(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 19 آذر 1388- شماره 19531
 

ترك اعتدال انحراف از راه حق
زهد حقيقي
تفاوت مباحثه با مجادله
مباهله؛ اثبات حقانيت پيامبر(ص) و اهل بيت (ع)
شيوه هاي تربيتي قرآن



ترك اعتدال انحراف از راه حق

قال الامام علي(ع): من ترك القصد جار
امام علي (ع) فرمود: كسي كه ميانه روي را ترك كند، از راه حق منحرف خواهد شد.(1)
1- نهج البلاغه فيض، نامه 31

 



زهد حقيقي

علي (ع) بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ايامي كه در بصره بود، روزي به عيادت يكي از يارانش، به نام علاء بن زياد حارثي رفت. اين مرد، خانه مجلل و وسيعي داشت. علي همين كه آن خانه را با آن عظمت و وسعت ديد، به او گفت: اين خانه به اين وسعت، به چه كار تو در دنيا مي خورد، در صورتي كه به خانه وسيعي در آخرت محتاج تري؟! ولي اگر بخواهي مي تواني كه همين خانه وسيع دنيا را وسيله اي براي رسيدن به خانه وسيع آخرت قرار دهي به اينكه در اين خانه از مهمان، پذيرايي كني، صله رحم نمايي، حقوق مسلمانان را در اين خانه ظاهر و آشكارا كني، اين خانه را وسيله زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قراردهي و از انحصار مطامع شخصي و استفاده فردي خارج نمايي در اين هنگام علاء گفت: يا اميرالمؤمنين! من از برادرم عاصم پيش شما شكايت دارم. گفت: چه شكايتي داري؟.
او تارك دنيا شده، جامه كهنه پوشيده، گوشه-گير و منزوي شده همه چيز و همه كس را رها كرده. او را حاضر كنيد!.
عاصم را احضار كردند و آوردند. علي (ع) به او رو كرد و فرمود: اي دشمن جان خود! شيطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خويش رحم نكردي؟ آيا تو خيال مي كني كه خدايي كه نعمتهاي پاكيزه دنيا را براي تو حلال و روا ساخته ناراضي مي شود از اينكه تو از آنها بهره ببري؟ تو در نزد خدا كوچكتر از اين هستي. عاصم عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! تو خودت هم كه مثل من هستي، تو هم كه به خود سختي مي دهي و در زندگي بر خود سخت مي گيري، تو هم كه جامه نرم نمي پوشي و غذاي لذيذ نمي خوري، بنابراين من همان كار را مي كنم كه تو مي كني و از همان راه مي روم كه تو مي روي. حضرت فرمود: اشتباه مي كني، من با تو فرق دارم، من سمتي دارم كه تو نداري، من در لباس پيشوايي و حكومتم، وظيفه حاكم و پيشوا وظيفه ديگري است خداوند بر پيشوايان عادل فرض كرده كه ضعيفترين طبقات ملت خود را مقياس زندگي شخصي خود قرار دهند و آن طوري زندگي كنند كه تهيدست ترين مردم زندگي مي كنند تا سختي فقر و تهيدستي به آن طبقه اثر نكند، بنابراين، من وظيفه اي دارم و تو وظيفه اي.(1)

 



تفاوت مباحثه با مجادله

پرسش: مجادله با مباحثه چه فرقي دارد، و چرا از مجادله كردن، نهي شده است؟
پاسخ: مباحثه از ريشه بحث به معناي جستجو نمودن، تعامل اشخاص و افكاري است كه به دنبال يافتن حقيقت هستند. اين گونه مباحثه گاهي به مشاجره نيز كشيده مي شود؛ ولي حتي در اين صورت، بحث بر سر حقيقت و به انگيزه حقيقت جوئي انجام مي شود و هيچگونه غرض شخصي و انگيزه هاي خودخواهانه در آن وجود ندارد. ولي مجادله دقيقا برعكس مباحثه ريشه در خودخواهي و اثبات خود دارد.
در مجادله هدف اثبات حقانيت نظر خود است اگرچه آن نظر در حقيقت باطل باشد. ملاك اثبات در مجادله حقيقت يابي نيست؛ از آن رو مورد نهي قرار گرفته و خصوصا در قرآن كريم مورد مذمت و سرزنش واقع شده است (غافر/ 35) كساني كه در آيات خدا بي آنكه دليلي برايشان آمده باشد به مجادله برمي خيزند؛ (اين كارشان) خشم عظيمي نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند به بار مي آورد، اين گونه خداوند بر دل هر متكبر جباري مهر مي نهد.
در كتاب نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي ص 688 آمده است: جدال عبارت است از بحث و گفت گويي كه به منظور كوبيدن طرف و غالب شدن بر او صورت مي گيرد و علت اينكه به اين گونه مباحثه مجادله مي گويند اين است كه دو نفر در برابر يكديگر به بحث و مشاجره مي پردازند تا هر كدام فكر خود را بر ديگري تحميل نمايد. و طرف مقابل را وادار نمايد كه از افكار و عقايد خود دست بردارد.
قرآن كريم در آيات (غافر/4) (غافر 56/) ريشه مجادله را در تكبر و خود بزرگ بيني، و كفر معرفي نموده است.
البته مجادله نوع صحيحي نيز دارد كه از آن به جدال احسن ياد شده است. جدال احسن ثبات حق است به روشي كه مورد قبول مخاطب واقع شود. اين نوع مجادله چون با هدف اثبات حق انجام مي شود و از روش درستي بهره مي برد، مورد سفارش است و مذموم نيست (نحل، 125) با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشي كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن، پروردگارت ازهر كسي بهتر مي داند چه كسي از راه او گمراه شده است، و او به هدايت يافتگان داناتر است.

