(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 19 آذر 1388- شماره 19531
 

خواص در دو جبههأحق و باطل

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




خواص در دو جبههأحق و باطل

خواص در دو جبهأ حق و باطل
پس در هر جامعه، خواصي داريم و عوامي. عوام را كنار بگذاريد، سراغ خواص بياييم. طبعاً، خواص دو جبهه هستند؛ خواص جبهأ حق و خواص جبهأ باطل. مگر اين طور نيست؟ عده يي اهل فكر و فرهنگ و معرفتند، براي جبهأ حق كار مي كنند. بالاخره حق را هم مي شناسند؛ اهل تشخيص اند. اينها يك دسته اند. يك دسته هم نقطأ مقابل حقند. اگر باز به صدر اسلام برويم؛ يك عده اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين و بني هاشمند؛ يك عده هم اصحاب معاويه اند. در بين آنها هم خواص بودند. آدمهاي با فكر، آدمهاي عاقل، آدمهاي زرنگ، طرفدار بني اميه، آنها هم خواصند. آنها هم خواص دارند. پس خواص هم در يك جامعه دو گونه شد. خواص طرفدار حق و خواص طرفدار باطل. شما از خواص طرفدار باطل چه توقع داريد؟ توقع داريد كه بنشيند عليه حق و عليه شما برنامه ريزي كند. بايد با او بجنگيد؛ با خواص طرفدار باطل بايد جنگيد. اين كه محل كلام نيست.
خواص طرفدار حق
سراغ خواص طرفدار حق مي آييم. حالا من همين طور كه براي شما حرف مي زنم؛ شما خودتان ببينيد كجاييد. اين كه مي گوييم سررشتأ فكر، يعني تاريخ را با قصه اشتباه نكنيم. تاريخ، يعني شرح حال ما؛ منتها در يك صحنأ ديگر.
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در حديث ديگران
تاريخ، يعني من و شما، يعني همينهايي كه امروز اين جا هستيم. پس اگر ما شرح تاريخ را مي گوييم؛ هر كدام از ما بايد نگاه كنيم ببينيم كجاي اين داستانيم؛ كدام قسمت قرار گرفته ايم. بعداً ببينيم آن كسي كه مثل ما در اين قسمت قرار گرفته بود؛ آن روز چگونه عمل كرد كه ضربه خورد؛ ما آن گونه عمل نكنيم. مثل اين كه شما در كلاس آموزش تاكتيك، مثلاً جبهأ دشمن فرضي را مشخص مي كنيد؛ جبهه ي خودي فرضي را هم مشخص مي كنيد؛ بعداً تاكتيك غلط جبهأ خودي را نگاه مي كنيد؛ مي بينيد كه تاكتيسين خودي، در اين جا اين اشتباه را كرده است. پس شما وقتي مي خواهيد تاكتيك طراحي كنيد؛ بايد آن اشتباه را نكنيد؛ يا تاكتيك درست بود، فرمانده يا بي سيم چي يا توپچي يا قاصد يا سرباز ساده در جبهأ خودي، اين اشتباه را كرد؛ مي فهميد كه شما بايد اين اشتباه را نكنيد. تاريخ اين طوري است. حالا شما در اين صحنه يي كه من از صدر اسلام مي گويم؛ خودتان را پيدا كنيد.
يك عده عوامند؛ تصميم گيري ندارند. به شانس عوام بستگي دارد؛ اگر تصادفاً در زماني قرار گرفت كه امامي سركار است - مثل امام اميرالمؤمنين(ع) يا مثل امام راحل (ره) ما - كه اينها را به سمت بهشت مي برد؛ خوب، اين هم به ضرب دست خوبان، رانده خواهد شد و ان شأا لله به بهشت مي رود. اگر اتفاقاً طوري شد كه در زماني قرار گرفت كه «و جلعنا هم ائمه يدعون الي النّار» «الم تر الي الذين بدّلوا نعمت ا لله كفراً و احلّوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار» اگر در يك چنين زماني قرار گرفت؛ به سمت جهنم خواهد رفت.
