شنبه 23 آبان 1388- شماره 19511
تجليل از مهره انگليس!
حرف دل
نيماي شعر فارسي
ترا من چشم در راهم
تجليل از مهره انگليس!
مانا شهيدي
ابراهيم گلستان (تقوي شيرازي)- قصه نويس و فيلم ساز- در سال 1301، در شيراز متولد شد.
او از خانواده اي كاملا مرفه برخوردار بود. پدرش از نويسندگان و روزنامه نگاران وابسته به دربار رضاخان به شمار مي آمد و تا پايان حيات اين شاه، نشريه «گلستان» را منتشر كرد.
گلستان پس از گرفتن ديپلم متوسطه، به تهران آمد و از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران سردرآورد.
وقايع شهريور سال 1320 در جريان بود كه گلستان عضو حزب توده ايران شد.
نورالدين كيانوري در كتاب خاطرات خود با تعريف و تمجيد از گلستان مي گويد: «گلستان و خانمش هر دو از توده اي هاي دو آتشه بودند... زماني كه در حزب بود مقاله مي نوشت ولي هنوز رشد كافي نكرده بود.»
در آن روزگاران گلستان خودخواهي و جاه طلبي عجيبي از خود نشان داد تا آنجا كه در كتاب «يك چاله و دو چاه» از قول جلال آل احمد مي خوانيم: «گلستان فعال بود، اما نوعي خودخواهي نمايش دهنده داشت كه كمتر در ديگران مي ديدي... گلستان اهل صميميت نبود و آن قدر خود را مركز عالم خلقت مي دانست كه تصورش را نمي شد كرد...»
وي بعدها به دلايلي كه اتفاقاً منشأ جاه طلبانه داشت، از حزب توده كناره گرفت. او كه از هر فرصتي براي نزديكي به دربار سود مي جست، سرانجام توانست در صدر مشاوران هنري فرح پهلوي قرار گيرد.
پس از اينكه كارتل ها و تراست هاي آمريكايي موفق به ايجاد كنسرسيوم نفت شدند، ابراهيم گلستان و برادرش- شاهرخ- مأموريت يافتند تا با استفاده از مطبوعات و ابزار سينما، فعاليت كنسرسيوم در زمينه استخراج و عرضه نفت ايران را به آگاهي عموم برسانند. ديري نگذشت كه با حمايت كنسرسيوم، گلستان توانست سازمان فيلم گلستان را تأسيس كند.
در ادامه هم وي اقدام به همكاري با شبكه هاي «بي بي سي» انگليس، «ان بي سي» و «آي تي دي» آمريكا و شبكه هاي «كامنولث نيوز» وابسته به اتحاديه كشورهاي كامنولث نمود.
بايد گفت گلستان هيچ گاه نتوانست در عرصه فيلم سازي استعداد شايان توجهي از خود نشان دهد و هيچ يك از فيلم هايش نيز با كوچكترين استقبال مردمي روبرو نشد. او در فيلم «اسرار گنج دره جني» كه در سال 1353 كارگرداني نمود، عناد خود با اخلاقيات و دين اسلام را به شكلي مستهجن به نمايش گذاشت. با اين حال نامبرده چنان از حمايت رژيم شاه بهره مي برد كه سازمان اوقاف وقت، چند قطعه از اراضي موقوفه حاج مخبرالسلطنه هدايت واقع در دروس را به صورت اجاره 99ساله در اختيار وي گذاشت.
اين اراضي، از ضلع جنوبي خيابان شهيد كلاهدوز كنوني (دولت) شروع مي شود و تا حسينيه ارشاد و سه راه ضرابخانه امتداد مي يابد. از غرب هم به خيابان دكتر شريعتي و از شرق نيز به خيابان پاسداران منتهي مي شود.
گلستان، با بهائيان روابط صميمانه اي داشت. اين روابط تا آنجا بود كه بهايي هاي ثروتمند بي چشمداشت به او كمك مي كردند. مثلا آن گونه كه شماره 113 ماهنامه گزارش فيلم نوشته است، يك كارخانه دار بهايي كارگرانش را براي ساخت فيلم «اسرار گنج دره جني» در اختيار گلستان مي گذارد.
اين عامل به اصطلاح فرهنگي رژيم شاه، چنان به انگليسي ها نزديك بود و گرايش نشان مي داد كه نيما يوشيج نيز وي را وابسته به انگليس مي دانست.
