(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه اول آذر 1388- شماره 19518
 

نگراني هاي پيامبر(ص)
عدالت در قضاوت
راهكارهاي برقراري اعتدال
سران فتنه، دنيا طلب بودند



نگراني هاي پيامبر(ص)

قال النبي(ص):انما اخاف علي امتي ثلاثاً؛ شحاً مطاعاً، و هوي متبعاً و اماماً ضالاً.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: جز اين نيست كه بر امتم از سه چيز بيمناكم!
1-حرص زدن براي زخارف دنيا كه مورد اطاعت قرار گيرد 2-هواي نفسي كه انسان از آنها پيروي نمايد 3-پيشواي گمراهي (كه جامعه را بر خلاف حق حركت داده و به سوي انحراف و تباهي مي كشاند.)(1)

1-تحف العقول، ص 58

 



عدالت در قضاوت

ابوحمزه ثمالي از امام باقر(ع) نقل مي كند كه ايشان فرمودند در قوم بني اسراييل عالمي بود ميان مردم قضاوت مي كرد. هنگامي كه مرگش فرارسيد به زن خود گفت: وقتي كه من مردم، مرا غسل بده و كفن كن و در سرير بگذار، رويم را بپوشان، بعد از فوت او زنش همان كار را انجام داد و رويش را پوشانيد. پس از زمان كوتاهي روي او را باز كرد تا يك بار ديگر او را ببيند. چشمش به كرمي افتاد كه بيني شوهرش را مي خورد و قطع مي كند، خيلي ترسيد. شبانگاه او را در خواب ديد. گفت از ديدن كرم ترسيدي.
زن جواب داد بسيار ترسيدم قاضي گفت اگر ترسيدي بدان آنچه از گرفتاري به من رسيد فقط به واسطه ميل و علاقه ام نسبت به برادرت بود. روزي با طرف هاي مورد نزاع خود براي قضاوت پيش من آمد و من در دل ميل داشتم حق با او باشد و گفتم خدايا حق را با او قرار بده، اتفاقاً پس از محاكمه حق هم با او بود و آشكارا مشاهده كردم كه حق با برادر تو است. ولي آنچه تو ديدي از رنج و عذاب آن كرم به واسطه همان ميلي بود كه به حقانيت برادرت در منازعه داشتم اگرچه درواقع هم همين بود.(1)

 



راهكارهاي برقراري اعتدال

پرسش:
قواي سه گانه شهويه، غضبيه و عاقله را تعريف كنيد و راه برقراري اعتدال در آن سه قوه را توضيح دهيد؟
پاسخ:
نفس داراي قواي سه گانه شهويه، غضبيه و عاقله است كه هر يك تأمين بخشي از نيازهاي انسان را برعهده دارند. همه قواي بشري براي حكمت و غرض و هدفي آفريده شده اند و هركدام سهم بسزايي براي رساندن انسان به كمال مطلوبش دارند؛ آن چه مهم است جهت دادن و تربيت كردن و شكوفا نمودن اين قواست، به گونه اي كه هركدام نقش خود را به شكل بايسته و شايسته در ترقي و تعالي انسان ايفا كنند. در اين بخش به تعريف و نيز بيان حالت اعتدال و افراط و تفريط هر يك از اين قوا مي پردازيم.
قوه شهويه
در حقيقت، اين قوه، عهده دار جلب منافع براي انسان است كه به آن نفس بهيمي نيز گفته مي شود و مبدأ امور شهواني است و اشتياق لذت بردن از خوردني ها و آشاميدني ها و امور جنسي را دارد. فايده اين قوه، حفظ و ادامه حيات بدن است كه وسيله تحصيل كمال براي نفس است و در صورتي كه به درستي از اين قوه استفاده شود و افراط و تفريط در آن صورت نگيرد، فضيلتي به نام عفت از آن به وجود مي آيد كه به تعبير فيلسوفان و عالمان اخلاقي، يكي از چهار جنس فضيلت شمرده مي شود1.
قوه غضبيه
وظيفه و مسئوليت اين قوه، دفع ضرر از انسان است و به اعتباري، به آن نفس سبعي نيز مي گويند كه مبدأ غضب و دليري و اقدام بر اعمال و شوق تسلط و تصرف، برتري و رسيدن به جاه بيش تر است. فايده اين قوه اين است كه زياده روي، تندي قواي شهوي و شيطاني را درهم مي شكند و در صورتي كه در جاي خود از آن استفاده گردد و افراط و تفريطي در آن صورت نپذيرد، فضيلت شجاعت از آن پديد مي آيد و اگر به شكل افراط و زياده روي مورد بهره برداري قرار گيرد رذيلت تهور و درنده خويي از آن به وجود مي آيد و اگر هيچ كاركردي نداشته باشد و در آن تفريط شود، رذيلت «جبن» از آن پديد مي آيد (همان، ص103-107)
قوه عاقله
همان قوه تفكر و ادراك است كه به آن نفس ملكي و فرشته اي نيز مي گويند كه مبدأ ادراك حقايق و جدايي بين نيكي ها و بدي هاست، و نيز انسان را به نيكي فرمان مي دهد و از زشتي برحذر مي دارد و درصورتي انسان به سمت ترقي و تعالي پيش مي رود كه به امر و نهي عقل عمل نمايد. فايده اين قوه اين است كه حقايق را ادراك مي كند و آدمي را به كارهاي نيك فرمان مي دهد و از صفات زشت باز مي دارد.
