ترجمه و تنظیم : جعفر بلوری معمولا هرگاه از جنگ آمریکا و لشکرکشی این کشور
به سایر کشورها سخن به میان آمده، بیشتر، از جنایات جنگی آنها علیه غیر نظامیان،
کشتار مردم بی گناه، هزینه های سرسام آور جنگ، خسارت های جانی و مالی وارده و ...
گفته و شنیده ایم. اما این که چه بر سر خود سربازان آمریکایی آمده و آنها در صورت
زنده ماندن، تحت چه شرایطی به کشورشان باز می گردند و پس از بازگشت با چه مشکلاتی
دست به گریبانند، مسئله مهمی است که شاید کمتر به آن پرداخته شده باشد. قطع عضو،
بیماری های روحی و روانی، نگرانی های مجروحان جنگی از توبیخ شدن از سوی مقامات بلند
پایه، مشکلات خانوادگی و ... تنها گوشه کوچکی از مشکلات بزرگ سربازان آمریکایی است
که لشکرکشی های پنتاگون بر آنها تحمیل می کند. «آن جونز»، محقق و نویسنده
آمریکایی است که با حضور در مناطق جنگی افغانستان از نزدیک شاهد رنج و عذاب سربازان
آمریکایی و خانواده هایشان بوده است. وی که گویا به شدت تحت تاثیر مشاهدات خود از
آنچه بر سر سربازان آمریکایی آمده، قرار گرفته است، اخیرا کتابی از مشاهدات خود با
عنوان «آنها سرباز بودند: بازگشت مجروحان از جنگ های ایالات متحده-داستان های
ناگفته» منتشر کرده که در اینجا تنها گزیده ای از آن را که سایت Information
Clearing House با عنوان«ردپای اشک» منتشر کرده، ترجمه می کنیم.1 سرویس خارجی
کیهان در سال 2010، شروع به پیگیری موضوع اتلاف عمر و غم و اندوه سربازان
آمریکایی کردم که از میدان های جنگی افغانستان به اتاق اورژانس بیمارستان روانی در
پایگاه هوایی بگرام روانه شده بودند. در این بیمارستان زخم های وحشتناک آنها با
جراحی درمان شده و وضعیت آنها بهبود می یافت. سپس با هواپیمای باری به همراه برخی
از این سربازان به پایگاه هوایی رامستین در آلمان راهی شدم تا شاهد تکمیل جراحیها
و درمان های آنها در مرکز پزشکی منطقه «لندستول» یا «لارمسی» (LRMC) باشم که بزرگ
ترین بیمارستان آمریکایی در خارج از ایالات متحده آمریکا، است. پس از ثبات مجدد،
آن دسته از بیمارانی که از شرایط بحرانی جان سالم به در برده بودند، با آمبولانس با
طی فاصله کوتاهی به «رامستین» بازمیگشتند تا با هواپیمای-17 C از آسمان اقیانوس
اطلس پرواز و وارد پایگاه هوایی «دوور» در ایالت «دلاور» شوند. مجروحان به محض
ورود به این پایگاه در نهایت پس از سفر چند هزار مایلی خود، با آمبولانس به مرکز
پزشکی ارتش «والتر رید» در واشنگتن دیسی و یا بیمارستان نیروی دریایی در «بتسدا»،
در ایالت «مریلند»، منتقل می شوند که در آنجا، با توجه به جراحات وارده، ممکن است
به مدت یک یا دو سال یا حتی بیشتر نگهداری شده و تحت درمان قرار گیرند. در حال
حاضر، ما در اواسط راه خانه خود در آلمان هستیم. آمبولانسی که از «لارمسی» به سوی
خط پرواز در «رامستین» در حرکت است پر از بیمارانی است که شرایط بحرانی دارند،
بنابراین من، بیمارستان را زود ترک کرده و وارد هواپیما شدم تا نظاره گر اقدامات
تیم های پزشکی باشم. از زمان آغاز جنگ افغانستان آنها این کار را چندین بار در هفته
انجام می دهند. آنها با تجربه ، کارآمد، و چابک هستند، و به این ترتیب به زودی
مجددا در هوا خواهیم بود، این بار در حالی که هواپیما کاملا پر است! برای اسکان
مجروحان دو ردیف تختخواب 2 طبقه در راهروی هواپیما تعبیه شده است، در طول دیواره
های بدنه هواپیما، بر روی صندلی های عمودی با جنس شبکه های نایلونی، بیماران سرپایی
