(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


سه شنبه 26 آذر 1392 - شماره 20667

داستان بي‌خدايي و فرجام آن
اين هشدارها را جدي بگيريم(خشت اول)
ويتامينه
نقدسوم
اس ام اس
یادداشت3
بوی بارون
   


بي خدايان متولد مي‌شوند!
در سده های گذشته هر کدام از انواع بشر یک سری خدای مصنوعی برای خود ساختند و حتی یک سری از مردم که نتوانستند خدای حقیقی را کشف کرده و راه را از بیراهه تشخیص دهند، از دسته قبلی هم فراتر رفتند و گفتند که اصلاً خدایی وجود ندارد. حداقل اینکه دسته قبلی به این اعتقاد رسیده بودند که نیرویی فراتر از بشر وجود دارد ولی دسته جدید که چند صد سالی هم از گسترش جهانی آنها می‌گذرد به این عقیده هم نرسیدند و پوچ‌گرایی را ترویج کردند که از جمله آنها می توان به گروههای نهیلیسم اروپا و آمریکایی در سالهای بعد از تجدد و عصر صنعتی‌اروپا اشاره کرد.
واژه آتئیسم در زبان انگلیسی از واژه یونانی گرفته شد که به معنی «بدون خدایان» است که البته بعد از پیدایش اولین گروههای بی خدایی رواج پیدا کرد. این واژه در گذشته با دلالت ضمنی منفی، به کسانی گفته مي‌شد که منکر خدایانی می‌شدند که در جامعه در سطح وسیع مورد پرستش قرار می گرفت. در اصل اولین بار این فرقه ها با عصر رونق اقتصادی و صنعتی در اروپا و به اصطلاح آزادی بیان و عقیده شکل گرفتند. با گسترش آزادی اندیشه و پرسشگری شک ‌گرایانه و متعاقباً انتقادات رو به فزونی از دین، کاربرد این اصطلاح محدودتر شد. نخستین افرادی که به طور رسمی خود را با واژه بی‌خدا تعریف می‌کردند در قرن 18 میلادی پیدا شدند. البته از این سالها به بعد بسیاری از این فرقه ها تبدیل به یک سری فرقه های معتدل تر به نام سکولار شدند ولی به طور عام این دسته از فرقه ها بر این باورند که بی‌خدایی، نسبت به خداباوری، یک جهان ‌بینی بهتری به دست می دهد که باعث می شود انسان آزادتر و به اصطلاح با دموکراسی بیشتر(!) زندگی کند. در حقیقت بار اثبات بر دوش بی‌خدایان نیست که ثابت کنند خدا وجود ندارد، بلکه بر دوش خداباوران است که برای باور خود دلیل بیاورند که خدا وجود دارد.
بدون هيچ دليلي!
تا قبل از قرن 18میلادی در جهان غرب ادیانی مثل مسیحیت گسترش زیادی داشت و مردم تا حدودی به خداوند اعتقاد داشتند و حتی احتمال چنین فرقه هایی وجود نداشت. مسیحیان هرچند در کلیساها یک سری عقایدی مثل گناه انسانهای تازه متولد شده داشتند ولی به این نیز اعتقاد داشتند که تمام افراد از زمان تولد خداباور هستند. ولی به تدریج با گسترش صنعت و رشد ابزارهای تکنولوژی ظاهراً این يک مقدار اعتقاد هم با کتابهای افرادي مثل «سم هریس» در معرض خطر قرار گرفت که با عنوان نامه ای به ملت مسیحی درباره فرقه های بی خدایی صحبت کرد و به این نوشته خود رنگ و بوی عقلی و منطقی داد. بر خلاف گذشتگان خود وی این اعتقاد را ترویج کرد که خداباوری در حقیقت تسلیم در برابر عقل است و بی‌ خدایی چیزی نیست به جز صداهایی که افراد معقول در مقابل باورهای ناموجه دینی بروز می‌دهند. در اصل فرقه‌های بی خدای سالهای مدرن قرون جدید علناً خدا را انکار نمی کردند بلکه درصدد حذف خدا از زندگی روزمره بودند تا به امیال و اهداف خود برسند. اینها می گویند افراد جامعه مدرن باید طوری زندگی ‌کنند که انگار هیچ خدایی وجود ندارد و پدیده ‌های طبیعی را بدون توسل به الهیات توضیح ‌دهند. طبق این جهان‌‌بینی وجود خدایان رد نمی ‌شود ولی غیرضروری یا بیهوده تلقی می‌شود! در حقیقت در فرهنگ جدید غرب اینگونه تبلیغ می‌شود که خدایان نه دلیلی برای زندگی ارائه می‌‌دهند، و نه در زندگی روزمره تاثیری دارند که در اصل ریشه این همه فرقه عجیب و غریب نیز همین به اصطلاح استدلال است!
