(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 6 مهر 1388- شماره 19473
 

بازتعريف مفهوم امنيت
محدوديت هاي قدرت نظامي در افغانستان
تجديد حيات نومحافظه كاران در دوران اوباما



بازتعريف مفهوم امنيت

ترجمه و تنظيم: علي بهزاد
طوفاني از بحران ها - اعم از اقتصادي، مالي، نظامي، تبعيض اجتماعي، گرمايش زمين- در سرتاسر جهان بپا خاسته و دولت ها، شهروندان و انديشمندان را با يك چالش جدي مواجه ساخته است. جهانيان بايد در معناي »امنيت« تجديد نظر كنند تا دنيا را به سمت ثبات حركت دهند. شكاف ميان واقعيت خطرناك موجود، و اين ضرورت اجتناب ناپذير همچنان عميق و قابل توجه است.
پس از سال ها افزايش رو به رشد هزينه هاي نظامي آمريكا، رشد اين هزينه در حال نزديك شدن به يك رقم ثابت است. اما اين همچنان به معني آن است كه هزينه هاي نظامي با نرخ بالاي هزينه هاي دوران جنگ سرد ادامه خواهد يافت. در اروپا تفاوت بسيار زيادي ميان غرب و شرق قاره وجود دارد. موسسه صلح بين المللي استكهلم( SIPRI ) تخمين زده است كه طي سال هاي 1999 تا 2008 هزينه هاي نظامي در اروپاي شرقي رشد 143 درصدي داشته است، در حالي كه اين نرخ در اروپاي غربي فقط پنج درصد بوده است.
يك دليل براي اين تفاوت، اين است كه در اروپاي غربي اهميت بيشتري به مسئله سلامت و آموزش داده شده است؛ اما تفسير ديگر اين است كه بودجه جنگي در سال هاي منتهي به بحران اقتصادي كنوني به شدت تحت فشار بوده؛ وضعيتي كه با افزايش بدهي هاي خارجي دولت ها وخيم تر نيز شده است.
در نتيجه، بسياري از تحليل گران براين باورند كه آينده سختي براي بخش نظامي پيش روست، به ويژه درباره انگليس و فرانسه. اين تحليل گران بودجه دفاعي فرانسه را به يك شخصيت كارتوني تشبيه كرده اند كه بر روي صخره بلندي مي دود و وقتي صخره را رد كرد و زير پايش خالي شد، تا زماني كه متوجه خالي بودن زيرپايش نمي شود، سقوط نمي كند. وقتي اين شخصيت متوجه قضيه مي شود، چنان سقوط مي كند كه ديگر چيزي از او باقي نمي ماند.
بعضي از كشورهاي كوچكتر كه متوجه »زير پاي خود« شده اند، شروع به محكم كاري كرده اند. براي مثال، بلژيك قصد دارد تا 12 پايگاه از 30 پايگاه نظامي خود را تعطيل كند. نيروهاي نظامي آن كه در سال 1994 44 هزار نفر بودند، قرار است به 34هزار نفر تا سال 2013 و به 30 هزار نفر تا سال 2015 كاهش يابد.
صرف نظر از اينكه چه كسي در انتخابات ژوئيه 2010 پيروز شود، انگليس يك تجديد نظر اساسي در سياست هاي دفاعي خود را پيش رو دارد. اين تجديد نظر بي ترديد در حوزه مالي خواهد بود و هم اكنون شركت هاي توليد تجهيزات نظامي در حال لابي كردن براي حفاظت از برنامه هاي توليد اصلي خود هستند. مديران بزرگترين شركت هاي نظامي انگليس از جمله BAE، QinetiQ، و Rolls Royce در ماه اوت در يك نشست خبري گفتند اگر انگليس مي خواهد جزو چند كشور برتر دنيا باشد بايد هزينه هاي نظامي خود را افزايش دهد.
انگليسي ها مشكل خاصي دارند و آن اينكه دولت آينده در حالي مجبور است ده ها ميليارد پوند براي هزينه در بخش عمومي ذخيره كند كه بر اساس تعهدات دولت، در سال آينده هزينه هاي نظامي به اوج خود خواهند رسيد. اين هزينه ها شامل جايگزيني سيستم موشكي هسته اي «تريدنت» با يك سيستم جديد، تدارك هزاران ماشين جنگي جديد براي ارتش، و مهم تر از همه دو ناو هواپيمابر و هواپيماهاي بسيار گران قيمت اف- 35 كه روي اين ناوها خواهند نشست.
در چنين شرايطي و به ويژه در جريان «جنگ عيه تروريسم»در عراق و افغانستان، معقول به نظر مي رسد كه در تحليل از «امنيت»، تعبير كلي تري از اين واژه داشته باشيم تا اينكه طبق تحليل سنتي آن را به مسائل دفاعي محدود كنيم. از بعضي جنبه ها، استراتژي امنيت ملي انگليس (در در سال 2009 به روز شده) شروع به تفسير مفهوم امنيت كرده است، چرا كه آن به مسئله تغييرات آب و هوايي، تضاد طبقاتي، حاشيه نشيني، و مهاجرت گسترده توجه ويژه اي داشته است. مشكل اينجاست كه چارچوب ايجاد شده براي طراحي اين دكترين و
نتيجه گيري هاي حاصل از آن، به دليل نگاه كلاسيك به مفهوم امنيت، كارآيي لازم را ندارد.
براي برخي از اتاق فكر هاي نظامي اين امر قابل پيش بيني است. اينها شايد در تحليل تهديد هاي جديد بسيار مبتكر باشند؛ اما خاستگاه و جايگاه آنان، كه دربردارنده يك ديد نظامي است، فقط دفاع از كشور در برابر تهديدات نظامي با استراتژي هاي قديمي را در اولويت مي داند. آنها به ندرت در جايگاهي قرار مي گيرند كه به دولت بگويند امنيت دراز مدت نيازمند اقدامات پيشگيرانه اي است كه هيچ ربطي به استراتژي هاي نظامي ندارد و بيشتر با يك سياست اقتصادي مبني بر توسعه پايدار سر و كار دارد.