تیم پزشکی نیروی هوایی نشسته اند و این در واقع بخش بیمارانی است که شرایط وخیم
ندارند. در میان آنها اعضای تیم CCAT (مراقبت ویژه در حمل و نقل هوایی) وجود
دارند که من از هنگام پرواز از افغانستان به همراه آنها بودم. این افراد پیوسته در
حال رفت و بازگشت به بگرام بودند. پزشکان سرشان شلوغ است و یادداشت هایی را بر روی
تخته گیره دار می نویسند، پرستار و متخصص تنفس، مانیتور و تجهیزات را دائماً در
SMEEDs چک می کنند. (SMEED، وسیلهی ویژه ی پزشکی برای تخلیه اضطراری است). اینجا
نیز «ویلکینز»، گروهبان نیروی دریایی حضور دارد، همانطور که در پرواز افغانستان
بود: بیهوش، بدون درد، لوله ای را داخل دهانش فرو برده اند، و در تخته بلند ستون
فقرات با ثابت نگهدارنده سر و تسمه های نگهدارنده جای گرفته شده است. پزشک به من می
گوید که کارکنان «لارمسی» لوله تنفس «ویلکینز» را قطع کردند، ولی مجبور شدند آن را
دوباره وصل کنند. بدون مشاهده حرکت عقربه در بخش صفحه مدرج دستگاه SMEED نمی توان
تشخیص داد وی زنده است یا مرده. آیا عقربه حرکت می کند؟ مشخص نیست! خطر پرواز
تیم CCAT، سه بیمار دیگر دارد که حالشان وخیم است و باید برای آنها چاره ای
بیندیشد. این بیماران با ملافه و پتوهای سفید پوشیده شدهاند ولی به راحتی قابل
تشخیص است که بیمار دوم، 2 پای خود را از دست داده است. دست راست این بیمار در باند
ضخیمی پیچیده شده است، که تقریبا به بزرگی یک توپ فوتبال است. صورتش طوری شکافته و
بریده شده که اجزای صورتش انگار در جای خود قرار ندارند و در اثر فشار به یک سو
کشیده شده اند- بینی این مجروح شکافته و به سمت چپ متمایل شده است. او آرام است و
زیر دستگاه تنفس مصنوعی قرار گرفته، اما سینه اش در نتیجه تلاش وی برای تنفس دائما
تکان می خورد. متخصص تنفس حواسش به این بیمار است، مانیتور را دائماً چک می کند، و
لوله تنفسی را تنظیم می کند، بیمار گاهی تنفسش قطع می شود اما نه به مدت طولانی.
انفجار بمب دست ساز، هر دو پای او را از بالای زانو قطع کرده است و شدت انفجار
به لگن خاصره و سینه وی نیز آسیب رسانده است. ریه هایش صدمه دیده و هنوز نوع آسیب
مشخص نشده است، به طوری که در حال حاضر تنفس برای او هزینه ای بیش از آن چه باید،
دارد. تیم CCAT در حال رایزنی با یکدیگرند. با متوقف ساختن تقلای تشنج زای وی
برای تنفس، پزشک می تواند او را فلج کرده و اجازه دهد «ونتیلاتور» کار تنفس را
انجام دهد، اما این به معنای قطع لوله تغذیه از روده وی است که نقش پمپاژ کالری
هایی را دارد که برای التیام زخم های عمیق و وحشتناک وی ضروری هستند. پزشک
دائما در حال تجویز دارو است و بدن سرباز همچنان مانند سنگ است و وی در خواب آرامی
به سر می برد، در حالی که از طریق دستگاه تنفس مصنوعی به طور پیوسته نفس می کشد.
بیمار سوم بی هیچ نیازی به تنفس مصنوعی نفس می کشد و سریع به خواب می رود، سرمی به
بازوی او بسته شده است. به نظر حالش خوب است. او هر دو پای خود را از زیر زانو از
دست داده است. دست هایش سالم است. از بین این چهار نفر ، او تنها کسی است که
نیروهای نظامی و رسانه ها او را “خوش شانس” خواهند نامید. اما از نظر پزشک او خوش
شانس نیست! پزشک می گوید: “تخمین و تعیین صدمات این بیمار در مقایسه با جراحات
سربازان دیگر در همین هواپیما غیر ممکن است. شرایط کنونی وی باید در مقایسه با
شرایط قبل از جراحتش تعیین شود”. او قبلا پسری بوده که پا داشته اما اکنون ندارد!
