(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 11 شهريور 1388- شماره 19452
 

لحظه هاي انتظار
گفت وگو با خالق رمان «خشم و هياهو»؛ ويليام فالكنر نويسنده تجربه، مشاهده و تخيل
علم و دانش علي(ع)
روز ملي صنعت چاپ



لحظه هاي انتظار

اي فداي چشم تو باغ و بهار
دلخوشم با لحظه هاي انتظار
در مسير جاده هاي بي عبور
روزها و سال هاي آزگار
چون كويري تشنه در خود مانده ام
در مصاف فصل هاي ناگوار
چشم در راه توام اي مهربان
بيقرارم، بيقرارم، بيقرار
عشق با نام شما معنا گرفت
از تغزل هاي ناب انتظار
بي حضورت زندگي هيچ است و پوچ
مردن من در ركابت افتخار
سيدجبار عزيزي

 



گفت وگو با خالق رمان «خشم و هياهو»؛ ويليام فالكنر نويسنده تجربه، مشاهده و تخيل

مترجم: محمد جعفري
ويليام فالكنر در سال1897 در آلبني نيويورك چشم به جهان گشود. پدرش در راه آهن كار مي كرد. ديري نگذشت كه خانواده فالكنر از آنجا به 35مايلي آن طرف تر يعني آكسفورد نقل مكان كردند جايي كه فالكنر جوان با وجود حرص فراواني كه به خواندن داشت نتوانست دوره دبيرستان را به پايان برساند. در سال 1918 وي به عنوان خلبان در نيروي هوايي كانادا اسم نويسي كرد. به مدت يك سال و اندي به عنوان دانشجوي ويژه در دانشگاه ايالت خود ماند و سپس به عنوان رئيس اداره پست در دانشگاه مشغول به كار شد تا اينكه به دليل خواندن بيش از حد كتاب در محل كار اخراج گرديد.
او داستان جنگي «مزد سرباز» Soldierصs Pay (1926) را به تشويق شروود آندرسون، نويسنده آمريكايي نوشت. اولين كتاب محبوب وي با نام «معبد» Sanctuary (1931)، رماني بسيار شورانگيز بود كه خودش مي گويد آن را براي پول نوشته است چراكه حق تأليف وي از آثار سابقش مانند «حشرات» Mosquitoes (1927)، «سارتوريس» Sartoris (1929)، «خشم و هياهو» The Sound and the Fury (1929) و «زماني كه در بستر مرگ هستم» As I Lay Dying (1930) آنقدر نبود كه كفاف زندگيش را بدهد.
به دنبال آن فالكنر رمان هاي پي درپي و موفقي را ارائه كرد كه «فرمانداري يوكناپاتافا» Yoknapatawpha نام گرفت مانند: نور در آگوست Light in August(1932)، برج Pylon(1935)، آبشالوم آبشالوم، Absalom Absalom!(1936)، شكست ناپذير Unvanquished(1938)، نخل هاي وحشيThe Wild Palms (1939)، هملت The Hamlet(1940)، هبوط كن موسي Go Down Moses و داستان هاي ديگر (1941). از جنگ جهاني دوم به بعد كارهاي اصلي وي شامل آثاري همچون متجاوز مرده The Intruder in Dust (1948)، يك افسانه A Fable(1954)، شهر The Town(1957). مجموعه داستان وي جايزه كتاب بين المللي را به خود اختصاص داد همانطور كه افسانه وي در سال 1955 برنده جايزه شد. فالكنر در سال 1955 برنده جايزه نوبل ادبيات شد. اين مصاحبه در اوايل سال 1956 در نيويورك انجام گرفت.
- آقاي فالكنر شما چند لحظه پيش گفتيد كه از مصاحبه زياد خوشتون نمي آد؟
ويليام فالكنر: دليلش اين است كه احساس مي كنم هنگام مصاحبه با خشونت به سؤالات پاسخ مي دهم. اگر سؤالات در رابطه با كار باشند، سعي مي كنم پاسخ دهم. اگر درباره خودم باشند شايد جواب بدهم شايد هم نه، اما اگر هم پاسخ بدهم و فردا همان سؤال دوباره پرسيده شود، شايد پاسخ متفاوتي بشنويد.
- از خودتان بگوييد به عنوان يك نويسنده.
