(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 9 مهر 1388- شماره 19476
 

عاقبت ريخت و پاش
منتظران شهادت
اقسام انتقاد
راههاي مبارزه با عجب و خودبيني تا خويشتن ببيني، بي معرفت نشيني
عشق، اكسير زندگي



عاقبت ريخت و پاش

قال الامام علي(ع): من افتخر بالتبذير، احتقر بالافلاس
امام علي(ع) فرمود: هر كس به ريخت و پاش فخر بفروشد، با تنگ دستي، خوار و كوچك مي شود.(1)
ـــــــــــــــــــــ
1- غررالحكم، ح 9057

 



منتظران شهادت

يكي از مسلمانان عصر رسول خدا(ص) به نام «انس بن نضر» در جنگ بدر حاضر نبود، اما بعد كه آگاه شد، خيلي ناراحت گرديد كه چرا در آن جنگ نبوده و حضور و مشاركت فعال نداشته است، با خداوند عهد و پيمان بست كه اگر جنگ ديگري رخ دهد، حتما شركت كند و تا سرحد شهادت جانبازي نمايد، تا اينكه جنگ «احد» پيش آمد. او به عهد خود وفا كرده و در آن جنگ شركت نمود و هنگامي كه گروهي فرار كردند، او همچنان ايستادگي كرد و جنگيد تا به شهادت رسيد، آنگاه در ارزش كار اين شخص فداكار اين آيه معروف (23 سوره احزاب) نازل گرديد:
«من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا»
«در ميان مومنان، مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند صادقانه ايستادند، بعضي پيمان خود را به آخر رساندند و بعضي در انتظارند و هرگز در عهد و پيمانشان، تغيير و تبديلي نيست»
به اين ترتيب «انس بن نضر» مطابق اين آيه، به عنوان منتظران براي اداي پيمان، از طرف خدا، به شمار آمد.(1)
ـــــــــــــــــــــــــ
1- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 23 سوره احزاب

 



اقسام انتقاد

پرسش:
فرايند انتقاد كه لازمه حركت تكاملي فرد و جامعه به حساب مي آيد از چه اقسامي برخوردار است و با چه روش ها و سازوكارهايي عملي مي گردد؟
پاسخ:
انتقاد در روند حركت از نقص به كمال فرد و جامعه از جايگاه والايي برخوردار است و در فرايند تحقق آن اقسام و روش ها و سازوكارهاي مختلفي را دارا مي باشد اينك اقسام و روش هاي انتقاد را به نحو اجمال مورد بررسي قرار مي دهيم.
اقسام انتقاد
به طور كلي، انتقاد به دو نوع سازنده و مخرب تقسيم مي شود:
الف) انتقاد سازنده: انتقادي است كه به انگيزه اصلاح، رشد و تعالي جامعه و پالايش و زنگارزدايي از پيكره عظيم اجتماع، با اتخاذ روشي مناسب و شايسته درگفتار و كردار و ضمن احترام به شخصيت مخاطب، انجام مي گيرد و در آن، آداب تذكر و اندرز به طور كامل رعايت مي شود.
ب) انتقاد مخرب: در اين انتقاد، تحريف و تخريب شخصيت، جاي گزين تكميل گرديده و تحقير به جاي تكريم نشسته است و به انگيزه افساد و ايجاد اختلاف و تفرقه در جامعه و كاشتن بذر كينه و نفاق و با روشي نامناسب صورت مي گيرد.
براي تشخيص نقد سازنده از مخرب، لازم است شيوه صحيح نقد بررسي شود.
شيوه هاي نقد
1-انتقاد مستقيم زباني: منتقد با احراز شرايط، به طور مستقيم و شفاف، نظر خود را ابراز مي دارد. امروزه بيشترين نوع انتقاد در جامعه به اين صورت انجام مي گيرد. در سيره پيشوايان، نمونه هايي از انتقاد صريح به چشم مي خورد. برخي از اصحاب در محضر رسول اكرم(ص) مشغول صحبت بودند و درباره يكي از مسلمانان سخناني مي گفتند. رسول خدا(ص) آنان را نهي كرد و فرمود: شما غيبت او را كرديد. عرض نمودند: ما آن چه را در او هست بيان كرديم. حضرت فرمود: همين كه آن چه را در برادرتان هست بگوييد، كافي است.
(ميزان الحكمه، ج7، ص 348)
2-انتقاد غيرمستقيم زباني: يكي از شيوه هاي انتقاد كه بسيار كارساز است، ولي متاسفانه كمتر از آن استفاده مي شود، انتقاد به روش غيرمستقيم مي باشد. قرآن مجيد و پيشوايان دين در ايجاد ارتباط با مخاطب و طرح آموزه هاي خود، از اين روش سود مي جستند. بنا به فرموده امام صادق(ع)، قرآن به همين صورت نازل شده است و خطاب هاي قرآن گرچه به پيامبر(ص) است. در واقع به مومنان اشاره دارد.
3-انتقاد غيرزباني: گاهي انتقاد از طريق تغيير در چهره انجام مي گيرد. كاربرد اين نوع انتقاد، زماني است كه بين نقدكننده و نقدشونده رابطه اي بسيار صميمي وجود دارد و نقدشونده خود را نيازمند اين رابطه گرم مي داند. برخورد پيامبر(ص) با دختر گرامي شان حضرت فاطمه(س) از همين نوع است. ايشان پس از بازگشت از سفري، طبق معمول به ديدار حضرت فاطمه(س) رفتند وبرخلاف هميشه، پس از مكث كوتاهي، خانه دخترش را ترك كردند. حضرت فاطمه(س) متوجه پرده اي شد كه به تازگي بر در خانه آويخته بود و حدس زد نگاه سرد رسول الله(ص) به دليل آن باشد. از اين رو به سرعت پرده را همراه با پيامي به نزد پدر فرستاد. پيامبر(ص) پس ازشنيدن پيغام دختر بزرگوار خود فرمود: پدرت فداي تو باد و با خوش حالي بار ديگر به ديدار فاطمه(س) آمدند.