رفاه بيش از حد کار را خراب کرد
بر اساس اطلاعات آماری در کشورهای جهان و اطلاعات به دست آمده در جمعیت های مختلف این کشورها این نظریه ارائه شده است که بی خدایی یا بی دینی و به طور کلی پیدایش فرقه‌های مذهبی که حضور خداوند یکتا در آن احساس نمی‌شود، همان چیزی است که یک جامعه‌شناس در سالهای قبل آن را مطرح کرده بود. «فیل زاکرمن» جامعه‌ شناس آمریکایی نتایج تحقیقات علوم اجتماعی خود در جوامع مختلف اروپا و آمریکایی را اینگونه منتشر کرد که سکولاریسم و ناباوری و در یک عبارت کلی بی دینی و لائیک بودن به رفاه اجتماعی افراد بسیار نزدیک است و وجود آمارهای انکار خدا ریشه در رفاه اقتصادی و اجتماعی افراد دارد.
بر اساس آمارهای غیررسمی منتشر شده از سوی سازمانهای بین المللی بیشترین جمعیت‌های مربوط به حضور این فرقه ها مربوط به کشورهای لهستان، رومانی، سوئد، دانمارک، نروژ، فنلاند و حتی ژاپن است که تا حدودی نظریه جامعه شناسان را تایید می‌کند. در آمریکا موسسه تحقیقات پیو در یک نظرسنجی اعلام کرد که حدود 2درصد از مردم این کشور اظهار انکار خدا می‌کنند و در یک نظرسنجی رسمی در سال 2012 میلادی نزدیک به 13درصد از شرکت کنندگان خود را بی خدا عنوان کردند. «کارن آرمسترانگ» نویسنده آمریکایی کتابهایی مثل «خیابان مکه» می ‌نویسد: «در سده ‌های ۱۶ و ۱۷میلادی، واژه «آتئیست» هنوز به طور انحصاری به مفهوم جدل ‌آمیز به کار می‌ رفت و یک توهین تلقی می شد و هیچ کس خوابش را هم نمی ‌دید که خود را بدون خدا بنامد. در اواسط سده ۱۷ هنوز تصور می ‌شد که عدم باور به خدا غیرممکن است. استفاده از واژه آتئیسم برای توصیف عقاید خود اولین بار در اواخر قرن ۱۸ در اروپا اتفاق افتاد و به طور خاص برای عدم اعتقاد به خدای توحیدی ادیان ابراهیمی بود. و در قرن بیستم جهانی ‌سازی به گسترش مفهوم این واژه به ناباوری به تمام خدایان کمک کرد.»
داستان اين يک درصد
بسياري معتقدند بعد از گذشت عصر رنسانس و فضای شدید مذهبی ایجاد یک دوجین فرقه مذهبی در مسیحیت و فرقه‌های دیگر غیر مسیحی بود که منجر به گسترش شک‌های فلسفی در عقاید مردم شد. با رشد صنعت، اروپایی‌ها اولین کسانی بودند که به این نتیجه رسیدند که پیشرفت و علم با وجود خدا غیر ممکن است و وقتی پیشرفت علمی در این قاره رشد بیشتری پیدا کرد هر روز فرقه های اینچنین گسترش بیشتری می یافت. ماتریالیست‌ها یعنی مادی گراها این عقیده را مطرح کردند که پیشرفت علمی و رفاه اقتصادی با وجود مذهب قابل دسترسی نخواهد بود که تا سالهای اخیر نیز هنوز این اعتقاد در بسیاری از کشورهای پیشرفته صنعتی وجود داشت. اولین فردی که آشکارا خود را بی‌خدا عنوان کرد «ماتیاس کنوتزن» آلمانی بود که در سه کتاب کوچک در ۱۶۷۴ اظهار کرد. بعد از این شخص نویسندگان دیگری از کشورهای لهستان و فرانسه پیدا شدند که بعد از آن زمینه پیدایش مکتب های ماتریالیستی مثل اگزیستانسیالیسم، عینی‌‌گرایی، انسان ‌گرایی، سکولاریسم، نهیلیسم، آنارشیسم، پوزیتیویسم، مارکسیسم و حتی فمینیسم، فراهم شد.
«چرا بی خدایان ارتباطی با یک درصد جمعیت آمریکا دارند» عنوان مقاله و کتابهایی است که بعد از تظاهرات خیابانی جنبش موسوم به اشغال وال استریت بارها در این کشور تجدید چاپ شده است و بر اساس این کتابها که یکی از آنها را «اریک والمارت» نوشته است بسیاری از جمعیت های مرفه آمریکا یا همان ثروتمندان یک درصد آمریکایی به گونه ای به این فرقه ها ارتباط دارند. وقتی رونالد ریگان واژه خصوصی سازی کشور و تدوین قوانین تجارت آزاد در این کشور را واژه هایی مقدس عنوان کرد به راحتی می توان تحلیل کرد که