(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 6 مهر 1388- شماره 19473
 

به انگيزه بيانيه اي موسوم به صد نفر ! توهم
به مناسبت هشتم مهر روز بزرگداشت مولانا مولوي ديروز، مولوي امروز
در عمق بمانيد
سرمشق



به انگيزه بيانيه اي موسوم به صد نفر ! توهم

پژمان كريمي
حكايت اول: در سمرقند، عابري، مردكي را بديدي كه شتابان از درخت چنار كهنسالي به بالا مي رود!
او را پرسيد:
- به كجا مي روي؟
و مرد بلند بگفتي:
- به بالاي اين درخت تاك مي شوم تا هندوانه اي برچينم كه شنيده ام آب هندوانه از بهر سوي چشم بس مفيد باشدي!
حكايت دوم: به خيوه مردكي رنجور و فرتوت را بديدندي خلعت جنگ به تن داشتي و گرز و سپري به دست و به سر مي گريختي؟
بگفتندش: اي مرد جنگي! اين گريز تو را چراست؟
گفتا: چنين پنداشته ام كه برخي مرا به محاربه برخاسته و چون بيم دارم يك تن از اينان زنده وامگذارم، مي گريزمي تا بپايندي!
توهم يك عارضه است. از دلايل سربرآوردن آن، مي توان به خودپرستي اشاره كرد.
فرد متوهم، قدرت تجزيه و تحليل رويدادها را ندارد. نمي تواند حق و باطل را تميز دهد. واقعيت را نه آن گونه كه هست بلكه آن گونه كه مي پسندد معنا و تفسير مي كند. او، خود را محور مي پندارد و مصرانه توقع دارد محوريت اش از نگاه ديگران به رسميت نشناخته شود. از آنجايي هم كه فرد متوهم همواره برپايه واقعيت و حق و بصيرت گام برنمي دارد، در نتيجه به طور دائم سرخورده، عصبي، پرخاشگر و انتقام جوست!
افراد متوهم، در هر سن و سالي و در ميان هر طبقه و پايگاه اجتماعي نمايندگاني دارند. از جمله در ساحت سياست و فرهنگ! كه البته حضور متوهمان در اين دو ساحت گاه فاجعه آفرين است. زيرا يك سياست پيشه يا فرهنگ پيشه متوهم، مي تواند «توهمات» خود را به مخاطبان كلان عرضه دارد!
اما چرا از «توهم» و «متوهمان» گفتيم؟!
چندي پيش بيانيه اي از سوي 100 مدعي عرصه فرهنگ و هنر به روي خروجي چند سايت خبري قرار گرفت. امضا كنندگان اين بيانيه براي جشنواره هاي دولتي تعيين تكليف كرده و تاكيد نمودند كه از اين پس به آنها جايزه اي ندهند. زيرا آنها جايزه را دريافت نخواهند كرد!
دليل اين تصميم نيز اعتراض به سركوب اغتشاشگران در حوادث پس از انتخابات 22 خرداد عنوان شده است.
اما 100 امضاكننده چه كساني اند؟
بي ترديد اين كسان، نه تنها نامي مطرح، چهره اي مؤثر و وزني در عرصه فرهنگ و ادب به شمار نمي آيند، بلكه اساسا هويت هنري و ادبي آنان در سايه ترديد جدي قرار دارد!
بسياري از افراد ياد شده، براي نخستين بار است كه نام خود را به پاي يك بيانيه نشانده اند. اغلب، تنها هنرشان، چيدن كلمات به صورت پلكاني و جعل نام شعر بر آن چيده هاست و بي اغراق از سرودن يك عنوان شعر كلاسيك كوتاه نيز ناتوان اند!
