(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 5 آذر 1388- شماره 19522
 

پايه هاي لرزان كماليسم
اوباما دربرابر 4چالش
مقاومت، تنها گزينه فلسطيني ها



پايه هاي لرزان كماليسم

اظهارات اخير «اونور اويمن» معاون حزب جمهوريخواه خلق در مجلس تركيه، همزمان با سالروز مرگ «مصطفي كمال» (آتاترك) مؤسس جمهوري تركيه و حزب جمهوريخواه خلق، چالشي جدي در جامعه اين كشور ايجاد كرده است. اين اظهارات كه بيانگر واقعيتي تلخ پس از شكل گيري جمهوري نوين تركيه است، موجب شد بخش مهمي از جامعه علويان اين كشور كه از پايگاه هاي مهم مردمي حزب جمهوريخواه خلق نيز به شمار مي روند، به شدت رنجيده خاطر شوند. اونور اويمن در سخنراني خود در نشست عمومي مجلس تركيه، كه به مناسبت بررسي مسئله كردها برگزار شده بود، به صراحت از قتل عام شورشيان كرد علوي در منطقه «درسيم» در دوره آتاترك در سال 1937 ميلادي دفاع و با دستاويز قرار دادن اين حادثه، از طرح اصلاحات دموكراتيك دولت آنكارا كه مهمترين بخش آن مربوط به حل مسئله ديرينه كردها در اين كشور است، انتقاد كرد. سخنان اويمن معاون بزرگترين حزب طرفدار لائيك كه از سوي آتاترك بنيانگذاري شد، با واكنش هاي بسيار گسترده اي در جامعه تركيه رو به رو گرديد، به طوري كه يكباره، باب به چالش كشيده شدن عملكرد دوران حاكميت آتاترك در اين كشور را با صراحت و بي محابا و بسيار متفاوت تر از گذشته باز كرد. در دوران آتاترك در مناطق كردنشين اين كشور 16 مورد شورش اكراد به طرز خونيني سركوب شد. يكي از آن سركوب ها به سركوب عصيان درسيم اشتهار دارد. اين حوادث و برخي از اقدامات رژيم توتاليتر حاكم بر جمهوري نوپاي تركيه در آن زمان، از جمله مسئله حجاب و ديكته شدن نظام سكولاريستي در اين كشور، هيچگاه به اندازه چند روز گذشته در جامعه تركيه به اين صراحت و آشكارا به چالش كشيده نشده بود. آگاهان سياسي در آنكارا مي گويند بعد از اظهارات بسيار ناسنجيده «اونور ساو» دبير كل حزب جمهوريخواه خلق در ضديت و انتقاد از جامعه دينداران تركيه، سخنان اويمن دومين حادثه در حزب مخالف تركيه است كه به شدت پايگاه مردمي آن را تحت تاثير قرار داد. مواضع و سخنان اويمن موجب شد كه بخش هاي مختلفي از اقشار مردم و طرفداران حزب جمهوريخواه خلق تركيه در اعتراض به اين مواضع، با جديت خواستار استعفاي اويمن از مديريت حزب شوند. اويمن بعد از سخنان جنجال آفرين خود در صحن مجلس و به رغم همه اعمال فشارها از درون و بيرون حزب، از موضع خود عقب ننشست و در مصاحبه با روزنامه «آكشام» تاكيد كرد كه وي روي سخنان خود ايستاده است. او در پاسخ به اينكه در حادثه «درسيم»، 90 هزار تن از اكراد علوي طي حمله نيروهاي دولتي به قتل رسيدند كه در بين آنها انسان هاي بي گناه زيادي نيز وجود داشت، چطور مي توان اين را ناديده گرفت؟ گفت: ما وقايع تاريخي خود را به خوبي مي دانيم، ولي تاريخ خود را موشكافي نمي كنيم. در برخي از اسناد تاريخي گفته شده است كه آمار كشته شدگان حادثه «درسيم»، حدود 13 هزار نفر بوده و افزون بر آن، 11 هزار نفر نيز به كوچ اجباري از اين منطقه وادار شدند. اين اظهارات و دفاع از آن موجب شد تا افكار عمومي و روشنفكران جامعه تركيه واكنش هايي را از خود نشان دهند. خانم «ياسمين چونگار» يكي از روزنامه نگاران فعال و سرشناس تركيه، در انتقاد از رفتار ناشايست اويمن و تفكر حاكم بر حزب جمهوريخواه خلق مي نويسد: ما با كتمان كردن حقايق تاريخي نمي توانيم همواره تابوها را دست نخورده نگه داريم. ذهنيت حاكم بر اين حزب معتقد است كه بت ساختن آتاترك در دنياي امروزي هم مي تواند انسانها را بترساند و آنها را از به چالش كشاندن عملكرد وي و پرسشگري در مورد او باز دارد. «يلدراي اوغور» نويسنده ديگر تركيه در مقاله اي كه به مناسبت بحث در حل مسئله كرد در تركيه به رشته تحرير درآورده است مي نويسد: دولت وقت تركيه در چهارم مه 1937 با پخش اعلاميه هايي توسط هواپيما در سطح شهر «درسيم» (امروزه اين ناحيه تونجعلي گفته مي شود)، به مردم منطقه هشدار داد كه اگر تسليم نشوند، به شدت سركوب خواهند شد. براساس برخي از اسناد تاريخي، شخص آتاترك مسئوليت عمليات خونين «درسيم» را كه با اسم رمز عمليات تونجعلي و به دنبال اعدام «سيدرضا» رهبر شورشيان «درسيم» و فرزند وي شروع شد، به عهده گرفته بود.