- اگر من وجود نداشتم، شخص ديگري آثار مرا، همينگوي را، داستايوفسكي را و همه
هم قطاران مرا مي نوشت. به عنوان مثال سه داوطلب براي خلق آثار شكسپير وجود داشتند. اما چيزي كه مهم است اين است كه هملت و يا روياي شب نيمه تابستان خلق شدند، نه اينكه چه كسي آنها را نوشته است، كسي نوشته، حالا هر كسي. هنرمند هيچ اهميتي ندارد. تنها چيزي كه خلق مي كند مهم است چراكه هيچ چيز جديد براي گفتن نيست. شكسپير، بالزاك، هومر تمامشان حول محور يكسان نوشته اند و اگر آنها هزار سال يا دو هزار سال بيشتر عمر مي كردند، ناشران به شخص ديگري نياز نمي داشتند.
- اما حتي اگر چيزي هم براي گفتن نمانده باشد، فكر نمي كنيد وجود يك نويسنده و هويت او به خودي خود ارزشمند و مهم باشد؟
فالكنر: بله، خيلي ارزشمند است براي خودش. مردم بايد آنقدر با كار سرشان مشغول باشد كه اهميتي به هويت فردي ندهند.
- و معاصران شما؟
- همه ما از رسيدن به كمالي كه آرزوي آن را داريم باز مي مانيم. بنابراين من خودم و معاصران خودم را براساس شكست باشكوه مان در انجام كارهاي غيرممكن ارزيابي مي كنم. به نظرم اگر مي توانستم تمام كارهايم را دوباره بازنويسي كنم، مطمئناً آنها را بهتر مي نوشتم كه اين بهترين شرايط يك هنرمند است. به همين دليل است كه او همواره كار مي كند و پي درپي تلاش مي كند. او معتقد است كه هر بار كه مي نويسد از دفعه قبل موفق تر خواهد بود. و هنگامي كه اين كار را كرد، هنگامي كه كار را با تخيل، با رويا تلفيق كرد، چيزي باقي نمي ماند . من يك شاعر شكست خورده ام. شايد هر رمان نويسي دلش بخواهد شاعري هم بكند اما نمي تواند و سپس سعي مي كند داستان كوتاه بنويسد كه طاقت فرساترين گام بعد از شاعري است، و ناكامي در اين كار نيز در نهايت او را به رمان نويسي مي كشاند.
- آيا تكنيك و روش خاصي وجود دارد كه با دنبال كردن آن يك رمان نويس خوب شد؟
- نود و نه درصد استعداد... نود و نه درصد نظم... نود و نه درصد تلاش. هيچگاه نبايد از كاري كه انجام مي دهد راضي باشد چرا كه هيچ گاه نمي تواند اثري را آن طور كه مي توانست خوب انجام بشود، انجام دهد. هميشه خيال پردازي كنيد و فراتر از كاري را كه مي دانيد مي توانيد انجام بدهيد، انجام دهيد. به خودتان زحمت ندهيد كه از معاصران خود و يا از هنرمندان ماقبل خود بهتر باشيد. سعي كنيد از خودتان بهتر باشيد. او نمي داند چرا آنها او را انتخاب كرده اند و معمولا آنقدر مشغول است كه وقت فكر كردن به اين مسائل را ندارد.
- آيا نويسنده به آزادي اقتصادي نياز دارد؟
- نه، نويسنده به آزادي اقتصادي نياز ندارد. تمام چيزي كه او نياز دارد يك مداد و تعدادي كاغذ است. من تاكنون هيچ حسني در نويسندگي كه از قبول هديه هاي نقدي بوجود آمده باشد نديده ام. يك نويسنده خوب هيچگاه به موسسات خيريه مراجعه نمي كند. او مشغول نوشتن است. اگر نويسنده درجه يك نباشد خودش را با حرفهايي مانند وقت نداشتم و يا آزادي اقتصادي گول مي زند. مردم مي ترسند كه بفهمند كه چقدر تاب سختي و فقر دارند. آنها مي ترسند به ميزان تاب و تحمل خود پي ببرند.هيچ چيزي نمي تواند يك نويسنده خوب را نابود كند. تنها چيزي كه از پس يك نويسنده قهار برمي آيد مرگ است. نويسندگان حرفه اي وقت فكر كردن به موفقيت و ثروتمند شدن را ندارند.