همچنين، حفظ امنيت در جهاني كه به شدت دچار شكاف و از هم گسيختگي است، با سرپوش گذاشتن به روي واقعيت ها ممكن نيست. در دوره جنگ هاي غير عادي، اين اصل بيشتر صادق است. هم اكنون چند هزار نيروي مسلح توانسته اند 200 هزار نفر از نيروهاي نظامي جهان در عراق را براي شش سال و در افغانستان براي 9 سال زمين گير كنند.
اينجا و آنجا شايد تلاش هايي براي تغيير رويه موجود ديده شود، اما حتي اين جريان هاي تحول خواه نيز مجبورند براي پيشبرد برنامه هاي خود به صنايع نظامي تكيه كنند. به هر حال، نشانه هايي از تحركات مبتني بر افكار مستقل كه بر محور «امنيت پايدار» مي چرخند، ديده
مي شود. «مركز توسعه آمريكا» در واشنگتن مقاله جالب و مفيدي را با عنوان «در جست و جوي امنيت پايدار» منتشر كرده است كه هدفش تبيين رابطه امنيت ملي، امنيت بشر، و امنيت هميارانه براي حمايت از آمريكا و جهان است. هفته آتي، مركز امنيت جهاني ژنو نتايج مطالعه اي را منتشر مي كند كه در آن مفهوم «امنيت ملي پايدار» به عنوان بخشي از برنامه جهاني سازي و امنيت بين المللي اين مركز، تبيين شده است.
گروه تحقيقات آكسفورد كه يك اتاق فكر مستقل در لندن است، در سال 2006 پروژه اي را با عنوان «حركت به سوي امنيت پايدار» آغاز كرد. نتيجه تحقيقات مقاله اي با عنوان «پاسخ هاي جهاني به تهديدات جهاني» بود. اين مقاله، به دنبال اين بود كه تضادهاي اجتماعي- اقتصادي، فجايع زيست محيطي و به حاشيه رانده شدن اكثريت را بزرگترين تهديدات سال هاي آتي معرفي كرده و پاسخ به اين تهديدات را نه در راهكارهاي نظامي، بلكه در يك استراتژي مبتني بر ريشه يابي اين حوادث جست و جو كند.
اين ابتكاري است كه مي تواند كمك زيادي به ايجاد طرح هاي امنيت ملي كارآمدتر كرده و معناي جديد و واقعي تري به امنيت ببخشد تا اين موضوع از محدوده تعريف هاي نظامي خارج شود.
منبع: Open Democracy

 



محدوديت هاي قدرت نظامي در افغانستان

ترجمه و تنظيم: ميثم نجات دهكردي
هر دو ارتش اصلي غربي كه در جنگ افغانستان درگيرند، در حال اعتراف به مشكلات فزاينده خود در بعد نظامي جنگ هستند. در آمريكا، درياسالار «مايكل مولن» روز پانزدهم سپتامبر 2009 به كنگره گفت كه براي موفقيت در افغانستان زمان و نيروي بيشتري مورد نياز است. در انگليس، «باب آينس وورث» طي يك سخنراني در كالج پادشاهي لندن در همان روز (15 سپتامبر) اعتراف كرد كه «ما با چنان دشمن جنجگويي درگير هستيم كه نمي توان به اين زودي ها از موفقيت سخن گفت».
اين اظهار نظرها به دنبال افزايش فعاليت هاي طالبان در شمال افغانستان ايراد شدند. مشاركت آلمان در حملات اشغالگران به ايالت قندوز مسئله افغانستان را به جد وارد بحث هاي انتخاباتي اين كشور كرده است. به طوري كه طبق يك نظرسنجي كه 27 سپتامبر منتشر شد، به اولين دغدغه راي دهندگان آلماني تبديل شده است. حمله انتخاري به منطقه ديپلماتيك كابل در هفدهم سپتامبر كه به كشته شدن حداقل شش ايتاليايي و 10 شهروند افغان منجر شد، شاهدي ديگر بر وخامت اوضاع كنوني افغانستان است.
جالب تر از همه در اين ميان، گزارش هاي موثقي هستند كه نشان مي دهند طالبان كنترل اكثر نقاط دومين شهر بزرك افغان، يعني قندهار را در دست گرفته است. طالبان نه از طريق جنگ رو در رو، بلكه به وسيله نفوذ آرام و يكنواخت به يك بخش پس از بخش ديگر، توانسته اين شهر را در اختيار بگيرد؛ بي اعتمادي مردم محلي به پليس افغانستان و نيروهاي خارجي درباره تامين امنيت، در تسريع روند تسخير اين ايالت بي تاثير نبوده است.
سخت است كه درباره اهميت تسخير قندهار به دست طالبان اغراق كنيم. از سال 2006، طالبان موفق شده در بخش هاي جنوبي و شرقي افغانستان، مناطق حومه شهر ها را به كنترل خود درآورده و سيستم مالياتي و ساختار حكومتي خود را برقرار سازد. در هر حال، آنها در شهرهاي بزرگ نقش پررنگي نداشتند. اگرچه ساختار جمعيتي افغانستان باعث شده است كه كنترل حومه شهرها اهميت زيادي داشته باشد، اما مي توان به جرئت مدعي شد تا زماني كه شهرهاي بزرگ در كنترل دولت يا نيروهاي خارجي است، جريان جنگ به نفع طالبان پيش نمي رود.