 



راههاي مبارزه با عجب و خودبيني تا خويشتن ببيني، بي معرفت نشيني

محتشم مؤمني
درمقاله حاضر نويسنده با رويكردي تحليلي به بررسي صفت ناپسند عجب و خودبيني پرداخته و راههاي رهايي از اين رذيله اخلاقي مذموم را تبيين كرده كه باهم آن را از نظر مي گذرانيم.
راه مبارزه با عجب
از جمله مفاسد اخلاقي بسيار خطرناك و مهلك، كه مي تواند نتيجه يك عمر عبوديت و بندگي انسان را نابودكرده و از يك انسان بهشتي و سعادتمند،موجودي دوزخي و بدعاقبت بسازد، مفسده موحش «عجب و خودبيني» است. مفسده اي دروني كه همواره مورد غفلت قرارگرفته و به همين دليل كسي آن را براي خود نقص و عيب نمي شمرد! چه بسا ساليان بسياري بر آدمي بگذرد كه اين ميكرب خطرناك روحي و اخلاقي دردل و جانش ريشه دوانده و پايدارشده باشد و با اين حال او خود را فردي مهذب و پاك از هرگونه ناپاكي بداند! و اين خصلت همه امراض روحي است كه چون همراه با درد و رنج ملموس همچون امراض جسماني نيستند، مورد غفلت واقع شده و گرد فراموشي بر آن مي نشيند.
و اما اين بيماري روحي آنگاه بر دل و جان آدمي عارض مي شود كه انسان، نگاهي به خود و اعمال و عبادات و علمش مي كند و آنرا با ديگران مقايسه مي نمايد و چون عبادت، علم و كمالات و فضائلي را كه در خود سراغ دارد! در ديگران مشاهده نمي كند! مغرورشده و خود را برتر ازديگران مي بيند و درنتيجه بر زمين و زمان فخر مي فروشد و توقع دارد كه همگان به او احترام گذارده و عزيزش دارند. چنين انساني در ادامه اين مسير پرخطر، كارش به جايي مي رسد كه حتي بر خداوند عز و جل نيز منت مي گذارد كه عبادتش مي كند و جز خويشتن كسي را لايق بهشت نمي داند.
آري، انسان مغرور تنها بر آدميان و همنوعان خود فخر نمي فروشد بلكه از ديدگاه او حتي پروردگار عالم نيز بايد مطيع او بوده و منت كش اعمال ناچيز او باشد!!! و ناگفته پيداست كه سرانجام چنين انساني جز گرفتارآمدن به عذاب اليم الهي و هلاكت ابدي چيز ديگري نخواهدبود، چرا كه امام صادق(ع) فرمود:
«من دخله العجب هلك: هر كه را عجب گيرد نابود شود.»
قلب سليم، دستغيب/2/346
و:
«... امام باقر(ع) از رسول خدا(ص) روايت كرده كه موسي (ع) به شيطان گفت: به من خبر ده از گناهي كه چون آدميزاد كند تو بر او مسلط شوي.
پاسخ داد: هرگاه خودبين شود و كار خود را افزون شمارد و گناهش درنظرش كوچك جلوه كند.»
(همان/ ص347)
در نوشتار زير بطور اختصار به برخي از اموري كه توجه به آنها موجب زائل شدن اين نقيصه روحي مي گردد اشاره مي شود.
بايد دانست كه براي از بين بردن هر معضل اخلاقي، مهمترين ابزار، نيروي «عقل و تفكر» است. چرا كه با استفاده ازاين نيرو مي توان در درجه نخست به علل ايجاد معضل و در درجه بعدي به راههاي مقابله با آن پي برد و در واقع با كمك اين هديه بزرگ الهي است كه آدمي راه را از چاه و سعادت را از شقاوت تميز مي دهد.
در رابطه با علاج عجب و خودبيني هم هيچ ابزاري مهمتر از تفكر نمي تواند مفيد باشد.
الف- تفكر در خود:
آدمي با انديشه در خود و احوال خود، به اين مسئله روشن پي خواهد برد كه آنچه از كمالات مادي و معنوي كه در خود مي بيند، تماما اموري هستند كه به اصطلاح در رديف «امور كسبي» قرار دارند و هيچكدام را ذاتا دارا نبوده است. اگر ثروتي دارد و اگر از جمالي برخوردار است و نيز اگر عبادتي و يا علم و دانشي اندوخته است، همگي جزو ذات و ماهيت او نبوده و بعد از آراسته شدن به خلعت حيات بدانها رسيده است. اصولا هر موجودي غير از ذات اقدس الهي، غرقه درياي فقر و نيستي بوده و اگر سرمايه هاي خدادادي نباشد قادر به اكتساب هيچگونه كمال و فضيلتي نخواهد بود. اوست كه با اعطاء عقل و گوش و چشم و دست و پا و ساير اعضاء و استعدادها، زمينه وصول به كمالات را براي انسان فراهم مي سازد. نتيجه آنكه تمام اعمال و عبادات او و دارايي هايش به ذات بي انتهاي خداوند برمي گردد. مثل انسان معجب مثل طفلي است كه با بهره گيري از ياري پدري مهربان توانسته سرمايه اي مادي و معنوي براي خود دست و پا كند اما در عين حال با همان سرمايه اندك، بر پدر خويش فخرفروشي مي كند!! از همين روست كه انسان خودبين هرگز خداشناس نبوده و بهره اي از توحيد ندارد كه گفته اند:
بزرگان نكردند در خود نگاه
خدابيني از خويشتن بين مخواه
(بوستان سعدي/باب چهارم)
ب- تفكر در مسئوليت خويش:
مثلي است معروف كه: هر كه بامش بيش برفش بيشتر. اين ضرب المثل براي كنار گذاردن «عجب و خودبيني» مي تواند بسيار حائز اهميت باشد، زيرا با توجه به اين مثل هرگاه آدمي در خود نشاني از كمالات مادي و معنوي مشاهده كرد، پيش از آنكه به دام عجب و خودبيني گرفتار آيد بايد به فكر مسئوليتي باشد كه در اثر كسب آن فضيلت متوجه او گرديده است. اگر مالي اندوخته بايد بداند، مال اندوزي چندان هنري نيست بلكه هنر، آن است كه بتواند حقوق واجب و مستحب آن را آنگونه كه خدا و رسول سفارش فرموده اند ادا نمايد، چرا كه طبق احاديث معتبر: «خداوند روزي فقرا را در دارايي ثروتمندان قرار داده» و «روز رستاخيز بسياري از فقرا وارد بهشت مي شوند قبل از آنكه يك غني داخل شود». با توجه به اين احاديث آيا ديگر جايي براي معجب شدن به مال و دارايي باقي مي ماند؟! و البته اين مسئول بودن تنها مختص به مال و ثروت نيست. آنكه علم و دانشي اندوخته و بدان وسيله بر ديگران فخر مي فروشد و به خودبيني دچار شده بايد بداند، مسئوليت يك عالم در پيشگاه خداوند از مسئوليت يك جاهل بسيار بيشتر بوده و بلكه اصلا قابل مقايسه نيست. همچنانكه در حديث زير بدان اشاره شده:
«امام صادق(ع) فرمود: اي حفص، هفتاد گناه از نادان آمرزيده شود پيش از آنكه يك گناه از عالم آمرزيده گردد.»
(كافي/ كتاب فضل علم/ باب لزوم حجه / ج اول)
مثل عالم معزور مثل آن كسي است كه بار سنگيني بر دوش گذارده و بايد به مقصدي برساند و كسي همراه اوست كه به سوي همان مقصد در حركت است ولي باري بر دوش ندارد ولي در عين حال باركش بيچاره بر او مي نازد و فخر مي فروشد كه: من از تو راحت ترم!!، آري دارا بودن علم و دانش به همان ميزان كه موجب عزت و آبرو در نزد خالق و خلق است، به همان ميزان و بلكه دو چندان مسئوليت آور است.
ج- تفكر در شرايط صحت و قبولي عمل:
يك عبادت اگر بخواهد مورد رضاي حق جل واعلي قرار گيرد، بايد داراي شرايط و آداب بسياري باشد و به اصطلاح امروزي از فيلترهاي بسياري عبور كند كه اولين شرط كه در واقع سخت ترين آنها هم ميباشد «شرط اخلاص» و دور بودن از شرك و رياست. جايي كه پيامبر گرامي اسلام(ص)، درباره «ريا» مي فرمايد: «خداوند قبول نمي فرمايد عملي را كه در آن بقدر ذره اي از ريا باشد». (معراج السعاده/473)
آيا هيچ عابدي ميتواند اطمينان داشته باشد كه عبادات او به طور كامل از هرگونه شرك و ريا بدور بوده است؟ و با وجود اين آيا مغرور شدن به عبادات، ناقص و پر پيرايه، كاري خردمندانه است؟
وقتي كه شخصيت عظيم الشأني همچون پيامبر گرامي اسلام(ص)، خطاب به ذات مقدس خداوند ميفرمايد: «ما عبدناك حق عبادتك»: تو را آنگونه كه شايسته است عبادت نكرديم» چگونه ما را سزاوار است كه بر نماز و روزه هاي ناچيز خود نام عبادت نهاده و حتي پا را فراتر گذارده و بدانها مغرور شده و ادعا كنيم كه عبادتي در خور اعتناء از ما سر زده است؟! به قول شاعر:
جايي كه عقاب پر بريزد
از پشه لاغري چه خيزد؟!