- كار كردن براي سينما آيا مي تواند به نويسندگي خودتان آسيب برساند؟
- هيچ چيز نمي تواند به كار يك نويسنده درجه يك آسيب برساند. اگر نويسنده اي درجه يك نباشد هيچ چيز نمي تواند به او كمك كند. مشكلات او را رها نمي كند
- آيا يك نويسنده با نوشتن براي سينما موافقت مي كند؟
- بله هميشه، زيرا عكس متحرك (سينما) في نفسه نوعي همكاري است، و همكاري نوعي مصالحه، چرا كه معناي لغوي آن چنين مي گويد، دادن و گرفتن.
- با كدام بازيگرها بيشتر مايل هستيد كار كنيد؟
- هامفري بوگرت كسي است كه با وي بهترين همكاري را داشته ام. من و او در فيلم «داشتن و نداشتن» و «خواب بزرگ» با هم كار كرده ايم.
- آيا دوست داريد فيلم ديگري بسازيد؟
- بله، خيلي دوست دارم چيزي مانند رمان معروف جورج ارول با نام «1948» را بسازم و آن را آنگونه كه در ذهن دارم تمام كنم و با اين كار نظريه اي را كه هميشه براي ترويج آن در تلاش بودم به اثبات برسانم: آن مرد به خاطر اراده بي تكلف خويش براي آزادي موجودي فناناپذير است.
- با كار براي سينما چگونه به بهترين نتايج مي رسيد؟
- كار سينمايي كه توسط خودم انجام مي گرفت و به عقيده من بهترين بود، توسط بازيگران پياده مي شد و نويسنده فيلم نامه را دور انداخته و دست به خلق صحنه ها مي زد، اما كي؟ همان لحظه و چند دقيقه قبل از فيلمبرداري و در جلسات تمرين نمايش. اما حالا مي دانم كه هيچوقت براي سينما نويسنده خوبي نيستم.
- ممكن است درباره تجربه افسانه اي كه در هاليوود داشتيد توضيح دهيد؟
- قراردادي را كه با استوديو فيلمسازي MGM داشتم تازه به اتمام رسانده بودم. در راه برگشت به خانه كارگردان از من پرسيد كه آيا مايل هستم مجددا در آنجا كار كنم يا خير. به من گفت كه اگر مايل بودي بگو تا قرارداد جديد را ببنديم. من تشكر كرده و به خانه برگشتم. شش ماه بعد با دوست همان كارگردان تماس گرفتم و مدت كوتاهي نگذشت كه از سوي هاليوود نامه اي دريافت كردم كه حاوي حقوق هفته اول كاري من بود. غافلگير شدم چرا كه انتظار داشتم ابتدا به صورت رسمي به من خبر بدهند و سپس قرارداد و همان تشريفات اداري. تا اينكه چك مزد دوم من هم رسيد. بدنبال يك تلگراف و تلفن از راه دور راهي نيواورلينز شدم تا خود را به كارگردان برونينگ معرفي كنم. هرگاه كه نگران داستان فيلم و چگونگي آن مي شدم، برونينگ به من دلگرمي مي داد. تا اينكه يك روز مرا به اتاق خود فراخواند. تلگرافي از استوديو MGM رسيده بود كه نوشته بود: فالكنر اخراج است و برونينگ گفت نگران نباش من با يك تماس تلفني نه تنها تو را به سر كار بازمي گردانم بلكه آنها را وادار مي كنم به صورت كتبي از تو عذرخواهي كنند. ديري نگذشت كه تلگرافي ديگر حاوي پيام اخراج برونينگ به دستمان رسيد.
-شما مي گوييد نويسنده بايد با كار براي سينما موافقت كند. نويسندگي اش چه مي شود؟ آيا او نسبت به خوانندگانش مسئوليتي ندارد؟
-مسئوليت او انجام كارش به بهترين صورت ممكن است. او مختار است باقي مانده وقت خود را هرگونه كه مي خواهد بگذارند. من خودم آنقدر مشغله دارم كه وقت فكر كردن به اجتماع را ندارم. من وقت ندارم بنشينم فكر كنم كه چه كسي مرا مي خواند. من به نظر آقاي ايكس در رابطه با كارم و يا كار هر كس ديگري اهميت نمي دهم. چيزي مد نظر من است استانداردي است كه اگر در كاري وجود داشته باشد به من احساس خوبي مي دهد، احساسي كه وقتي كتب عهد عتيق را مي خوانم دارم. احساسي كه وقتي به پرواز پرنده اي نگاه مي كنم دارم. مي دانيد، اگر مي توانستم دوباره متولد شوم، دوست داشتم بصورت پرنده شكاري به دنيا مي آمدم. هيچ چيز و هيچ كس از او متنفر نيست، با او دشمن نيست، او را نمي خواهد و نيازي به او ندارد. او هيچ وقت اذيت نمي شود و مي تواند هر چيزي را بخورد.