گفته مي شود در اين حوادث كه در سال هاي 1937 و 1938 ميلادي اتفاق افتاد؛ ده ها هزار تن كشته، زخمي و آواره شدند. «احمد آلتان» نويسنده سرشناس و رئيس هيئت تحريريه روزنامه «طرف» نيز در سرمقاله خود در اين روزنامه نوشت: نظام سياسي تركيه تا ريشه به تزلزل درآمده است. دولتي كه ابتدا با نظام تك حزبي اداره مي شد، سپس با همان ذهنيت دوران تك حزبي و با تقليد از قانون كيفري فاشيستي ايتاليا، كردها، علوي ها، دينداران، چپي ها و دموكرات ها را كشت و گاهي نيز به زندان ها انداخت، پس از مدتي با مردم به چالش افتاد و مردم را هدف يك جنگ رواني كرد. آلتان ادامه مي دهد: اين دولت بوروكراسي نظامي را به مانند دولت، و ملت خود را به سان ملت مستعمره در نظر خود مي ديد، و طرز زندگي و شيوه عبادت خاصي را به مردم ديكته مي كرد، به عقايد مردم احترام نمي گذاشت و كليه حقوق آنان را با تفكر امنيتي زيرپا مي گذاشت؛ اكنون اين تفكر و ادامه آن در تركيه رو به زوال گذاشته است. احمد آلتان تاكيد كرده است: نظامي كه در حال فروپاشي است و به آن كماليسم مي گويند، نظامي است كه به خواست شخص آتاترك و به دست او بر پا شد و به همين علت نيز اين نظام نام كماليسم را گرفت. كماليست ها براي تداوم حاكميت خود بر تركيه، هر راهي را مباح ديدند و هرگاه خود را در تنگنا ديدند، به خطرناك ترين راه و به نظر وي، به خائنانه ترين راه، مبادرت كرده و آتاترك رهبر خود را سپر قرار دادند. به نوشته وي، سؤالي را كه هيچ شخص ضدكماليسم نمي توانست مطرح كند، اكنون از زبان يك مسئول بلندپايه حزبي مطرح مي شود كه مؤسس آن شخص آتاترك بوده است. اين مسئول حزب جمهوريخواه خلق در مورد مسئله كشتار «درسيم» مي پرسد؛ آيا آتاترك هم فاشيست بود؟» اين نويسنده برجسته ترك مي نويسد؛ شرايط به حدي خودرا به جمهوريخواه خلق مخالف طرح اصلاحات دموكراتيك و آشتي ملي در تركيه تحميل كرده است كه براي دفاع از نقطه نظراتش، قتل عام كردها در دوران آتاترك را نيز سپر قرار مي دهد. او مي افزايد به گفته ديگر؛ حزب جمهوريخواه خلق كه به شدت مخالف تغيير وضع موجود در تركيه است، به دست خود، انسان ها را در معرض دو گزينه قرار مي دهد كه يا از قتل عام «درسيم» دفاع كرده و آن را اقدامي درست براي بقاي دولت تركيه بدانند و يا در مقابل آن قرار گرفته و اعتراف كنند كه آتاترك روش هاي فاشيستي به كار گرفته است.
اين نويسنده در ادامه مي نويسد: متاسفانه كماليست ها هيچ حرفي مناسب شرايط امروزي جامعه تركيه ندارند. آنها در بن بستي جدي قرار گرفته اند و آخرين برگ هاي خود را رو مي كنند و به بحث آتاترك ادامه خواهند داد و يا به طور مسالمت آميز از حاكميت دوري خواهند جست. آنچه كه از سخنان و نوشته هاي ياد شده برمي آيد اين است؛ در واقع هيچگاه چنين تصوري در اذهان ايجاد نمي شد كه روزي پرسشگري پيرامون رفتار آتاترك آن هم در اين حد و اندازه در جامعه تركيه صورت گيرد. علاوه بر آن، هيچگاه به اذهان خطور نمي كرد كه فاشيست بودن آتاترك از سوي خود كماليست ها در اين كشور برجسته شود. احمد آلتان در بخش ديگري از سخنان خود مي نويسد: البته اين سردرگمي تنها در حزب جمهوري خواه خلق نيست، بلكه در كادر رهبري ارتش نيز اين وضعيت مشهود است، «طه اك يول» نويسنده سرشناس و محقق تركيه نيز كه كتابي هم به نام «كدامين آتاترك» دارد و در آن بر نظامي و ديكتاتوري بودن دوره اقتدار آتاترك اشاره دارد، در يكي از مصاحبه هاي خود مي گويد: لغو نظام خلافت در تركيه (انقراض امپراتوري عثماني) شوك بزرگي به جامعه وارد كرد. وي در توضيح اين مطلب مي گويد: چرا كه خلافت رشته ارتباطي محكمي بين كردها و ترك ها برقرار كرده بود. يول ادامه مي دهد: تا قبل از جنگ رهايي بخش تركيه، آتاترك از تركيه اي بودن و نظام شهروندي همه اقشار و اقوام سخن مي گفت، ولي بعد از آن يك حركت بسيار راديكال و تند براي ترك كردن جامعه شروع شد و گويش ملت ترك برجسته شد. تا انعقاد قرارداد «لوزان» كه در واقع، قراردادي است كه جمهوري تركيه بر اساس آن تاسيس گرديد و مرزهاي بين المللي آن روشن شد، تاكيد بر اسلام به عنوان دين مردم و مسلمان خواندن مردم در جامعه حاكم بود، ولي بعد از اين قرارداد، مفهوم ترك به عنوان يك نژاد و نه مليت، در تركيه برجسته گرديد. به عبارت ديگر، مفهوم اين واژه اين بود كه حتي كردها نيز ترك هستند! اقوام ديگر نيز هيچ هويتي از خود نداشته و نخواهند داشت، و همه در اين كشور فقط و فقط ترك خواهند بود. جامعه تركيه با رشد ملي گرايي ترك در اين كشور همواره و طي سال هاي متمادي شاهد بروز قيام هايي در گوشه و كنار جمهوري نوپاي تركيه بود. شورش موسوم به «شيخ سعيد» در سال 1925، مهمترين و اولين قيام بزرگ عليه دولت ترك بود. در سال 1930 مردم استان «آغري» و در سال 1937 مردم «درسيم» در اعتراض به تفكر و ايدئولوژي حاكم قيام كردند. يول در مقاله اي در روزنامه «مليت» با عنوان درس هايي از «درسيم» نوشت: اكنون زمان آن فرارسيده كه سياست و احزاب را به كنار گذاشته و به اين بيانديشيم كه با عقايد و فرهنگ و هويت متفاوت، چگونه مي توانيم دوستانه در يك جا زندگي كنيم، چرا كه مسئله حياتي تركيه امروزه انديشيدن درباره اين موضوع است. يول مي افزايد: متاسفانه پيش داوري هاي ما نسبت به يكديگر بسيار ريشه اي است.