 



مباهله؛ اثبات حقانيت پيامبر(ص) و اهل بيت (ع)

صغري عبدلي
ماجراي مباهله و آيه معروف به آن از جمله آياتي است كه ذكر و يادآوري آن اطمينان خاطر انسان را افزايش مي دهد و او را در اعتقاد و تشخيص راه درست، مطمئن تر و راسخ تر مي كند و بيش از پيش ايمان به صدق و راستي دين اسلام و سرمشق عملي آل رسول الله را در انسان برمي انگيزاند. مقاله حاضر در مقام تبيين آيه مباهله در قرآن است كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
ماجراي مباهله
مباهله يعني توجه و تضرع دو گروه مخالف يكديگر به درگاه خدا و تقاضاي لعنت و هلاكت براي طرف مقابل كه از نظر آنان اهل باطل است.
قرآن مي فرمايد: «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم تم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكافرين»
«پس هر كه با تو درباره او ]عيسي[ پس از آنكه بر تو ]به واسطه وحي، نسبت به احوال وي[ علم و آگاهي آمد، مجادله و ستيز كند، بگو بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت كنيم سپس يكديگر را نفرين نماييم، پس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»(آل عمران-61)
در اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالي كه در آن ها بر نفي خدا بودن مسيح«ع» شده بود، به پيامبر«ص» دستور مي دهد كه هرگاه بعداز علم و دانشي كه (درباره مسيح«ع») براي تو آمده (باز) كساني با تو در آن به محاجه و ستيز برخاستند. (تفسير نمونه، ج 2، ص 58)
جريان مباهله چنانچه ابن اثير در تاريخ كامل تصريح كرده سال دهم هجرت واقع شده و آن روز بيست و چهارم ذي الحجه شش روز بعد از جريان مقدس غدير خم بود و از عمر پيامبر«ص» فقط دو ماه و چهار روز باقي بود. (احسن الحديث، ج 2، ص 97)
به اتفاق شيعه و اهل سنت در روز مباهله رسول خدا موقع رفتن به محل مباهله فقط علي بن ابيطالب«ع» و فاطمه زهرا سلام الله عليها و حسنين عليهم السلام را با خود برد. اما بزرگان نصارا و نجران وقتي آن ها را ديدند طبق برنامه مشورتي كه قبل از مباهله بين مسيحيان نجران طرح ريزي شده بود دست از مباهله برداشته و به دادن جزيه و مصالحه رضايت دادند. (تفسير نمونه، ج 2، ص 58)
اهميت مباهله
مباهله يكي از عجيب ترين حوادث تاريخ اسلام است. در اسلام ماجرايي به اين اهميت نبوده است، چه پيشنهاد حيرت انگيزي؛ رسول خدا«ص» بر اصالت دعوت خويش چقدر ايمان دارد؟
در اين دعوت چهار احتمال داشت اول اين كه نفرين آن حضرت پذيرفته شود نصاري عقوبت مي شوند دوم اين كه برعكس شود و سوم اينكه در اثر نفرين هر دو طرف از بين بروند و چهارم اين كه نفرين هيچ يك اجابت نشود.
فقط در صورت اول است كه ماجرا به نفع رسول خدا«ص» پيش مي رفت و در سه صورت ديگر اسلام و خود حضرت به خطر بزرگي مي افتاد. درحالي كه سال دهم هجري زماني است كه اسلام در مسير طبيعي خود قرار گرفته و در حال گسترش است و حضرت پيامبر«ص» صاحب حكومت و تشكيلات و ساز و برگ شده است. (احسن الحديث، ج2، ص 97)
اگر چه پيامبر در اين ماجرا مي توانست خود شخصا نفرين كند ولي خدا و رسول«ص» با اين عمل يعني آوردن علي«ع» و فاطمه«س» و حسنين عليهم السلام به ما فهمانده كه اين افراد ياران و شريكان رسول خدا«ص» در دعوت به حق و هدف او هستند و همراه او و آماده استقبال از خطر بوده و تداوم گر حركت او مي باشند (تفسير نور، ج 2، ص 75) در اين آيه و ماجراي مباهله دلالت است كه پيامبر به صدق دعوي خود ايمان دارد چه خداي تعالي محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنها را در دل هر كسي قرار داده به طوري كه هر انساني حاضر است به خاطر آن ها حتي از جان خود هم بگذرد و براي حفظ آنان و در راه حمايت و غيرت و دفاع از آن ها دست به كارهاي خطرناك بزند، ولي حاضر نيست براي حفظ خودش، ايشان را به خطر بيندازد و به همين دليل است كه مي بينيم در آيه شريفه فرزندان را اول و زنان را دوم و خويشتن را در مرحله سوم ذكر كرده است؛ زيرا محبت انسان به فرزندان شديدتر و بادوام تر است. از سويي ديگر به طور تفصيل موارد را يكي يكي شمرده و اين خود دليل ديگري است بر اين كه پيشنهادكننده سخت به دعوت خود اطمينان دارد و به حق، آسوده خاطر بوده كه گويا پيشنهاد مي كند: اي مسيحيان بياييد همگي ما و همگي شما يكديگر را نفرين كنيم تا لعنت بر دروغگويان شامل همه ما و يا شما شود به طوري كه لعنت شامل حال زن و فرزند ما هم بشود و در نتيجه نسل دروغ گويان از روي زمين برچيده شود و اهل باطل نابود گردند. (ترجمه الميزان، ج3، ص 351)
مباهله دليل حقانيت اسلام
آنچه از ماجراي مباهله به دست مي آيد اين است كه چنان كه گفتيم مباهله فقط نفرين و لعن تنها نيست بلكه اثر خارجي و نزول عذاب را در پي دارد كه در آيه مذكور و ماجراي مباهله پيامبر«ص» با مسيحيان نجران و به دنبال آن عقب نشيني آن ها از انجام مباهله و تن دادن مسيحيان نجران به دادن جزيه و پيشنهاد مصالحه دليل متقني است كه حقانيت پيامبر اسلام و حقانيت دين اسلام را به اثبات مي رساند. چنانچه نقل شده است كه در روز موعود مسيحيان نجران به محل مباهله آمدند اسقف مسيحيان وقتي پيامبر و اهل بيت را ديد گفت: «من چهره هايي را مي بينم كه اگر از خدا بخواهند كوه از جا كنده شود، كنده مي شود و اگر اين افراد نفرين كنند يك نفر مسيحي هم روي زمين باقي نمي ماند لذا از مباهله اعلام انصراف كرد و حاضر به مصالحه شدند.(نور، ج2، ص75)
چنان چه بعد از انصراف مسيحيان نجران از مباهله پيامبر اسلام فرمود: آتش آمد بر هوا ايستاد اگر ايشان مباهله كرده بودند در همه روي زمين از آن ها يك نفر باقي نمي ماند.
اصحاب مباهله پنج نفر بودند مصطفي، زهرا، مرتضي و حسن و حسين عليهم السلام آن ساعت كه به صحرا رفتند رسول خدا ايشان را در پناه خود گرفت و گليم بر ايشان پوشانيد و گفت: «اللهم ان هولاء اهلي.» (مخزن العرفان، ج3، ص131)
بنابراين نكته قابل توجه در ماجراي مباهله اثبات حقانيت اسلام و مسلمين در برابر مسيحيت و مسيحيان مي باشد.
تأكيد آيه مباهله بر برتري مقام علي(ع)
چنانچه از تصريح غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن برمي آيد آيه مباهله در حق اهل بيت پيامبر«ص» نازل شده است و پيامبر تنها كساني را كه با خود به ميعادگاه برد، فرزندانش حسنين و فاطمه و علي عليهم السلام بودند بنابراين منظور از ابناءنا در آيه منحصراً حسن و حسين عليهما السلام مي باشند همان طور كه منظور از نساءنا فاطمه سلام الله عليها و منظور از انفسنا حضرت علي عليه السلام بوده است. احاديث فراواني در اين زمينه نقل شده است. مضافاً در منابع اصيل اهل تسنن اين مطلب به وضوح تبيين شده است:
قاضي نورالله شوشتري در جلد سوم كتاب نفيس «احقاق الحق» طبع جديد صفحه چهل وشش آورده: مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه ابناءنا در آيه مذكور به حسنين«ع» و نساءنا به فاطمه«س» و انفسنا به حضرت علي«ع» اشاره دارد. سپس (در پاورقي كتاب مذكور) در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذكر شده اند كه تصريح نموده اند آيه مباهله درباره اهل بيت حضرت رسول نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46الي 76 مشروحاً آورده است.