چرا قشر مرفه جامعه آمریکایی به کاپیتالیسم و لیبرالیسم به عنوان قدرتی بالاتر از مذهب نگاه می کنند. آنها جملاتی مثل دین افیون توده هاست را در فرهنگ‌های مختلف گسترش می‌دهند که قوانین تجاری و اقتصادی خود را بر اساس یک منطق دست ساز انسانی توجیه کنند که هر کسی در راس این تجارت و اقتصاد قرار داشته باشد باید بر دیگران حکومت کند. بارها روی این مطلب تاکید می کنند که دین مایه بدبختی و دردسر بشر است و نمی‌تواند پاسخگوی مشکلات کسانی مثل «مارتین لوترکینگ» رهبر سیاه پوستان آمریکایی در مبارزه با سفیدپوستان ثروتمند باشد. در زندگی مرفه تبلیغ شده این روزهای غرب واژه های دینی کهنه و فرسوده عنوان می شوند که اعتقاد به آنها ریشه تمام فسادهای جامعه عنوان می شود و حتی آمارهایی ساخته می شود که قتل و غارت در جوامع مذهبي مثل کشورهای خاورمیانه بیشتر از کشورهای شمال اروپا و آمریکا است. در طول جنگ خلیج فارس و حمله بوش پدر به خاورمیانه «کریستوفر هیتچنز» به طور علنی در رسانه‌ها اعلام کرد که بمباران و کشتار کودکان عراقی نمی تواند مسئله ای تنفرآمیز باشد و در صورت لزوم باید این کودکان کشته شوند چراکه این جنگ بین آمریکا و صدام حسین نیست بلکه آرماگدونی نهایی برای غلبه بر دین است که مایه بدبختی مردم این کشورها است که بعد از حادثه یازدهم سپتامبر و اعلام جنگ بوش پسر با محورهای شرارت در جهان که ایران نیز یکی از آن کشورها اعلام شد(!؟)، نظریه پردازان بی‌خدایی از قبل نیز بیشتر شدند و همگی روی این مسئله تبلیغ کردند که اعتقاد به خدا می‌تواند حوادثی مثل یازدهم سپتامبر را به وجود بیاورد.
انتهاي خط
و آغاز رسوايي
تاریخ نشان داد که مشکل آمریکا با دین نبود و تنها با اهداف سیاسی به عراق و افغانستان حمله کرد. برنارد لوئیس (Bernard Lewis) در مقاله ای در روزنامه ایندیپندنت در جواب کریستوفر هیتچنز می نویسد: «در حقیقت مدل زندگی غربی با مشکلات سیاسی و موسسات اقتصادی دیکتاتوری پیوند خورده است و اگر بخواهید از دست آنها خلاص شوید باید به روش قدیمی زندگی اسلامی روی آورید که همه را در نزد خداوند مساوی می داند. زندگی نوع غربی بر اساس روشهای اقتصادی محض تنها فقر به ارمغان می آورد. آیا کسانی مثل سم هریس، ریچارد داوکینز، دانیل دنت و کریستوفر هیتچنز بر این عقیده هستند که بدون داشتن دین، مردمی که در پاکستان و افغانستان زندگی می کنند می‌توانند از بمب هواپیماهای بدون سرنشین این بی‌دینها امنیت داشته باشند؟ اگر دین و دینداری عامل و انگیزه اصلی حوادثی مثل یازدهم سپتامبر است، چه چیزی انگیزه اصلی روسای جمهور آمریکا برای کشتن میلیون‌ها زن و کودک بی‌دفاع افغانستان و عراق است؟!
امروز بسياري از نظريه پردازان کهنه کار غربي بر اين عقيده‌اند که مشکل جامعه غربي بويژه آمريکا که به طور متوسط در هر ماه يک حمله مسلحانه در مدارس خود را شاهد است آنهم از سوي دانش آموزان مدرسه‌ها، نبود يک منبع آرامشبخش و الهام بخش است؛ مرجعي که پناهگاه خستگي‌ها و روزمرگي‌هاي مردم خسته و کشسته دنياي ماشيني و بي روح ديجيتال باشد. درواقع غربي‌ها امروز در جست وجوي آرامشي هستند که سال‌ها قبل به بهانه آزادي و رفاه، آن را به قربانگاه بردند و حالا عجيب گرفتار مردابي شده‌اند که مشخص کرده «دين»‌داري هيچ تناقضي با پيشرفت و فناوري ندارد...يادمان باشد راه انحرافي که غرب رفته و به بن بست رسيده و حالا بدنبال دور برگردان است، ما در داخل کشورمان با برخي آسمان – ريسمان‌ها، تکرار نکنيم؛ که ديگران قبلا رفته‌اند. هيچ عزت و استقلال و پيشرفتي بدون «اصول اخلاقي – مذهبي» به دست نمي‌آيد و دين‌داري ترکيبي از همين اصول انساني است.