چهارمین بیمار تیم CCAT پسری با پوست تیره است که هر دو پای خود را در نتیجه انفجار
یک بمب دست ساز از دست داده است. دست راست او در باند گردی پیچیده شده، اما مشخص
است که دستش سر جایش است و فقط دچار آسیب شده است. او بهوش است و بدون کمک دستگاه
های تنفس مصنوعی نفس می کشد. در کنار بسترش زنی ایستاده که برای حفظ تعادلش میله
بستر وی را چسبیده، و سرباز به طرز مبهمی به این زن (مادرش) خیره شده است. این زن
از این جهت به «لارمسی» خوانده شده بود که پسرش رو به موت بود ولی اکنون او را به
خانه می برد. هیچ چیزی از پسرش باقی نمانده جز این که زنده است، همین! در نور
اندک فضا، زن خسته به نظر می رسد، اما خم شده و در گوش سرباز چیزی می گوید، و وی
سریع چشمان خود را بسته و به خواب فرو میرود. دکتر به من می گوید که این پسر، که
یک تفنگدار دریایی است، یک پایش را از زیر زانو، و دیگری را تا خیلی بالاتر از زانو
از دست داده، آنقدر بالا که نمی تواند پروتز پای مصنوعی استفاده کند. دکتر در ادامه
می گوید: “از این به بعد باید از صندلی چرخدار استفاده کند، فکر نکنم دیگر قادر به
راه رفتن باشد! بازوی راستش سالم است ولی دستش در اثر انفجار متلاشی شده. او
احتمالا انگشتان دست خود را از دست می دهد، ولی ممکن است با دست چپ، قدرت حرکت
صندلی چرخ دار خود را داشته باشد.” هواپیمای غارمانند ما بسیار سرد است. روی هر
یک از صندلی هایی که در امتداد دیوار هستند، یک پتو وجود دارد. خودم را در آن
پیچیده و در کنار مشاور نظامی خود، گروهبان «جولیان»، می نشینم تا جلوی راه
پرستاران CASF را نگیرم چرا که مشغول چک کردن بیماران هستند و در تلاشند بیماران
راحت استراحت کنند تا مشکلی در طول این پرواز طولانی برایشان به وجود نیاید. مادر
بیمار نیز در صندلی کنار بستر پسرش نشسته و حواسش به پسرش است. زن پتویی را مانند
شنلی به اطراف خود پیچیده ولی از این فاصله می بینم که از سرما می لرزد. یک پتو
یدکی برداشته و به او می دهم. به من نگاه کرده و گفت: ممنون، من مشکلی ندارم.
“پسر شماست؟” “بله حالش خوب است”. به سمت پسرش نگاه کرده و با حالت نگرانی ادامه
داد: “بهتر می شود”. گفتم: “خدا رو شکر”. “زنده است. تقریبا تا همین چند وقت
پیش در حال مرگ بود. اما حالا زنده است. حالش خوب است”. مجدداً پتو را به سویش
دراز کردم: “بگیرید، گرمتون می کنه!” با نزدیک شدن به مقصد و اطمینان حاصل کردن
از این موضوع که پسرش از جراحات وارده جان سالم به در خواهد برد، شروع به سخن گفتن
کرد. او زمانی از مصدومیت فرزندش با خبر شده بود که وی (فرزندش) همچنان در
بیمارستان شهرستان هلمند بستری بود. ظاهرا مادر سرباز مجروح، دقیقا در همان روزی که
فرزندش به بزرگترین بیمارستان نظامی آمریکا واقع در کشور آلمان انتقال داده شده
بود، به وی ملحق می شود. سه روز بعد از ملحق شدن به فرزندش، او توانست وی را با خود
به وطن بازگردانده و در بیمارستان نیروی دریایی آمریکا واقع در ایالت مریلند بستری
کند. او به غیر از این فرزند، پسر بزرگ تر دیگری هم دارد که قبلا به عنوان نیروی
ارتش آمریکا در عراق و افغانستان حضور داشته است. وی هم اکنون صحیح و سالم در کنار
خانواده خود در کالیفرنیا زندگی می کند. اما پسر کوچک تر که از تفنگداران نیروی
دریایی آمریکا می باشد، یک بار در حین تمرینات نظامی از ناحیه سر مجروح شده و نیاز
به عمل جراحی پیدا می کند. اما با وجود این ، به وی مرخصی استعلاجی داده نمی شود و
در عوض به افغانستان اعزام می گردد. در افغانستان او به همراه سایر هم گروهی های
خود، مامور پاکسازی منطقه ای می گردند که قبل از آنان، گروه دیگری اقدام به پاکسازی
آن منطقه از نیروهای طالبان نموده بود. هر عملیات نظامی و تهاجمی شامل مراحل
پاکسازی، نگهداری و ساخت و ساز است. او به همراه یکی دیگر از سربازان، با پا گذاشتن
بر روی مینی واقع در آن منطقه مجروح شده بودند. چندین ماه بعد از انتقال سرباز
مجروح به بیمارستان نیروی دریایی ایالت «مریلند»، با مادر وی تماس گرفته و از احوال
