(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


يکشنبه 17 آبان 1388- شماره 19506
 

خاطرات عبدالحسين نوري از سردار شهيد رجب علي محمدزاده آقا رجب فرمانده خاكي
يار سفركرده نذر شهيد سرلشكر نورعلي شوشتري
داستانك
اولين هاي دفاع مقدس
درس هايي از دفاع مقدس روياهاي سردار قادسيه -قسمت سوم \



خاطرات عبدالحسين نوري از سردار شهيد رجب علي محمدزاده آقا رجب فرمانده خاكي

عليرضا كميلي
بچه بجنورد و از كرمانج هاي منطقه است كه از والفجر هشت به بعد با «آقا رجب» بوده است. برادر شهيد و خود نيز ايثارگر عرصه هاي جهاد است كه سالها در سپاه پاسداران افتخار خدمت دارد. پس از تشييع بدن مطهر شهيد محمدزاده (فرمانده سپاه سيستان و بلوچستان كه در حادثه اخير در سيستان و بلوچستان به فيض شهادت رسيد )، پذيراي ما در منزل ساده خود شد و آنچه از فرمانده خود به ياد داشت را گفت. ساده و صميمي.
3آنكه جانانه تلاش مي كرد
سال59 بود كه توي روستاي گريوان، نزديك بجنورد، سرمسئله آب اختلافي پيش آمده بود. من تازه وارد سپاه شده بودم كه به آن منطقه اعزام شديم تا درگيري ها را كنترل كنيم. در ميان همه كساني كه آنجا بودند يك نفر را ديدم كه خيلي دلسوزانه تلاش مي كرد تا مسئله را حل كند و وقتي يك نفر زخمي شد او را به آغوش گرفت و به شهر منتقل كرد كه لباسهايش هم خوني شده بود. بعداً فهميدم كه آن فرد دلسوز، همين شهيد محمدزاده بود كه آن زمان در بسيج منطقه مسئوليت داشتند. يعني ايشان كسي نبودند كه يك دفعه رشد كرده باشند و از قديم روحيه آنچناني و توانايي بالايي را داشتند. چند سال بعد، زماني كه ايشان مسئول اعزام نيرو به جبهه بودند، بيشتر با ايشان آشنا شدم و بعد هم كه مسئوليت سازماندهي نيروها در لشگر پنج نصر را به عهده ايشان گذاشتند، آوازه مديريت و صلابت ايشان را مي شنيدم.
3فرمانده پابرهنه ميانه ميدان
در عمليات والفجر هشت، مسئوليت بسيار حساس و سنگين «يگان دريايي» لشگر خراسان به عهده ايشان گذاشته شده بود. تمام نيروها بايد توسط قايق ها به آن سوي ساحل انتقال داده مي شدند كه اگر مشكلي در اين كار پيش مي آمد، عمليات با شكست روبرو مي شد و محور اصلي اين مسئوليت حساس، ايشان بود كه از قدرت مديريتي و اجرايي بسيار بالايي برخوردار بودند. روحيه شكست ناپذير ايشان را از ظاهرشان هم مي شد تشخيص داد. يعني در مجموع يك ماه و نيمي كه شامل روزهاي مانده به عمليات و حين عمليات و اندكي بعد از عمليات بود، كسي پاي ايشان پوتين نديد! برخي ويژگي ها مختص همه است اما ويژگي هايي هم هست كه مخصوص به افرادي خاص است كه ايستادگي و صلابت در اجراي كارها در ايشان نمودي اينچنين داشت. كساني كه شهيد كاظمي را مي شناختند، روحيات و حالات ايشان را به شهيد محمدزاده نزديك مي ديدند. در آن شب هاي سخت عمليات والفجر هشت، با آن حجم سنگين آتش، تنها كسي كه ميانه ميدان با پاي برهنه مي دويد و كارها را به پيش مي برد ايشان بود.
3يادآور دلاوران كربلا
برادرم، شهيد علي، برايم اينچنين نقل مي كرد: يك بار يكي از دوستان به من گفت چرا اينقدر توصيفات ويژه درباره برادر رجب به كار مي بري؟! به او گفتم: قبلا در كتاب ها خوانده بودم كه در تاريخ اسلام چه اتفاقاتي افتاده و چه دلاوري هايي رخ داده است. از جمله اينكه يكي از اصحاب امام حسين«ع» وقتي به ميدان مي آيد، هر چه «هل من مبارز» مي گويد و حريف مي طلبد، كسي جرأت رويارويي را نمي يابد كه ايشان ناراحت شده و كلاه خود و زره خود را در مي آورد. اينجور صحنه ها را خوانده بوديم اما نديده بوديم تا اينكه حالات آقا رجب در ميدان جنگ، آنها را براي ما ملموس نمود. شجاعت و جسارت و نوع خاص مواجهه ايشان در مراحل سخت و عمليات ها، كمتر ديده مي شد.
3الگوي اخلاق حسنه
