(صفحه(7(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


  شنبه 28 شهريور 1388- شماره 19466
 

دلواپسي!
چندوچوني درباره «ترجمه»
با گريه نشستم به وداع
گوشمالي
آتش در كمين است!!
تجمع واژه ها در ميان كاغذ
آغاز داوري سومين جايزه قيصر امين پور تا دو هفته ديگر
انتظامي سمفوني پيروزي را مي سازد
انتخاب نشريات برتر از ديد مخاطبان در نهمين جشنواره مطبوعات كودك
نسيم
25 نويسنده خواستار خروج نظامي آلمان از افغانستان شدند
«كابوس ابوغريب» منتشر شد



دلواپسي!

پژمان كريمي
دهه هفتاد بود. در كلاس اول يا دوم دبيرستان تحصيل مي كردم. روزي شماره اي از نشريه سروش را خريدم و مطالعه كردم. در آن شماره گزارشي چاپ شده بود درباره مجاهدين افغان! مجاهديني كه آن روزها نه رو به يكديگر، بلكه در برابر ارتش سرخ شوروي سابق و سربازان رژيم كمونيستي كابل ايستادند. ايستادند و مردانه، ماشين جنگي ابرقدرت شرق را وادار به عقب نشيني از خاك هندوكش كردند. به هر حال! در آن گزارش آمده بود كه «مجاهد»ي هنگام نگهباني از فرودگاه كابل، دچار سانحه مي شود. به اين صورت كه؛ سوار يك هواپيماي نظامي شده، شروع به دستكاري دكمه ها مي كند آخرين دكمه ]Eject[ باعث پرتاب صندلي خلبان مي شود و به جان باختن آن مجاهد مي انجامد.
برخي از اهالي قلم سرزمين ما، مانند آن مجاهد جوان افغاني اند. آنها از روي بي بصيرتي در جايگاهي قرار مي گيرند كه نبايد. دكمه اي مي فشارند، كلامي را به زبان مي آورند، مطلبي را مي نويسند كه نبايد. در نتيجه، به مرگي حرفه اي درمي افتند كه نه تنها حسرت و دريغ اذهان بالغ را برنمي انگيزند كه چه بسا، موجب استهزاء وي نيز بشود. چرا كه كم بضاعتي او در حوزه خرد به روشني هويدا مي شود و فرآورده هاي قلمي او به سايه بدبيني و بي اعتنايي رانده مي گردد.
اگر بصيرت را به طور خلاصه شناخت متعالي تعريف كنيم، طبيعي است كه اهل قلم بي بصيرت هر چند برخوردار از خلاقيتي مثال زدني باشد، اما نمي تواند دركي همه جانبه و درستي از پديده ها و رويدادها و مفاهيم به دست آورد؛ و با آثار خود به دست دل و ذهن و باور مخاطب بسپارد.
اهل قلم بي بصيرت، ميان حق و باطل دچار تعلل است. واقعيت را از شبه واقعيت نمي تواند تميز دهد. از اين رو ارزيابي هاي او، بي ارزش و بيشتر بر پايه سليقه و گمان و وهم است.
بستر هر اثر خلاقه اي بينش است. خواستگاه بينش نيز ارزيابي هاي درون ذهني است. اهل قلم بي بصيرت، چگونه مي تواند اثر خلاقه مرهون به واقعيت و حقيقت را به منصه ظهور برساند؟!
30 سال از عمر شريف انقلاب اسلامي مي گذرد. در اين مدت كم نبودند اهالي قلمي كه مدعي وطن دوستي بودند اما در جايگاه دشمن نشستند و در قالب اثر خلاقه به نكوهش مدافعان راستين كشور مشغول شدند. مدعي مردم مداري بودند. اما در جايگاه دشمنان مردم تكيه زدند و خادمان مردم را به تيغ جفا ملامت كردند. شعار آزادي دادند اما در جايگاه استبداد فردي و گروهي، «آزادي» را مصلوب تفرعن دروني و مرعوبيت شان در برابر طواغيت نمودند. در جايگاه «حرمت به دين» هم آشكار شدند اما آموزه هاي ديني را ارتجاع ناميدند و بر طبل نفي معنويت كوفتند!
«ن و القلم و ما يستطرون». خداوند قلم را گرامي داشت و به شرافت آن سوگند ياد نمود. شرافتي كه برخاسته از خوي آگاهي بخشي و بيداركنندگي قلم در برابر عفريت ناداني و ديو عفن طواغيت است. دستي كه رو به قلم مي آورد اگر واجد بصيرت نباشد، به ساحت و شرافت قلم جفا نموده است. و جفاكار و بي بهره از بصيرت چگونه مي تواند منشأ خير و گسترش حقيقت قرار گيرد!
بي بصيرتي اهل قلم، بيماري بزرگ جامعه بشري امروز است. در گام نخست، واقعيت اين بيماري را در چارچوب مرزهاي جامعه مان جدي بگيريم!

