(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


سه‌شنبه 3 دی 1392 - شماره 20672

خدايا! من‌خجالت‌مي‌کشم!
درباره «سر به مُهر» که خزان سينماي ما را کمي رنگ بهار پاشيد
خشت اول
یادداشت3
هوای‌تازه
فنجانِ گل بهیِ چای هِل
بوی بارون
طنزسوم
اس ام اس
   

بايد هم ذوق زده شويم از اينکه از حدود 100 فيلمي که در طول سال مستقيم و يا غير مستقيم از پول نفت اين کشور و مردم، ساخته مي‌شود حالا يک فيلمش دارد حرفي را مي‌زند که سالهاست خيلي‌ها در گلويشان بغض شده بود اما نه مي‌توانستند بگويند و نه مي‌شد که بگويند. اينکه نسل عزيز ما، خيلي جاها به خاطر همرنگ شدن با جماعت و يا ترس از نگاه ديگران و خجالت از سنگيني نيشخندهايشان، «خدا» را مي‌فروشند و ارزان فروشي مي‌کنند بين رفيق و نارفيق! آنقدر از خدا خوبي و لطف و مهر ديده‌اند که او را کنار مي‌گذارند تا پرستيژ و وجهه اجتماعي‌شان به هم نخورد؛ به همين راحتي نماز را کنار مي‌گذارند و روزه را مي‌بوسند. به همين راحتي! همانطور که از خجالت حرف دوستان، سيگاري مي‌شوند و در شب عروسي خيلي کارها مي‌کنند که اصلا به گروه خوني‌شان نمي‌آيد. همانطور که خيلي راحت «غيرت فروشي» مي‌کنند به بهانه صفحه شخصي فيس بوک و يادشان مي‌رود که ميليون‌ها چشم نامحرم در اين فضاي به اصطلاح مجازي آزاد وجود دارد...روزگار تلخي شده، بايد براي دين داري در کشوري اسلامي، خيلي نگاه ها را تحمل کرد! سينما و تئاتر و تلويزيوني که «خدا» در آنها کمرنگ است بايد هم فيلم سينمايي «سر به مهر» در آن زياد نفروشد!

تحريريه نسل سوم
داستان يک فيلم
باید گفت «سر به مهر» عنوان خوبی برای برای این فیلم و این سوژه بود. ارتباطی بین راز و نماز؛ این ایهام دلچسب هم با سوژه و هم داستان ارتباط خوبی دارد . سوژه این فیلم مشخصا خود نماز است. قصه یک دختر ِ کم رو و خجالتی ِ تفرشي که علاقه به زندگی در تهران سبب شده است که جدا از خانواده خود زندگی کند. صبا وبلاگ‌نویس است و اغلب مسائل خود را در وبلاگش می نویسد. او با خودش و خدا قرار می گذارد که اگر به خواسته هایش برسد نماز بخواند. برآورده شدن خواسته هایش در فاصله ای کوتاه او را به عمل به عهدش وا می دارد . صبای خجالتی از نماز خواندن در حضور هم خانه ای و خانواده هم خانه ای اش خجالت می کشد . آن قدری که برای نماز خواندنش به رفتن به نماز خانه فرودگاه متوسل می شود! صبا از معرفی خود در قرار وبلاگی دوستانش طفره می‌رود و شخصیت واقعی خود را پنهان می‌کند. مسئله ای که در فضای نت بسیار مشاهده می شود. سیر فیلم به گونه ای پیش می رود که در آخرین سکانس در حالی که نماز ظهر و عصر خود را قضا می خواند، به نماز اول وقت مغرب متصل می شود و بدون توجه به پیامکی که به دستش می رسد و ممکن است حتی در مسیر رسیدن به خواسته هایش هم نباشد نماز را اقامه می کند ... و بر خلاف قبل این بار فقط برای خدا و نه برای اجابت دعاهایش، نماز می خواند.