قندهار طي سال هاي مياني دهه 90 مركز فعاليت هاي طالبان بود و طي سه سال اخير نيروهاي اشغالگر تمامي توان خود را به كار بستند تا از تصرف اين شهر توسط طالبان جلوگيري كنند. اما هم اكنون گويا طالبان موفق شده است. علاوه بر اينها، براي نيروهاي خارجي اين امكان وجود ندارد كه از هلمند يا ديگر ايالت ها
عقب نشيني كرده و براي كنترل قندهار به اين منطقه اعزام شوند، بدون اينكه طالبان سراغ آن استان هاي تخليه شده نرود.
بحث هاي موجود بر سر انتخابات رياست جمهوري افغانستان، و تلفات پيوسته نيروهاي آمريكايي و ائتلاف، كار واشنگتن در اين كشور را به مراتب سخت تر كرده است. در اين شرايط، باراك اوباما رئيس جمهور آمريكا به دنبال به تعويق انداختن تصميمات استراتژيك خود درباره افغانستان است.
محتمل است كه پاسخ دولت آمريكا به گزارش ژنرال مك كريستال، اعزام نيروهاي بيشتر به افغانستان، و همچنين اعلام نياز به زمان بيشتر براي موفقيت باشد. مهمترين پيشنهادي كه به اوباما داده خواهد شد اين است كه آمريكا و احتمالا همپيمانان آن در ناتو نيروهاي بيشتري به افغانستان اعزام كنند، در حالي كه تسليحات به اين ميزان افزايش نيابد. معناي اين حرف آن است كه «با تعداد نيروي بيشتر، كارهاي كمتري انجام دهيد».
درباره «كار كمتر»، بيشترين تاكيد روي مسئله آموزش فوري نيروهاي افغاني براي سپردن امور به دست آنها خواهد بود. در كوتاه مدت، تاكيد روي كنترل محدوده هاي كمتر با دقت بيشتر خواهد بود.
از جنبه نظامي، به دليل عمق مشكلات جاري آمريكا در افغانستان، اين استراتژي معقول است، اما متخصصان و ناظران برجسته امور نظامي بر اين باورند كه اين يك فرآيند كوتاه مدت نيست. آموزش بيش از 250 هزار نيروي نظامي افغان سال ها طول مي كشد و بايد موانع بسيار زيادي را پشت سر بگذارد. در اين ميان، طراحان سياست هاي طالبان متوجه خطر چنان پيشرفتي هستند و با تاكتيك ها متنوعي تمام سعي خود را براي كم كردن شانس موفقيت اين استراتژي به كار خواهند بست.
يكي از كارهاي اصلي طالبان اين خواهد بود كه تعدادي از مجموعه هاي كوچك نظامي ناتو را به صورت سيستماتيك مورد هدف قرار دهند. به دليل اينكه آنها مي دانند كه مرگ جوانان كشورهاي غربي، واكنش هاي شديدتري در اين كشورها نسبت به واكنش هاي اخير در انگليس، كانادا و آلمان در پي خواهد داشت. بنابراين، سال هاي 2009 تا 2011 شاهد تلاش سيستماتيك طالبان براي كاهش حمايت افكار عمومي غرب از جنگ خواهد بود. استراتژيست هاي طالبان مي دانند كه زمان به نفع آنها پيش مي رود.
اين اوضاع نامساعد باعث شده است كه در واشنگتن و ديگر پايتخت هاي غربي استراتژي جديدي مورد حمايت قرار گيرد: اكثر نيروها را به خانه برگردانده شده و سياست محدود سازي تهديدها از طريق جنگ غير مستقيم دنبال شود.
نتايج چنين سياستي در نيمه دوم سال 2009 مشهود است: افزايش سريع ميزان استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين براي حمله به مناطق مرزي پاكستان و افغانستان. به دنبال اين حملات، بسياري كشته شدند: پنج تن از نيروهاي خارجي در حمله به منطقه موسوم به فتا(مناطق قبيله اي پاكستان)در تاريخ 7 سپتامبر، دو رهبر محلي به نام هاي ايلياس كشميري و مصطفي الجزيري به همراه پنج تن ديگر در حمله 8 سپتامبر، 8 تن ديگر در حمله 13 سپتامبر به شمال وزيرستان و ...
مسئله حمله با هواپيماهاي بدون سرنشين خود بخشي از معضل بزرگتري است. چرا كه انواع مختلفي از اين هواپيماها در حال توليد و گسترش در بخش هاي مختلف نيروي نظامي آمريكاست، از جمله بخش دريايي و نيروي هوايي. توليد و توسعه هواپيماهاي بدون سرنشين به همراه بهبود كيفيت تجهيزات ضد مين، نشانگر بزرگترين تغيير در تكنولوژي نظامي آمريكا در دهه اخير است.
ترديدي نيست كه استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين در غرب پاكستان بي تاثير نبوده و تاحدي نيروهاي شورشي را تضعيف كرده است. بنابراين، استفاده از آنها براي نيروهايي كه در جنگي سهمگين زمين گير شده اند، جذاب خواهد بود.
آنچه كه در اين ميان مورد توجه قرار نمي گيرد، اين است كه استفاده از اين هواپيماها تبعات كوتاه مدت و دراز مدت دارد. در كوتاه مدت، حمله با اين هواپيماها شايد رهبران باتجربه را كه مي توان با آنها وارد مذاكره شد، حذف كرده و نيروهاي جوان و راديكال را جايگزين آنها كند كه وقتي براي گفت و گو يا مصالحه ندارند. اين حمله ها، حمايت محلي از شورشيان را نيز به دنبال دارد، چرا كه نمونه هاي فراواني از كشته شدن مردم محلي نيز در جريان حمله ها وجود دارد. علاوه بر اين، نظاميان خارجي هر چه بيشتر به هواپيماهاي بدون سرنشين متكي باشند، شورشيان بيشتر به فكر تغيير استراتژي خود براي دفع اثرات آن خواهند بود؛ و حداقل كار آنان اين است كه در جمعيت محلي ادغام خواهند شد.
