(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 12 آذر 1388- شماره 19527
 

علت بقاي دين
آزار علي(ع) آزار پيامبر(ص)
آفرينش هدف دار
غدير آغاز خلافت ولايي امامي
به مناسبت 15 ذي الحجه سالروز ولادت امام هادي(ع) رابطه تعقل و كرامت انسان



علت بقاي دين

قال النبي(ص): يا علي! لولا انت و شيعتك ما قام لله دين.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: اي علي! اگر تو و شيعيانت نبوديد، ديني براي خدا پابرجا نمي ماند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج39، ص 307

 



آزار علي(ع) آزار پيامبر(ص)

در سال دهم هجرت، پيامبر اعظم(ص) حضرت علي(ع) را براي هدايت مردم يمن و تبليغ اسلام به آنجا فرستاد، علي(ع) در اين مأموريت موفقيت بزرگي به دست آورد و بذر اسلام را در دلهاي مردم يمن پاشيد و طولي نكشيد كه سراسر يمن تحت پوشش اسلام درآمد. عمروبن شاس گويد: من در اين سفر همراه علي(ع) بودم، تصور كردم كه علي(ع) نسبت به من بي مهري كرده و اين موضوع در دلم مانده بود، هنگامي كه به مدينه برگشتيم، با هر كس كه ملاقات كردم بي مهري علي(ع) را بازگو نمودم، تا اينكه به حضور پيامبر(ص) در مسجد رسيدم، در كنارش نشستم، پيامبر(ص) به من رو كرد و فرمود:
«اي «عمرو» مرا آزار رساندي». گفتم: «انالله و انااليه راجعون» پناه مي برم به خدا و به اسلام از اينكه به رسول خدا(ص) آزار رسانده باشم. پيامبر اعظم(ص) به من فرمود: «من اذي عليا فقد اذاني»، كسي كه علي(ع) را بيازارد، حتما مرا آزرده است.(1) فهميدم كه نمي بايست نسبت نارواي بي مهري علي(ع) را به خود، تصور كنم يا از آن شكايت نمايم كه موجب آزار علي(ع) و پيامبراعظم(ص) خواهد شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1- اعلام الوري، ص 137

 



آفرينش هدف دار

پرسش:
هدف خداوند از آفرينش انسان و هستي چيست؟
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به اين سؤال ضمن تفكيك دو مقوله انگيزه فاعل و غايت فعل به اين نكته اشاره شد كه خدا موجود كامل و بي نيازي است و كوچكترين غرضي در خلقت آفرينش كه رفع حاجت از او كند نداشته است، بنابراين غايت فعل را بايد مورد تبيين بيشتر قرار داده و به اين جمع بندي برسيم كه آفرينش انسان و هستي بي هدف نيست ولي اين هدف به آفريدگار و غايت فاعل بازنمي گردد، بلكه به غايت فعل برمي گردد و آفرينش موجودات و مخلوقات را از لغو و عبث بودن خارج مي كند. در نتيجه هدف از آفرينش را در يك جمله كوتاه چنين مي توان بيان كرد كه هدف از آفرينش اين است كه هر موجودي را خداوند به كمال شايسته آن برساند بدون آنكه در اين كار، نتيجه اي براي ذات پاك او وجود داشته باشد. اينك در ادامه دنباله مطلب را پي مي گيريم:
آفرينش هدف دار
اينكه مي گوييم؛ براي آفريدگار جهان، هدف و غرضي نيست، غير از آن است كه بگوييم آفرينش هدف دارد و هدف دار بودن فعل، آن را از عبث و لغو بودن خارج مي سازد هدف از آفرينش اين است كه هر موجودي را به كمال شايسته آن برساند، بدون آنكه در اين كار، نتيجه اي براي ذات پاك او وجود داشته باشد.
آفرينش نوعي احسان و فيض از جانب خدا، نسبت به موجودات «ممكن» است؛ يعني آنچه كه امكان خلق شدن دارد، خداوند به خلقت آن بخل نورزيده و از به وجود آوردن آن دريغ نمي كند. چنين آفرينشي «حسن ذاتي» داشته و اقدام به چنين فعلي كه ذاتا پسنديده است، جز اين كه خود فعل زيبا باشد، به چيزي ديگر نياز ندارد. زيرا نشانه جود و فضل اوست. به عبارت ديگر: خداوند متعال همان طور كه «واجب بالذات» است «واجب من جميع الجهات» نيز هست، از اين رو محال است كه موجودي قابليت وجود پيدا كند و از ناحيه او به وي افاضه وجود نشود. هرموجودي كه بالقوه، امكان خلقت دارد در پهنه هستي قابليت و شايستگي برخورداري ازفضيلت وجود را داشته و با لسان حال درخواست وجود طلب كمال مي كند. آفرينش جهان يك نوع پاسخگويي به اين امكان و استعدادهاي طبيعي وذاتي اشيا بوده و درحقيقت به كمال رساندن آنها است.
با آفرينش، وسايل كمال هرموجودي را دراختيار وي مي گذارد و اراده حكيمانه اش بر اين تعلق گرفته است كه موجودات بي جان به صورت طبيعي و جبري به كمال خود برسند، درحالي كه اراده حكيمانه او درباره موجودي مثل انسان بر اين تعلق گرفته است كه از طريق اختيار و آزادي كمالاتي را كسب كند.