منبع: خبرگزاري جمهوري اسلامي

 



اوباما دربرابر 4چالش

سبحان محقق
اشاره
ايالات متحده آمريكا هم اكنون با چهار چالش بزرگ در سطح بين الملل مواجه است؛ چالش اقتصادي با چين، چالش سياسي و توسعه حوزه نفوذ با روسيه، چالش ايدئولوژيك و سياسي با ايران و بالاخره، چالش نظامي و تروريستي با شبكه القاعده و طالبان. مطلب ذيل اولويت هاي كاخ سفيد درنحوه مواجهه با اين چالش ها را مورد بررسي قرار مي دهد.
«باراك اوباما»، رئيس جمهور جديد آمريكا، كه اين بحران ها را از دولت هاي قبلي به ارث برده است، بالاخره پس از 11 ماه حضور دركاخ سفيد و با توجه به امكانات و توانايي هاي دولتش، اولويت ها را در ديپلماسي و سياست خارجي مشخص كرد.
قبل از هرچيز بايد گفت كه اين اولويت ها و اصولاً رويه تازه اي كه رئيس جمهور جديد آمريكا مي خواهد نقشه راه او باشد، هرچند با ديپلماسي «جرج بوش» تفاوت هايي دارد، ولي تغيير محسوب نمي شود؛ فاصله گرفتن از سياست هاي ميليتاريستي و امپرياليستي، جزو برنامه هاي اوباما نيست و نمي تواند باشد. اگر او به حمايت ها از اسرائيل پايان دهد و نيروها را از خاورميانه فرابخواند، اين واقعاً يك تغيير بزرگ در سياست خارجي آمريكا است و براي دستگاه ديپلماسي آمريكا، تحول استراتژيك محسوب مي شود. ولي همانطور كه خواهيم ديد، اين چيزي نيست كه رئيس جمهور آمريكا در سردارد.
از جمله تغييرات محسوسي كه مي توان ميان سياست فعلي و قبلي كاخ سفيد مشاهده كرد، اين است كه اوباما فعلاً مي خواهد براساس نيازها و توانايي هايي كه آمريكا دارد، ميان جبهه مقابل و همبستگي نسبي و نانوشته بين ايران، روسيه و چين شكاف بيندازد و خود را به روسيه و چين نزديك كند.
احتمالاً، طبق ارزيابي اوباما و راهكارهايي كه مشاورانش به او ارائه كرده اند، اگر آمريكا بخواهد سياست مقابله گرايي فراگير بوش را همچنان ادامه دهد و در برابر هيچكدام از رقبا كوتاه نيايد و امتيازي ندهد، زياد طول نمي كشد كه اين نبود انعطاف در سياست خارجي، كمر آمريكا را در زير فشار خطرات مضاعف و هزينه هاي سنگين بشكند. به همين خاطر، اوباما تصميم گرفت سياست مرحله اي را به اجرا گذارد. اين سياست دو وجه مكاني و زماني دارد؛ وجه مكاني آن، «جغرافياي سياسي خاورميانه» است و در اولويت نخست قرار گرفتن اين منطقه در مواجهات كاخ سفيد نيز وجه زماني آن را تشكيل مي دهد. عناصر اين سياست نيز شامل جنگ در افغانستان مهار برنامه هاي هسته اي ايران وحمايت از اسرائيل مي شود.
آمريكا و چين
واهمه آمريكا از چين، به جاه طلبي هاي اقتصادي پكن برمي گردد و كشور چين سال هاست كه از سياست هاي مائوتيستي و دامن زدن به انقلاب هاي روستايي درآمريكاي لاتين، آفريقا و ديگر مناطق جهان فاصله گرفته است. پس از فروپاشي شوروي درسال 1991، چيني ها به قدري از ايدئولوژي كمونيستي فاصله گرفتند و وارد فاز تكنوكراسي و توسعه اقتصادي شدند كه به تعبير غربي ها، از آن پس «ناسيوناليسم برچين حكومت مي كند، نه كمونيسم»!
اكنون اگر آمريكا و غرب از چين واهمه دارند، به خاطر اين است كه مي ترسند به تعبير «ناپلئون بنا پارت» فرانسوي، «اين اژدها از خواب بيدار شود»! و با ابزار اقتصاد، جهان را تسخير كند.
چين هرچند داراي اقتصاد پيشرفته اي نيست و درجمع هشت كشور صنعتي قرار ندارد، ولي به تعبير اقتصاددانان، داراي يك «اقتصاد بزرگ» است. اقتصادي كه سرزميني وسيع و بيش از يك ميليارد و 300ميليون نفر را پوشش مي دهد.
اقتصاد چين، به همين دليل، هم براي سرمايه گذاران و هم براي فروشندگان بزرگ كه به دنبال بازار مي گردند، جاذبه ايجاد مي كند. اين اقتصاد اگر در مسير توسعه قرارگيرد هم، تبديل به يك رقيب بلامنازع درجهان مي شود؛ موردي كه به نظر مي رسد اتفاق افتاده و وحشت آمريكا هم از همين توسعه اقتصادي چيني هاست.