درباره خجالت نمازخواندن
سینما با همه تاثیرگذاری‌اش، جایگاه خود در ایران را ندارد و این هم، بخشی است از این بیماری چندین ساله«فرهنگ» که با سِرُم نفت هنوز زنده است. دردی که حوصله شرحش در این نوشته نیست اما به حتم باید به دنبال راهی برای خلاصی از این «بدفرهنگی» بود. سر به مهر فیلمی اجتماعی است با موضوع نماز. داستان دختر تنها و خسته‌ای است که کمک‌های یک دوست باعث بهبود شرایطش می‌شود، اما دختر داستان سر به مهر برای معرفی این دوست به دیگران شهامت کافی ندارد. این اولین بار است که در یک اثر سینمایی نماز محوریت می‌یابد به طوری که برخی مقدم دوست را متهم به سفارشی‌سازی کرده‌اند.
خیلی‌ها می‌گویند «سر به مهر» درباره نماز است. مقدم دوست اما می‌گوید «سر به مهر فیلمی درباره خجالت است». او خجالتی را می‌گوید که برخي از هم‌نسلان ما تجربه کرده‌ایم. خجالت از نماز خواندن! او در این‌باره می‌گوید: «ما با این مدل از شخصیت‌ها برخورد داشتیم و بعد پیرامونش بررسی و مطالعه کردیم و دیدیم که این موضوع با فراوانی نسبتاً قابل توجه در برخی افراد شایع شده است. آدم‌های زیادی را دیدیم که از نماز خواندن در محل کار و در برابر دیگران خجالت می‌کشند و این ضرورت پیدا شد که این موضوع را به فیلمنامه تبدیل کنیم و این شخصیت‌ها را به تصویر بکشیم.»
از دیگر جذابیت‌های فیلم‌نامه توجه به اینترنت و وبلاگ‌نویسی است. کارگردان در این باره می‌گوید: «در سر به مهر آدمِ تنهایی که کسی را برای درد دل ندارد، سراغ وبلاگ رفته است. تنهایی دردمندی را با خود به همراه دارد. صبا در فیلم سر به مهر آدم مشکل‌دار و دردمندی است، اوضاعش روبه راه نیست، وبلاگ می‌نویسد، اما کم‌کم متن وبلاگ‌هایش هم شکل مناجات و گفت‌وگو با خدا پیدا می‌کند و این در واقع تبدیل یک مکالمه با خود، به یک مکالمه با خداوند است.»

در جست‌وجوي يار...
لیلا حاتمی در اين فيلم کسی ست که حوادث بد و خوب زندگی را در روان خودش به چالش می کشد و از شدت و سنگینی آنها و عدم توان تاویلشان رنج می برد. او نمی تواند لنگر خُرد کننده و سنگین حوادث را به دریای حلم و علم خدا بیندازد و خود از این همه رنج فارغ شود.
معمولا امور به اقتضای شرایط رخ می دهند و دو راه برای مواجهه با آنها هست یا خود به چالش با آنها بپردازی یا از کسی مدد بگیری که وجودش کامل تر از توست. او با نماز سعی دارد به این موقعیت برسد اگر چه این تجربه دینی که در خفا انجام می دهد به تاویل تازه ای از حوادث می انجامد و او را امیدوار تر می کند، اما از ابراز و اظهار آن وحشت دارد در واقع توسل به این تجربه معنوی را بطلان موقعیت اجتماعی‌‌اش تصور می کند .واگذاری امور به خدا و تجربه معنوی از این دست پیشتر نیز در ادبیات ما طرح شده است مولانا در مثنوی شریف می فرماید حتی امور بد و حوادث ناگوار هم نشانه های قهاریت ذات اوست. وقتی برای واگذاری امور بد و ناگوار توجیه هوشمندانه هست تکلیف امور دیگر روشن است در هر حال این تجربه معرفتی در ادبیات به حوزه زندگی اجتماعی نزدیک شده که باید به سازندگان فیلم دست مریزاد گفت.

لطفا فيلم را حزبي نکنيد!
اين يک هشدار است هم به خودمان و هم رسانه‌هاي خودي. اتفاقا بايد فيلم را يک فيلم اجتماعي خوب معرفي کرد تا آنها که براي تماشاي «جدايي نادر از سيمين» و «برف روي کاج‌ها» صف مي‌کشيدند براي تماشاي اين فيلم هم قلقلک شوند. دست بر قضا فيلم را بايد آنهايي ببينند که سبک زندگي‌شان در اين سال‌ها به شدت تغيير کرده و اگر به جشنواره موسيقي فجر دعوت مي‌شوند، از خجالت اطرافيان و دوستانشان، نماز را مي‌پيچانند! وگرنه آنها که اهل نماز و مسجد و دعا هستند که ضرورتي ندارد اين فيلم را تماشا کنند جز آنکه با سينما آشتي کنند و امیدوارشوندکه در سينماي ايران هم فيلم خوبي که بشود با خانواده آن را تماشاکرد وجود دارد. ارزش‌هاي ديني و اعتقادي هنوز در سينماي ما نفس مي‌کشد و ... حيف چنين فيلمي است که از سوي رقيبان و مخالفان ايده‌هاي فکري و اعتقادي ما ديده نشود.

