(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 18 آبان 1388- شماره 19507
 

دو خاطره از زنده ياد صبحدل
چرا كتمان كنيم؟
زچهره هاي منافق نقاب برداريد
كاش دلم شوق پريدن نداشت...



دو خاطره از زنده ياد صبحدل

استاد صبحدل
محمدرضا سرشار
قبل از انقلاب، اداره برخي امور جزئي مسجد دانشگاه علم و صنعت - و شايد بعضي ديگر از مساجد ديگر دانشگاهها - به عهده
بچه هاي انجمن اسلامي دانشجويان بود.يك روز براي اولين بار - از زمان ورودم به دانشگاه - هنگام ظهر سر كلاس بودم كه از بلندگوي مسجد دانشگاه صداي اذان بلند شد.
ابتدا جز در حد معمول، توجهي به آن اذان پيدا نكردم. اما يكدفعه گوشهايم تيز شد: آن اذان، با همه اذانهايي كه تا آن زمان شنيده بودم به كل فرق داشت. هم لحن و آهنگ، هم صدا و طبعا هم احساسي كه از شنيدنش به انسان دست مي داد. در واقع، همراه با آن صدايي كه انگار موجهايي نرم و روان بر فراز شاخ و برگهاي خزان زده درختان محوطه دانشگاه سر
مي خورد و پيش مي آمد و در گوش جان
مي نشست، روح انسان را به پرواز درمي آورد!
بعد از كلاس، وقتي در باره آن اذان با دوست هم اتاقي ام صحبت كردم، گفت:مگر نمي داني؟
گفتم: چه را؟
گفت: اذان حسينيه ارشاد است!
همه چيز برايم روشن شد! پس راز آن لطافت و بداعت و سوز و بروز، در همين بود! تنها اذان حرفه اي كه آن زمان پخشش از راديوي ر ژيم ممنوع بود. اذاني كه در آن زمان به تعطيل كشاندن مهم ترين كانون اسلام انقلابي و مترقي،به رغم ميل و رضايت رژ يم ،پيوسته از بلندگوهاي مساجد دانشگاهها و چه بسا برخي مساجد انقلابي پخش مي شد، و ياد آن كانون زنده و پر تپش نبض اسلام انقلابي را ،هر روز در ذهنها بيدار مي كرد؛ و نمي گذاشت آن گونه كه رژ يم اميد داشت ،به فراموشي سپرده شود.
اما تنها بعد از پيروزي انقلاب و زماني كه خود به راديو رفتم، دانستم كه گوينده اين اذان ـ آن زمان كاملا وي ژه (چون بعد ها مقلدان بسياري پيدا كرد) - مردي سفيد روي، متمايل به بور، با چشماني به رنگ آبي زلال و قامت ميانه متناسب به نام حسين صبحدل است. مرد متواضع و فوق العاده خوشرويي كه در غيابش هرگز او را جز با لبخند نمي توانستي به ياد بياوري. سردبير گروه اشعار و مناسبتهاي مذهبي شبكه سراسري صداي جمهوري اسلامي ايران.
در آن زمان، من هم همزمان سردبير برنامه هاي خردسالان، بچه هاي انقلاب و قصه ظهر جمعه بودم. روزي يكي از همكاران گروه گفت: آقاي صبحدل با شما كار دارد.
رفتم. استاد دنبال كسي مي گشت كه صدا داشته باشد و در ضمن با نحوه خواندن شعرهاي باباطاهر و فايز - در همان مايه هاي محلي دشتستاني - آشنا باشد. دوست همكار ما كه خود در اصل جنوبي بود و در ضمن گاهي خواندن مرا در اين مايه ها ديده و خوشش آمده بود، به گمان اينكه علي آباد هم دهي است، مرا پيشنهاد كرده بود.
به استاد گفتم كه: اشتباهي شده. ته صدايي كه من دارم، در حدي كه از راديو پخش شود نيست.
حمل بر تعارف و شكسته نفسي كرد؛ و اصرار ورزيد كه كمي برايش بخوانم.اما هر چه كردم ،رويم نشد در برابر او، جسارت چنين كاري را به خود بدهم و...
پس از خروج از راديو، تا سالها استاد را نديدم. اما همچنان از طريق اذانش، ارتباط معنوي خود را با ايشان حفظ كردم. تا آنكه حدود دو سال پيش، روزي شنيدم كه استاد متاسفانه دچار فراموشي شده است. بسيار متاسف شدم و برايم كاملا غير منتظره بود. و امروز...
بي ترديد استاد حسين صبحدل ،جدا از وجهه هنري و مذهبي ،انساني والا، نيك،پاكدل و شريف بود. مجموعه خصايصي كه با هم، كمتر در كسي گرد مي آيد.
خداوند او را با اولياء و ابرار ش محشور گرداند!

