(صفحه(7(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


  شنبه 28 شهريور 1388- شماره 19466
 

داستان
هنر بايد روح داشته باشد
بهترين هديه ي من
¤ سلام آقاي دوست محمدي
انتظار
فقط براي خورشيد



داستان

من هيچ چيز نمي فهمم!
- من؟!
- نه پس، من!
-مني كه كنار بخاري مي شينم چه مي فهمم اونا تو سرما چه مي كشن؟!
- ول كن اين مسخره بازي هارو يه چيز بنويس بره.
-آخه...
- بنويسي ها! من سرم شلوغه بايد با بقيه هم هماهنگ كنم، كار نداري؟ خداحافظ.
- بوق اشغال تلفن كه بلند مي شود، به خودم مي آيم. گوشي را روي تلفن مي گذارم و همانجا كنار تلفن ولو مي شوم.
رضا بود، زنگ زده بود تا متني براي غزه بنويسم. قرار است پنجشنبه مدرسه براي كشتار مردم غزه مراسمي برگزار كند و رضا شده مسئول هماهنگي مراسم. باز هم دم رضا گرم كه پا پيش گذاشت وگرنه از مدرسه كه بخاري برنمي خواست. هرچه مي گوييم ازطرف بسيج دانش آموزي مدرسه برويم تحصن يا راهپيمايي مي گويند: «بچه ها درس دارند.» بيانيه هم كه صادر نمي كنند تا حداقل دلمان به بيانيه خوش باشد. بالاخره به زور قرار شد پنج شنبه، چون فردايش جمعه و تعطيل است. بعد از كلاس ها يك ساعت بهمان وقت بدهند تا مراسمي براي غزه تدارك ببينيم. البته گفته اند حواسمان باشد طولاني نشود تا بچه ها فردا به نمازجمعه برسند!
از كنار تلفن بلند مي شوم، كاغذ و قلم برمي دارم و به اتاقم مي روم. در را مي بندم تاصداي تلويزيون اذيتم نكند. جلوي در، روي زمين ولو مي شوم و بالشتي را مي گذارم زيرسينه ام تا تسلطم بيشتر شود، دست دراز مي كنم و كتاب شيمي را ازكنار كيفم برمي دارم و كاغذ را رويش مي گذارم. همه شرايط براي نوشتن آماده است اما قلم روي كاغذ مانده و حركت نمي كند. نمي دانم چه طور شروع كنم، هميشه شروع ها سخت بوده.
بلند مي شوم، كامپيوتر را روشن مي كنم و سيم تلفن را از زير كامپيوتر برمي دارم و به فيش مي زنم. مي خواهم به اينترنت وصل شوم، علاوه بر اين كه صداي غريب وصل شدن به اينترنت را خيلي دوست دارم مي خواهم چند عكس در مورد غزه ببينم تا شايد قلمم شكوفا شود!
همه خبرگزاري ها را زير و رو مي كنم... پر است از عكس! عكس؟! عكس نه، حقيقت، پر است از حقيقت كه طبق معمول تلخ است. دهانم گس مي شود، نه به خاطر تلخي حقيقت، كه به خاطر شوري بغضي كه خورده مي شود. مرد كه گريه نمي كند!
سه روز از محرم گذشته و به خاطر اين عبارت مسخره هنوز گريه نكرده ام. با كامپيوتر يك روضه را با صداي آرام براي خودم پخش مي كنم. بغضم كم كم از گوشه چشمم به پايين مي سرد. حالا عملا دارم گريه مي كنم. به خاطر كربلا يا غزه، چه فرقي مي كند؟
بس است، آنچه مي خواستم شد. كامپيوتر را خاموش مي كنم و سيم تلفن را از پريز درمي آورم. روي همان بالشت ولو مي شوم و خودكار را به دست مي گيرم و شروع مي كنم به نوشتن.
¤¤¤
پنج شنبه است رضا هرچه اصرار مي كند متني را كه نوشته ام بدهم تا بخواند، قبول نمي كنم. مي خواهم برخلاف هميشه متن را خودم بخوانم، بدون اينكه كسي از قبل بداند چه نوشته ام.