و البته اين تنها عبادت نيست كه آداب و شرايط خاص خود را دارد، بلكه كسب علم و دانش و حتي كسب ثروت و دارايي هم آداب و شرايط ويژه خود را دارند كه بدون رعايت اين آداب، كسب علم، جزو زر و وبال دنيوي و اخروي و دستيابي به مال و ثروت، ثمري جز خواري و مسكنت درپي نخواهد داشت و از همين روست كه در تاريخ حيات پر بار مولاي متقيان علي(ع) آمده است كه: آن حضرت(ع) در هنگام خلافت خود در كوفه هر روز در ميان بازار و بازاريان مي رفت و با صداي رسا به آنان يادآوري ميفرمود كه: الفقه ثم المتجر: ابتدا فقه بياموزيد و سپس به تجارت بپردازيد.» و نگاهي به فهرست كتب اخلاقي و فقهي موجود در كتابخانه هاي اسلامي، ثابت كننده اين موضوع است كه چه بسيار كتابهايي كه پيرامون آداب علم آموزي و تجارت از سوي علماي اسلامي تأليف شده اند كه لازم است جوياي علم و جوينده مال قبل از اقدام به اين امور از آنها آگاهي يابد. با اينحال چگونه است كه انساني با مختصر دانش و دارايي به خود مغرور مي شود؟
د- تفكر در دشواري سرانجام نيك داشتن:
حكيمان الهي در جمله اي حكمت آميز گفته اند: «عاقل آن است كه انديشه كند پايان را.» و اين جمله كوتاه ولي پرمحتوا، اشاره به مسئله اي بسيار اساسي در حيات آدمي دارد كه در اصطلاح عاميانه از آن به «عاقبت بخيري» تعبير ميشود. عاقلان و خردمندان حقيقي همواره و در طول حيات خود از اينكه مبادا عليرغم كسب برخي كمالات، سرانجامي شوم در انتظارشان باشد بيمناك بوده و طبق توصيه اولياء دين هميشه يكي از اساسي ترين دعاهايشان اين بوده كه: اللهم اجعل عواقب امورنا خيراً. آنان با مطالعه سرگذشت انسانها به اين نكته مهم پي برده اند كه گروه بسياري از آدميان عليرغم مجاهدات بسيار در راه خدا، به علت هاي گوناگون در پايان كار و يا اواسط عمر دچار لغزش شده و بي ايمان به ملاقات خداوند رفته اند!! و در نتيجه از آنهمه جهاد و عبادت طرفي نبسته اند. از همين رو هرگز به عبادات اندك و حتي بسيار خود مغرور نشده و همواره پيشاني مذلت در برابر خالق هستي بر خاك گذارده اند. حال بايد به آنكه به بند عجب و غرور گرفتار آمده گفت: بر فرض كه كيسه اعمال تو مملو از طاعت و عبادات گوناگون باشد و از رتبه هاي گوناگون علمي هم برخوردار باشي، از كجا اطمينان داري كه عاقبت امورت مبارك و ميمون باشد. مگر نميداني چه بسيار بودند افرادي كه 05سال نماز شب خواندند و عاقبت بي ايمان از دنيا رفتند!!
و 05 سال كه سهل است برخي همچون شيطان شش هزار سال عبادت كردند و آخرالامر شد آنچه نبايد مي شد. پس عجب و غرور چرا؟! آيا بهتر نيست به جاي اطمينان بر اعمال ناچيز و تكيه براندوخته هاي اندك علمي و عبادي، به لطف بي حد و حصر خداوند و دستگيري آن ذات يكتا و قادر متعال تكيه نمود؟! و به قول حافظ عليه الرحمه از عنايت الهي طلب ياري نمود:
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهدي است
آن به كه كار خود به عنايت رها كنند
نتيجه آنكه، انسان خردمند و انديشمند كه مي داند آينده براي او مبهم و تاريك است و در يك چشم بهم زدن چه بسا تمامي سرمايه هاي معنوي از كف روند، هرگز به خودبيني مبتلا نمي شود چرا كه مي داند:
دام سخت است مگر يار شود لطف خداي
ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
(ديوان حافظ)
و خاضعانه به درگاه خداوند عرضه مي دارد كه :
پروردگارا يك چشم برهم زدن مرا به حال خود وامگذار.»
هـ- تفكر در هدف عبادت:
آدمي هرگاه تصميم برانجام امري بگيرد، قبل از هر چيز بايد به اين سؤال مهم پاسخ دهد كه: هدف من از انجام اين كار چيست؟ زيرا پاسخگويي به اين پرسش، نقش بسياري در موفقيت انسان در امور دارد. و اما در امر عبادت و بندگي، پاسخگويي به اين سؤال از اهميت دوچنداني برخوردار است، زيرا في الواقع اين عمل، با ارزش ترين عملي است كه از آدمي سرمي زند و هدف و غايت خلقت آدميان مي باشد (ذاريات/ 65)
حال با توجه به آنچه گفته شد از انسان خودبين كه عبادات اندك، او را مغرور كرده بايد پرسيد: اي نادان از اين عبادات و اعمال چه هدفي را دنبال مي كني؟ اگر مقصود و غرض تو كسب خشنودي الهي است كه اين هدف با خودبيني و غرور منافات داشته و تو را از رسيدن بدان باز مي دارد، چرا كه خداوند متعال هرگز عبادتي را كه همراه با عجب باشد مورد قبول قرار نخواهد داد، بلكه در پيشگاه پروردگار آن عملي مقبول است كه همراه با اظهار قلبي و لساني مذلت و خاكساري باشد:
دركوي ما شكسته دلي مي خرند و بس
بازار خود فروشي از آن سوي ديگر است
(همان)
و اگر هدف تو از عبادت، رسيدن به پاداش هاي الهي و دخول دربهشت ابدي است، آيا نخوانده اي كه خداوند عزيز، بنده اي همچون ابليس را كه شش هزار سال عبادت كرده بود، تنها به خاطر يك لحظه خودبيني غرور، از بهشت راند؟ پس حال كه چنين است تو چگونه توقع داري با اين جان پرغرور، در بهشتي داخل شوي كه مغروري همچون ابليس را با آن عبادات چندين هزار ساله از آن اخراج كردند؟!
نتيجه آنكه عبادتي كه عابد را به وادي غرور و خودبيني رهنمون مي شود، كاري است بسيار بيهوده كه هيچگونه فايده اي در بر نداشته و جزبه آتش قهرالهي و دوزخ راه به جايي نخواهد برد.
و- تفكر در حالات انبياء و اولياء الهي:
با نگاهي گذرا در سيره اولياء الهي به اين مطلب واضح پي ميبريم كه آن خاصان درگاه پروردگار، عليرغم زحمات طاقت فرسايي كه در راه عبوديت و بندگي خداوند متحمل مي شدند و سراسر لحظات عمر شريف خود را غرق در ياد خدا و عبادت آن ذات بي همتا بودند، در برابر اين جهاد بي نظير نه تنها هرگز خود را از خداوند طلبكار ندانسته و به اعمال خود مغرور نشده اند، بلكه همواره از خوف اينكه در انجام وظايف بندگي در برابر خداوند قصور و تقصيري از آنها سرزده باشد، با چشماني اشكبار و دلي هراسان، عذر تقصير به پيشگاه پروردگار برده و طلب عفو و بخشش مينموده اند و سينه پرخاطره روزگار مشحون از خاطرات بي نظير اين عبادات خاضعانه است.
حضرت باقر(ع) فرمود: خدمت پدرم (علي بن الحسين امام سجاد(ع) رسيدم مشاهده كردم به جايي از عبادت رسيده كه هيچكس نخواهد رسيد. صورتش از شب زنده داري زرد و چشمها از شدت گريه مانند آتشي سرخ گرديده، پيشاني از سجده پينه بسته، قدمهاي مباركش با ساق پا به واسطه سرپا ايستادن در نماز ورم كرده. فرمود من ديگر نتوانستم خودداري كنم از ديدن آن حال، دلم سوخت و شروع به گريه نمود در آن موقع پدرم به فكر فرو رفته بود. بعد از مختصر زماني متوجه من شد و فرمود: فرزندم يكي از جزوه هاي عبادت علي بن ابيطالب عليه السلام را بياور. جزوه اي را تقديم كردم. اندكي از آن خواند با خاطري افسرده جزوه را به زمين گذاشت و فرمود:
چه كسي قدرت دارد مانند علي عبادت كند؟» (سيره عملي اهل بيت، امام زين العابدين(ع)، سيدكاظم ارفع ص65)
عارفان حقيقي و عابدان مخلصي كه به حقيقت هستي راه يافته اند، هرگز اعمال عبادي خود را عليرغم برخورداري از اوج اخلاص و عبوديت به چيزي نمي گرفته اند. پس چگونه يك انسان ضعيف و برخوردار از انواع ناتواني هاي روحي و علمي بايد به خود اجازه دهد كه به عبادات بسيار اندك خود كه معلوم نيست از چه درجه اي از اخلاص برخوردار است و چه بسا آلوده به انواع و اقسام پيرايه هاي دنيوي باشد، معروز شده و در برابر خداوند خود را طلبكار بداند؟!
ز: تفكر در سستي عبادات آلوده به عجب:
يكي از نشانه هاي يك انسان خودبين و گرفتار در چنبره عجب و غرور، آن است كه همواره نظر به اعمال خود مي كند و اعمال ناچيز خود را بسيار به حساب مي آورد و خود را بزرگ مي پندارد! او همچون عنكبوتي است كه خانه سست و ضعيف خود را، داراي چنان قوت و استحكامي مي داند كه بقول شاعر: «... از باد و طوفان نيابد گزند»!! حال آنكه به هنگام وزش مختصر نسيمي اين حقيقت آشكار مي شود كه اين خانه مستحكم به تعبير قرآن كريم «اوهن البيوت» بوده و او از اين حقيقت غافل. انسان معجب هم عبادات خود را بزرگتر از آنچه هست مي پندارد و گمان مي كند اين عبادات ناچيز، پناهگاه مطمئن هستند براي درامان ماندن از عذاب الهي و رسيدن به رضوان خداوند و به همين خاطر همچون عنكبوت بدانها دلخوش شده و سرمست از باده غرور، عنكبوت وار آسوده در تارهاي تنيده به گرد روح و جان خود از عبادات آلوده به غرور عمر مي گذراند. در حاليكه چون هنگامه امتحان و آزمايش و يا حساب و كتاب الهي فراميرسد مشاهده مي كند كه آن عبادات بسيار در نزد خداوند به پشيزي هم خريده نمي شوند، چرا كه آلوده به گناه عظيم «غرور» بوده اند و در نتيجه صاحب خود را به سقوط عذاب الهي مي كشاند، اين در حالي است كه اگر آدمي عبادات و اعمال خود را با گوهر اخلاقي «تواضع» و «خشوع» آميخته گرداند، هم مايه رضاي خداوند خواهد بود و هم نجات دهنده از مهالك عظيم دنيوي و اخروي است.