 



غدير آغاز خلافت ولايي امامي

حيدر شريفي
برخي از مقاطع تاريخي، آبستن رخدادهايي هستند كه جريان كلي تاريخ بشريت را تغيير مي دهند و مسير تازه اي مي گشايند. يكي از اين مقاطع مهم تاريخي، روز غدير خم است كه سرنوشت ديگري براي بشر رقم خورد و خلافت به شكل تازه اي به بشريت عرضه شد.
در اين روز خلافت ولايي نبوي به خلافت ولايي امامي تغيير شكل و ماهيت داد و فرصت هاي تازه اي براي انسان جهت نمايش جانشيني خداوند بر هستي از قرارگاه زمين فراهم آمد. همچنين گفتمان جديدي در تاريخ شكل گرفت و عنصر تازه اي نظم نوين جهاني را تعريف و بازسازي كرد.
نويسنده در اين نوشتار به تحليل اين رخداد عظيم اشاره كرد و لحظه تاريخي غدير را لحظه جدايي دو بخش از تاريخ بشريت معرفي مي كند.با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
فصول دوگانه بشريت
اگر از فصل آدم در بهشت اختصاصي و انحصاري اش بگذريم و زندگي بشر را پس از هبوط وي مورد تحليل و تبيين قرار دهيم، مي توانيم تاريخ حضور او در زمين به عنوان خليفه الهي را از نظر قرآني و روايي به دو بخش اصلي دسته بندي كنيم.
بخش نخست از زماني آغاز مي شود كه حضرت آدم (ع) به عنوان پيامبر الهي و انسان كامل، خلافت الهي را به عهده گرفت و براساس آموزه هاي هدايتگر وحياني (بقره آيه 38) مسير تازه اي بر روي خود و ديگران گشود تا با بهره گيري از اين آموزه ها، ظرفيت ها و توانمندي هاي سرشته در ذات خويش به نام اسماي الهي را بروز و ظهور داده و با تقرب به اسماي الهي و متاله و خدايي شدن، نقش خلافت الهي را باز يافته و مديريت و ربوبيت طولي هستي را جانشيني خداوند در اختيار گيرد. اين گونه است كه پيامبران به عنوان انسان هاي كامل و خدايي گونه شده، در نقش خلافت الهي، مديريت هستي را به دست گرفته و در مقام ربوبيت طولي ظهور كردند.
نقش پيامبران، در اين دوره زماني كه از آدم (ع) تا خاتم (ص) ادامه داشت: خلافت ربوبي بر اساس آموزه هاي و حياني و مستقيم الهي بوده است كه از آن به عنوان دين اسلام در اشكال شرايع مختلف ياد مي شود. دين اسلام كه دين همه پيامبران الهي بوده مجموعه اي از آموزه هاي و حياني براي بروز و ظهور ظرفيت هاي اسمايي الهي و خدايي شدن و در نهايت دست يابي به خلافت بر كانئات بوده است.
در اين فصل از تاريخ بشريت، هر يك از پيامبران با توجه به مقتضيات زماني و مكاني، ماموريت داشتند تا در نقش انسان كامل و خليفه الهي، مديريت و ربوبيت انسان هاي ديگر و موجودات هستي را به عهده گيرند و آنان را به كمال شايسته شان برسانند.
بخش دوم تاريخ بشري از زماني آغاز مي شود كه پيامبر گرامي (ص) در روز غدير امير مومنان علي (ع) را به عنوان خليفه و ولي الله اعظم انتخاب مي كند تا اين گونه «كمال دين و اتمام نعمت» نمايد؛ زيرا انتخاب ولي الله براي مقطع دوم تاريخي بشر، به معناي كمال يابي دين اسلامي است كه از آدم (ع) تا خاتم (ص) ادامه داشت؛ چون پيش از اين مقطع تاريخي، دين اسلام، به كمال خويش نرسيده و هدايتگري براي فصل دوم تاريخ بشريت معلوم و مشخص نشده بود. در اين لحظه تاريخي در غدير است كه پيامبر (ص) به فرمان الهي ماموريت مي يابد تا هدايتگران بخش دوم تاريخ بشريت را معرفي و مشخص نمايد كه سرآغاز آن حضرت امير مومنان علي (ع) بود. اين هدايتگران، ماموريت داشتند تا در زمان پايان يافتن وحي تشريعي و هدايت مستقيم بشر از طريق آموزه هاي وحياني كتب و رسولان الهي، مسئوليت خلافت را در جامه خلافت ولايي به عهده گيرند. بدين ترتيب نعمت هدايت الهي با ولايت ولي الله اعظم اميرمومنان (ع) بر بشريت تمام مي شود و بهانه اي براي كسي باقي نمي ماند.