بايد مواظب باشيد جزو عوام نباشيد
پس بايد مواظب باشيد جزو عوام نباشيد. نمي گوييم جزو عوام نباشيد، يعني بايد حتماً برويد تحصيلات عاليه بكنيد؛ نه، گفتم كه معناي عوام، اين نيست. اي بسا كساني كه تحصيلات عاليه هم كردند و جزو عوامند. اي بسا كساني كه تحصيلات ديني هم كردند و جزو عوامند. اي بسا كساني كه فقيرند يا غني اند و جزو عوامند. عوام بودن، دست من و شماست. بايد مواظب باشيم عوام نباشيم، يعني هر كاري مي كنيم، از روي بصيرت باشد. آن كسي كه از روي بصيرت كار نمي كند؛ عوام است. لذا مي بينيد قرآن، دربارأ پيغمبر مي فرمايد: «ادعوا الي ا لله علي بصيره انا و من اتبعني». يعني من و پيراوانم با بصيرت عمل مي كنيم و دعوت مي كنيم و پيش مي رويم. پس اوّل ببينيد جزو آن گروه عواميد يا نه؟ اگر جزو گروه عواميد؛ بسرعت خودتان را از گروه عوام خارج كنيد. سعي كنيد قدرت تحليل پيدا كنيد؛ تشخيص بدهيد؛ معرفت پيدا كنيد.
در گروه خواص هم ببينيم ما جزو خواص طرفدار حقيم يا خواص طرفدار باطل؟ قضيه اين جا روشن است. خواص جامعأ ما، جزو خواص طرفدار حقند. ترديدي در اين نيست؛ براي خاطر اين كه به قرآن، به سنّت، به عترت، به راه خدا، به ارزشهاي اسلامي، دعوت مي كنند. امروز جمهوري اسلامي اين است. پس حساب خواص طرفدار باطل جدا شد. فعلاً به آنها كاري نداريم. آمديم سراغ خواص طرفدار حق. همأ مشكل قضيه، از اين جا به بعد است.
خواص طرفدار حق دو دسته اند
عزيزان من، خواص طرفدار حق، دو دسته اند؛ يك دسته كساني هستند كه در مقابلأ با دنيا، با زندگي، با مقام، با شهوت، با پول، با لذّت، با راحتي، با نام؛ موفّقند. يك دسته موفّق نيستند. همأ اينها چيزهاي خوبي است. همأ اينها زيباييهاي زندگي است. «متاع الحياه الدنيا». متاع يعني بهره، اينها بهره هاي همين زندگي دنيوي است. اين كه در قرآن مي فرمايد متاع الحياه الدنيا؛ معنايش اين نيست كه اين متاع بداست. نه، متاع است. خدا براي شما آفريده است. منتهي اگر شما در مقابل اينها - اين متاع و بهره هاي زندگي- خداي ناكرده، آن قدر مجذوب شديد كه آن جايي كه پاي تكليف سخت به ميان آمد؛ نتوانستيد از اينها دست برداريد؛ اين مي شود يك طور و اگر نه، ازاين متاع بهره هم مي بريد؛ اما آن جايي كه پاي امتحان سخت پيش مي آيد؛ مي توانيد از اينها به راحتي دست برداريد؛ اين مي شود يك طور ديگر. پس ما خواص طرفدار حق را باز به دو قسم تقسيم مي كنيم؛ ببينيد اين چيزها فكر لازم دارد. دقّت و مطالعه لازم دارد، همين طوري نمي شود انسان جامعه و نظام و انقلاب را بيمه كند. بايد مطالعه كند؛ دقّت كند؛ فكر كند. در هر جامعه، اين دو قسم آدم، دو قسم خواص طرفدار حق، وجود دارد. اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق - يعني آن كساني كه مي توانند آن وقت كه لازم باشد، از اين متاع دنيا دست بردارند - بيشتر باشند؛ هيچ وقت جامعأ اسلامي دچار حالت دوران امام حسين(ع) نخواهد شد؛ مطمئن باشيد. تا ابد، بيمأ بيمه است.