«توماس فريدمن» روزنامه نگار آمريكايي، طي يك كتاب جديد چند صد صفحه اي خود، به آمريكايي ها هشدار مي دهد كه قرن 21، سيطره چين برجهان را تجربه خواهد كرد و ابزار اين سلطه نيز اقتصاد و صنعت است.
اين روزها اگر مي بينيم اوباما امتيازاتي به پكن مي دهد كه براي ناظران سرگيجه آور است و پس از 60سال، جزيره تايوان و منطقه تبت را بخشي از سرزمين مادر، يعني چين، مي داند، اين عقب نشيني را جز با درنظرگرفتن توسعه اقتصادي چين و افزايش بدهي ها و كسري بودجه آمريكا، نمي توان تحليل و هضم كرد.
رئيس جمهور آمريكا با اعطاي چنين امتيازات بزرگي به چين و نزديك شدن و تقويت مناسبات با اين كشور، دو هدف مهم و استراتژيك را دنبال مي كند؛ هدف نخست، جنبه اقتصادي دارد؛ مسلماً اين نزديكي مي تواند به نفع اقتصاد بحران زده داخلي آمريكا تمام شود. اما، آياعملاً مكانيسم هايي براي رفع اختلافات درحوزه تجارت و روابط اقتصادي دو كشور وجود دارد؟ آيا واشنگتن مي تواند خواسته پكن را در مورد برداشتن تعرفه بر كالاهاي صادراتي چين به ايالات متحده (به ويژه فولاد و لاستيك) بردارد و يا اين تعرفه ها را كاهش دهد؟ در مقابل نيز اين سؤال مطرح هست كه چيني ها آيا مي پذيرند كه درهاي بازار خود را بر روي كالاها و شركت هاي سرمايه گذار آمريكايي بگشايند؟
وقتي اين سؤالات مطرح مي شوند و زماني كه مرحله عمل فرا مي رسد، تازه مشكلات خود را نشان مي دهند. لذا، بسيار مشكل است كه رؤياي اوباما در ترميم اقتصاد بحران زده آمريكا از طريق نزديكي با چين تحقق يابد.
اما هدف دوم رئيس جمهوري آمريكا از نزديك شدن به چين، جنبه سياسي دارد. اوباما مي خواهد با امتيازات كلاني كه به چيني ها مي دهد، آنها را براي مقابله با برنامه هاي هسته اي ايران و كره شمالي و تحريم هاي شديدتر عليه اين دو كشور با خود متحد سازد. اوباما كه با اين نيت، اواسط آبان به چين سفر كرده بود و با اعطاي امتيازات باور نكردني در مورد تايوان و تبت، خيال مي كرد موافقت صددرصد چيني ها را در اين مورد جلب مي كند، ظاهراً با شكست مواجه شد. مقامات پكن در مورد كره شمالي ظاهراً وعده دادند كه ميانجي گري هاي خود را براي بازگرداندن پيونگ يانگ به پاي ميز مذاكرات شش جانبه بيشتر كنند. در مورد ايران نيز «هوجين تائو» رئيس جمهور چين، درست پس از گفت و گو با اوباما و در يك كنفرانس خبري مشترك باوي، به خبرنگاران گفت پكن به ديپلماسي و ادامه گفت و گو با ايران تاكيد دارد. وي اصلاً در مورد برنامه هاي جدي تر عليه ايران، مثل تحريم و همسويي بيشتر با آمريكا، چيزي نگفت. اين موضع رئيس جمهوري چين، نشان مي دهد كه اوباما لااقل تاكنون موفق نشده است چين را وارد اردوگاه خود براي اقدامات جدي تر عليه ايران بكند.
همسويي روسيه با آمريكا
برخلاف چين كه يك چالش اقتصادي براي آمريكا محسوب مي شود، روسيه صرفاً و حداقل تا آينده نزديك، يك چالش سياسي است. البته اين از جمله تحولات طنزآميز عرصه بين المللي است، زيرا رژيم كمونيستي شوروي كه براي غرب سرمايه داري يك تهديد جدي محسوب مي شد، بيش از 19 سال است كه ديگر وجود خارجي نداردو روسيه نيز خود را يك كشور دموكراتيك و ليبرال مي داند اما ايدئولوژي كمونيستي همچنان برچين حاكم است و اين كشور بايد يك تهديد سياسي محسوب شود و البته، همانطور كه اشاره شد، واقعيت ها چيز ديگري را بيان مي كنند.
اما اينكه چرا روسيه براي آمريكا يك چالش سياسي است و اين چالش خصوصاً پس از دوران جنگ سرد و فروپاشي شوروي، چه معنا و تعريفي دارد، سخن بسيار گفته شده است و در يك جمع بندي مي توان گفت كه روسيه فعلي به دليل وسعت سرزمين، داشتن بيشترين سلاح هاي استراتژيك (پس از آمريكا)، اصطكاك در دو حوزه قفقاز و آسياي مركزي و مخالفت مسكو با ورود به يك نظم اروپايي مورد دلخواه واشنگتن و ناتو، ذهنيت جمهوريخواهان و خصوصاً نو محافظه كاران آمريكا را طي دو دهه اخير به خود مشغول كرده است و آنها روسيه را يك رقيب بالقوه براي ايالات متحده مي دانند.