امير مومنان علي (ع)، ولي الله اعظم
دين اسلام كه از آدم (ع) تا خاتم (ص) به عنوان ماموريت اصلي پيامبران تعريف شده بود، در ادامه نيازمند كساني بود كه آن را همان گونه كه خداوند فروفرستاده حفظ كرده و به اجرا در آورند تا انسان هايي كه در بخش دوم تاريخ بشريت مي آيند از هدايت هاي آن استفاده كرده و در نقش خلافت عام خداوندي بر كائنات عمل كنند.
هر انساني در جاي خود خليفه الهي است و اين ظرفيت را دارا مي باشد و اين نقش را به طور طبيعي و ذاتي اجرا مي كند، هر چند كه خليفه كامل و تام خداوندي در هر دوره و زمانه اي يك نفر است كه از آن به حجت الهي ياد مي شود.
انسان ها براي اين كه بتوانند همه ظرفيت هاي اسمايي خود را آشكار كنند، نيازمند آموزه هاي هدايتي الهي هستند كه از آن به دين اسلام ياد مي شود. اين آموزه ها نيازمند كساني است كه آن را تعليم داده و در مقام تزكيه، ديگران را بسازند و دستگير آنان شوند. در فصل نخست تاريخ بشريت، پيامبران ماموريت داشته اند تا اين آموزه ها را دريافت و در مقام تعليم و تزكيه، انسان را به فعليت بخشي اسماي سرشته در ذات، وادار سازند. تزكيه به معناي خودسازي و ديگرسازي است. به اين معنا كه هم خود را چنان بسازند كه خدايي گونه شوند و هم ديگران را چنان بسازند كه خدايي گونه گردند. در هدايت هاي الهي سخن از هدايت هاي ارايه الطريق و ايصال الي المطلوب به ميان مي آيد. به اين معنا كه گاه در نقش راهنماياني هستند كه راه را از چاه معرفي مي كنند و گاه ديگر دستگير مردمان شده و آنان را به مقصود و مقصد مي رسانند.
پيامبران الهي مي كوشند به اشكال مختلف ماموريت خويش را به انجام رسانند و ظرفيت هاي سرشته و نهاده در ذات انسانها را آشكار سازند. اصولا در نگاه قرآني، رستگاري و رهايي از خسران و زيان، جز به خودسازي و ديگرسازي امكان پذير نيست. بنابراين هر آموزشي مي بايست همراه با تزكيه و تربيتي باشد كه ديگران نيز به كمال شايسته دست يابند. از اين مساله امر به معروف و نهي از منكر به عنوان يك وظيفه براي رهايي از خسران و زيان ابدي تعريف شده است. به سخن ديگر، رهايي انسان تنها به رهايي شخص بوسيله ايمان و عمل صالح، شدني نيست بلكه نيازمند آن است كه در اين مسير در نقش خليفه الهي وارد شده و ديگران را به ايمان و عمل صالح بخواند و دستگير آنان شود. در اين رابطه مي توان به سوره عصر توجه كرد كه به شكل روشن به اين موضوع پرداخته است.
