جزيره نشينان عصر ارتباطات
پدر با كلي هماهنگي و زحمت ترتيب مهماني فرداشب را مهيا مي كند، با وجود مشكلات مالي مي خواهد اين سنت زيبا يعني ميزباني از ميهمانان را كه لقب حبيب خدا را گرفته اند ترك نكند. بعد از خوش و بشي كوتاه با تذكر بچه ها كه بابا سريال شروع شد، همگي گويي گمشده خود را يافتند. همگي صم بكم به تلويزيون نگاه ميكنند. 45 دقيقه نفس گير كه اگر حتي بچه هاي كوچك صدايي كنند همه فرياد ميزنند ساكت! بگذار ببينيم چه مي شود. و بعد از پايان سريال يك نگاهي به ساعت و اعلام اينكه ديروقت است و بايد براي فردا استراحت كرد، مهماني به خوبي و خوشي به پايان ميرسد. ولي سؤال، اين ميهماني جز دقايق اوليه كه تنها به يك احوالپراسي ساده گذشت بقيه ساعات تنها به تماشاي سريال موردعلاقه نگذشت؟ داستانك بالا گوشه اي از مهجوريت انسان سرگشته و تنهاي امروزي است. از سرگشتگي گفتم. بياييم پرونده ابوالبشر را بر روي كره خاكي يك ورقي بزنيم. البته از خواننده عزيز مي خواهم كه كمي حوصله به خرج دهند و نگويند كه حكايت غربت انسان حكايتي تكراري است. چرا كه اين حكايت را اين روزها هر چه تكرار كنيم باز كم است، لذا از دريچه اي ديگر به اين مهم مي پردازيم باشد كه تذكري باشد. خداوند انسان ابوالبشر را از بهشت خود به عالم ماده (زمين) فرستاده و پس از آن با توليد نسل انسانها هر كدام در گوشه اي از دنيا پراكنده شدند وخانواده اي تشكيل دادند و پس از گذراندن عصر غارنشيني انسان توانست با علم خود بر طبيعت غلبه پيدا كند و اشرف بودن خود را بين موجودات ثابت كند تا جايي كه در عصر كنوني در بعد مادي توانست اعماق اقيانوسها را درنوردد و در بين سيارات جولان دهد و به خصوص در عصر انفجار اطلاعات مرزهاي جغرافيايي معنايي تازه گرفته و دهكده جهاني ظاهرا محقق شده است و اين انسان به مدد هوش سرشار خداداديش بتواند با كمترين هزينه و تلاش يك زندگي همراه با آسايش براي خود در بين ديگر موجودات ترسيم كند. اما سؤال جدي ما از اين بشر اين است كه آيا به موازات رسيدن به آسايش، به آرامش نيز رسيده است يا خير؟ اگر كمي منصف باشيم وگشت وگذاري در بين انسانها داشته باشيم از شرق گرفته تا غرب عالم انسانها با وجود امكانات فوق العاده كه در تمامي زمينه ها به ياري انسان آمده اند كه اين انسان در رفاه باشد ولي مي بينيم كه گويي آسايش به خصوص آرامش همچون آهويي تيزپا در كوير تنهايي انسان مي دود وانسان سرگشته و محتاج به دنبال آن مي دود و گويي اين وصال حاصل نمي شود. چرا با وجود وسايل بسياري كه در اطراف ما است كه همگي كمك ميكند كه انسان كمتر به سختي بيفتد باز اين انسانها كمتر به آرامش مي رسند؟ آيا انسانها راه را گم نكرده اند؟ راه به آرامش رسيدن چيست؟ آيا دستهايي پنهان و زيركانه در كار نيست كه اين انسان هرگز به آرامش نرسد؟ چرا كه اگر به آرامش واقعي برسد شايد ديگر نيازي به اين وسايل نباشد. كارتلهاي بزرگ سرمايه داري و توليدكننده آنچنان ماهرانه و پيچيده اين انسان را به سرگشتگي مي كشانند كه هرگز انسانهاي عوام از پيچيدگي آن مطلع نمي شوند آيا مي دانيد كه انسانها اگر تنها چند روز به تعداد انگشتان دست به جز مواد غذايي درحد نياز واقعي از خريد دست بكشند چه فاجعه اي رخ خواهد داد؟ چند شركت بزرگ بين المللي ورشكست مي شوند؟ آيا تا به حال فكر كرده ايد كه به عنوان مثال چند هزار برابر پارچه مورد نياز انسانها را كارخانه هاي توليدي مي بافند؟ چرا؟ اگر انسانها فقط به خريد نيازهاي واقعي بسنده كنند چه رخ خواهد داد؟ گفتيم نياز واقعي مگر نياز غيرواقعي و غيرضروري نيز وجود دارد؟ بايد گفت آري. سؤال اينجاست كه واقعي و غيرواقعي آن را چه كسي معين مي كند؟ آيا بايد گفت ما؟ خير. اين ما نيستيم كه تعيين مي كنيم كه چه چيزي نياز واقعي ماست، كدام غيرواقعي، گويي انسان به رشد عقلاني نرسيده است كه بايد قيم داشته باشد مانند خردسالي كه پدر و مادر لباسش را انتخاب مي كنند. اين شركتها يا به عبارتي بهتر تفكرات سرمايه داري است كه تعيين مي كند كه چه چيزي به صلاح ماست و چه چيزي به صلاح نيست كدام كالا ضروري است و كدام غيرضروري به عنوان مثال بسياري از خانواده ها شايد فرزندانشان از فقرغذايي رنج مي برند ولي حتما مبل، تلويزيون رنگي، يخچال فريزر و ... آنها بايد آخرين سيستم باشد بايد اذعان كرد كه گويي دستي بسيار مرموزانه در پشت اين قضايا انسان را هدايت مي كند و همچون عروسك خيمه شب بازي به اين طرف و آن طرف مي برد. اگر تا چند سال پيش پدر خانواده با 8 ساعت كار مي توانست نان حلالي را به خانه بياورد و همه بچه ها را به نوعي راضي نگه دارد و حتي خيرش به غريبه و آشنا نيز برسد، اما امروز آنچنان خود را گرفتار وام ها و قسط هاي كالاهاي غيرضروري كرده است كه برون رفت از اين باتلاق گويي برايش غيرممكن است. تنها تفاوتي كه اين زندگي اش با گذشته كرده اين است كه چند قطعه بي جان از وسايل زندگي در اطرافش زياد شده است كه براي خريد هر كدام چكها پرداخت كرده است و گويي كه اين اقساط تمامي ندارد و هر بار كه توبه مي كند و با خود مي گويد اين آخرين قسطي يا وام است، اما همان دست مرموز به كمك رفاه طلبي او به سراغش مي آيد و قسطي ديگر را برايش رقم مي زند كه حتي نتواند يك ماه را بدون وام و قسط بگذراند. تازه بسياري از اين وسايل نه تنها كمك به رفاه او نمي كنند بلكه در آينده اي نزديك به بلايي برايش تبديل مي شود مثلا از جاروبرقي براي تميز كردن منزل و از ماشين لباسشويي اتوماتيك براي شستن لباس و يا مرد خانه براي چند صدمتر راه رفتن از اتومبيل شخصي استفاده مي كند ولي بعد از مدتي كه ضعف عضلاني و چاقي به سراغشان آمد براي درمان آن به پياده روي و انواع ورزشها در سالنهاي پرورش اندام و خريد وسايلي از قبيل تردميل و دوچرخه ثابت كه هر كدام نيز هزينه اي گزاف دارد رو مي آورند، يا به علت بالارفتن چربي و قند خون مجبور به گرفتن رژيم غذايي مي شوند. آيا اين يك دور باطل نيست؟ آيا تا به حال فكر كرده ايد در آينده اي نزديك انسانها زندگي شارژي دارند؟ شايد بگوييد زندگي شارژي ديگر چيست؟ همه ما حداقل در زندگي يك يا دو مورد از مصاديق شارژ را داريم به اين معني كه براي داشتن خدماتي نظير تلفن همراه يا برق باتري آن با پرداخت مبلغي ادامه آن سرويس دهي را از شركت مورد نظر خواستاريم. آيا تا به حال مردي را نديده ايد كه شارژ گوشي يا اعتبار آن تمام شده است و به دنبال تمديد يا به عبارتي شارژ آن به اين در و آن در مي زند؟ آيا تا به حال فكر كرده ايد كه اگر به همين منوال پيش برويم و شركتهاي مختالف براي ارائه سرويس دهي به ما به فكر شارژي كردن آنها بيفتند و ما نيز به اين زندگي عادت بكنيم، روزي را شاهد خواهيم بود كه شبيه داستانهاي ژولورن يا داستانهاي علمي تخيلي انسانها براي بسياري از شئونات زندگيشان به شارژ نياز داشته باشند مانند شارژ آب، برق، گاز، تلفن، نور، تلويزيون، تحصيل فرزندان و خيلي چيزهاي ديگر كه بسياري از آنها در حال حاضر مضحك به نظر مي رسند، و اگر با هوشياري ما همراه نباشد آن روز محقق مي شود. شايد پرسيده شود كه اين مسائل يا امري قهري است و ما را گريزي از آن نيست يا غيرممكن است. اما بايد گفت كه كارتلهاي سرمايه داري تنها چيزي كه برايشان مهم است سود است و تنها چيزي كه برايشان مهم نيست عاقبت و خوشبختي و سعادت انسان هاست و اتفاقا بايد گفت بين بيداري افراد جامعه و سود سرشار آنها يك رابطه تضاد برقرار است يعني هرچه افراد جامعه به نيازهاي واقعي خود آگاه تر باشند سود آنها كمتر مي شود چرا كه با مديريت مصرف و تشخيص بين نيازهاي واقعي و كاذب از خريد لوازم اضافي و غيرضروري خودداري كرده، در نتيجه فروش اين شركت ها كمتر و فروش كمتر مساوي با ضرر و در بسياري از مواقع ورشكستگي حتمي است. لذا براي جلوگيري از اين امر بايد به هر نحو ممكن خريداران را راغب به خريد بيشتر و مصرف زيادتر نمود. شايد اينجا سؤالي اساسي پرسيده شود، كه مگر خريد هرچه بيشتر منجر به توليد بيشتر نمي شود و توليد بيشتر يعني رشد اقتصادي و ايجاد شغل و همه اينها مساوي است با ترقي و پيشرفت بشر و درنهايت آسايش انسان؟ در جواب اين پرسش زيبا بايد گفت بلي، اما نكته باريكتر از مود در اينجا آن است كه آسايش بشر با چه بهايي؟ به بهاي نابودي انسان؟ بگذاريد كمي ملموستر بگوييم، نكته مغفول اين قضيه اينجاست كه دروغ بزرگي را نظام سرمايه داري غربي به انسان قرن اخير گفته است و آن اين است كه انسان به دنبال آسايش است درحالي كه انسان به دنبال آسايش نيست بلكه به دنبال آرامش است، در اين جا شايد پرسيده شود مگر آسايش و آرامش تفاوت اساسي دارند مگر دو لفظ مترادف و هم معني نيستند؟ در جواب بايد گفت خير. آنها هرگز هم معني نيستند زيرا مفهوم آرامش به مراتب عميق تر از آسايش است، چرا كه هر آسايشي آرامش آور نيست و هر آرامشي لزوما از پي آسايش به دست نمي آيد. عليرضا حسني- گلستان
|