 



چندوچوني درباره «ترجمه»

اكبر خوردچشم
چندي پيش يكي از دوستان مي گفت: برحسب اتفاق در كتابخانه ملي ايران، كتاب «محاكمه» اثر «فرانتس كافكا» را چند صفحه اي مطالعه كردم. خواندن اين چند صفحه برايم چندان جالب بود كه اين كار را تا چندين صفحه ادامه دادم. اما به خاطر تنگي وقت مجبور شدم، مطالعه را نيمه تمام بگذارم. شوق مطالعه اين اثر چندان در دلم بود كه مجبور شدم اين كتاب را از بازار تهيه كنم، بدون آن كه به مترجم كتاب مورد نظر توجه كنم. جالب آن كه هنوز يكي، دو صفحه اي از اين كتاب را نخوانده بودم كه به خاطر بدي ترجمه و ارتباط برقرار نكردن كتاب با من، عطاي آن را به لقايش بخشيدم، در حالي كه هنوز خاطره خوش مطالعه آن صفحه را در كتابخانه ملي ايران به ذهن داشتم و...
بي ترديد مقوله ترجمه از دير باز نه تنها يك فن، بلكه هنري قلمداد شده كه حتي از نگارش خود اثر سخت تر است، زيرا يك مترجم بايد در وهله اول با خود آن زبان آشنا باشد، بعد بتواند با اثر ارتباط احساسي و فني برقرار كند. سپس شروع به ترجمه اثر مورد نظر نمايد. كافي است در ميان ادبيات جهان نيم نگاهي به تاريخچه ترجمه كنيم، آن وقت است كه مي بينيم براي ترجمه از عناويني چون «نهضت ترجمه» استفاده كرده اند. به عنوان مثال اردشير بابكان، مؤسس سلسله ساسانيان بعد از پيروزي بر مشكلات داخلي، با به راه انداختن نهضتي تحت عنوان «ترجمان» افرادي را به هند، چين و روم مي فرستد تا از تمام كتاب هايي كه در اين بلاد است، نسخه برداري كرده و آنها را براي اشراف ايراني ترجمه كنند. يا در دوره هاي بعد از اسلام، اين نهضت ترجمه ادامه دارد؛ چنانچه نقطه اوج ترجمه در دوران خلافت «مأمون عباسي» است كه به دستور وي گروهي از مترجمان برجسته «بيت الحكمه» گردهم مي آيند و تحت رياست «يوحناي ماسويه» به امر ترجمه مي پردازند. بيان اين نكته ضروري است كه در طول ازمنه گوناگون مردمان جهان، به خصوص ايرانيان امر ترجمه باعث ماندگاري آثار ادبي و علمي شده و يا اين كه بر اوج و شكوه آن افزوده است، مثلا زماني كه
«برزويه طبيب» كتاب كليله ودمنه را از زبان سانسكريت به زبان پهلوي ترجمه كرد، آن را از خطر نابودي نجات داد. بعد «عبدالله بن مقفع» اين كتاب را از فارسي پهلوي به عربي ترجمه كرد و اين اثر را به جهان اسلام شناساند و سر آخر وقتي در قرن ششم هجري «نصرالله منشي» اين اثر را به فارسي دري برگرداند، نه تنها اين كتاب را امهات آثار ادبي فارسي كرد، بلكه گونه اي از نثر را پديدار ساخت كه در نوع خود بي نظير شد. يا اين كه وقتي «ابوريحان بيروني» همراه «سلطان محمود غزنوي» به هندوستان مسافرت كرد و آثار حكمي و علمي آن ديار را به عربي ترجمه كرد، دنيايي از علوم مختلف را به جهانيان عرضه داشت. جالب آن كه اين اتفاق در ادبيات نوين جهان هم پيش آمد، مثلا «ادگارآلن پو» و آثار داستاني اش هيچ گاه به جهانيان معرفي نمي شد، مگر اين كه «بودلر» اين آثار را به زبان فرانسوي ترجمه نمي كرد و نيز ترجمه هاي «هدايت» از آثاري چون «مسخ» باعث شد تا كافكارا ايرانيان خوب بشناسند.
هر چند فن ترجمه از ديرباز در ايران بوده، اما اوج اين كار به دوران مشروطه و ادبيات آن برمي گردد. ترجمه، ابتدا و در عهد ناصري با دخالت شاهزاده هاي قاجار در اين كار آغاز شد، به طوري كه شاهزاده اي به نام «حسينقلي سالور» با ترجمه اثري از «ويليام شكسپير» با نام «به تربيت در آوردن دختر تندخو» آغازگر اين حركت بود كه البته اثر او بعدها تحت عنوان «رام كردن زن تندخو» تكميل شد. بعد از اين زمان و به خاطر وقوع انقلاب مشروطه و باز شدن مرزهاي زميني و فكري ايرانيان به روي اروپاييان، هر كس كه اندك آشنايي با يك زبان اروپايي، مخصوصاً فرانسوي داشت، اقدام بر ترجمه آثار ادبي و بيشتر در حوزه داستان بلند رمان كرد. به عنوان مثال شخصي به نام «محمد طاهر ميرزا» مجموعه رمان هاي «الكساندر دوما»، چون سه تفنگدار را ترجمه مي كند و در ادامه كتاب «ژيلباس» اثر «لساژ» را به كارنامه خودش مي افزايد. هم چنين در اين دوران رمان هايي چون «رابينسون كروزئه» اثر «دانيل فو»، «سفرهاي گاليور» اثر «سويفت» و آثار «ژول ورن» و «كانل دايل» تحت عنوان «داستان هاي شرلوك هولمز» در اين زمان به فارسي ترجمه مي شود. البته ناگفته نماند در ميان اين