در داستان هاي گلستان نيز، روحيه دين ستيزي، يأس و تزلزل روحي در ترسيم شخصيت ها و قهرمانان آثار نوشتاري وي، وجه پررنگي دارد.
آنچه اشاره شد تنها گوشه هايي از شخصيت و كارنامه ابراهيم گلستان است. كسي كه امروز برخي كوشش مي كنند همچنان از وي چهره مؤثر و جدي در عرصه فرهنگ و هنر ايران زمين بسازند. شايد در ادامه همين كوشش است كه داوران دهمين دوره جايزه ادبي نويسندگان و منتقدان مطبوعات در 10 آبان اعلام مي كند قصد دارد در اين دوره، از ابراهيم گلستان به عنوان يك داستان نويس تجليل كند!
از اين رو از برگزاركنندگان آيين ياد شده بايد پرسيد: آيا تجليل از عنصري كه سالها در خدمت دستگاه اطلاعاتي انگليس بوده و خيانتهاي وي به مردم ايران محرز است، پشتوانه اخلاقي و ملي دارد؟
- آيا تجليل از فردي كه از رهگذر خدمتگزاري به رژيم شاه، بخشي كلان از بيت المال را به يغما برده تا آنجا كه از كاخ نشينان لندن به شمار مي آيد، كاري شايسته است؟
- آيا تجليل و الگوسازي از مردي كه سهمي از ابتذال فرهنگي در اين سرزمين را به خود اختصاص داده، از وجهي حرفه اي و فرهنگي برخوردار است؟
در فهرست نامزدهاي آئين ياد شده، به نامي شاخص متعلق به حوزه ادبيات متعهد برنمي خوريم. شايد از اين رو بتوان درك كرد كه گنجاندن بخش تجليل از عنصري چون ابراهيم گلستان، بر پايه كدام استدلال فرهنگي و حرفه اي صورت گرفته است و اساساً جايزه ادبي نويسندگان و منتقدان ]البته برخي نويسندگان و منتقدان[ تا چه اندازه اي معتبر است و با سفارش و حمايت چه جريانهايي به حيات خود ادامه مي دهد؟
حرف دل
من از شكستن آئينه سخت مي شكنم
كه نازك است چنان ساقه اي تن و بدنم
خيال كردمت آسمان زمين آمد
همين كه ياد تو بودم پر از تو شد دهنم
بيا و سقف و ستوني بزن به زندگيم
چو بيستون بلند است تا ابد وطنم
مخوان حكايت شيرين و قصه ي فرهاد
كه عاشقانه ترين قصه ي زمانه منم
در اين زمانه كه رايانه حرف آخر ماست
بگو كه با چه زبان با تو حرف دل بزنم؟
نياز نيست دكل هاي ارتباطي را
چو مي رسد به تو از راه دل غم سخنم
گره چنان زده گيتي دل مرا با تو
كه وقت مرگ ندانم چگونه دل بكنم؟
امير عاملي
نيماي شعر فارسي
اكبر خوردچشم
كمتر از يك قرن پيش از اين بود كه شعر فارسي هزار سال از عمر جاويدش مي گذشت. اما اين هزار سال گذشت ايام با مسائل و مشكلاتي همراه بود كه در آخرين سال هايش شاعران جز تكرار آنچه ديگران قرن ها قبل گفته بودند، كار ديگري از پيش نمي بردند. يعني بعد از دوران اوج سبك عراقي و روي كار آمدن سبك هندي و به انحطاط كشيده شدن سبك هندي، دوران بازگشت نتوانست كاري اساسي كند و شايد به اين دليل بود كه شاعران اين دوره چون وصال شيرازي، قاآني و... به دو دسته تقسيم شدند، عده اي به تكرار اشعار سبك خراساني پرداختند و عده اي هم دل به اين خوش كردند كه پا در جاي پاي شاعران سبك عراقي چونان سعدي و حافظ گذاشته اند. هرچند در اين ميان شاعراني ظهور كردند كه تا حدودي توانستند اشعاري نغز را بسرايند، اما اين همان چيزي نبود كه جامعه ادبي انتظارش را داشت. پس باتوجه به شرايط پيش آمده آن دوران و انقلاب مشروطه اي كه هرچيز و همه كس را دستخوش دگرگوني كرده بود، اين ضرورت احساس مي شد كه شعر و دنياي پرتخيل آن هم دگرگون شود. بنابراين شاعراني چون «تقي رفعت»، «ابوالقاسم لاهوتي» و «شمس كسمايي» دست به كار شدند و در اشعارشان نوآوري هايي به تقليد از اروپاييان به راه انداختند. اما اين كار ايشان چندان مورد توجه واقع نشد.
