(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 17 آذر 1388- شماره 19529
PDF نسخه

گزارش نسل سوم از بازارهاي مكه و مدينه حاجي بازاري ها در سرزمين وحي
يا وقتي دانه هاي دلمان را به حراج مي گذاريم!
دل ها و ذهن ها ...
اندك اندك نخبگان را مي برند!
يادداشت سوم
پيشنهاد چي نه؟؟؟!
همچنان صياد را صحرا به صحرا مي كشند
كارگاه روزنامه نگاري



گزارش نسل سوم از بازارهاي مكه و مدينه حاجي بازاري ها در سرزمين وحي
يا وقتي دانه هاي دلمان را به حراج مي گذاريم!

اين روزها كه بازگشت خانم ها و آقايان حاجي در شرايطي استثنايي (آنفلوآنزاي نوع آ كه معرف حضورتان هست؟) آغاز شده، بد نيست گشت و گذاري در بازارهاي مكه و مدينه داشته باشيم و بدانيم برخي از آنها كه سالها براي زيارت خانه خدا و تنفس در هواي بقيع با ديدن تصاوير تلويزيوني وجودشان اشك مي شد چطور بعد يا حتي قبل از حاجي شدن، اوقات روزانه و شبانه شان را اينگونه تقسيم مي كنند: حرم، زيارت، بازار، خريد، حرم، بازار، خريد، خريد، بازار، خريد، حرم! و در روزهاي آخر: بازار، حرم، خريد، بازار، خريد، حرم نه! بازار، خريد...البته مي دانيد كه همه اش تقصير زائران ما نيست وقتي آموزشي نباشد و تذكري و تلنگري، همين مي شود كه همه دارند مي روند نماز اول وقت اما ايراني ها يا در كوچه و بازار پخش اند و يا منتظرند صاحب مغازه از نماز برگردد و به ادامه خريد بپردازند؛ اصلا تقصير مسئولان هم نيست كه يك زائر خانم 11 ميليون تومان پول با خودش
مي آورد براي خريد! اصلا تقصير كسي نيست كه مكه و مدينه بدون زائران ايراني سقوط اقتصادي خواهد داشت! اصلا همه حاجي شدن يك طرف، سوغاتي يك طرف؛ آن هم وقتي برخي مديران و مسئولان كاروان ها كه شايد بيش از 14 بار حج رفته اند، چمدان هاي خريدشان بيشتر از زائران است! ...اي بابا چقدر گير مي دي! اين گزارش، سوغاتي حاجي صفحه است كه از حج سال گذشته برايمان رونمايي مي كند؛ نوش جان!
يادت هست روزي كه مي خواستي بيايي، مادر يا پدر - شايد هم فرزندان- توي چارچوب در با
چشم هايي نم زده تو را از زير قرآن
رد كردند؛ يادت هست توي فرودگاه دلشان نمي آمد، از تو دل بكنند، يادت هست از گيت كه رد شدي تا جايي كه ديده مي شدي، چشم هايي تو را دنبال مي كرد... يادت هست؟ يادت هست چه اشك ها و آه ها پشت سرت بود تا تنها برايشان دو ركعت نماز بخواني و يا تنها يادشان كني، يادت هست؟ حالا تو در مكه اي، تو در مدينه اي، حاجي شده اي و حاجيه؛ دانه هاي دلت هم آفتاب خورده و سرشار از غزل هاي باران خورده اي است كه در عرفات و مشعر و منا براي خود خريدي؛ حالا حيف نيست... حيف نيست...
ثانيه هاي حضورت را در بازارها و حراجي هاي مكه و مدينه پي اجناس چيني عربي شده باشي؟!
وقت ندارم!
پيرمرد در ورودي مغازه نشسته است و عرق از سر بر مي چيند. حاجيه خانم هم توي مغازه بين پارچه ها قدم
مي زند و... حاج يداله مي گويد: من كه چيزي ندارم بخرم، حاج خانم ول كن بازار نيست! مي پرسم تا به حال چقدر خريد كرده ايد كه مي گويد: حساب از دستم در رفته! مي خواهم با حاج خانم هم حرف بزنم كه مي گويد: من وقت ندارم و بعد حاجي اش را صدا مي كند كه خريدهاشان را حساب كنند... پيرمرد اما ناراحت است و غرغركنان همين طور كه به سمت حاجيه مي رود، زير لب به من
مي گويد: خدا ما رو ببخشه كه داريم عمرمونو تو اين بازارها تلف مي كنيم.
زشت است
دسته جمعي آمده اند خريد.
لباس هاي مرتب و فاخري هم ندارند؛ گويي احرام تمام شده و ديگر نيازي به آراستگي نيست. هر سه درون مغازه با فارسي غليظ - بخوانيد فارسي خريد - دارند با مردهاي فروشگاه بحث