تهديدات دراز مدت اين سياست(استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين) خطرناك تر است. به دنبال استفاده گسترده آمريكا و هم پيمانان آن از اين هواپيماها و ديگر تجهيزات جنگ غير مستقيم، ديگر كشورها نيز به فكر استفاده از آنها خواهند افتاد. بسياري از تكنولوژي هاي مورد نياز براي توليد اين هواپيماها در بازار آزاد موجود است و هواپيماهاي بدون سرنشين مي توانند به راحتي عليه شهروندان غربي مورد استفاده قرار گيرند.
يك تحليل گر نظامي تيزهوش در غرب كه از تكنولوژي هواپيماهاي بدون سرنشين خبر دارد، بايد به تحليل توانايي ها حال و آينده آنها بپردازد. بايد بداند كه امكان دارد در آينده همين تكنولوژي عليه منافع غرب استفاده شود.
منبع: Open Democracy

 



تجديد حيات نومحافظه كاران در دوران اوباما
تجديد حيات نومحافظه كاران در دوران اوباما

اشاره: در مقاله افشاگرانه اي كه در يكي از پايگاه هاي اينترنتي فعال در زمينه افشاي فشارهاي نظامي گرايانه بر سياست هاي دولت آمريكا منتشر شده، با اشاره به نقش مراكز مطالعاتي تندرو و با نفوذ در تدوين سياست خارجي دولت باراك اوباما، به بررسي تجديد حيات جريان فكري نومحافظه كار در هشت ماه عمر دولت اوباما پرداخته شده است . اين مقاله كه به قلم »دانيل لوبان » نويسنده هفته نامه اينترپرس سرويس در پايگاه اينترنتي «رايت وب » منتشر شده به بررسي قدرت گيري سازمان هاي تازه تاسيس نومحافظه كار و همچنين قدرت گرفتن همفكران نومحافظه كاران در حزب دموكرات آمريكا موسوم به «ليبرال هاي تندرو » پرداخته است .
در اين مقاله همچنين با اشاره به حمايت هاي نومحافظه كاران مشهور از سياست هاي جنگ طلبانه اوباما در طرح تشديد نيروها در افغانستان به جزئيات مربوط به تركيب جريان هاي فكري نومحافظه كار و ليبرال و فشار آنها بر موضوعات سياست خارجه آمريكا بخصوص درباره مسئله ايران پرداخته شده است .
به نظر مي رسيد انتخاب باراك اوباما به رياست جمهوري آمريكا نشانه افول سياست خارجه نومحافظه كارانه باشد. اما بعد از گذشت 8 ماه از دوره اوباما، پر واضح است كه نومحافظه كاران و همپيمانان آنها تا حد قابل توجهي نفوذ خود را ماهرانه در دولتي كه قرار بود برايشان بدترين كابوس باشد، اثبات كرده اند .
پيامدهاي فاجعه بار تهاجم به عراق كه از ابتكار عمل هاي مخصوص
نومحافظه كاران بود، تا حد زيادي به عنوان عامل مهم سقوط دولت بوش و افول سياسي حزب محافظه كاران آمريكا بوده است. باراك اوباما نه تنها نامزد مطلوب نظر نومحافظه كاران يعني جان مك كين را شكست داد بلكه با يك سري برنامه هايي در زمينه سياست خارجه پا به عرصه قدرت گذاشت كه به نسبت هر نامزد ديگر رياست جمهوري آمريكا در دهه گذشته متضاد با ايدئولوژي نومحافظه كاران بود. اوباما كه با برنامه خاتمه جنگ عراق و ابتكار عمل تعامل با ايران انتخاب شده بود، در مقايسه با ديگر روساي جمهوري آمريكا از جرج بوش پدر تاكنون، خيلي زود تمايل خود را براي اتخاذ رويكرد تندتر در قبال اسرائيل نشان داد .
اما آنهايي كه مي گويند موضوع چه ارتباطي با نومحافظه كاران دارد بايد بخوبي آخرين باري كه جمهوريخواهان خود را خارج از كاخ سفيد ديدند را به خاطر داشته باشند. در سال 1997، يعني كمي بعد از پيروزي بيل كلينتون بر « باب دول » و انتخاب به عنوان رئيس جمهوري آمريكا براي دومين دور، چهره هايي مانند«ويليام كريستول » و »رابرت كيگان « طرحي به نام » پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي » موسوم به PNAC را بنيان نهادند. اين گروه كه هم اكنون به بدنامي شهره است طراح زمينه هاي فكري سياست خارجي بوش بود .
تندروهاي راستگرا (موسوم به بازها) حتي كساني كه در انزواي سياسي بودند و مراكز مطالعاتي اي كه آثار آنها را پرورش مي دادند توانستند تجديد حيات كرده و بار ديگر پا به عرصه گذارند. ظرف چند ماه بعد از آغاز به كار اوباما، نومحافظه كاران علائم روشني از تجديد حيات از خود نشان دادند . جناح بازهاي راستگرا از تشكيل نهادها و سازمان هاي جديد گرفته تا مراوده با مراكز مطالعاتي ليبرال و ميانه روها و همچنين ارايه مقاله هاي خود در صفحه مقالات روزنامه ها و نمايش هاي تلويزيوني براي نفوذ و تاثيرگذاري بر مباحث سياست خارجي استفاده كردند و جهش غيرقابل انكاري در شكل دهي به دستورالعمل هاي سياسي نشان داده اند .
مراكز مطالعاتي ارشد راستگرا نيز نسبت به اوباما رويكرد نه چندان پيچيده اي اتخاذ كردند يعني زماني كه او مواضعي سازگار با عقايد تعصب آميز آنان اتخاذ مي كند، به حمايت از وي بر مي خيزند و زماني هم كه اوباما شيوه اي خلاف آنان بر مي گزيند، به شدت از او انتقاد مي كنند. مثلا رويكرد « هويج و چماق » (تشويق و تهديد) اوباما در اين باره بر خلاف انتظار بر آنها موثر واقع شده است .