مترجمان، افرادي همچون «محمدحسن خان صنيع الدوله» يا همان «اعتماد السلطنه» با ترجمه آثاري چون «خاطرات مادمازل» اثر «دومونت پيسينر» و... پيشتاز است. نكته جالب توجه در ترجمه آثار اين دوره آن است كه از همان ابتدا مترجمان آثار خودشان را به صورت كلاسيك و كلمه به كلمه ترجمه مي كردند و آنچه برايشان مهم بود قابل فهم بودن آثار ترجمه شده براي نخبگان و منورالفكران جامعه بود. پس به همين خاطر در آثار ترجمه شده اين دوران كلمات ثقيل و واژگان دشوار بسيار ديده مي شود. بعد از اين سلسله مترجمان، مترجماني در پهنه زبان و ادبيات فارسي ظهور كردند كه هر كدام در كار ترجمه صاحب سبك و سياق خاص خودشان بودند، مثلاً در ادبيات معاصر، ترجمه رمان «بينوايان» توسط «حسينقلي مستعان»، «دن كيشوت» ترجمه «محمد قاضي»، ترجمه آثار «آندره مالرو» توسط «رضا سيدحسيني» و... از جمله آثار ماندگاري است كه با استادي هر چه تمام تر به زبان فارسي ترجمه شده.
حال با توجه به آنچه عنوان شد، آيا كار ترجمه رشد و شكوفايي داشته و از نوعي سير صعودي برخوردار شده است و يا اين كه سير نزولي پيدا كرده و مدعاي اين مطلب عرضه آثار ضعيف است؟ به راستي نمي توان در پهنه ترجمه آثار ادبي، در اين روزها خط مشخصي را بيان كرد، يعني نمي توان گفت كه امر ترجمه از يك نوع آشفتگي و هرج و مرج رنج مي برد كه حق مترجمان خوب و چيره دستي ايشان ناديده گرفته مي شود. هم چنين نمي توان گفت كار ترجمه، در خط كمال و پيشرفت حركت مي كند و آثار ترجمه شده امروز بهتر از آثار ترجمه شده ديروز است كه اين هم بي جهت بها دادن به آثار ضعيفي است كه افرادي عادي آنها را ترجمه كرده اند. اما در اين ميان يك نكته مشترك است و آن هم اين است كه؛ مقوله ترجمه در اين روزها، در برخي موارد از اين كه منجر به پديدار شدن اثري ناب شود، خارج شده و حالتي تجاري و مادي به خود گرفته است؛ به عنوان مثال رمان كوري، چون در سطح جهاني فروش خوبي داشته، به يك باره چندين ترجمه از آن به بازار نشر عرضه شده است. يعني متأسفانه بسيار اتفاق مي افتد، ترجمه آثار ادبي از حالت ظرافت، دقت و استادي خارج شده و چنين تلقي شده كه هر كس زودتر ترجمه كند، پس پيروز ميدان ماراتن ترجمه اوست. مثلاً وقتي فلان جلد سلسله رمانهاي «هري پاتر» به بازار جهاني عرضه مي شود، تنها چند روز بعد از آن چندين و چند نوع ترجمه از اين نوشتار در بازار كتاب منتشر مي شود كه با وجود داشتن رو جلد جذاب، كاغذ خوب و چاپ عالي، اما به خاطر شتابزدگي در ترجمه از چندان جذابيت محتوايي برخوردار نمي باشد. پس به جرأت مي توان اذعان داشت بسيار اتفاق مي افتد مقوله ترجمه به جاي آن كه به سمت استعداديابي در پهنه ادبيات جهاني برود، ميل و گرايش به سمت سفارشي ترجمه كردن و مشتري پسند بودن دارد. بنابراين برخي مي گويند ارضاي حس كنجكاوي كتابخوانان بر ارضاي نياز فكري ايشان غلبه پيدا كرده و اين چنين بسيار اتفاق مي افتد برخي افراد تنها با استفاده از يك رايانه و فرهنگ لغات انگليسي آن به صورت شتاب زده كلمات را ترجمه مي كنند و بعد از آن با كنار هم گذاشتن كلمات ترجمه شده، جمله يا عبارتي مي سازند و سر آخر در عرض چند روز يك كتاب به زيور ترجمه آراسته مي شود(!)
چه خوب است كار ترجمه كردن از سوي افراد مختلف چون مخاطبان، ناشران و مسئولان ذيربط خوب كنترل شود تا همگان به خصوص آنان كه شخصاً با گرفتن مدرك ترجمه در همان قدم اول وسوسه ترجمه آثار ماندگار ادبي جهان را به سر دارند بدانند كه ترجمه خوبي، بازآفريني يك اثر ادبي است نه امروزي كردن آن. هم چنين يك مترجم بعد از آن كه معناي كلمات را دانست، در قدم بعدي بتواند آن نوع ادبي را خوب حس كند، يعني با اثر و آفريننده آن ارتباط عاطفي برقرار كند تا بلكه بتواند حس او را در قالب ترجمه ارائه نمايد؛ چنانچه مترجم به خوبي از عهده امانتداري در سبك و سياق نويسنده اثر برآيد. پس اين سخن بي گزاف نيست كه لازم است رمانها براساس سبك و شيوه نگارششان ترجمه شوند و اگر مترجمي تمام آثار را به يك سبك و سياق ترجمه مي كند پس مترجم خوب و ماهري نيست.
به هر حال آن چه در اين سوي آبها ترجمه مي شود، همانند امانتي است كه از آثار آن سوي آبها ارائه مي شود و چه خوب است با دقت و ظرافت در اين مقوله آثار خوب و ماندگاري ارائه شود.