با پايان يافتن مجموعه آموزه هاي اسلامي در زمان پيامبر (ص) اكنون تنها مساله اي كه باقي مي ماند، تبيين وضعيت بشر در دوره دوم زندگي وي در زمين است. از اين روز خداوند براي تمام كردن نعمت هدايتي خويش بر بشر و نيز را كمال دين اسلام و جلوگيري از نابودي آموزه ها اشخاصي را به عنوان ولي الله معرفي مي كند. ايشان در همان نقش پيامبران با تفاوتي اندك ظاهر مي شوند. به اين معنا كه ديگر وحي تشريعي نياز نيست. بنابر اين پيامبري به مفهوم تشريع احكام، پايان مي يابد. اما نقش هاي ديگر پيامبران هم چنان باقي و برقرار است. از جمله اين نقش ها، وجود حجت، خليفه كامل، اسوه عيني و ملموس، رب و مربي طولي، تعليم دهنده، تزكيه كننده و چندين عنوان ديگري است كه بايد درفصل دوم تاريخ بشريت نيز وجود داشته باشد.
با معرفي اميرمؤمنان علي(ع) در روز غدير، خداوند بيان مي دارد كه اكنون گفتمان تازه و فصل ديگري در تاريخ بشريت گشوده شده است و دين به كمال خود و نعمت، به حد نهايي وتمام خود در اختيار بشريت قرارگرفته است. (مائده آيه3) به گونه اي كه اگر اين ابلاغ و انتصاب الهي به مردم گفته نمي شد، رسالت پيامبران از جمله رسول الله(ص) ناقص و ناتمام مي ماند، گويي هيچ مأموريتي را انجام نداده است (مانده آيه 67)، زيرا اگر ولي الله براي دور دوم تاريخ بشريت معرفي نمي شد، همه رسالت هاي پيامبران ابتر مي ماند و بخش دوم تاريخ بشريت بي خليفه و نعمت هدايت، باقي مي ماند. اين در حالي است كه خداوند در آيه 38 سوره بقره به حضرت آدم(ع) پس از توبه و هبوط وي به زمين، وعده كرده بود كه هدايتي ازسوي خداوند به او مي رسد تا مسير بازگشت و متاله شدن را براساس آن بياموزد.
مخالفت با ولي الله اعظم
مخالفت ابليسي
همان گونه كه با خلافت آدم(ع) ازسوي ابليس مخالفت شد، زيرا ابليس در تحليل خود، وي را كمتر از آن مي دانست كه خليفه خداوند بر هستي از جمله بر شخص خود او باشد، با خلافت ولايي اميرمؤمنان علي(ع) نيز مخالفت هايي صورت مي گيرد كه ريشه در مخالفت هاي ابليسي دارد.
با نگاهي گذرا به ادله مخالفان با خلافت ولايي حضرت اميرمؤمنان(ع) مي توان دريافت كه اين ادله شباهت هاي بسياري با ديدگاه ابليسي در مخالفت با خلافت حضرت آدم(ع) داشته است. اين مسئله به سبب همان چيزي است كه خداوند با عبارت «تشابهت قلوبهم» در آيه 118 سوره بقره از آن ياد كرده است. همانندي كه آنان در بينش و نگرش، با ابليس موجب مي شود تا در مخالفت با خلافت ولايي اميرمؤمنان به استدلال هاي پوچ و بي اساسي تكيه كنند كه برخاسته از نقصان عقل و انديشه و تكبر و غرور بي جاست.
مخالفان خلافت ولايي اميرمؤمنان علي(ع) به مسايلي اشاره مي كنند كه معيار سنجش اشخاص در نگرش قرآني و انساني نيست. آنان به جاي آن كه فضل و فضيلت اميرالمؤمنان(ع) در حوزه هاي انساني و خلافت الهي را بنگرند، به مسائلي اشاره مي كنند كه همانند ابليس اشاره به مسائل پيش پا افتاده دارد. براساس اين نگرش باطل و نادرست ابليسي، ايشان خود را ارجح و برتر از اميرمومنان علي(ع) مي دانند و همانند ابليس، نداي «انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين» را سر مي دهند. (اعراف آيه 12)
تاكيد خداوند بر اهميت و ارزش نصب ولي الله اعظم اميرمؤمنان علي(ع) به عنوان مهمترين بخش و اصلي ترين مأموريت پيامبر(ص) از آن روست كه با اثبات ولايت و تثبيت آن، زمينه براي پذيرش ديگر اولياي الهي فراهم مي آيد و مخالفت ها كمتر شده و رنگ مي بازد.