در قرآن خوانده ايم كه خداوند به پيامبرش مي فرمايد اگر اين اخلاق نيكوي تو نبود، مردم از اطرافت پراكنده مي شدند. ما وقتي اخلاق حسنه شهيد محمدزاده و محبوبيت گسترده ايشان به خاطر حسن خلق شان را مي ديديم، اين آيات بيشتر براي مان قابل درك مي شد. همين روحيه ايشان باعث شده بود كه از همه اقشار در «گردان نصرالله» حضور بيابند. از چندين شهر، بچه هايي كه پاي كار بودند و واقعا براي شهادت آمده بودند، حول وجود ايشان جمع شدند. يكي از عادات جالب توجه ايشان اين بود كه سركشي شان به چادرهاي نيروها را آخر شب، زماني كه بچه ها خواب بودند، انجام مي دادند. يعني زماني كه كار همه تمام مي شد ايشان تازه كارش را شروع مي كرد. به تك تك چادرها سر مي زد و از تك تك نگهبان ها خبر مي گرفت. از داخل چادرها، گذري عبور نمي كرد بلكه با دقت به جزئيات، وسايل گرمايشي و امكانات چادر را كنترل مي كرد و حتي اگر از روي نيرو پتو كنار رفته بود، ايشان آن را روي او مي انداخت تا سرما نخورد. بارها مي شد كه مثلا نيروها مي گفتند آسايشگاه سرد است. ايشان به صرف گزارشات اعتماد نمي كرد و خودش مسائل را چك مي كرد. مي رفتند و يك شب با همان يك پتويي كه سرباز داشت، مي خوابيدند تا عملا مسائل نيروهاي زيردست شان را از نزديك لمس كنند و آن گاه دستورات لازم را صادر مي كردند.
3فرمانده گردان خط شكن
گردان نصرالله لشگر پنج نصر بعد از فرماندهي ايشان، به گرداني تبديل شد كه هر جا كار گره مي خورد و موانعي براي لشگر ايجاد مي شد، اين گردان بود كه وارد عمل مي شد و آن را مرتفع مي نمود. در عمليات بيت المقدس سه، منطقه اي بود كه سه گردان قبل از ما رفته بودند و ناموفق برگشته بودند! دشمن هم ديگر جري و مغرور شده بود كه گردان نصرالله با دو گروهان به آنجا رفت و خط را شكست! ايشان در خود گردان هم گروه ويژه اي را با نام گروهان اخلاص كه ابتدا دسته بود تشكيل داده بودند كه دسته اي ويژه بود و از كربلاي چهار همگي شان به عنوان غواص وارد عمليات شدند. شايد اغراق نباشد اگر بگوئيم اين گروهان متشكل از بچه هاي مخلص و شهادت طلب، مشكلات يك لشگر را حل مي كرد! البته وقتي فرمانده شجاع و مخلص باشد، نيروها هم شجاع مي شوند. يكي از موفقيت هاي سپاه در ميدان جنگ همين بود كه فرماندهان، در خط مقدم كنار نيروهاي شان، شجاعانه مي جنگيدند. البته تبعيت حين عمليات نيروها، به رفتار محبت آميز ايشان، پيش از عمليات مربوط مي شد چون اطاعت براساس ترس، در اين ميادين سخت كارايي ندارد و علاقه قلبي بچه ها به آقا رجب بود كه موفقيت هاي عملي گردان نصرالله را رقم مي زد.
3گرم و صميمي و لبخند به لب
ايشان عادت داشت كه همه نيروها را با اسم كوچك صدا كند. خيلي از فرماندهان، در روابط نظامي شان اين نوع برخوردها را روا نمي دانند اما ايشان با صميميت بسيار، با همه نيروهايش رفتار مي كرد. اگر از دور ما را مي ديد ابتدا ايشان دست بلند مي كرد. حتي نوع دست تكان دادنش هم متفاوت بود. يادم هست يكي دو سال پيش، بعد از يكي از همايش ها در تهران براي حركت به سمت بيت رهبري براي ديدار با آقا، سوار اتوبوس ها شده بوديم. خبر حضور برادر رجب هم به بچه ها رسيده بود و ايشان به قدري جذبه داشت كه همه دنبال اين بودند ايشان را پيدا و ملاقات كنند. خيلي از فرماندهان وارد اتوبوس شدند و با سلام و عليكي نشستند اما اين صحنه در ذهنم مانده كه وقتي ايشان وارد اتوبوس شد، با آن مدل برخورد گرم و ابراز ارادتي كه كردند، همه حاضرين جلوي پاي شان بلند شدند. شايد هيچ عكسي نتوان از ايشان پيدا كرد كه در آن لبخند نباشد. اين خصيصه ثابت ايشان بود.
3صميميت با همه حتي سربازها