در صورتي كه از اين قوه به صورت صحيح و معتدل بهره برداري شود فضيلت حكمت از آن به وجود مي آيد؛ اما هنگامي كه افراط و زياده روي در آن صورت گيرد، رذيلت جربزه و سفسطه را به دنبال خواهد داشت. چنين شخصي در اين حالت در تمام امور، حتي يقينيات و امور ضروري نيز شك و ترديد مي كند و در شك خود باقي مي ماند؛ چنان كه در تفريط و كوتاهي نسبت به آن قوه، رذيلت ديگري به نام «غباوت» و جهل مركب پديد خواهد آمد كه اساس و پايه بسياري از زشتي ها، نزاع ها و اختلافات مي گردد. (همان، ص71-101)
ادامه دارد

1) ملا مهدي نراقي، گزيده كتاب جامع السعادات، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوي،
ص174-.244

 



سران فتنه، دنيا طلب بودند

حسن رحيم پور ازغدي
در قسمت اول مطلب «آدم ها را با حق بسنجيد» مباحث: فتنه، زمان فراگيري فتنه، رنگ ها و چهره ها و جنگ هاي تحميل شده به امام علي(ع)، مورد بررسي قرارگرفت.
اينك آخرين بخش اين مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
¤ بزرگان اسلام در زمان پيامبر برسر قدرت با اميرالمؤمنين درگير شدند
حضرت امير(ع) فرمود: چنان در دوران حكومت من برهم زده خواهيدشد و كاري مي كنم با كف گير آزمون مجدد انقلاب، آنهايي كه پايين هستند بالا و افرادي كه بالا هستند پايين بيايند و به اين شكل زير و رويتان مي كنم.
علي(ع) مي فرمايد: اينگونه نيست كه يك بار امتحان دهيد و تا آخر عمرتان گارانتي شويد. اينكه ما 30 سال پيش زمان پيامبر(ص) امتحان داده ايم، كافي نيست بلكه دوباره بايد امتحان دهيد چرا كه هيچ كسي گارانتي نيست. فرمود كه دراين امتحان مجدد، گاهي كساني كه سابقه هاي درخشان و طولاني از زمان پيامبر(ص) دراسلام داشتند دراين مسابقه و آزمون دوباره عقب مي افتند و افرادي كه در آن دوره كسي نبودند و كسي آنها را نمي شناخت جلو مي افتند.
امام فرمود: «اين يك آزمون دوباره است و يك بار براي هميشه نيست، دوباره بايد آزمون بدهيد و به خدا سوگند من فريبتان ندادم و نخواهم داد و چيزي را ازشما مخفي نكردم. به خدا سوگند هيچ حقيقتي را ازشما پنهان نكردم. من حكومتي را تشكيل دادم كه در آن با شما مردم چيزي را مخفي ندارم و هيچ گاه به شما دروغ نگفتم و مرا به اين مقام و به اين روز خبر داده اند.
جالب اين است اول كسي كه با علي(ع) دست بيعت داد طلحه بود. بعد زبير بيعت مي كند و همين ها چندماه بعد با اميرالمؤمنين آن هم برسر قدرت درگير مي شوند. حضرت امير مي فرمايند: كساني از شما كه برادران خود من هستيد، كساني از شما دراين سالها در اين دنيا غرق شدند و اموالي را تصاحب كردند. من وقتي مقابل اين افراد را بگيرم و خواهم گرفت و فقط حقوق خود آنها را به آنها خواهم داد از دست من عصباني خواهندشد. فرياد خواهند زد كه پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم كرد و به ما ظلم كرد. آگاه باشيد هركس از مهاجرين و انصار و از اصحاب پيامبر و خويشان پيامبر و از بستگان پيامبر و همه كس خيال و گمان كند كه به خاطر سابقه اش، به خاطر هم نشيني با پيامبر بر ديگران نسبت به بيت المال برتري دارد بداند كه خطاست.
¤ طلحه و زبير سهم بيشتري مي خواستند
امام (ع) فرمود: هركاري انجام داديد براي خدا انجام داده ايد، پس پاداش آن را در آخرت از خدا بخواهيد. در دنيا همه مساوي اند، سهم قديمي ترين و باسابقه ترين مسلمان، با مسلماني كه همين امروز مسلمان مي شود نزد ما به لحاظ سهمش از بيت المال مساوي است. هركس كه رو به قبله ما آورد شايسته برخورداري از حقوق اسلامي و حدود اسلام است. شما همه بندگان خدا هستيد و بيت المال، مال خداست و آن را ميان همه شما به طور مساوي تقسيم خواهم كرد و هيچ كس بر ديگري برتري و مزيت ندارد. پرهيزگاران و سابقه داران در فرداي قيامت پاداش خود را از خداوند بخواهند و خداوند دنيا را پاداش پرهيزگاران و مجاهدان قرار نداده است. آنچه نزد خداست براي نيكوكاران بهتر است، فردا بياييد تا اموال را به روش جديد تقسيم كنيم. روز بعد طلحه و زبير به مسجد آمدند. درگوشه اي دور از مسجد تجمع ديگري انحام شده و مردم را به دو بخش تقسيم مي كنند. مردمي كه پشت علي(ع) نماز را اقامه مي كردند به طلحه و زبير و عبدالله بن زبير، مروان و جمعي ديگر از مردان قريش پيوستند و ساعتي آهسته با يكديگر پچ پچ مي كردند. بعد مخالفت آنها آشكار شد. عمار آمد پيش علي(ع) و گفت: اين سخنراني چه بود كه شما انجام داديد. كمي آرامتر، همين روز اول اين افراد دارند پرچم برمي دارند و فتنه و خلف وعده مي كنند. كمي ملاحظه كنيد كه دوباره حضرت امير رفت بالاي منبر و سخنراني كرد. حضرت علي(ع) روز سوم حكومت، همچنان كه شمشير بر كمر بسته بود سخنراني كرد و گفت: اي مردم برترين مردم نزد خداوند از نظر مقام فردي است كه تابع كتاب و سنت باشد و به تكليفش عمل كند. سپس به عمار گفت برو به طلحه و زبير كه گوشه مسجد نشسته اند بگو اينجا من با آنها كار دارم. وقتي آمدند حضرت به آنها گفت: شما را به خدا سوگند آيا چنين نبود كه شما با ميل خودتان و با آزادي كامل سراغ من آمديد و با من بيعت كرديد؟ آيا من شما را مجبور به بيعت كردم؟ من قدرت طلب بودم يا شما از من خواستيد؟ گفتند چرا ما گفتيم: حضرت امير گفت: شما مجبور بوديد و زور بالاي سرتان بود كه با من بيعت كنيد يا خودتان خواستيد؟ گفتند: ما با شما بيعت كرديم و فكر مي كرديم كه شما روش ديگري داريد. نمي دانستيم كه اين گونه است. ما بيعت كرديم به شرطي كه شما در كارها با ما مشورت كنيد و بدون نظر ما كاري نكنيد و فكر كرديم اگر ما رهبري شما را تاييد مي كنيم، شما هم هواي ما را داريد و بالاخره سهم و حق ما محفوظ است و فضيلت ما را بر ديگران درنظر مي گيريد. حضرت امير(ع) فرمود: آيا من حقي از شما سلب كردم و يا به شما ستمي نموده ام؟ گفتند: نه، فرمود: آيا حقي از مسلمان ضايع و پايمال كردم، يا حكمي از احكام خدا را زيرپا گذاشتم؟ گفتند: نه، حضرت فرمود: پس چرا از من دلگيريد؟ اگر من نه حق كسي را پايمال كردم و نه حكمي را زير پا گذاشتم پس چرا شما با من مشكل داريد؟ گفتند به خاطر روش حكومت تو و حرفهايي كه مطرح مي كني و اينكه چرا در حكومت نظر ما را نمي پرسي. حضرت امير(ع) گفت: اگر من درجايي نياز به مشورت داشته باشم نظر شما را مي خواهم آنچه كه تا الان گفتم نياز به مشورت نبود چرا كه نظر صريح خداوند و سنت پيامبر بود. بعد طلحه و زبير آمدند پيش حضرت امير و گفتند: ما مي خواهيم به عمره برويم. حضرت فرمود: شما قصد عمره نداريد و من مي دانم شما كجا مي خواهيد برويد. اين اجازه براي عمره نيست. دعوا و درگيري را شروع كرديد و حالا مي رويد تدارك پيمان شكني و درگيري را ببينيد. آنها قسم خوردند كه اينگونه نيست. حضرت امير لبخندي زد و گفت: پس دوباره تجديد بيعت كنيد. آنها پيمان بسته و سوگند خوردند و زماني كه رفتند، حضرت امير(ع) فرمود: به خدا سوگند ديگر اينها را نخواهيد ديد الا اينكه به روي ما شمشير مي كشند و جنگ را بر ما تحميل مي كنند و هردو آنها كشته خواهندشد.
¤ فتنه گران از همسر پيامبر براي رهبري شورش استفاده كردند.
همه همسران پيامبر(ص) براي ما محترم اند. حتي عايشه؛ ما عايشه را ام المؤمنين مي دانيم و نبايد به او اهانتي شود ولو اينكه او با علي ابن ابيطالب(ع) درگير شده است. خود حضرت امير(ع) هم احترام عايشه را نگه داشت حتي بعد از جنگ كه جناب عايشه اسير شد و اميرالمؤمنين(ع) اجازه نداد كوچكترين اهانتي به وي شود. طلحه و زبير نامه اي به عايشه مي نويسند و در آن مي گويند كه به ما ملحق شو تا مقابل علي(ع) بايستيم چرا كه علي اوضاع را به هم مي ريزد. ام سلمه مكه بود. آنجا از جريان مطلع مي شود و مي فهمد كه طلحه و زبير در حال برنامه ريزي توطئه اي عليه علي(ع) و حكومت ايشان هستند. ام سلمه شروع به افشاگري و سخنراني به نفع امام علي(ع) مي كند كه اي مردم! خود شما با علي بيعت كرديد و نبايد با او درگير شويد چرا كه حكومت علي(ع) حق است. خبر به عايشه مي رسد كه جناب ام سلمه دارد افكار مردم را به نفع علي(ع) آگاه مي كند. عايشه به ملاقات ام سلمه مي آيد و مي گويد اي دختر ابااميه! تو نخستين زن از زنان مهاجر رسول خدا و از بزرگان اهل بيت پيامبر(ص) هستي. بيشترين آيات الهي در خانه تو بر پيامبر نازل شد و جبرئيل بيش از همه در خانه شما بر رسول خدا نازل مي شد. ام سلمه خطاب به عايشه مي گويد شما كه جزء مخالفان خليفه سوم (عثمان) بوديد چطور حالا به عنوان انتقام او مي خواهيد در برابر علي(ع) بايستيد؟ و بعد ام سلمه شروع مي كند به يادآوري برخي مسائل براي عايشه؛ اينكه آيا يادت مي آيد كه يك روز علي آمد و پيامبر در مورد علي چه گفت و... هر چه مي گويد عايشه تأييد مي كند و مي گويد بله يادم هست. بعد ام سلمه مي گويد: پس با اين وضع ديگر اين چه قيام و شورشي است كه عليه حكومت مشروع به راه انداخته ايد. عايشه مي گويد: مسائلي وجود دارد كه بايد حل و اصلاح شود و بعد ام سلمه مي گويد كه خودت مي داني. ام سلمه نامه اي خطاب به علي(ع) مي نويسد و خبر مي دهد كه اينها دارند شورش به پا مي كنند. حضرت امير(ع) در جايي سخنراني مي كند و مي فرمايد: كساني كه در حال حاضر به اسم خون عثمان حرف مي زنند مي دانند كه برخي از خود اينها در خون عثمان دست داشتند و كسي كه براي مهار و كنترل شورش تلاش مي كرد كه خليفه كشته نشود من بودم. عايشه گفته بود بله من به عثمان منتقد و معترض بودم ولي شنيدم خليفه قبل از اينكه كشته شود توبه كرده بود بنابراين زماني كه توبه كرده نبايد كشته مي شد و الا قبول دارم كه من هم جزو منتقدان و معترضان عثمان بودم ولي او توبه كرده بود پس چرا او را كشتيد؟ حضرت امير(ع) مي فرمايند: جواب دادند كه ما با هم دنبال قاتلان عثمان باشيم تا قاتل او را پيدا كنيم. حضرت آنجا توضيح مي دهند كه من هم منتقد و معترض به عثمان بودم و هم در عين حال مخالف قتل عثمان بودم و با افراطيوني كه عثمان را به قتل رساندند مخالف بودم و در برابر آنها ايستادم.