هرچند كه پذيرش چنين خلافت ولايي براي خيلي ها از جمله سامري هاي قوم كه مدعيان بصيرت و رشد بودند، سخت و دشوار مي شود و آنان را وامي دارد تا برخلاف فرمان هاي ولي الله(ع) سوار خر شيطان شده و گوساله سامري را به عنوان معبود و مسجود خويش برگزينند و حتي ولي الله اعظم(ع) را تهديد كنند، ولي همان گونه كه درميان قوم بني اسراييل تنها شماري بر ولايت و خلافت هاروني باقي ماندند، در امت محمدي(ص) نيز فقط عده اي بر هدايت خلافت ولي الله اعظم(ع) باقي ماندند و توانستند مأموريت خويش را به درستي انجام دهند و زمينه را براي رشد جوامع بشري با هسته اندك فدائيان اميرمؤمنان(ع) فراهم آورند.
ماموريت ولي الله اعظم(ع) اين بود تا مسير ديگري براي تاريخ خلافت بشري در شكل خلافت و ولايي ترسيم كند. اين بخش از تاريخ بشر، به سبب آن كه اسباب كمالي فراهم تر است موجب شده تا اولياي الهي و امامان معصوم(ع) در يك مجموعه اي از قول و فعل و تقرير، ظرفيت هاي بشري را به كمال رسانند و فرصت هاي تازه اي براي ربوبيت عمومي بشر فراهم كنند. اين گونه است كه حتي درعصر غيبت اين امكان فراهم شد تا نمايندگان و وكيلان خاص و عام حضرت بقيه الله اعظم(عج) بتوانند مديريت ربوبي و خلافت ولايي را به نيابت در دست گيرند و توانمندي هاي خويش را آشكار كنند.
خلافت ولايي امامي
گفتمان خلافت فراگير
اگر دوره خلافت پيامبران، دوره خلافت خاص و محدود شماري از انسان هاي كامل بود، دوره دوم كه بر اساس گفتمان خلافت ولايي امامي پس از زحمات و تلاش هاي پيامبر(ص) شكل مي گيرد، دوره خلافت عمومي بشر است. در شرايطي كه اولياي اعظم الهي زمينه را براي ماموريت اصلي خود انجام مي دادند، اين امكان را نيز فراهم مي كردند تا ديگران به ظرفيت هاي ربوبي و خلافت عمومي دست يابند. لذا درعصر غيبت، شرايط براي اين مسئله فراهم مي شود.
اولياي معصوم و خلفاي كامل خداوندي دراين عصر حتي اگر در غيبت از چشمان مردم باشند ولي در همه جا حضور كاملي دارند و با راهنمايي و مديريت هستي، زمينه تعالي و رشد بشر را به شكل فراگير فراهم مي كنند. از اين رو مي توان گفت كه عصر خلافت ولايي، عصر گفتمان خلافت فراگير بشريت است. زيرا بشر دراين زمان امكان آن را مي يابد كه درنقش عمومي خلافت وارد شود و ديگران را نيز به كمال رساند. اين خلافت هرچند كه تبعي و وكالتي است، ولي به شخص امكان آن را مي دهد تا مردم را در حوزه هاي گوناگون هدايت كند و حتي درشكل هدايتي ايصالي ظاهر شود.
در اين دوره عقل بشر به شكلي به بلوغ مي رسد كه توانايي تغييرات كلام در خود و جامعه را فراهم مي آورد. البته اين بدان معنا نيست كه عقل بشري مي تواند جايگزين آموزه هاي وحياني و يا خلافت ولي الله باشد؛ زيرا برخي از مسائل همواره بيرون از دايره عقل بشري است. به عنوان نمونه حضرت امام صادق(ع) در گفت وگويي با ابوحنيفه يكي از پيشوايان اهل سنت به مسئله نماز و روزه و اهميت هريك اشاره مي كند و مي فرمايد كه روزه داراي اهميت و ارزش بيشتري است؛ زيرا زن حائض مي بايست آن را قضا كند در حالي كه نماز را قضا نمي كند. آن حضرت(ع) توضيح مي دهد كه بسياري از مسائل و حكمت و علت احكام را نمي توان با عقل بشري دريافت.
به هرحال، اعلام خلافت اميرمؤمنان(ع) در روز غدير آغاز فصل دوم گفتمان بشريت است كه در اين دوره انسان به كمال مطلق از طريق هدايت هاي خاص اولياي الهي مي رسد.