نفوذ تندروها را به طور خاص مي توان در حمايت سخت آنها از تشديد اوضاع نظامي در افغانستان، مبارزه با طرح هاي تعامل با ايران، كنارگذاشتن فوريت بررسي شكنجه ها در طول «جنگ جهاني با تروريسم » دولت بوش مشاهده كرد .
يكي از جنبه هاي مهم نفوذ مداوم سياسي نومحافظه كاران، قدرت همتايان ايدئولوژيك آنان يعني «تندروهاي ليبرال » است. تندروهايي كه ايده هاي مطلوب نظر نومحافظه كاران دارند و با هر دولت دموكراتي كه در آمريكا تشكيل مي شود، پشت يك ميز مي نشينند. دولت اوباما نيز از اين امر مستثني نيست و چندين چهره مهم در آن حضور دارند كه به شدت تندرو هستند. دنيس راس، مشاور ويژه رئيس جمهوري آمريكا در امور سياستگذاري ايران كه پيش از اين كه به شوراي امنيت ملي آمريكا
نقل مكان كند در وزارت امور خارجه اين كشور مستقر بود، در اين رابطه توجه
رسانه ها را به شدت به خود معطوف كرده است. اما او در اين ميان تنها نيست. «ريچارد هالبروك» فرستاده ويژه دولت اوباما در امور افغانستان و پاكستان در كنار دنيس راس از بانيان گروه تندرويي به نام « اتحاد عليه ايران هسته اي » است. همچنين «جوزف بايدن » معاون اول باراك اوباما در كنار هيلاري كلينتون، وزير امور خارجه آمريكا از جمله تندروهاي ليبرالي هستند كه در زمان حضور خود در سنا براي خود اعتباري دست و پا كردند .
علاوه بر اين افراد، يك لشكر از كاركنان پيشين از مراكز مطالعاتي تندروي ليبرال- معروف ترين آنها موسسه تازه تاسيس «مركز امنيت جديد آمريكا »- وجود دارند كه به وزارت امور خارجه و پنتاگون دولت اوباما پيوسته اند. در كل، انتصابات سياست خارجه اوباما بيش از چپ گراها مورد ستايش راستي ها قرار گرفته است. بطوري كه سناتور نومحافظه كار «جو ليبرمان » از ايالت كانكتيكت اين سياست خارجي را «واقعا كامل » خوانده است .
اما بنا نهادن نهادهاي راستگرا براي تندروها (بازها) به اندازه بهره گيري از دوستان ليبرال اهميت داشته است. وقتي كه دست خود آنها از قدرت دور مانده است، نومحافظه كراان به مراكز مطالعاتي همفكري كوچ كرده اند تا جنبش خود را براي روز مبادا تداوم دهند .
مهمترين نمونه از اين دست كوچ ها- دستكم به عنوان گسترش دهندگان دكترين سياست خارجي نومحافظه كارانه- به موسسه آمريكن انترپرايز، بوده است اما مراكز مطالعاتي فراوان ديگري نيز هستند مانند بنياد هريتيج، موسسه واشنگتن براي سياستگذاري خاور نزديك، موسسه هودسون، بنياد دفاع از دموكراسي ها و ديگران .
تغيير در موسسه آمريكن انترپرايز (AEI)
از سرآمدترين مراكز مطالعاتي اي كه سياست خارجي راستگرايي را در 20 سال گذشته پرورش داده، موسسسه آمريكن انترپرايز بوده است. اين موسسه چند ماه مانده به انتخاب اوباما رئيس تازه اي به خود ديد كه كسي نبود جز يك تندروي معروف به نام «آرتور بروكز ». از نظر بسياري از كارشناسان بروكز يك جامعه شناس معتدل بود كه بيشتر بخاطر اقداماتش در زمينه هاي خيره و نگارش كتابي به نام «رضايت مندي ملي: چرا رضايت براي آمريكا مهم است و چگونه مي توان به ميزان بيشتري از آن دست يافت ».
در يك نگاه سريع، شاخه سياست خارجه موسسه آمريكن انترپرايز تحت نظارت فردي به نام «دانيل پلتكا » از شخصيت هاي تند نومحافظه كار به ويژه «مايكل لدين »، «جاشواموراوچيك » و «رئول مارك گرشه » بهره گرفت. لدين فردي بود كه نه تنها بخاطر نقشش در ماجراي ايران-كنترا بلكه بخاطر تبليغ اطلاعات نادرست درباره دريافت كيك زرد اورانيوم توسط صدام حسين، رئيس جمهور معدوم عراق از نيجر به بدنامي شهره گشته بود. (لدين همچنين بخاطر ارايه يك سري از هشدارهاي
هراس انگيز درباره ادعاي تهديد ايران در كتابي با عنوان «بمب ساعتي ايراني ها » معروف است). موراوچيك، يكي از مدافعان تند برنامه جرج بوش براي«ارتقاي دموكراسي » بود كه توسط نومحافظه كاران به بوش القاء شده بود. وي در سال 2006 خواستار بمباران ايران شده بود. وي پيش از اين در گروه «پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي » يا همان PNAC عضويت داشت و به عنوان يكي از تندروترين طرفداران تغيير نظام در ايران شهره است. لدين و گرشه به زودي به «بنياد دفاع از دموكراسي ها» FDD پيوستند كه مركز مطالعاتي جديدي بود و به اندازه موسسه آمريكن انترپرايز مقابل انظار نبود .