و اما بعد...
فيلم اول مقدم دوست با همه جسارت‌ها و ظرافت‌هايي که به خرج داده اشکالاتي هم دارد. مهم‌ترينش دغدغه صباست. او خيلي ناگهاني و بدون منطق روايي به خدا پناه مي‌برد و با او شرط مي‌گذارد! بر اساس چه پيرنگ و پيش زمينه اي؟ چرا بايد با خدا حرف بزند و ناگهان شرطش اين باشد که ديگر نماز مي‌خواند؟ در ابتدای فیلم نمایش داده می شود که صبا در حال ثبت نام برای آزمون دکتراست ولی رفتارهای صبا در نت و استفاده متفاوتش از ابزارهاي وبلاگي، لحن محاوره ای نسبتا سطحی و رفتارهای عمدتا ساده اش، سن و سال و تحصیلاتش را برای مخاطب غیرقابل باور می کند. ضمن آنکه تحول صبا در خواندن نماز ، صرفا به دلیل برآورده شدن خواسته اش و بدون داشتن هیچ پیش زمینه دیگری از شخصیت او، منطق روایی فیلم را تا حدی زیر سوال می برد. شاید فیلمنامه به سلسله دلایلی در بازه ای از زمان برای نماز خواندن صبا نیاز دارد . و یا شاید بهتر بود فیلمنامه در جزئیاتِ شخصیت پردازی صبا زمینه ای را برای پذیرش نماز قرار می داد. ضمن اينکه داستان هاي فرعي قصه يا ابتر رها شده اند و يا اصلا روي آنها درست کار نشده و براي همين شايد مخاطب عام سينما نتواند تا پايان فيلم را صرفا به بهانه صبر کردن براي تماشاي پايان خجالت هاي يک دختر دم بخت در سالن سينما بنشيند. همين‌طور خواهر صبا با ويژگي جسماني خاص و هوش خواهرانه‌اش که در برخي سکانس‌ها با ظرافت و زيبايي و کمي هم طنازي روايت شده، خيلي مي‌توانسته در روان شدن روايت آرام و گاه کشدار قصه، کمک کند. همچنين بايد نسبت به فضاي سرد و رنگ بندي بي روح فيلم هم اشاره کرد که گويي با ترديدها و نگراني‌هاي نقش اول فيلم همخواني دارد و او را همراهي مي‌کند.

بايد ديد و دعاکرد
«سر به مهر» که روايت زندگي دختری وبلاگ‌نویس با دغدغه‌هایي مانند کار، ازدواج و ‌بررسي خصلت‌هایی چون کم‌رویی و انزواطلبی و ايجاد بحران روحی است؛ از آن دست فيلم‌هايي است که بايد ديد و ارزش يکبار ديدن را دارد؛ فيلمي که در لابه‌لاي داستان اصلي برخي مفاهيم فراموش شده در جامعه ما را به صورتي غير کليشه‌اي و دوست داشتني بيان مي‌کند؛ مثل پول پرستي عجيب اين روزهاي ما يا توهم اينترنتي اغلب ما در خصوص پنهان ماندن و لذت ناشناس بودن! حتي انزواي نسلي که در هجوم ابزارهاي جديد ارتباطي گرفتار شده و مرجع پاسخ‌هاي و شبهات خود را دوستاني مي‌داند که از دل همين روابط جديد ابزارهاي دنياي نوين به دست آورده!
سر به مهر فیلمی است که همان موضوع همیشگی یعنی نماز را این بار به زبان دیگر و از زاویه جدیدی مطرح می‌کند و اصلا شعار نمی‌دهد، فیلمی که با پرداختن به دغدغه های جوان امروزی برای نزدیک شدن و قرار با خدای خود در جامعه مدرن بسیار مورد توجه قرار گرفته است.

حالا نوبت تشويق است
بايد مديران سينمايي و مديريت سينما و سرمايه‌هاي عظيم کشور را به سمتي ببريم که در سينما و سالن تاريکش، براي چند دقيقه هم که شده يادمان بيايد از کجا آمده‌ايم و قصد و مقصدمان چيست؟ به ياد بياوريد سکانس تماشايي و دلنشين فيلم «آواز گنجشک‌ها» آنجا که پول اضافي که پدر از مسافرش گرفته بود و با آن گوجه سبز خريده بود، چگونه سر سفره اش نرفت! اين يعني هنر تصوير، اعجاز هنر هفتم و پرده نقره‌اي. فارغ از کليشه ها و شعارهاي تکراري، حضور خدا را در زندگي روزمره نشان دادن. يا سکانس نجات پدر در «خيلي دور، خيلي نزديک» تکان خوردن آن حرز امام رضا(ع) آويزان از آينه ماشين...تفاوت سينماي ما با سينماي دنيا در همين هاست؛ دلخوشي ما از انقلاب اسلامی 57 اين بوده و هست که هنر هنرمندان اين کشور ردي از انقلاب اسلامی را داشته باشد.
بايد ارزش هاي اخلاقي در فيلم هاي ما ديده بشود؛ نه به شکل گل درشت جشنواره اي. به هر حال نمايش بي‌اخلاقي ها در جامعه هم مي تواند ما را با آيينه اي مواجه سازد که خودمان را درونش ببينيم و اصلاح کنيم. بايد ضمن تشويق چنين نگاه‌هاي غيرکليشه‌اي و هنرمندانه‌اي، مراقب سودجويان باشيم.
و اين ها البته همه به ريل گذاري مديران ارشد باز مي‌گردد. بايد بدانيم مشکل امروز نسل آينده ساز کشور چيست و برايش چاره سازيم وگرنه 10 سال بعد، خبري از همين تک مضراب‌هاي دوست داشتني هم نخواهد بود و قصه خوانندگاني که براي کار اولشان ترانه اي براي ائمه(ع) مي‌خوانند و بعد از شهرت به خيل عاشقان شش و هشت پاپ و سنتي مي پيوندند و...