برخي از زنان امضاكننده هم، افرادي اند كه ديگراني به نام آنها شعر مي سروده اند تا مثلا پا بگيرند و آوازه بيابند!
و جالب است اين 100نفر، در حالي خواسته اند و تاكيد ورزيده اند جشنواره ها به آنها اجازه ندهند كه اساسا اغلب شان تاكنون موفق به دريافت يك جايزه بي اهميت از يك جشنواره كم اهميت هم نشده اند. به عبارتي اگر از آنان پرسيده شود، در چند جشنواره آثارتان شركت داده شده،و موفق به دريافت جايزه شده ايد، پاسخي روشن و مستند دريافت نخواهيدكرد.
با اين وصف اين توهم كه همه جشنواره هاي دولتي مشتاق اعطاي جايزه به 100 نفر ياد شده اند، جاي شگفتي دارد! و باز جالب اينكه اغلب 100 نفر توفيق نداشته اند دست كم يك عنوان كتاب ادبي مستقل به چاپ برسانند و يا به عنوان صاحب ديدگاهي ويژه درعرصه فرهنگ كشور، مجال عرض اندام يابند.
اين متوهمان، به توهم دارابودن جايگاه ادبي بسنده نكرده اند و خود را بر مستند افرادي بصير در حوزه سياست و اجتماع هم نشانده اند.
پس از برگزاري انتخابات شكوهمند 22 خرداد، يك نامزد، مدعي بروز تقلب در انتخابات شد اما براي اثبات وقوع تقلب، نه خود او و نه دوستان سياسي داخلي و نه هواداران خارجي اش نتوانستند يك سند كوچك و روشن و معتبر ارائه كنند.
به موازات طرح ادعاي تقلب نيز، نامزد مدعي و برخي سياسيون منافق، مردم را به خيابانها فراخواندند تا بلكه به اين شيوه نظام جمهوري اسلامي را وادار به اعطاي قدرت نامشروع به نامزد شكست خورده اصلي نمايند.
به دنبال فراخوان يادشده، عده اي از اراذل و اوباش و نه مردم فهيم و دلداده به ايران، به خيابانها آمدند و اغتشاشات تهران پاگرفت. به دنبال آن، تعدادي بسيجي و عابر بي گناه به شهادت رسيدند و افرادي چون «ندا آقاسلطان» به شكل مشكوكي جان سپردند. دهها بانك و صدها دستگاه خودرو در آتش سوخت. اعتبار انتخابات 40 ميليوني در ديدگاه جهاني مخدوش گرديد و طمع بيگانگان برانگيخته شد. با اين حال، عده اي از جمله100 امضاكننده يادشده از روي توهم و بي بصيرتي، ادعاي بي سند را پذيرفتند، مردم را با اراذل و اوباش يكسان پنداشتند، و جانب باطل را گرفتند و در برابر حق و نظام الهي و مردم ايران صف كشيدند . البته چه نگون بخت اند صحنه گرداناني كه از روي ناچاري و بي بضاعتي در تقابل با مردم و نظام ديني كشورمان دست به دامان نه نامهايي گران ودرخشان بلكه متوهماني چون 100 امضاكننده شدند و اين مدعيان بي منزلت حرفه اي را به يك بازي رسوا و صدور بيانيه اي مخدوش تشويق كردند.
بنابر آنچه اشاره شد، بيانيه موسوم به 100نفر، از حيث فرهنگي، مضحك و بي ارزش و از نقطه نظر سياسي براي امضاءكنندگان و مشوقان و صحنه گردانان، يك رسوايي تلقي مي شود.