در ظاهر اين تغييرات مديريتي به منظور دور كردن موسسه انترپرايز از دكترين تند نومحافظه كارانه، بخصوص دور كردن آن از آن دكتريني بود كه خواستار تقابل با تهران بودند. اما در اين مورد، نماي كار فريبكارنه به نظر مي رسد. دانيل پلتكا
به شخصه كسي جز يك ميانه رو در سياست خارجي نيست . موسسه انترپرايز حتي با نبود لدين، موراوچيك و گرشه به عنوان پايگاه نومحافظه كاري باقي است. در حقيقت در زمينه مسئله ايران، بخصوص به آنگونه كه در طول پيامدهاي بعد از انتخابات 12 ژوئن مشاهده شد، اين موسسه ثابت كرد مقر متعصبين تندرو است و بطور مشخص افرادي چون پلتكا بعلاوه «مايكل رابين »، «فردريك كيگان » و «علي الفوحه ». اكنون به نظر مي رسد تغييرات مورد نظر پلتكا بيشتر به جاي اين كه چشم پوشي از نومحافظه كاري باشد، تلاشي باشد براي احياي اعتبار نومحافظه گري از طريق دور كردن موسسه آمريكن انترپرايز از برخي از عناصر بسيار تندرو. اما در اصل تغييرات اندكي در اين مركز مطالعاتي صورت گرفته است .
مطرح شدن دوباره « پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي » (PNAC)
كمتر از يك ماه بعد از اين كه اوباما اداره امور را در دست گرفت، نومحافظه كاران سازمان تازه اي را پرده برداري كردند كه برخي از مفسرين بلافاصله آن را نسخه شماره دوم پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي يا «PNAC 2 » خواندند. يكي از ليبرال ها در وبلاگ خود نام اين سازمان را «پروژه اي براي احياي نومحافظه كاري » نهاد. نام اين طرح «ابتكار سياست خارجي » يا FPI نهاده شد. چهره هاي پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي مانند كريستول و كيگان در كنار «دن سنور » آن را بنا نهادند. سنور سخنگوي حاكميت موقت عراق در روزهاي نخست جنگ عراق بود.
بيانيه مربوط به ماموريت ابتكار سياست خارجي لفاظي هايي را كه يادآور پروژه PNAC بود در خاطر زنده مي كرد و در آن اينگونه مطرح شده بود كه « آمريكا همچنان به عنوان كشوري در جهان باقي است كه نمي توان از آن صرفنظر كرد » و درباره «سياست هايي كه آمريكا را وارد ورطه انزواطلبي مي كند » هشدار داده شده بود. در ماه هاي اول سازمان ابتكار سياست خارجي از اين كه چندان بر زبان ها نبود و موضعي ملايم تر از پيشينيان خود داشت، رضايت داشت. اين سازمان علاوه بر جمع آوري روزمره اخبار، از ابتداي فعاليت هاي علني خود تنها ميزبان كنفرانسي در 31 ماه مارس در هتل «مي فلاور » واشنگتن با عنوان «افغانستان طرحريزي براي موفقيت » بود و در ماه ژوئيه نيز نامه اي سرگشاده به باراك اوباما درباره ارتقاي دموكراسي در روسيه نوشت كه امضاي نومحافظه كاران شاخص و برخي فعالان معروف در زمينه حقوق بشر را به همراه داشت (در اواخر سپتامبر نيز اين سازمان ميزبان برنامه دو روزه اي با عنوان «پيشبرد و دفاع از دموكراسي » خواهد بود .)
كنفرانس ماه مارس سازمان FPI درباره افغانستان ارايه كننده حمايت كامل از اوباما تا اندازه اي بود كه تعجب ناظران را بر انگيخت. رئيس جمهور جديد آمريكا نيز در آن زمان به تازگي طرحي را اعلام كرده بود كه بسياري از كارشناسان انتظار داشتند نخستين گام در جهت تشديد اوضاع در افغانستان باشد و اعلام كرد كه 21 هزار نيرو جديد به ميدان افغانستان روانه خواهد كرد .
مفسراني از هر دو حزب اصلي آمريكا از جمله تندروي معروف «جان مك كين » ، «رابرت كيگان » و برادرش «فردريك كيگانگ،» «جان هرمان » نماينده دموكرات ايالت كاليفرنيا در مجلس نمايندگان اين كشور و «جان نيجل » رئيس مركز امنيت جديد آمريكا (CNAS) حمايت خود را از طرح اوباما اعلام داشتند .
به هر حال، عده اي نيز از فرصت استفاده كردند و تلاش كردند كه مانع از افزايش بيشتر نيروها توسط رئيس جمهور آمريكا شوند و همانند آنچه كه « نيجل » مي گفت، اينگونه مطرح كردند كه افزودن اين 21 هزار سرباز «برابر است با كاهش پرداخت ها به نيروهاي به شدت گسترش يافته اي است كه براي حفاظت از همه 30 ميليون افغاني لازم است ».
اين نوع ستايش از يك رئيس جمهور دموكرات، منطبق با شيوه كار كريستول و كيگان در گذشته بود. «كريستين بروز » يكي از نويسندگان پيشين نطق هاي وزارت امور خارجه دولت بوش درباره منطقي كه در پس رويكرد كريستول و كيگان بود اينگونه مطرح كرد كه «پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي براي تنبيه و تحقير دموكرات ها بخاطر كوتاه آمدن و دلجويي در برابر اشرار نبود بلكه به منظور ترغيب كلينتون به سوي رويكردهاي بين المللي تر و ارايه سرپوش سياسي از سوي راستي ها براي انجام اين امر در مقابل منتقدان ملي گرا و محافظه كار بود. قضاوت من از آنچه در كنفرانس امروز گذشت اين بود كه به نظر من سازمان ابتكار سياست خارجي به همان منظور اين بار در قبال اوباما بنا نهاده شده است ». سنور، باني سازمان FPI نيز اينگونه اعتراف مي كند كه « هدف ما در حال حاضر ارايه بهانه براي اوباما در مقابل آنهايي است كه نسبت به راستي ها مشكوك خواهند بود ».