نقش دل سپردن به دنيا در خواص
اما اگر اينها كم باشند و آن دستأ خواص ديگر زياد باشند - يعني آنهايي كه به دنيا دل سپرده اند؛ حق را هم مي شناسند؛ طرفدار حقند؛ در عين حال در مقابل دنيا پايشان مي لرزد! دنيا يعني چه؟ يعني پول، خانه، شهوت، مقام، اسم و شهرت، پست و مسؤوليت و يعني جان. اگر كساني كه براي جانشان راه خدا را ترك مي كنند؛ آن جايي كه بايد حق بگويند، نمي گويند؛ چون جانشان به خطر مي افتد يا براي مقامشان يا براي شغلشان يا براي محبّت به اولادشان، براي محبّت به خانواده شان، براي محبّت به نزديكان و دوستانشان، راه خدا را رها مي كنند؛ اگر عدّأ اينها زياد بود - آن وقت واويلاست! آن وقت حسين بن علي ها، به مسلخ كربلا خواهند رفت؛ به قتلگاه كشيده خواهند شد! يزيدها سركار مي آيند و بني اميه بر كشوري كه پيغمبر به وجود آورده بود، هزار ماه حكومت خواهد كرد و امامت به سلطنت تبديل خواهد شد!
جامعأ اسلامي امامت است؛ يعني امام در رأس جامعه است. انساني كه قدرت دارد؛ اما مردم از روي ايمان و دل از او تبعيت مي كنند؛ پيشواي مردم است. اما سلطان و پادشاه، آن كسي است كه با قهر و غلبه بر مردم حكم مي راند. مردم دوستش ندارند، مردم قبولش ندارند، مردم به او اعتقاد ندارند - البته مردمي كه سرشان به تنشان بيارزد - د رعين حال با قهر و غلبه بر مردم حكومت مي كند. بني اميه، امامت را در اسلام، به سلطنت، به پادشاهي، تبديل كردند، و هزار ماه - يعني نود سال - در اين دولت بزرگ اسلامي حاكميت كردند. تازه، بناي كجي كه پايه گذاري شده بود، آن چنان بود كه بعد از آن كه عليه بني اميه انقلاب شد و بني اميه رفتند؛ بني عباس آمدند كه شش قرن - يعني ششصد سال در دنياي اسلام، به عنوان خليفه و جانشينان پيغمبر حكومت كردند! بني عباس كه خلفايشان، يا به تعبير بهتر پادشاهانشان، اهل شرب خمر، فساد و فحشا و خباثت و ثروت و اشرافي گري و هزار فسق و فجور بودند - مثل بقيأ سلاطين عالم - مسجد هم مي رفتند؛ براي مردم نماز مي خواندند و مردم از روي ناچاري، يا از روي اعتقاد غلط - ناچاري هم به آن معنا نبود - پشت سرشان نماز هم مي خواندند! اعتقاد مردم را خراب كرده بودند!
وقتي كه خواص طرفدار حق در يك جامعه - يا اكثريت قاطعشان - آن چنان مي شوند كه دنياي خودشان برايشان اهميت پيدا مي كند؛ از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مي شوند حاكميت باطل را قبول بكنند و در مقابل باطل نمي ايستند و از حق طرفداري نمي كنند و جانشان رابه خطر نمي اندازند - وقتي اين طور شد - اوّلش با شهادت حسين بن علي با آن وضع، آغاز مي شود؛ آخرش هم به بني اميه و شاخأ مرواني و بعد بني عباس و بعد از بني عباس هم، سلسلأ سلاطين در دنياي اسلام تا امروز مي رسد! امروز هم شما به دنياي اسلام نگاه كنيد؛ به كشورهاي مختلف اسلامي، به آن جايي كه خانأ خدا و مدينه در آن است؛ نگاه كنيد؛ ببينيد جه فسّاق و فجّاري در رأس قدرت و حكومتند! دارند حكومت مي كنند! بقيأ جاها را هم با آن جا قياس كنيد. لذا شما در زيارت عاشورا مي گوييد: «اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد» در درجأ اوّل، گذارندگان خشت اوّل را لعنت مي كنيم. حق هم همين است. خوب، يك مقداري به تحليل حادثأ عبرت انگيز عاشورا نزديك شديم. حالا سراغ تاريخ برويم؛ اين مقدمه را شنيديد.