مي كنند. فروشنده هم هر از گاهي با دست به شانه يكي شان مي زند(!) و توضيح مي دهد كه اين جنس با آنچه آنها فكر مي كنند، تفاوت دارد! خانم ها هم غرق حساب و كتاب پايين و بالا بودن قيمت و مقايسه آن با ايران هستند... انگار نه انگار يك نامحرم اينگونه با جسارت با آنها سخن
مي گويد و... وقتي مي پرسم چقدر خريد كرده ايد، مي گويند اندازه اي هست كه جلوي در و همسايه خجالت نكشيم! مي گويم مگر سفر حج خجالت دارد، مي گويند سفر حج نه، دست خالي برگشتن چرا. يكي از
خانم ها كه از همه شان مسن تر است، همين طور كه پول ايراني از جيب كيفش بيرون مي آورد، مي گويد: خوب نيست كه براي همه سوغاتي نبريم. زشت است!! و بعد در
زشت ترين حالت ممكن رو به مغازه دار مي گويد: آخرش چند تا خميـ ....
من كه نمي توانم بنويسم، آنها كه اينقدر جاهلانه نام حضرت امام (ره) را براي هوس هاي خريد بازارشان خرج مي كنند بايد توضيح بدهند و آنها كه مسئول و مدير كاروان شان هستند بايد جواب بدهند كه چه شد آن كار فرهنگي؟ اصولا در كاروان هاي زيارتي حج همه نوع فعاليتي ديده
مي شود غير از فعاليت فرهنگي در خصوص رفتار زائران در بازارها و شكل و شمايل خريد و هزينه كردن پول ايراني.
شما برو نمازتو بخون!
مرد با زن حرفش شده است. پلاستيك هاي بزرگ خريد را در دست دارند و دارند از حرم دور مي شوند، صداي موذن هم بلند است، نزديكشان مي شوم. مرد مي گويد: نماز ظهره كجا بريم؟ و زن بي اعتنا به او به سمت غرفه هاي روبه روي حرم
رسول الله(ص) در حركت است،
مي گويد: حالا يه روز نماز اول وقت نخون! يكي از خانم هايي كه به سمت حرم مي رود و ايراني است تذكر
مي دهد: وقت نماز است همه به سمت حرم در حركتند، خوب نيست شما
برمي گرديد... كه زن با تندي به او
مي گويد: شما بفرماييد به نماز برسيد، به ما كار نداشته باشيد! و مي پيچيد سمت يكي از چرخ طوافي هايي كه روسري هاي زيادي را پخش چرخ اش كرده است...
قيمت مهم نيست
عبدالله 10 سال است كه در مدينه مغازه دارد، اهل افغانستان است و فارسي را خوب حرف مي زند.
مي گويد بيشترين خريد ما را
ايراني ها انجام مي دهند و با ذوق و شوق از حاجي ايراني ياد مي كند.
مي گويد اگر ايراني ها به عربستان نيايند بايد جمع كنيم برويم مملكت خودمان! چند قلم كالا را قيمت
مي كنم و مي بينم تفاوت زيادي با ايران ندارد، اگرچه برخي از كالا ها واقعا قيمت هاي مناسبي دارد خصوصا برخي اجناس پوششي. با اين حال
مي پرسم با توجه به اين قيمت ها چرا ايراني ها اينقدر خريد مي كنند.
مي گويد: قيمت براي حاجي ايراني زياد مهم نيست، مهم خريد است!! اما اين طور نبود، ديدم كه پيرمرد چگونه براي 6 ريال(حدود 1600 تومان) بيش از 10 دقيقه التماس مي كرد و مغازه را بالا و پايين مي رفت. براي
6 ريال، 10 دقيقه... 10 دقيقه يعني يك زيارت در بقيع، يعني چند ركعت نماز در مسجدالنبي، يعني چند قطره شوق براي شكر پروردگار...
اينجا نه!
جوان است و طبعاً بايد زياد خريد كند، اما تسبيح در دست دارد آرام آرام از كنار بازار مكاره اي كه چشم ها را از ضيافت بيت الله الحرام مي دزدد و به مهماني اجناس مي برد، رد مي شود؛ بي اعتنا و سبكبال و با ذكري بر لب.
مي پرسم شما خريدهايتان را انجام داده ايد، مي گويد: اينجا نه! من در ايران خريد كردم و اينجا شايد يكي دو ساعت در بازار قدم زده باشم آن هم در مدينه و نه در مكه كه حضور خدا را خيلي سنگين حس مي كنم؛ نمي توانم در محضرش خودم را به بازار بسپارم... مي گويم پس اين حاجيان در بين اين دست فروش ها و بازارها و پاساژهاي رنگارنگ مكه چه مي كنند كه مي گويد: شايد همه اعمال و راز و نيازهايشان را با پروردگار انجام
داده اند و سلام همه آنها كه التماس دعا داشتند، به آن كه بايد، رسانده اند و كاري ندارند جز خريد... مي پرسم يعني مي شود؟ كه با لبخند جواب مرا مي دهد...
در حد خودمان