البته مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموماً در نزول اين آيه درباره اهل بيت«ع» اتفاق نظر دارند. در تفسير نورالثقلين روايات فراواني در اين زمينه نقل شده كه ما به نقل يكي از آنها اكتفا مي كنيم:
در كتاب «عيون اخبار الرضا«ع» درباره بحثي كه مأمون در دربار خود تشكيل داده بود اين چنين مي نويسد: «امام رضا«ع» فرمود: خداوند پاكان و بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين دستور داد: فمن حاجك فيه من بعد... به دنبال نزول اين آيه پيامبر علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام را با خود به مباهله برد... و اين مزيتي است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت پيشي نگرفته و فضيلتي است كه هيچ انساني به آن نرسيده و شرفي است كه قبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است.» (تفسير نمونه، ج2، ص587)
پس مراد از نفس پيامبر فقط علي«ع» است؛ زيرا خود پيامبر اكرم كه نمي تواند مراد باشد زيرا او دعوت كننده است و معني ندارد كه انسان خود را دعوت كند و هميشه داعي غير از مدعو است و دعوت كننده نمي تواند دعوت شده باشد. پس حتماً مراد غير از نبي اكرم شخص ديگري است لذا حتماً اشاره به علي(ع) است؛ زيرا هيچ كس نگفته كه غير از علي«ع» و فاطمه«س» و حسنين عليهم السلام كسي در مباهله شركت داشته است و اين مطلب (كه در آيه علي«ع» نفس پيامبر خوانده شده) دلالت دارد بر برتري مقام وي و درجه اي كه هيچ كس به آن راه نيافته؛ بلكه به نزديك آن هم نرسيده است و مؤيد آن از جمله روايتي است كه پيامبر به بريده اسلمي فرمود «اي بريده علي را دشمن مدار كه او از من است و من از اويم و مردم از درختهاي متفرق خلق شده اند و من و علي از شجره واحده آفريده شده ايم.» (ترجمه مجمع البيان، ج4، ص102)
از آنجا كه مباهله در سال نهم و يا دهم هجرت در اواخر زندگي آن حضرت واقع شده تا آن روز در اسلام فقط يك فرد در مزايا و فضايل مانند رسول خدا وجود داشته است كه علي«ع» بوده است. پس يكي از نتايج و آثار غيرقابل انكار ماجرا و آن مباهله تأكيد بر جايگاه اهل بيت و به طور ويژه تأييد حضرت علي«ع» به عنوان شخصي كه در فضيلت و مقام نزديك ترين و شبيه ترين مرد به پيامبر«ص» بوده است.
نتايج قطعي مباهله
در اين ماجرا رسول خدا فقط چهار نفر مذكور را با خود به محل مباهله آورده بود و در اين كه فقط حضرت علي و حضرت فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را با خود آورده شيعه و سني اتفاق نظر دارند از اين مطلب نتايج زير بدست مي آيد:
1- اينكه حسن و حسين عليهم السلام پسران رسول خدا بوده و به آنها ابن رسول الله گفته مي شود.
2- چون رسول خدا فقط حضرت فاطمه را با خود آورده دليل آن است كه «نساءنا» فقط يك مصداق داشته و فاطمه«س» الگوي منحصر به فرد بوده است وگرنه لازم بود كه آن حضرت حداقل سه نفر را ببرد تا لفظ جمع شامل آن ها شود.
3- علي عليه السلام در اين آيه مصداق انفسنا است يعني كسي را بخوانيم كه در فضيلت و مقام و ارزش به منزله خود ماست؛ انفسنا جمع است اما رسول خدا نشان مي دهد كه اين جمع فقط يك مصداق داشته وگرنه لازم بود اقلاً سه مرد را ببرد كه مصداق جمع باشد (احسن الحديث، ج2، ص91)
4- مباهله از يك سو حقانيت دين اسلام را در برابر مسيحيت اثبات كرد و از سوي ديگر ضعف ايمان و تزلزل اعتقادي مسيحيان نجران را به نمايش مي گذارد.