كاخ سفيد امتيازاتي را طي يكي دو ماه اخير به روسيه داده است كه در جاي خود با اهميت هستند. اوباما اعلام كرده است كه طرح سپر دفاع ضد موشكي در اروپا (كشورهاي لهستان و چك) را بر مي چيند، از طرح توسعه سازمان ناتو به شرق و جذب اوكراين وگرجستان به اين سازمان كوتاه مي آيد و حاضر است به جاي پيمان «استارت»، پيمان جديدي را با روسيه امضا كند كه براساس آن، طرفين متعهد شوند طي هفت سال آينده از زرادخانه هاي هسته اي خود تا يك سوم (بين 1500 تا 1675كلاهك هسته اي) بكاهند. اين پيمان اواخر ماه جاري، يعني زماني كه اوباما براي گرفتن جايزه صلح نوبل به اروپا سفر مي كند، بين طرفين امضا خواهد شد. پيمان استارت توسط «جرج بوش» رئيس جمهوري اسبق آمريكا و «ميخائيل گورباچف» آخرين رهبر شوروي سابق در سال 1991 امضا شده بود و تا پنج دسامبر (14 آذرماه جاري) اعتبار دارد.
هر چند روس ها هنوز هم مي گويند كه در مورد سپر ضدموشكي آمريكا در اروپا نگران هستند و يا اينكه ترجيح مي دهند جمهوريخواهان آمريكا طرف گفت وگوي آنها باشند چون توافقات آنها پايدارتر از دموكرات ها است و ممكن است كه دموكرات ها تحت فشار كنگره آمريكا، رويه خود را در مقابل روسيه تغيير دهند، ولي چيزي كه عيان است، تمايل مسكو به واشنگتن را نشان مي دهد.
روسيه در حال حاضر براي آمريكا مشكل فوري محسوب نمي شود و اوباما براي حل مشكلات حاد ايالات متحده مثل كمك هاي نظامي و لجستيكي به نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان و مهار برنامه هاي هسته اي ايران و كره شمالي، به روسيه نياز دارد. به زعم مقامات آمريكايي، مسكو در ايران و كره شمالي نفوذ دارد و باتكيه بر اين نفوذ مي تواند اين دو كشور را متقاعد كند از برنامه هاي هسته اي دست بردارند.
درمورد تحولات افغانستان نيز هرچند گرفتاري آمريكا، روس ها را قلباً خوشحال مي كند، ولي مسكو به اندازه واشنگتن از تجديد قواي طالبان و سلطه دوباره شبه نظاميان اين گروه بر كابل واهمه دارد. زيرا در صورت اين سلطه دوباره، توسعه نفوذ طالبان در قفقاز و آسياي مركزي قطعي است، به ويژه اينكه از هم اكنون نشانه هايي از اين نفوذ را در چچن، داغستان، ازبكستان و تاجيكستان مي توان مشاهده كرد.
اظهارات «ديميتري مدودف» رئيس جمهور روسيه، طي ديدار و كنفرانس مشتركي كه با اوباما در سنگاپور و در حاشيه نشست سران «جي-20» داشت، نشان مي دهد كه مدودف برخلاف همتاي چيني اش، مواضع خود را در قبال ايران، به آمريكا نزديك كرده است؛ مدودف در اين اظهارات خود كه 24 آبان صورت گرفته است، مدعي شد رفتار ايران در مذاكرات بين المللي درمورد برنامه هسته اي اش، به طور فزاينده اي ناراحت كننده است! اين موضع گيري بي سابقه با اظهارات ساير مقامات روسي و محافل رسانه اي اين كشور در تعارض است.
روسيه كه مدت ها با آمريكا درمورد نحوه رفتار با ايران اختلاف داشت، يكباره ادبيات ديپلماتيك خود را عوض و آن را با يك سري تصميمات در عرصه عمل همراه كرد؛
-روس ها پس از شش ماه تأخير درمورد تحويل سيستم دفاع هوايي پيشرفته «اس-300) به ايران، بالاخره اعلام كردند كه آن را تحويل نمي دهند. موشك هاي اس-300 قادر هستند اهداف متحرك را در هوا تا 160كيلومتر (100مايل) هدف قرار دهند. مقامات مسكو در توجيه نقض قرارداد دو سال پيش خود در اين زمينه، حرف هاي عجيب و غريبي زده اند. مثلاً گفته اند كه اگر ايران به اين موشك ها به همراه موشك هاي كوتاه برد «تور-ام يك» ]TorM1[ مجهز شود، مي تواند مراكز هسته اي خود را از حملات هوايي مصون نگه دارد! و همين مسئله باعث مي شود كه مقامات تهران در مقابل فشارهاي بين المللي بر سر مسايل هسته اي خود، استوارتر شوند. لذا به زعم آنها، روسيه با خودداري از تحويل سلاح، در اين مورد به ايران علامت شفاف مي دهد.
- دولت مسكو از تكميل نيروگاه اتمي غير نظامي بوشهر به يكباره خود را كنار كشيد. اين در حالي است كه «سرگئي كرينكو» مقام ارشد هسته اي روسيه، بهمن سال گذشته متعهد شده بود كه نيروگاه بوشهر را تا پايان سال 2009 افتتاح كند. طراحي اوليه نيروگاه بوشهر در دهه 1970 توسط شركت آلماني «زيمنس» انجام شده بود. سپس، وقوع انقلاب اسلامي در سال 1357، عمليات را متوقف كرد. در سال 1995 شركت دولتي «اتمسترويكس پورت» روسيه شروع به تكميل اين نيروگاه كرد. اما به نظر مي رسد روس ها اراده سياسي كافي براي تكميل آن ندارند.
- انعطاف روس ها براي همكاري با آمريكا درمورد افغانستان نيز هرچند به خاطر منافع مشترك در سركوب طالبان صورت مي گيرد، ولي نشانه ديگري از نزديكي كرملين به كاخ سفيد نيز هست. واشنگتن كه در انتقال تداركات از مسير خطرناك پاكستان با مشكل جدي مواجه شده بود، اوايل آبان گذشته موفق شد اجازه عبور بيش از 4500 هواپيماي آمريكا را طي يك سال از آسمان روسيه به افغانستان به دست آورد. محموله هاي اين هواپيماها نيز الزاماً تداركاتي نيستند، بلكه مي توانند بمب و موشك و هرگونه سلاح مرگبار هم باشند.