 


نمی‌شود مسئولین کشور مسئولیتی احساس نکنند در زمینه هدایت فرهنگی جامعه. همان‌طور که اشاره کردند آقای رئیس‌جمهور، دولت و مسئولان موظفند که توجه کنند به جریان عمومی فرهنگ جامعه؛ ببینند کجا داریم می‌رویم، چه دارد اتفاق می‌افتد، چه چیزی در انتظار ما است؛ اگر چنانچه مزاحماتی وجود دارد، آنها را برطرف کنند؛‌ جلوی موانع را، عناصر مخرب را، عناصر مفسد را بگیرند. ما اگر چنانچه به یک باغبان و بوستانبان ماهر و زبده می‌گوییم که علف هرزه‌های این باغ را جمع کن، معنای آن این نیست که از رشد گلهای این باغ می‌خواهیم جلوگیری کنیم یا به آنها دستور بدهیم؛ نه، شما اجازه بدهید گلهای معطر و خوشبو طبق طبیعت خودشان، طبق استعداد خودشان، از آب و از هوا استفاده کنند، از نور خورشید استفاده کنند، رشد کنند؛ اما در کنار آنها علف هرزه‌ها را هم اجازه ندهید که رشد کنند؛ اگر این بود، مانع رشد آنها می‌شود. اینکه ما گاهی با بعضی از پدیده‌های فرهنگی بجد مخالفت می‌کنیم و انتظار می‌بریم از مسئولان کشور - چه مسئولان فرهنگی، چه غیرفرهنگی- و از این شورا که جلوی آن را بگیرند، به خاطر این است؛ یعنی معارضه با مزاحمات فرهنگی هیچ منافاتی ندارد با رشد دادن و آزاد گذاشتن و پرورش دادن مطلوبات فرهنگی؛ این نکته بسیار مهمی است.
بعضی اوقات انسان نگاه می‌کند، می‌بیند متاسفانه در بعضی از حرف‌های آدمهایی که مسئولیتی هم ندارند در دستگاه‌ها و مانند اینها، بعضی غیرمسئولانه گاهی حرف می‌زنند؛‌ نگاه می‌کنند به ادعاهایی که در کشورهای غربی هست در مورد آزادی‌های فرهنگی و فلان؛ در حالی که این جوری نیست. غربی‌ها اصرارشان و مقاومتشان بر روی ارزشهای فرهنگی خودشان از ما کمتر نیست و بیشتر هم هست؛ از ما بیشتر است. فرض بفرمایید رسم و فرهنگ فلان کشوراین است که حتما باید در مجلس میهمانی رئیس‌جمهور، مشروب مشخصی مصرف بشود. اگر چنانچه یک رئیس‌جمهوری بگوید که من حاضر نیستم، اصلا مجلس را منتفی می‌کنند؛ اصلا مجلس میهمانی را برگزار نمی‌کنند؛ که این اتفاق افتاده دیگر، این را ما در زمان حیات خودمان و زندگی ‌]دیدیم[؛ شماها هم شاید همه‌تان یا بیشترتان می‌دانید، اطلاع دارید اگر کسی فرض بفرمایید کراوات نزند، بخواهد وارد یک مجلس رسمی بشود، می‌گویند این خلاف پروتکل است، نمی‌شود؛ باید حتما یا پاپیون بزنید یا کراوات بزنید! خب اینها چیست؟ اینها همان فرهنگ است دیگر؛ این قدر متعصبند، این قدر پایبندند.
مسئله اختلاط زن و مرد که اسمش را گذاشتند تساوی - که متأسفانه تساوی نیست، اختلاط زن و مرد است؛ اختلاط مضر و بشدت زهرآگینی است که وجود دارد و امروز جوامع را و بیشتر از همه هم خود جوامع غربی را مبتلا کرده و حالا اندیشمندانشان فهمیده‌اند که این مسیر یک مسیری است که اصلا پایان ندارد؛ یعنی همین‌طور ‌]این[ حرکت ادامه دارد و سیری‌ناپذیری طبع انسانی این حرکت انحرافی را تا ناکجاآباد خواهد برد- یکی از اصول خودشان می‌دانند؛ اگر قبول نداشته باشید، شما را طرد می‌کنند، رد می‌کنند، مذمت می‌کنند؛ یعنی آنها بیشتر از ما، متعصبانه‌تر از ما پایبندند به یک چیزهایی که غیرمعقول است. یااز این قبیل کارها، این بالماسکه‌هایی که در کشورهای غربی معمول است که چقدر هم فجایع حاصل می‌شود که حالا داستانش سر دراز دارد. غرض، آنها بیشتر از ما متعصبند، بدتر از ما لجاجت می‌کنند بر سر ارزشهای فرهنگی خودشان که در واقع ضدارزش هم هست. ما چرا بر سر فرهنگ خودمان پافشاری نکنیم؟ بنابراین اهمیت فرهنگ و اهتمام به فرهنگ یک مسئله است که مسئولیت آن هم در درجه اول با مسئولین کشور است.
ما چند سال قبل از اين بحث تهاجم فرهنگى را مطرح كرديم؛ بعضى‌ها اصل تهاجم را منكر شدند؛ گفتند چه تهاجمى؟ بعد يواش يواش ديدند كه نه، خيلى از كشورهاى غيرغربى هم مسئله‌ تهاجم فرهنگى را مطرح مي‌كنند و مي‌گويند غربى‌ها به ما تهاجم فرهنگى كردند؛ بعد ديدند كه خود اروپايى‌ها هم مي‌گويند آمريكا به ما تهاجم فرهنگى كرده! لابد ديده‌ايد، خوانده‌ايد كه گفتند فيلمهاى آمريكايى، كتابهاى آمريكايى چه تهاجم فرهنگى‌اى به ما كرده‌اند و دارند فرهنگ ما را تحت تأثير قرار مي‌دهند. بعد بالاخره به بركت قبول ديگران، اين حرف ما هم مورد قبول خيلى از كسانى كه قبول نمي‌كردند قرار گرفت! تهاجم فرهنگى يك واقعيّتى است. صدها رسانه‌ صوتى، تصويرى، اينترنتى، مكتوب در دنيا دارند كار مي‌كنند با هدف ايران! با هدف ايران! نه اينكه دارند كار خودشان را مي‌كنند. يك‌وقت هست كه فرض كنيد راديوى فلان كشور يا تلويزيون فلان كشور يك كارى دارد براى خودش ميكند؛ اين نيست، اصلاً هدف اينجا است؛ با زبان فارسى برنامه مي‌سازند؛ آن را با وقت استفاده فارسى‌زبان يا عنصر ايرانى تطبيق مي‌كنند؛ مسائل ما را رصد مي‌كنند و بر طبق آن مسائل، موضوعات و محتوا براى رسانه‌ خودشان تهيّه مي‌كنند؛ يعنى كاملاً واضح است كه هدف اينجا است.