مي گويد: خريد ايراني ها بيش از آنكه خريد باشد، وقت تلف كردن و بعضاً ضايع كردن هويت ايراني است چرا كه گاهي اوقات حاجي ها و حاجيه ها براي چند ريال خريد ارزان، آنقدر با فروشنده ها حرف مي زنند و التماس مي كنند كه طعم بندگي در برابر پروردگار آن هم در حج از كام هر انسان آزاده اي كه اين تصاوير را مشاهده مي كند، مي رود.
حجت الاسلام نوري كه روحاني كاروان است، ادامه مي دهد: همه توصيه ما به زائران اين بوده و هست كه سوغاتي را در حد سوغاتي تهيه كنند و نه خريدهاي شب عيد و بهار و تابستان خودشان را اينجا و بعضا با سرمايه ايراني. وي مي گويد: كم اطلاعي و سطح پايين فرهنگي برخي حجاج باعث شده نام ايران در موسم حج و در مقابل اين خريدهاي بي جهت و وقت گير خدشه دار شود. وي البته در پاسخ به اين سوال كه مي پرسم وظيفه شما و ساير مديران و مسئولان است كه آنها را بيش از پيش توجيه نماييد، جواب صريحي نمي دهد و
مي گويد: ما در حد خودمان تلاش
مي كنيم...
ايراني؟ بفرما!
گشت و گذار در بازارهاي مدينه و مكه، گاهي آدم را غصه دار مي كند وقتي ببيني حاجي از زيارت حضرت حق بازگشته، چگونه گرفتار شمارش پول و چانه زدن و خريد و شيطان شده است؛ شيطان بازار! شيطان چشم و هم چشمي و شيطان براي ديگران زندگي كردن و نه براي خدا بودن... غصه دار مي شوي وقتي مي بيني زيباترين لحظات حضور در مكه و مدينه را حاجي ايراني در مغازه هاي لوكس و مغازه هاي ساده و جمعه بازارهاي اجناس بنجل به سر مي برد و گاه بايد وقت نماز او را به اجبار از مغازه بيرون كرد، انگار طعم شيطان بازار بدجوري برخي را نمك گير كرده است...و اين غفلت در مكه با آن آسمان خراش هاي بزرگ و رنگي و مملو از اجناس غربي ديگر دلي باقي نمي گذارد؛ خاصه كه رفتار جنسي برخي فروشنده ها و فروشگاه ها و اجناس هم اضافه شود در آن ديار غربت؛ در مكه و در فروشگاه هاي زنجيره اي بزرگ نظارت چنداني بر چگونگي عرضه برخي لباس هاي زنانه وجود ندارد و گويي آنها در اين موارد خيلي با هم ندار هستند! يادم هست كه دوستي مي گفت به يكي از اين فروشگاه هاي زنجيره اي در مدينه كه رسيده اند، در بسته بوده و در حال رتق و فتق امور داخل فروشگاهي ها بودند اما به محض اينكه مي فهمند اين ماشين تازه رسيده (راننده تاكسي ها و ماشين هاي شخصي با برخي مديران فروشگاه هاي بزرگ، يك ساخت و پاخت صوري دارند تا زائراني را كه دنبال جاي مناسب خريد مي گردند به آن فروشگاه خاص ببرند كه در اغلب موارد زياد هم فرقي با ديگر فروشگاه ها ندارد) زائر ايراني و يا عراقي دارد، در را باز مي كنند كه بفرماييد!
يادت هست؟
يادت هست كه مادر شب قبل از پرواز با تو چه گفت و... يادت هست كه تمام بيماران دور و آشنا را نام برد و خواست برايشان نماز بخواني؟ يادت هست از مشكلات آشنايان گفت و گفت كه فلاني التماس دعاي ويژه داشته... يادت هست وقتي با خانه تماس گرفتي، دخترت گفت: دايي عليرضا گفته گرفتاري بدي دارد و تا مي تواني برايش دعا كني؟ يادت هست چقدر التماس دعا براي عرفه داشتي؟ چقدر نماز پشت مقام ابراهيم و چقدر سفارش براي حجر اسماعيل و ناودان طلا... يادت هست؟ همه اش را انجام دادي؟ دل خودت را چطور؟ سيراب كردي كه وقتي محرم آمد و بيرق سياه تكيه بر فراز محله بالا رفت، دلت غصه دار نشود از اينكه بقيع را چه بي بهانه از دست دادي؟
حاجي آقا، حاجيه خانم! شما در آغوش حضرت دوست بوده ايد، دانه هاي دلتان قيمتي شده و هيچ بازاري را توان معامله با آن ها نيست جز بورس بهادار جان هاي شيفته در محضر حضرتش، پس مراقب باش! مراقب باش دانه هاي دلت را در اين بازارهاي مكاره و رفت و آمدها و
چانه زني ها و رفتارهاي ذليلانه، ارزان نفروشي كه معامله، معامله بدي است؛
خسر الدنيا و الاخره را كه مي داني يعني چه؟ خدا حج همه مان را قبول كند.