 

زشت و زيبا در دستگاه محبوب
اگر انسان بخواهد دیگری را تأدیب کند ابتدا باید خودش را ادب کند، آن هم نسبت به جمیع ابعاد وجودی‎اش مانند عقل و قلب و نفس و اعضا و جوارح. اگر كسي در ابتدا خود را مؤدّب به آداب الهی کند آنجا است که می‎تواند ديگران را مؤدّب ساخته و بلکه روش رفتاری و گفتاری او در تأديبش نسبت به دیگران مؤثّر خواهد بود؛ حضرت علي(ع) فرمودند:​ «مَنْ تَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ»، اين ادب هر ادبی نیست. کسی که خود را مؤدّب به آداب الهی نمايد، یعنی آنچه خدا می‎خواهد را در جميع ابعاد وجودي‏اش پياده سازد، آن‏گاه خداوند، «أَدَّاهُ إِلَى الْفَلَاحِ الدَّائِمِ»؛ او را به‏سوي رستگاری همیشگی خواهد ‎بُرد.
يك سنخ امور از دیدگاه سنّت‎های بشری اعمال خوب محسوب می‎شود. گفتاری باشد یا رفتاری فرق نمی‎کند. یک سنخ اعمال نيز از نظر سنّت‎های بشری، زشت محسوب مي‏شود. آنچه ما در روايات داريم زشتی و زیبایی از دیدگاه الهی است؛ زشتی و زیبایی در گفتار و رفتار. چون ادب يك نوع اخلاق و روش است. چه بخواهم خودم روش بگیرم، چه بخواهم روش بدهم، در این روش گرفتن و روش دادن از چه دیدگاهی باید زشتی و زیبایی را مطرح کنم؟ در جواب بايد گفت اين روش باید روش الهی باشد. روش الهی یعنی چه؟ يعني آنچه از نظر الهی زشت و زیبا است.

روش‌هاي تربيتي حضرت حق
يکي از اساتيد ما می‎فرمود:«علم تنها فایده ندارد، علم با معنویّات علم است». همچنين مي‏فرمود: «ادب تنها فایده ندارد». این‎ را حتماً شنیده بودید. آقا می‎فرماید: «ادب تنها فایده ندارد». پس برویم بی‏ادب شویم؟ نعوذبالله! «ادب با معنویّات ادب است»، یعنی ادبي كه جنبه الهی داشته باشد. معنویّات است که تمام سعادت بشر را بیمه می‎کند. این‎ها همه عین جملات امام (رض) است. صرف اینکه روشي از نظر دیدگاه بشری مورد پسند قرار بگیرد یا ناپسند باشد فايده ندارد. نه فعل آن و نه ترک آن؛ هیچ‎کدام. روش باید مورد پسند خدا قرار گیرد.
اینجا بحثی پیش می‎آید؛ اينكه در باب گفتار و رفتار، پسند خدا را چگونه بدست بیاوريم؟ پیغمبراکرم(ص) فرمودند: من را خدا ادب کرد. یعنی او به من روش رفتاری و گفتاری داد. اينكه چگونه عمل کن، چگونه حرف بزن و... . بعد از اینکه تربیت شده مکتب الهی شدم خدا به من اجازه داد که بیایم و شما را تربیت کنم. یک تأدیب الهی داریم كه مستقیم است. حتّی راجع به خود پیغمبر هم داريم كه خدا به او مي‏فرمايد این کار را بکن و آن کار را نکن، این‎را بگو و آن‎را نگو. ما به اين می‎گوییم روش تأدیبی مستقیم. یک روش هم داريم كه روش غیر مستقیم است. روش غیر مستقیم، مدار بسيار بازي دارد. یکی از آن روش‏هاي غير مستقيمي كه قرآن روی آن تکیه می‎کند و حتّی نسبت به خود پیغمبر، این است که خطاب به پیغمبر می‎فرمايد: من انبیا را تربیت و ادبشان کردم. تو رفتار و گفتارشان را نگاه کن، ببين چکار می‎کنند؟ تو هم به آن‏‏ها اقتدا کن. هر روشی را که آن‎ها به‏ کار می‎گیرند تو هم آن روش را به كار ببر. این‎را می‎گویند: روش غیر مستقیم. یعنی خدا به پیغمبراکرم(ص) مستقیم دستور داده است که ببین آن کسي كه من تربیتش کرده‏ام چگونه عمل می‎کند، تو هم آن‏گونه عمل کن.
امام صادق(ع) مي‌فرمايد: اگر برای دین خدا روشی استوارتر و محکم‎تر از اقتداء و پیروی عملی وجود داشت اولیا و انبیاي خود را به همان روش مي‏خواند.
البتّه در این مسأله مطالب زیادی وجود دارد. يكي از مطالب اين است كه سيره انبیا و اولیا، همه جنبه‎های عملی دارد. اين تأديب غیر مستقیم است که همان روش عملی انبيا و اوليا است و ما گاهی از آن به سنّت تعبیر می‎کنیم. البتّه سنّت، مدار بازتری دارد. اين اصطلاحی که ما به کار می‎گیریم، هم روش گفتاری و هم رفتاری را در برمی‎گیرد. آنچه هست اینکه بر روي این روش رفتاری بسيار تکیه می‎کنند. مي‏گويند ببینید انبیا چه‎طور عمل کردند شما هم همان‎طور رفتار كنيد. لذا می‎گویند بهترین روش‎ تأدیبی همان روش انبیا است. «أَحْسَنَ الْهُدَى هُدَى الْأَنْبِيَاءِ».

