(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 21 مهر 1388- شماره 19486
 

استدراج الهي
عاقبت جنگ با خدا
مرزهاي انتقاد
امام صادق (ع) شارح حقائق الهي
نقش حسادت عالمان و نخبگان در بحران هاي اجتماعي



استدراج الهي

سألت اباعبدالله (ع) عن قول الله عزوجل؛«سنستدرجهم من حيث لايعلمون» قال: هوالعبد يذنب الذنب فتجددله النعمه معه تلهيه تلك النعمه عن الاستغفار من ذلك الذنب.
از امام صادق(ع) درباره گفتار خدا كه مي فرمايد: ايشان را به آهستگي و به تدريج از راهي كه ندانند غافلگير كنيم سؤال كردم، فرمود: آن بنده اي است كه گناهي مرتكب شود و نعمت تازه اي به او داده شود و اين نعمت، او را از استغفار از آن گناه غافل و سرگرم سازد. 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- اصول كافي، باب الاستدراج، ح 3

 



عاقبت جنگ با خدا

هنگامي كه نمرود نتوانست با آتشي كه افروخت ابراهيم خليل(ع) را بيازارد و خود را در مقابل او عاجز ديد خداوند ملكي را به صورت بشر به سوي او فرستاد كه او را نصيحت كند. ملك پيش نمرود آمد و گفت: خوب است بعد از اين همه ستم كه بر ابراهيم(ع) روا داشتي و او را از وطن آواره كردي و در ميان آتش بدنش را افكندي اكنون ديگر، رو به سوي خداي آسمان و زمين آوري و دست از ستم و فساد برداري زيرا خداوند را لشگري فراوان است و مي تواند با ضعيفترين مخلوقات خود تو را با لشگرت در يك آن هلاك كند.
نمرود گفت: در روي زمين كسي به قدر من لشگر ندارد و قدرتش از من فزونتر نباشد. اگر خداي آسمان را لشگري هست بگو فراهم نمايد تا با آنها جنگ كنيم. فرشته گفت: تو لشگر خويش را آماده كن تا لشگر آسمان بيايد. نمرود سه روز مهلت خواست و در روز چهارم آنچه مي توانست لشگر تهيه كند آماده نمود و در ميان بياباني وسيع با آن لشگر انبوه جاي گرفت. آن جمعيت فراوان در مقابل حضرت ابراهيم(ع) صف كشيدند، نمرود به ابراهيم از روي تمسخر گفت لشگر تو كجا است؟ ابراهيم(ع) جواب داد در همين ساعت خداوند آنها را خواهد فرستاد. ناگاه فضاي بيابان را پشه هاي فراواني فراگرفتند و بر سر لشگريان نمرود حمله كردند هجوم اين لشگر ضعيف قدرت سپاه قوي نمرود را در هم شكست و آنها را به فرار وادار نمود و مقداري از آن پشه ها به سر و صورت نمرود حمله كردند. نمرود بسيار نگران شد و به خانه برگشت بازهمان ملك آمد و گفت ديدي لشگر آسمان را كه به يك آن لشگر تو را در هم شكستند، با اينكه از همه موجودات ضعيف ترند. اكنون ايمان بياور و از خداوند بترس والا تو را هلاك خواهد كرد. نمرود به اين سخنان گوش نداد. خداوند امر كرد به پشه اي كه از همه كوچكتر بود. روز اول لب پايين او را گزيد و در اثر آن گزش، لب او ورم كرد و بزرگ شد و درد بسياري كشيد. بار ديگر آمد لب بالايش را گزيد، به همان طريق تورم حاصل شد و بسيار ناراحت گرديد عاقب همان پشه مأمور شد كه از راه دماغ به مغز سرش وارد شود و او را آزار دهد. بعد از ورود پشه، نمرود به سردرد شديدي مبتلا شد. هرگاه با چيز سنگيني بر سر خود مي زد پشه از كار و آزار او دست مي كشيد و نمرود مختصري از سردرد راحت مي گرديد. از اين رو كساني كه در موقع ورود به پيشگاه او برايش سجده مي كردند، بهترين عمل آنها بعد از اين پيش آمد آن بود كه با چكش مخصوصي در وقت ورود قبل از هر كار بر سر او بزنند تا پشه دست از آزار او بردارد و مقرب ترين اشخاص كسي بود كه از محكم زدن كوبه و چكش هراس نكند. بالاخره با همين عذاب نمرود رخت از جهان بربست و نتيجه كفر و عناد خويش را مقدار مختصري دريافت. 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- داستان ها و پندها، ج 1، ص 39

 