 



شيوه هاي تربيتي قرآن

آيت الله محمدتقي مصباح يزدي
يكي از شيوه هاي تربيتي قرآن كريم اين است كه صفات مطلوب را به گونه اي بيان مي كند كه موجب ترغيب ديگران براي كسب اين صفات باشد. در بسياري از موارد، تفاوت آيات هم سنخ با يكديگر در اجمال و تفصيل است. اين مقتضاي مقام و اقتضاي بلاغت قرآن است. اوصافي كه قرآن ذكر مي كند دو جور اطلاق دارند: اطلاق عام و اطلاق خاص. اطلاق خاص به خاطر عنايتي است.
قرآن در موارد زيادي انسان ها را به نام «عباد» ياد كرده، اما به «الله» يا به «رحمن» اضافه كرده است. اما گاهي آنها را «عبادي» خوانده كه به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد. اين اضافه تشريفي است. عبوديت خداگاهي تكويني است و خارج از اختيارات انسان، و گاهي تشريعي است؛ يعني اينكه كسي بندگي ديگري را بپذيرد و خود را عبد او قرار دهد. در اين زمينه، مردم دو دسته مي شوند: عده اي بنده خدا و عده اي بنده نفس. عبادت خدا همواره آگاهانه است و عبادت نفس «يا شيطان» ناآگاهانه. اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.
شيوه ترغيبي قرآن در ذكر اوصاف اهل فلاح
يكي از شيوه هاي قرآن كريم اين است كه مجموعه اي از صفات مطلوب، صفاتي را كه مورد امر و تأكيد الهي است، تحت عنوان خاصي بيان مي كند، به نحوي كه موجب ترغيب ديگران براي كسب اين صفات باشد؛ مثلا، در اول سوره بقره مي فرمايد: (الم، ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين) عنوان «متقين» را مطرح مي كند، سپس اوصافي براي ايشان بيان مي نمايد: (الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون، والذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون) بعد تضمين مي كند كساني كه اين اوصاف را دارند بر هدايتند؛ چنان كه گويي سوار بر عبادتند، مسلط بر عبادتند و مي فرمايد: اينها (اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون) بنابراين، مي توان گفت: از اين آيات شريفه استفاده مي شود كه مفلح و رستگار كسي است كه داراي اين صفات باشد، به اجمال، تفسيرش همين است. به عبارت ديگر، گويا متقين را با مفلحان مساوي تلقي كرده است.
قرآن هدايتگر متقين است. متقين چه كساني هستند؟ كساني كه اين اوصاف را دارند. كساني كه اين اوصاف را دارند «مفلح» هستند. اين شيوه خاصي است كه به صورت هاي گوناگون در قرآن آمده است.
اوصاف اهل بر
در سوره لقمان و برخي سوره هاي ديگر هم از اين شيوه استفاده كرده است. از جمله در سوره بقره مي فرمايد: (ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكتاب والنبيين و آتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي والمساكين و ابن السبيل...) (بقره:177)، سپس مي فرمايد: (اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون) (بقره177)
لحن آيه به اين مناسبت است كه برخي افراد رفتارهاي ابداعي داشتند و بعضي سنت هاي قومي و قبيله اي را بر مي دانستند؛ مثلا به مناسبت حج، مي گفتند: در ايام حج، نبايد از در خانه وارد شد. به همين دليل، از پشت ديوار مي آمدند، يا خيلي اهتمام داشتند كه در عبادت، حتما رويشان به فلان طرف باشد. خلاصه كارهايي مي كردند كه از نظر قرآن اصالتي نداشت. قرآن مي فرمايد: اينها دليل بر نيست.
هر كسي طبعا دلش مي خواهد اهل بر باشد؛ يعني آدم خوبي باشد. شما هيچ كس سراغ داريد بگويد من دوست دارم آدم بدي باشم. اگر كار بدي هم مي كند توجيه مي كند كه نه، منظورم اين بود يا دليلش فلان بود، تا برگرداند به اينكه جهت خوبي داشته باشد. هيچ كس نمي خواهد بد باشد و كار بد بكند؛ اما در تعيين مصاديق خوبي، اختلاف نظر زياد است.