تأثير رفتار بيش از گفتار است
اما از نظر اثرگذاری، اثري كه در رفتار وجود دارد در گفتار نيست. شما اگر نگاه کنید می‎بینید که در روایات ما بر معاشر و مصاحب و مجالس و تعبیراتي از اين دست تکیه شده است. مثل اينكه مي‏فرمايد: «جَالِسِ الْعُلَمَاء». دستور مي‏دهد كه با اين‏ها نشست و برخاست کنيد، با این‎ها باشيد و... این برای چیست؟ برای اینکه روش بگیریم. به تعبیر دیگر از کسانی که مربّا به تربیت ربوبی شده‎اند ‎روش بگیرید و سراغ آن‎ها بروید. هر کاری که آن‎ها کردند شما هم انجام بدهيد. در موقعیّت‎های مختلف اين برای شما پیش آمده است كه روش رفتاري آن‏ها را ديده باشيد. در تاریخ هم روش آن‏ها وجود دارد. به‏هیچ‏وجه هم پوشیده نیست... در واقع ادب باید الهی و مورد پسند خدا باشد و راه كشف پسند خدا آن است كه ببينيم آن‎هایی که به آداب الهی مؤدّب شده‎اند چگونه رفتار کرده‎اند و ما هم همان‏گونه رفتار كنيم. ادب الهي را بايد از آن‎ها بگیریم و هیچ احتیاج به قول و زبان آن‎ها هم ندارد. ما در روایات بسيار داریم حتّی از بزرگان اولیا داریم که مثلاً به آن‏ها مي‏گويند چه کسی شما را ادب کرد؟ در جواب مي‏گويند: هیچ کس، خودم! اگر از او بپرسند تو چگونه خودت را ادب کردی؟ می‎گوید: به دستورالعمل‎هایی كه دستمان بود، به روش‎های انبیا كه به ما رسيده بود نگاه کردم و آنچه را كه به آن عمل کردند ‎را گرفتم و آنچه را كه برخلاف آن عمل کردند را کنار گذاشتم. اين‏گونه خودم، خودم را تربیت کردم، با روش انبيا. به‏طور خلاصه روش ادب الهي در اوامر و نواهی الهی خلاصه می‎شود.
آيت الله مجتبي تهراني رحمت الله عليه

 

این یک هشدار است ما وقتی در افسردگی غرق می شویم که «دیفالت» ذهنی مان روی ناراحتی «سیو» شده باشد یعنی خودمان هم نمی توانیم خوشی خودمان را ببینیم. یا اینکه دوستانی داریم که تنها به وقت ناخوشی سراغ ما می آیند و یا ما توقع داریم آنها در وقت ناخوشی ما، به جای کمک، بیشتر همدردی شوربختانه داشته باشند و خودشان را با غم ما غمگین کنند نه اینکه ما را تسکین دهند و راهی برای کاهش دردهای ما ارائه دهند.
گفته می شود «بدبختی و تیره‌روزی، عاشق گروه و همراه است.» طبق این جمله ناخوشنودی باعث می‌شود دوستان نابابی دور ما جمع شوند. عده‌ای که زمین خورده‌اند احساس می‌کنند ناچارند بدبختی خود را با دیگران تقسیم کنند. حضور افراد با دیدگاههای مشترک کنار یکدیگر امنیت خاصی به تک تک آنها می‌بخشد. این امر حتی زمانی که دیدگاههای آنها باعث ناخوشنودیشان می‎شود نیز صدق می‌کند. به همین علت افراد ناخوشنود طوری عمل می‌کنند که انگار از ناخوشنودی خود دفاع می‌کنند. آنها به راستی نمی‌خواهند ناخوشنود باشند اما از دست برداشتن از افکار و عقایدی که باعث ناخوشنودی آنها شده است احساس ناامنی می‌کنند. این افراد سعی می‌کنند احساس بهتری داشته باشند اما تمام وقت خود را صرف صحبت از مشکلات خود می‌کنند.
هر یک از ما باید تصمیم فردی خود را بگیریم که از این افسردگی بیرون بیاییم و نمی‌توانیم کسی را وادار کنیم این کار را برایمان انجام دهد. دوستان هم اگر هنوز آماده ایجاد تغییرات لازم نیستند، باید به‌شان اجازه دهیم زمانی که آمادگی دارند به ما ملحق شوند.
البته یک دوست خوب همواره کنار ما خواهد بود. حتی مواقعی که زمین خورده‌ایم. ما هم می‌خواهیم در این مواقع به آنها کمک کنیم. دوستانی که ما به آنها نیازی نداریم کسانی‌اند که نمی‌خواهند مشکلات خود را برطرف کنند، بلکه آنها را همیشه با خود حمل می‌کنند. در طولانی مدت آنها نیاز به کمک خواهند داشت، ولی همدردی بی‌پایان نه به آنها و نه به ما کمکی نمی‌کند.
مشکل بتوان پیش‌بینی کرد که چه چیزی در شرف وقوع است و افراد چه سخنانی را به زبان می‌آورند. اما سه سوال ساده وجود دارد که می‌توانیم آنها را از خودمان بپرسیم تا دریابیم باید دوستی خود را با چه کسی ادامه دهیم و به چه کسی قطع کنیم:
این فرد انرژی‌ام را زیاد می‌کند یا کم؟
بعد از دیدار با آنها احساس بهتری داشتم یا بدتری؟
به طور کلی، آیا هر دوی ما بابت دوستی با هم خوشحال تر و غنی‌تریم؟
درواقع باید یادمان باشد که دوستی تنها به وقت ناخوشی و پناهی برای ریزش غم ها و بیان کردن مشکلات و تقاضای احساس همدردی نیست بلکه دوستی یک جاده دوطرفه برای تمام اوقات انسان است. باید بدانیم که غم و ناخوشی تنها با وجود شریک غم و هم افزایی میان آنها، تکثیر و تجدید می شود وگرنه وقتی ما دوستان خوبی داریم که می‌توان از رهگذر آنها، غم را کاهش داد و بزرگ‌تر از آن دوست عزیزی داریم که همیشه پناه ماست، نباید زیاد روی غم و رنج و افسوس و آه معطل بمانیم.
سعید بجانی