ح- تفكر در عظمت پروردگار و نعمتهاي او:
گفتيم كه انسان معجب همواره در بند عبادات اندك خود بوده و اين عبادات ناچيز در نظرش بزرگ جلوه كرده و مي پندارد كه واقعا «فتح الفتوحي» از او سرزده كه چند ركعتي نماز گزارده، يا چند روزي روزه گرفته!! حال آنكه اگر اين مغرور نادان اندكي د رعظمت آفريدگار خود تفكر كند و بزرگي آن ذات يگانه را درنظر آورد و بفهمد كه خداوند عزيز چه نعمتهاي عظيم و بي حد و حصري به او ارزاني داشته كه بفرموده خودش: «و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها: اگر نعمتهاي خداوند را بخواهيد بشماريد از عهده بر نخواهيد آمد. نحل/81»، به اين نكته يقين خواهد كرد كه اگر تمامي عمر خود را سر برسجده شكر بگذارد و بخواهد شكر يك نعمت را به جاي آورد از عهده برنخواهد آمد.
با همين نظر به عظمت پروردگار است كه بزرگان اولياء الهي و ائمه معصومين(ع) به هنگام عبوديت و حضور در پيشگاه خداوند به جهت اقامه نماز همچون بيد برخود لرزيده و رنگ از رخسار مباركشان مي پريد:
«امام سجاد(ع) هروقت وضو مي گرفت رنگش زرد مي شد. خانواده اش به آن حضرت مي گفتند اين چه حالي است كه هميشه در هنگام وضو به شما دست مي دهد؟ مي فرمود: آيا مي دانيد مي خواهم در محضر چه كسي حاضر شوم؟... و هروقت به نماز مي ايستاد تنش مي لرزيد. عرض شد كه شما را چه شده؟ مي فرمود: شما نمي دانيد كه دربرابر چه كسي ايستاده و مناجات مي كنم.» (سيره عملي اهل بيت، همان، ص 25) و چقدر تفاوت است ميان اين حالات عارفانه با حالت كسي كه به عبادات اندك و ناقص خود فريفته شده و مي پندارد واقعاً كاري كرده است!
ط: تفكر در عواقب وخيم دنيوي و اخروي غرور:
گناهان و نافرماني هايي كه از آدمي سرمي زند، به دنبال خود نتايج بسيار وخيم و خطرناكي به همراه مي آورد كه گاه جبران آنها امكان پذير نبوده و تمامي حيات و سعادت دنيوي و اخروي انسان را تحت الشعاع قرار مي دهد،از اين رو خداوند بزرگ در آيات بي شماري از قرآن كريم انسان ها را به پرهيز از معاصي و لزوم تقوا سفارش مي فرمايد. اين هشدارهاي پي درپي جز بدين جهت نيست كه آن ذات يگانه به عنوان خالق آدمي به عواقب ناگوار اين اعمال واقف بوده و از سر مهر و رحمت با لسان تهديد و تشويق او را به مسير سعادت خود راهنمايي مي فرمايد.
«عجب و غرور» نيز به عنوان يكي از گناهان عظيم روحي، در حيات دنيوي و اخروي انسان، عواقب بسيار خطرناكي به بار مي آورد كه شايسته است با تفكر در زشتي عواقب، انسان معجب گرد آن نگشته و چنانچه آثاري از آن را در وجود خود مشاهدت مي كند درصدد درمان آن برآيد.
و اما در پستي اين رذيله اخلاقي در بعد دنيوي همين بس كه آدمي را مطرود خلق كرده و مردم با ديده حقارت به او نگريسته و به لطايف الحيل درصدد تحقير او برمي آيند، درحالي كه فرد متواضع در پيشگاه همگان از عزت و آبرو برخوردار است همه مردم او را با ديده تكريم و تحسين مي نگرند.
انسان در بند عجب و غرور، راه تكامل و پيشرفت را در ابعاد گوناگون فردي و اجتماعي به روي خود مسدود كرده و در همان مراحل اوليه رشد و كمال متوقف مي شود، همان گونه كه مولاي متقيان حضرت علي(ع) در سخن گرانمايه مي فرمايند:
«الاعجاب يمنع الازدياد: خودپسندي مانع فزوني (و رشد و كمال) است.» (نهج البلاغه، حكمت 761)
ولي در مقابل تواضع و فروتني و خويش را كوچك شمردن و كمالات خيالي يا حقيقي خود را ناديده گرفتن و نگريستن در آنان كه از كمالات بيشتر و برتري برخوردارند، راه آدمي را به سوي كمال گشوده و او را به سوي قله هاي عظيم فلاح و رستگاري و ترقي و تعالي رهنمون مي شود.