¤ مقدس مآباني مثل اشعري براي مقابله با فتنه حجت شرعي مي خواستند.
حضرت امير(ع) كه به خلافت رسيد قصد داشت ابوموسي اشعري را كه از زمان خليفه قبل حاكم كوفه بود عزل كند اما مالك اشتر و عده اي به علي(ع) گفتند كه ابوموسي اشعري هم عده اي مريد در شهر دارد كه او را قبول دارند حالا بگذاريد باشد تا ببينيم چه مي شود. بعدا حضرت امير(ع) مي گويد من از اول مي خواستم ابوموسي اشعري را بردارم چرا كه او را انسان صالحي نمي دانستم ولي چون گفتند عده اي او را قبول دارند و براي اينكه مردم نگويند تا علي آمد همه را برداشت گذاشتم بماند. ابوموسي اشعري در آن زمان امتحان خود را پس مي دهد. حضرت امير(ع) به ابوموسي اشعري كه حاكم كوفه بود نامه اي نوشت و گفت كه طلحه و زبير و عايشه قصد شورش دارند و حق هم با ماست. بنابراين براي ما نيرو بفرست و مردم كوفه را بسيج و كمك كن تا برويم بصره چرا كه آنها آمده اند و بصره را اشغال كرده اند. بعد از آن ابوموسي اشعري شروع كرد با ادبيات مقدس مآب صحبت كردن؛ اينكه جنگ مسلمان با مسلمان و با كدام حجت شرعي اصحاب در برابر اصحاب بايستند؟ بله. شما علي هستيد، اولين مسلمان هستيد ولي آن طرف هم ام المؤمنين است، طلحه و زبير هستند، زبير سيف الاسلام است، يعني چه جنگ مسلمان با مسلمان، اين جنگ شبهه شرعي دارد. مردم! آرامش داشته باشيد و به هيچ كدام از دو طرف ملحق نشويد چرا كه ما بي طرف هستيم، اين جنگ خلاف شرع است.
حضرت امير(ع) گفت: اين جنگ را بر ما تحميل كرده اند، ما شروع نكرديم كه به من مي گوييد خلاف شرع است. اينها عليه حكومت شورش كردند و مي خواهند حكومت را براندازي كنند. بايد به آنها بگوييد و شما بايد طرف حق را بگيريد و نبايد بگوييد كه در هر صورت كاري نمي كنيم.
حضرت امير دو بار نامه فرستاد ولي ابوموسي اشعري اعتنايي نكرد. بعد از اين حضرت امير(ع) محمدبن ابوبكر را به كوفه فرستاد و ابوموسي اشعري را عزل كرد.
امام علي(ع) شهر را به ابن عباس و محمدبن ابوبكر سپردند و با نيروهاي خود براي جنگ رفتند اما باز هم ابوموسي اشعري با حضرت مخالفت كرد و سخنراني كرد مبني بر اينكه اي مردم به جنگ نرويد چرا كه آن طرف جنگ نيز اصحاب پيامبراند، كساني هستند كه نزد پيامبر سوابق دارند و خويشان پيامبراند و بزرگان اسلامند، با چه كساني مي خواهيد بجنگيد؟
ابوموسي اشعري شروع به سخنراني و ايجاد ترديد و شبهه در دل مردم كرد تا اينكه حضرت امير(ع) مالك اشتر را به كوفه فرستادند و او نيز ابوموسي اشعري را با حالت ذلت بار بازداشت كرد و از سمتش او را عزل كرد.
¤ بناي امام در مواجهه با فتنه گران در ابتدا گفت وگو و نصيحت بود اما آنها بناي ديگري داشتند.
ابن عباس روايت مي كند: روزي ديدم اميرالمؤمنين نشسته و كفش پاره اي را مدام وصله مي زنند. گفتم آقا تو را به خدا از اين كفش دست بردار شما خليفه مسلمين هستيد، بزرگترين امپراطوري جهان در اختيار شماست. حكومت حضرت امير(ع) بزرگترين قدرت سياسي- نظامي آن موقع جهان بود؛ چون امپراطوري ايران و امپراطوري رم در آن زمان متلاشي شده بودند و اسلام تقريبا قدرت اول سياسي، نظامي و اقتصادي و يا يكي از دو قدرت اصلي جهان بود.