 

سه برادر نزد امام علی عليه السلام آمدند و گفتند: مي‌خواهيم اين مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی!
امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟
آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. يکی از شترهايم شروع به خوردن درختی از زمين پدر اينها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد.
امام فرمودند: بر تو حد را اجرا مي‌کنم.
آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهيد.
پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به‌جا گذاشته پس اگر مرا بکشيد آن گنج تباه مي‌شود، و به اين ترتيب برادرم هم بعد از من تباه مي‌شود.
حضرت فرمودند: چه کسی ضمانت تو را مي‌کند؟
مرد به مردم نگاه کرد و گفت اين مرد.
حضرت فرمودند: ای اباذر آيا اين مرد را ضمانت مي‌کنی؟
ابوذر عرض کرد: بله. اميرالمومنين (ع)!
فرمود: تو او را نمي‌شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا مي‌کنم!
ابوذر عرض کرد: من ضمانتش مي‌کنم يا اميرالمومنين.
آن مرد رفت. و روز اول و دوم و سوم سپری شد...
و مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود.
اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. در حالي‌که خيلی خسته بود، بين دستان اميرالمومنين قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زير دستانت هستم
تا بر من حد را جاری کنی. امام فرمودند: چه چيزی باعث شد برگردی درحالي‌که مي‌توانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسيدم که بگويند “وفای به عهد” از بين مردم رفت...
اميرالمومنين از اباذر سوال کرد: تو چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسيدم که بگويند “خیر رسانی و خوبی” از بین مردم رفت...
اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتيم... حضرت فرمود: چرا؟
گفتند: مي‌ترسيم که بگويند “بخشش و گذشت” از بين مردم رفت...

 