عاقبت همگرايي
واقعيت اين است كه همگرايي فعلي ميان آمريكا و روسيه، يك همگرايي واقعي و يا طبيعي (مثل آنچه كه ميان واشنگتن و لندن و يا اعضاي ناتو وجود دارد) نيست، بلكه اين همگرايي، كاملاً مصلحتي است و هرگاه عوامل مؤثر در اين همگرايي كه همگي موقتي هستند، از بين بروند، اين همگرايي فورا به همان روال دشمني ديرينه برمي گردد. مسلماً حضور آمريكا در افغانستان دائمي نخواهد بود و مسئله هسته اي ايران نيز به صورت كنوني باقي نخواهد ماند. آمريكا اكنون به روسيه درمورد افغانستان، ايران و كره شمالي نياز دارد و اين نياز هميشگي نيست.
بنابراين، واقعيت حكم مي كند كه بگوئيم روسيه اولويت بعدي آمريكاست. همين الآن هم دو طرف شديداً نسبت به هم بدبين هستند و خصوصاً مسكو به وعده هاي كاخ سفيد اطمينان ندارد. آمريكا ديگر به هر ترتيبي كه شده است نمي گذارد يك نظام دو قطبي كه يك سر آن روسيه باشد شكل بگيرد و مسكو نيز به يك نظام سلسله مراتبي كه آمريكا در رأس آن قرار داشته باشد تن نمي دهد و لذا، هنوز براي روسيه خيلي زود است كه از زاويه نشيني خارج شود.
در يك جمع بندي، مي توان رويكردهاي اصلي دستگاه ديپلماسي آمريكا طي هشت سال آينده را اينگونه حدس زد: ايجاد يك نظم دلخواه در خاورميانه، اصل موردتوجه آمريكاست. اين نظم منطقه اي سه مركز ثقل دارد؛ مهار برنامه هاي هسته اي ايران و اتخاذ يك ديپلماسي الزام آورتر عليه كشورمان، شكست دادن شبه نظاميان طالبان افغانستان از طريق مسلح كردن گروه هاي قبيله اي به صورت سازماندهي شده و البته، جدا از هم كه در رأس آنها، آمريكا و دولت كابل قرار داشته باشد (درمورد سركوب كردن طالبان پاكستان هم از ارتش اين كشور استفاده خواهد كرد) و بالاخره مركز ثقل بعدي، مسئله سازش ميان اعراب (فلسطين) و اسرائيل است كه دولت اوباما در اين مورد، طرح جديدي ندارد و همان طرح شكست خورده «نقشه راه» زمان بوش را با اندكي تغييرات به اجرا در خواهد آورد. اين طرح، ايجاد دو دولت فلسطيني- اسرائيلي را مدنظر دارد و خواسته هاي فلسطيني ها درمورد بازگشت آوارگان به فلسطين و تشكيل يك كشور فلسطيني به پايتختي قدس را ناديده مي گيرد. لذا، طي هشت سال آتي، هيچ افق مثبتي را در مورد فلسطيني ها نمي توان مشاهده كرد.
سياست خارجي آمريكا در هشت سال آينده (البته درصورت پيروزي بار دوم اوباما در انتخابات رياست جمهوري) در كنار توجه ويژه به خاورميانه، نزديكي هرچه بيشتر به روسيه و چين خواهد بود. اوباما سياستش اين است كه هرچه بيشتر به اين دو كشور امتياز بدهد، اما از آنها نيز توقع همراهي با خود را دارد. از اين پس، مذاكرات اقتصادي ميان واشنگتن و پكن ابعاد گسترده تري مي گيرد وسران آمريكا روسيه به پايتخت هاي يكديگر هم آمد و شدهاي زيادي خواهند داشت.
جمهوري اسلامي ايران نيز مي تواند با دقت بيشتر به چنين مكانيسمي در سطح بين الملل، منافع ملي كشورمان را تا عالي ترين درجات، تأمين كند. در اين ميان، چيزي كه در خلال رويدادها و تحولات سال هاي اخير ثابت شده اين است كه روسيه يك شريك قابل اتكا در جامعه جهاني نمي تواند باشد، و البته آمريكا هم از سياست هاي امپرياليستي خود دست برنمي دارد.

 



مقاومت، تنها گزينه فلسطيني ها

اشاره
طرح تشكيل دو كشور فلسطيني- اسرائيلي و مسئله كناره گيري «محمود عباس» از شركت در انتخابات رياست تشكيلات خودگردان فلسطين، اين روزها موضوع مورد توجه بسياري از رسانه ها شده است. در ذيل خبرگزاري ايسنا و «الله كرم مشتاقي» دانشجوي كارشناسي رشته علوم سياسي به طور جداگانه در مورد طرح فوق علل اين كناره گيري و اثرات آن بر روند سياسي جامعه فلسطيني، مطالبي را ارايه كرده اند كه يكجا درج مي شود.
سرويس خارجي
اگر بگوئيم اسرائيل تاكنون بيشترين نفع را از راه حل تشكيل دو كشور اسراييل و فلسطين برده است، سخن گزافي نيست، چرا كه زمان مهمترين عامل براي به اجرا درآوردن طرح هاي اسراييل محسوب مي شود و اين طرح تا به امروز بيشترين زمان ممكن را به اسراييل داده است. براي اشاره ملموس تر به اين موضوع، كافي است كه بدانيم اسراييل در فاصله زماني نه چندان زياد اولين محصول خود را از اين طرح برچيد، به طوري كه سازمان ملل در چارچوب قطعنامه 181 و به بهانه طرح تشكيل دو كشور مستقل، دولت اسراييل را به رسميت شناخت و اين اولين قدم اسراييل براي به رسميت شناخته شدن در جامعه بين المللي بود اما اين چنين سودي نصيب فلسطينيان نشد، چرا كه تباني هاي جامعه بين المللي و ضعف كشورهاي عربي و همسو بودن آنها با غرب، مانع از تحقق اين امر شد و دولت فلسطين همانطوري كه اسراييل به رسميت شناخته شد به رسميت شناخته نشد.