 



با گريه نشستم به وداع

عليرضا قزوه
آمديم از سفر دور و دراز رمضان
پي نبرديم به زيبايي راز رمضان

هر چه جان بود سپرديم به آواز خدا
هر چه دل بود شكستيم به ساز رمضان

سر به آيينه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نياز رمضان

ديدم اين «قدر» همان آينه «خلّصنا» ست
ديدم آيينه ام از سوز و گداز رمضان

بيش از اين ناز نخواهيم كشيد از دنيا
بعد از اين دست من و دامن ناز رمضان

نكند چشم ببندم به سحرهاي سلوك
نكند بسته شود ديده باز رمضان

صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن كه ديروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گريه نشستم به وداع
خواب ديدم نرسيدم به نماز رمضان

 



گوشمالي

منصور ايماني
72 شهريور به مناسبت سالگرد درگذشت استاد شهريار، روز شعر و ادب فارسي نام يافته است و من هم طبق قولي كه قبلا به همراهان اين صفحه داده بودم، خاطره اي ازا ين استاد بي بديل غزل معاصر، روايت خواهم كرد، باشد تا گوشه اي از دينم را به ادب و هنر اين سرزمين ادا كرده باشم.
دهه 60، هر سال به مناسبت ميلاد پيامبر عزيزمان(ص)، جشنواره اي سينمايي به نام «فيلم وحدت» در تبريز برگزار مي شد كه موضوعش ايثار و جانبازي و متولي اش بنياد مستضعفان و جانبازان سابق بود. فيلمسازان غيرحرفه اي در اين جشنواره، فيلم هاي 16 ميلي متري شان را به رقابت مي گذاشتند. و انصافا اين رويداد سينمايي كاركردهاي متنوعي داشت. فيلمسازان جوان در كنار ترويج فرهنگ ايثار، با نگاه حقيقت جويي كه داشتند، از حقايق و زيبايي هاي دفاع مقدس رازگشايي مي كردند. بي اغراق بايد گفت كه تعداد زيادي از چهره هاي موفق كه امروز مشغول خلق اين گونه سينمايي هستند، درواقع همان جواناني اند كه از كوران رقابت هاي همين جشنواره سر برآورده و باليده اند. به جز مسئولين ارشد فرهنگي، شخصيت هاي شاخص هنر و ادبيات مقاومت هم در آيين افتتاحيه و يا اختتاميه جشنواره شركت مي كردند كه يكي از چهره هاي ارزشمند و تقريبا ثابت آن، مرحوم استاد شهريار بود. در طول پنج-شش سالي كه توفيق درك حضور استاد را در تبريز داشتم، يادم هست كه ايشان علي رغم كهولت سن و كسالتي كه داشتند، در اغلب برنامه هاي فرهنگي و هنري، از جمله اعزام رزمندگان به جبهه يا تشييع پيكر شهدا، شركت مي كردند. همكاري من با جشنواره احتمالا از سال 64 آغاز شد كه بجز اجراي مراسم اختتاميه و افتتاحيه، برنامه موسيقي هم براي حاضرين اجرا مي كرديم. البته به اقتضاي شرايط آن روز، به تمام آثار موسيقايي سرود مي گفتند و اين نامگذاري از روي تسامح بود. نمي دانم جشنواره چهارم يا پنجم بود كه قرار شد، در مراسم اختتاميه، گروه ها به اجراي موسيقي بپردازند. از قبل مي دانستم كه استاد شهريار در مراسم حضور دارند، لذا تعمدا براي شعر آواز، غزلي از ايشان را انتخاب كردم كه آن هم دو دليل داشت.
اولا به نيت ارج نهادن به اين شاعر بزرگ و دوم به تجربه مي دانستم كه اجراي آوازي شعر هر شاعري، آن هم در حضور وي سبب التذاذ روحي شاعر مي شود. خلاصه با همين دو نيت، به ديوان قديمي شهريار مراجعه كردم و با توجه به ويژگي دستگاه «شور» - كه از قبل براي آوازم درنظر گرفته بودم- غزلي از استاد با اين مطلع انتخاب كردم:
«تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم
روزي سراغ بخت من آيي كه نيستم»
موقع اجرا كه رسيد، به عنوان مجري مراسم مشخصات كار را گفتم و مخصوصا گفتم كه؛ به افتخار حضور استاد شهريار، غزل آواز را از سروده هاي ايشان انتخاب كرده ايم. بعد هم رفتم كنار گروه نشستم. كار شروع شد. تكنواز مشغول نواختن آخرين زخمه هاي درآمد بود و من هم درحال آماده شدن براي ترنم بودم كه ديدم استاد شهريار، با دست اشاره اي به طرف گروه كرد. فكر نمي كردم كه با افراد گروه كاري داشته باشد، ولي با اشاره دوم بود كه فهميدم اصلا با خود من كار دارند. چاره اي نبود، جز اين كه مي بايست از روي سن مي رفتم پايين. شهريار رديف جلو كنار يكي از مسئولين كشوري نشسته بود. قطع برنامه به خاطر