 



دل ها و ذهن ها ...

هيچ تشكل ديگري قابل مقايسه با مجموعه بسيج نيست. اين شكل سازمان يابي بسيجي هم ديگر قابل تكرار نيست، قابل تقليد نيست؛ اين مخصوص خود بسيج است، خصوصيت هم متعلق به بسيج است. نشناختن اين، ظلم است به بسيج. و وقتي انسان حقيقت بسيج را مي داند، آن وقت مي فهمد راز مخالفت ها و دشمني ها و عنادهائي كه هدايت مي شود از طرف دشمنان انقلاب و دشمنان كشور و دشمنان نظام به سوي بسيج؛ علت اين دشمني ها را انسان مي فهمد. قله هاي بلند، بيشتر آماج قرار مي گيرند. نشانهاي برجسته، زودتر مورد توجه واقع مي شوند و آماج دشمني قرار مي گيرند.
¤
آنچه مهم است براي مجموعه هاي گوناگون مؤمن- كه در همه جاي كشور، در همه قشرها، بدون هيچگونه اختلافي حضور دارند؛ كه اسم آنها اسم بسيج است؛ توصيف آنها به بسيج، يك توصيف حقيقي و واقعي است- اين است كه مراقبت كنند، آسيب شناسي كنند، نگذارند نقشه هاي دشمن در آسيب زدن و آفت وارد كردن توفيق پيدا كند...
¤
در همه حركت هاي موفق، دو كار لازم است: يك كار، پيش بيني هاي راه براي پيشرفت؛ كار دوم، ملاحظه نقص ها و آفت زدائي ها و شناخت آسيب ها، براي اينكه ضعف ها برطرف شود.
¤
همه اين را امروز فهميده اند و دانسته اند كه مواجهه استكبار با نظام جمهوري اسلامي، ديگر از نوع مواجهه دهه اول انقلاب نيست. در آن مواجهه، زورآزمائي كردند؛ شكست خوردند... البته بايد هميشه هشياري نسبت به همه جوانب باشد.
¤
اولويت، آن چيزي است كه امروز به آن مي گويند جنگ نرم؛ يعني جنگ به وسيله ابزارهاي فرهنگي، به وسيله نفوذ، به وسيله دروغ، به وسيله شايعه پراكني؛ با ابزارهاي پيشرفته اي كه امروز وجود دارد، ابزارهاي ارتباطي اي كه 10 سال قبل و 15سال قبل و 30 سال قبل نبود، امروز گسترش پيدا كرده. جنگ نرم يعني ايجاد ترديد در دل ها و ذهن هاي مردم.
¤
يكي از ابزارها در جنگ نرم اين است كه مردم را در يك جامعه نسبت به يكديگر بدبين كنند، بد دل كنند، اختلاف ايجاد كنند؛ يك بهانه اي پيدا كنند، با اين بهانه بين مردم ايجاد اختلاف كنند؛ مثل همين قضاياي بعد از انتخابات...
¤
در يك چنين وضعيتي چه چيزي بيش از همه براي انسان مهم است؟ بصيرت... مردم بدانند چه اتفاقي دارد مي افتد؛ ببينند آن دستي را كه دارد صحنه گرداني مي كند، صحنه را شلوغ مي كند تا در خلال شلوغي هاي مردم، يك عنصر خائني، يك عنصر دست نشانده و دست آموزي بيايد كاري را كه آنها مي خواهند، انجام بدهد و نشود او را توي مردم پيدا كرد؛ اين كاري است كه دشمن مي خواهد انجام بدهد.
¤
هر اقدامي كه به بصيرت منتهي بشود، بتواند عنصر خائن را، عنصر بدخواه را از آحاد مردم و توده مردم جدا كند، او را مشخص كند، اين خوب است. هر اقدامي كه فضا را مغشوش كند، مشوش كند، انسانها را نسبت به يكديگر مردد كند، فضاي تهمت آلود باشد، مجرم و غيرمجرم در آن مخلوط بشوند، اين فضا مضر است، مخالف است.
¤
حالا بعضي ها- چه مطبوعات، چه بعضي از عناصر گوناگون- توصيه پذير نيستند؛ آنها از ما توصيه نمي خواهند؛ معلوم نيست سياست هاي بعضي از اين دستگاه ها و مطبوعات و رسانه ها را كي معين مي كند و كجا معين مي شود- نان شان در ايجاد اختلاف است- اما آن كساني كه مصالح كشور را مي خواهند، مايلند حقائق را غالب كنند، من توصيه ام به آنها اين است كه از اين اختلافات جزئي و غيراصولي صرف نظر كنند. شايعه سازي و شايعه پراكني درست نيست. انسان مي بيند صريحاً و علناً به مسئولين كشور- كساني كه بارهاي كشور را بر دوش دارند- تهمت مي زنند، نسبت به اينها شايعه سازي مي كنند...
¤
كساني هم كه با اشاره دشمن، با تشويق دشمن، با لبخند دشمن، با كف زدن دشمن برايشان، مي خواهند با اين نظام، با اين قانون اساسي، با اين حركت عظيم مردمي مواجه كنند، سرشان را دارند به سنگ مي زنند؛ سر به ديوار مي كوبند، كار بيهوده مي كنند.
¤
مراقب باشيد، نمي شود هر كسي را به مجرد يك خطائي يا اشتباهي گفت منافق؛ نمي شود هر كسي را به مجرد اينكه يك كلمه حرفي برخلاف آنچه كه من و شما فكر مي كنيم، زد، بگوئيم آقا اين ضدولايت فقيه است. در تشخيص ها خيلي بايد مراقبت كنيد.
¤
صهيونيست ها، آمريكايي ها و بقيه مستكبران از الگو قرار گرفتن ملت ايران و بيدار شدن امت اسلامي در هراسند و به همين علت 30 سال است همه حيله ها و توطئه هاي خود را براي منزوي كردن اين ملت و اين كشور به كار بسته اند اما نتوانسته اند و به فضل الهي از اين به بعد هم نمي توانند.