چه تكنيكي را شما براي رسيدن به استاندارد خود استفاده مي كنيد
-اگر نويسنده اي به تكنيك علاقه دارد بگذاريدبنا و يا جراح شود تا يك هنرمند. هيچ سياق مكانيكي و ميانبري براي انجام نويسندگي وجود ندارد. نويسندگان جوان اگر به دنبال يك تئوري باشند، خود را سر كار گذاشته اند. از اشتباهاتتان درس بگيريد. مردم تنها از طريق خطا ياد مي گيرند. نويسنده خوب باور دارد كه هيچ كس آنقدر خوب نيست كه او را نصيحت كند. او غرور بزرگي دارد. مهم نيست كه چقدر نويسندگان پير و برجسته را تحسين مي كند، او در صدد است كه آنها را شكست دهد.
-پس آيا شما وجود هرگونه تكنيكي را رد مي كنيد؟
-به هيچ وجه. گاهي تكنيك از رويا فرمان مي گيرد حتي قبل از آنكه نويسنده دستش به آن برسد. مانند موفقيتي است كه با مهارت تمام كسب شده و كار تمام شده مانند مجموعه ساده اي از قطعات چيده شده منظم مي باشد، چرا كه نويسنده احتمالا قبل از نوشتن اولين كلمه تمام لغات را از ابتدا تا انتها مي داند. اين اتفاق در كتاب «زماني كه در بستر مرگ هستم» افتاد. آسان نبود. هيچ كار صادقانه اي آسان نيست. ساده بود زيرا تمام ابزار كار در دست بود. اين كتاب تنها شش هفته از وقت مرا گرفت كه البته وقت آزاد من از 12ساعت روز. من خيلي راحت يك گروه از انسان ها را تصور كردم و آنها را ربط دادم به بلاهاي طبيعي جهاني كه سيل و آتش هستند، و يك مقدار انگيزه طبيعي كه به جريان آن جهت مي بخشيد. اما باز هم اگر تكنيك دخالت نكند، نويسندگي راحت تر مي شود. زيرا براي من هميشه در كتاب نقطه اي وجود دارد كه در آن شخصيت ها خودشان اوج گرفته و كنترل را بدست مي گيرند و كار را تمام مي كنند. خصلتي كه يك هنرمند بايد دارا باشد واقع بيني در قضاوت در كار خويش است به علاوه صداقت و شهامت، نه اينكه خود را گول بزند. از آنجايي كه هيچ يك از كارهاي من به استاندارد مدنظرم نرسيدند لذا من مجبورم كارهايم را براساس آن كتابي كه باعث ناراحتي و رنجم شد قضاوت كنم مانند مادري كه فرزند دزد و قاتلش را بيش از فرزندي كه كشيش شده است دوست دارد.
-و آن كدام اثرتان است؟
-خشم و هياهو the sound and the Fury. من آن را پنج بار به صورت جداگانه نوشتم و تمام سعي ام اين بود كه داستان را بيان كنم و از شر رويايي كه تا نوشتن آخرين كلمه مرا رنج مي داد راحت شوم. اين رمان يك تراژدي از دو زن است: كدي و دخترش. ديزلي يكي از شخصيت هاي محبوب من است چرا كه فردي است شجاع، دلير، بخشنده، آرام و با صداقت. او خيلي بيشتر از من شجاعت و صداقت دارد.
