ما شما را نميخواهيم! جنگي که ثروتمندان عليه فقرا به راه
انداختهاند و هنوز ادامه دارد |
|
...آينده خانواده نسل ما! (خشت اول) |
|
ويتامينه |
|
برداشتدوم |
|
هوایتازه |
|
نقد سوم |
|
بوی بارون |
|
اس ام اس |
|
|
|
|
معترضان وال استريت را يادتان هست، در اين جنبش خواسته هايي نظير مبارزه با
فقر، بيکاري، شکاف اقتصادي، بيمه و... مطرح شد. همانهايي که باور داشتند اين جنبش
با يک حمله و خشونت پليس از بين مي رود وقتي نظر کارشناسان ساير نقاط دنيا و تاثير
اين جنبش بر امريکا و ديگر کشورها را ديدند به خوبي دريافتند که آنچه نمادي از
اعتراض بود به عنوان يک «نماد اعتراضي» در دنيا در حال ثبت شدن است. اين جنبش نه
تنها در بين رسانه هاي دنيا سروصدا به پا کرد بلکه پاي روشنفکران زيادي را هم به
ميدان کشيد؛ ژيژک شايد يکي از تاثيرگذارترين چهره هايي بود که از اين جنبش حمايت
کرد و بعد ها هم نوام چامسکي به ميان مردم آمد و در جمع آنها از اين جنبش حمايت
کرد. البته چامسکي پا را فراتر گذاشت و در سال 2012 کتابي تحت عنوان «اشغال» نوشت
که بحثش بيشتر متوجه همين جنبش وال استريت بود. او در اين کتاب مي نويسد: «در 30سال
جنگ طبقاتي، اشغال وال استريت واکنشي مردمي و بسيار مهم است.» چامسکي در «اشغال» که
چند نفر ديگر از صاحبنظران هم در آن قلم زده اند مي نويسد: «يکي از بزرگ ترين
موفقيت هاي اين جنبش اين است که بي عدالتي ها در زندگي روزمره افراد را به تصوير
کشيد، مطبوعات را تحت تاثير قرار داد و احساسات مردم و حتي خود اعضا را هم
برانگيخت. انرژي وال استريت از ناديده گرفتن افرادي تامين مي شود که هر روزه خودشان
را با بي عدالتي اي که رو به افزايش است مواجه مي بينند. حتي بحث ميلياردها دلاري
در ميان است که براي حفظ بانک ها مورد استفاده قرار مي گيرد و درست همين بانک ها
خشم ميليون ها نفر را بر مي انگيزد. حتي ميلياردها دلار خرج جنگ در عراق و
افغانستان مي شود در شرايطي که سرويس هاي اجتماعي مشکلات زيادي دارند که مي توان با
اين هزينه ها آنها را برطرف کرد. مشکلات اقتصادي روي سکه اي است که به راحتي از اين
جنبش برداشت مي شود ولي بحران سياسي دموکراسي روي پنهان اين سکه است که از انظار
دور مانده است.» محمد حسنلو چامسکي در کنار اين مسائل از مباحثي که باعث مي
شود نظارت و کنترل بيشتري بر خواسته هاي اين مردم شود حمايت مي کند. او معتقد است
بايد تعريف جديدي براي اين خواسته ها در نظر گرفته شود. نوام چامسکی استاد دانشگاه
در رشته زبان شناسی و تحلیل گر مسائل سیاسی در کتابی با عنوان «اشغال: جنگ طبقه،
شورش و اتحاد» واژه اشغال را برای بیان اختلاف طبقاتی استفاده کرده است و اعتقاد
دارد در کشور آمریکا دو طبقه وجود دارند که یک طبقه، يک درصد و طبقه دیگر 99درصد از
جامعه را تشکیل میدهند؛ طبقهاي که اصطلاحا به آنها «محروم» گفته ميشود. وی در
این کتاب که در اکتبر سال 2013 منتشر شد به ریشههای این اختلاف اشاره میکند که
باعث می شود مردمی هر روز در سطح خیابانها دستگیر شوند و یک سری دیگر از مردم غیر
قابل دستگیری باشند. وی اعتقاد دارد کشور آمریکا تنها کشوری در دنیا است که از قشر
فقیرش متنفر است! سایت خبري- تحلیلی آلترنت مصاحبه ای با چامسکی درباره کتاب جدیدش
انجام داده است؛ مصاحبهاي خواندني درباره همين تفاوتهاي حقوق بشري! در این مصاحبه
روی این موضوع تاکید می شود که این سرمایه داران یا گانگسترهای بانکی بیش از اندازه
برای زنداني شدن، بزرگ هستند و هیچ زندانی گنجایش آنها را ندارد. با طبقه
اجتماعی شروع میکنیم. شما در کتابتان از واژه جنگ طبقاتی استفاده کردید؟ چقدر این
مسئله واقعیت دارد. خوب همیشه این مسئله در تاریخ آمریکا وجود داشته است؛ یعنی
همیشه بین طبقه های مختلف، نظامی وجود داشته که آنها را از یکدیگر جدا می کرده است.