قرآن مي فرمايد: بر اين نيست كه رويتان را به اين طرف كنيد يا آن طرف: (ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب...) اگر دنبال بر مي گرديد، مي خواهيد اهل نيكي باشيد، آدم خوبي باشيد بايد اينها را داشته باشيد: (ولكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر والملائكه والكتاب والنبيين.) بايد ايمان به خدا، به قيامت، به ملائكه، به انبيا و به كتاب هاي آسماني داشت. سپس مي فرمايد: (وآتي المال علي حبه ذوي القربي.) بايد اهل انفاق باشيد، آن هم به اين چند دسته (ذوي القربي و اليتامي والمساكين و ابن السبيل.) اگر مي خواهيد اهل نيكي باشيد بايد اين كارها را بكنيد؛ يعني مجموعه اي از اوصاف از ايمان به خدا، ايمان به قيامت، اقامه نماز، دادن صدقات و انفاق. وقتي ملاحظه مي كنيد اين آيه با آيات سوره بقره جهات مشترك زيادي دارد. آخرش هم مي فرمايد: (اولئك الذين صدقوا)؛ آن كساني كه اين صفات را كسب كردند اينها راست مي گويند؛ يعني واقعا مي خواهند طالب بر باشند، مي خواهند آدم خوبي باشند، (و اولئك هم المتقون.) در واقع، ايمان به ما أنزل الله را اينجا مقداري تفصيل داده است. بايد به پيامبر، به كتاب، به محتواي كتاب، به واسطه هاي نزول كتاب- كه فرشتگان هستند- و به خود انبيا ايمان داشت. آنجا كه فرمود: (يؤمنون بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك) به كتاب و به همأ انبيا و ملائكه، كه واسطه هاي وحي هستند، تصريح نشده بود، ولي لازمه اش اينهاست؛ يعني اين قسمت در اين آيات بيشتر تفصيل داده شده است. آنجا فرمود: (مما رزقناهم ينفقون)؛ آنچه روزي شان كرديم انفاق مي كنند، اما نفرمود كه در كجا انفاق كنند. ولي اينجا تفسيرش را مي فرمايد. (ذوي القربي واليتامي و المساكين وابن السبيل.) موارد انفاق اينهاست.
انطباق مهم ترين آيات هم سنخ در قرآن
بسياري از جاها وقتي آدم اين مجموعه آيات را با هم تطبيق مي كند، مي بيند تقريباً يا تحقيقاً با هم منطبقند؛ فرقشان به اجمال و تفصيل است. گاهي هم صفت خاصي به مناسبت مقام، مقدم يا مؤخر يا اضافه شده است. از اين جور آيات در قرآن، فراوان داريم كه مجموعه آياتي را ذكر مي كند و آنها را تحت اين عنوان كه اينها مفلحند، يعني رستگارند، اهل نيكي هستند، اهل برند، يا اينها اهل راستي هستند، ذكر مي كنند؛ مثلا، مي فرمايد: (أولئك الذين صدقوا.) يعني: ديگران كه مي گويند: ما دنبال نيكي هستيم اما اين كارها را نمي كنند، راست نمي گويند. اگر راست مي گويند بايد اين كارها را بكنند. از جملأ اين دسته آيات، كه به ترتيب عنواني، صفات گوناگوني را ذكر مي كند از جمله آيات اول سورأ مؤمنون: (قد أفلح المؤمنون...) در اين آيات، نتيجه اش اين است كه (و أولئك هم المفلحون.) در آخر آيات سورأ بقره هم آمده است: (اولئك علي هدي من ربهم و أولئك هم المفلحون.) (بقره:5) در سورأ مؤمنون، اول فرموده: (قد أفلح المؤمنون)، بعد اوصافي را ذكر كرد كه اندكي با آن دسته آيات فرق داشت و بر مصاديقي بيشتر تكيه كرد، آنجا به عكس اين عمل نمود. البته اينها مقتضاي مقام و اقتضاي بلاغت قرآن است كه در هر موردي آنچه را مقام بيشتر اقتضا مي كند با بيان ابلغ تأكيد مي نمايد و رساتر مورد تأكيد قرار مي دهد. از جملأ اين آيات، آيات آخر سورأ فرقان است: (و عبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هونا...) (فرقان: 36) اينجا عنوان مفلحان ديگر ذكر نشده، نه اجمالا نه تفصيلا، بلكه يك عنوان ارزشي خاصي به نام «عبادالرحمن» ذكر شده است؛ مي فرمايد: عبدالرحمن اينها هستند.
عنايت خاص خداوند در اطلاق خاص عبادالرحمن
ابتدا توضيحي دربارأ كلمأ «عبادالرحمن» عرض كنيم و بعد بحث را ادامه دهيم: قرآن در موارد زيادي، انسان ها را به نام «عباد» ياد كرده، اما يا به «الله» اضافه كرده است: (عبادالله) (صافات: 04، 47، 128، 061 و 916؛ دخان: 81، انسان: 6) يا به «رحمن»: (عبادالرحمن) (فرقان: 36؛ زخرف: 91) يا به ياي متكلم: (عبادي) (بقره: 681) يا با الف و لام آمده است: (والله بصير بالعباد) (آل عمران: 51)؛ و يا با ضمير متصل: (و كفي بربك بذنوب عباده خبيراً بصيراً.) (اسراء: 71) در مقابل، خدا را نسبت به بندگان، گاهي «مولا» مي نامد، گاهي هم «ولي». هر دوي اينها از يك ماده هستند و يك معنا هم دارند، با اندكي تفاوت كه از لحاظ ادبيات در آن لحاظ مي شود. چنين اطلاقي، كه همأ مردم بندأ خدايند، خدا هم مولاي آنها، تقريباً مثل اين است كه بگوييم: همأ مردم مخلوقند و خدا هم خالقشان است، بار ارزشي خاصي ندارد.