-خشم و هياهو چگونه شروع شد؟
-اين رمان با يك تصوير ذهني شروع شد كه ابتدا متوجه نبودم سمبليك است. تصويري از يك خانه درختي كه در آن دختر بچه اي با شلوار گلي در حال تماشاي مراسم دفن مادربزرگش بود و هر آنچه را كه مي ديد براي برادرانش كه پايين درخت بودند تعريف مي كرد. وقتي شرح مي دادم كه آنها چه كساني بودند و چه كار داشتند مي كردند و اينكه چگونه شلوار دخترك گلي شده بود، ناگهان متوجه شدم كه نمي شود تمام آن را در يك داستان كوتاه خلاصه كرد و بايد يك كتاب نوشت. سپس پي به سمبليك بودن شلوار خاكي بردم و آن تصوير با تصوير كودك بي پدر و مادري جابجا شد كه براي فرار از تنها خانه اي كه داشت، براي فرار از جايي كه هيچگاه رنگ محبت را نديد و هيچگاه درك نشد، از لوله آب خانه بالا رفته بود. قبل از اينكه خودم متوجه بشوم بيان داستان را از چشمان آن كودك بازيگوش شروع كرده بودم زيرا احساس مي كردم كه داستان اگر از زبان كودكي باشد كه تنها حوادث را مي بيند و از چرايي آن ناآگاه است بسيار ملموس تر و تأثيرگذارتر خواهد بود. پس از اتمام احساس كردم كه نتوانسته ام داستان را به خوبي بيان كنم. لذا سعي كردم دوباره آن داستان را بازگو كنم، اين بار از چشمان برادر ديگرش. باز هم نشد. براي بار سوم داستان را از زبان برادر سوم بيان كردم. باز هم نشد. سعي كردم قطعه هاي داستان را يك جا جمع كرده و درزهاي آن را توسط خودم به عنوان گوينده پر كنم. اما هنوز كامل نبود، تا اينكه بعد از 15 سال كتاب چاپ شد، هنگامي كه به عنوان ضميمه كتابي ديگر نوشتم و تلاش نهايي خودم را براي اتمام داستان و بيرون كردن آن از ذهنم كردم. خشم و هياهو كتابي است كه نسبت به آن احساس خاصي دارم. هيچ وقت نتوانستم آن را ترك كنم و هيچگاه نتوانستم به درستي آن را بيان كنم هر چند بسيار تلاش كردم. دوست دارم باز هم آن را بازنويسي كنم اما مي دانم مجددا شكست خواهم خورد و نخواهم توانست آن را به صورت درست بيان كنم.
- بنجي (يكي از شخصيت هاي داستان) چه احساسي را در شما برمي انگيزد؟
- تنها احساسي كه مي توانم براي بنجي داشته باشم اندوه و ترحم براي تمام نوع بشر است. شما نمي توانيد هيچ حسي نسبت به بنجي داشته باشيد چرا كه او هيچ چيز را احساس نمي كند. تنها چيزي كه مي توانم درباره او احساس كنم، شخصا، اين است كه آيا او را طوري خلق كرده ام كه مردم آن را باور كنند. او يك پيشگفتار است، يك پيش درآمد، مانند قبركن در درام ملكه اليزابت. او كاري را كه به عهده دارد انجام مي دهد و سپس مي رود. بنجي قادر به انجام خير و شر نيست چرا كه هيچ علمي نسبت به آنها ندارد.
- آيا بنجي عشق را درك مي كند؟
- بنجي حتي براي خودخواه بودن به اندازه كافي منطقي نبود. او يك حيوان بود. او شفقت و عشق را شناخت اگرچه او نمي توانست آنها را نامگذاري كند و تهديد عشق و شفقت بود كه باعث شد هنگامي كه فهميد كدي تغيير كرده است فرياد بكشد و صدايش بالا برود. او ديگر كدي را نداشت و آن قدر احمق بود كه متوجه خلع او نشد. فقط مي دانست كه يك چيزي درست نيست و همين باعث خلائي در زندگيش شده بود كه او را عذاب مي داد. او سعي كرد كه خلع را پر كند و تنها چيزي كه داشت يك لنگه از دمپايي كدي بود. دمپايي تبديل به شفقت و عشق او شده بود، چيزي كه نمي توانست روي آن اسم بگذارد و فقط مي دانست كه آن را از دست داده است. او كثيف بود زيرا نمي توانست تعادل برقرار كند و زيرا كثيفي برايش معنا نداشت. او ديگر نمي توانست تفاوت بين كثيفي و تميزي، خير و شر را تشخيص دهد. دمپايي براي او آرامش مي آورد هر چند ديگر به خاطر نمي آورد كه صاحب آن كيست همان طور كه ديگر به ياد نمي آورد كه چرا عذاب مي كشد. حتي اگر كدي را هم مي ديد به خاطر نمي آورد.