این پدیده قرنها در این کشور وجود دارد ولی نمود آنها در دو سال اخیر در تظاهرات
وال استریت به اوج خود رسید. آمریکا به کشوری با پایه اقتصاد و تجارت تبدیل شده است
که صاحبان شغل در این کشور بردگانی از طبقات متوسط و محروم جامعه به کار می گیرند و
هیچ حقوق خاصی برای آنها قائل نیستند. البته نباید این طبقه را بر اساس قوانین
آمریکا «طبقه کار» خطاب کنیم چراکه یک تابو محسوب می شود. دولتی ها می گویند هیچ کس
حق ندارد به طبقات فقیر در رسانه ها توهین کند ولی خودشان قوانین نانوشته ای اجرا
می کنند که در اصل توهین به این طبقه محسوب می شود؛ توهينهاي خاموش و نامرئي. حتی
کانادا دارای یک سیستم ملی بهداشت است که آمریکا از این وضعیت هم محروم است چون
طبقات اجتماعی زیر متوسط بیش از حد مجاز است و هزینه های بهداشت آنها برای طبقات
بالاتر صرفه اقتصادی ندارد. در حقیقت اینجا جنگ طبقات، جنگی یک طرفه علیه طبقات
محروم و فقیر جامعه است که به طور کاملاً محرمانه و نانوشته اجرا می شود. در
کتاب به دو بخش آبی و قرمز در آمریکا اشاره کرده بودید. منظورتان از این رنگها
چیست؟ منظورم همان جنگ داخلی است. راستش را بخواهید باید بگویم که هنوز جنگ
داخلی در آمریکا به پایان نرسیده است. دو حزب قدرتمند جمهوری خواه و دموکرات در
میان این همه حزب سیاسی قدرت اصلی را در آمریکا در اختیار دارند و همیشه مردم طبقات
متوسط و در اصل همان طبقات فقیر جامعه قربانی اصلی این جنگ محسوب می شوند. در هر
فرصت و تصمیم سیاسی این دو حزب و جنگ بین آنها حرف اول را میزند. جالب اینجاست که
در هر انتخاباتی حدود 50درصد از مردم آمریکا اصلاً در رای گیری شرکت نمی کنند ولی
در رسانه ها چیز دیگری اعلام می شود. این روزها انتخابات در آمریکا تقریباً بی
معنی شده است. شرایط سیاسیِ آمریکا دیگر شبیه دموکراسی یا حکومت مردم بر مردم
نیست، بلکه به حکومت بخش مشخصی از جامعه بر کلِ کشور تبدیل شده است. هر دو حزب
سیاسی دموکرات و جمهوریخواه هم به سوی یک طرفی رفته اند و این طرف همان حزب تجارت
و اقتصاد از نوع والاستریتی است که شرکت های بزرگ و سرمایه داران سیاست های آن را
تعیین می کنند. به نظرتان اتحادیه ها و صنف های کارگری می توانند با این رویه
مقابله و آینده آمریکا را دوباره به شکل آرمانی آنطور که در قانون اساسی ذکر شده
احیاء کنند؟ البته خوب در گذشته چنین حرکت ها و جنبش هایی در مزارع و اصناف
مختلف اتفاق می افتاد که نمونه آن جنبش کارگران مزارع تگزاس در سال 1974 بود که با
مداخله نیروهای دولتی و حتی رقبای تجاری به پایان رسید. آنها می خواستند دور از
اتحادیه های وال استریت به صورت مستقل بنگاهی کوچک راه اندازی کنند. در سال 1920 هم
نمونه چنین حادثهای در امریکا رخ داده بود ولی در نطفه خفه شد. البته شاید بتوان
دوباره چنین سیستم های اتحادیه کارگری در آمریکا تشکیل داد ولی مطمئن باشید اولین
موانع و مشکل اصلی در سر راه این اتحادیه ها خود این دموکرات و جمهوریخواهها
خواهند بود. امروزه حتی در مدارس هم جدایی طبقات به وضوح نمایان است. مثلاً در
ایالت بوستون برنامه ای برای یکپارچه سازی اتوبوس مدارس برای استفاده تمام اقشار در
نظر گرفته شده است ولی نکته جالب اینجاست که همه اتوبوسها به همه مناطق شهر نمی
روند! بعضی از اتوبوسها مرزبندی شده است و حق ندارد به طبقات پایین یا بالای جامعه
تردد کند. در مورد زنان و دیگر قشرهای جامعه نیز وضع به همین گونه است. وقتی در
انتخابات از شما درباره نظرتان درباره کاندیداها سوال می شود همیشه روی نظرات
درباره برنامه های اقتصادی کاندیداها سوال می شود. از سفیدها سوال میشود چه نظری
درباره برنامههای اقتصادی میت رومنی دارند و از سیاه پوستها نیز درباره آینده
کاری اوباما سوال میشود ولی هیچ کس به آنها نمیگوید کدامشان برای حقوق و منافع
شخصی مردم برنامه دارند یا نه. در یک مقاله درباره شخصی صحبت کرده بودید که به
خاطر شکایت از یک کارتل اقتصادی درباره یک پرونده مربوط به جنگل ها و بریدن درختان
کشته شده بود. درآنجا هنری وین نیز مثال زده شده بود که به خاطر حضور در وال استریت
جسد بی سرش پیدا شده بود. به نظرتان این حادثه می تواند کار کارتل های وال استریت
باشد؟ البته باید بگویم که جنبش اشغال وال استریت مثل جنبشهای کارگری در دهه
60 میلادی به سختی دنبال نشد ولی می تواند یکی از دلایل چنین جنایت هایی اعتراض به
نظام حاکم اقتصادی در آمریکا و وال استریت باشد. هرجا لازم باشد سر یکی را تا اوج
می برند و هر جا هم ضرورت اتفاق بیفتد سرش را از تنش جدا می کنند.