مرزهاي انتقاد

پرسش:
انتقاد سازنده و نقد منصفانه در چه حريم و چارچوبي بايد انجام گيرد تا منجر به تأثيرگذاري حداكثري و رشد و تعالي فرد و جامعه گردد؟
پاسخ:
تفاوت انتقاد و توطئه
همان طور كه اسلام به حق نصيحت، انتقاد، تحقيق و تفحص اصرار مي ورزد، از حفظ كرامت انساني و مصلحت عمومي نيز دفاع مي كند.
از اين رو براي نقد و انتقاد، مرزهاي مشخصي را تعيين كرده است تا هيچ فردي به گمان آزادي انتقاد، حرمت شكني نكند و جامعه را به بي نظمي و هرج و مرج نكشاند. البته اين امر اختصاص به اسلام ندارد؛ دموكراتيك ترين كشورها نيز براي آزادي بيان و نقد، چارچوبي تعريف كرده اند.
بحث و تحقيق نظري را بايد از منطقه ممنوع مخالفت هاي عملي تفكيك كرد. انتقاد تا جايي صحيح است كه به توطئه و فتنه انگيزي منجر نشود و اصل نظام اسلامي را زير سؤال نبرد.
امام خميني (ره) مي گويد:
انتقاد، غير از توطئه است. لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد... اين لحن، آزاد نيست، توطئه آزاد نيست؛ انتقاد آزاد است. (صحيفه نور، ج 17، ص 267)
مرز شكني در انتقاد و ناديده انگاشتن خط قرمزها كه قانون اساسي، رهبري نظام، امنيت و وحدت ملي، از جمله آنهاست، با فلسفه انتقاد كه اصلاح امور است، منافات دارد.
امام علي(ع) در بسياري از موارد كه تشخيص مي داد انتقاد از روي صدق و خيرخواهي است يا شخص معترض بر اثر جهل و غفلت و كوته نظري، زبان به انتقاد از آن حضرت گشوده است، تلاش مي كرد نخست سخن او را بشنود و آن گاه با بياني متين، به اقناع وي بپردازد؛ اما در پاره اي از اعتراض ها كه بوي توطئه و غرض ورزي مي داد و غرض گوينده، تحريك احساسات و تضعيف پايه هاي حكومت اسلامي بود، نه تنها به انتقاد او توجهي نمي كرد، بلكه با لحني شديد، او را سر جاي خود مي نشاند و از كرده خود پشيمان مي ساخت.
از اين رو به «برج بن مسهر طائي» كه شعار «لاحكم الا لله» سر داد، فرمود: خاموش شو، خدا تو را زشت گرداند. به خدا سوگند! تو وقتي كه حق به ميدان آمد و ظاهر شد، شخصي فرومايه و ضعيف بودي و صدايت پنهان بود، اما همين كه باطل سر بركشيد، مانند شاخ بز آشكار شدي. (نهج البلاغه، خطبه 183)

 