 



اندك اندك نخبگان را مي برند!

فرهاد كاوه
با وجودي كه كشور ما از ثروتمندترين كشورهاي دنيا و منطقه محسوب مي شود و آمار مهاجرت نخبگان جوان كشور(براي ادامه تحصيل و يا زندگي) به كشورهاي اروپايي و امريكايي روز به روز در حال افزايش است؛ دستگاه هاي ذيربط در بحث حمايت از نخبگان همچنان با كم لطفي و كج سليقگي رفتار مي كنند.
براي مثال، جشنواره خوارزمي به عنوان محفلي براي رويش استعدادهاي جوان و نخبگاني كه گاه بدون تحصيلات عالي دست به ابتكارات و اختراعات و نوآوري هاي مثال زدني زده اند از برترين هاي خود با بدترين شكل ممكن تقدير مي كند. سال گذشته جايزه برگزيدگان جشنواره خوارزمي تنها يك لوح تقدير(!) بود اين در حالي است كه برگزيده شدن در اين جشنواره همچنان نصاب ورود به دانشگاه نيز محسوب نمي شود و اين افراد حتي به عنوان نخبه نيز شناخته
نمي شوند تا براي خدمت سربازي نيز تسهيلاتي دريافت كنند؛ اين را بگذاريد كنار آن يك لوح تقدير ببينيد چه حالي به شما دست مي دهد!
از سويي سازمان سنجش به رتبه هاي برگزيده كنكور امسال يك سكه كامل و بنياد ملي نخبگان نيز براي چهار سال هر ماه 110 هزار تومان مشروط بر اينكه معدل اين افراد بالاي 17 باشد اعطا مي كند، پولي كه براي يك نخبه دانشگاهي بر فرض شهرستاني بودن و يا انجام پروژه هاي تحقيقاتي نوعي پول توجيبي محسوب مي شود. بنياد ملي نخبگان به عنوان متولي اصلي نخبگان در كشور در خصوص مخترعان و مبتكران نيز بعد از گذراندن نخبگان از هفت خوان تاييد و تصديق، مبلغ يك ميليون تومان به آنها اعطا مي كند كه با توجه به اينكه مخترعان و مبتكران كشور اغلب با هزينه شخصي دست به نوآوري و ابتكار
مي زنند اين مبلغ بيشتر نوعي «صدقه» محسوب مي شود و اين در حالي است كه همين مخترعان تا كنون در اكثر جشنواره هاي
بين المللي نام جمهوري اسلامي ايران را در صدر پيشرفت هاي علمي قرار داده اند.
جالب اينجاست كه يك بانك خصوصي در حمايت از نخبگان در طول چهار سال تحصيل، ماهيانه 250 هزار تومان و بدون شرط معدل به آنها اهدا مي كند!
همين چند شب قبل در همايشي از برترين هاي علمي كشور تقدير شد كه نوع تقدير در اين جشنواره نيز تامل برانگيز بود؛ به برترين ها در اين جشنواره مبلغ 70 هزار تومان اعطا شد! اين در حالي بود كه برخي از اين برگزيدگان مي گفتند: ما نيازي به تقدير نداريم و با روحيه خودباوري و بسيجي و با هدف ساخت آينده اي بهتر براي كشور، فعاليت كرديم اما آيا برخورد كميته امدادي با ما نوعي توهين به جامعه علمي و جوان كشور نيست؟ آيا همين همايش ميليون ها تومان صرف برگزاري و دعوت از ميهمان و گل و شيريني نكرده است؟
اين را هم بگويم كه بعضا ديده شده دانشجوياني كه براي تحصيل در دوره هاي كارشناسي ارشد و دكترا به كشورهاي غربي مهاجرت مي كنند در ابتداي ورود با اعتماد مسئولان دانشگاهي مواجه مي شوند به طوري كه دوستم مي گفت: برخي دانشگاه هاي كانادا با پرداخت پولي به عنوان دستمزد از دانشجويان ايراني در خصوص تصحيح اوراق سطوح پايين تر علمي استفاده مي كند و جالب اين كه اين مبالغ گاه در حد دريافت حقوق ماهيانه يك عضو هيئت علمي در ايران است.
به نظر مي رسد مسئولان كشور با توجه به تاكيدات فراوان رهبر انقلاب و رييس جمهور در خصوص حمايت مادي و معنوي از نخبگان جوان، همچنان به اين موضع به شكل يك مبحث تزئيني و شعاري نگاه مي كنند وگرنه چطور مي شود در يك جشن كوچك و بي محتوا براي دعوت از يك ورزشكار دست چندم و يا خواننده سطح پايين مبالغ ميليوني هزينه شود و گاه در يك مسابقه تلويزيوني و به خاطر پاسخ به يك سوال
بي ربط دوگزينه اي كه مجري جوابش را مي دهد، هداياي ميليوني اعطا شود اما نخبگان با پاكت هاي 50 هزارتوماني و يا ... تقدير شوند؟! به نظر شما اينگونه نمي شود كه اندك اندك نخبگان را مي برند! و ما هنوز دنبال اين هستيم كه اينها فرار مي كنند يا مهاجرت؟