|
|
|
چه دلیلی باعث میشود كه تمایل به داشتن فرزند كمتر شود؟ گاهی بحث بر سر این
است كه زمان، زمان مناسبی نیست. مثلاً خانم مشغول تحصیل است؛ میگوید بگذارید تحصیل
من به پایان برسد، بعد ما بچهدار شویم. كارهای دانشگاهی و رفتوآمدها احتمال سقط
جنین میدهد. به هر حال این مورد وجود دارد كه در شرایطی كه ثبات بیشتری پیدا شده
است، مثلاً درس تمام شده یا موقعی كه مشغول نوشتن پایاننامه است و مجبور نیست در
دانشگاه حضور پیدا كند، آن زمان را زمان انتخاب فرزند میداند كه به نظر من یك
مقداری عاقلانهاندیشی است. البته باید زمان را نامحدود ندانست. نكته بعدی كه
گاهی فرزندآوری را به تأخیر میاندازد، تمایل به سبكبالی در اوایل زندگی است؛
مثلاً میگویند سفری میخواهیم برویم و بچه دستوپاگیر است. لذا بعد از سفرها و
گردشها صاحب بچه شویم. نكته بعد ترس از پذیرش مسئولیتهاست به صورت فوری. ممكن
است یك خانمی بگوید من هنوز آمادگی مسئولیت بچهداری را ندارم. میخواهم این احساس
مسئولیت را به تدریج در خودم به وجود بیاورم. باید به من فرصت بدهید تا خودم را
آماده كنم. الان یك باری به دوشم گذاشته شده و آن بحث خانهداری است. عامل دیگر
این است كه ما داشتن فرزند را قدری به تأخیر بیندازیم تا ببینیم ثباتی در زندگی
وجود دارد یا نه؟ مشكلی كه قبلاً وجود داشت این بود كه گاهی آن دختر و پسرها تا
ازدواج میكردند بلافاصله صاحب فرزند میشدند، بعد در زندگی درگیری و مشكلات ایجاد
میشد و به طلاق میانجامید و بچه هم در دست هر دو باقی میماند. بخش دیگری از
جوانان تصور میكنند كه بچهداری مسئولیت دارد و آنها را درگیر میكند؛ وقت
میخواهد و گاهی مانع پیشرفتها میشود. برخی از زوجهای جوان میگویند توان رسیدگی
به چند بچه را نداریم و لذا اگر صاحب فرزند شوند سعی میكنند یك بچه داشته باشند.
معتقدند نمیتوانیم خدمات كافی را به بچهها بدهیم. گاهی این تفكر مطرح میشود كه
آدم یك بچه خوب داشته باشد و به یك جایی برساند خیلی ارزشمندتر از این است كه چند
تا بچه داشته باشد و اینها مفید نباشند كه هم برای خودشان و هم برای جامعه مشكل
ایجاد كنند. عامل بعدی حاصل ضعف تفكر مذهبی است. آنها میگویند ما نگران روزی
بچهها هستیم. بالاخره این نگرانی وجود دارد كه آیا این بچهها به دنیا بیایند ما
با این درآمدی كه داریم آیا میتوانیم هزینههای آنها را تأمین بكنیم؟ كسانی كه
ایمان ضعیفتری دارند ممكن است به این سمت حركت كنند كه چه كسی میتواند خرج اینها
را بدهد و ما نمیخواهیم بچههای زیاد داشته باشیم. نكته بعد قیاس با دیگران
است؛ مثلاً خواهرم یك بچه دارد، همكلاسی من یك بچه دارد. یك مقدار الگو گرفتن از
دیگران و توصیههای دیگران كه «اطراف خودت را زیاد شلوغ نكن» اثرگذار است. برخی
مواقع این توصیهها از جانب بزرگترهایی میشود كه نسل خانوادههای پُرفرزند
بودهاند. مثلاً یك مادری میگوید ما زیاد بچهدار شدیم و اذیت شدیم. شما مواظب
باشید این دردسرهای زیاد را تحمل نكنید. آدم یك بچه داشته باشد و یا نهایتاً دو تا
كفایت میكند. نكته دیگر مشغولیتهای خود والدین است. مثلاً مادری یك بچه دارد
و میخواهد به اداره برود. بالاخره آن یك بچه را در مهد كودكی میگذارد اما وجود
دو، سه تا بچه، كار را برای مادر مشكل میكند. پس میزان اشتغال زنان هم دلیل است.