او جویا شدم. ظاهرا به منظور سهولت در رفت و آمد آنان، فرزند او را به بیمارستانی
واقع در «سان دیاگو»ی کالیفرنیا انتقال داده بودند تا آنان راحت تر بتوانند از او
دیدار کنند. طبق گفتههای مادر سرباز، حال وی خوب بوده، اما باید همچنان تحت درمان
باقی بماند. ظاهرا فرزند آنان دیگر نمی توانست حرکت کند و باید برای همیشه از ویلچر
استفاده می کرد. به همین دلیل آنان مشغول آماده سازی خانه برای حضور وی در آنجا
بودند. آنان برای راحتی فرزندشان و تردد آسانتر او در منزل، اقدام به بزرگ تر کردن
درگاه های ورودی، تغییر مکان کلید های برق و بازسازی مجدد حمام نموده بودند تا برای
اقامت وی در منزل مشکلی پیش نیاید. مادر سرباز مجروح از حادثه ای که برای فرزندش
رخ داده بود، بسیار ناراحت و از اینکه فرزندش دیگر نمی توانست راه برود، بسیار
غمگین بود. در گفت وگوی تلفنی خود با مادر سرباز متوجه شدم، فرزند آنان شناگر قهاری
بوده، اما دیگر به دلیل فقدان تحرک (فلج شدن) نمی توانست در استخر منزلشان شنا کند
و این مسئله ای بود که مادرش را بسیار متاثر می کرد. همه چیز همچنان ناراحت
کننده است......... در زمان حضورم در هواپیمای مجروحان با تعدادی از آسیب دیدگان
جنگی صحبت کردم. آنان در حالی که به دیواره های هواپیما تکیه داده بودند، خود را به
درون پتوهایی پیچیده بودند. اکثر آنان به دلیل جراحات وارده باید برای مدتی نه
چندان کوتاه از رزمگاه دور می ماندند. یکی از آنان که پسر جوانی به نظر می رسید، از
نحوه مجروح شدن خود با من سخن گفت. ظاهرا پای او در میان در خودروی زرهی که سوار آن
بوده گیر کرده و در همان حین نیز بازویش آسیب می بیند. این سرباز نگران بود به دلیل
نحوه آسیب دیدنش از سوی مقامات مافوق که وی را به منطقه جنگی اعزام کرده بودند،
توبیخ شود. یکی دیگر از مجروحان نیز در حین انجام تمرینات ورزشی آسیب دیده بود و
به دلیل افتادن دمبل بر روی پاهایش، دچار شکستگی استخوان شده بود. دو نفر دیگر نیز
به دلیل حمل بارهای سنگین دچار دردهای مزمن و گرفتگی عضلات شده بودند. پزشک مسئول
تنها اقدام به تجویز قرص های آرام بخشی می کرد که از نظر مجروحان فقط باعث گیجی و
عدم کنترل حرکات می شد. مجروحان که درد داشته و دچار گیجی شده بودند با استفاده از
این داروها عصبی تر می شدند. مجروح دیگری نیز حضور داشت که متعلق به پایگاهی واقع
در منطقه خلیج فارس بود. وی به دلیل بیهوشی در حین دویدن، از رزم معاف شده بود، چرا
که به دلیل مشکلات قلبی نمیتوانست به خدمت خود در ارتش ادامه دهد. همسر وی نیز او
را در سفر بازگشت به خانه همراهی میکرد، اما گویا او (همسر) چندان علاقه ای به
حضور در کنار همسرش نداشت! بنابراین زمانی که پزشکان در حال معالجه سرباز مجروح
بودند، همسر وی محل را ترک کرد و مشغول خرید در حوالی همان بیمارستان شد! در
میان مجروحان، نظامی دیگری نیز به چشم می خورد که سن و سال دار تر از بقیه به نظر
می رسید. او مرا صدا کرد و از من خواست تا در کنار او بنشینم. وی در حالی که پتویی
به دور خود پیچیده بود، گفت، به مدت بیست و شش سال است که در ارتش آمریکا خدمت می
کند. وی از مشاوران مقامات عالی رتبه در زمینه مبارزه با تروریسم در عراق بوده است.
وی به دلیل ناراحتی های روانی از رزم معاف شده بود. او دو پسر داشت، یکی از آنها
21ساله و دیگری 23 ساله بود. هر دو نیز دانشجو بودند. وی به هیچ وجه تصمیم نداشت
هیچ یک از آنان را به خدمت ارتش بفرستد. از نظر او جنگ اقدامی کاملا پوچ و منفی به
نظر می رسید. پوچ به ویژه برای آنان که در جنگ حضور داشته و آن را تجربه کرده اند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- متن این بخش گزیده ای
است که به اقتباس از کتاب جدید آن جونز، “آن ها سرباز بودند: بازگشت مجروحان از جنگ
های ایالات متحده- داستان های ناگفته”، انتشارات دیسپچ بوکس/ هیمارکت بوکس
(Dispatch Books/Haymarket Books)، نگاشته شده است.
|