امام صادق (ع) شارح حقائق الهي

آيت الله جوادي آملي
وجود مبارك امير بيان، عليّ بن أبيطالب (ع) در يكي از خطبه هاي نهج البلاغه، در وصف رسول اكرم وقتي آن حضرت را معرفي مي كند ، مي فرمايد : پيامبر كسي است كه؛ المعتام ل شرح حقائ ق ه (1). خداي سبحان او را انتخاب كرد. معتام يعني مختار و منتخب.
حقائق الهي گاهي به صورت كتابهاي آسماني ظهور مي كند؛ مي شود تورات، انجيل، قرآن كريم و مانند آن. گاهي به صورت انبياء و اولياء و ائمه ظهور مي كند، مي شوند انسانهاي كامل؛ گاهي هم به صورت گسترده مي شود سماوات سبع و أرضين و فرشتگان و لوح و قلم و مانند آن. اينها حقائق الهي اند.
آنچه كه در جهان امكان ظهور كرده است؛ گاهي به صورت انسان، گاهي به صورت كتاب، گاهي به صورت جهان تكوين، اينها حقائق الهي اند كه بشر ممكن است به آنها دسترسي داشته باشد. ما فوق آنها كه براي توده بشر دسترسي آسان نيست، نه انسان مأمور به فراگيري آنهاست، نه اگر آنها را ياد نگرفت توبيخ مي شود؛ آن حقائقي است مستور و غيبي.
ظهور حقائق الهي در انبياء ،
كتب آسماني و اسرار عالم
و امّا اين سه قسم را؛ يعني انبياء را، كتب آسماني را و اسرار عالم را كه خداي سبحان آفريد، بخشي از اينها معرفتشان واجب است كه اگر كسي اينها را ياد نگيرد، معاقب مي شود. بخشي از اينها مستحب است، يك كمال زائد است. آشنائي به حقائق انسان و كتب آسماني و حقائق خلقت كار آساني نيست؛ يك معلّم مي طلبد. معلّم هم بايد علماً و عملاً معصوم باشد.
چون اگر تعليم عادي باشد و كسي بخواهد در حوزه يا دانشگاه درس بگويد، بر فرض اشتباه بكند، قابل جبران است. ولي اگر كسي بخواهد از طرف خدا سخن بگويد، كار خدا را تشريح مي كند؛ آن هم با سرنوشت ابدي جوامع بشري ارتباط تنگاتنگ دارد، اگر بخواهد اشتباه بكند، قابل ترميم نيست.
تفسير و شرح حقائق الهي توسط معصوم
لذا كساني شارح حقائق عالم اند كه معصوم الهي باشند. هم در بخش علم منزّه از سهو و خطا باشند، هم در بخش هاي عمل اينچنين باشند. در بين شارحان و معلّمان، همه اينها يكسان نيستند. اگر ت لك الرّسل فضّلنا بعضهم علي بعض (2) هست، يا لقد فضّلنا بعض النبيّين علي بعض (3) هست، نشانه آن است كه شارحان حقائق الهي، مفسّران، معلّمان كتاب الهي يكسان نيستند.
معلّم اوّل پيامبر اكرم (ص)، و معلّم ثاني حضرت امير (س)
در بين اهل معنا، مي گويند : معلّم اوّل،وجود مبارك رسول گرامي (ص) است و معلّم ثاني وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) است. حالا در بين اهل معقول، اصطلاحي در فلسفه هست كه ارسطو را مي گفتند معلّم اوّل، فارابي را مي گفتند : معلّم دوّم. و اگر امكاناتي براي بوعلي فراهم شد، او مي شد معلّم ثالث؛ اينها در حوزه بشري است.امّا از طرف خداي سبحان بخواهند كتاب الهي را شرح كنند، پيام او را تشريح و تحرير كنند، اوّلين معلّم وجود مبارك پيغمبر است.
اين اوّليت، اوّليت تاريخي نيست؛ اوّليت رتبي است. با اينكه انبياي ابراهيمي (عليهم السّلام) از نظر تاريخ، مقدّم بر رسول گرامي (ص) بودند، امّا معلّم اوّل از نظر رتبه،وجود مبارك رسول گرامي است.
شما در جريان دعاي مخصوص پيامبر مي خوانيد: وجّهت وجه ي ل لّذ ي فطر السّموات و الأرض حنيفاً مسل ماً و ما أنا م ن المشر كين (4) در بخش پاياني سوره مباركه انعام هست كه از طرف ذات أقدس له به رسولش دستور داده شد، بگو : و أنا اوّل المسل مين (5). اين اوّل المسلمين نه يعني از نظر تاريخ،اوّل من مسلمان شدم، بعد امّت من مسلمان شدند ! وگرنه هر پيامبري اوّل المسلمين است نسبت به امّت خود، و اين درباره انبياي ديگر نيآمده.