حتي وقتي با سربازي مواجه مي شد نوع برخوردي متفاوت از بقيه داشت. مثلا بازوي سرباز را مي فشرد يا آهسته با مشت به سينه او ميزد و خوش و بشي مي كرد يا بعضي بچه ها را هنگام معانقه بغل مي كرد و مي فشرد. از دور نام افراد را صدا مي زد، دستش را بالاي چشمش مي گذاشت و مثلا مي گفت: حاج عبدالحسين مخلصم! يعني نوعي تواضع و ادب و صميميت، هميشه در رفتار ايشان مشاهده مي شد. محال بود به ملاقات ايشان در دفترشان بروم و ايشان پشت ميزشان بمانند. حتما به اين طرف مي آمدند و كنار هم مي نشستيم و صحبت مي كرديم. يا وقتي براي بازديد به گردان مي آمدند اگر اشكالي را مي ديدند مستقيماً تذكر نمي دادند و بعداً به ديگران مي گفتند بگوئيد فلان مشكل را برطرف كنند. يعني نمي خواستند فرد را به هيچ وجه تحقير كنند.
اين طور بود كه وقتي به سپاه سيستان و بلوچستان منتقل شدند خيلي از دوستان از جمله خودم با ايشان صحبت كرديم تا ما را نيز به آنجا ببرند! يعني حاضر بوديم سختي حضور در آن منطقه و دوري از خانه و زندگي را تحمل كنيم ولي در كنار ايشان باشيم. يك سلام ايشان به ما، كل خستگي را از يادمان مي برد. ريشه اين تشييع بي سابقه در شهر بجنورد را نيز بايد در همين خلقيات جستجو كنيم كه حتي از روستاهاي اطراف هم آمده بودند و اين در اينجا بي سابقه بود چرا كه تشييع شهداي زمان جنگ هم شايد با اين جمعيت انجام نمي شد. همين روحيات ايشان باعث شده بود كه وقتي خبر شهادت ايشان آمد، حتي سربازهايي كه فقط يك دوره كوتاه سربازي با ايشان بوده اند با من تماس بگيرند كه اگر كاري هست بگوئيد ما انجام دهيم!
3شجاعتي كه راه را گشود
در پادگان ظفر ايلام مستقر بوديم و بعد از آموزش نيروها در حال بازگشت به اهواز بوديم كه ساعت 12 شب از لشگر پيام دادند كه عراق مهران را گرفته و دارد به سمت ارتفاعات كله قندي مي آيد. نيروهاي تان را آماده حركت به آنجا كنيد! تا تجهيز و آماده حركت شديم صبح شد. منطقه اوضاع بدي داشت و همه در حال عقب نشيني بودند. فقط جمعي از برادران غيور ارتشي مانده بودند. آن روز اتفاق خاصي نيفتاد و روز بعد حدود نه صبح بود كه پاتك شروع شد. ده بيست تا تانك از خود مهران آرايش گرفتند و به سمت كله قندي حركت كردند اما از حضور ما در آنجا اطلاع نداشتند. قبل از اينكه به ما برسند رودخانه اي به نام كنجان چم قرار داشت كه گرچه نيروي پياده امكان عبور از آن را داشت اما تانك نمي توانست از آن عبور كند لذا آنها همان جا آرايش گرفتند و شليك به سمت خاكريز ما و ارتفاعات را آغاز كردند. فاصله ما هم طوري بود كه گلوله آرپي جي ما به آنها نمي رسيد! آقا رجب كه ديد اوضاع اينطور است حركتي را انجام داد كه من هميشه وقتي يادم مي آيد با خودم مي گويم كاش كسي بود و آن صحنه را فيلمبرداري مي كرد چون الان امكان توصيف و حتي باورش نيست! متأسفانه ضعف ثبت تصوير در لشگر پنج نصر بود با اينكه يكي از لشگرهاي خط شكن محسوب مي شد. ايشان آنجا هم پابرهنه بود. پيراهن اش را هم درآورد و آر پي جي را برداشت و از خاكريز عبور كرد! اين كار به معناي پذيرفتن مرگ قطعي بود چون چندين تانك و دو شكاچي روي آنها در حال شليك به سوي ما بودند! دشت صافي هم روبروي شان بود و جاي پنهان شدن هم نداشتند! از نظر نظامي اين كار مرگ صددرصد محسوب مي شد اما ايشان آن صحنه عجيب را رقم زد و با اين كار ايشان ديگر بچه ها هم قوت قلب پيدا كردند و از خاكريز عبور كردند و شايد هفت هشت تانك را زدند. فكر مي كنم اين كار براي عراقي ها هم عجيب بود! بعضي بچه ها حتي زيرپوش شان را هم درآورده بودند كه در اثر داغي لوله آرپي جي شانه هاي شان سوخته بود. اين حركت، آن دشمن مغرور را به عقب راند و ديگر هم جرأت جلو آمدن نكردند. اين حركت شهيد محمدزاده به يك الگو تبديل شد تا جايي كه اگر صدايي از مهران مي آمد مي ديديم بسيجي ها فوراً از خاكريز عبور مي كنند و به جلو مي روند! يعني ايشان درس جانفشاني در صحنه هاي سخت را به نيروها دادند.