زنگ آخر مي خورد و بچه ها همه به سمت نمازخانه هجوم مي برند. آرام به سمت نمازخانه مي روم و يك گوشه مي نشينم. با صداي صلوات، هادي مي رود تا قرآن بخواند. وسط قرآن خواندن هادي، حاج آقايي كه براي مراسم دعوت كرده ايم مي آيد وهمان نزديك در، كنار مدير مدرسه مي نشيند. صداي «صبح كم الله بالخير» مدير را مي شنوم، مگر بعد ازظهرها را هم «صبح» مي گويند؟
رضا از جلوي سن مي آيد و با حاج آقا خوش و بش مي كند، صداي صلوات بچه ها كه بلند مي شود، به سمت سن مي دود و پشت ميكروفن قرارمي گيرد. از هادي تشكر مي كند و از من مي خواهد بروم و متنم را بخوانم. بچه ها با صلوات همراهي مي كنند. آرام به سمت سن حركت مي كنم. آن قدر كه چهره ام نشان مي دهد آرام نيستم.دفعه اول است كه مي خواهم براي بچه ها - آن هم از پشت ميكروفن- حرف بزنم.
به سن كه مي رسم، رضا تمام التماسش را توي صدايش مي ريزد و مي گويد: «تو رو خدا...» رنگش پريده و نگراني از سر وصورتش مي بارد. به رضا لبخند مي زنم و پشت سن مي ايستم. كاغذ را از توي جيبم درمي آورم و روي سن بازش مي كنم، ميكروفن را كمي بالا مي آورم تا دقيقا روبروي دهانم باشد. نگاهي به بچه ها مي كنم، همه نگاهها معصومانه به من دوخته شده. هول برم مي دارد. به حاج آقا نگاه مي كنم، دو زانو نشسته و دستهايش را هم گره زده و به من نگاه مي كند. مي خواهم برگردم كه نگاه رضا سرجا نگهم مي دارد. توي دل بسم الله مي گويم و شروع مي كنم:
«من هيچ چيز نمي فهمم...»
همه مي خندند. آقاي مدير را نگاه مي كنم، غضب آلود به من چشم دوخته، حتما پيش حاج آقا حسابي تعريف درس خواندن بچه ها را كرده و حالا يكي از بچه ها مي گويد هيچ چيز نمي فهمد! رضا مضطرب است، سعي مي كند من را نگاه نكند، شايد خيال مي كند خجالت مي كشم.
خنده ها كه خاموش مي شود، ادامه مي دهم:
«مني كه كنار بخاري نشسته ام، چه مي فهمم سرما يعني چه؟
مني كه سقف خانه مان سالم است چه مي فهمم فرو ريختن سقف يعني چه؟
مني كه چهارشنبه سوري با آتش بازي مي كنم، چه مي فهمم سوختن يعني چه؟
مني كه دستم را با چاقو هم نبريده ام، چه مي فهمم تركش يعني چه؟
مني كه موشك هايم كاغذي است، چه مي فهمم موشك يعني چه؟
مني كه بمب هايم خبري است، چه مي فهمم بمب يعني چه؟
مني كه هواپيماهايم مسافربري است، چه مي فهمم هواپيماي جنگي يعني چه؟
مني كه اسراييلم يك پرچم سفيد و آبي است چه مي فهمم اسراييل يعني چه؟
مني كه بيمارستان هايم هميشه جاي خالي دارد چه مي فهمم كمبود دارو يعني چه؟
مني كه همه جا مي توانم بروم، چه مي فهمم بستن گذرگاه رفح يعني چه؟
من نمي فهمم چرا جنگ است، من از آخرين جنگم 20 سال گذشته، من اصلا جنگ نديده ام پس چه توقعي داري از جنگ بنويسم؟ چه توقعي داري از كودك جنگ زده بنويسم و چند سطر به حالش دل بسوزانم بدون آن كه بدانم دردش نداشتن اسباب بازي نيست، دردش نداشتن زندگي است، من نمي فهمم زندگي نداشتن يعني چه؟
من نمي فهمم.
من خيلي چيزها را نمي فهمم.
راستش را بخواهي من هيچ چيز را نمي فهمم.»
بچه ها به «نمي فهمم»هايم نخنديدند؛ رضا لبخند رضايت بخش مي زند؛ آقاي مدير قيافه اش هيچ تفاوت محسوسي نكرده بود و حاج آقا نگاه مهربانش را مي پاشيد روي صورتم. و من دليل اين ها را نمي فهميدم، نكند واقعا نفهم شده باشم؟
محمد حيدري/ قم
همكار افتخاري مدرسه

 