در حالي كه گروه هاي تندتر مانند بنياد دفاع از دموكراسي ها (FDD) بلافاصله به انتقاد از هر اقدام اوباما پرداخته و آن را سست و ناروا مي دانستند، سازمان ابتكار سياست خارجي مشي رندانه تري در پيش مي گرفت . زماني كه اوباما مواضع مداخله جويانه (كه بروس آن را «بين المللي » خواند ) در پيش گرفت، سازمان ابتكار سياست خارجي به ستايش از او پرداخت و بدين وسيله علاوه بر اين كه حسن نيت خود را نشان مي داد بلكه افراد مخالف با اين مداخله جويي را در هر دو حزب اصلي آمريكا به حاشيه مي راند. اما اوباما زود متوجه شد كه اگر او در برابر منطق مداخله جويي و تشديد وخامت اوضاع جانب مقاومت پيشه مي كرد، آنگاه بود كه تيغ مخالفت ها از نيام به در مي آمدند .
جان نيجل رئيس مركز امنيت جديد آمريكا CNAS در يك كنفرانس اينگونه مطرح كرد كه «رسم بر اين بوده است كه اجماعي دو حزبي درباره سياست خارجي وجود داشته باشد بخصوص زماني كه پسران و دختران ما در جنگ حضور دارند. و من اميدوار هستم كه اتفاقاتي از اين دست نيز به همان منوال پيش رود .
اهميت حمايت هر دو حزب از مسئله تشديد اوضاع امنيتي در افغانستان را نمي توان در شكل دهي روند مباحث در واشنگتن كم اهميت خواند. (كنفرانس سازمان ابتكار سياست خارجي دو ماه بعد از آن برگزار شد كه سناتور
«جوزف ليبرمان» در يك سخنراني معروف و عمومي در موسسه بروكينز كه از نهادهاي پيشرو تشكيلات ليبرال در واشنگتن به شمار مي رود، خواستار اجراي
6 مرحله افزايش نيروها در افغانستان شد). به همين دليل بود كه حضور مردي مانند جان نيجل در كنفرانس سازمان ابتكار سياست خارجي تا اين حد برجسته بود- زيرا اگر كريستول و كيگان از مركز امنيت جديد آمريكا از مغزهاي متفكر سياست خارجي دولت جرج بوش بودند، همينطور مي شد گفت كه اين مركز امنيت جديد آمريكا (CNAS) نيز نقش عمده اي براي دولت اوباما بازي كرده است .
مركز جديد امنيت آمريكا (CNAS)
اين مركز در سال 2007 توسط »كورت كمبل » (كه خيلي زود يكي از بازوهاي ارشد وزارت امور خارجه دولت اوباما در امور آسيا شد) و «ميشله فلورنوي » ( كه خيلي زود به معاون وزير دفاع آمريكا در امور سياستگذاري كه پست سوم در پنتاگون به شمار مي رود و بسياري او را جانشين احتمالي «رابرت گيتس » وزير دفاع آمريكا مي دانند) بنا نهاده شد. زماني كه بانيان آن در راس دوازده نفري بودند كه به ناگهان از اين مركز به دولت اوباما راه يافتند، اين مركز براي رياست خود رو به سوي «جان نيجل » كرد. نيجل سرهنگ بازنشسته نيروي زميني ارتش آمريكا و نويسنده كتاب معروفي در زمينه «جنگ براي مقابله با شورش » است كه گرايش فراواني به سوي رسانه ها دارد. انتخاب نيجل به رياست اين مركز منطقي بود زيرا مركز امنيت جديد آمريكا معروفيت خود را تا حدود زيادي مرهون تجربه نيجل در زمينه مقابله با شورش ها بود .
برعكس مراكز سنتي مطالعاتي نظامي، كه تمركز خود را در درجه اول بر راه هاي مقابله با نبردهاي متعارف عليه ديگر ارتش ها مبذول مي داشتند، مركز امنيت جديد آمريكا در بحبوحه افتضاحات جنگ ها عراق و افغانستان تشكيل شد. آغاز كار اين مركز از سال 2007 و زماني رقم خورد كه ژنرال ديويد پترائوس، فرمانده وقت نظاميان آمريكا در عراق خود را براي اجراي طرح ويژه افزايش نيروهاي آمريكايي در عراق آماده مي كرد (طرحي كه پيش از آن كيگان از موسسه آمريكن انترپرايز براي آن تلاش كرده بود). موفقيت طرح ويژه افزايش نيروها در عراق به زودي پترائوس را به فردي برجسته در يمان تندروهاي آمريكا مطرح كرده و مبحث مقابله با شورش ها را در راس راهبرد نظامي ارتش آمريكا قرار داد .
اعضاي مركز امنيت جديد آمريكا شامل شماري از شخصيت هاي برجسته در زمينه مباحث مقابله با شورش ها بود. افرادي مانند «ديويد كيلكيولن »، يك استراتژيست مقابله با شورش ها و مشاور پيشين ژنرال پترائوس، «آندره اگزوم » كه وبلاگ معروفي با نام «ابو مقاومه » را اداره مي كرد و «توماس ريكز » نويسنده مجموعه مقاله هاي معروفي در زمينه طرح ويژه افزايش نيورها با نام « قمار»( The Gamble).
اينكه مركز امنيت جديد آمريكا را در زمره تندروها (بازها) قلمداد كنيم، نادرست است چرا كه برخي از اعضاي مانند ريكز از كساني بودند كه درباره جنگ در عراق ترديد داشتند. اما جلوه كلي اين سازمان و خود مبحث مقابله با شورش ها بيش از اين كه سياسي باشد، جنبه تكنوكراتي ( فن سالارانه) دارد و بيش از اين كه به راهبرد بپردازد به تاكتيك مي پرداخت. تاكيداتي كه دكترين ضدشورش بر راهكارهاي سياسي و آنچه كه از آن با عنوان حفاظت از غيرنظاميان در برابر قدرت آتش نظاميان ياد مي شود، داشت اين دكترين را براي مركز امنيت جديد آمريكا و ديگر گروه هاي ليبرال ميانه رويي جذاب كرد كه تمايل به رسيدگي به نگراني هاي انساندوستانه به گونه اي داشتند كه آنها را در نظر ديگران در سياست خارجي«ملايم » جلوه ندهد. مركز امنيت جديد آمريكا (CNAS) از اين جهت مطرح نگشت كه بيانيه هايي درباره عدالت و خرد در جنگ هاي آمريكا در عراق و افغانستان ارايه مي كرد، بلكه از اين جهت مشهور گشت كه محصول فكري اين مركز بيشتر به رهنمودهاي عملگرايانه در زمينه مديريت بهتر جنگ حاضر نزديك بود .