3مجروحيت اول آقا رجب
در كربلاي چهار، سه تا گردان خط شكن بوديم كه پشت سر هم حركت مي كرديم. بنده فرمانده گروهان مالك بودم كه در كنار گروهان اخلاص، در قالب غواصان خط شكن وارد كار شده بود. قبل از شروع حركت مان از نقطه رهايي، حجم آتش دشمن بسيار سنگين بود اما نمي دانستيم كه عمليات لو رفته است. به قدري منورخوشه اي مي زدند كه شب، مثل روز شده بود و امكان تحرك نبود! چپ و راست معبر باريكي كه اين سه گردان بايد از آن عبور مي كردند هم مين گذاري شده بود. تا قبل از اينكه به خط دشمن برسيم تلفات زيادي داديم و اكثر بچه هاي گردان شهيد شدند! ستون قفل شده بود و براي همين برادر رجب مدام به جلو مي رفتند بلكه بتوانند راه را باز كنند و همان جا بود كه پاي شان روي مين رفت و بخشي از پاي شان قطع شد و به عقب منتقل شدند. بخاطر همين جراحت، ايشان نتوانستند در كربلاي پنج حضور پيداكنند كه برادرم فرماندهي گردان را به عهده گرفتند. بعدها كه پاي شان بهبود نسبي يافت، در بالا رفتن از كوه، همچنان كسي به پاي ايشان نمي رسيد اما در پائين آمدن، مشكل داشتند.
3با پاي زخمي به كمك آمد
بچه هاي گردان نصر الله براي انجام عمليات كربلاي ده به ارتفاعات گولان رفته و تعدادي از ارتفاعات را تسخير كردند. چند روز بعد، دشمن از غفلت بچه ها استفاده كرده و چند ارتفاع را پس گرفته بود. قرارگاه تاكتيكي كه پائين ارتفاع بوده، تا صبح از اين ماجرا خبر نداشتند تا اينكه بعد از خواندن نماز صبح مي بينند از ارتفاعي كه دست گردان بوده دارد تير به داخل چادر مي آيد. برادر رجب هم در همان چادر بودند. ما عقب تر مستقر بوديم و نيروها را براي ورزش صبحگاهي برده بوديم كه حدود هفت و هشت صبح، پيك گردان خبر آورد كه فورا بچه ها را حركت دهيد! فهميديم كه دشمن بخشي از ارتفاع را گرفته و بايد براي جلوگيري از پيشروي اش اقدام كنيم. تا رسيديم نزديكي ظهر شده بود. برادر رجب بخاطر زخم پاي شان كه هنوز خوب نشده بود، امكان بالاآمدن نداشتند و نيروها را به بالا مي فرستادند. توي روز روشن تير مستقيم مي آمد و بالا رفتن سخت بود اما هر طور بود اولين گروهان، به فرماندهي شهيد نوري خودشان را به آنجا رسانده بودند كه البته ايشان در همان جا به سختي زخمي شد و تا مدتي از ايشان بي خبر بوديم و فكر مي كرديم شهيد شده اند اما بعدا در بيمارستاني در تبريز پيدايشان كرديم! بسياري از بچه ها آنجا زخمي شدند و برگشتند. تعدادي از نيروها نوك قله را با بدبختي نگه داشته بودند و فاصله آنها با عراقي ها بسيار كم شده بود و ما براي جلوگيري از سقوط نوك قله آمده بوديم. آنها هم مدام بي سيم مي زدند: كمك بفرستيد كه عراقي ها دارند نزديك مي شوند! بنده هم خودم را رساندم به نوك قله! شايد بيست متر با عراقي ها فاصله نداشتيم! ديدم حتي نمي توانيم تكان بخوريم! يك آرپي جي برداشتم و با سرعت دويدم تا از سمتي ديگر دشمن را بزنم كه تيري به پايم خورد و افتادم! كار طوري شد كه همه مجروح يا شهيد شده بودند كه آقا رجب با همان پا خودش را به بالا رساند. براي ما ظهر عاشورا تداعي شد و نهايتا آن ارتفاع با شجاعت ايشان از دست نرفت.
3زخمي ديگر بر تني رنجور