 



يادداشت سوم

مريم حاجي علي
ايستگاه اول؛ عقيده به شرط چاقو!
پسري17 ساله بود. اسمش ...چه اهميتي دارد؟ به او گفتم: شرط آمدن به كلاس، نماز خواندن است!
تند رفتم. خودم مي دانم. آن هم از روز اول! هنوز نيامده! پدرش سپرده بود در كنار درس باهاش حرف بزنم. حتي گفت مهم نيست نمره قبولي بگيرد! خيلي نگران تنها پسرش بود. بعد از شنيدن حرفهايش بغض عجيبي راه گلويم را گرفت كه علتش را تا امروز نفهميدم... پسر باهوشي بود. پدرش راست مي گفت، خيلي با بزرگ تر از قد و سن و ... خودش مي پريد! بين خودمان باشد، خيلي از حرفهايي را كه از اعتياد و مواد مخدر و كار خلاف مي زد در برنامه هاي آموزش خلافكاري صدا و سيما نه ديده بودم و نه تا آنروز شنيده بودم! اسم محله هاي تهران را كه مي آورد اسم كلي خلافكار و خفت گير و ... را هم مي گذاشت كنارش! عجيب اينكه خلاف كاريشان را نمي ستود! يك خصوصيت خوب را در اين آدم ها ديده بود و از شخصيتشان خوشش مي آمد! مي گفتم: دوست خوب داري؟ كلي فكر مي كرد و مثلا مي گفت: سيروس هيكل! فري قراضه! و ... مي پرسيدم: علي آقا چطوريه كه تو بهش مي گي خوب؟ مي گفت: ...
بماند كه چه مي گفت. آنقدر بگويم كه طرف خلافش سبكتر بود از بقيه! طوري كه من ترجيح مي دادم يك شرط بذارم كه دوست بي دوست...
خودش هم مشروب مصرف مي كرد- آن هم با دوز بالا - همين را هم بهانه كرد كه: من نجس هستم. نمازم قبول نيست و...
وقتي گفت مشروب مصرف مي كنم شوكه شدم. بهتم را كه ديد، سريع گفت:از اول محرم نزدم. با يه حساب سر انگشتي ديدم آن موقع از اربعين گذشته، خدا رو شكر 40 روز را رد كرده بود. همين را دست گرفتم و گفتم ولي و اما ندارد. شرط است. قبول مي كني بسم الله؟
قبول كرد باورت مي شود؟
مي دانيد مشروب خورها معتقدند محرم و صفر نبايد طرف نجاست رفت. عقيده دارند بد مي آورند! عقيده مي داني يعني چه؟
ايستگاه دوم؛ موسسه ترك يا تعويض؟!
مثل اينكه «بازار سياه» فقط محدود به بنزين و هزار و يك كالاي مورد نياز مردم نمي شود! چه خوب چه بد بايد باور كنيم بازار سياه به موسسات ترك اعتياد هم نفوذ پيدا كرده است و عده اي كه معلوم نيست مدارك پزشكي شان را از كدام دانشگاه گرفته اند در كمال اعتماد به نفس و البته نظارت پايين مسئولان مربوطه، دست به كار آفريني كثيفي مي زنند به اسم «ترك اعتياد» كه بيشتر به «تعويض اعتياد» شبيه است!
اين وسط كلي هزينه كه تا ديروز صرف «دود ودم» مي شده، دو برابرش در جيب اين موسسات تقلبي مي رود و صرف خريد قرص ها و كپسول هايي كه هيچ جعبه و مارك و نشاني ندارند، مي شود! در واقع نوعي از اين جيب به آن جيب كردن است!
بين خودمان بماند كه همه اين عزيزاني كه براي ترك اعتياد بهشان مراجعه مي شود بي سواد و با مدرك تقلبي و ... هم نيستند! تاسف مي خوري اگر بگويم مطب درست و درماني هم دارند و كد نظام پزشكي شان هم از قضا معتبر است!
يكي از اين معتاديني كه ترك كرده بود به قول خودش -ظاهرش خيلي درست و حسابي هم شده بود - داشت از مراحل ترك مي گفت، تعريف مي كرد دو سه نفر كه قبلا معتاد بودند آمده اند هيئتي تشكيل دادند و به روش واقعاً متحير العقولي معتادين را ترك مي دهند! از هر معتاد نفري50 هزارتومان مي گيرند و به اين ترتيبي كه مي گويم با جمع شدن تعداد مشخصي آدم معتاد مراسم ترك را آغاز مي كنند:
گرداگرد هم مي ايستند. اول با يك قرص - با تعاريفي كه مي كرد ظاهرا قرص اكس بود- انرژي بالايي پيدا مي كنند و براي كنترل هيجانات ناشي از «آمفتامين» به جاي استفاده از موسيقي« رپ و راك» باگذاشتن يك «نواي غم انگيز» با عربده كشيدن و ... اثر قرص را اصطلاحا مي تركانند! بعد از اين مراسم اثر قرص از بين رفته و همگي روي زمين ولو مي شوند و به نظرشان مي رسد كه سمّ مواد مخدر به اين ترتيب با تعريق بالا از بين رفته است!