عکسِ خانوادگیِ فصلِ سوم با اهالی اش...
َنم نمک، پشتِ ثانیه ها َسرک می‌کشید. انگار رنگ و رویش پریده تر از همه همیشه ها بود. تابِ رفتن داشت و این بی تابی، تب دارترش می‌کرد!
راهی شده بود با وقاری که مثلش را فقط می شد امروز، روزی دید!
هنوز هم با رنگ ها، یک رنگ بود و گرمی این همه رنگ، صورت تکیده اش را بَزک کرده نشان می داد!
به هر گوشه، کناری که مانده ای از نسل و تبارش را جا مانده می‌دید، سَر می‌زد!
مهمانِ ناخوانده نبود؛ صاحب فصل بود برای خودش!
گاه، تیله زرد چشم های کم رونق اش، زُلِ چکمه های سرخابی دخترک پنج، شش ساله بازیگوشی می شد که سازِ خش خشیِ چناربرگی ها را چه بی نوا می نواخت! گاه هم، قد می‌کشید تا خودِ پیرچنارهای خیابانی؛ تا تمامِ صلابت شان...
و چه حظی در نگاهش دو می زد به رعنایی چنارهایی که نردبانی بودند تا خودِ آسمان!
پیرچنارها را یک جا ورق می زد؛ خش خش...لبخندکی روی لبش سُر خورد! اما در هیاهوی این بالابلندی ها، رنگ پاشیِ رخساره برگ‌ها، چشم هایش را دزدیده بود! تمامِ ذوق اش را بوسه کرد و راهیِ سرخاب، سفیدابِ رُخِ خش خشی شان! و حالا بعد از تمامِ بوسه پاشی‌ها؛ دلتنگ، راهش را کج کرد تا باغِ انار- خرمالوییِ مَش تقی! بوی هیزمِ تن سوخته، مشام را قلقلک می داد و همه دودها را یک نفس می شد قورت داد! و چه خوش طعمیِ تازه ای داشت!
کِتریِ سیاهِ رنگ و رو رفته پیرمرد که میراث آبا و اجدادی اش را به ذهن می نشاند، عجیب جورِ هیزم ها شده بود.
چشم های صاحب فصل، همه باغ را یک نگاه خرید و پیرمرد چه بی هوا از این خریدار سرمست می گذشت و چای هیزمی اش را در استکانِ لب پریده شیشه ای، سَر می‌کشید!
پاییز، چه قدر هواییِ نارنجی پوش های رَس، نارس اش شده بود؛ شب تاب های باغ که بر لُختی شاخه ها تاب می خوردند و سواری می گرفتند و گاه چنان بر کلفتی یا نازکیِ شاخه ای، هم زیستیِ هم جوارانه ای را به راه انداخته بودند که گویی گردهماییِ خرمالویی برپاست! گردهمایی که کمر شاخه را آماده یک شکست دیگر می کرد!
صاحب فصل، خیره به بی رحمیِ، سیاه کلاغ هایی شده بود که بی اجازه او، پیراهنِ نارنجیِ خوش دوختِ شب تاب های شاخه را چاک چاک می کردند و از زخمیِ تن شان، طعمی گس، مزه هر منقار می شد!
صدایِ آخ های خرمالویی را تنها او می شنید!
خوب می دانست که دیگر، فصلِ بالانشینیِ ته مانده نارنجی پوش ها به سَر آمده و باید، تک تک؛ ردیفِ صندوق های چوبی شوند و تنها چند قدم تا قاچ شدن!
خداحافظیِ گسِ پاییز، سهم خرمالوها شد. هوا بوی شکسته دلیِ اناردانه ها می داد...
صاحب فصل، دل به دلدادگیِ دلدانه هایش داد و دستی بر سر و صورتِ تَرک خورده شان کشید! دلخونیِ دانه یاقوتی ها را که دید، رَد سرخِ نگاهش، تمامِ باغ را تمام کرد!
تمام تا شروعِ رنگ رنگِ داوودی ها؛ نازپَرهای اهلیِ دلش! همان دست پرورده هایش که یک روز که همه تقویم ها را مِهر، فرا گرفته بود؛ دست نشانِ هر باغچه و گلدان کرد تا موجِ عطرِ بنفش شان، هوا را عطر کند.
نازِ پاییزی با سرانگشتانِ حنایی؛ بر اُخرا- ارغوانیِ داوودی ها رها شد تا تمام شود سرکشیِ پاییز به اهالیِ مهری، آبانی، آذری اش!
وقتِ رفتن، پاییز؛ گاه قَد می کشید تا خود چنارها...
گاه، گس می شد تا خرمالوهای مربایی...
گاه با تَرکِ دلِ انارها، تَرک می خورد؛ تَرک هایی که این بار عطرِ بنفشِ داوودی ها را جولان می داد.
فصلِ سوم با اهالی اش عکسِ خانوادگی گرفت؛ پای قَدکشیِ چنارهای هر گذر، با تَرکه های اناری، لای داوودی ها،آویزان از شاخه های خرمالویی و با برگِ آخر، که حرفِ آخرِ پاییز شد!
حالا، تمامِ پاییز، تمامِ زمستان است و بُخارِ فنجانِ گل نرگسیِ چای هِل، یک بدرقه گرم و صمیمی برای یک پیشوازِ سرد!
عروسِ برفی! نو رسیدگی ات مبارکِ کامواهای قِل قلیِ مادربزرگ!
مبارکِ لحاف، کرسی های دور و شومینه های نزدیک! مبارکِ چرخ دستی های لبویی، باقلایی!
مبارکِ گلوله های برفی یک روزِتعطیلِ مدرسه ای! مبارکِ آدم برفی‌‌های دماغ هویجیِ دهان ذغالی!
مبارکِ کاسه آش های نعنا، پیازی! و حتی مبارکِ، سرماخوردگی های سَرزده با ردیفِ عطسه هامان!
پس « ببار تا دَمِ صبح، به فکر هیچی نباش!»
شيما کريمي

 

یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها!
این غزل خوانی ها، معرکه گردانی ها
 سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها
 چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها
همه در دست، ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها
عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست
این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟
 “این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟”
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها؟
 یوسف گمشده! دنباله این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها
 بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها

مهدی جهاندار

 