 



به مناسبت 15 ذي الحجه سالروز ولادت امام هادي(ع) رابطه تعقل و كرامت انسان

علي اصغر محمدپور
امام علي بن محمد الهادي(ع)، حجت و خليفه خداوند بر آفريده هاي هستي است. وي در زماني زندگي مي كرد كه به سبب ظلم بسيار مدعيان خلافت بر مردم، جبرگرايي همانند دوران اموي در ميان امت ريشه دوانيده بود. مردم براي رهايي از مشكلات و فرار از مبارزه در برابر ظلم و ستم و بي عدالتي هاي عباسيان، به تصوف و جبرگرايي روآورده و از عقل و خرد بريده بودند؛ زيرا تعقل گرايي و خردورزي نمي توانست ظلم و بيداد عباسي را توجيه كند، بلكه مشروعيت ديني و سياسي را از حكومت و حاكمان عباسي همانند اموي سلب مي كرد.
شرايط سخت و دشوار مبارزه و واماندگي مردم موجب شد تا عقل از سوي بسياري از عالمان درباري و غيردرباري به عنوان عنصر نامطلوب، معرفي گردد و معتزليان به جرم عقل گرايي، مطرود دولت و جامعه شوند. بدين ترتيب، تعبدگرايي محض به دور از خردورزي، به عنوان راهكار تعامل با دولت ستمگر عباسي معرفي شد و تصوف به شكل اجتماعي، سركوب و بيداد دولتمردان مستكبر و ستمگر را توجيه مي كرد تا مردم در جاي ديگر سرگرم شوند.
در چنين شرايطي امام هادي(ع) خلافت و امامت نظام ولايي را در دست گرفت. حضرت كوشيد تا با تعادل سازي ميان تعقل و تعبد و شناسايي و معرفي جايگاه و ارزش هريك، مسير اعتدالي اسلام را دوباره نشان دهد. لذا به شرح و تفسير دوباره مفاهيم و اصطلاحات فرهنگ قرآني و اسلامي مي پردازد و تحليل و تفسيرهاي باطل و نادرست را شناسايي و معرفي مي كند.
يكي از مهم ترين نوشته هاي آن حضرت(ع)، نوشته اي است كه در رد ديدگاه هاي اهل جبر و تفويض و در اثبات عدل الهي مي نويسد و در آن جا ديدگاه اهل بيت را به عنوان جريان سوم (المنزله بين المنزلتين) معرفي مي كند.
با توجه به اهميت اين نامه و مسايل و مباحث بسياري كه در آن مطرح شده، در مطلب حاضر تنها به بخشي از آن كه درباره جايگاه و ارزش عقل بيان شده اشاره مي شود.
ارزش خردورزي در قرآن
امام هادي در نامه خود با اشاره به سخنان و رواياتي كه از امام صادق(ع) وارد شده و با بهره گيري از آيات قرآني و روايات معتبر، به تبيين ابعاد مختلف جبر و تفويض و ديدگاه اهل بيت(ع) در اين زمينه مي پردازد. وي براي اثبات مدعاي خويش، عقل را مورد توجه بسيار قرار مي دهد و در مقام و منزلت آن حتي مي فرمايد: فاول نعمه الله علي الانسان صحه عقله و تفضيله علي كثير من خلقه بكمال العقل و تمييز البيان (تحف العقول: 854، س 5.)
از نظر آن بزرگوار، نخستين و اولين نعمتي كه خداوند به بشر ارزاني داشته است، صحت و سلامت عقل است. تاكيد بر صحت عقل همانند تاكيد خداوند بر خردورزي و تعقل مي باشد. خداوند در هيچ يك از آيات قرآني عقل داشتن را به تنهايي يك ارزش براي انسان نشمرده است؛ زيرا آن چه مهم و اساسي است همان خردورزي و تعقل است. از اين رو خداوند در همه آيات به شكل فعل از عقل ياد مي كند و در قالب صيغه هاي ماضي و مضارعي چون يعقلون، از خردمندان خردورز تعريف و تمجيد مي كند، زيرا داشتن عقل و خردمند بودن به تنهايي كفايت نمي كند، بلكه آن چيزي كه به انسان معنا و مفهوم كمالي مي بخشد، خردورزي و به كار گرفتن عقل است.
در اين جا حضرت امام هادي(ع) نيز از صحت عقل سخن به ميان مي آورد، زيرا كسي داراي صحت عقل است كه آن را به كار مي گيرد و با بهره گيري از آن، مسير حق از باطل را يافته و رفتار متناسب با يافته هاي عقلاني بروز مي دهد. كسي كه از سلامت و صحت عقل برخوردار است، در عمل و رفتار خويش، آن را نشان مي دهد؛ زيرا نمود و نمايش هر امر باطني چون عقل، رفتارهايي است كه از آدمي سرمي زند. بر اين اساس صحت عقل هر كسي را مي بايست در صحت رفتار وي جست وجو كرد.
آن حضرت در تبيين ارزش خردورزي و تعقل گرايي مي فرمايد كه اصولا برتري و فضيلت يابي بشر بر ديگر آفريده هاي هستي به سبب كمال عقل و تمييز بياني اوست. اين بدان معناست كه كسي كه عقل خويش را به كار نگرفته و از آن براي تشخيص حق از باطل و تبيين بياني آن سود نجسته است، نمي تواند بر ديگري برتري داشته باشد، چه رسد كه به عنوان كسي باشد كه بر همه آفريده هاي الهي برتري دارد.