آندره اگزوم رويكرد خود را «تمركز بر تاكتيك ها و عمليات ضدشورش بدون مداخله فراوان در سياستگذاري و راهبرد » توصيف مي كند. اين همان ويژگي اي كه مي تواند توصيفي بر مركز امنيت جديد آمريكايي باشد. اگزوم تصديق مي كند كه اين نوع تمركزهاي اندك بر تاكتيك ها را «در بهترين حالت بايد غيرمسئولانه و در بدترين حالت غيراخلاقي » دانست. وي اخيرا در وبلاگ خود به بحث و بررسي درباره اين امر پرداخت است كه آيا اصلا جنگ در افغانستان ارزش جنگيدن داشت يا خير .
اما فهرست كساني كه از مركز امنيت جديد آمريكا وارد دولت اوباما شدند، نشان دهنده نفوذ رويكرد تكنوكراتي (فن سالارانه) اين سازمان بر محافل سياست خارجي حزب دموكرات بود. مثلاً در وزارت دفاع آمريكا، خانم فلورني دستكم 7 نفر از همقطاران خود در مركز امنيت جديد آمريكا را به همراه خود به پنتاگون آورد. افرادي مانند :
- جيمز ميلر: معاون اصلي معاون وزير دفاع در امور سياستگذاري
- كالين كال: معاون دستيار وزير در امور خاورميانه
- پرايس فلويد: معاون اصلي دستيار وزير در امور عمومي
- شاون بريملي: مشاور ويژه در امور راهبردي
- ويكرام سينگ: مشاور ويژه در امور افغانستان و پاكستان
- اريك پيرسي: معاون رئيس امور قانونگذاري
- آليس هونت: دستيار ويژه
ديگر افرادي كه از اين مركز وارد دولت اوباما شدند شامل «كمبل » و « درك چولت » در وزارت امور خارجه و «نيت تيبت » در دفتر پرسنل رياست جمهوري كاخ سفيد هستند .
در ميان اجماع جديدي كه بين دو حزب اصلي آمريكا در طرفداري از تشديد استفاده و كاربرد دكترين ضدشورش در افغانستان وجود داشت، تنها شمار اندكي بودند كه مخالفت و عدم رضايت خود را بيان داشتند. اجماع نظري كه از مركز امنيت جديد آمريكا تا سازمان ابتكار سياست خارجي و از افرادي چون نيجل تا كريستول امتداد مي يافت .
شايد يكي از شاخص ترين چهره ها در ميان مخالفين «آندرو جي. بچويچ » سرهنگ پيشين نيروي زميني ارتش آمريكا و مورخ دانشگاه بوستون و يكي ازمنتقدان اصلي دكترين ضدشورش بود. بچويچ در ماه ژوئن 2009 در كنفرانس مركز امنيت جديد آمريكا در هتل ويلارد واشنگتن دي سي شركت كرد كه ژنرال ديويد پترائوس سخنران اصلي جلسه بود. بچويچ در اين كنفرانس كه درباره افغانستان بود بار ديگر بر اين اعتقاد خود تاكيد كرد كه طرفداري كنوني از دكترين ضدشورش همچون پرده سياهي است براي حفظ حضور امپرياليستي مداوم آمريكا در اشغال و آرام كردن كشورهاي پراكنده و دوردست .
بچويچ در اين باره گفت: «در ابتداي همه اين روندها كه جان نيجل از آن به عنوان »مبارزه كنوني ما براي مقابله با شورش ها در جهان « ياد كرده و » فيك« (مدير اجرايي مركز امنيت جديد آمريكا) بيان كرده اين است كه هدف از مقابله با شورش ها بايد اين باشد كه مردم احساس امنيت كنند. بايد اين امر دنبال گردد كه هدف از مبارزه براي مقابله با شورش هاي جهاني بايد اين باشد كه مردم جهان احساس امنيت كنند . »
وي چنين ادامه داد: « و من آن را به زبان ساده اينگونه مطرح مي كنم كه ما نيازي به بردوش كشيدن چنين تلاش سنگيني نداريم و نمي توانيم چنين بار سنگيني را بر دوش بكشيم. تا زماني كه بتوانيم تدابير دفاعي كافي در پيش گيريم، عوامل سازمان القاعده كه در قارهاي خود خزيده اند نمي توانند تهديد چنداني به امنيت ملي آمريكا وارد كنند . »
پيام بچويچ اصلاً سازگار با فضاي موجود در كنفرانس مركز امنيت جديد آمريكا CNAS نبود. حاضرين در جلسه به اين اظهارات با عصبانيت خنديدند و كف زدند. آندرو اگزوم، متخصص در امور ضدشورش كه به تازگي گزارشي درباره جنگ افغانستان در مركز امنيت جديد آمريكا نوشته، اظهارات بچويچ را «پاسخ شجاعانه بدعت آميز » توصيف كرد و گفت كه اين «اظهارات به دور از واقعيت هاي سياسي است كه پيش روي دولت جديد آمريكا وجود دارد ».
بچويچ نيز در پاسخ با اندوه و زيرزباني اينگونه گفت كه «اين بدعت گذار انتظار ندارد كه در اين شهر نگاه جدي به اين گونه نظريات انداخته شود ».
منبع: فارس

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14