ابن عباس مي گويد: آقا! شما حاكم نصف زمين هستيد، اين همه عاشق و مريد داريد، اين چه كفشي است؟ من خجالت مي كشم؟ حضرت امير(ع) سر خود را بالا كرد و لبخندي زد و گفت: ابن عباس اين كفش چقدر مي ارزد؟ ابن عباس گفت: آقا هيچي. اين كفش، ارزشي ندارد. حضرت امير(ع) فرمود: به خدا سوگند ارزش اين كفش پيش من از حكومت بر شما بيشتر است. به خدا سوگند تمام حكومت بر اين جهان را با اين كفش معامله نمي كنم. فقط به يك دليل حكومت را قبول كردم و به خاطر آن مي جنگم و وارد مبارزه شدم؛ اينكه احقاق حقي كنم و ابطال باطلي. فقط براي اين حكومت را پذيرفتم و وارد سياست و حكومت شدم كه يك حقي را برقرار كنم و باطلي را محو كنم؛ من به خاطر عدالت و حق آمده ام والا حكومت براي من ارزشي ندارد. حضرت امير(ع) سپس مي فرمايند: من از هيچ چيزي نمي ترسم و الآن هم كه عده اي به فتنه و آشوب دچار شده اند با اينها مي جنگم؛ من اهل عقب نشيني نيستم، من نصيحت و موعظه مي كنم. حضرت امير(ع) نامه اي را براي حاكم كوفه فرستاد و تا آخر هم مي گفتند مصالحه، مذاكره، گفتگو و نصيحت. به ياران خود مي گفتند با اينها با زبان خوش سخن بگوييد و آنها را تحريك نكنيد. ما نمي خواهيم بجنگيم بلكه مي خواهيم با هم باشيم و كوتاه بياييد اما اينها اين كار را نكردند. وقتي دشمنان حضرت امير(ع) بصره را اشغال كردند، حاكم بصره عثمان بن حنيف از طرف حضرت امير(ع) بود. (وي همان كسي است كه يك بار حضرت امير(ع) او را توبيخ كردند. حضرت در نهج البلاغه به عثمان ابن حنيف مي فرمايد: نيروهاي اطلاعاتي به من گزارش دادند كه شما را به يك ميهماني دعوت كردند كه ثروتمندان و سرمايه داران را سر سفره راه مي دادند اما فقرا را راه نمي دادند و فقرا را به جاي ديگري منتقل مي كردند. تو را به اين چنين ميهماني دعوت كردند و تو هم رفتني و سر اين سفره نشستي و در كنار اغنياء شام خوردي در حالي كه فقرا را راه نمي دادند. البته عثمان ابن حنيف بعد عذرخواهي كرد و گفت من نمي دانستم كه اين تخلف است.) دشمنان حضرت آمدند و بصره را گرفتند. در ابتدا حدود 80-70 نفر از ياران حضرت در اين شهر را اعدام كردند و خون آنها را ريختند؛ يعني آمدند و جنگ را شروع كردند و بعد تمام سر و صورت عثمان ابن حنيف، حاكم كوفه را تراشيدند و بعد با حالت تحقيركننده اي او را بيرون انداختند و گفتند حالا برو پيش علي. وقتي عثمان ابن حنيف خدمت حضرت امير(ع) رسيد گفت: آقا! من وقتي به كوفه رفتم يك فرد كامل و پيرمردي با وقاري بودم اما حالا مانند يك پسر بچه برگشته ام؛ نه ريشي، نه مويي، تمام سر و صورت مرا تراشيدند و 70 نفر را نيز كشتند. حضرت امير(ع) 3 بار آيه «انالله و انااليه راجعون» را خواندند.
¤ سران فتنه بر سر رهبري مردم دچار اختلاف شدند
زماني كه سپاه طلحه و زبير شهر بصره را گرفتند و وقت اقامه نماز رسيد، سر اينكه چه كسي امام جماعت باشد بين شان اختلاف افتاد. شهر و بيت المال بصره در اختيار آنها قرار گرفت؛ وقتي هنگام نماز شد طلحه جلو ايستاد، بعد زبير آمد جلوتر ايستاد. بحث شد بر سر اينكه بايد معلوم شود چه كسي امام جماعت باشد چرا كه هر يك از طلحه و زبير مي خواستند امامت كنند. ميان آنها اختلاف پديد آمد و سرانجام با ميانجيگري جناب عايشه قرار شد يك وعده فرزند طلحه امام جماعت باشد و يك وعده فرزند زبير كه دعوا صورت نگيرد. قبل از جنگ جمل اميرالمؤمنين(ع) با طلحه و زبير با رفقاي سابق و هم رزمان و سابقه داران اسلام احتجاج مي كند. حضرت امير(ع) استدلال مي كند و مي فرمايد: ما دنبال خونريزي و خشونت نيستيم. بياييد با هم صحبت كنيم و مسئله را به نحوي حل كنيم. اگر هنوز در ذهن شما سوءتفاهمي هست كه نيست، ولي اگر هست مي خواهم حجت تمام شود، نمي خواهم درگيري ايجاد شود، خون مسلمانان نريزد، مردم دو دسته نشوند و به جان هم نيفتند؛ فتنه راه نيندازيد. امام علي(ع) مي فرمايند: دوباره به شما مي گويم هر چند مي دانيد اما كتمان مي كنيد؛ من دنبال بيعت شما و مردم نبودم، من به دنبال حكومت نبودم و به يك معنا حكومت بر من تحميل شد. من با شما بيعت نكردم بلكه شما به سوي من آمديد و شما اولين كساني بوديد كه با من بيعت كرديد. هيچكس با من از سر ترس يا به طمع پول بيعت نكرد؛ نه به خاطر مال و نه از جهت تسلط و غلبه؛ شما خود پيش از ديگران و از روي رضا و رغبت با من بيعت كرديد. شما اولين كساني بوديد كه آمديد و به من گفتيد كه