- آيا گل نرگسي كه به بنجي داده شد داراي اهميت خاصي بود؟
- گل نرگس به بنجي داده شده تا حواس او پرت شود. از روي برنامه ريزي قبلي نبود و فقط در 5 آوريل به كار آمد.
- آيا دادن شكل تمثيلي و حكايت گونه به يك رمان مزاياي هنري دارد؟ مانند حكايت مسيحي كه شما در اثر خود «يك افسانه» A Fable به كار برديد؟
- همان مزيتي كه يك نجار از ساختن گوشه هاي مربع براي ساخت يك خانه مربع مي برد. در «يك افسانه» حكايت مسيحي يك حكايت درست و به جا براي استفاده در آن داستان خاص بود.
- آيا دو موضوع بي ربط كه در «نخل هاي وحشي» به كار رفت در هيچ كتابي به صورت سمبليك تلفيق شده است؟ آيا همان طور كه منتقدان اشاره كرده اند نوعي تضاد زيبايي شناختي است و يا تقريبا اتفاقي و برحسب تصادف مي باشد؟
- نه، نه. يك داستان بود، داستاني از شارلوت ريتنمير و هري ويلبورن كه هر چيزي را قرباني عشق كردند و دست آخر نيز آن را گم كردند. من نمي دانستم كه آن دو داستان جدا است تا اينكه نوشتن كتاب را شروع كردم. وقتي به انتهاي بخشي كه هم اكنون در دسترس است رسيدم، بخش اول «نخل هاي وحشي» متوجه شدم كه يك چيزي كم است، اين كتاب احتياج به تأكيد داشت، چيزي كار تركيب الحان در موسيقي را انجام دهد. بنابراين داستان «مرد پير» The Old Man را شروع كردم تا اينكه «نخل هاي وحشي» دوباره اوج گرفت. سپس داستان مرد پير را در بخش اول متوقف كردم و «نخل هاي وحشي» را ادامه دادم تا اينكه احساس كردم دوباره ناميزان شده است و لذا توسط بخش ديگري از تضاد آن، سعي كردم دوباره به كتاب قوت بخشم كه مربوط به مردي مي شود كه به عشقش مي رسد و در بقيه داستان همواره از آن فرار مي كند حتي تا جايي كه راضي مي شود مجددا به زندان بازگردد جايي كه در امان است. كتاب برحسب تصادف تبديل به دو داستان شد، شايد هم برحس ضرورت.
- چه ميزان از نويسندگي شما براساس تجربه شخصي تان است؟
- نمي توانم بگويم چون تا حالا حساب نكردم. نويسنده به سه چيز نياز دارد: تجربه، مشاهده و تخيل. اگر دو تا از اين خصوصيات وجود داشته باشد، مي تواند جاي سومي را پر كند. براي من داستان معمولا با يك عقيده يا خاطره و يا تصوير ذهني شروع مي شود. يك نويسنده تلاش مي كند شخصيت هايي قابل باور و در شرايطي معقولانه و به صورت تاثيرگذار خلق كند. پر واضح است كه او بايد در محيط خود به عنوان يكي از ابزارهاي خلاقيت استفاده كند. بايد بگويم كه موسيقي بهترين روش براي بيان تجارب بشر و داستان است. اما از آنجايي كه استعداد من در لغات است، بايد تلاش كنم تا چيزي را كه موسيقي بهتر انجام مي دهد را به طور ناشيانه با لغايت انجام دهم. البته من نوشتن را به موسيقي ترجيح مي دهم همانطور كه خواندن را به شنيدن و سكوت را به صدا.
- بعضي ها مي گويند كه نوشته هاي شما را متوجه نمي شوند حتي پس از دو يا سه بار خواندن، چه روشي را براي آنها پيشنهاد مي كنيد؟
- چهار بار بخوانند!
- به عنوان يك نويسنده مي گويند كه شما عقده خشونت داريد!
- مانند اين است كه بگويند نجار عقده چكش دارد. خشونت يكي از ابزار نجار است. نويسنده نمي تواند با بيش از يك ابزار كار كند اما نجار مي تواند.