آن كه درباره انبياي ديگر آمده أنا م ن المسلمين است، أنا م ن المؤم نين است. اگر درباره حضرت موساي كليم دارد : و أنا اوّل المؤمنين ، آن هم اوّليت ن سبي است. يعني در اين صحنه، اوّل كسي كه به تو ايمان مي آورد منم، بعد قوم من كه بني اسرائيل باشند. امّا اوّليت رتبي و درجه و فضيلت و فوز و مقام، مخصوص رسول گرامي (ص) است، و أنا اوّل المسلمين. اما اين دعائي كه ما در طليعه نماز مي خوانيم، هر نمازگزاري مستحب است وجّهت وجه ي را بخواند، آنجا دارد : و أنا م ن المسلمين، نه أنا اوّل المسلمين. أنا اوّل المسلمين مخصوص وجود مبارك پيغمبر (ص) است.
مرحوم شيخ مفيد (رض) در كتاب شريف امالي اش نقل مي كند : در مسئله عهد الست، وقتي خداي سبحان فرمود : الست ب ربّ كم، اوّل گروه و سلسله اي كه جواب دادند، سلسله انبياء و معصومين بودند، بعد مؤمنان و اينها. و در بين سلسله انبياء و مرسلين و معصومين، اوّل كسي كه پاسخ داد و گفت: « بلي »، وجود مبارك پيغمبر بود، سپس عليّ بن أبيطالب (ع).اينها نشان مي دهد كه اين اوّليت، اوّليت تاريخي و زماني و امثال ذلك نيست.
و اگر آن بزرگان اهل معرفت مي گويند : معلّم اوّل، وجود مبارك رسول گرامي است، معلّم ثاني وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليهما) است، اين اوّليت و ثانويّت رتبي و درجه وجودي است، نه تاريخي و زماني ! حضرت امير (ع) مي فرمايد : خداوند وجود مبارك پيامبر را براي شرح حقائق خود انتخاب كرد. چون الله يجتب ي م ن النّاس رسولاً و م ن الملائ كه و م ن النّاس؛ آنها مجتباي الهي اند. ج بايه شده، برچين شده الهي اند. امّا براي توده مردم، اينها، مصطفايند، مجتبايند تا حلال و حرام را بگويند، مسائل اخلاقي را بگويند، امر به معروف و نهي از منكر را دستور بدهند و مانند آن.
براي خواصّ و أخصّ، شرح حقائق را به عهده دارند؛ حقيقت برزخ چيست، حقيقت بهشت چيست، حقيقت قيامت چيست، حقيقت روح چيست. اينچنين نيست كه و ما اوتيتم م ن الع لم لا قليلاً (6) ناظر به همه افراد باشد كه كسي نتواند حقيقت روح را بفهمد. خود روح كه خودش را مي شناسد. آنكه بالاتر از روح است،روح را مي شناسد. پس اينچنين نيست كه يسئلونك عن الرّوح، قل الرّوح م ن امر ربّي(7) ! توده مردم يك سلسله خواسته هائي دارند، براي آنها يك سلسله تفسير و شرح حقائق است. خواص يك سلسله و أخصّ يك سلسله.
تفاوت تبيين معارف الهي توسط امام معصوم براي عوام و خواص و أخصّ
مرحوم صدوق (رض) در كتاب شريف توحيدشان نقل مي كنند : كسي آمد حضور امام صادق (ع)؛ عرض كرد : دلّن ي علي التّوحيد. دليل توحيد چيست؟ فرمود : هو الّذ ي انتم عليه (8). همين كه داريد ! شما موحّديد، خدائي هست، خدا يكي است. آسمان و زمين را همان خدا خلق كرده، دنيا و آخرت را همان خدا خلق كرده؛ بيش از او نيست، شريك هم ندارد. وقتي كه ولايت ضميمه آن بشود، ب شروط ها حاصل است و شما هم موحّديد.
امّا وقتي هشام بن حكم خدمت امام صادق (ع) مي رسد حضرت به اين مقداركه اكتفا نمي كند ! حضرت خودش مستقيماً از هشام سئوال مي كند : اتنعته تعالي ؟ آيا تو خدا را نعت مي كني ؟ صفت خدا را ذكر مي كني ؟ عرض كرد : بله. فرمود : هات ؛ خدا را وصف بكن، ببينم چگونه وصف مي كني. عرض كرد : هو السّميع البصير، يا هو السّميع العليم و مانند آن. بعد حضرت اشكال كرد. فرمود : هذ ه ص فهأ يشتر ك ف يها المخلوقون (9). ديگران هم سميع و بصيرند. فرشتگان هم سميع و بصيرند. پس فرق شان چيست ؟
هشام بن حكم به امام صادق (ع) عرض كرد : شما بيان كنيد. فرمود : نگو خدا عليم است، بگو خدا علم است ! اينجا كه عليم رابه صورت مشتّق گفتي، موهم آن است كه ذاأ ثبت له المبدأ. اين كه به درد مردم نمي خورد ! اين را اگر طلبه اي
20 سال خوب خوب درس بخواند، آنوقت مي فهمد كه اشتقاق يعني چه، ب شرط لا يعني چه، لا ب شرط يعني چه، گاهي خود علم قائم به ذاتش مي شود، ذاأ ثبت له الع لم. هم علم است، هم عليم.
عليم يعني چه ؟ يعني ذاأ ثبت له الع لم . حالا اگر خود علم قائم به ذات بود، چه ؟ عليم است يا نه؟ فرمود : نگو عليم است كه موهم اين باشد كه مشتّق است و مركّب است و ذات است و صفت دارد.