به سخن ديگر، كمال عقل در خرد ورزي و بهره گيري درست از قوه عاقله بشري است كه خداوند در وي به وديعت گذاشته است. با خردورزي است كه مي تواند حق را از باطل و راه را از چاه بازشناسد و تشخيص دهد و در قول و عمل آن را نشان دهد.
آن حضرت(ع) بر اين معنا تاكيد مي كند كه خلافت انساني به سبب كمال يابي عقل وي از طريق تعقل و خردورزي است؛ در چنين حالتي مي تواند خود را در مسير درست قرار دهد و با شناخت راه از چاه، ابزارهاي لازم را تهيه و در مسير تقرب الهي گام برداشته و متاله و خدايي شود و در نهايت به خلافت مطلقه الهي بر كائنات و ديگر فرآورده هاي هستي دست يابد. بنابراين تنها از راه خردورزي است كه انسان مي تواند خليفه گري خود را بر ديگران اثبات كند و ديگران را مسخر خويش گرداند.
امام هادي(ع) با بهره گيري از آيات قرآني مي كوشد اين معنا را به اثبات برساند و مدارك و احتجاجات مخالفان تعقل گرايي را باطل و مردود شمارد. از اين رو در مقام تحليل ارزش خردورزي در دست يابي انسان به جايگاه خلافت و فضيلت و برتري وي بر كائنات به آيه ولقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا، استشهاد مي كند و مي فرمايد: خداوند در اين آيه در تعليل فضيلت بشر بر ديگر آفريده هايش از جانوران و پرندگان و درندگان و هر موجود داراي قدرت حركت و تعالي و رشدي كه آدمي آن را مي شناسد، به توانايي و قدرت بشر در خردورزي و جداسازي امور و مسايل و شناخت آن از طريق خردورزي و تعقل گرايي و قدرت ناطقه و فاهمه بشر اشاره مي كند؛ زيرا ديگر موجودات زميني با آن كه داراي حركت و رشد و كمال يابي هستند و از حواس و ديگر ابزارهاي شناختي و رشدي بهره مند مي باشند، با اين همه، انسان به سبب قوه ناطقه و عاقله اي كه آن را به كار مي گيرد و به كمال مي رساند و توانايي تمييز شناختي ميان آنان را با اسم گذاري و مانند آن دارا مي باشد، چنين انساني به خلافت مي رسد و ديگر موجودات را مسخر خود مي گرداند.
به سخن ديگر، توانايي استثنايي انسان در خردورزي و بهره گيري از ابزارها و منابع شناختي چون حواس ظاهري و باطني و قلب و عقل است كه به آدمي اين امكان را مي بخشد تا داراي قوه ناطقه شود. نطق در انسان در حقيقت به معناي شناسايي دقيق چيزها و نامگذاري و تحليل و تجزيه آن ها از اين طريق و بهره گيري از جزئيات براي تبيين كليات ودست يابي به مجهولات از طريق شناسايي معلومات و تمييز ميان آن هاست. انسان برخلاف ديگر موجودات، توانايي اين را يافته است تا از سوي خداوند مخاطب به اوامر و نواهي شود و نسبت به ديگران نيز امر و نهي كند و آنان را به تسخير تشريعي و تكويني خود درآورد. به اين معنا كه هم آنان را به نطق و بيان نهي كند و به كاري بكشاند و هم مي تواند با تصرفات تكويني، آنها را مسخر خود گردانيده در مسير مقاصد خود و كمالات آنان قرار دهد.
امام براي تبيين اين معنا از قرآن شاهد آورده مي فرمايد خداوند تسخير ديگر موجودات و آفريده ها از سوي انسان را اين گونه بيان كرده است: كذلك سخرها لكم لنكبروالله علي ما هداكم؛ هم چنين در اين باره مي فرمايد: و هوالذي سخر البحر لتاكلوا منه لحماً طريا و تستخرجوا منه حليه تلبسونها و نيز: والأنعام خلقها لكم فيها دفء و منافع و منها تأكلون و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون و تحمل أتقالكم الي بلد لم تكونوا بالغيه الابشق الأنفس.
امام هادي(ع) در تفسير آيه مي فرمايد كه خداوند به سبب اين توانايي تسخيري كه به انسان با خردورزي و نطق به او داده است از وي خواسته است تا او امر الهي را پيروي كند و از در اطاعت درآيد، زيرا خداوند به وسيله نعمت اعتدال در خلقت آدمي و دادن كمال نطق و عقل و شناخت، به او اين توانايي را داده است تا جانداران را به بند كشيده و مسخر كند و به عبوديت و بردگي و بندگي خود در آورد. بنابراين لازم است كه وي نيز اين گونه عمل كرده و با اطاعت از فرمان هاي الهي سپاسگزار نعمت هاي او باشد.
نقش حواس در خردورزي
و كمال يابي انسان
حضرت امام هادي(ع) با اشاره به آموزه هاي قرآني تبيين مي كند كه هريك از حواس انساني به وي قدرت و توانايي خاصي مي بخشد. براين اساس هرحسي از حواس در حقيقت نقش مهمي در كمال يابي او ايفا مي كند. از اين رو هر گاه حسي از دست رفت، قدرت و توانايي انسان نيز كاهش پيدا مي كند.