بروز بعضي عوامل مثل قطع برق يا خرابي سيستم صوتي يا خرابي ساز امري طبيعي بود. ولي سابقه نداشت كه به اين شكل و با احضار يكي از اعضاي گروه- مخصوصا خواننده- برنامه را قطع كنند. اما فرمان، فرمان شهريار بود و اشاره اش براي قطع صدا، مطاع، بلافاصله از روي سن پايين آمدم و سرم را محازي صورت شهريار خم كردم كه فرمود:«قبل از اين كه شعر را با آواز بخواني، آن را براي حضار ديكلمه كن» البته جمله را طوري نزديك گوشم گفتند، كه به جز من كسي از افراد دور و بر آن را نشنيد. منظور اصلي استاد، پشت كلماتش نهفته بود و من همان لحظه، نكته ظريفش را گرفتم. در واقع همين اشاره براي فهم آن نكته نهفته، كافي بود. واقعيت اين بود كه برخي هنگام اجراي آواز، كلمات و مخصوصا تاكيدات لفظي شعر را، به درستي ادا نمي كردند و به قول اهل فن كلمات را مي خوردند و شنونده متوجه كلام نمي شد. امروز هم چنين نقيصه اي در كار بعضي ها ديده مي شود. اين عيب دلائلي دارد كه از جمله يكي عادت است ولي عمده علت آن از جايي ديگر ناشي مي شود. معمولا اگر آوازخوان ظرفيت صداي خود را نشناسد و چنانچه به اصطلاح نداند چند دانگ صدا دارد، فلذا وقتي به اوج آواز مي رسد و به قول معروف؛ صدا كم مي آورد، ناچارا شعر يا كلام منظوم را قرباني مي كند. در حالي كه خواننده، هر كسي است كه شنونده را در التذاذ از شعر و آواز، توامان به اوج برساند. اين امر ميسر نمي شود مگر اين كه خواننده، قدرت يا همان وسعت طبيعي صداي خودش را بشناسد تا در انتخاب پرده يا گام ابتدايي آواز، اشتباه نكند. وگرنه در گوشه هاي مياني و مخصوصا در اوج، صدا كم مي آورد و ناچار مي شود؛ براي حفظ آبرو پيش شنونده، كلام يا همان شعر آواز را بخورد. رعايت نكردن ظرفيت صدا، علاوه برعيبي كه گفته شد، حالت طبيعي صوت را مي گيرد و آن را از ملاحت مي اندازد. در اين صورت، صداي خواننده شبيه جيغ و سبب آزار گوش شنونده مي شود و در صورت تكرار، باعث گرفتگي صدا شده و آن را رگه دار مي كند. البته به لطف تربيت موثر استادانم در تبريز، رعايت اين نكته در من ملكه شده بود، ولي به هر حال توصيه غيرمستقيم استاد شهريار مزيد بر علت شد و اين عادت را در من راسخ تر كرد. آن روز بعد از شنيدن توصيه شهريار، فورا به روي سن برگشتم و اشاره استاد را، همراه مختصر توضيحي به حاضرين گفتم. آخر براي حضار محفل سوال پيش آمده بود كه؛ چرا استاد شهريار خواننده را صدا كرده و مخصوصا چه چيزي در گوش او گفته است؟
خلاصه از نوازنده اصلي گروه خواستم كه با زخمه هاي ملايم همراهم باشد و من غزل استاد را براي جمع ديكلمه كنم. تا اگر چيزي از شعر را، موقع آواز خوردم يا درست ادا نكردم، آنها از قبل با كلمات غزل آشنا شده باشند. آن سالها گوينده برنامه هاي ادبي راديو تبريز بودم، فلذا در آن لحظاتي كه شعر شهريار را، با زمينه صداي تار ديكلمه مي كردم، ديدم چهره شاعر بزرگ قرن، از خرسندي گل انداخته است. اين را هم بگويم كه شهريار خودشان به رديفها و گوشه هاي موسيقي دستگاهي ايران آشنا بودند و در سنين متوسط عمرشان، تار و سه تار را به شيريني مي نواختند. به جز نقل قولهايي كه در اين خصوص، از استادان و ياران تبريزي ام شنيده ام، در جاي جاي ديوان شهريار هم، با اين مدعا روبرو شده ام. دو بيت از آن شاعر علوي شاهد بياورم و دردسر را كم كنم:
¤ نالد به حال زار من امشب سه تار من
اين مايه تسلي شبهاي تار من
ديشب به ياد زلف تو در پرده هاي ساز
جانسوز بود شرح سيه روزگاري ام
نام و يادش ماندگار و خدايش بيامرزاد
¤ گوشمالي: اصطلاحا عمل كوك كردن سازي را مي گويند كه از پرده خارج شده باشد. بدين نحو كه گوشواره هاي تعبيه شده در انتهاي دسته سازهاي زهي يا زخمه اي را با دو انگشت شست و اشاره مي گيرند و آن را به راست و چپ مي چرخانند تا ساز، كوك يا راست شود. مانند گرفتن گوش آدم متخلف به قصد تنبيه كه به همين تناسب، كوك كردن ساز را گوشمالي مي گويند. در اين معني حافظ مي گويد:
من كه قول ناصحان را خواندمي قول رباب
گوشمالي ديدم از هجران كه اينم پند بس