فرمود : ع لأ لا جهل معه، حياأ لا موت ف يه و نوأ لا ظلام معه (10). فرمود : نگو نيّر است، بگو : نور است. نگو حيّ است، بگو حيات است. اين را حضرت به افراد عادي نمي گويد ! اينها شرح حقائق است كه وجود مبارك رسول گرامي، وجود مبارك حضرت صادق (ع) انتخاب شدند تا حقائق الهي را براي مردم تشريح كنند. بهترين حقيقت روح،خود آدم است. حقيقت روح را خود روح مي فهمد. آن كسي كه از ياد خود غافل نيست، از ياد خدا غافل نيست، خودش را مي شناسد. اگر خودش را شناخت، علم او مي شود كثير. آنگاه است كه و من يؤت الح كمه فقد اوت ي خ يراً كثيراً (11). ديگر مي شود علم كثير. ديگر علم قدير نيست. آنكه خود را شناخت، علم كثير دارد. آنكه از روح خود با خبر بود، علم كثير دارد. خود روح؛ يا فرشته است، يا جبرئيل است، يا بالاتر از آنها، يا پائين تر از آنها، خودش را مي شناسد؛ علم كثير دارد.
اينها را وجود مبارك رسول گرامي، وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليهما) مبعوث شدند و مأمور شدند كه حقائق را براي مردم تشريح بكنند. هم براي مردم احكام و ح كم را بگويند، هم اخلاق را بگويند. هم آنهائي كه آمادگي دارند، براي آنها اين حقائق را شرح بدهند و هم براي آنها كه در حدّ بالاتري هستند، اسرار پشت پرده را شرح بدهند.
در ذيل آيه » ن والقلم و ما يسطرون » (12)؛ در تفسيرهاي روائي هست كه وقتي سفيان خدمت امام صادق (ع) مي رسد، از حضرت سئوال مي كند : (ن ) چيست، ( قلم ) چيست. حضرت اوائل، طبق آن جريان عادي معنا مي كند. بعد مي فرمايد : ( ن) فرشته اي است از فرشتگان الهي؛ قلم ملكي است از ملائكه الهي. بحث به اينجا كه رسيد، فرمود : سفيان ! قم لا آمن عليك. ديگر من از اين به بعد نسبت به تو احساس امنيّت نمي كنم كه آيا اين مطالب را مي كشي يا نمي كشي ! قلمي كه و ما يسطرون است، كجا ! قلم، فرشته است كجا ! قلم و ن، نهرهاي ابيض الهي اند، كجا ! براي هر كدام، هم مرتبه لازم را بيان مي كند.
ما سعي بكنيم بر اساس ربّ ز دن ي ع لماً هرگز نگوئيم اين مقدار درسي كه خوانديم، بس است. البتّه تبليغ مردم، انجام وظائف، آنها كار خوبي است. امّا هرگز در فراگيري علوم و معارف نگوئيم بس است!! در تعبيرات ديني ما آمده است كه : اگر كسي بگويد من فارغ التحصيل شدم، همين مقدار درسي كه خواندم بس است، اوّلين روز جهل اوست. بعد جهل ها هم متراكم مي شود. قل ربّ ز دن ي ع لماً(13). پيامبر كه انتخاب شده براي شرح حقائق عالم وحقائق الهي؛ او لحظه به لحظه علم را از خداي سبحان دريافت مي كند.
ضرورت استفاده از لحظات عمر
براي كسب علم
ما هم لحظه به لحظه موظّفيم علم فرا بگيريم. لذا به ما فرمودند : يك جائي كه نشستي، چيزي ياد نگرفتي، بدان به همان اندازه از خدا دور شدي ! من جلس مجل ساً و لم يزدد ف يه م ن الع لم ش يئاً لم يزدد م ن الله لا بعداً. بعد روح هم عالمانه زندگي مي كند. از طنز و قصّه و گعده خسته مي شود. يك ساعت يك جائي بنشيند، مطلب علمي طرح نشود؛ نه عالمانه سخن بگويد كه عدّه اي استفاده كنند، نه متعلّمانه بنشيند حرف علمي گوش بدهد ! به اصطلاح گعده اي داشته باشد، به همان اندازه از خدا دور مي شود..
اگر روح، روح عالمانه و دوستدار علم شد، ديگر ازساير مجالس لذّت نمي برد و خسته مي شود. از خواندن بعضي از چيزها خسته مي شود، از گوش دادن بعضي از چيزها خسته مي شود، چون عادت كرده به علم. و اين را به ما دستور دادند كه
ربّ ز دن ي ع لماً گفته رسول شماست، شما هم به او اقتدا كنيد. ...
سخنراني معظم له پس از مراسم عمامه گذاري 6 نفر از طلاب به مناسبت ميلاد مسعود حضرت رسول اكرم (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع)؛ قم ـ 6 / 2 / 1384
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) نهج البلاغه / خطبه 178 (2) بقره / 253
(3) اسراء / 55 (4) انعام / 79
(5) انعام / 163 (6) اسراء / 85
(7) اسراء / 85 (8) برداشت از : التوحيد ل لصّدوق / 46
(9) همان / 146 (10) همان / 146
(11) بقره / 269 (12) قلم / 1
(13) طه / 114