هنر بايد روح داشته باشد

ساعت چهار است. نمايشگاه تازه باز شده و كمي شلوغ است. براي مصاحبه به طبقه دوم مي روم. در راه سؤال هايم را بار ديگر مرور مي كنم. «محسن قدوسي» را از دو سال پيش مي شناسم. يعني سال 86 كه به نمايشگاه قرآن رفتم و با ايشان براي نشريه «دوچرخه» مصاحبه كردم. به تابلواش كه مي رسم با تجمع گسترده مردم روبه رو مي شوم. همه دوربين به دست و موبايل به دست از تابلو «سرعشق» عكس مي اندازند. صداي تحسين مردم پشت سر هم شنيده مي شود:
-آفرين، خيلي قشنگه!
-واقعا هنرمنده!
-چه هنري داشته اوني كه تونسته اين تابلو رو درست كنه!
آقاي قدوسي هنوز نيامده اند. من به نرده ها تكيه مي دهم و منتظر مي مانم...
¤ ¤ ¤
محسن قدوسي مي گويد:
تابلو «سرعشق» نمادي از مقام والاي امام حسين (ع) است.
اين تابلو تركيبي از واژه «سرعشق» و حديث «ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه» تمثيلي از مقام والا و عرفاني امام حسين(ع) مي باشد كه به شكلي نمادين به نمايش گذاشته شده است. وي افزود: كربلا سرچشمه اخلاق و فضايل انساني است كه در آن امام حسين(ع) درس تاريخ، اخلاق و بندگي را به همه انسانها آموزش داد؛ من نيز براساس عشق و ارادت به امام حسين(ع) تصميم گرفتم طرحي را با مضمون سالار شهيدان به مرحله طراحي و اجرا درآورم.
¤از خودتان بگوييد؛ چه شد كه به سمت كار معرق رفتيد؟
نه سال داشتم كه در كلاسهاي يكي از خادمان قرآن به نام «سيدجواد» حضور مي يافتم و ايشان با ذوق و شوق فراوان خانه خود را محفل انس جوانان و نوجوانان با قرآن نموده بودند. ايشان دستي در هنر معرق داشتند و با خودشان چوب و اره مويي و وسايل لازم را به كلاس قرآن مي آوردند و به ما نوجوانان كه پنجاه نفر بوديم، هنر معرق را ياد مي دادند و قول دادند كه اين شاگردان هر كدام در آينده اسماءالهي را به هنر و ذوق خود از دل چوب درآورند و به جامعه عرضه كنند.
¤اصلا كار معرق چه جذابيتي داشت كه به سراغش رفتيد؟
به هر حال يك انتخاب بود كه من انجام دادم؛ در كل به كارهاي هنري و دستي علاقه مندم.
¤لطفا در مورد تابلوي سرعشق برايمان توضيح دهيد.
اين اثر در ابعاد 200در 220 سانتي متر و به وزن 140كيلو مي باشد. تابلو تركيبي از چوب درختان نارنج، افرا، چوب انجير و همچنين جواهراتي نظير ياقوت قرمز و طلا مي باشد. در اين تابلو بيش از هجده هزار و ششصدقطعه چوب به كار رفته. تذهيب دور اثر هنر «محمدرضا هنرور» مي باشد كه تركيبي است از گلهاي ختايي و اسليمي. واژه سرعشق به خط «استاد محمدرضا شريفي» است و حديث «ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه » توسط «استاد كرمعلي شيرازي» كتابت شده. در قلب حديث كلماتي است در باب شخصيت معرفتي و عرفاني امام حسين(ع) همراه با اعراب و چيدمان كنجدي شكلي كه حديث شريف را تكميل مي كند. نورپردازي اثر نيز به شيوه اي هماهنگ تمامي فضاي تابلو را روشن مي كند. اين اثر هنري در رشته خود يك اثر بي نظير و منحصر به فرد در عرصه بين المللي به شمار مي رود.
¤قبل از اين كار چه كارهاي ديگري انجام داده ايد؟
همانطور كه گفتم من از نه سالگي به كار معرق مشغول بودم و به همين دليل كارهاي زيادي انجام داده ام كه شايد تعداد آنها از هزار تا هم بيشتر شود.
¤از سابقه حضورتان در نمايشگاه هاي قرآن بگوييد.
از سال 77 در نمايشگاه هاي قرآن شركت مي كردم اما در نمايشگاه قرآن مصلي از دو سال پيش يعني سال68 شركت كردم.
¤كار سال68تان در مسابقه نمايشگاه قرآن، مقام اول را كسب كرد؛ در مورد اين مسابقه توضيح دهيد.
در اين مسابقه علاوه بر ايران بيست و شش كشور ديگر هم حضور داشتند. كارها در گروه هاي گوناگون مانند تذهيب، معرق و... به رقابت پرداختند و كار من از بين صدكار ديگر در زمينه معرق مقام اول را كسب كرد.
اين مسابقه شامل دو مرحله بود: مرحله انتخاب براي نمايشگاه و مرحله رتبه گذاري.
¤پس هر كاري هم نمي تواند در نمايشگاه به نمايش گذاشته شود؛ اينطور نيست؟
بله كارها ابتدا بررسي مي شوند و اگر در سطح ملاك هاي نمايشگاه بودند براي نمايش انتخاب مي شوند.
¤ آيا كارهايتان فقط زمينه مذهبي دارند يا در زمينه هاي ديگر هم كار مي كنيد؟
بله آثار من فقط زمينه مذهبي دارند و در كل در مضامين قرآن و ائمه اطهار انجام شده اند.
¤طرح خاصي براي اجرا در آينده داريد؟
بله، تابلويي در مضمون حضرت فاطمه(س)، با تركيبي متفاوت از تمامي طرح هايي كه از قبل تا حال حاضر انجام داده ام. در كل اين اثر، اثري متفاوت خواهد بود.
¤و حالا كار اين تابلو را شروع كرده ايد؟
خير، بعد از به پايان رسيدن اين دوره از نمايشگاه قرآن كارم را شروع مي كنم.
در پايان مصاحبه آقاي قدوسي سخني از مقام معظم رهبري را ذكر مي كنند كه مي فرمايند: هيچ تفكري در تاريخ ثبت نخواهد شد مگر اينكه با هنر آميخته باشد.
همچنين به سخن حضرت علي(ع) اشاره مي كنند: من ميراثي را سرشارتر از علم و هنر نمي دانم و جلوه و جمالي را بالاتر از ادب نديده ام.
در ادامه آقاي قدوسي ضمن اظهار گلايه از برخي مسئولان در باب كم لطفي هايشان در مقوله هنر اظهار داشتند كه بايد به هنر بيشتر اهميت داده شود چرا كه كشور ما در نزد بسياري از ملل با فرهنگ و هنرش شناخته شده است.
¤ ¤ ¤
گفت وگويمان كه تمام مي شود بار ديگر به تابلوي سرعشق نگاه مي كنم اما اين بار عميق تر. حالا اطلاعاتي دارم كه در بهتر درك كردن اثر كمكم مي كنند.
ناگهان قسمتي از حرفهايمان در ذهنم نقش مي بندد. آنجا كه آقاي قدوسي گفتند: هنر بايد روح داشته باشد. همچنين بايد با تمام مخاطبان ارتباط برقرار كند؛ هدفمند باشد و انگيزه محتوايي داشته باشد.
تجمع مردم هنوز هم گسترده است و به اين نتيجه مي رسم كه اين اثر هنري توانسته با همه مخاطبان ارتباط برقرار كند و اين نشان دهنده موفقيت كار هنري آقاي قدوسي است.
ياسمن رضائيان/ 71ساله / تهران همكار افتخاري مدرسه