*
مي‌خواهند روى ذهن ملّت ما و روى رفتار ملّت ما - جوان، نوجوان، حتّى كودك - اثرگذارى كنند. اين بازيهاى اينترنتى از جمله‌ همين است؛ اين اسباب‌بازى‌هايى كه وارد كشور مي‌شود از جمله‌ همين است كه من چقدر سر قضيه‌ توليد اسباب‌بازى داخلىِ معنى‌دار و جذاب حرص خوردم با بعضى از مسئولين اين كار كه اين كار را دنبال بكنند... خب، دوستان ما آمدند در يكى از دستگاه‌هاى فعّال و مسئول، عروسكهاى خوبى درست كردند؛ خوب هم بود؛ اوّل هم حساسيت طرف مقابل را - يعنى مخالفين را، خارجى‌ها را - برانگيخت كه اينها آمدند در مقابل باربى و مانند اينها، اين عروسك‌ها را درست كردند؛ ولى نگرفت. من به اينها گفتم كه اشكال كار شما اين است كه شما آمديد به فلان نام، يك پسرى را، يك دخترى را آورديد در بازار، اين عروسك شما را بچّه‌ ما اصلاً نمى‌شناسد. خب، يك عروسك است فقط، در حالى كه مرد عنكبوتى را بچّه‌ ما ميشناسد، بتمن را بچّه‌ ما ميشناسد. ده بيست فيلم درست كرده‌اند، اين فيلم را آنجا ديده، بعد كه مي‌بيند همان عروسكى كه در فيلم داشت كار مي‌كرد، در مغازه هست، به پدر و مادرش ميگويد اين را براى من بخريد؛ عروسك را می‌شناسد؛ اين پيوست فرهنگى است‌. شما بايستى اين عروسك را كه ساختيد، در كنار ساخت عروسك، ده بيست فيلم كودك درست مي‌كرديد براى اينكه اين عروسك معرّفى بشود پيش بچّه‌ها؛ بعد كه معرّفى شد، آن‌وقت خودشان مي‌خرند.
*
الان آموزش زبان انگليسى خيلى رواج پيدا كرده، آموزشگاه‌هاى فراوانى به‌وجود مى‌آورند. خب، مراكز آموزش هست؛ همه كتابهاى آموزشی كه خيلى هم با شيوه‌هاى جديد و خوبى اين كتابهاى آموزش زبان انگليسى تدوين شده، منتقل‌كننده‌ سبك زندگى غربى است، سبك زندگى انگليسى است. خب اين بچه‌ ما، اين نوجوان ما و جوان ما كه‌ اين را مي‌خواند، فقط زبان ياد نمي‌گيرد؛ حتى ممكن است آن زبان يادش برود، اما آنچه بيشتر در او اثر مي‌گذارد آن تأثير و انطباعى است كه بر اثر خواندن اين كتاب از سبك زندگى غربى در وجود او به‌وجود مى‌آيد؛ اين از بين نمى‌رود... خب در مقابل اينها بايد چه‌كار كرد؟ در مقابل اينها دو چيز لازم است: يكى كار، يكى ابتكار.
*
سينما خيلى عنصر جذّابى است، رسانه‌ى فوق‌العاده‌اى است، يعنى واقعاً الان هيچ‌چيزى مثل سينما نيست از لحاظ اثرگذارى؛ خب روى اين زمينه كار بكنيد؛ كارهاى ابتكارى بكنيد؛ اسباب‌بازى همين‌جور، بازىِ رايانه‌اى همين‌جور، عروسك همين‌جور، اينها چيزهايى است كه لازم است. اسباب‌بازى رايج بچّه‌هاى ما شده تفنگ. خب بابا! آمريكايى‌ها كه پدرجد ما در اين كارند، الان پشيمانند، درآن درمانده‌اند كه چه‌كار كنند. ما بچه‌هاى خودمان را كه اَلَك‌دولَك بازى مي‌كردند كه تحرّك داشت و خوب بود، گرگم‌به هوا بازى مي‌كردند كه كار بسيار خوبى بود و ورزش بود و بازى و سرگرمى بود، يا اين چيزى كه خط كشى مي‌كنند و لىِ‌لىِ مي‌كنند - بازىِ بچّه‌هاى ما اينها بود - آورده‌ايم نشانده‌ايم پاى اينترنت، نه تحرّك جسمى دارند، نه تحرّك روحى دارند، و ذهنشان تسخير شده به وسيله‌ طرف مقابل. خب بياييد بازى توليد كنيد، بازى ترويج كنيد، همين بازى‌هايى كه بنده حالا اسم آوردم و ده‌تا از اين قبيل بازى [كه‌] بين بچّه‌هاى ما از قديم معمول بوده را ترويج كنيد... ما همه‌اش نبايد نگاه كنيم ببينيم كه غربى‌ها از چه‌جور بازى‌اى حمايت مي‌كنند، ما هم از همان بازى حمايت بكنيم.
*
ما در برخورد با مسائل تهاجمى، پديده را در اوّل ورود، حتى قبل از ورود بايد بشناسيم. فرض كنيد يك چيزى، يك فكرى، يك روشى در دنيا دارد رايج مي‌شود؛ پيدا است كه اين اينجا خواهد آمد - خب دنيا دنياى ارتباطات است، دنياى اتصال و ارتباط است، نمي‌شود حصار كشيد - قبل از آنكه بيايد، به فكر باشيد كه برخورد حكيمانه با اين چيست. معناى اين هميشه اين نيست كه ما آن را رد كنيم؛ نه، گاهى يك پديده‌اى است كه ما آن را مي‌توانيم قبول كنيم، گاهى پديده‌اى است كه مي‌توانيم اصلاح كنيم، گاهى پديده‌اى است كه مي‌توانيم يك ذيلى برايش تعريف كنيم كه آن ذيل، مشكل آن را برطرف كند. دير جنبيدن، دير فهميدن، دير به فكر علاج افتادن، اين اشكالات را دارد كه بعد شما دچار مشكلاتى مي‌شويد كه نمي‌توانيد با آنها مواجه بشويد.