- مي توانيد برايمان شرح دهيد كه نويسندگي را چگونه شروع كرديد؟
- در نيواورلينز كه بودم براي كسب درآمد از اين شاخه به آن شاخه مي پريديم. با شروود اندرسون (نويسنده آمريكايي) آشنا شدم. بعدازظهرها و شب ها هميشه با هم بوديم و او مي گفت و من گوش مي كردم قبل از ظهر هيچوقت او را نمي ديدم. تنها بود و كار مي كرد. با خودم فكر كردم اگر اين زندگي يك نويسنده است من هم مي توانم يك نويسنده باشم. لذا شروع به نوشتن اولين كتابم كردم كه خيلي برايم لذت بخش بود. حتي فراموش كرده بودم كه سه هفته است آقاي اندرسون را نديده ام. تا اينكه يك روز به خانه من آمد و گفت: چيه از دست كن عصباني هستي؟ گفتم مشغول نوشتن يك كتاب هستم. وقتي اين را شنيد گفت: «خداي من » و رفت. پس از اتمام كتاب- مزد سرباز- آقاي اندرسون را درخيابان ديدم و او كتاب مرا به چاپ رساند.
-شما مديون شروود اندرسون هستيد، اما چگونه او را به عنوان يك نويسنده ارزيابي مي كنيد؟
- او پدر نسل نويسندگان آمريكايي دوره من بود و سنت نويسندگي آمريكايي كه موفقان ما آن را به دوش مي كشند. او هيچگاه آن طور كه بايد و شايد شناخته نشد. تئودور دريزر برادر بزرگتر او و مارك تواين پدر هردوي آنها است.
- نويسندگان اروپايي آن دوره چطور؟
- دو مرد بزرگ كه در دوره من هينريچ من رمان نويس آمريكايي آلماني الاصل و جيمز جويس نويسنده ايرلندي بودند. شما بايد به «اوليسز» Ulysses اثر جويس طوري نزديك شويد كه كشيش تعميددهنده بي سواد به كتب عهد قديم نزديك مي شود. با ايمان.
- آيا آثار معاصران خود را مي خوانيد؟
خير! كتابهايي كه من مي خوانم آنهايي هستند كه در دوران جواني مي شناختم و عاشقشان بودم و به آنها برمي گردم. همانطور كه شما به دوستان قديمي تان برمي گرديد. كتب عهد عتيق، ديكنز، كونارد، سروانتس، دن كيشوت، گوستاو فلوبر، بالزاك، داستايوفسكي، تولستوي، شكسپير. هر ازگاهي ملويل هم مي خوانم و از شاعران مارلو، كامپيون، جانسون، هريك، شلي و كيتس. معمولا از اول تا به آخر را نمي خوانم. شايد يك شخصيت و يا بخش را به اتمام برسانم. همانطور كه شما مدتي با يك دوست و بعد با ديگري هستيد.
- و فرود؟
- هنگامي كه نيواورلينز بودم، همه از فرود مي پرسيدند اما حتي يك بار هم نخواندم، شكسپير هم نخواند. شك دارم ملويل هم خوانده باشد اما مطمئنم
مو بي ديك هرگز.
-نظرتان در رابطه با آينده رمان نويسي چيست؟
- من تصور مي كنم هر آنقدر كه مردم رمان مي خوانند، هستند كساني كه رمان مي نويسند و برعكس.
- عملكرد منتقدان چگونه است؟
- هنرمند وقت گوش كردن به منتقدان را ندارد. كساني كه مي خواهند نويسنده بشوند، نقد مي خوانند. كساني كه مي نويسند وقت نقدخواندن ندارند. منتقد نيز همچنين سعي مي كند ببيند و بگذرد. عمل او مستقيما رو به خود هنرمند نيست. هنرمند چيزي بالاتر از منتقد است. براي هنرمند نويسندگي چيزي است كه منتقد را تكان دهد. منتقد چيزي را مي نويسد كه همه را تحت تاثير قرار مي دهد مگر هنرمند را. من دركارم با كسي مشورت نمي كنم چون خيلي مشغولم.

 



علم و دانش علي(ع)

علي خوشه چرخ آراني
سرچشمه همه علوم پس از خداوند، پيامبر اعظم است.