به رغم آن كه «جرج بوش» پسر، خود شخصا عهده دار تشكيل دو كشور بود و ضمانت هايي را براي به اجرا درآوردن آن ارايه كرد، اما اين طرح در دوره حكومت بوش پيشرفتي نكرد و امروز نيز در دوره حكومت «باراك اوباما» اميد چنداني به عملي شدن اين طرح وجود ندارد. در واقع، در عهد حاكميت بوش پسر به رغم تمامي شعارهايي كه داده شد و در رأس آن تشكيل دو كشور مستقل فلسطين و اسراييل قبل از پايان حاكميت بوش بود، اين شعارها راهي به جايي نبرد و چيزي جز وقت كشي و فراهم ساختن زمان كافي براي اسراييل جهت تحقق اهدافش نداشت، درحالي كه اسراييل به ساختن ديوار حايل ادامه مي دهد، شهرك هاي يهودي نشين را وسعت مي بخشد و گويي كه اين طرح به بهانه اي براي محقق ساختن تمامي اهداف اسراييل بدل شده است.
رژيم صهيونيستي از يك سو برقراري صلح كامل و عادلانه را مي خواهد و از سوي ديگر، آن را به عادي سازي روابط خود با كشورهاي عربي و خلع سلاح حزب الله لبنان مشروط مي كند.
سه سناريو براي آينده فلسطين
آينده اين طرح را مي توان در سه سناريو ديد؛ سناريوي اول، تشكيل كشور مستقل فلسطين با در اختيار داشتن تماميت ارضي و استقلال كامل است. اين سناريو با توجه به شرايط موجود، دور از واقعيت به نظر مي رسد.
سناريوي دوم، تشكيل كشور مستقل فلسطين به صورت موقت است.
اين مسئله را مردم و گروه هاي فلسطيني نمي پذيرند. در سناريوي سوم نيز مي توان چنين تصور نمود كه زمينه هاي لازم براي توافق ميان اسراييلي ها و گروه هاي فلسطيني، فراهم نشود و لذا، اعلام گردد كه كشور فلسطين براساس يك طرح فدرالي تشكيل خواهد شد.
وعده هاي پوچ آمريكا
به رغم آن كه بوش پسر در دوران حاكميت خود، سه بار تاريخ هاي متفاوتي را براي تشكيل دو كشور اعلام كرده بود و بر عملي ساختن وعده هاي خود اصرار داشت، در عمل به اين وعده ها پشت كرد. او طرح تشكيل دو كشور را به محقق شدن تمامي مفاد نقشه راه و 14 پيش شرط «آريل شارون» نخست وزير اسبق اسراييل مشروط مي كرد. مهمترين پيش شرط هاي شارون شامل عقب نشيني نكردن به مرزهاي 1967، باقي ماندن شهرك هاي يهودي نشين و كنترل و اداره اين شهرك ها توسط اسراييل تشكيل كشور موقت فلسطين با مرزهاي محدود و غيردائمي و با حاكميت محدود و بدون در اختيار داشتن سلاح مي شد.
بوش سياست يك بام و دو هواي خود را در قبال فلسطيني ها ادامه مي داد تا اين كه نوبت به حاكميت «باراك اوباما» رسيد و وي نيز درست همان سياست هاي قبلي بوش را در قبال قضيه فلسطين ادامه مي دهد.
امروز نيز «بنيامين نتانياهو» قدم در همان راه گذاشته است و با چهره اي خشن تر و جنگ طلبانه تر، همان پيش شرط ها را براي تشكيل كشور مستقل فلسطين ارايه مي دهد. اوباما نيز به رغم اطلاع از غيرقابل اجرا بودن اين پيش شرط ها، محقق شدن طرح تشكيل دو كشور را به عملي شدن اين پيش شرط ها منوط مي كند. نتانياهو با شفافيت كامل اعلام مي كند كه با طرح تشكيل دو كشور موافقت كرده است، چرا كه مي داند و مطمئن است كه فلسطيني ها با پيش شرط هاي وي كه در راس آن اعتراف به يهوديت كشور اسراييل و پذيرفتن بيت المقدس به عنوان پايتخت كشور آينده اسراييل و بازگشت نكردن آوارگان فلسطيني است، موافقت نخواهند كرد. در واقع دولت نتانياهو نه تنها هيچ تلاشي براي عملي شدن طرح دو كشور نمي كند، بلكه تمامي تلاش خود را براي گسترش شهرك هاي يهودي نشين و اتمام پروژه ساخت ديوار حائل و تملك هر چه بيشتر زمين هاي فلسطيني انجام مي دهد.
چند راهكار براي حل بحران
اولين راهكار، بازگشت اتحاد ملي ميان تمامي گروه هاي فلسطيني و اجماع برسر سند ملي است كه اين سند به تشكيل كشور مستقل فلسطين در مرزهاي 1967 به پايتختي بيت المقدس تاكيد دارد. دومين راهكار، تاكيد بر تعهد گروه هاي فلسطيني نسبت به بازگشت آوارگان فلسطيني است و اين كه تشكيلات خودگردان نبايد تحت هيچ شرايطي موضوع تشكيل كشور مستقل فلسطين را در برابر چشم پوشي از حق مسلم آوارگان فلسطيني به سرزمين خود بپذيرد. به خصوص آنكه آمريكا و اسراييل خواستار تشكيل يك كشور مستقل فلسطين با تماميت ارضي و استقلال كامل نيستند و تنها به اعطاي حكومت فدرالي به فلسطينيان مي انديشند. سومين راهكار آن است كه تمامي گروه هاي فلسطيني بايد در هوشياري كامل به سر ببرند و به هيچ وجه به تشكيل كشور مستقل فلسطين موقت تن ندهند، چرا كه اين امر نه تنها منجر به آن مي شود كه اسراييل به عادي سازي روابط خود با جهان عرب و اسلام دست يابد، بلكه حق مسلم فلسطينيان در دستيابي به بيت المقدس به عنوان پايتخت فلسطينيان و حق بازگشت آوارگان فلسطيني، با توجه به تشكيل اين كشور موقت از بين خواهد رفت. راهكار چهارم، بازگشت به مقاومت اسلامي و انتخاب مقاومت به عنوان يك راه حل استراتژيك مهم است، به طوري كه زيربناي اين مقاومت محكم تر از قبل پي ريزي شود. چرا كه دورنماي هيچ راه حل عادلانه اي براي بحران فلسطين ديده نمي شود.