یكی دیگر از عواملی كه متأسفانه در كشور ما مقداری توسعه پیدا كرده، تفكرات
فمینیستی در نسل جوان است. برخی فمینیستها مادری را، بد و منفی تلقی میكنند.
مثلاً میگویند كه زن باید اشتغال داشته باشد و زنی كه دنبال شغل نمیرود باید چه
بكند؟ آب بینی بچه را بگیرد و كفپوش خانه را تمیز بكند؟! این موج، زنان را به طلاق
تشویق میكرد كه شما بیایید طلاق بگیرید. اینها دربارهی مادری و فرزندآوری زن به
او میگویند كه تو بدنت را حفظ كن. میگویند یكی از نتایج بچهدارشدن این است كه
تناسب اندامی زن از بین میرود. این افكار در بعضی خانمها مانع فرزندآوری
میشود.شرایط امروز ما به گونهای است كه «فرزند كمتر، زندگی بهتر» هنوز سیطره
دارد. فرزند زیاد هنوز قبیح است. این موضوع نباید به گونهای مطرح باشد كه برای
خانوادهای كه بچه زیاد دارد توهینآمیز تلقی شود. ولی واقعیت این است كه به هر
حال میتوانیم بگوییم با اینكه درآمدها به اصطلاح در جنوب شهر كمتر است و زندگی
آنها سختتر است، ولی این باور قویتر است كه خدا روزی بچهها را میدهد. یا مثلاً
به هر حال اینكه توقع در بچهها خیلی پرورش پیدا نكرده است. یعنی در خانوادهای كه
محدودیتهای مالی دارد، سطح توقعات پایینتر است. با این حال فرض كنید زمینههای
اقتصادی دیگری در آن خانوادهها وجود دارد. گاهی لباس بچه بزرگتر را میگذارند
برای آن كوچكتر و با صرفهجویی اداره میكنند بچهها را. گاهی تختخواب او را برای
بچه بعدی میگذارند. سن و سال هم مهم است. دیر كردن در ازدواج عاملی است كه
فرزندآوری كم را تحمیل میكند. چون در سن بالا زایمان سخت میشود؛ مثلاً مشكل
نگهداری بچه. تسهیل و تسریع در ازدواج، خودبهخود امكان تعدد فرزندان را در
خانواده فراهم میكند. بالا رفتن سن ازدواج یكی از موانع تعدد فرزندان است.در رسانه
ها بايد روی این موضوع كار كنیم.حتماً شرایط امیدبخش آینده را طوری به تصویر بكشیم
كه واقعاً بچهها، جوانها از فرزندآوردی احساس نگرانی نكنند كه اینها بیكار
میمانند. امروز در این شرایط، كاهش نرخ تورم، بالا رفتن سطح زندگی، افزایش امكانات
رفاهی و خدمات بیمهای چیزهایی است كه میتواند دغدغه خانوادهها را تا حدودی
برطرف كند. یك مقدار اهمیت روانشناختی داشتن بچههای متعدد و اهمیت جامعهشناختی آن
را برای مردم باز كنیم كه چه آثار مثبتی میتواند داشته باشد. اینها در کنار
سياستهاي تشويقي دولت و نظام، مؤلفههایی است كه میتواند به تغییر نگرش زوجهای
جوان در فرزندآوری كمك كند. محسن ایمانی، استاد یار دانشگاه تربیت مدرس
|
|
|
پیدایش جنبش اجتماعی بین المللی طرفدار جهانی سازی از پایین، شرایط کنش انسانی
را دگرگون می سازد. این جنبش امکانات و مقدورات تازه ای برای پرداختن به قضیه جهانی
سازی از بالا و نیز مسائل دیرپای فقر، ظلم، جنگ و نابودی محیط زیست فراهم می آورد.