ولي گاهي «عباد»، بخصوص به ياي متكلم يا به اسم خاصي كه اضافه شود، به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد، يا نكته خاصي در آن لحاظ مي شود؛ مثلا به جاي اينكه بفرمايد «الناس» (مردم) يا بفرمايد «بني آدم»، به خاطر رعايت نكته اي مي فرمايد: (عبادي)؛ مثلا (واذا سالك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان) (بقره 681) نمي فرمايد: «اذا سألك الناس. در خيلي جاها مي فرمايد: (يسالك الناس...) (احزاب: 36) مردم از تو اين جور مي پرسند، اينجا نمي گويد: «اذا سالك الناس، مي فرمايد: (اذا سالك عبادي) در اينجا (عبادي) مساوي نيست با «الناس». در اينجا نكته خاصي لحاظ شده است كه مي خواهد مردم را تشويق كند به اينكه روبه خدا بيايند و حاجاتشان را از خدا بخواهند. آنها بنده خدا هستند، پس كجا بروند؟ (و اذا سالك عبادي عني فاني قريب.) يك نكته خاصي در اينجا لحاظ شده است. يا مثل آيات سوره فجر، وقتي مي فرمايد: (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي) (فجر: 72-03) به كسي كه به مقام «نفس مطمئنه» رسيده و راضي و مرضي است، مي فرمايد: (فادخلي في عبادي) مگر از اول هم داخل عباد نبود؟
بالاخره، مخلوق خدا و بنده خدا بود، اولش هم جزو عبادالله بود، اما اينجا كه مي فرمايد: (فادخلي في عبادي) معناي ديگري دارد، يعني نكته خاصي در آن لحاظ شده است.
تفاوت معنايي اطلاق هاي عام و خاص در كاربردهاي قرآني
به طور كلي، بسياري از واژه ها كه استعمالش در قرآن به دو صورت است؛ يكي به صورت عام و ديگري به صورت خاص، گاهي معناي عامي داردكه با آن معنايش، شامل همه مي شود؛ ولي گاهي همين واژه به صورت خاصي اطلاق مي شود، كه فقط بر يك دسته از بندگان صدق مي كند، درباره ديگران صدق نمي كند. به مناسبتي در اين باره بحث كرديم كه- مثلا- در قرآن دو جور «ولايت» داريم: يكي ولايت عامه و ديگري ولايت خاصه. ولايت عام الهي مال همه مردم است؛ كافران را هم خدا هدايت مي كند: (و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمي علي الهدي). (فصلت: 71) ولي يك هدايت خاص است؛ مال بندگان خاص است: (اولئك الذين هدي الله فبهداهم اقتده). (انعام: 09) درباره انبياء مي فرمايد: ما اينها را هدايت كرديم. اين هدايت خاص است. آنجا - مثلا- گفته شده است: هدايت به معناي «ارائه طريق» هدايت عام است، اما هدايت به معناي «ايصال به مطلوب» هدايت خاص است. چنين بحث هاي ادبي درباره «ولايت» شده است. خدا ولي همه خلايق است؛ يعني اختياردار همه خلايق است. به اين معنا، ولايت الهي بر همه مخلوقات، ثابت است. در روز قيامت هم اين ولايت ظهور مي كند: (هنالك الولايه لله الحق) (كهف: 44) ولي ولايت يك معناي خاصي هم دارد كه مال همه انسان ها نيست: (الله ولي الذين امنوا) (بقره: 752) اين ولايت مخصوص مؤمنان است كه مي فرمايد: (يخرجهم من الظلمات الي النور) (بقره: 752) در همين جا گفته مي شود كه مؤمنان داراي مولا هستند، اما كافران مولا ندارند؛ يعني «ولي» به اين معناي خاص ندارند. در سوره محمد(ص)، مي فرمايد: (ذلك بان الله مولي الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولي لهم). (محمد: 11) با اينكه «مولي» در مقابل «عبد» است، هركس عبد دارد او مي شود مولا، همه مردم هم، كه عبد خدا هستند، پس خدا مولاي همه است؛ اما مي فرمايد: (ان الكافرين لا مولي لهم) (محمد: 11) اين يك ولايت خاص است كه لازمه اش عنايت خاص است، تربيت خاص است، نعمت هاي خاص است كه خدا به آنها مي دهد، ولي به كافران نمي دهد، مخصوص مومنان است.