بي ترديد در دوران افت شعري يك نفر لازم بود تا يك دگرگوني ايجاد كند و چه كسي بهتر از علي اسفندياري؛ شاعري كه در سال 1274هجري شمسي و در بيست ويكم آبان در روستاي يوش از توابع بخش بلده شهرستان نور به دنيا آمد! هرچند علي اسفندياري دوازده سال از عمرش را در روستاي زادگاهش به سر برد و بعد همراه خانواده به تهران آمد، اما آن دوازده سال زندگي در روستا و در دل طبيعت سرسبز مازندران از يك طرف و تحصيل در مدرسه «سن لويي» تهران از طرف ديگر باعث شد تا اولين جرقه هاي تغيير و دگرگوني در شعر فارسي پديدار شود؛ زيرا نيما يوشيج كه خود برخاسته از دل طبيعت بود و اين همگرايي با طبيعت در جاي جاي شعرش جاري است، نگاهي نو به شعر فارسي بخشيد. به عنوان مثال در شعر داروگ كه بيانگر اميد شاعر به رهايي از اوضاع نابسامان آن دوران است، اين طبيعت سرسبز شمال مي باشد كه به كمك شاعر مي آيد و با دركنار هم قرار گرفتن واژگاني چون «كشتگاه»، «شن زار»، «ساحل»، «داروگ» كه نام قورباغه اي درختي است، يكي از اولين انواع اشعار نوي نيمايي ساخته مي شود. از آن طرف شاعر تحصيل كرده مدرسه سن لويي است، به نوعي با ادبيات و شعر فرانسه به خوبي آشناست و اين آشنايي زماني به اوج خودش مي رسد كه استادي چون «نظام وفا» او را تحت تعليم خود مي گيرد و اين چنين اولين جرقه هاي دگرگوني در شعر پيش مي آيد.
بي ترديد نيما يوشيج با اولين شعر جدي اش كه با نام« منظومه قصه رنگ پريده» ارائه مي دهد، ابتدا دگرگوني در محتوا را مطرح مي سازد. زيرا اين مثنوي سروده شده در بحر
هزج مسدس، بيانگر آن است كه شاعر در نزد شاعراني چون «حيدرعلي كمالي»، «ملك الشعراي بهار»، «علي اشتري» تلمذ شعري كرده، اما ازنظر محتوا و درون مايه برخلاف حركت شعر آن دوران و حتي پيش از آن است. اين امر اعتراض برخي را برانگيخت. اما اين پايان راه نيست و نيما يوشيج در سال 1301 با سرودن مجموعه «افسانه» به صورت رسمي تولد شعري جديد را اعلام مي كند و نام اين شعر تازه تولد يافته را شعر نو مي نهد. اين مجموعه شعري افسانه، شعري غنايي و عاشقانه است و گفت وگوي عاشق و معشوق به آن جان مي دهد. جالب آن كه برخلاف بسياري از اشعار عاشقانه، شخصيت هاي اين شعر زنده هستند و در يك اثري پر از تخيل و تمثيل سخنان جديدي را بر زبان جاري مي سازند. آنها به جاي آن كه در خودشان فرو بروند و از خود سخن بگويند، پا در جامعه مي گذارند و از جهان پيرامون خويش سخن ها مي گويند.