هر جنبشی برداشتی از خود دارد که یا به صورت مجموعه ای تلویحی از انگاره های عمدتاً
جلوه گر در کنش است یا به صورت نظریه ای رسمیت یافته یا چیزی میان این دو. این اثر
بر آن است تا برداشت از خود این جنبش را که در پاسخ به جهانی سازی شکل گرفته است
تحکیم بخشد. کتاب «جهانیسازی از پایین» چشم اندازی درباره ویژگی ها، ارزش ها،
اهداف و راهبردهای این جنبش نوپا است. کتاب در 9 فصل تدوین شده است. نویسنده در
فصل اول “جهانی سازی و کابوس آن” بررسی مختصری از جهانی سازی از بالا، و مشکلات
ناشی از آن برای مردم و محیط زیست ارائه می دهد. سپس به تشریح طرح ها و نقشه هایی
می پردازد که از طریق آن، افراد مختلف با جهانی سازی از بالا به چالش برخاسته و در
راستای جنبش جمعی برای جهانی سازی از پایین، دست به دست هم داده اند. در فصل دوم
“قدرت جنبش های اجتماعی” مشخصة جنبش های اجتماعی را بررسی می کند و نشان می دهد که
جنبشی مثل جهانی سازی از پایین چگونه به احتمال می تواند بر فرایند پرقدرتی همچون
جهانی سازی از بالا تاثیر بگذارد. در فصل سوم”دو، سه، چندین سطح” رابطه بین جهانی
سازی از پایین و قدرت دولت را نشان می دهد. در فصل چهارم “پرداختن به تضادها”
نویسنده نشان می دهد که چگونه جنبش جهانی سازی از پایین می تواند به تضادها و
تناقضات آن بپردازد. در فصل پنجم “جهانی برای تسخیر- به چه منظور؟ “ دیدگاه مشترک
در حال ظهور جهانی سازی از پایین را بررسی می کند. نویسنده در فصل ششم “پیش نویس
یک برنامة جهانی” نمونه محتملی از برنامه مشترک در حال ظهور جهانی سازی از پایین را
به دست می دهد. در فصل هفتم “خودسازمان دهی از پایین” ظهور شبکه های جنبش اجتماعی
فراملی و سازمان های کنش گروه- پایة خویشاوندی را بررسی و قدرت ها و ضعف های آن را
ارزیابی می کند. در فصل هشتم “ هیچ جنبشی یک جزیره نیست” نویسنده نشان می دهد که
چگونه جهانی سازی از پایین بوجود می آید، مردم حق مخالفت با جهانی سازی، سیاست
انتخاباتی، دولت ها، منطقه گرایی و کسانی را که به احتمال تحولاتی اعتدالی در نظام
موجود صورت خواهند داد، به متحدان خود ربط دهد. در فصل نهم “آن را اصلاح کنید یا
بساطش را برچینید” تعامل یا کنش دو سویة موجود میان ابتکار جنبش و واکنش نخبگان
مورد بررسی قرار گرفته و نشان میدهد که چطور قدرت مردم می تواند منجر به تحول
اجتماعی شود. نویسنده در آخر به جمع بندی اهمیت تاریخی جنبش جهانی سازی از پایین می
پردازد. چاپ اول کتاب «جهانی سازی از پایین» اثر جرمی بریچر، تیم کاستلو، برندان
اسمیت با ترجمه حسن نورائی بیدخت از سوي انتشارات سروش با قيمت 10 هزار تومان منتشر
و راهی بازار نشر شد.
|
|
|
پس از فروپاشي شوروي سابق و نظام كمونيستي و سوسياليستی، سران غرب به ویژه
آمريكايی ها با ادعای تك الگو بودن نظام سرمايهداری تلاش كردند تا حاكميت خود بر
جوامع غربی و سپس سراسر جهان را اجرايی سازند ولی پس از دو دهه مردم غرب
دريافتهاند كه اين ادعا نه تنها كارايی نداشته، بلكه صرفاً برای اعمال ديكتاتوری
حاكمان بر آنها بوده است كه موجب شده، آنها حاكميت طبقه ای محدود بر سراسرجامعه را
بپذيرند. در واقع یکی از علل اصلی اعتراضات خیابانی اشغال وال استریت به خاطر این
بود که مردم آمريكا در واقع به حاكميت اقليت يك درصدی بر اكثريت 99درصدی معترض
بودند كه ماليات و پول مردم آمريكا را هزينه به راه انداختن جنگ در افغانستان و
عراق و حمايت از رژيم صهيونيستی می كنند. ممكن است حكومت آمريكا با شدت عمل، اين
جنبش اعتراضی را سركوب كند اما نمی تواند ريشههای آن را از بين ببرد. ريشه های اين