با توجه به حضور غیر مترقبه دکتر ظریف عزیز در پشت صحنه «شوخی کردم» استاد مهران مدیری، برنامه هفته آینده ایشان بدین ترتیب به چشم و نظر شما می رسد.
شنبه صبح:حضور در سینما آزادی و تماشای فیلم «جیب بر خیابان جنوبی» به همراه عوامل فیلم. وی در این دیدار ساخت فیلم خوب را یکی از راه های پیروزی در مذاکرات پیش رو دانست و گفت: برای مثال خانم اشتون خیلی از تماشای فیلم جدایی نادر از سیمین در مذاکرات یاد می کنه! کیانوش عیاری نیز که در این مراسم حضور داشت با اشاره به ساخت سریال «روزگار قریب» به دکتر پیشنهاد داد که سریال «عصر ظریف» را از زندگی و زمانه ایشان بسازد. دکتر ظریف نیز در پاسخ به این پیشنهاد مقداری خندید.
شنبه عصر: حضور در جشن تولد علي دايي در باشگاه پرسپولیس و گپ زدن با علی پروین. پروین در این مراسم به ظریف گفت: این فیس بوکت چیه که نوه ما همه ش توشه! (صدای خنده حضار.)
یکشنبه صبح:حضور در پشت صحنه برنامه و بودجه سال 93 و آشنایی با عوامل کسری بودجه در سال های گذشته.
یکشنبه عصر:یک‌ساعت و نیم به وزارتخانه سر می‌زنند و بعد از آن به تماشای نمایش «بادی که تو را خشک کرد، مرا برد» پرداخت و پس از تئاتر دقایقی با پژمان جمشیدی گپ زد. جمشیدی نیز از ظریف خواست به دنیای تئاتر بیاید و این فضا را تجربه کند.
دو شنبه صبح:حضور در برنامه خانواده و بازدید از پشت صحنه برنامه «غذا چی بخوریم؟» هرمز شجاعی مهر در این دیدار به ظریف می‌گوید: شما غذا چی دوست داری؟ و دکتر پاسخ می دهد: غذاهای ایرونی. وی در پاسخ به اینکه در مذاکرات ژنو غذا چی می خوردین، نیز گفت: از خونه تخم مرغ آب پز می بریم. البته عراقچی هم گاهی اوقات الویه میاره که باهم می‌ریزیم رو هم می‌خوریم.
دو شنبه عصر: حضور در پشت صحنه برنامه بیست و سی که بعد منصرف می شود. البته دکتر کمی فرمان ماشینش را کج می کند و به پشت صحنه برنامه عمو پورنگ می رود. آنجا امیرمحمد از او تقاضا می کند که در دور بعدی مذاکرات او و عموپورنگ را نیز با خود ببرند که با خنده ظریف، این پیشنهاد تایید می‌شود.
خبر ساعت9 همان شب: وزیر امور خارجه ساعاتی پس از حضور در سیما دچار کمردرد شد و به خانه برگشت.
سه‌شنبه:
تعطیل است و دکتر غیر از فیس بوک، جایی نمی رود.
چهارشنبه صبح:دکتر یک ساعتی به وزارتخانه می رود و بعد از رتق و فتق امور، خودش را به کمپ باشگاه استقلال می رساند و از نزدیک با هاشم بیک زاده ملاقات می کند و همان‌جا او را لایک کرده و روی صفحه فیس بوکش قرار می دهد! بیک زاده نیز با اشاره به علاقه اش در خصوص فیس بوک از دکتر می خواهد که وی چت را رفع فیلتر کنند که دکتر به او می گوید: فیلتر شکن رایگان بهت میدم برو حال کن!
پنجشنبه صبح:دکتر ظریف با حضور در پشت صحنه سریال شاهگوش، از گریم محسن تنابنده خیلی خوشش می آید و با او یک عکس یادگاری می گیرد. تنابنده در این دیدار شعر «تو که غمگینی و تنها...میون تموم دنیا» را برای او اجرا کرده و ظریف هم در پایان دیدار با اشاره به برخی بداخلاقی ها و غمگینی این روزهایش، شاهگوش را عامل رفع غم هایش دانست و قول مساعد داد از حقوق ملت ایران در مذاکرات به شدت دفاع کند.
پنجشنبه عصر:دکتر به بازدید سرزده از پشت صحنه مدرسه موش ها مي‌رود و با توجه به اينکه قبلا پست مهم رئيس شوراي شهر موش ها به مسجد جامعي رسيده، ايشان هم به عنوان وزیر امور خارجه شهر موش ها منصوب شد.

فرهاد کاوه

 

دانشمندان دریافتند قطعی 3 بار اینترنت در هفته به همراه خوردن دوبار ماهی برای سلامتی و جلوگیری از ابتلا به زخم بستر مفید است.

*
یکی از کاربرد های کارت ملی اینه که هر از چند گاهی بش نگاه کنی و به قیافه الانت امیدوار بشی.

*
یه دوستی دارم خیلی آدم غیربهداشتیه، الان داره با سوییچ ماشینم سنگای ته کفششو درمیاره.
انگار نه انگار که این سوییچو من می‌کنم تو گوشم!

*
تازگیا تو پیامک‌ها سلام رو فقط یه “س” می‌نویسن !تا چند سال دیگه پیامک خالی میفرستن خودمون باید بفهمیم منظورشون چیه !

*
سخت ترین کار تو دوران دانش آموز بودن، خوردن نارنگی زیر میز بود.لامصب بوش تا دفتر می‌رفت!

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10