 



آتش در كمين است!!

و اما ... پياده را آوازي در ميانه است
كه آن آهنگ رسيدن دارد.
نكند كه آتش خشم خداوند سبحان، برافروخته شود
كه آن عالمي را بسوزاند
و خاكستر كند.
بايد بر حلقه «شريف كساء» خيمه زد؛ و از شميم معطر رسول مكرم اسلام
حضرت محمد مصطفي صل الله عليه و اله و سلم و خاندان نبوتش،
مست اشتياق شد.
كه دشمن حريم را نتواند شكست.
پيام درست آمد،
كه فاطمه بنت نبي الله،
عليه السلام گفت: در زيركساء؛ پدرم دست برآسمان برد و عرض كرد:
«خداوندا، به درستي كه اين ها، اهل بيت و خواص و حاميان من مي باشند. گوشت ايشان، گوشت من است. خون ايشان، خون من است. اذيت مي نمايد به من، هركه به آنها اذيت مي نمايد؛ و غمگين مي كند مرا، هركه آن ها را غمگين مي كند.
من طرفم با هر كه طرف است با آنها و صلحم با هركي صلح است با آنها . دشنم با هر كه دشمن است با آنها و دوستم با هركه دوست است با آنها.
به درستي كه ايشان از من و من از ايشانم..»
پيام درست آمد،
پياده را آوازي در ميانه است،
كه آن آهنگ رسيدن دارد.
خدا نكند كه خشم خداوند سبحان برافروخته شود،
كه آن عالمي را بسوزاند
و خاكستر كند.
اين حكم است:
بايد بر دست مجروح ولايت بوسه زد.
¤ اكبر خليلي
¤ صبح جمعه 21 رمضان 1388