حركت در آينده آن چنان گسترش خواهد يافت كه نظام سرمايهداري آمريكا و غرب را زمين
خواهد زد. جنبش وال استریت را اشغال کنید، متاثر از اوضاع نامساعد کنونی آمریکا
است و به سرعت در میان برخی گروه های سیاسی و اجتماعی جا باز کرده است. اولین نشانه
ظهور این جنبش به روز 17 سپتامبر باز می گردد که تعدادی از فعالان در برابر ساختمان
بورس اوراق بهادار نیویورک در خیابان وال استریت تجمع کردند و اعلام کردند تا زمانی
که به خواسته هایشان رسیدگی نشود، به تجمع خود پایان نخواهند داد. خواسته هایی که
گستردگی آنها از بیمه تامین اجتماعی هست تا پایان بخشیدن به جنگ های آمریکا در
جهان و ایجاد شغل برای جوانان بود. آنچه که این خواستههای گوناگون را به هم وصل
کرده، این است که این گروههای مردمی اعتقاد دارند مدیران مالی در والاستریت یا
بهطور کلی همین 1درصد سرمایه دار آمریکایی طبقهای از جامعه هستند که بر 99درصد
دیگر حکومت میکنند و در بعد فرهنگی هم طبقه ای جدا هستند که پشت شیشههای دودی کسی
حق تعرض به آنها را ندارد. در حقیقت وقتی آمارهای مردم این کشور در سازمانهای
بینالمللی و گرسنگی حدود 46 میلیون آمريكايی منتشر می شود معلوم می شود که این
کشور آنقدرها هم بهشت روی زمین نیست و در حقیقت بهشتی برای این يک درصد است. آنها
اعتقاد دارند افزايش فقر در جامعه و فاصله شديد طبقاتی آن قدر در آمریکا ریشه
دوانده است که تبدیل به یک فرهنگ شده است و کسی حق اعتراض در برابر اقشار ثروتمند
را ندارد. در قانون اساسی و ساختار سیاسی اجتماعی آمریکا مردم و دولتمردان در كنار
يكديگر براي رسيدن به جامعه آرماني نظير رفاه سراسری، ترويج برابری و آزادی در داخل
و خارج کشور باید تلاش کنند. بعد از جنگهای داخلی طبق قانون اساسی این کشور و طبق
توافق ایالت های مختلف ايالات متحده تأمين نيازهای مردمی و همراهی آن با خواسته های
مردم یکی از اولویت های اصلی دولتهای آمریکا تعیین شد. در این قانون که به رویای
آمریکایی نیز شهرت دارد هر شهروند آمریکایی از حق برابر نسبت به تمام مردم این کشور
برخوردار است و هیچ کس حق ندارد از کس دیگری از امکانات بیشتری برای پیشرفته
برخوردار باشد. هرچند این قانون در ساختار قانونی آمریکا به صورت اجرایی در مورد
مردم عادی اعلام شده است ولی وقتی نوبت به همین يک درصد می رسد آنها استثنا می
شوند. در حقیقت سياستمداران مثل سناتورها و نمايندگان كنگره، فرمانداران و صاحبان
قدرت در بخش های مختلف ايالتی دركنار سران كاخ سفيد به جای رويكردهای مردمی در كنار
صاحبان ثروت قرار گرفته و در نهايت به حاميان و مجريان خواستهای ثروتمندان تبدیل
شده اند. تأكيد بر اموری مانند حذف وال استريت به عنوان مركز سرمايهداری در
آمريكا و حتی نظام سرمايه داری در جهان، تأكيد بر عدم پذيرش نظام دو حزبي
جمهوريخواه و دموكرات و معرفی آنها به عنوان دست نشاندگان مشترك نظام سرمايه داری،
اصراربر لزوم قطع كمك های دولتی به صاحبان ثروت و ... از نشانه های بيزاری مردم از
وابستگی دولتمردان به صاحبان ثروت و جدايي آنها از ملت است. نمود عينی، قرار گرفتن
سياستمداران و تصميم گيرندگان ارشد آمريكا در كنار طبقه خاص ثروتمندان را در ارائه
بسته های اقتصادي براي خروج از بن بست اقتصادي مي توان مشاهده كرد. مجموع اين
فرايند چنان بوده كه «چامسكي» نويسنده و تحليلگر بزرگ آمريكايي تأكيد مي كند،
سياستهای دولتمردان موجب گسست اجتماعي شده كه در كنار بحران اقتصادي، طغيان مردم
آمريكا عليه سرمايه داري و دولتمردان را به همراه داشته است.