 



به مناسبت هشتم مهر روز بزرگداشت مولانا مولوي ديروز، مولوي امروز

شهاب الدين مهاجر
مولوي ديروز را همگان خوب مي شناسند، شاعري فارسي زبان كه نام اصلي اش «جلال الدين محمدبن بهاءالدين محمدبن حسيني خطيبي بكري بلخي» يا همان مولانا يا ملاي روم كه در سال 604 هجري در بلخ تولد يافت. چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و «سلطان محمد خوارزمشاه» با اين سلسله لطفي نداشت، به همين علت در سال 609 هجري ترك خراسان گفت. او ابتدا به نيشابور و سپس به بغداد و مكه و سر آخر به دعوت «سلطان علاءالدين كيقباد سلجوقي» به قونيه رفت و تا آخر عمر خود در آن ديار باعزت و اكرام سكني گزيد. حاصل ساكن شدن در آن ديار پرورش كودكش، جلال الدين محمد بود كه اين كودك بعدها عارف و شاعري بزرگ شد و آثاري چون «مثنوي معنوي»، «كليات يا ديوان شمس»، «فيه مافيه» و... از او براي جهانيان به يادگار ماند و اين شاعر شوريده حال در كنار شاعراني چون «سعدي»، «حافظ»، «فردوسي» و «نظامي» يكي از پنج شاعر بزرگ پهنه ادبيات فارسي به حساب مي آيد و اين چنين از افتخارات ايران زمين مي باشد و...
اما مولوي امروز چه كسي است؟ همان بحثي كه سخن اصلي نوشتار امروز ما را تشكيل مي دهد و مي خواهيم سطوري چند در اين باب به رشته تحرير درآوريم. به راستي مولوي در آثاري چون مثنوي معنوي چه كار كرده كه در اين عصر اين همه طرفدار پيدا كرده است؟ مگر در اين كتاب كه شش دفتر دارد و شامل حكايات تمثيلي است، چه رازي نهفته كه در كشوري چون آمريكا، با آن همه ادعاي ادبيات و فلسفه و علوم مختلف، كتاب مثنوي يكي از پرفروش ترين كتاب هاي سال مي شود و اغلب افراد منتظرند تا با ترجمه هاي جديدتر و تخصصي تر از اشعار مولوي شاهد كشف حقايق بسياري از گفتار اين شاعر ايراني باشند؟ مگر جهان مدرن كه لحظه به لحظه بر پيشرفت تكنولوژيكي آن افزوده مي شود، نمي تواند به انسان مدرن امروز و خواسته هايش پاسخ مناسبي بدهد كه انسان هزاره سوم، آرمان و آرزوهاي مگوي خودش را در لابه لاي ابيات كتابي جستجو كند كه متعلق به هفت صد سال پيش است و نه از نظر زماني با او سنخيت دارد و نه از نظر مكاني و فرهنگي با وي همگوني دارد؟ براي رسيدن به پاسخ هاي مناسبي براي پرسش هاي بالا، ابتدا اين جواب را مي دهيم كه مولوي، شايد متعلق به ايران و سده هفتم هجري باشد، اما او يك تفكر جهاني است و بشر امروز با وجود تمام دستاوردهاي علمي كه دارد، همواره به او و انديشه هايش نيازمند است.
كافي است نيم نگاهي به مثنوي معنوي بياندازيم و نيازهاي بشر امروز را در ذهن خودمان تجسم كنيم! آن وقت است كه متوجه مي شويم ميان سخن مولوي و نياز انسان امروز از جهات گوناگوني يك رابطه است. رابطه اي كه آن را مي توان در سه شكل كلي بررسي كرد؛ اول آن كه انسان امروز، به سبب ارتباطات اجتماعي و سياسي و زد و بندهاي مختلف، به نوعي انسان بودن و آن ارزش والاي خويش را فراموش كرده است. اما با اين حال در جست وجوست تا به هر نحوي شده ارزش آسماني خودش را پيدا كند. پس اين نياز انسان امروز با انديشه مولوي كه همانا «انسان گرايي» است، سنخيت دارد، چنانچه مولوي در ميان ابيات خويش با لطيف ترين تعبيرات و كلمات به انسان گوشزد مي كند كه او جانشين خداوند در زمين است و به نوعي محور هستي به شمار مي رود. از اين رو انسان مدرن امروزي به خوب درك مي كند شعر مولوي، شعر شوريدگي است، شعر عصيان منطقي اوست عليه تمام نظم ها و نظام هايي كه قصد دارند انسان را محدود كنند و او را از رسيدن به اصل خودش باز دارند. درست همان چيزي كه در شعر مولوي از آن مي توان تحت عنوان «هرمنوتيك» ياد كرد؛ يعني يك جور كشف و شهود باطني انسان كه او را از حالت بي هويتي و پوچي يا همان «اگزيستانسياليسم» خارج مي كند و رفته رفته او خودش را در برابر مجموعه هستي، سربلند و سرافراز از همه چيز و همه كس مي بيند. دومين عاملي كه باعث مي شود انسان مدرن امروز به مولوي و اشعارش اعتماد پيدا كند، توصيه مولوي به «خردگرايي» است، يعني آنجا كه مولانا مي گويد: «اي برادر تو همه انديشه اي/ مابقي تو استخوان و ريشه اي» به انسان توصيه مي كند كه اگر استعدادهاي دروني اش را كشف كند، خواهد ديد كه منبع انديشه هاي بسيار والايي است. پس چه نيازي است انسان تقليد كوركورانه كند؟ اصلاً اين تقليد محض كردن، نوعي اهانت انسان به انديشه هاي والايش است و اين همان دردي است كه انسان امروز به خاطر تبليغات وسيع وسايل ارتباط جمعي به آن دچار شده و همواره تلاش مي كند تا از اين رنج و اندوه خودباختگي نجات پيدا كند. سوم آن كه مولوي را مي توان سفير محبت و عشق دانست. درست همان چيزي كه انسان امروز به آن بيش از پيش احساس نياز مي كند. آن هم در دنيايي كه هر روز و هر لحظه شاهد بروز اتفاقات ناگوار و دردناك است. پس به جاست مولوي چونان طبيبي معنوي با اشعارش در جاي جاي دنيا حاضر شود و به انسانهايي كه دانسته و يا ندانسته به خاطر حطام دنيوي با يكديگر از سر كينه و نفرت برآمده اند، گوشزد كند ما همه از يك اصل هستيم و هر زمان كه نياز باشد، مجبوريم به دنبال اصل و اين كه از كجا آمده ايم، باشيم. با اين شرايط است كه مولوي، انسان را در همه اعصار و قرون دائماً به صلح و محبت دعوت مي كند و عقيده دارد، انسان ها شايد به ظاهر نسبت به هم كينه داشته باشند، اما در ميان خودشان نوعي دوستي و محبت را احساس مي كنند.
بي شك آنچه به سخن و انديشه مولوي در دنياي معاصر ارزش و اعتبار مي بخشد، بيان دردها و به دنبالش درمان آن دردهاست. زيرا بسيار ديده و يا خوانده مي شود، اغلب مكاتب بشري با موشكافي هرچه تمام تر دردهاي جامعه و انسان را بيان مي كنند و چه بسا در اين رهگذر طرفداراني هم پيدا مي شوند كه چند صباحي از اين مكاتب پيروي مي كنند. اما با گذشت اندك زماني، اين مكاتب خود به خود به پوچي مي رسند. يا اين كه بيان رنج هاي اجتماعي و فردي شان تنها در طرح مسئله خلاصه مي شود و آدمي را در پيدا كردن راه درمان تنها مي گذارند. اما حكايت مولوي، اين چنين نيست. او در يك شكل كلان و كلي انسان را از دردهايش كه همانا دور شدن از اصل خويش و تنهايي اش در دنياست، آگاه مي سازد. يا نه، در شكل جامع مي توان گفت مولوي به سه سؤال اساسي بشر اشاره مي كند كه از كجا آمده است؟ براي چه آمده است؟ و سرانجام او چه خواهد شد؟ سپس به صورت تمثيل به سؤالات پاسخ مي دهد و در اين ميان چه پاسخي مناسب تر از اين كه انسان براي رهايي از اين رنج ها، بايد بر نفس خويش قدم بگذارد، جسم را رها كند، چشم درون را بگشايد، براي دوري از دنيا و تعلقات آن سختي بكشد و...؟ حكاياتي چون، حكايت «طوطي و بازرگان» مبين همين مدعاست، آنجا كه مولوي با بيان آن داستان، به انسان مي گويد تا وقتي جسم (قفس) را رها نكند، روح و روانش (طوطي) آزاد نخواهد شد و چه خوب است در اين ميان از راهنمايي مرشدان آگاه (طوطي كه در هندوستان از بالاي درخت افتاد و مرد) بهره مند شود.
به هرحال آنچه عنوان شد، شمه اي از جايگاه مولوي در جهان معاصر بود، جايگاهي كه انسان خسته و دل بسته به آرمان شهر امروز، بدان نيازمند است و اين انسان خوب مي داند، حرف و راه مولوي، همان چيزي است كه او مي خواهد؛ يعني رها شدن از سختي هاي دنيا، به يك كلان و جمع انساني رسيدن و سرآخر با دانستن ارزش هاي انساني خويش به ملكوت و آسمانها عروج كردن.
منابع:
1- پله پله تا ملاقات خدا- نوشته دكتر عبدالحسين زرين كوب، انتشارات علمي- چاپ هفدهم- تهران.1380
2- تفسير مثنوي معنوي- جلال الدين همايي- انتشارات هما- تهران1366
3- عرفان مولوي- خليفه عبدالحكيم، احمد محمدي و احمد ميرعلايي- شركت سهامي كتاب هاي حبيبي- چاپ دوم1355 تهران
4- آزادي و تربيت- دكتر محمود صناعي- انتشارات سخن .1339
5- تاريخ ادبيات در ايران- ذبيح الله صفا- انتشارات اميركبير- چاپ ششم1363

 



در عمق بمانيد

اكبر خليلي
در عمق بمانيد
كه اين حاصل
نجواست؛
در جمع دليران.

با گوش شنيدم،
كه اجانب؛
به سرورند؛
در خلط حقايق.

دركوچه بمانيد؛
كه خانه،
حرم
قدس
نبي هاست؛
درمحفل رندان،
ماندم،
چه بگويم؛
به اين
جمع؛
دراين،
وقت و دقايق.
بايد ببينند،
همه اهل خلايق؛



 



سرمشق

الغا/ القا
اين دو كلمه را نبايد باهم اشتباه كرد. الغا با حرف «غ» به معناي «لغو كردن، باطل كردن» است: «الغاي بردگي»، «الغاي مجازات اعدام»، «الغاي حكومت نظامي». اما القا به حرف «ق» به معناي «تلقين كردن، آموختن و در ذهن كسي وارد كردن» است و بيشتر در تركيب «القاي شبهه» يعني «ايجاد شك در ذهن كسي» به كار مي رود. اصطلاح اخير را گاهي به صورت «الغاي شبهه» مي نويسند كه درست به معناي متضاد آن دلالت مي كند.
غلط ننويسيم / ابوالحسن نجفي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14