علي ابن ابي طالب مي فرمايند: «دانش اصلي پيرامون برخي از اشيا به عنوان علم غيب در نزد خدا است. ولي غير از آن دانش هايي را خداوند به پيامبرش آموخت و پيامبر(ص) نيز آن را به من تعليم داد و دعا كرد تا سينه ام پذيراي آن ها گشته و آنها را دريابد.»(خطبه 128 نهج البلاغه)
شاعران فارسي گوي نيز در قالب تلميح و يا اقتباس به موارد ذكر شده، اقيانوس بي كران علم علي(ع) را با ابيات زير ترسيم نموده اند:
نه هر كو بر فراز منبر آيد
«سلوني» گفتن از وي درخور آيد
«سلوني» گفتن از ذاتي است در خور
كه شهر علم احمد را بود در
ديوان وحشي بافقي
رهي از آفرينش مدعي تو
در گنجينه سر خدا تو
در علم نبي غير از علي كيست
زهستي مدعي غير از علي چيست؟
ديوان وحشي بافقي
زتخت گاه «سلوني» از آن علم بفراخت
كه بود مملكت لو كشف مسخر او
به حكم قاطع كشورگشاي مصطفوي
نبي مدينه علم آمد و علي در او
ديوان خواجوي كرماني
چنين كه علم تو را نيست منتها شايد
گر اعتراف نمايم كه عالم است قديم
ديوان ملك الشعراي بهار
آن كه بر اسرار قرآن گفت من يكتا عليم
آن كه بر عرش «سلوني» گفت من تنها مكينم
ديوان الهي قمشه اي
«هل اتي» قدر و «سلوني» علم و لاهوتي مقام
ملك دين را تاجدار لافتي علي است
ديوان الهي قمشه اي
خرمن دانش مراست و آن دگران خوشه چين
خوشه به خرمن كس به تحفه نتوان برد
ذره بر آفتاب مردم جاهل نهد
قطره اي سوري ژرف بحر، كودك نادان برد
ديوان ملك الشعراي بهار
علم علي نه مقال است عن فلان
بل علم او چو در يتيم است بي نظير
اقرار كن بدو و بياموز علم او
تا پشت دين قوي كني و چشم دل قدير
ديوان ناصرخسرو
زهي احاطه علم تو آن چنان كه تو را
ز نكته اي شده مكشوف سرچار كتاب
ديوان وحشي بافقي
به سرگنجي كه يزدان در دل احمد نهاد
جز علي گنجور ني و جز علي بندار نيست
ديوان ناصروخسرو
كو محمد(ص) كه سر ما اوحي
با احبا و اوليا گويد
كو علي آن در مدينه علم
تا زحق شمه اي به ما گويد
ديوان فيض كاشاني
من علي شاه ولايت به دو عالم سمرستم
شهر علم است رسول الله و من باب و در هستم
ديوان شهريار

 



روز ملي صنعت چاپ

با توجه به تمدن غني ايران ورود صنعت چاپ به ايران تحول شگرفي در آثار ادبي، فرهنگي آن و همچنين اسلام به حساب مي آيد. اولين چاپخانه را در ايران مسيحيان در اصفهان در عهد شاه عباس دوم صفوي داير نمودند كه بنا به دلائلي با موفقيت روبرو نشد. در سال 1233ق عباس ميرزا كارخانه چاپ سربي را در تبريز داير و اولين كتاب چاپ سربي را منتشر كرد و بدين ترتيب نشر كتاب از دستنويس به چاپ تغيير ماهيت داد. ولي چاپ سربي در ايران ديري نپاييد و چاپ سنگي جايگزين آن گرديد. نخستين مطبعه چاپ سنگي را محمدصالح شيرازي از روسيه به تبريز وارد كرد و اولين نسخه اي كه در آن مطبعه چاپ شد قرآن مجيد به خط ميرزا حسين خوشنويس معروف به سال 1250 بود. از اولين كتاب هاي چاپ سنگي ايران مي توان كتاب هاي زادالمعاد تأليف علامه محمدباقر مجلسي چاپ شده در سال1251ق وحديقه الشيعه تأليف ملااحمد مقدس اردبيلي چاپ شده در 1260ق. نام برد. از ميان روزنامه ها نيزمي توان روزنامه ملتي تبريز و روزنامه وقايع اتفاقيه را نام برد. در اوايل سده چهاردهم هجري چاپ سربي دوباره به كار افتاد و به تدريج جاي چاپ سنگي را گرفت.
شوراي عالي انقلاب فرهنگي كشور هر سال روز يازدهم شهريور را به عنوان روز صنعت چاپ نامگذاري كرده است.
همچنين يازدهم شهريورماه و در نهمين جشنواره صنعت چاپ از پيشكسوتان اين صنعت تقدير مي شود.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14