در عمليات بيت المقدس دو، گردان نصر الله در ارتفاع سوزني، مأموريت داشت. به قدري ارتفاع صعب العبور بود كه برخي نيروها بعد از شروع عمليات به نقطه مورد نظر رسيدند. البته گردان به اهداف خود رسيد و ارتفاع سوزني تسخير شد. چند روزي گذشت و خط آرام بود كه يكباره آتش سنگيني از سمت ارتفاع قميش هدايت شد ودر محل استقرار ما ريخت! دو تا از بچه ها به نامهاي بايرام (مصطفي) كريمي و دكتر صادقي، كساني بودند كه هميشه با هم بودند. يعني هر لحظه مي توانستي اينها را با هم ببيني اما در همان لحظه بمباران ناگهاني ظاهرا از هم دور افتاده بودند كه تركش خمپاره زماني، گلوي شهيد كريمي و بدن علي رمضاني را شكافت و آن دو را به شهادت رساند. تركش هاي همان خمپاره، ديگر دوستان و از جمله برادر رجب را به شدت زخمي كرد. من خراش جزئي برداشته بودم و داشتم به بچه ها كمك مي كردم. بايرام كه كمي آنطرف تر بود را صدا زدم تا بيايد كمك، ديدم تكان نمي خورد. در بدنش نشان جراحت نبود! جلو رفتم و تكانش دادم كه ديدم از ناحيه گلو و بخشي از صورتش كه روي زمين بود زخمي شده و به شهادت رسيده است. آقاي عزيزي، آقا رجب را به پائين منتقل كردند و بنده در يك پتو، بدن شهيد رمضاني را مي بردم كه در همان ميانه راه نفس عميقي كشيد و متاسفانه تمام كرد! ظاهرا تركش كوچكي به قلبشان خورده بود و در ظاهرشان نشان ديگري از جراحت نبود.
3اتمام حجت براي انتخاب آگاهانه
يكي از ويژگي هاي شهيد محمدزاده اين بود كه قبل از هر عمليات با نيروهاي خودش اتمام حجت مي كرد و اعلام مي كرد كه هر كس واقعا براي شهادت آمده با ما بيايد و اگر آماده نيست هيچ اجباري براي آمدن نيست. قبل از بيت المقدس سه هم ايشان اين بحث را مطرح كردند و آماده حركت شديم. گروهان ها در مسيرهاي خودشان حركت كردند تا به سمت ارتفاع هليكان برويم و آن بالا به هم بپيونديم. كوه، صعب العبور و مملو از برف بود تا جايي كه برخي جاها تا كمر توي برف مي رفتيم. ايشان براي هماهنگي بچه ها و نيروها به پائين رفتند و ما بالاي ارتفاعات مانده بوديم. آتش دشمن هم خيلي سنگين بود و مدام تلفات مي داديم. در آن چند روز ايشان بارها پشت بي سيم اصرار مي كرد كه شما خسته شديد بيائيد پائين، من مي آيم بالا! اما من نمي خواستم ايشان بالا بيايد و در آن نقطه خطر قرار بگيرد و نگذاشتم ايشان بيايد. همه نيروها به خاطر علاقه قلبي، حاضر بودند جان شان را فداي ايشان كنند.
3از همه جلوتر بود!
بعد از جنگ هم ايشان مدتي مسئول ستاد و بعد هم تيپ جوادالائمه بجنورد بودند و بنده توفيق خدمت به ايشان را داشتم. روحيه ايشان طوري بود كه اگر كاري را قبول مي كردند لازم نبود كسي بگويد چه كار بكنيد و خودشان كار را با قوت جلو مي بردند. گردان ما مدتي به خاطر ناامني مرزهاي شرقي، در تايباد مستقر بود. هر شب هم معمولا درگيري هايي پيش مي آمد. ما نزديك تر به مرز بوديم و طبعا بايد زودتر از ايشان كه در تايباد مستقر بودند، به محل درگيري مي رسيدم اما در هر درگيري كه در محل كمين ها پيش مي آمد، قبل از اينكه ما خودمان را برسانيم مي ديديم كه ايشان با ماشين آمد و از ما عبور كرد و رفت! در يكي از كمين ها ديدم كه ايشان همه اعضاي ستاد را با خودش به آن محل آورده بود! اين نوع رفتار ايشان به شدت به نيروها دلگرمي مي داد چرا كه مي ديد فرمانده كل اش هميشه در محل خطر حاضر است.
3انگار در همه كارها كارشناس بود
ايشان به راننده اش سپرده بود كه اگر از مسير خاكي عبور كرديم حتما مراعات كن تا خاكي بلند نشود و مردمي كه نشسته اند را اذيت نكند و تاكيد مي كرد كه حتما به مردم احترام بگذارند و مثلا بوق بزند تا توجه خودش را نشان دهد. يعني تا اين حد به جزئيات توجه داشتند. همين مدت مسئوليت شان در سيستان نشان از شدت ارتباط شان با مردم داشت. در كارهاي سپاه هم همواره موجبات تعجب من را مهيا مي كردند. مي ديدم به بخش مخابرات رفته اند، با اين كه كاري فني و تخصصي بود، اظهارنظرهايي مي كردند و سوالاتي مي كردند كه مهندسان آن بخش هم تصور مي كردند ايشان كارشناس مخابرات است! يا در بخش ادوات و ديگر بخش هاي نظامي به نحوي سوال مي كردند كه كارشناسان تصور مي كردند تخصص ايشان آن رشته خاص است! انصافا جاي ايشان خالي است و به راحتي جاي شان پرنخواهد شد.