جالب است بدانيد برخي واقعا مخدري كه پيش از اين مصرف مي كردند را ترك مي كنند، برخي از دو سه روز بعد دوباره شروع مي كنند و افسوس 50 هزارتومان را مي خورند!
اكثرآنهايي كه ترك كرده اند هم از اين به بعد «گرد» مصرف مي كنند. البته هروئين و هشيش نيست. بوي گندش بيشتر شبيه كودهاي حيواني است! اسمش را كه نمي دانم چه وقت در « آيوپاك» ثبت شده است، گذاشته بودند «ناس»! ياد «قل اعوذ برّب الناس» افتادم...
واين «ناس» برگ خشك شده «درخت بتل» است كه كوبيده مي شود و با كمي آشغال مثل خاك سيگار و آهك مخلوط شده است، در دهان آن را مي جوند و بعد گلاب به رويتان آن را خارج مي كنند! شايد تا اينجاي كار بيشتر شبيه سرگرمي به نظر برسد ولي خوب است بدانيد كه به خاطر افزايش بزاق ودفع مكرر آب دهان، مصرف اين ماده در دراز مدت موجب سل و هپاتيت شده، به لثه ها آسيب رسانده و نيكوتين آن از طريق آب دهان جذب شده و باعث بد رنگي دندان و سرطان لثه و حنجره مي شود و به دستگاه تنفس، قلب و سول هاي مغز نيز آسيب مي رساند و...
جالب اينجاست كه اين ماده خيلي خيلي ارزان را با اين توجيه به مثلا ترك كنندگان مي دهند كه باعث استحكام لثه مي شود و...!
ايستگاه سوم؛ غرور برباد رفته!
خيلي آرام و بي صدا ريه ات را درگير مي كند! عكس ريه را كه روي پاكت سيگار ديده اي؟ همان عكسي كه فرهنگ سازي را سر و ته شروع كرده است! اين دود لعنتي كه تو در ريه ات فرو مي دهي و كلي هم احساس غرور بهت دست مي ده آرام آرام در آلوئل(كيسه چه)هاي ريه ات خانه مي كند! اين كيسه هاي كوچك و بزرگ كلي «مژه» دارند كه هواي تصفيه شده در كيسه ها را خارج مي كنند و اين همان «بازدم» است! بعد از مدتي اين مژه ها كه به اندازه تو غرور ندارند از كار
مي افتند و اصطلاحا مي ميرند! نتيجه اش مي شود همان عكسي كه روي پاكت سيگار است! بعد از عكس را هم كه مي داني؟ موقع بازدم سينه ات خس خس مي كند! دختر كوچكت از اين صدا مي ترسد و به دامان مادرش پناه مي برد! عفونت و آلودگي از كيسه هاي ريه وارد خونت مي شود و تو به همين آرامي اگر خوش شانس باشي فقط يك نوع سرطان مي گيري! مرگي خاموش در انتظار توست و سرانجام سردي يك گور تو را در بر مي گيرد
چشمان دخترت كه از دود سيگار تو سرخ شده به اشك مي نشيند و سهمش از پدر مي شود؛ نفرت از بوي سيگار! نفرت از پاكت هاي مچاله شده اي كه توي كوچه مي بيند! و تو چقدر مغروري كه دخترت را ساعت ها در خيابان به ته مانده هاي سيگار خيره مي كني...
ايستگاه چهارم؛ همه چيز از اول...
بعضي ها فكر مي كنند با تربيت و رفتار تصنعي مي شود انسان ساخت! مثل اين است كه انتظار داشته باشي با كاشتن بذرهاي فاسد،
به گل هاي شاداب و با طراوت برسي! تو بگو مي شود؟
تربيت بايد عميق باشد! ريشه دار باشد! بايد بذر خوبي را در
عميق ترين نقطه فطرت انساني بكاري تا نهالي نيكو مقابل چشمانت ببالد! اصلا تربيت هزينه دارد! كودكاني را كه ديروز به كارخانه
انسان سازي سپرده اي فردا مي شوند سرمايه هاي تو! يعني
جوان هايي كه امروز در پي يافتن آرامش هاي كاذب و بي اساس چرتشان فقط وقتي پاره مي شود كه سرشان به كف جوي چسبيده است، در هيچ جاي دنه انساني كشور برايشان جايي نبوده است؟ جواناني كه مي توانستي به نخبه شدنشان ببالي! براي اولين بار
مي ترسم چند سال بعد حتي فرار مغزها را هم نداشته باشيم!
مي ترسم مغزهامان با اثرات مخرب «آمفتامين »ها نابود شود و ...