شما شايسته ترين فرد براي رهبري هستيد و هيچكس شايسته تر از شما براي رهبري نيست و اين را چند بار تكرار كرديد من چند بار خودم را كنار كشيدم، شما اصرار كرديد كه نه فقط شما بايد رهبر باشيد. از شما به حق آن برادري هاي سابق و به حق آن ايمان سابق مي خواهم كه از اين فتنه باز گرديد و مسلمين را به جان هم نيندازيد و زودتر توبه كنيد. اگر آن موقع تظاهر كرديد كه مايليد با من بيعت كنيد و در دل اين گونه نبوديد؛ خوب پس خود را محكوم كرده ايد و من عليه شما بايد احتجاج كنم كه چرا درون و بيرون شما دو شكل بود كه آن هم تازه به نفع شما نيست. شما ظاهراً اظهار طاعت و بيعت كرديد اما در باطن از اول هم رهبري مرا قبول نداشتيد و مدام سنگ پيش پاي من انداختيد. به جان خودم سوگند بيعت شما از سر ترس و تقيه نبود. شما از مهاجران به تقيه سزاوارتر نبوديد، اما نپذيرفتن بيعت پيش از آنكه درون آن وارد شويد آسان تر بود از خروج شما از بيعت پس از پذيرفتن آن، حضرت مي فرمايد: شما اگر رهبري را قبول نداشتيد، اگر اول با من بيعت نمي كرديد راحت تر بود چرا اول بيعت كنيد بعد بشكنيد. اينكه سخت تر است. به راستي شما پنداشته ايد كه من در خون عثمان، خليفه سوم، دست داشته ام؟ كساني از مردم مدينه كه از بيعت با من و شما سرباز زده اند و بي طرف هستند آنها ميان من و شما حكم كنند كه بين من و شما چه كساني در خون عثمان خليفه دست داشته اند؟ سپس حضرت رو به طلحه و زبير كرده مي فرمايد: اي پيرمردان! از اين رأي نادرست برگرديد. فرصت براي بازگشت من و شما زياد نيست. از سن من ديگر گذشته است. اگر اكنون برگرديد، بزرگترين ضربه اي كه به شما مي خورد اين است كه به شما مي گويند ترسيدند و شكست خوردند؛ عيبي ندارد؛ بپذيريد پيش از آنكه نار و عار در قيامت سراغ شما بيايد. اگر الآن عقب برويد ممكن است عليه شما بگويند ترسيدند در حالي كه اين ترس نيست بلكه اين عقل است اما اگر با من بجنگيد هم نار است هم عار، هم ننگ دنياست و هم عذاب آخرت.
¤ عايشه حاضر به بحث و مناظره با علي(ع) نشد
بعد حضرت امير افرادي را پيش جناب عايشه مي فرستند تا با او صحبت كنند؛ و يادآوري نمايد كه مگر پيامبر به شما نگفت از خانه بيرون نياييد و وارد اين مسائل و دعواها نشويد. بعد هم اين افراد به جناب عايشه گفتند كه اميرالمؤمنين مي خواهد بيايد و با شما صحبت كند. جناب عايشه گفت كه من حوصله اينكه با علي بنشينم و جر و بحث كنم ندارم. كسي با علي نمي تواند مباحثه و مناظره كند. من پاسخي براي علي ندارم و در احتجاج، بحث و مناظره من حريف علي نيستم.
ابن عباس به جناب عايشه مي گويد: شما كه با مخلوق خدا حاضر نيستي بحث و مناظره كني در قيامت چگونه با خداوند بحث خواهي كرد؟ جواب خداوند را چگونه خواهي داد؟
حضرت امير(ع) به مردم فرمودند: اي مردم! من با اين گروه مدارا كردم تا شايد متنبه شوند و برگردند. آنها را به پيمان شكني هايشان توبيخ كردم. ستمي را كه كردند و مي كنند را دوباره به رويشان آوردم ولي باز براي من پيغام دادند كه آماده درگيري با نيزه ها و شمشيرهايشان باشم.
من پيوسته تا بوده ام هرگز كسي نتوانسته مرا به جنگ تهديد كند و من هرگز از هيچ جبهه اي نگريخته ام. من از 16سالگي تا الان كه 60 ساله ام در خط مقدم جبهه بوده ام. از 16 سالگي به استقبال شهادت رفته ام و تا الان سر و صورت من پر از آثار نيزه و شمشير است؛ پر از آثار تير و تركش است؛ حضرت آنجا فرمود كه مرا از جنگ نترسانيد.
كساني كه ما را تهديد مي كنند و رعد و برق مي كنند، اين رعد و برقي است كه باراني ندارد. ما بدون رعد و برق بر سر آنها نازل خواهيم شد.
فرمود: اينها شعار مي دهند ما ما بدون اينكه شعار دهيم عمل مي كنيم. اينان گذشته مرا ديده اند؛ صلابت مرا دانسته اند؛ چگونه مرا ديده اند؛ منم «ابوالحسن» كه قدرت مشركان را در همه جنگ ها درهم شكستم؛ منم كسي كه جماعت آنها را پراكنده مي ساختم؛ من با همان قلب محكم امروز نيز با دشمنان روبرو خواهم شد و در كار خود يقين دارم و هرگز ترديدي ندارم.
فرمود: اي مردم! به راستي كه مرگ چيزي است كه كسي نمي تواند از آن فرار كند و همه خواهند مرد. كسي فكر نكند كه اگر به جبهه نرود و موقع درگيري وارد عمليات نشود زنده مي ماند.
فرمود: همه خواهيم مرد منتها به دو شكل؛ مردم دو دسته اند؛ يك عده در راه حق كشته مي شوند و بقيه هم مي ميرند؛ بهترين مرگ ها كشته شدن در راه خداست.