|
|
|
اگر حرف نزنیم و نظر خودمان را نگوییم، جهان نابود میشود و همه چیز از بین
میرود و همه در جهل و تباهی باقی میمانند؟ ما باید نظرمان را به اطلاع دیگران
برسانیم؛ چون نظرات ما خیلی ارزشمند، مهم و حیاتی هستند و بدون ابراز آن، جهان چیزی
کم دارد؟ شما هم گاهی اوقات دچار این توهمها میشوید؟ به این نتیجه رسیدهاید
که باید کمتر حرف بزنیم و نظراتمان را کمتر ابراز کنیم؟ پیش آمده که احساس کنید
گفتن یا نگفتن نظرتان چندان چیزی را تغییر نمیدهد و اتفاقی نمیافتد؟ شاید همه کم
و بیش به این نقطه رسیده باشند، اما چه باید کرد؟ آیا راهی هست؟ آیا تمرینی وجود
دارد تا بتوانیم خودمان را مجاب کنیم که کمتر اظهارنظر کنیم و کمتر نظراتمان را
بیان کنیم؟ یکی از راههایی که شاید همه ما بارها شنیدهایم، این است که تا کسی
از ما نخواسته، چیزی نگوییم. این تمرین گرچه بسیار مهم و کمک کننده است، اما در
بسیاری اوقات ناکارآمد است. چراکه ما میتوانیم به راحتی خودمان را گول بزنیم و
بگوییم لازم نیست که حتما بگویند آقای فلانی نظر شما در این باره چیست و همین که من
در این جمع حضور دارم و دیگران مشغول بیان نظراتشان هستند، پس این انتظار وجود
دارد که من هم حرفهایم را بگویم. یک تمرین بهتر و کارآمدتر برای کمتر حرف زدن،
این گزاره است که «تنها به شرطی بگو که نتوانی نگویی». این قاعده را البته میتوان
در بسیاری موضوعات دیگر نیز به کار بست. مثلا تنها چیزی را بخر که نتوانی نخری. یا
تنها جایی برو که نتوانی نروی. ما معمولا احساس میکنیم در همه زمینهها حرفی برای
گفتن داریم، اما بیشتر این حرفها را میتوانیم بگوییم و میتوانیم نگوییم. یعنی به
راحتی میتوانیم تصمیم بگیریم. حال در این تمرین، ما باید تنها آن دسته از
حرفهایمان را بزنیم که به ما فشار میآورند و احساس میکنیم نمیتوانیم نگوییم و
اگر نگوییم منفجر میشویم و همین الان است که جهان از هم بپاشد. به هر حال باید
مسئله خیلی حاد و بسیار مهمی در میان باشد که ما نتوانیم سکوت پیشه کنیم و حرف
نزنیم. این تمرین به ما کمک میکند بتوانیم کمتر حرف بزنیم و در عین حال دچار
سکوت مطلق هم نشویم. یادآوری میکنم که این راهحل یک تمرین است برای افزایش
توانایی نگفتن. قرار نیست ما همیشه تنها حرفهایی را بزنیم که نمیتوانیم نگوییم،
چون ممکن است متهم به انزواطلبی و فرار از جمع بشویم. برای شروع میتوان یک هفته
این تمرین را انجام داد و سه هفته در آزادی زندگی کرد. کار سختی نیست. حسن
اجرايي
|
|
|
يکي از مشکلات ما ايرانيها کم ظرفيتي و در برخي اوقات بي ظرفيتي است؛ مثلا تيم
ملي به جام جهاني ميرود، پخش ميشويم توي خيابان که شادي کنيم؛ يادمان ميرود که
در شادي نبايد براي کسي مزاحمت ايجاد کرد. ترافيک ايجاد کرد. راه بندان ايجاد کرد و
...نامزد مورد علاقهمان پيروز انتخابات ميشود دوباره پخش خيابان ميشويم و تا صبح
توي خيابان و جلوي بيمارستان و درمانگاه و اورژانس بوق بوق بازي ميکنيم که چي؟
يک شب که هزار شب نميشود...علت اين برون گرايي وحشتناک ما کجاست باشد با
کارشناسانش اما هرچه هست عجيب عميق است و هرچه جلوتر ميرويم گويا ريشهدارتر
ميشود. ديدهايد برخي از هموطنان ما وقتي کنار دريا ميروند، براي تفريح چگونه
ظاهر ميشوند و انگار کلا نظام جمهوري اسلامي عوض شده است!!؟ اينکه ما ايرانيها
به وقت نياز «بسيج» ميشويم و مثلا نام خليجفارس را آن قدر کليک ميکنيم تا روي
خيليها کم بشود، بد نيست اما اينکه در صفحات اجتماعي، فيلتري براي نظارت و انتخاب
و حذف وجود ندارد و هرکه هرچه خواست و نوشت، بي حساب و کتاب منتشر ميشود،
بزرگترين ضربه براي مايي است که بالقوه کم ظرفيتيم و البته ادعاي فرهنگ و تمدنمان
عالم را تحت فشار قرار داده است! حالا هم دور، دور توهين به رقبای ورزشی است؛ درست
همان کاري که در سکوهاي ورزشگاهها و جلوي دوربينها از سوي مربيان و کمکهايشان