 



چرا كتمان كنيم؟

پژمان كريمي
چند روز پيش، دوستي را كه از داستان نويسان قديمي است، ملاقات كردم. او خواننده هميشگي صفحه ادب و هنر كيهان است و ديدگاه ها و انتقادهاي خود را سخاوتمندانه و مشفقانه در اختيارمان مي گذارد. وي در ملاقات اخيرمان، از نگاه سياسي كه گاه سايه بر صفحه ادب و هنر دارد، گله كرد و تأكيد نمود پرداختن به ادبيات ناب داراي جذابيت بيشتري است. از آنجا كه گله آن دوست را برخي ديگر نيز مطرح نموده بودند، تصميم گرفتم درباره چرايي نيم نگاه سياسي صفحه ادب و هنر، قدري توضيح دهم.
امروزه، انديشمندان علوم انساني سخت بدين باور پافشاري مي كنند كه شاخه هاي علوم انساني چون سياست، روانشناسي تا ادبيات، برهم تأثير متقابل دارند. در اين باره، در كتاب «بنيادهاي علم سياست» تأليف عبدالرحمان عالم، كوتاه اما روشن و مستدل سخن رفته است.
بايد گفت همواره تحولات اجتماعي و سياسي مبناي آفرينش هاي ادبي جوامع گوناگون بوده و هست و ادبيات نيز خود به عنوان ابزار تحول ساز سياسي كاربرد يافته است.
نشانه هاي قدمت تاريخي تأثيرات متقابل ادبيات و سياست را شايد به صورت چشمگير بتوان در ساحت سياست و ادبيات دوران يونان باستان جستجو كرد. اين نشانه ها، در قوالبي چون حماسه سرايي ها و چكامه خواني ها در دولتشهرهاي يونان به ويژه پيش و پس از هر پيكار و نيز رويكرد انديشمندان علم سياست چون ارسطو به ساحت ادب، تجلي يافته است.
در عصر معاصر نيز نشانه ها بارزترند.
ايران خودمان را در نظر بگيريم!
در دوران نهضت انقلاب اسلامي، شاعران و سخنوراني چون علي موسوي گرما رودي، حميد سبزواري، محمود شاهرخي و... در تهييج مبارزان عليه رژيم طاغوت نقش ويژه اي ايفا كردند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي با پاگيري هيئت نويسندگان بچه هاي مسجد و ظهور روشنتر سرايندگاني چون علي معلم، عباس براتي پور، مشفق كاشاني و... ادبيات انقلاب در تكريم و بزرگداشت و يادنماي ارزش ها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي به صورت جدي بالندگي يافت. پديدآورندگان اين گونه ادبيات چه كساني بودند؟هماناني كه ملهم از حركت سياسي- اجتماعي توفنده مردم مسلمان ايران قلم به دست گرفته بودند!
از اين رو، نمي توان مدعي شد، اديبان، به دور از فعل و انفعالات اجتماعي و سياسي دست به آفرينش مي زنند و نمي توان كتمان كرد كه آثار ادبي به دليل مهندسي احساس و انديشه مخاطب، معمار دگرگوني و رخدادهاي سياسي نيستند!
امروزه اما برخي جريان ها و عناصر قلم به دست، آگاهانه به انكار تأثيرات متقابل سياست و ادبيات برخاسته اند. آنها مي گويند ادبيات؛ ادبيات است و سياست؛ سياست!
اگر دامن ادبيات آلوده به پيرايه هاي سياست شود و اديب در دام علائق و آرمان هاي سياسي گرفتار آيد، دچار تنگي ديدگاه مي شود و به جاي منافع «انسان»، مصلحت و منفعت «جمعي از انسان هاي همفكر و هم طبقه» را جستجو مي كند. بنابراين، از آنجا كه ذات هنر و ادبيات زيبايي است و جدا از «توازن»؛ «صداقت» نيز عامل زيبايي آفرين است، يك اهل قلم و يك اديب نمي تواند و نبايد به وادي سياست بلغزد. مضحك اين است غربيان و غرب زدگان، درحالي به نكوهش امتزاج سياست و ادبيات كوشش مي كنند؛ كه خود بيشترين بهره نامشروع سياسي را از رهگذر ادبيات به دست مي آورند.
دم دستي ترين مثال؛ داستان «قلعه حيوانات» نوشته «جورج ارول» است. در اين كتاب، پنبه انقلابيگري و انقلابيون زده شده است و جوامع جهان سومي و جهان چهارمي، محكوم به وادادگي در برابر استعمار توصيف مي شوند.
نويسنده داستان، از جيره خواران «A.I.C» بوده است و كوشيده كه در اثر خود، ذهن و عاطفه خواننده را در برابر سياست هاي استكباري مسخ كند.
درواقع، داستاني چون «قلعه حيوانات»، محصول انديشه دستگاه سياسي ايالات متحده آمريكاست كه در مقطعي، بر برخي جوانان جهان سومي تأثير گذاشت!
اما بواقع چرا استعمار، پيوند و تأثيرات متقابل سياست و ادبيات را انكار و نكوهش مي كند؟ فكر كنم حالا پاسخ اين پرسش روشن شده است: ناكارآمدسازي ادبيات عليه خود؛ و كاربست ادبيات عليه ديگران!
در كشور ما، در سال هاي پيش از انقلاب و روزگاران كنوني، وظيفه انكار تأثيرات متقابل ادبيات و سياست بر دوش عناصري مشخص گذاشته شد. عناصري كه بسياري شان در كانون منحله نويسندگان جاي گرفته بودند و يا وام دار آن شده اند!
خوب به ياد دارم در ناآرامي پس از انتخابات 22 خرداد، روزنامه زنجيره اي «اعتمادملي» از هر شيوه اي براي دامن زدن به احساسات ضدانقلابي و ضدحكومتي استفاده مي كرد.
در صفحه ادب و هنر آن روزنامه، هر روز يكي از شاعران مدعي شبه روشنفكري، قطعه اي ]به اصطلاح[ شعري سپيد، در رثاء كشته شدگان و در وصف رفتارهاي براندازانه به چاپ مي رساند. و مضحك اينكه؛ پديدآورندگان آن قطعات- اغلب- به انكار و نكوهش سياست مشغول اند!
يك اهل قلم، يك اديب مسلمان، ضمن تأكيد بر پيوستگي و تأثيرات متقابل علوم انساني، سياست ديني ] =اسلامي[ را به عنوان ابزار كارآمد رستگاري دنيوي و اخروي جامعه انساني تلقي مي كند. در اين ميان، او ملهم از چيستي و رويدادها ساحت جامعه و سياست، به روا داشت سياست ديني با ابزار ادبيات همت مي كند. با نگاه بدان چه گفته آمد؛ صفحه ادب و هنر كيهان نمي تواند پيوستگي سياست و ادبيات را كتمان كند؛ و نسبت به تلاش ادبيان متعهد به دين و جامعه بي تفاوت باشد؛ و رفتار سياستگران نامطلوب ادبيات را رصد ننمايد!
با احترام به همه منتقدان!