بي شك نيما يوشيج با سرودن شعر «ققنوس» به آن هدف اصلي خودش مي رسد؛ يعني در سال 1316 كه ققنوس سروده مي شود، همگان متوجه مي شوند نيما علاوه بر تغيير در محتواي شعر فارسي، تلاش مي كند تا در ساختار هم دست به دگرگوني بزند. او وزن شعرش را حفظ مي كند، اما اعتقاد دارد مساوي بودن طول مصراع ها و پاي بند بودن به قافيه و رديف دست و پاي شاعر را مي گيرد. پس لازم است شاعر به جاي آن كه به عروض و قافيه فكر كند و خود و سخن خويش را در خدمت آرايه هاي ادبي قرار دهد، بهتر است اين صنايع شعري را در خدمت خودش بگيرد و هر زمان كه لازم مي داند از آنها و بر اساس نياز سخن و شعرش استفاده كند. پس ازنظر نيما يوشيج شعر وزن و قافيه نيست. بلكه اين وزن و قافيه يكي از ابزارهاي كار دست شاعر است. اين دگرگوني در محتوا و به دنبالش تغيير دادن ساختار شعري اعتراض بسياري از شاعران سنت گرا را درپي دارد. اما نيما در كاري كه مي كند استوار است. اين چنين شعر نو به شكل گسترده متولد مي شود. البته ناگفته نماند شعر ققنوس يك شعر سمبوليست است و اين ققنوس نمايانگر خود شاعر است و اين چنين با زبان كنايه متذكر مي شود زندگي كردن در آن روزگار خفقان و راكد بر جان و روح شاعر اثرات بسيار بد و زيان باري داشته است. پس اين چنين از زبان ققنوس فرياد برمي آورد: «ققنوس، مرغ خوش خوان، آوازه جهان/ آواره مانده از وزش بادهاي سرد/ بر شاخ خيزران/ بنشسته فرد/ برگرد او به هر سر شاخي پرندگان/ او ناله هاي گم شده تركيب مي كند/ از رشته هاي پاره صدها صداي دور در ابرهاي مثل خطي تيره روي كوه...»
بايد گفت در اغلب اشعار نيما يوشيج آنچه درون مايه است، ديد انتقادي و اجتماعي شاعر است. پس باتوجه به فضاي آن دوران و جو حاكم، نيما مجبور است از زبان نماد استفاده كند؛ چنانچه در شعر «ناروايي به راه» او از شب به عنوان ستم و مرگ ياد مي كند و معتقد است شب همه چيز را تباه مي سازد. در قطعه شعر «در نخستين ساعت شب» عناصر موجود در شعر، خود نماينده ظلم و تعدي به بشريت است. در شعر «ناقوس» از صبح به عنوان زمان رهايي ياد مي شود. در شعر داروگ از باران به عنوان دوران خوش آزادي سخن گفته و داروگ هم نويدگر دوران رهايي است. جالب آن كه اغلب اين اشعار و به كار بردن نمادها از جانب نيما محصول دگرگوني در ادبيات دوران مشروطه و فضايي است كه بر جامعه آن دوران حاكم شده و اين گونه شاعر مجبور است براي جان از خطر به در بردن و بيان حقايق حاكم اين چنين از زبان نماد و كنايه استفاده كند. هرچند گاهي اوقات نيما يوشيج از زبان نماد كمي فاصله گرفته و به صراحت اعتراض خود را بيان مي كند كه نمونه بارز اين امر را مي توان در قطعه شعر «آي آدم ها» مشاهده كرد كه شاعر، خسته از تمام بي تفاوتي ها و سوءاستفاده كردن ديگران از اوضاع پيش آمده، همگان را خطاب و از غرق شدن يك نفر سخن مي گويد.
در پايان بايد گفت هرچند راهي كه نيما يوشيج آغاز كرده بود در سال هاي بعد و در شكل هايي چون شعر نوي نيمايي، شعر سپيد و شعر موج نو ادامه يافت و در اين بين شاعراني چون «مهدي اخوان ثالث» و «سهراب سپهري» با سرودن اشعاري نغز و ماندگار آن را تكامل بخشيدند، اما بعد از گذشت تقريباً يك قرن از تولد شعر نو، اين قالب شعري نتوانسته به آن جايگاه اصلي خودش برسد و به عنوان نوعي سرايش شعري در بين همگان هدف قبول تمام اهالي ادب قرار بگيرد. چه بسا ممكن است در ساليان بعد با روي كار آمدن شاعران خوب و اهل ذوق اين قالب شعري بتواند در سطوح مختلف اثرگذار باشد.
پي نويس ها:
1- موسيقي شعر نيما- حميد حسني
2- شعر نيما يوشيج از آغاز تا امروز، محمد حقوقي
3- از صبا تا نيما- جلد2- يحيي آريان پور
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ «تلاجن» سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم؛
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام. در آندم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم يادآوري يا نه، من از يادت نمي كاهم؛
ترا من چشم در راهم. & نيما