 



يار سفركرده نذر شهيد سرلشكر نورعلي شوشتري

آن روز صبح حدود30 دقيقه به اذان مانده بود و قرار بود من و سردارجعفر اسدي فرماندهي نيروي زميني سپاه دراين وقت درباره خاطرات جنگ تحميلي با هم صحبت كنيم، و من از آنها براي كتابم به نام روزهاي آتش استفاده كنم. پله هاي ساختمان فرماندهي نيروي زميني را آرام آرام بالا آمدم، در آن نيمه شب سكوت محضي در تمام ساختمان حاكم بود.
وارد راهرو كه شدم، از گوشه اتاقي كه درب آن، نيمه باز بود تو را ديدم كه برسجاده ات نشسته اي و مشغول خواندن نمازشب هستي، چه زيبا مي خواندي و چه لطيف اشك مي ريختي تا حدود 10 دقيقه من بودم و تو. دل نمي كندم و يادم رفته بود كه سردار اسدي، در اتاق فرماندهي نيرو انتظار مرا مي كشد. وارد اتاق تو شدم و در پشت سرت نشستم و خيره خيره، اين رابطه عاشقانه را به تماشا نشستم. از بزرگ فرماندهان سپاه كه سن و سالشان از همه فرماندهان بيشتر بود تنها تو بودي و سردار جعفر اسدي. احساس مي كردم براي رهايي از قفس داري با تمام وجودت دعا مي كني. چه مي گفتي نمي دانم ولي اصرار بر دعا داشتي. آن شب خيلي گريه كردم و از اينكه من هم نام رزمنده بر خود دارم شرمنده شدم، ما كجا و شما كجا؟ تو چه در جنگ، چه بعد از جنگ هيچ فرق نمي كردي همان نورعلي شوشتري ملازم حرم امام رضا(ع) بودي.
تو، علايي، رودكي، اسدي و عده اي ديگر اصلا تكان نخورديد، سراغ دنيا نرفتيد و ترجيح داديد همان رزمنده ايام دفاع باشي تا رزمندگان از شما الگو بگيرند و دراين راه ثابت قدم باشند. هميشه مي گفتي بايد باقي راه را هم رفت اين راه رهرو مي خواهد.اين را من نمي گويم، همه عالم و آدم مي گويند. نمازت را كه خواندي، برگشتي و متوجه حضور من شدي. كلي خجالت كشيدي، و در حالي كه با دستمال سفيدت، اشكهاي چشمانت را پاك مي كردي، گفتي دكتر، چرا بي اجازه وارد اتاق من شدي؟ من راضي نيستم و من در حالي كه گريه مي كردم گفتم سردار ديدن اين همه صحنه عاشقي، اذن و اجازه نمي خواهد، تو دستي بر آر و براي دل وامانده من هم دعايي كن.
امثال تو و اسدي، چه زنده باشيد و چه شهيد، شهيديد. شك نكن. در حالي كه صداي اذان صبح، از محوطه پادگان شهيد صفوي به گوش مي رسيد، با بغضي عجيب گفتي، دكتر به صاحب اين وقت، دلم براي احمد كاظمي خيلي تنگ شده است. دوست دارم من هم مانند احمد عمرم به شهادت باشد. من دنبال هر حرف تو سريع مي گفتم سردار شوشتري شك نكن، عاقبت بخيري مال تو و امثال توست تو و احمد هيچ فرقي نداريد. تو و اسدي عصاره خوبان جنگ هستيد، ما چشم اميدمان به شماست. از اتاقت بيرون آمدم كه ناخودآگاه برگشتم و درحالي كه لباس روحاني ام بر تنم بود، پشت سر تو ايستادم و اقتداكردم چه نمازي بود؟ چقدر شمرده، شمرده، نماز مي خواندي. رئيس دفترت وقتي ديد من با لباس روحاني به تو اقتدا كرده ام، خنده اش گرفت و گفت اين هم از عجايب روزگار است. بعداز نماز منتظر اين بودي كه برگردي و مرا نگاه كني و باز اعتراض كني نماندم. سريع مهرم را برداشتم و به سوي اتاق فرماندهي نيرو رفتم. حدود يك ساعت سردار اسدي از پنجوين وشهيد جاويدي برايم گفت ولي من اصلا در باغ نبودم و تمام دلم متوجه اين نيمه شب تو بود.
بار دوم براي گرفتن يادداشتي جهت كتاب پرواز آخر كه براي احمد كاظمي تدوين كردم، سراغت آمدم كه گفتم سردار رشيد، اسدي، باقر قاليباف و محسن رضايي هركدام براي اين كتاب من پيامي داده اند تو هم براي پربارشدن اين كتاب، به احترام احمد كمكم كن. تو در حالي كه سرت را پايين انداخته بودي و با تسبيح سبزت ور مي رفتي گفتي من كجا و احمد كجا؟ تنها مي توانم بگويم احمد در دقيقه90 بازي برنده شد و خود را به حسين و مهدي رساند و خودش را آسماني كرد. هرچه به تو اصرار كردم، حرفي بزني تا آن را ضبط كنم قبول نكردي و تنها با خودكار سبزت در گوشه سالنامه ام نوشتي، دكتر بهداروند راه دراز و سخت است، دعا كن عاقبت بخير شويم.«شوشتري»
امروز تو مزد دلتنگي هايت را گرفتي و بنا به پيشگويي خودت در آن منطقه به شهادت رسيدي. احمد هم چون تو همين آرزو را درنيروي هوايي كرد. بگذريم بايد به صادق آهنگران بگويم ديگر نخوان در باغ شهادت را نبنديد، اين راه همچنان باز است و اهلش را مي طلبد با تمام وجود برايت از خدا تمناي شهادت داشتم و اينك سجده شكر مي كنم كه مزد اخلاص خود را از خدا گرفتي و راهي شدي. امروز درحالي كه دكتر حسين علايي خبر شهادت تو را به وسيله تلفن به من داد، تمام خاطرات شيرين مان جلوي چشمانم پديدار شدند و در تلفني كه به سردار اسدي زدم تا به او هم تسليت بگويم، ديدم حال او بهتر از حال من نيست؛ او نيز تنها دعا مي كرد.
دكتر محمدمهدي بهداروند