 


هواي تازه
همه چيز از جايي شروع مي شود که فراموش مي‌کنيم يعني يا غرق در روزمرگي مي شويم يا اينکه يادمان مي رود حساب و کتابي هم هست. شايد به خاطر اين باشد که خيلي مادي گرا شده ايم و همه چيز را بايد با چشم سر ببينيم. آنقدر که در فضاي اين ابزار مدرنيته و جامعه جهاني اطلاعات و ارتباطات غوطه ور شديم همه چيز را هم بر همين اساس مي سنجيم و... جایی نوشته بودند: گويا كاركرد جمله «این مكان به دوربین مدار بسته مجهز شده است» خیلی بیشتر است از «عالم محضر خداست. در محضر الهی معصیت نكنیم.»
واقعا آنقدر كه ما از مردم و دوستان و جامعه خود شرم داریم، از خدا هم شرم داریم؟
البته شرم كه نه. بیشتر نگران آبرو، ‌وجهه ‌و شخصیت خودمان هستیم. آنقدر كه ظاهرمان با باطنمان متفاوت است. آنقدر كه هیچ‌وقت جرات نداریم كارهایی را كه در خلوت انجام می‌دهیم، در جامعه انجام ‌دهیم. اصلا دنبال كارهای خیلی شخصی نگردید. طوری كه در خانه غذا می‌خوریم، در مهمانی و رستوران نمی‌خوریم. طرز حرف زدنمان یا رفتارمان در خانه اصلا شبیه رفتارمان در اداره نیست.  فكر‌ها و آرزوهایمان را بلند بلند نمی‌گوییم، چون آبرویمان می‌رود اگر مردم بفهمند چه فكرهایي در سر داریم. یاد پسر بچه نقاش داستان افتادم كه با نگاه كردن در چشم افراد آرزوهایشان را نقاشی می‌كرد. بچه‌ها خیلی سریع دور پسر بچه جمع می‌شدند، چون می‌خواستند به آرزوهایشان كه بادكنك، توپ و عروسك بود برسند. اما بزرگترها جرات ظاهر شدن جلوی پسر بچه را نداشتند. چون چشم به مال و جان و ناموس دیگران داشتند. نمی‌خواستند به راحتی آبرویشان جلوی مردم برود.
دست‌درازی به مال و ناموس مردم و خوردن حق دیگران، چیزهایی است كه در خلوت به راحتی انجام می‌دهیم و جلوی دیگران برای موجه نشان دادن خودمان، نه. كاش دوربین مدار بسته‌ای هم بود كه به جز خدا، خودمان هم می‌توانستیم اعمال خودمان را ببینیم. وقاحت برخي فكرها و اعمالمان را در خلوت می‌دیدیم و شاید از خودمان خجالت می‌كشیدیم. چه بسیار كارها كه ظاهرا در محضر خداوند جایز است و در جلوی دوربین مدار بسته نه.
مشکل از جايي شروع مي شود که نقش دين و حضور حضرت حق در زندگي ما کمرنگ مي شود و تنها به وقت گرفتاري دست و نگاه و دلمان به سمت آسمان مي رود. اين ناسپاسي و ناشکري را او البته مقابله به مثل نمي کند اما واي از روزي که ما را به خودمان واگذار کند...ديگر خودمان هم به خودمان رحم نمي کنيم. کاش «عالم محضر خداست» را هميشه جلوي چشممان مي​‌ديديم...
نسرين صادق‌​پور

 