 



بهترين هديه ي من

دوستان مدرسه !
ماه مهماني با طلوع خورشيد عيد فطر به پايان رسيد و به قول شاعر:
عيد رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شكر كه اين آمد و صد حيف كه آن رفت
دوست مدرسه اي ام !
چطوري ؟ چرا ديگر كمتر سراغ ما را مي گيري ؟
دلم مي خواست به عنوان عيدي براي تك تك دوستانم يك هديه مي فرستادم اما چه كنم كه هنوز اين توفيق نصيب دست هاي كوچكم نشده است .
دوستتان دارم و اين بهترين هديه ي من است .
وقتي همكارانم ازصفحه حرف مي زنند من خوب مي دانم كه در اصل آنها دارند از كارهاي شما تعريف مي كنند؛ كارهايي كه اگر نبودند من هم نبودم .
از شما ممنونم و اميدوارم اهالي مدرسه در تمام مراحل زندگي شان موفق باشند .
دوستانمان زهرا قدوسي زاده و يلدا خداداد هم مطالبي براي روز قدس فرستاده بودند كه در آرشيو مدرسه ماندند . اي كاش اين دوستان كمي زودتر مطالب مناسبتي شان را مي فرستادند .
البته داستان محمد حيدري هم به نوعي روز قدسي است اما همكار افتخاري بودن ايشان و همين طور داستان بودن اثرشان باعث استفاده شد .
در انتظار آثار جديد دوستانمان هستيم .
راستي آخرين خبر اين كه آقا جلال در جواب نقد داستان« رازها » ايميلي فرستاده اند كه در شماره ي آينده مي خوانيد .
با تشكر
محمد عزيزي (نسيم)