 



داستانك

پدر كودك را بلند كرد و در آغوش گرفت. كودك هم مي خواست پدر را بلند كند. وقتي روي زمين آمد دست هاي كوچكش را دور پاهاي پدر حلقه كرد تا پدر را بلند كند ولي نتوانست. با خود گفت حتماً چند سال بعد مي توانم. بيست سال بعد توانست پدر را بلند كند. پدر سبك بود. به سبكي يك پلاك و چند تكه استخوان... محمد مبيني

 



اولين هاي دفاع مقدس

روزبه قمصري
نخستين عمليات رزمي كميته انقلاب اسلامي
مدتي از محاصره آبادان مي گذشت و از سوي عراق فشارهاي زيادي وارد مي شد كه شايد تنها جاده منتهي به آبادان را هم كه آنها به تصرف خود درآوردند و در آن زمان تنها نيروهاي سپاه و تعدادي از نيروهاي مردمي كه از نظر نظامي محدوديت هاي زيادي داشتند در مقابل دشمن ايستاده بودند.
در آن زمان مقرر شد در حدود يك تيپ يا بيشتر از نيروهاي كميته انقلاب اسلامي به فرمان آيت الله خامنه اي سريع به وسيله ده ها فروند هواپيماي سي يك صد و سي وارد اهواز شوند و از آن جا وارد منطقه عملياتي گردند. با توكل به خدا فشاري كه در آن روز از سوي دشمن به آبادان وارد شد، دفع شد و اين نخستين گامي بود كه كميته ها در رابطه با جنگ برداشتند.
نخستين عمليات نيروي هوايي ارتش
نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران تنها به فاصله دو ساعت پس از نخستين حمله دشمن در بعدازظهر روز 31 شهريور در نخستين عمليات خود دو پايگاه مهم هوايي عراق به نامهاي «الرشيد» و «شعيبه» را آماج حملات كوبنده و بمب هاي آتشين خود قرار داده و صدمات جبران ناپذيري به اين پايگاه ها وارد نمودند.
خلبانان حماسه آفرين نيروي هوايي در بامداد روز يكم مهرماه با به پرواز درآوردن نزديك به دويست فروند هواپيماي جنگنده و حمله به پايگاه ها و مراكز مهم نيروي هوايي عراق به وسيله 140 فروند هواپيماي شكاري، درسي فراموش نشدني به دشمن متجاوز دادند. در اين عمليات بزرگ هوايي، تمامي پايگاه ها و مراكز مهم نيروي هوايي دشمن، به استثناي پايگاه «الوليد» مورد تهاجم قرار گرفت.
نخستين تهاجم موفق در جبهه جنوب
نخستين تهاجم موفق در جبهه جنوب در روز بيست و ششم اسفندماه سال 1359 به نام عمليات امام مهدي (عج) در غرب سوسنگرد با موفقيت انجام شد. اين عمليات به فرماندهي شهيد اسحاق عزيزي و ياري نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و نيروهاي مردمي بود كه بيش از 96 كشته و صد مجروح و 68 اسير از دشمن بعثي بر جاي گذاشت و بسياري از ادوات آن ها منهدم شد.
نخستين تجربه عمليات سوار زرهي
عمليات رمضان نخستين عملياتي بود كه نيروهاي زرهي ايران به وسعت زياد وارد عمل مي شدند و عمليات سوار زرهي نخستين تجربه ما در جنگ با عراق بود.

 