مبارک است! اين آمار را بخوانيد و لذت ببريد: آن طور که از بررسی‌های بانک مرکزی می‌توان محاسبه کرد 77 میلیون ایرانی سالانه بیش از 11.1 هزار میلیارد تومان برای خوردن غذا و خوراکی‌های آماده (فست فود یا مواد غذایی سریع) هزینه می‌کنند.
این رقم را با توجه به دلار سه هزار تومانی می‌توان به 3.7 میلیارد دلار تبدیل کرد که اگر قیمت هر بشکه نفت را 100 دلار هم محاسبه کنیم (طبق ارقام لایحه بودجه سال 93) آن وقت می‌توان برآورد کرد که ایرانیان معادل فروش 37 میلیون بشکه نفت خود، برای تهیه غذای آماده هزینه می‌کنند.
طبق آخرین بررسی‌های بانک مرکزی تا پایان سال 90 هر خانوار ایرانی سالانه 380 هزار تومان صرف خرید فست فود می‌کردند. هرچند هنوز ارقام جدید برای سال گذشته اعلام نشده اما با توجه به اینکه شاخص بهای گروه غذاها و خوراکی‌های آماده و آشامیدنی‌ها در سال 91 نسبت به سال 90 معادل 39.7 درصد افزایش یافت می‌توان اشاره کرد با احتساب تورم 39.7 درصدی شاخص این گروه در سال 91 میزان هزینه سالانه هر خانوار در این بخش از 380 هزار و 742 تومان در سال 90 با بیش از 151 هزار تومان افزایش به 531 هزار و 896 تومان رسیده است. با توجه به وجود 21 میلیون خانوار ایرانی (طبق اعلام مرکز آمار ایران) حجم بازار غذاها و خوراکی‌های آماده در ایران به بیش از 11.1 هزار میلیارد تومان می‌رسد.
اگر این رقم را برای هر ایرانی بخواهیم محاسبه کنیم آن وقت می‌توان برآورد کرد که به صورت میانگین هر ایرانی سالانه 145 هزار تومان (معادل بیش از 12 هزار تومان در ماه) صرف خرید خوراکی‌های آماده می‌کند. بررسی هزینه خانوار در بخش خرید فست‌فود طی سال‌های 1384 تا سال گذشته نشان می‌دهد که سال 1391 بیشترین تورم در این بخش رخ داده است. در حالی این میزان افزایش قیمت در سال 1391 به 39.7 درصد رسیده که میانگین تورم این بخش تا قبل از سال 1391 (طی سال‌های 1384 تا 1390) معادل 16.9 درصد بود.
بر این اساس شاخص هزینه غذاها و خوراکی‌های آماده در سال 84 معادل 11.9 درصد، سال 85 معادل 13.8 درصد، سال 86 معادل 27.3 درصد، سال 87 معادل 13.8 درصد، سال 88 معادل 15.2 درصد، سال 89 معادل 10.4 درصد و سال 90 معادل 25.9 درصد بوده است.
مراجعه به میزان هزینه‌ها نیز نشان می‌دهد که طی سال‌های 1383 تا 1391 هزینه‌ای که خانوار برای خرید فست‌فود صرف کرده‌اند 4.1 برابر شده است. هر خانوار ایرانی در سال 1383 معادل 128 هزار تومان برای خرید غذای آماده صرف می‌کرد که این رقم در سال 1391 به 531 هزار تومان افزایش یافت!
با این دست فرمان باید روزهای نگران کننده ای را تجربه کنیم اگر به فکر تغییر سبک زندگی مصرفی مان نباشیم !

 


به من که می رسید، از حالم نپرسید، خنده ام می گیرد...
حال بد، دروغ شاخ دار تاریخ است، باور نکنید...
خدایا با تو ملالی نیست، «به جز» هم ندارد...وجودت را شکر!
*
لازم است گاهی از ساختمان اداره و محل كارَت بیرون بیایی،
فکر کنی و ببيني که چقدر شبیه آرزوهای نوجوانی‌ات است؟
*
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی. گوگل، ایمیل، ياهو، فيسبوك و . . .همه را بی‌خیال شوی، با خانواده و دوستانت دور هم بنشینید،یا به درد دل رفیقت گوش بدهی و ببینی آيا
زندگی فقط همین آهن‌پاره برقی است یا نه؟!

 