خداوند در آيات چندي از جمله در آيه «لايكلف الله نفساً الا وسعها تبيين مي كند كه تكليف و وظيفه هركسي منوط به ميزان و توانايي هايي اوست. بنابراين درخواستي كه از انسان به عنوان تكليف و وظيفه مطرح مي شود باتوجه به قدرت عقل و نطق او فزون تر از ديگر نفوس مي باشد. چنان كه در انسان ها هركسي عاقل تر باشد، بر او مسئوليت و تكليف فزون تري بار مي شود.
از آن جايي كه هرحسي، قدرت تشخيصي خاص به آدمي مي بخشد و شناخت و توانايي عمل او را افزايش مي دهد، ازدست دادن هرحسي در حقيقت كاهش قدرت درك و شناخت و نيز عمل وي مي باشد و از كمال عقلي و صحت آن نيز كمي دورتر مي شود. از اين رو خداوند تكليف را براساس حس تعيين مي كند و كساني كه از نظر حسي دچار مشكل هستند، نسبت به همان مشكل با كاهش تكليف و وظيفه مواجه مي شوند. در اين راستا خداوند مي فرمايد: ليس علي الأعمي حرج و لا علي الأعرج حرج، به سبب نقص عضوي چون كوري و لنگي به همان اندازه تكليف از اينگونه انسان هاي ناقص برداشته شده است. خداوند در آيات ديگر تبيين مي كند كه حج و زكات بر كسي است كه دارا باشد و استطاعت مالي از پرداخت آن را داشته باشد. چنان كه جهاد را بر كساني واجب كرده است كه توانايي فعاليت جنگي داشته و كور و ناتوان نباشند. از اين رو خداوند حج و زكات را بر فقير واجب نگردانيده است.
از نظر امام(ع)، مديريت حواس برعهده قلب است كه بايد همه آن ها مديريت كرده و وظايف آنان را تقسيم نمايد و از هركسي به توان وظيفه كار بخواهد. قلب را برخي همان عقل دانسته اند، اگر اين گونه باشد درحقيقت اين عقل است كه مي بايست حواس ظاهري را مديريت و براي آن ها كارهاي خاصي را تجويز كند و در مسير تعالي شخص و جامعه، از آنها سود برد.
آن حضرت با استفاده از آيات متعدد قرآن به نقش حواس انساني در حوزه شناخت و تكليف و عمل اشاره مي كند تا اثبات نمايد كه حواس انساني تا چه اندازه در حوزه كمال عقل و نطق آدمي دخالت دارد و تأثيرگذار است.
خردورزي مايه فضيلت و خلافت
به هرحال آن چيزي كه موجبات فضيلت و مايه كرامت و شرافت انسان نسبت به همه هستي مي شود، خردورزي و تعقل گرايي است. از اين رو، هركسي تعقل گرايي را به حكم تعبدگرايي كنار زند در حقيقت تعبد را به تمسخر گرفته است، زيرا هر تعبدي نيازمند شناخت و ابزارهاي مناسب آن است و اگر كسي كاري به دور از شناخت و ابزارهاي لازم آن انجام دهد در حقيقت كار باطل و ابتري را انجام داده است. بنابراين بايد با شناخت دقيق از جايگاه عقل و خردورزي، در مسير تقويت بنيان هاي آن باشيم.
انسان به سبب همين خردورزي مي تواند خلافت بالقوه خود را بالفعل گرداند؛ زيرا انسان ها به دليل دارا بودن تمام اسماي الهي، از قدرتي برخوردارند كه اگر بر اساس فطرت و آموزه هاي وحياني عمل كنند، آن را به فعليت مي رسانند و اين گونه با شناخت نسبت به هر موجودي از آن ها در مسير تعالي و كمال خود و جامعه استفاده كرده و آن ها را نيز اين گونه به كمال شايسته خود خواهند رساند؛ زيرا هر موجودي به عنوان مسخر انسان مي بايست تحت سلطه و سيطره تشريعي و تكويني بشر باشد و اصولاً اطاعت از انساني كه متاله و خليفه خداوند است به معناي دست يابي آن چيز به كمال لايق و شايسته اوست، زيرا سجده تشريعي نسبت به انسان و پذيرش سلطه و چيرگي تكويني بشر بر خود، به معناي قرارگرفتن در مسير متاله شدن آن چيز مي باشد. به عبارت ديگر انسان ازطريق عمل به آموزه هاي فطري ووحياني در مسير متاله شدن قرار مي گيرد و رب انسان، خداوند است ولي ديگر موجودات از طريق عمل به خواسته هاي انسان هاي متاله و خليفه هاي خداوند و پذيرش سلطه و حكومت انسان هايي از اين دست، مي توانند متاله شده و در مسير كمال قرار گيرند.
براين اساس مي توان گفت كه خردورزي انسان ودست يابي به مقام متاله شدن وخلافت الهي زمينه را براي تعالي ديگر موجودات نيز فراهم مي كند. البته اين به معناي فضيلت و برتري انسان بر ديگر موجودات هستي نيز خواهد بود.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14