 



زچهره هاي منافق نقاب برداريد

قادر طهماسبي- فريد
ز چشم بسته هلا مهر خواب برداريد
به دفع فتنه، قدم با شتاب برداريد
سپاه تفرقه بر طبل اتحاد زده ست
ز پيش چشم جهان بين حجاب برداريد
به نور بينش خورشيد رهبري آنك
ز چهره هاي منافق نقاب برداريد
گذار ما به بيابان شور خواهد بود
هلا ز چشمه ايثار آب برداريد
در اين مراجعه با درد و داغ همسفريم
به قدر تنگ كفايت شراب برداريد
براستي كه دراين استقامت خونين
مباد يك سر مو پيچ و تاب برداريد
به پشتوانه تعقيب تا شناسايي
چراغ شب شكن آفتاب برداريد
ز چشم اگر نستانيد خواب را فردا
سر بريده ز بالين خواب برداريد

 



كاش دلم شوق پريدن نداشت...

دست توگر قفل پرم مي شكست
قاب افق را سفرم مي شكست
كاش دلم شوق پريدن نداشت
يا كه قفس مثل پرم مي شكست
رنگ شب و قفل سكوت مرا
كاش كه دست سحرم مي شكست
خواب نبودم كه خيالت چو موج
خواب به چشمان ترم مي شكست
بردل اگر ناله امان داده بود!
بار صبوري كمرم مي شكست
در پس اين گريه پنهانيم
تاج غرور هنرم مي شكست
كاش در اين بازي بي برد و باخت
تيرنگاهت سپرم مي شكست
مثل دل طاهر دلخسته كاش
قدر توهم در نظرم مي شكست
اسداله كريمي- طاهر

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14