بايد دانست كه انسان خودبين هرگز راهي به سوي معرفت و حكمت ندارد و تا هنگامي كه در قيد اين صفت رذيله گرفتار است، از اين دو گوهر الهي بي بهره بوده و همين محروميت، نتايج تلخ و ناگواري را براي او به دنبال خواهد آورد، پس بر او فرض است كه دامن همت به كمر زده و با ترك خودبيني زمينه رستگاري و نجات خود را فراهم آورد:
«تا خويشتن بيني بي معرفت نشيني
يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستي»
(ديوان حافظ)
ي- تفكر در نقصان و حقارت كمالات و سرمايه ها:
انسان مغرور، سرمايه ها و كمالات خود را داراي چنان عظمتي مي بيند كه اين بزرگي خيالي، چشم خرد او را كور كرده و از مشاهده حقايق عالم هستي ناتوان مي سازد. اگر از علمي برخوردار است خود را اعلم مي داند و اگر ثروتي دارد خود را اغني و اگر عبادتي كرده خود را اعبد فرض مي كند. و بدين ترتيب در مسيري گام مي زند كه جز به بيراهه نمي رود. حال آنكه اگر اندكي پا از دايره خودبيني فراتر نهد و حاضر شود ديگران را هم ببيند، به اين حقيقت پي خواهد برد كه آنچه دارد از آنچه هست بسي ناچيزتر و حقيرتر است.
به عنوان مثال آنكه بواسطه مطالعه چند كتاب و كسب مدركي هرچند والا در يك رشته علمي، به عجب و غرور گرفتار آمده، اگر لحظه اي بينديشد كه براستي تعداد كتبي كه مطالعه كرده در مقابل آنچه مطالعه نكرده چقدر ناچيز است و بداند كه تنها كتابهاي موجود در يك كتابخانه متوسط به چندين هزار جلد مي رسد، هرگز به خود اجازه غرور نمي دهد. و نيز اگر بفهمد كه او تنها در يك رشته علمي موفقيتي بدست آورده، حال آنكه هزاران هزار رشته و رسته علمي وجود دارد كه او حتي از الفباي آنها هم بي خبر است، هرگز به دام غرور گرفتار نمي آيد و همچون ابن سينا فرياد برمي آورد كه:
«تا بدانجا رسيد دانش من
كه بدانم همي كه نادانم.»
و نيز آنكه به اندك ثروتي كه اندوخته مغرور شده اگر بينديشد كه كل دارايي و مايملك او در برابر منابع كره زمين و ثروتهاي موجود جهان چقدر ناچيز است هرگز عجب و غرور را به دل و جان خود راه نمي دهد.
و عابد مغرور نيز اگر به حقارت عبادات خود در برابر عبادات بي نظير و خارج از حد توصيف عابدان حقيقي پي ببرد در خواهد يافت كه چه عمل نابخردانه اي (غرور) از او سرزده است.
ك- تفكر در حقيقت بي اطلاعي از احوال ديگران:
انسان مغرور از آنجا كه «خودبين» است و از احوال ديگران غافل، هر روز بيش از گذشته در گرداب غرور فرو مي رود. در حالي كه اگر به اين نكته بينديشد كه اگر من از خود باخبرم، از ديگران بي خبرم و في الواقع نمي دانم ديگران چه كرده اند و چه بسا هم آنان كه در نظر و ديدگاه من «حقير» مي نمايند، از چنان عظمتي برخوردار باشند كه صدها همچو من به گرد آنها هم نرسند. و با اين وجود چرا بايد خود را برتر از آنها بدانم و جاهلانه در پيله غرور فرو روم؟ مگر نه اين است كه: «اوليا خداوند در ميان مردم پنهان اند» پس چه جاي فخر فروشي بر كساني كه يقين نداريم از ما فروترند و چه بسا از ما فراترند؟!
به انسان مغرور بايد گفت: اگر تو از نماز خود باخبري، از نماز ديگران بي خبري و اگر بر علم و دانش خود آگاهي، از علم و دانش ديگران ناآگاهي، و اگر روزي برحقيقت احوال ديگران آگاه شوي، به يقين بهره اي جز شرمساري نخواهي برد.
بهرحال، از آنچه در اين نوشتار آورديم به خوبي به اين نكته واقف شديم كه براي موجودي ضعيف و كوچك كه وجود جسماني و روحاني، و زندگي مادي و معنوي اش مشحون از انواع كاستي ها و نقاط ضعف است، هرگز شايسته نيست كه مغرور شود و در وادي عجب قدم گذارد وبراي آنان كه در روح و جان خود نشانه هايي از اين صفت ناشايست و بيماري مهلك روحي وجود دارد، بهترين راه درمان و مبارزه با عجب، تفكر در اموري است كه بدانها پرداختيم.