 



نقش حسادت عالمان و نخبگان در بحران هاي اجتماعي

احسان عليمرادي
انديشمندان حوزه هاي علوم اجتماعي به ويژه جامعه شناسي و دانش سياسي، در تحليل بحران هاي اجتماعي، علل و عوامل بسياري را شناسايي و معرفي كرده و راهكارهايي را نيز براي مقابله با آن ها بيان نموده اند. با اين همه كم تر، به حوزه روان شناسي به عنوان يكي از علل و عوامل بنيادين توجه داشته اند. البته در ساليان اخير برخي از علوم ميان رشته اي به اين مسايل توجه كرده و در روان شناسي اجتماعي، در تحليل رفتارها به ويژه ناهنجار هاي اجتماعي نقش روان شناسي مورد توجه قرار گرفته است.
اين در حالي است كه قرآن پيش از اين در تحليل علل و عوامل بحران هاي اجتماعي به نقش بنيادين و اصلي روان شناسي توجه داده و راهكارهايي نيز براي مقابله با اين علل و عوامل روان شناختي بحران اجتماعي و سياسي ارايه داده است. نويسنده بر پايه اين فرضيه يا نظريه به سراغ آيات و آموزه هاي وحياني قرآن رفته و خواسته است تا نقش يكي از اين علل و عوامل روان شناختي يعني حسادت عالمان را در بحران عميق و بزرگ اجتماعي تبيين كند با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
خاستگاه هاي بحران هاي اجتماعي
جامعه انساني، همانند انسان، دوران و حالات مختلفي را از سر مي گذراند. گاه در اوج شادي و رضايتمندي است و گاه ديگر در اندوهي جانكاه غرق است، گاه فعال و با نشاط در مسير سازندگي و بالندگي قراردارد و گاه ديگر در حالتي از رخوت و ركود به سر مي برد.
همان گونه كه حالات و رفتارهاي آدمي متاثر از علل و عوامل مختلف دروني و بيروني تغيير مي كند و آثار آن در زندگي شخصي خود را نشان مي دهد، جامعه نيز متاثر از علل و عوالم گوناگون قرار مي گيرد و سمت و سوي آن تغيير مي كند.
بحران هاي اجتماعي همانند تب تند و داغ عمل مي كند كه شخص را از حالت تعادل خارج مي كند و سرمايه هاي وجودي را به سمت و سويي خاص مي كشاند. از اين رو وقتي جامعه با بحراني مواجه مي شود بسياري از سرمايه هاي اجتماعي براي مهار و مديريت آن هزينه مي شود و بخش هاي مختلف جامعه به شكلي با ركود و كاستي مواجه مي گردد؛ زيرا مديريت جامعه و رهبري آن به اين نتيجه مي رسد كه اگر همه توش و توان جامعه را براي مهار و مديريت بحران هزينه نكند، جامعه از درون فرو مي پاشد و ديگر از كليت آن خبري نخواهد بود.
شناسايي علل بحران ها، گاه همزمان براي درمان انجام مي گيرد و از آنجايي كه بحران ها همانند تب ها، مي بايست به سرعت مديريت و مهار شود، بيش تر به ابعاد اجرايي مهار آن توجه مي شود تا در سرفرصت به بررسي علل ايجادي و تحليل آن پرداخته شود. در بحران هاي اجتماعي نيز اين گونه عمل مي شود. اين بدان معناست كه پس از مديريت و مهار مقطعي هر بحران اجتماعي نبايد بي كار نشست و به آرامش آن دل بست؛ زيرا در مديريت بحران همانند مديريت تب، تنها كاري كه انجام شده است عبور از بحران با مسكن هاي قوي است كه در بحران هاي اجتماعي با سرازير شدن توش و توان هاي بخش هاي ديگر به سمت بحران بوده است؛ و از آن جايي كه پس از عادي شدن مقطعي بحران، بخش هاي ديگر دوباره به كارهاي خويش مشغول مي شوند، ممكن است از اصل علل ايجادي بحران و تب اجتماعي غافل شوند و موجبات وخامت و بازگشت سخت تر بحران را فراهم آورند.
براين اساس تحليل بحران براي شناسايي علل و عوامل ايجادي آن يك ضرورت است تا علت تب و بحران دانسته و راه هاي درمان آن شناسايي و به كار گرفته شود.
بررسي هاي علمي نشان مي دهد كه بحران هاي اجتماعي،علل و عوامل متعدد و گوناگوني دارند، زيرا جامعه و نيز بحران هاي اجتماعي آن، بازتابي از انسان است؛ و از آن جايي كه انسان داراي ابعاد مختلفي است، هر يك از علل و عوامل روان شناختي و غيرروان شناختي مي تواند در ايجاد و يا بقاي بحران نقش و دخالت داشته باشد.
قرآن با توجه به اين كه راهنماي شناخت هستي از جمله انسان و رفتارهاي آن براي دست يابي به زندگي و جهاني بهتر و برتر است، در برگيرنده اطلاعات و دانش هاي بسياري در حوزه هاي مختلف انساني از جمله جامعه شناسي است.
خداوند در قرآن همواره به اين مسئله توجه مي دهد كه نبايد نقش اعتقادات، باورها، بينش ها و نگرش ها را در حوزه هاي مختلف انساني ناديده گرفت. به اين معنا كه شناخت و بينش آدمي و نيز نگرش هاي كلان و خرد وي تاثير مستقيمي در زندگي بشر دارد. بينش و نگرش هاي انساني است كه در اشكال رفتارهاي هنجاري و ناهنجار خود را نشان مي دهد.
براين اساس لازم است به مسئله روان شناسي در حوزه عمل اجتماعي از جمله بحران هاي آن توجه داشت و نمي توان از كنار بحران هاي اجتماعي بدون توجه به باورها و اعتقادات و بينش ها و نگرش ها به سادگي گذشت.
نقش عالمان در جامعه