 



تجمع واژه ها در ميان كاغذ

جواد نعيمي
¤ آن كه آتش فتنه اي را برمي افروزد، خودش زودتر وبيش از ديگران در آن مي سوزد!
¤ پا، روي قانون گذاشته بود و فرياد مي كشيد: «قانون مداري حرف اول من است!
¤ يكي مي گفت: هيچ چيز را قبول ندارم، پس پيروزم!
¤ برخي عقيده دارند قانون چيز بسيار خوبي است، به شرطي كه همه اش به سود ما باشد!
¤ اين هم يك پارادوكس: بعضي از «پرادو» استفاده مي كنند و برخي ازپياده رو!
¤ در باغچه حياط (حيات هم بخوانيد فرقي ندارد) برگ زردي را ديدم كه دچار خودسبزبيني شده بود!
¤ بحراني را كه گمان مي كنيم وجود دارد، بسياري از اوقات در درون خودماست، نه در خارج از آن!
¤ يكي از شگردها هم، اين است؛ نگفتن به وقت گفتن و گفتن به وقت نگفتن.
¤ مي گفت: دست هاي من پاك پاك است. چندسال پيش، يك بار آن را شسته ام!
¤ بعضي ها آنقدر دلسوزند كه همه جا را به آتش مي كشند، آن گاه فرياد برمي آورند كه: دود، دود! آتش! آاتش!
¤ يك حرف كوچك، از ميان نوشته هاي يك كتاب بزرگ، هوار مي كشيد همه مطالب اين كتاب بايد باطل اعلام شود ودوباره نوشته شود!
¤ يك نفر كه خودش را در چند آيينه ديده بود، مي گفت: من كه همه جا هستم، چه طور بعضي ها حضورم را انكار مي كنند؟!
¤ لبنياتي سرمحل دست به تقلب گسترده اي زده بود؛ به جاي «من است» نوشته بود: «ماست!»
¤ اتوبوس به سرعت پيش مي رفت. يك نفر كه به بيرون پرت شده بود فرياد زد: من براي سرنشينان اتوبوس احساس خطر مي كنم! اتوبوس به سوي مقصد مي شتافت و مرد در كنار جاده هم چنان شعار مي داد!

 



آغاز داوري سومين جايزه قيصر امين پور تا دو هفته ديگر

داوري سومين دوره جايزه كتاب سال شعر جوان (قيصر امين پور) تا دو هفته ديگر آغاز خواهد شد.
محمدرضا عبدالملكيان دبير جايزه كتاب سال شعر جوان و رئيس دفتر شعر جوان انجمن شاعران ايران به خبرنگار فارس گفت: حدود 100 مجموعه كتاب شعر كه در سال 1387 منتشر شده، به دبيرخانه جايزه رسيده است.
وي با بيان اينكه دو دوره قبلي اين جايزه به صورت دوسالانه برگزار مي شد، از برگزاري سالانه جايزه كتاب سال شعر جوان براي نخستين بار سخن گفت.
به گفته عبدالملكيان در دوره هاي قبلي كه جايزه دوسالانه بود، حدود 150 تا 160 مجموعه شعر به دبيرخانه ارائه مي شد.
رئيس دفتر شعر جوان اظهار داشت: مرحله نخست داوري سومين جايزه كتاب سال شعر جوان دو تا سه هفته ديگر آغاز مي شود.
جايزه كتاب سال شعر جوان، مجموعه كتاب شعرهاي منتشر شده شاعران جوان تا سقف سني 30 سال را بررسي مي كند.

 



انتظامي سمفوني پيروزي را مي سازد

معاون پژوهش و ارتباطات فرهنگي بنياد شهيد و امور ايثارگران گفت: پس از «سمفوني مقاومت» كه همزمان با هفته دفاع مقدس در تالار وحدت اجرا مي شود، « سمفوني پيروزي» را به مجيد انتظامي سفارش مي دهيم.
عباس خامه يار افزود:سمفوني مقاومت از 31 شهريور به مدت پنج شب در تالار وحدت به رهبري مجيد انتظامي توسط اركستر سمفونيك تهران به روي صحنه خواهد رفت و ما اميدوار هستيم بعد از اين اجرا، بتوانيم سمفوني پيروزي را هم به ايشان سفارش دهيم.
وي با بيان اين كه قصد ما ايجاد سه حلقه موسيقايي است، ادامه داد: ما قصد داريم با ساخت سمفوني پيروزي سه حلقه سمفوني ايثار، مقاومت و پيروزي را با هم ايجاد كنيم.