علل كناره گيري محمود عباس
«محمود عباس» رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين، كه تلاش بسياري براي پيشرفت روند سازش بين فلسطين و رژيم صهيونيستي انجام داده است، 24 آبان اعلام كرد تمايلي براي شركت در انتخابات آينده رهبري تشكيلات خودگردان ندارد و دليل آن را خلف وعده رهبران ايالات متحده و رژيم صهيونيستي مبني بر متوقف نكردن روند شهرك سازي در كرانه هاي باختري رود اردن و شرق بيت المقدس توسط اشغالگران قدس دانسته است.
بسياري از تحليلگران اين حركت ابومازان (محمود عباس) را تاكتيكي سياسي و موقت در جهت تحت فشار گذاشتن آمريكايي ها و سران رژيم صهيونيستي براي پايان دادن به برنامه شهرك سازي دانسته اند و گروهي ديگر از كارشناسان مسائل خاورميانه اما اعتقاد دارند كناره گيري ابومازان را نمي توان ژستي سياسي تلقي كرد لذا اعلام موضع او را سرخوردگي و احساس حقارت رهبر 74 ساله سازمان فتح نسبت به پيشرفت نكردن مذاكرات صلح ارزيابي كرده و اين كار او را حركتي در جهت اعاده حيثيت از دست رفته اش در ميان فلسطينيان دانسته اند.
حركت عباس را از چند زاويه مي توان بررسي كرد؛ اول آنكه او با اين كار، قصد خلع سلاح منتقدان داخلي خودش را دارد و درصدد ايجاد «بحران جانشيني» و احتمالا «فروپاشي جنبش فتح» است. زيرا او مي داند كه نه فتح و نه ساف آمادگي معرفي هيچ جانشيني را ندارند. «مروان برغوثي» كه از او به عنوان يكي از جانشينان اصلي عباس نام مي برند، از سال 2002 در زندان هاي رژيم صهيونيستي گرفتار است. همچنين، «محمد غنيم»، «احمد قريع» به عنوان نيروهاي قديمي ساف و «سلام فياض» تازه وارد و مشكوك (نخست وزير غيرقانوني تشكيلات خودگردان) و «محمد حلان» و يا «جبرئيل رجوب»، مردان جوان و اطلاعاتي- امنيتي تشكيلات، هيچكدام توانايي رهبري دولت خودگردان را ندارند و احتمال فروپاشي و يا حداقل دودستگي گروه فتح پس از او وجود دارد. لذا، عباس با اين حركت مي خواهد وزنه سياسي خود را به مخالفان، رقبا و بعضا مردم فلسطين نشان بدهد.
دوم، عباس با اعلام كناره گيري، مي خواهد به سران ايالات متحده و صهيونيست ها بفهماند كه به غير از وي، هيچ «سازشكار» مطرحي وجود ندارد كه هم در قرارداد صلح 1993 نقش عمده اي ايفا كرده باشد و هم با قبول موجوديت كشور مستقل اسرائيل، بيشترين نرمش را در مقابل رژيم صهيونيستي انجام داده باشد. لذا تنها راه جلوگيري از خروج او از تشكيلات خودگردان، اين است كه شهرك سازي پايان يابد.
سوم آن كه، عباس در چهارمين سال رياست خود بر تشكيلات خودگردان فلسطين، واقعا به اين نتيجه رسيده كه شكست خورده و سازش هيچ نفعي براي فلسطينيان نداشته است و با كناره گيري، ضمن عفو خود در اذهان فلسطينيان، چراغ سبزي را به گروه هاي جهادي و معتقد به مشي مسلحانه نشان داده باشد.
اعلام كناره گيري عباس در انتخابات آتي فلسطين، چه ژستي سياسي و يا تاكتيكي از سوي تشكيلات خودگردان فلسطيني تلقي شود و چه امري واقعي و صادقانه باشد و نتيجه آن هر چه باشد (فروپاشي و دودستگي در فتح، بازگشت مجدد عباس و يا تعيين جانشين براي او) اين پيام را به همراه دارد كه سازش و مصالحه با رژيم صهيونيستي به سبك فتح به بن بست رسيده است و تشكيلات خودگردان براي رهايي از اين وضعيت به سلاح «كناره گيري» متوسل شده است.
كناره گيري عباس اين سؤال را در اذهان فلسطينيان و ناظران خارجي ايجاد مي كند كه حاصل مذاكرات دولت خودگردان با رژيم اشغالگر قدس به جز شكست چه بوده است؟ قطعا اگر حاصلي دربرداشت عباس كنار نمي كشيد (حال اين كناره گيري چه واقعي باشد چه تاكتيكي). همچنين ضمن افزايش اعتماد فلسطينيان به گروه حماس، عزم طرفداران اين گروه جهادي (حماس) را در پايداري بر راه خود استوار تر مي سازد، و نشان مي دهد كه ماهيت رژيم صهيونيستي، مبتني بر تجاوز است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14