علاوه بر بينش ها كه نقش بنيادين در رفتار و نگرش هاي آدمي دارد نقش عالمان در هر جامعه اي نيز اين گونه است؛ زيرا عالمان هر جامعه همانند عقل انساني عمل مي كنند و مديريت و جهت گيري هاي جامعه را سامان مي دهند بر اين اساس اسلام و قرآن به نقش بسيار اساسي عالمان توجه داشته و در بسياري از مسايل آنان را مخاطب خود قرار مي دهد.
همان گونه كه فساد و تباهي عقل انساني مي تواند باعث فساد و تباهي بسياري از حركات و رفتارهاي شخص شود، هم چنين تباهي و فساد دانشمندان و عالمان هر جامعه كه نخبگان و رهبران آن به شمار مي آيند مي تواند جامعه را به تباهي بكشاند.
عالمان هر جامعه در جامعه نخبگان، مديريت آن را به عهده مي گيرند و آن را به هر سمت و سويي كه مي خواهند مي كشانند؛ زيرا انسان ها به طور طبيعي موجودات تقليد گر هستند و عقل و فطرت سالم ايشان، آنان را به سوي كساني سوق مي دهد كه از نظر آنها به عنوان ديگري مهم يا ديگران مهم تلقي مي شوند و شخص يا جامعه مي كوشد تا خود را همانند او سازد. اين همانندي از راه تقليد در همه امور حتي امور جزيي مانند خوردن و پوشيدن و گفتن خود را نشان مي دهد.
از آن جايي كه نخبگان و عالمان هر جامعه به طور طبيعي ديگران مهم جامعه به شمار مي آيند، افراد جامعه آنان را سرمشق علم و عمل خويش قرار مي دهند و با مراجعه به گفتار و سيره عملي آنها، مي كوشند تا همانند آنان شوند.
از ديگر علل و عوامل مراجعه به نخبگان و عالمان، حكم عقل و فطرت به مراجعه جاهل به عالم و كارشناس است. اصولا هر كسي درباره اموري كه از آن آگاهي ندارد به كساني مراجعه مي كند كه در آن زمينه ها كارشناس باشند. از آن جايي كه عالمان از نظر جامعه، كارشناسان و آگاهان امور بسياري هستند، مراجعه به ايشان در امور مختلف امري طبيعي است. از اين رو به طور طبيعي عالمان از نقش و جايگاه ويژه اي در جامعه برخوردار مي شوند و به عنوان مرجعيت علمي و عملي توده مردم درمي آيند.
از قرآن اين معنا به دست مي آيد كه مرجعيت علمي و عملي عالمان و نخبگان هر جامعه موجب مي شود تا مسئوليت آنان افزايش يابد و آنان افزون بر مسئوليت در برابر خلق، مسئول در برابر خداوند هستند و بايد خود را براي پرسش وپاسخ هاي جدي آماده كنند؛ زيرا مرجعيت آنان، به معناي آن است كه اين اشخاص ديگر تنها براي خودشان نيستند.
جالب آن كه خداوند حتي به كساني كه به هر شكلي به اين عالمان و نخبگان وابسته هستند، هشدار مي دهد كه مسئوليت ايشان به سبب نسبتي كه با نخبگان و عالمان دارند، فزون تر از ديگر افراد جامعه است. از اين رو خداوند به زنان پيامبر(ص) به سبب نسبت خاصشان به پيامبر(ص) هشدار مي دهد و مي فرمايد همان گونه كه پاداش كارها و اعمالشان فزون تر است، هم چنين عذاب كارهاي بدشان نيز مضاعف است. (احزاب آيه 30)
در روايات معتبر اين معنا از آيه استنباط شده است كه هركسي كه خود را صحابي و يا شيعه و منتسب به معصومان(ع) مي داند، داراي مسئوليت بيشتري است. براين اساس عالمان شيعي به جهات مختلف داراي مسئوليت دوچنداني هستند؛ زيرا هم به عنوان عالم و هم به سبب انتساب به سربازي امام معصوم(عج) مرجعيت عمومي يافته اند و مسئوليت آنان سنگين تر از ديگر عالمان است.
نقش حسادت عالمان و نخبگان در بحران هاي اجتماعي
اكنون اين معنا به درستي روشن مي شود كه حسادت عالمان چگونه مي تواند بحران هاي اجتماعي بزرگي را پديد آورد و جامعه را دچار فروپاشي ونابودي كند؛ زيرا به خوبي معلوم است كه نخبگان و عالمان كساني هستند كه مردم آنان را مرجع علمي و عملي خود مي دانند و رفتارهايشان را سرمشق و الگوي رفتاري خود قرار داده و افكار و انديشه هاي خويش را با انديشه ها و افكار آنان سامان مي دهند.
بنابراين هرگونه رفتاري برخاسته از حسادت در هرمرتبه و درجه اي مي تواند، عامل اساسي بحران هاي اجتماعي باشد.خداوند در آيه 213 سوره بقره مي فرمايد كه حسادت عالمان نه تنها موجب دودستگي فكري و تفرقه اعتقادي ميان امت مي شود، بلكه موجب مي شود تا جامعه دچار بحران هاي سخت و شديدي شود.
تأكيد خداوند بر واژه بغي به معناي حسادت (مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 544 و تفسير صافي، ج 1، ص 245) و تجاوز و تعدي، بيانگر اين معناست كه ارتباط تنگاتنگي ميان حسادت و بحران هاي اجتماعي وجود دارد؛ زيرا بغي، شورش و تجاوزهاي اجتماعي است كه امنيت جامعه را به خطر مي افكند.
خداوند در آياتي ديگر چون 19 آل عمران،
14 سوره شوري و 17سوره جاثيه، اختلافات اجتماعي را به سبب بغي و حسادتي مي داند كه ميان عالمان و نخبگان جامعه ايجاد مي شود و زمينه را براي بحران ديگر فراهم مي آورد. به اين معنا كه نخبگان وعالمان براي دست يابي به امتيازاتي چون قدرت و شهرت و ثروت، برخلاف دانش خويش رفتار مي كنند و زمينه را براي بحران هاي عمومي مهيا مي كنند و توده هاي مردم را به سوي ناهنجاري ها و درگيري ها و خشونت ها سوق مي دهند.