 



پيشنهاد چي نه؟؟؟!

مريم اخوان - بله هوا سرد است و بايد از سرماي هوا گريخت به گالري اي، تئاتري، سالن سينمايي چيزي...ولي لطفا دقت كنيد كه اين هفته داريم پيشنهاد «چي نه» مي دهيم، يعني اين پيشنهاد را اگر كسي به شما داد بگوييد نسل سه پنبه اش را زده و ما عمرا برويم سمت اين پيشنهاد. جناب استاد كيميايي باز هم فيلم ساخته اند؛ به قول رييس «خون و خنجر و خيانت» سر و ته همه فيلم هاي استاد است اما گاهي فيلم نهايي ديدني است و گاهي مثل اين آخري ...تمام فيلم بر اساس يك دروغ پايه ريزي شده آن هم از طرف يك خانم مريض كه تابلو مي زند مريض است ولي دوست آقاي داماد درست روز عروسي اش مي زند و مي گويد: زنه دروغ مروغ تو كارش نبود، مث ابر بهاري بارون شده بود و...اين مي شود كه داماد قيد همه چي را مي زند و مي رود ته و توي ماجرا در بياورد و...حالا شما هي دنبال داستان مي گردي، هي بي نتيجه، هي دنبال داستان مي گردي، هي بي نتيجه...يه دفعه هم داماد مي رسه عروسي و فيلم فرت! در سرتاسر فيلم هم اثري از خانواده داماد، خانواده عروس، نگراني خانواده ها و پرس و جو براي اينكه چرا عروس تنها نشتسه و داماد نيست و ...اينها نيست؛ فيلمي است براي خودش! از لحاظ علت و معلول هم هيچ نپرسين كه آره! خلاصه اگر هوا سرد بود و يكي گفت بريم سينما «محاكمه در خيابان» رو ببينيم؛ بهش بگين: بيا بريم دويست تومان لبو بخوريم گرم شيم! تازه در اين فيلم ما با فرهنگ سازي نمايش عروسي مختلط روبرو هستيم كه عروس خانم بنشينند و آقايان به صورت شادمانه جلويش برقصند و...راستي اين گشت ارشاد كجاست؟؟

 



همچنان صياد را صحرا به صحرا مي كشند

آهوان مست جور چشم او را مي كشند
زير بار عشق قامت راست كردن ساده نيست
موج ها باري گران بر دوش دريا مي كشند
قصه انگشتري بي مثلم، اما بي نگين
دوستان از دست من شرمندگي ها مي كشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشيد و ماه
سايه ام را بيشتر بر خاك دنيا مي كشند
شرك موري بود بر سنگ سياهي در شبي!
چشم هاي ما فقط «رنج» تماشا مي كشند
فاضل نظري

در زد كسي انگار كه مهمان داريم
در سفره گرسنگي فراوان داريم
امروز پدر ابر زيادي آورد
مانند هميشه شام باران داريم
جليل صفربيگي

 



كارگاه روزنامه نگاري

جمعه 20 آذر * ساعت 13/30
بي صبرانه ثانيه شماري مي كنيم براي جمعه اي كه در راه است؛ جمعه اي كه معطر است از نام حضرت موعود كه دل هامان را لنگر تسكين است و بهانه اصلي اين هم نشيني ها و دور هم بودن هاست. دوستان عزيز لطفا جمعه بار اضافي نياورند، به همراه و يا همراهان هم زحمت ندهند؛ مجلس خودماني و خصوصي است! طبق برنامه هم بعد از آشنايي اوليه و گپ و گفت با مدير مسئول و جانشين او در روزنامه، دو كارگاه خبر و مصاحبه داريم بعلاوه پوست كندن از صفحه به عنوان آخرين برنامه. غيبت افراد به معناي انصراف نيست اما ادامه سلسله جلسات كارگاه با افراد همين جلسه راحت تر است!
منتظر شما هستيم: احمد طحاني. مجيد دائي. سجاد حريري. حسين حياتي. سعيد توكلي. عماد اعرابي. روح الله جعفري راد. محمدتقي كرامتي. روح الله نورموسوي. مجيد روحاني. محمدرضا سنگ سفيدي. صالح شخصي. سيده نجمه موسوي. زهرا عبداللهي. عطيه سادات حسيني. منصوره حقيقي. طيبه مولايي. سميه كاووسي. فاطمه مرسلي. هدي مقدم. زينب اسلامي. مريم حاجي علي. مليحه اخباري. مهديه وجيهي. محدثه رزم خواه. زينب توقع همداني. رقيه حاجي باقري. زهرا كيايي. مريم نوري.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14