 



انتخاب نشريات برتر از ديد مخاطبان در نهمين جشنواره مطبوعات كودك

امسال براي اولين بار كودكان و نوجوانان در داوري نشريات برتر نهمين جشنواره مطبوعات كودك و نوجوان مشاركت مي كنند.
به گزارش خبرگزاري مهر، تعدادي از اعضاي دختر و پسر مراكز فرهنگي هنري كانون در شهر تهران در كنار داوران متخصص به بررسي نشريات كودك و نوجوان خواهند پرداخت و مطبوعات برتر از نگاه آنان معرفي خواهد شد.
دبير جشنواره مطبوعات كودك و نوجوان طي حكمي عباس قديرمحسني، نويسنده و روزنامه نگار را به عنوان دبير داوران كودك و نوجوان اين جشنواره معرفي كرد.
قرار است در جشنواره هاي بعدي، كودكان و نوجوانان سراسر كشور در اين داوري مشاركت كنند.
نهمين جشنواره مطبوعات كودك و نوجوان از 16 تا 20 آذر در مركز آفرينش هاي فرهنگي و هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان برگزار مي شود.

 



نسيم

دوست من، مانند كسي مباش كه كنار اجاق اش مي نشيند و فرو مردن آتش را تماشا مي كند و آن گاه بيهوده در خاكسترهاي مرده مي دمد. اميد را فرو مگذار و براي آنچه رفته است تسليم نا اميدي مشو، زيرا شكوه بر امور چاره ناپذير بدترين صورت ضعف آدمي است.
جبران خليل جبران

 



25 نويسنده خواستار خروج نظامي آلمان از افغانستان شدند

25 نويسنده و روشنفكر اروپايي با انتشار بيانيه اي خواستار خروج نظاميان كشور آلمان از افغانستان شده اند.
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از روزنامه استاندارد، اين نويسندگان در بيانيه مشترك خود گفته اند «اين زمان بايد به عنوان پل و گذرگاهي براي تعهدات غيرنظامي استفاده شود.»
در بين كساني كه اين بيانيه را امضا كرده اند علاوه بر نويسندگان سرشناسي مانند الفريده يلي نك، برنده جايزه نوبل ادبي، شخصيت هاي سينمايي و تلويزيوني نيز ديده مي شود.
آنها در بيانيه خود از آلمان خواسته اند كه طي دو سال آينده از افغانستان عقب نشيني كند.
چند ماه پيش نيز برخي از نويسندگان چون مارتين والسر با انتشار نامه هايي خواستار عقب نشيني آلمان از افغانستان شده بودند.

 



«كابوس ابوغريب» منتشر شد

كتاب «كابوس ابوغريب» به چاپ دوم رسيد.
اين كتاب در برگيرنده خاطرات تكان دهنده زنان و مردان عراقي زنداني در زندان ابوغريب است كه به همت «يوسف الجماني» تدوين شده است.
عباس سيدمير جمكراني مترجم اين كتاب مي گويد:
«چندسال قبل كه به نمايشگاه بين المللي كتاب تهران رفته بودم، عنوان كتابي توجه ام را جلب كرد «المسيح يصلب من جديد في سجن ابوغريب»! كتاب را ورق زدم، ديدم جنايات ضدبشري آمريكايي ها در زندان هاي ابوغريب از زبان زندانيان بيان شده است. احساس كردم كه وجود اين كتاب در عرصه سياسي- فرهنگي كشور خالي است. به علاوه اين كتاب مي تواند پرده از چهره دروغين حاميان دموكراسي بيشتر كنار زند و ماهيت واقعي سردمداران كاخ سفيد را براي نسل حاضر و نسل هاي آينده هويدا كند. در ترجمه كتاب تلاش كردم تنها خاطرات زندانيان را بيان كنم و از تحليل ها و حواشي كتاب كه نويسنده وارد آنها شده بود، خودداري نمايم!»
وي مي افزايد: «جنايات آمريكايي ها در ابوغريب به اندازه اي شرم آور و غيرانساني بود كه مي ترسيدم ترجمه اين كتاب، سبب ترويج مسائل غيراخلاقي شود. بنابراين، بزرگ ترين مشكلم يافتن عبارت هايي بود كه بتواند بار معنايي آن شكنجه هاي غيراخلاقي را به فارسي منتقل كند.»
نشر مجنون، ناشر كتاب ياد شده است.

 

(صفحه(7(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14