 پاسخ سوال ساده است؛ نبود کپی رایت در ایران و سودآوری تضمینی. اما سوال چیست؟ چرا در ایران یک کتاب به صورت همزمان از سوی چند مترجم، ترجمه و بعد از اخذ مجوز روانه بازار کتاب می‌شود؟
شاید زنگ خطر این اتفاق غیر حرفه‌ای در زمان تولد هری پاترها در ایران زده شد اما کسی زیاد به آن توجه نکرد چون مانند امروز به سونامی «ترجمه همزمان» یا بدبینانه‌ «کپی کاری و سرقت ادبی» از یک اثر تبدیل نشده بود. شاید تکرار این اتفاق برای رمان های پرفروش دهه 80 تداوم رفتاری بود که به مترجم و ناشر مزه داد! خالد حسینی با «بادبادک باز»ش گل کرد! رمان به ایران هم رسید و بارها ترجمه و تجدید چاپ شد. بعد تر هم همین بلا سر «هزار خورشید تابان» آمد. 
ترجمه همزمان یا همان کپی کاری و عجله در انتشار تنها مختص نویسندگان سرشناس غربی نبود، موراکامی هم یکدفعه طرفداران زیادی پیدا کرد و «کافکا در کرانه» او از سوی چندین مترجم و ناشر روانه بازار کتاب شده است. «رمز داوینچی» بعد از ساخت فیلم جنجالی و حواشی مربوط به آن در کشورهای مختلف هم تقریبا در همین جهت بود. 
رمان «دوزخ» نوشته دن براون، گتسبی بزرگ نوشته اف. اسکات فیتزجرالد، مجموعه «هری پاتر»، کتاب زندگی نامه استیو جابز و بسیاری از رمان های کلاسیک مانند «شب‌های روشن» داستایووسکی، «عقاید یک دلقک» نوشته هاینرش بل، «شازده کوچولو» نوشته سنت اگزوپری، «پیرمرد و دریا» همینگوی، «صد سال تنهایی» مارکز نیز در ایران از سوی چندین مترجم و چندین ناشر روانه بازار نشر شده است!
این جدای ترجمه آثار برگزیده جوایز ادبی است؛ مانند برخی آثار دوریس لسینگ (فرزند پنجم) یا آلیس مونرو (مجموعه داستان) که در کشورمان به راحتی با ترجمه های مختلف مجوز نشر گرفته اند.
حالا هم از تازه ترین اثر «خالد حسینی» با احتساب ترجمه‌های مهدی غبرایی با عنوان «ندای کوهستان» در 458 صفحه و شبنم سعادتی با عنوان «و پاسخی پژواک‌سان از کوه‌ها آمد» در 280 صفحه در نشر ثالث و افراز، هشت نسخه در بازار کتاب ایران وجود دارد. 
این رمان برای نخستین‌بار با عنوان «و کوه‌ها طنین‌انداز شدند» با ترجمه محسن عقبایی، توسط انتشارات بهزاد در 690 صفحه منتشر شد و پس از آن نیز نشر پیکان این رمان را با عنوان «و‌کوه‌ها طنین انداخت» با ترجمه مهگونه قهرمان در 416 صفحه روانه بازار کرد و همزمان با آن نیز نشر نگارینه با ترجمه منصوره حکمی از آن با عنوان «پژواک کوهستان» در 480 صفحه منتشر کرد.
مریم مفتاحی نیز با عنوان «و کوه‌ها طنین‌انداز شدند» آن را در نشر آلما منتشر کرد و نشر پارمیس نیز با ترجمه منصوره وحدتی‌زاده در 380 صفحه و نشر باغ نو کتاب را با ترجمه بیتا کاظمی و با عنوان «کوه به کوه نمی‌رسد» در 386 صفحه در ایران منتشر کرده است!
و این تازه پایان کار نیست و طبق اطلاع خبرنگار مهر، نشر حوض نقره، ققنوس، دانش بهمن، پرشیا شمع و مه و مروارید نیز در تدارک انتشار این کتاب هستند! نکته قابل تامل جدای ترجمه عنوان کتاب، تعداد صفحات رمان جناب خالد حسینی است که با در نظر گرفتن قطع کتاب و صفحه آرایی بازهم نباید در یک انتشاراتی 460 صفحه و در دیگری 280 صفحه باشد و مترجم محترم یا از خودش به کتاب افزوده و یا صلاح ندیده اضافات رمان دیگری(!) را ترجمه کند.
و این داستان ادامه خواهد داشت تا زمانی که ناشران ما رتبه بندی و تخصصی شوند و کپی رایت در داخل کشور رعایت شود. دانلود یک رمان خارجی بدون پرداخت هزینه و سپردنش بدست یک مترجم تازه‌کار و دریافت ترجمه در یکماه و انتشار با قیمت بالا، چیزهایی نیست که یک ناشر گمنام و یا حرفه ای اما متضرر در فضای فعلی نشر، از کنارش راحت بگذرد. شاید در عرض سه ماه دو تا سه برابر سرمایه گذاری انجام شده برای کتاب (هزینه چاپ و کمی هم حق الترجمه) بازگردد و این پول کمی نیست در این بازار راکد. غلط های ترجمه و ضعف ویرایش و تغییر خط اصلی داستان هم زیاد مهم نیست و در برابر درآمد تقریبا تضمین شده این «تجارت» چیزی نیست.  این شاید تنها در کشور ماست که فرزندی با یک نام، مادر خوانده‌های زیادی دارد که هر یک آن را با سلیقه خود دوباره متولد می کنند آن هم با نام های مختلف! چرا بايد اين همه ناشر براي کتاب نويسنده‌اي که تقريبا امريکايي است و درد و رنج و مصائب افغانستان و البته مسلمانان را روايت مي کند، سرودست بشکنند؟ مگر نه اين است که بازار نشان دهنده ذائقه مخاطب است؟
اصلا چه خبر است که اساس کار نشر در کشور ما به ترجمه خلاصه شده است و آنوقت داعيه افزايش توليد کتاب را هم داريم! نسل جوان ما هم به شدت به ترجمه علاقه نشان مي‌دهد و هم از اين طريق نامي براي خود دست و پا مي‌کند...خروجي چنين نگاهي اين مي‌شود که در داستان‌هاي توليدي نسل ما اصولا نگاه ايراني – اسلامي وجود ندارد و داستان‌ها و شخصيت‌ها بيشتر رنگ و بوي غربي دارند. آنها ترجمه ديگري از داستان‌هاي ترجمه شده هستند که نام ايراني گرفته اند و در آپارتمان هاي شهر زندگي مي‌کنند. برخي ناشران مساله دار که همواره با مميزي مشکل داشته اند و آن را بلاي کار خود عنوان کرده اند، کارنامه جالبي در همين دو موضوع دارند: کتاب‌هاي ترجمه‌اي و تاليفاتي که اساسا ايراني نيستند و بيشتر در حال و هواي چهره هاي مشهور ادبيات غرب سير مي کنند. اين يک هشدار است نسبت به غفلت ما و نقشه نانوشته اي که بازار کتاب را دارد کم کم تسخير مي‌کند و جوان ما هر سو نگاه کند آثاري را مي بيند که تصور مي کند «بهترين» است و اگر آن را مطالعه نکند، چيزي از دست داده است! البته رسانه ها هم در دامن زدن به اين ماجرا کم مقصر نيستند اما به هر حال بايد فکري جدي به ماجراي تغيير ذائقه نسل خودمان بکنيم.
فرهاد کاوه

 


مابی تو دل به لذت عالم نمی‌دهیم ...
عشق تو را به عالم و آدم نمی‌دهیم
هر روز در نبودن تو پیر تر شدیم ...
در سینه مان هوای به جز غم نمی‌دهیم
سرباز کرده در هوست زخم‌هایمان ...
زخمی که هیچ وقت به مرهم نمی‌دهیم
از جام مهرو عشق تو در قلب‌هایمان
یک جرعه را به چشمه زمزم نمی‌دهیم
آقا بیا اگر چه نداریم توشه‌ای ...
جز جان خویش در ره همدم نمی دهیم
دارو ندار مان دل و دل دادن به توست ...
هرچند وسعمان نرسد کم نمی‌دهیم

سید مهدی نژادهاشمی

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10