دوران لغزيدن خواص طرفدار حق
دوران لغزيدن خواص طرفدار حق، از حدود شش هفت سال، هفت هشت سال بعد از رحلت پيغمبر شروع شد. اصلاًبه مسألأ خلافت كار ندارم. مسألأ خلافت جداست. كار به اين جريان دارم. اين جريان، جريان بسيار خطرناكي است! همأ قضايا، از هفت هشت سال بعد از رحلت پيغمبر شروع شد. اوّلش هم از اين جا شروع شد كه گفتند: نمي شود كه سابقه دارهاي اسلام - كساني كه جنگهاي زمان پيغمبر را كردند، صحابه و ياران پيغمبر - با مردم ديگر يكسان باشند! اينها بايد يك امتيازاتي داشته باشند! به اينها امتيازات داده شد - امتيازات مالي از بيت المال - اين، خشت اوّل بود. حركتهاي انحرافي اين طوري است؛ از نقطأ كمي آغاز مي شود، بعداً همين طور هر قدمي، قدم بعدي را سرعت بيشتر مي بخشد. انحرافها از همين جا شروع شد تا به دوران عثمان رسيد - اواسط دوران عثمان - در دوران خليفأ سوم، وضعيت اين گونه شد كه برجستگان صحابأ پيغمبر، جزو بزرگترين سرمايه دارهاي زمان خودشان شدند! توجه مي كنيد! يعني همين صحابأ عالي مقام كه اسمهايشان معروف است - طلحه، زبير، سعدبن ابي وقاص و امثال آنها - اين بزرگان كه هر كدامشان يك كتاب قطور سابقأ افتخارات در بدر و حنين و احد و جاهاي ديگر داشتند؛ اينها جزو سرمايه دارهاي درجأ اوّل اسلام شدند! وقتي كه يكي از آنها مرد؛ مي خواستند طلاهايي كه از او مانده بود؛ بين ورثه تقسيم كنند. اين طلاها را كه آب كرده و شمش كرده بودند، با تبر بنا كردند به شكستن - مثل هيزم كه شما با تبر مي شكنيد - ببينيد چقدر طلاست كه با تبر مي شكنند! در صورتي كه طلا را با سنگ مثقال مي كشند. اينها را تاريخ ضبط كرده است!
اينها حرفهايي هم نيست كه بگوييم شيعه در كتابهايشان نوشته اند؛ نخير، اينها حرفهايي است كه همه نوشته اند. مقدار درهم و ديناري كه از اينها به جا مي ماند؛ افسانه وار بود! همين وضيعت، مسايل دوران اميرالمؤمنين(ع) را به بار آورد؛ يعني در دوران اميرالمؤمنين(ع)، چون براي يك عدّه، مقام اهميت پيداكرد؛ با علي(ع) در افتادند. حالا بيست و پنج سال هم از رحلت پيغمبر (ص) گذشته است و خيلي از خطاها و اشتباهات شروع شده است. نفس اميرالمؤمنين(ع)، نفس پيغمبر(ص) است. اگر اين بيست و پنچ سال فاصله نشده بود؛ اميرالمؤمنين(ع) براي ساختن آن جامعه، هيچ مشكلي نداشت. اما اميرالمؤمنين با اين چنين جامعه يي مواجه شد. جامعه يي كه «يأخذون مال ا لله دولا و عبادا لله خولا دين ا لله دخلا بينهم». جامعه يي كه ارزشها در آن، تحت الشعاع دنيا داري قرار گرفته است. اين جامعه يي است كه وقتي اميرالمؤمنين(ع) مي خواهد مردم را به جهاد ببرد، برايش آن همه مشكلات و دردسر دارد.
خواص در دوران اميرالمؤمنين(ع)
اكثر خواص دوران اميرالمؤمنين(ع) - خواص طرفدار حق، يعني كساني كه حق را مي شناختند - كساني بودند كه دنيا را بر آخرت ترجيح مي دادند. نتيجه اين شد كه اميرالمؤمنين(ع) مجبور شد سه جنگ را ه بياندازد! عمر چهار سال و نه ماه حكومت خود را، دايماً در اين جنگها بگذارند! آخرش هم به دست يكي از آن آدمهاي خبيث، به شهادت برسد!