عالمان و نخبگان حسود، براي دست يابي به قدرت و ثروت و شهرت، حقايق را كتمان يا تحريف و يا تغيير مي دهند و مردم را در حالتي قرار مي دهند كه نتوانند در مسير حق و فطرت گام بردارند.
ضرباتي كه عالمان حسود با تجاوزگري و بغي خويش به جامعه وارد مي سازند، به اندازه اي سنگين و سخت است كه خداوند ضمن بيان اين كه منشأ بسياري از اختلافات و تفرقه هاي اجتماعي، وجود عالمان حسود و باغي است، توضيح مي دهد كه آنان جامعه انساني را به تباهي مي كشانند. از اين رو عالمان حسود را به سبب نقش مخرب و زيانبارشان سرزنش و تهديد مي كند. (آل عمران آيه 19)
تأكيد بر سرعت حسابرسي نسبت به عالمان حسود به اين معنا نيز خواهد بود كه آنان در همين دنيا بازتاب رفتارهاي خويش را مي بينند، زيرا حسادت عالمان هر چند كه به شكل نهاني مي باشد، ولي بازتاب هاي آن به سرعت خود را نشان مي دهد و جامعه هم به آنان عكس العمل تند و شديدي را بروز مي دهد؛ زيرا اعتماد عمومي نسبت به نخبگان و عالمان حسود از ميان مي رود و با از دست رفتن مرجعيت علمي و عملي، امتيازات اجتماعي چون قدرت و ثروت و شهرت را نيز از دست مي دهند. اين گونه است كه برخلاف گروه ها و اقشار ديگر، نتايج اعمال و رفتار نخبگان و عالمان هر جامعه به سرعت به خود ايشان بازگردانده مي شود.
خداوند در آيه 14 سوره شوري علماي حسود و اختلاف افكن را كه شورش هاي اجتماعي و بحران هاي عمومي را موجب مي شوند، مستحق عذاب هاي الهي برمي شمارد.
البته در همين آيه اين معنا نيز تبيين شده است كه خداوند به عنوان يك قانون و سنت الهي به عالمان حسود و نخبگان اختلاف افكن جامعه مهلت مي دهد هر چند مستحق عذاب هاي سخت و شديد هستند؛ زيرا اين فرصت و مهلت بخشي به سبب اين است كه آنان توبه و بازگشت كرده و به سوي حق و حقيقت گرايش يابند؛ زيرا بازگشت ايشان مي تواند بسياري از بحران هاي خطرناك و عميق ديگر را از ميان بردارد و صلح و صفا را به جامعه بازگرداند.
حسادت عالمان و نخبگان، عامل مهمي در فروپاشي اعتماد عمومي است؛ زيرا حسادت موجب مي شود تا افراد به يك ديگر تهمت بزنند و با اتهام هاي اثبات نشده و نادرست، امنيت اخلاقي جامعه را تهديد كرده و از ميان بردارند. هر اتهام و تهمتي، بخشي از سرمايه هاي اجتماعي و وفاق و همدلي امت را از ميان مي برد. از اين رو حسادت نخبگان برخلاف حسادت توده ها، آثار مخرب تري به جا مي گذارد. (نگاه كنيد آيه 15 سوره فتح)
حسادت، عامل مهم توطئه ها (آل عمران آيات 72 و 73) اعراض از ايمان واقعي (نساء آيه 54 و 55)، انكار حق و حقيقت (بقره آيه 109) اختلافات اجتماعي (بقره آيه 213 و آيات ديگر) افزايش دروغ و تهمت (نساء آيه 51 و 54) قتل و برادركشي (مائده آيه 27 و 30 و يوسف آيات 5 و 8 و 9)، كفر و بي ديني (بقره آيه 90 و آل عمران آيه 19)، مبارزه با دين و نمادهاي ديني (بقره آيه 109) و مانند آن مي شود كه هر يك از آن ها به تنهايي عامل بسياري از مشكلات اخلاقي و اجتماعي و روحي و جسمي بشر و جامعه است.
با نگاهي به بحران هاي كنوني در جامعه جهاني و اختلافات در جهان اسلام و حتي برخي از مشكلات و بحران هاي اجتماعي در ايران، مي توان به سادگي دريافت كه تا چه اندازه حسادت عالمان مي تواند جامعه را از مسير شكوفايي و بالندگي بيرون برده و با مشكلات و معضلاتي مواجه سازد كه عبور از هر يك از آنان هزينه هاي بسياري بر جامعه و مردم تحميل مي كند و فرصت هاي بسياري را از پيش روي امت برمي دارد.
بسياري از اختلافاتي كه براساس حسادت نخبگان و عالمان جامعه ايجاد مي شود، گاه چون زخمي عميق بر تن جامعه باقي مي ماند و سال ها از ميان نمي رود، به طوري كه گاه ممكن است به اشتباهي ديگر، سرباز كند و دوباره جامعه را تهديد به نابودي نمايد. نمونه اين اختلافات را قرآن درباره اوس و خزرج در جامعه مدني بيان مي كند كه به سبب حسادت نخبگان دو قبيله، پديد آمده بود و هر از گاهي سرباز مي كرد و تبعات و پيامدهاي زيانباري از خود به جا مي گذاشت. حتي به نظر مي رسد كه اختلافاتي كه پس از پيامبر(ص) پديد آمد و امت به سويي ديگر رفت و از نظام ولايي فاصله گرفت، ريشه در همان اختلافات تاريخي پيشين داشت كه با اختلافات جزيي عصر نبوي شكل و شمايل ديگري گرفت. يا آن كه دشمن منافق از همان اختلافات پيشين براي دست يابي به اهداف خويش بهره برد و توانست در نهايت نظام ولايي را به شكل نظام سلطنتي تغيير ماهيت دهد.
به نظر مي رسد كه براي دست يابي به جامعه و امت برتر قرآني نبايد هيچ گاه از نقش حسادت عالمان و نخبگان غافل ماند و اگر عالمان خود متوجه اشتباه و گناه خويش نمي شوند، امت مسئول است تا به شكلي آنان را متنبه و هوشيار سازد و اجازه ندهد كه حسادت نخبگاني، جامعه را به سوي بحران هاي ژرف اجتماعي بكشاند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14