 



عشق، اكسير زندگي

مسعود فراستي
زندگي بي عشق، مانند تن بي جان است. برخي بر اين باورند كه پيوستگي اجزاي هستي، بي عشق، شدني نيست و اگر ذرات وجود به هم پيوسته اند، به جادوي كيمياي عشق است.
از اين رو هركسي از هر قوم و قبيله و قشر و طائفه اي اگر بخواهد سخني پرمعنا بگويد و يا از حقيقت چيزي پرده بردارد، از عشق سخن مي گويد. اين گونه است كه عشق تنها واژه محبوب همگاني است كه حتي كودكان نيز آن را بر زبان جاري مي كنند و همگان بي استثنا با تك تك حروف واژگاني آن، خود را سيراب مي سازند.
كتاب هاي شاعران و اهل دل و ايمان، سرشار از اين واژه زيباست. واژه اي كه اگر برمرده قراردهند جان مي گيرد و اگر بر زخمي بپاشند درمان مي كند. از اين رو آن را اكسير زندگي گفته اند و براين باورند كه هستي به عشق، ساخته و پرداخته شده و جان مايه هر چيزي است. با اين همه دركتاب الهي هيچ از اين واژه عربي استفاده نشده و حتي حكم اكسيري دور از دسترس را در روايات پيدا كرده است.
با آن كه خداوند بارها و بارها از واژه «حب» استفاده كرده و در روايات نيز فراوان از اين واژه، سود جسته شده و حتي ايمان را جز حب ندانسته اند، ولي كم تر جايي است كه از واژه عشق بهره گرفته شده باشد.
به نظر مي رسد كه اين اكسير گران بها و نادره دوران با همه وجود و حضورش، درهستي، از نظر خدا و معصوم (ع) در چنان جايگاه رفيع و بلندي نشسته است كه نمي بايست هرگز به زير آيد و درميان كوي و برزن درخاك وخون غلتد و نامش بر زبان ها جاري شود.
اين همه جانشين، با آن كه بر زبان كودكان كوي و برزن جاري مي شود و در هر ذره اي از ذرات هستي حضور قوي و بي مانند خود را حفظ مي كند، ولي درچنان بلندايي نشسته است كه دور از دسترس همگاني است. نام و آوازه اش هركوي و برزني را پر كرده و شهره اش جايي را فرو ننهاده است؛ چنان كه حضورش نيز چنين است ولي به گواهي قرآن و روايت، كمال جمالش دور از دسترس است. از اين رو مي توان عشق را همانند خداوند، مصداقي از هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن دانست كه درعين نزديكي، دور است و درعين ظهور، نهان مي باشد.
برخي براين باورند كه عشق مانند داروي كميابي است كه تنها در دسترس حكيم ماهر و براي دردهاي خاصي است و لذا داراي حرمت و حريم مخصوصي است و برهمين اساس، قرآن و روايت كم تر بدان توسل و عنايت ظاهري داشته است.
عشق، يعني خدا
اما به نظر مي رسد كه حضور آن چون كلمه وجود و واژه خداست كه همه جاست و نيازي به تكرار خود نمي بيند، زيرا همان گونه كه درعرفان، وجود را نام ديگر خدا گرفته اند، در فرهنگ عمومي مردم، نام ديگر خداوند همان عشق است كه درهمه جا، ساري و جاري است.
دراين وادي عشق، تنها كساني نرد عشق باختند كه چون حسين(ع) و يارانش، خود را با خدا معامله كردند. از اين رو اميرمومنان علي (ع) درهنگام حضور دركربلا مي فرمايد: و اهاًلك ايتها التربه ههنا مناخ ركاب و مصارع عشاق شهداء؛ اي خاك! خوشا به تو. اينجا بارانداز سواران و قتلگاه عاشقان شهيد است. (بحارالانوار، ج9، ص 580 و نيز نفس المهموم، ص206)
عشق، حالتي از مقام حب و محبت است. هنگامي كه محبت برفكر و عقل چيره شود و زمام شخص را در دست گيرد آن زمان را عشق گويند؛ چون ديگر عقل و هوشي نيست تا فكر وانديشه وحساب وكتابي باشد:
رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقي سيمين ساق بود.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14