درس هايي از دفاع مقدس روياهاي سردار قادسيه -قسمت سوم \

دكتر مهدي حسن زاده
در قسمت پيشين اين مقاله به 9 مورد از دلايل و بهانه هاي واهي رژيم بعثي براي حمله به ميهن اسلامي مان پرداخته شد. در اين شماره ضمن ارائه آخرين بهانه اين رژيم، اهداف نظامي، سياسي و اقتصادي صدام از اين تجاوز مورد بررسي قرار مي گيرد.
¤ ¤ ¤
10- تجاوز ايران به خاك عراق (جمهوري اسلامي ايران نه هرگز قصد تجاوز به هيچ كشور ديگري از جمله عراق را داشته و نه هرگز چنين اتفاقي افتاده است. نقشه هاي مناطق مرزي پيش از تجاوز سراسري 31 شهريور 1359رژيم بعثي به خاك ايران و نيز نقشه هاي عملياتي رزمندگان ايران دردفع تجاوز جهاني نشان مي دهد سراسر آفندها و پدافندها و نبردها و پيكارهاي ايران درخاك خود و براي بيرون راندن دشمن اشغالگر بوده و اگر در مواردي وارد خاك عراق شده اند براي تعقيب متجاوز و نه براي گرفتن سرزمين عراق بوده است. همچنين طبق حقوق بين الملل و رويه هاي جهاني، همانگونه كه متفقين نه تنها سرزمين هاي متحدين متجاوز را اشغال كردند كه حتي آنها را تجزيه و تكه تكه نيز كردند كه مصاديق آن آلمان و عثماني اند جمهوري اسلامي ايران نيز مي توانست نه تنها خاك عراق را اشغال كند كه حق داشت آن را تجزيه و تكه تكه كند كه چنين كاري نكرد و بدنبال آن نيز نبود ثالثا رژيم خونخوار بعثي نه تنها به سرزمين همسايه خود ايران كه به حقوق مردم و ملت خود نيز تعدي و تجاوز مي كرد نمونه هاي آنها سركوب كردهاي شمال- سركوب سني هاي غيربعثي- استفاده از جنگ افزارهاي شيميايي و تخريب شهرها برضد مناطق مخالف بويژه مناطق كردنشين و حتي نابودسازي بسياري از نوكران و نزديكان خود صدام از نمونه هاي آنها است. آيا مردم عراق قصد تجاوز به خاك عراق را داشتند كه چنين سركوب و نابود مي شدند)
اهداف نظامي رژيم بعثي
چنانكه رجزخواني هاي رژيم بعثي عراق و تحليل هاي پشتيبانان خارجي وي و ديگر اسناد و ادله تاريخي و جغرافيايي مرتبط با جنگ تحميلي عراق و دفاع مقدس ايران نشان مي داد، رژيم متجاوز بعثي و پشتيبانان جهانخوار وي در تجاوز به خاك ايران اهداف نامشروع و آشكار و پنهان بسياري را پيگيري مي كردند كه شماري از آنها به شرح زير مي باشند و اينگونه نبوده است كه تنها يك هدف كوچك و ساده را طراحي كرده و بدنبال آن بوده باشند كه با پايداري بي درنگ و بي مانند دليران و دلاوران ايراني همه آن دسيسه ها وتوطئه ها يكجا و يكباره سترون و نابود گشتند.
1- براندازي و سرنگوني نظام جمهوري اسلامي ايران به نمايندگي و با پشتيباني استكبار جهاني و امپرياليزم بين الملل
2- تجزيه سرزمين ايران و جداسازي و الحاق استان خوزستان و بخش هاي پيراموني آن به خاك عراق و گسترش عراق
3- دستيابي به منابع سرشار نفتي و غيرنفتي و مسيرهاي ترانزيتي بي مانند استان هاي جنوب غربي ايران
4- دستيابي بيشتر و آسان تر به آب هاي گرم خليج فارس و آب هاي آزاد و بين المللي و بخشي از كناره هاي خليج فارس
5- ضربه زدن قطعي به مذهب تشيع به نمايندگي از همه دشمنان و بدخواهان تاريخي و جغرافيايي مذهب تشيع
6-ضربه زدن سنگين به نژاد ايراني و فارسي و آريايي با ديدگاه نژادپرستانه عربي و تندروانه سامي ضدفارسي
7- تثبيت جايگاه و اقتدار خود و حزب بعث عراق در جهان عرب و رسيدن به جايگاه سردمداري و رهبري جهان عرب
8-بدست آوردن پشتيباني همزمان شرق و غرب در معادلات سياسي منطقه اي و جهاني جهت تثبيت سوسياليسم آمريكايي بعث
9- حل و فصل قطعي و زورگويانه مسائل و مشكلات داخلي خود با كردها و شيعيان و مخالفان در سايه پيروزي نظامي بر ايران
10-دريافت امتيازات بزرگ سياسي و اقتصادي از استكبار جهاني و اهريمنان غربي بعنوان پاداش براندازي جمهوري اسلامي
11-جانشين سازي دست نشاندگان غربزده بجاي نمايندگان واقعي ملت ايران در كشور ايران جهت تسهيل تاراج جهاني ايران
12-جلوگيري از توفيق و پيشرفت نظام اسلامي ايران و الگوسازي جهاني براي ملت هاي ديگر و الگوگيري ملت ها از ايران
13- به تنگنا و بن بست كشاندن جنبش هاي آزاديخواه منطقه و جهان ازطريق اثبات ناتواني و بيهودگي جنبش هاي ضداستكباري
14- نابودسازي تمدن و آثار تمدني و باستاني ايران و تضعيف جايگاه ايران بعنوان يكي از كهن ترين و بزرگترين تمدن هاي تاريخي جهان
15- تغييرنام اماكن و پهنه هاي بزرگ فارسي منطقه بويژه خليج فارس به نام هاي عربي و امحاي آثارفارسي و ايراني
16- گرفتن جزاير سه گانه ايراني تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسي و طرح دعاوي ساختگي ديگر درباره برخي پهنه هاي ديگر.
17- آسيب رساني جدي و هميشگي به منابع و مسيرهاي درآمدي كشور ايران بويژه منابع نفت و گاز و پتانسيل هاي ترانزيتي
18- تقويت جايگاه عراق در منطقه جهت زمينه سازي طرح دعاوي ارضي و سرزميني نسبت به كشورهاي ديگر همچون كويت
19- تامين اهداف پنهان حزبي گروهك و حزب بعث مبني بر خاورميانه سوسياليستي عربي به رهبري حزب بعث شاخه عراق.
20- تحليل و فروكاهي پتانسيل جهان اسلام در مواجهه با اسرائيل بدليل جنگ هاي داخلي در جهان اسلام وفراموشي موضوع اسرائيل.
ادامه دارد

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14