خون اميرالمؤمنين(ع)، به قدر خون امام حسين با ارزش است. شما در زيارت وارث مي خوانيد: السّلام عليك ياثارا لله وابن ثاره يعني خداي متعال، صاحب خون امام حسين(ع) است و صاحب خون پدر او، يعني اميرالمؤمنين(ع) است. اين تعبير براي هيچ كس ديگر نيامده است. بديهي است هر خوني كه بر زمين ريخته مي شود؛ يك صاحبي دارد - صاحبان خون - كسي كه كشته مي شود؛ پدرش صاحب خون است؛ فرزند او صاحب خون است؛ برادر او صاحب خون است؛ عرب، اين را ثار مي گويد. آن خون خواهي، آن مالكيت حق دم - حق خون - را ثار مي گويد. ثار امام حسين(ع) مال خداست. يعني حق خون امام حسين(ع)، متعلق به خود خداست و همچنين اميرالمؤمنين(ع)؛ صاحب خون اين دو نفر، ذات مقدس پروردگار است. اميرالمؤمنين(ع) به خاطر همين وضعيت، به شهادت رسيد و بعد امام حسن (عليه السلام) آمد. در همين وضعيت بود كه امام حسن(ع) نتوانست بيش از شش ماه دوام بياورد. او را تنهاي تنها گذاشتند. امام حسن مجتبي (عليه السلام) ديد كه اگر الان با همين عدأ كم برود با معاويه بجنگد و شهيد بشود؛ آن قدر انحطاط اخلاقي در ميان جامعأ اسلامي، در ميان همين خواص، زياد است كه حتي دنبال خون او را هم نخواهند گرفت! تبليغات معاويه، پول معاويه، زرنگيهاي معاويه، همه را تصرف خواهد كرد. مردم بعد از يك دو سالي كه بگذرد؛ مي گويند اصلاً امام حسن بي جا كرد در مقابل معاويه قد علم كرد! امام حسن ديد خونش هدر خواهد رفت؛ لذا با همأ سختيها ساخت و خودش را به ميدان شهادت نينداخت.
شهادت يا ماندن
مي دانيد گاهي شهيد شدن آسانتر از زنده ماندن است. اين طوري است. آدمهاي اهل معنا، اهل حكمت و دقّت، خوب درك مي كنند. گاهي زنده ماندن و زندگي كردن و در يك محيطي تلاش كردن، به مراتب مشكلتر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقأ خدا پيوستن است. امام حسن(ع)، اين راه مشكل را انتخاب كرد. وضع آن زمان اين بوده است! خواص تسليم بودند! حاضر نبودند حركتي بكنند! لذا وقتي يزيد بر سر كار آمد و يزيد كسي بود كه مي شد با او جنگيد و كسي كه در جنگ با يزيد كشته مي شد - چون وضع يزيد خيلي خراب بود - خونش پايمال نمي شد؛ براي همين امام حسين(ع) قيام كرد.
وضع دوران يزيد طوري بود كه قيام، تنها انتخاب بود؛ بر خلاف دوران امام حسن مجتبي(ع)، كه دو انتخاب وجود داشت، شهيد شدن و زنده ماندن. و زنده ماندن، ثوابش و اثرش و زحمتش، بيشتر از كشته شدن بود. لذا امام حسن(ع)، اين سخت تر را انتخاب كرد. در زمان امام حسين(ع)، اين طوري نبود؛ يك انتخاب بيشتر نبود. زنده ماندن، يعني قيام نكردن، معني نداشت. بايد قيام مي كرد، حالا به حكومت رسيد كه رسيد، نرسيد وكشته هم شد كه شد؛ بايد راه را نشان مي داد؛ پرچم را بر سر راه مي كوبيد كه معلوم باشد آن وقتي كه وضعيت آن طوري بشود، حركت بايد اين طوري باشد. لذا امام حسين قيام كرد.
نقش تعيين كنندأ خواص
خوب، وقتي امام حسين قيام كرد - با آن عظمتي كه امام حسين(ع) در جامعأ اسلامي داشت - خيلي از همين خواص پيش امام حسين(ع) نيامدند كه كمك كنند! ببينيد به وسيلأ اين خواص در يك جامعه، چقدر وضعيت خراب مي شود! به وسيلأ خواصي كه حاضرند دنياي خودشان را به راحتي بر سرنوشت دنياي اسلام در قرنهاي آينده ترجيح بدهند! با اين كه
امام حسين(ع) خيلي بزرگ بود؛ خيلي معروف بود.