 



¤ سلام آقاي دوست محمدي

محمد رضا دوست محمدي را با سلام بچه ها شناختم ؛ جايي كه قلم جوان و جوياي نام او هر ماه بهتر از ماه پيش كار مي كرد .
وقتي يك نزديك ظهر در خانه بودم به طور اتفاقي برنامه ي جديد و جالب « صندوقچه » را ديدم و لذت بردم .
آقاي دوست محمدي روي جلد هاي هفته نامه ي همشهري جوان را طراحي مي كند . كاريكاتور و تصوير سازي هاي او دلنشين و جذاب هستند . براي اين دوست هنرمندمان آرزوي موفقيت روزافزون مي كنيم .

 



انتظار

و ناگهان
صدايي آمد
از كرانه هاي دور
از آرمان دوست
به دشت هاي سرد
و قلب هاي سرد و كور
سلام شب!
از او كه با صداي او تو آمدي بگو...
از او به هر كه چون تو ست:
به قصه هاي بي كسي،
و غصه هاي ناكسي؛
به قلب، آخرين تپش،
و عشق، اولين نفس!
صداي دور همدمي
كه روزي از طلوع مهر جمعه اي،
دراين زمان، در آخرالزمان؛
دراين جهان؛
اجازه اي از آفريدگار آن گرفته و به ما سلام مي كند!
شتاب كن! صداي پاي طاهرش،
به گوش عاشقان شب،
چه سهل مي رسد.
صدايش از كرانه هاي دور نه؛
از ابتداي فصل مي رسد!
چرا به دور زل زدي؟
شتاب كن،
به قول شاعر:
و ناگهان چه زود دير مي شود!
هانيه السادات حسيني زاده/ شاهرود

 



فقط براي خورشيد

خورشيد مهربان با سخاوت بي كرانش، نور و گرماي خويش را نثار زمين و زمينيان مي كند، و در قبال آن هيچ منتي نمي گذارد و انتظاري ندارد. آفتاب علاوه بر اين مرداب معصيت ماه را نيز از جام زرين خويش بهره مند مي سازد.
و اين مهتاب، پاسبان شب، ظلمت را كه هراس بر اندام آدميان مي ريزد، دربند مي كند و با فروغ خويش جامه سياه آسمان را حرير جلوه مي دهد. آري ماه به خورشيد نياز دارد پس دست نياز خويش را با فروتني سوي او بلند مي كند تا شراب شهامت و بندگي را به او بنوشاند تا باز شب شود و خفاش هاي شب را اسير خويشتن كند و ديگران را مجذوب خود. آري اين خورشيد است كه ماه را اين چنين زرق و برق مي دهد پس بياييد ما هم چون ماه باشيم و سر تعظيم سوي خورشيد برآريم تا طوباي آسمانيان باشيم.
معصومه دريس 15ساله/ هنديجان
چشماي منتظر
چشام اينجا صبح تا غروب
خيسه براي ديدنت
ذره ذره پر مي كشه
اين دل تا به رسيدنت

نذار كه ديدنت آقا
يه عقده شه كنج دلم
هرچند كه من ناقابلم
يه مشتي از آب و گلم

درسته كه قلب منم
پر از گناهه آقاجون
تو رو خدا زودي بيا
زودي بيا و تو بمون

ستاره هاي آسمون
از انتظار خسته شدن
تو اين ديار منتظر
يه عمره كه بسته شدن

ابراي آسمون ديگه
ميلي ندارن ببارن
اگه بياي ابرا برات
سنگ تمومي مي ذارن

تو دل اين خورشيد خوب
اسمت رو من قاب مي كنم
وقتي كه تو زودي بياي
شبا رو من خواب مي كنم
منا شعبانيان/ 14ساله هنديجان

 

(صفحه(7(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14