¤ اطرافيان زبير اجازه گرفتن تصميم درست را از او گرفتند
بالاخره فتنه گران جنگ با اميرالمؤمنين را راه انداختند. در تاريخ نقل شده است كه تعداد نيروهاي اميرالمؤمنين 20هزار و تعداد نفرات نيروهاي جمل 30هزار نفر بودند. در اين جنگ 80 نفر از بدريون و 1500 نفر از اصحاب رسول الله در صف علي بن ابيطالب(ع) قرار داشتند. موقع جنگ حضرت خطاب به ياران خود فرمود كه دشنام ندهيد و اگر اينها شكست خوردند زنانشان را آزار ندهيد گرچه زنان به شما دشنام بگويند و به هيچ شخصي هم توهين نكنيد.
در تاريخ طبري نقل شده بعد از اينكه حضرت امير(ع) همه صحبت ها را كرد ولي افرادي كه در جبهه مقابل بودند قانع نشدند.
البته در اين ميان لازم به ذكر است كه زبير و طلحه هيچ كدام به دست نيروهاي اميرالمؤمنين كشته نشدند. حضرت امير(ع) قبل از جنگ به زبير گفتند بيا مي خواهم با شما صحبت كنم؛ زبير جلو آمد و حضرت امير(ع) گفت:زبير ما با هم در يك صف و در كنار پيامبر بوديم؛ آيا يادت مي آيد كه روزي پيامبر از تو پرسيد كه نظرت راجع به علي چيست؟ و تو گفتي علي را دوست دارم و بعد حضرت فرمودند ولي با علي مي جنگي.
اينها را گفت كه يك مرتبه زبير يادش آمد؛ بعد از اين قضيه زبير برگشت. با وقوع اين صحنه پسر زبير خطاب به وي گفت: چه شد ترسيدي؟ گفت: نه، علي جمله اي را از پيامبر نقل كرد كه من فراموش كرده بودم و حديثي را از پيامبر به يادم آورد كه ترسيدم؛ زبير برگشت رفت كه اسلحه بگذارد و جبهه را ترك كرد؛ يك لحظه به خودش آمد و گفت اين جنگ درست نيست، ما اشتباه كرديم، حق با علي است. آمد برود كه پسرش و برخي از اصحاب گفتند فلاني را ببين! رفت و چشمش به شمشير علي افتاد و ترسيد. بعد زبير شمشير كشيد و به سمت نيروهاي اميرالمؤمنين حمله كرد.
¤ حضرت امير تلاش كرد به هر ترتيب زبير را بازگرداند
حضرت امير متوجه ماجرا شدند. فهميدند كه زبير پشيمان شده اما در رودربايستي گير كرده، چون خودش اين نيروها را به منطقه آورده است حالا اگر يك مرتبه بگويد كه نمي جنگم نمي شود و در واقع گير افتاده است.
حضرت امير فوري پيغام دادند و گفتند كه به رزمنده ها بگوييد زبير به هر سمتي از نيروهاي ما آمد مقابل او نايستيد بلكه وانمود كنيد كه او خيلي قوي است و حساب ما را رسيد و ما ترسيديم و عقب رفتيم.
حضرت امير فرمود: اگر به جناح چپ سپاه حمله مي كند، راه دهيد؛ بياييد عقب و بگذاريد او جلو بيايد. بگذاريد رجز بخواند و برگردد و اگر به سمت راست آمد جلوي راهش را خالي كنيد و با او نجنگيد.
زبير چند دور زد تا شجاعت خود را نشان دهد و معلوم شد نترسيده است. بعد برگشت و گفت: ديديد من نترسيدم و بحث مرگ نيست؟ گفتند: بله، شما خيلي شجاع هستي؛ گفت: ولي من نمي جنگم چون جنگ با علي درست نيست.
آنجا زبير جبهه را ترك كرد. در پشت جبهه يكي از نيروهايش به او گفت: شما كجا مي رويد؟ گفت: من پشيمان شدم چون جنگ با علي درست نبود. گفت: بچه هاي مردم را آوردي خط مقدم و حالا كه جنگ در حال آغاز است،
سر بزنگاه يك مرتبه شما تشريف مي بريد؟ اين گونه نمي شود. بعد از پشت زبير او را زد و كشت. در روايات آمده خبر كه به حضرت امير(ع) رسيد، حضرت براي زبير اشك ريخت چون آنها هم رزم يكديگر بودند و سال هاي سال در جبهه در كنار يكديگر جنگيده بودند. طلحه هم به دست نيروهاي علي كشته نشد بلكه توسط برخي از نيروهاي خودشان كشته شد. نقل شده كه مروان از پشت تيري به طلحه زد و او را كشت. بنابراين هيچ كدام از اينها را نيروهاي اميرالمؤمنين(ع) نكشتند.