من در قضاياي قيام امام حسين و همان حركت از مدينه و اينها نگاه مي كردم؛ خوب، شب قبل آن روزي كه امام حسين(عليه السلام) از مدينه بيرون آمد؛ عبدا للهبن زبير بيرون آمده بود. در واقع هر دو، يك وضعيت داشتند؛ اما امام حسين(ع) كجا، عبدا لله بن زبير كجا! امام حسين(عليه السلام)، حرف زدنش، مقابله اش، مخاطبه اش، طوري بود كه همان حاكم آن روز مدينه - كه وليد باشد - جرأت نمي كرد با امام حسين درشت صحبت بكند. مروان يك كلمه گفت؛ حضرت آن چنان تشري به مروان زد كه سرحايش نشست!
همين افراد رفتند، دور خانأ عبدا لله بن زبير را محاصره كردند. برادرش را فرستاد؛ گفت كه اجازه بدهيد من حالا به دارالخلافه نيايم. به او اهانت كردند؛ گفتند: پدرت را در مي آوريم؛ مردك بايد بيرون بيايي. اگر نيايي؛ تو را مي كشيم و چه مي كنيم؛ تا اين كه عبدا لله بن زبير به التماس افتاد؛ گفت: پس اجازه بدهيد حالا برادرم را بفرستم؛ فردا خودم بيايم. يكي گفت: خيلي خوب، امشب را به او مهلت بدهيم!
عبدا لله بن زبير كه او هم يك شخصيتي بود؛ وضعيتش اين قدر با امام حسين فرق داشت! كسي جرأت نمي كرد چنين رفتاري با امام حسين(عليه السلام) داشته باشد. به خاطر حرمتش، به خاطر عظمتش، به خاطر شخصيتش، به خاطر قدرت روحيش، كسي جرأت نمي كرد آن طور صحبت بكند. بعداً هم در راه مكه، هر كسي كه به امام حسين رسيد و صحبتي با آن بزرگوار كرد؛ خطابش به آن حضرت، «جع لت ف داك» است، قربانت گردم؛ پدرم به قربانت، مادرم به قربانت، «عمّي و خالي فداك» عمو و دايي ام به قربانت. با امام حسين(عليه السلام) اين گونه حرف مي زدند. شخصيت امام حسين عليه السلام در جامعأ اسلامي، اين طور برجسته و ممتاز است. عبدا لله بن مطيع، در مكه پيش امام حسين عليه السلام آمد؛ عرض كرد: «يابن رسول ا لله، ان قتلت لنسترقن ّ بعدك» يعني اگر تو قيام كني و كشته بشوي، بعد از تو اين افرادي كه بر سر كار حكومت هستند؛ ما را به بردگي خواهند گرفت. امروز به احترام تو، از ترس تو و به هيبت توست كه اينها راه عادي خودشان رامي روند!
عظمت مقام امام حسين عليه السلام، اين گونه است. اين امام حسين، با اين عظمت، كه ابن عباس در مقابلش خضوع مي كند، عبدا لله بن جعفر خضوع مي كند، عبدا لله بن زيبر - با اين كه از حضرت خوشش نمي آيد - در مقابلش خضوع مي كند، بزرگان و همأ خواص اهل حق؛ اينها خواص جبهأ حقند؛ يعني طرف حكومت نيستند، طرف بني اميه نيستند، طرف باطل نيستند، حتي در بين آنان شيعيان زيادي هستند كه اميرالمؤمنين عليه السلام را قبول دارند؛ او را خليفه اوّل مي دانند! همأ اينها، وقتي با شدّت عمل دستگاه حاكم مواجه مي شوند؛ مي بينند بناست كه جانشان، سلامتي شان، راحتي شان، مقامشان، پولشان، به خطربيفتد؛ همه پس مي زنند! اينها كه پس زدند؛ عوام هم به آن طرف رو مي كنند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14