انجام ميشود؛ بالاخره «توهين» به عنوان يک «ابزار» يکشبه اختراع نشده است! ريشهاش
همين فوتبال لمپن و ناپاکي است که چاشني بيپرواييهاي گاه خطرناک «جناب 90» را هم
دارد! حالا هم تير جديد اين شاهکارهاي ما خورده به تن ليونل مسي، ستاره فوتبال
جهان که سالهاست براي خودش بروبيايي دارد و يکدفعه قرعه لجن مال شدن از سوي يک عده
از هموطنان بي ادب و بي ظرفيت ما، به نام او در آمده است! در 30 ساعت گذشته
صفحه شخصی لیونل مسی حدود 50 هزار کامنت دريافت کرده که اگرچه به چند بخش تقسيم
ميشود، اما متاسفانه اغلب، کامنتهای توهینآمیز ما براي آقاي مسي است. برخی
کاربران ایرانی زشتترین الفاظ ممکن را در صفحه شخصی او نوشتهاند و انگار طرف دشمن
خوني و البته بددهن ماست! که ما داريم در فضاي مجازي با تانک توهين از روي او رد
ميشويم و لابد از اين رفتارمان قاه قاه ميخنديم! پرانتز باز: ديديد برخي از
رفقاي خيلي رفيق(!) وقتي به هم ميرسند براي نمايش صميميت بالا، احوال همديگر را با
احوالپرسي از مادر و خواهر طرف سراغ ميگيرند؟! و اين برايشان يعني اند (end)
مرام!؟ پرانتز بسته! مطمئنا 30 هزار نفر ايراني نماينده 76 ميليون ايراني نيستند
اما به هر حال نماد ايران و ايراني محسوب ميشوند و چقدر خوب که فيس بوک فيلتر است
تا خداي نکرده – با بدبيني – اين آمار خيلي رشد نکند! و بازهم خدا را شکر که زبان
طرف ما، فارسي نيست و دوستان زحمتکش امر «بي ادبي آنلاين»، زياد به زبان دوم تسلط
ندارند! کمي قبل تر هم يادتان هست؛ جمع زیادی از کاربران ایرانی فیسبوک در خلال
برگزاری لیگ جهانی والیبال با هجوم به صفحه شخصی ایوان زایتسف یکی از بازیکنان
تیمملی ایتالیا، این صفحه را پر از نظرات و و الطاف خود کردند! به طوري که حجم
بالای کامنتها با واکنش این بازیکن روبه رو شد: «متاسفم که بزرگ ترین تفریح
ایرانیان توهین به دیگران است!» * شايد زياد نتيجه گيري خوبي نباشد که
بگوييم این رفتارها موجب شده تا تصویری نامناسب از ایرانیها برای چهرههاي سرشناس
دنيا ترسیم شود، اما پر بيراه نيست اگر بگوييم «آينده نزديک است» و شايد همين دست
فرمان، ما را به جايي برساند که با يقين همين پايان را براي خود تکرار کنيم. ما
ضرب المثل «مشت نمونه خروار» را کنار ميگذاريم اما از قديم گفتهاند از کوزه همان
برون ترواد که در اوست...يعني نبايد از اين فوتبال بکش بکش، توقع ادب و آداب
اجتماعي داشت! به هر حال جناب آقاي ليونل مسي، ستاره محبوب مستطيل سبز و ريزنقش
دوست داشتني آرژانتيني، من به نمايندگي از ميليونها ميليون ايراني شريف و محترم،
از رفتار اين «فيسبوکباز نما»ها عذرخواهي ميکنم، ايران و ايراني هميشه به ادب
مشهور بوده و خواهد بود، انشالله. فرهاد کاوه
|
|
|
گل میدهم به بوی بهاری که میرسد چشمم به در به دیدن یاری که میرسد
تکرار میشود غزل انتظار من هرشب به نامه آینهداری که میرسد بغض هزار
پنجره را اشک میشوم در تار و پود نغمه تاری که میرسد فردا تبی دوباره به
خورشید میدهد از آسمان تیره شراری که میرسد روشن ز آیههای خدا میشود
زمین در برق ذوالفقار سواری که میرسد
محبوبه بزم آرا
|
|
|
ضد حال بزرگ برای یه مادر اینه كه: 9 ماه دوران بارداری رو تحمل كنه، بچه كه
به دنیا اومد شبیه عمه اش بشه! *** انقد که کارمندای ایران روی تعطیلات
تقویم تسلط دارن، رو مسیر خونشون تسلط ندارن ! *** به نظرم با چنگال ماست
خوردن منطقی تر از اینه که از جات بلند شی بری قاشق بیاری ! *** اﮔﺮ ﺩﯾﺪﯼ
ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮﺩﺭﺧﺘﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ ... ﺳﺮﯾﻊ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪﺵ ﮐﻨﺎﺭ، ﯾﻬﻮ ﮔﻼبياي ﭼﯿﺰﯼ ميخوره
ﺗﻮﺳﺮﺵ ﭼﺎﺭﺗﺎﻓﺮﻣﻮﻝ ﺑﻪ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺍﺿﺎﻓﻪ ميکنه ﺑﺪﺑﺨﺖ ميشيم!
|
|