¤ ماجراي شهادت جواني كه جنگ با فتنه گران را ناگزير كرد
بعد حضرت امير(ع) يك قرآن برداشت و آمد طرف نيروهاي خود و فرمود: يك شهيد مي خواهم؛ چه كسي حاضر است اين قرآن را در دست بگيرد و به سمت سپاه دشمن برود و آنها را براي آخرين بار به قرآن دعوت كند كه بين مسلمين جنگ راه نيفتد و البته بداند كه قطعاً كشته خواهد شد. جواني بلند شد و گفت: من حاضرم بروم. حضرت امير فرمود: مي خواهم زماني كه قرآن را در دست گرفتي اگر دست تو را قطع كردند برنگردي و با دست ديگرت قرآن را برداري و به آنها عرضه كني، گفت: باشد. بعد حضرت فرمود: مي خواهم زماني كه دست ديگرت را هم قطع كردند باز هم برنگردي. آنجا آمده است كه اين جوان رفت و دو دستش را قطع كردند و بعد قرآن را به دندان گرفت و با دو دست بريده رو به سپاه جمل كرد كه به حق اين قرآن بين مسلمانان درگيري و جنگ راه نيندازيد و براي براندازي حكومت مشروع، مردم را تحريك نكنيد كه آنجا زدند و آن جوان را شهيد كردند. به اين شكل بود كه حضرت امير فرمود: الآن ديگر نبرد واجب شد و از اين پس ما براي جنگيدن با اينها حجت شرعي داريم. امام(ع) فرمود: به نام خدا شمشيرها را بكشيد و به نام خدا عمليات را شروع كنيد. در اين جنگ چند هزار نفر از مسلمانان و حتي اصحاب پيامبر(ص) دو طرف كشته شدند و در آخر هم اين جنگ به نفع علي(ع) و جبهه حق به پايان رسيد. پس از جنگ حضرت امير(ع) فرمود: جناب عايشه را با احترام برگردانيد. در روايات آمده كه جناب عايشه آنجا اظهار پشيماني كرد و حضرت ايشان را با 40مأمور محافظ فرستادند. فقط آنجا عايشه گلايه كرد و گفت: چطور همسر پيامبر(ص) را با 40مرد نامحرم مي فرستيد؟ حضرت امير(ع) فرمود: شما با چند هزار مرد نامحرم به جبهه آمدي، آنها حساب نبودند؟ با اين 40 تا مشكل داريد؟ اينها خانم هستند و فقط لباس مردانه پوشيده اند و بعد ديدند هر 40نفر جزء شيعيان و سربازان حضرت امير(ع) بودند. اين خانم ها شبيه مردان لباس رزم پوشيده بودند كه از دور تصور مي شد اين ها مرد هستند. معلوم شد اين 40نفر، 40شريك جنگي و عملياتي حضرت امير(ع) هستند؛ اينها نيروهاي گارد ويژه اميرالمؤمنين بودند، حضرت به آنها فرمود: مراقب جناب عايشه باشيد و ايشان را با احترام كامل به مدينه برگردانيد. در صدر اسلام، بزرگان اسلام گرفتار شدند؛ كساني كه بايد بارها شهيد مي شدند، از نزديك ترين خويشان پيامبر(ص) بودند، از نزديك ترين اصحاب و دوستان پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بودند كه گرفتار شدند.
¤ حق را نبايد با اشخاص سنجيد.
اين مباحث را عرض كردم كه بدانيد فتنه و شبهه چيست؟ حضرت امير(ع) فرمود: حق را با آدم ها نسنجيد بلكه آدم ها را با حق مقايسه كنيد. ملاك حق و باطل را بشناسيد تا بفهميد چه كسي حق است و چه كسي باطل وگرنه اگر ملاك شما اشخاص باشند بايد بدانيد كه اشخاص لغزش دارند. قرآن، سنت، عقل، ضوابط و اصول را بشناسيد و از روي اصول بفهميد كه چه كساني تابع اصول هستند و چه كساني تابع آن نيستند نه اينكه از روي افراد متوجه شويد اصول چيست. اگر فردي بخواهد از روي اشخاص و سوابق خود حق و باطل را تشخيص دهد بايد بداند كه دچار اشتباه خواهد شد؛ بايد اصول را بشناسيد. تقوا، معنويت و خلوص داشته باشيد و به دنبال برتري نباشيد و اينكه ملاك ها دست تان باشد؛ اگر معرفت و خلوص داشته باشيد و به امام حق نگاه كنيد اشتباه نمي كنيد. آن زمان اشتباه شد، الآن هم مي شود، بعد از اين هم خواهد شد. حضرت امير(ع) فرمود: در فتنه هر كجا دچار شبهه شديد و نتوانستيد حق و باطل را تشخيص دهيد براساس تعصب، احساسات و دنياخواهي موضع نگيريد و عمل نكنيد و از رهبري صالح تبعيت كنيد. خود حضرت امير(ع) تا جايي كه مي توانستند مدارا مي كردند. حضرت امير(ع) خيلي مدارا كردند و فقط در جايي كه ديگر واقعاً امكان مدارا نبود و اگر بيشتر از آن مدارا مي شد به سقوط حكومت منجر مي شد و ديگر همه چيز از دست مي رفت وارد جنگ مي شدند و مدارا را كنار مي گذاشتند. حضرت امير(ع) طرفدار اصالت جنگ و اصالت درگيري نبودند؛ بنا و اساس بر حداكثر مدارا، حداكثر استدلال و حداكثر رحمت بود و اگر به اين شكل كار پيش نمي رفت، وارد جنگ مي شدند. حضرت امير(ع) خطبه اي دارند كه در آن 50-40 مورد را مي شمارند و مي گويند كه همه اينها خلاف و باطل است اما من نمي توانم آنها را درست و اصلاح كنم چون جامعه ظرفيت آن را ندارد و پس مي زند و خود جامعه و افكار عمومي به گونه اي تربيت شده كه مقابل اصلاح اينها مقاومت مي كنند بنابراين مجبورم با اينها مدارا كنم تا ببينم بعد چه مي شود. حضرت امير(ع) فرمود: به خاطر وحدت مسلمين استخوان در گلو و خار در چشم، من به خاطر وحدت مسلمين تحمل كردم. بعد از جنگ جمل حضرت امير(ع) فرمود: نبايد به جناب عايشه كوچكترين اهانتي شود چون ام المؤمنين و همسر پيامبر(ص) است و به خاطر پيامبر بايد احترام ايشان محفوظ باشد. روزي فردي از جناب عايشه پرسيد: پيامبر(ص) چه كسي را بيش از همه دوست مي داشت؟ جناب عايشه گفت: حضرت فاطمه، بعد پرسيد: بين مردان چطور؟ عايشه گفت: همسر فاطمه(س)، علي را.
يعني با اين حال نبايد اهانت كنيم و بين مسلمين درگيري و اختلاف ايجاد كنيم. همه اين مطالب را گفتم تا متوجه شويد چطور مي شود كه پاي خوش سابقه ترين افراد هم در مقاطعي بلغزد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14