از جمله كلمه «عباد» گاهي همه بندگان را شامل مي شود: «والله بصيربالعباد» (آل عمران: 51) مؤمن و كافر و فاسق و فاجر- همه را شامل مي شود. خدا نسبت به همه بصير و خبير است، اما مؤمنان گناهكاري هستند كه درباره شان مي فرمايد: (و كفي بربك بذنوب عباده خبيرا) (اسراء: 71)ولي «عباد» گاهي معناي خاصي دارد؛ بخصوص وقتي به اسم يا ضمير خاصي اضافه شود: مثل: «عبادي» (فادخلي في عبادي) اين با «عباد» كه جاي ديگر گفته مي شود، فرق دارد، يا آنجا كه كلمه «عباد» به «الرحمن» اضافه شده است. همه مخلوقات و همه انسانها عبادخدا هستند، خدا هم رحمن و رحيم است و همه عبادالرحمن، ولي اينجا پيداست كه «عبادالرحمن» همه انسانها را نمي گويد. اين «عباد» به معناي خاصي است و شايد اينكه اينجا نفرموده «عبادالله» يا «عباده» يا به صورتهاي ديگر، و حتي كلمه «رحمن» را ذكر كرده است، نكته اش اين باشد كه يعني: عبادي كه مشمول رحمت خاص الهي هستند لياقت درك رحمتهاي بي شمار الهي را دارند. و الله اعلم. به هرحال از سياق كلام پيداست كه «عبادالرحمن» همه انسانها نيستند، بلكه اوصافشان را ذكر مي كند كه اينها چه كساني هستند.
پس نكته اول اينكه ما بايد توجه داشته باشيم اوصافي كه گاهي قرآن ذكر مي كند دو جور اطلاق دارند: يك اطلاق عام دارد و يك اطلاق خاص. اطلاق خاصش هميشه به خاطر عنايتي است؛ نكته اي دارد كه آن اطلاق خاص را به كار مي برد؛ مثلا «عبادالرحمن» يك دسته از بندگان هستند كه خدا اينها را «عبادالرحمن» مي نامد، با اينكه همه انسانها عبادالرحمان اند؛ همه عبدند، خدا هم مولايشان است، خدا رحمن است و آنها هم عباد الرحمن. اين مثل «بيت الله» است كه مي گويند: اضافه اش اضافه تشريفي است يا آيه «ونفخت فيه من روحي» (حجر: 92) كه اضافه روح به ضمير الله را در ادبيات مي گويند: تشريفي است. صرفنظر از نكته هاي معنوي كه در آن نهفته است، در اينجا هم اضافه «عباد» به «الرحمن» يك اضافه تشريفي است؛ يعني بندگان كه اين شرافت را دارند كه خدا به خودش نسبت بدهد، يعني اينها بنده من هستند، بنده ديگري نيستند.
عبوديت تكويني و عبوديت تشريعي
نكته ديگر اينكه در «عبد» كه حالا جمعش مي شود «عباد» و تقريبا معناي مملوك مطلق است، گاهي مفهوم و تكويني لحاظ مي شود؛ يعني عبوديتي كه انسان نسبت به خدا دارد و تكوينا و خارج از اختيارش هم هست؛ بخواهد يا نخواهد عبد خداست؛ هيچ كس هم نمي تواند از مملوكيت خدا خارج شود. معمايي است كه مي گويند: چه كاري است كه خدا نمي تواند بكند؟ مي گويند: خدا هيچ بنده اي را نمي تواند از بندگي خودش خارج كند، هيچ موجودي را نمي تواند از ملك خودش خارج كند. اين كارهايي است كه خدا نمي تواند بكند. اگر موجودي باشد وجودش عين بندگي است، عين مملوكيت است، اگر بخواهد آن را از مملوكيت خود خارج كند بايد معدوم شود، وگرنه محال است كه موجودي باشد و مملوك نباشد. خدا چنين كاري نمي كند، يعني قدرتش به فعل محال تعلق نمي گيرد.
به هرحال، يك عبوديت تكويني داريم كه هر موجودي- خواه ناخواه- عبد است؛ يعي سرتاپاي وجودش مال خداست و از خودش چيزي ندارد- هرچه را دارد خدا به او داده است. وقتي هم خدا به او داده از ملك خدا خارج نشده، با اينكه خدا به او داده، باز هم مملوك خداست؛ هم خودش و هم هر چه خدا به او داده همه اش مال اوست. اين يك عبوديت تكويني است و همه انسان ها اين صفت تكويني را دارند.
اما گاهي عبوديت به يك معناي اختياري (تشريعي) گفته مي شود؛ يعني اينكه كسي عبوديت را بپذيرد، خودش را عبد قرار بدهد و در مقام اين برآيد كه خودش را عبد بداند و به لوازم عبوديت ملتزم باشد. اما همه مخلوقات اين جور نيستند. لازمه اين عبوديت عبادت است. «عبادت» هم از همين ماده «عبد» است. «عبادت» يعني: كاري كه نشانه بندگي است؛ اينكه بنده، بنده بودن خودش را ابراز كند.
بندگي شيطان و هواپرستي
در اينجا، مردم دو دسته مي شوند؛ دو دسته نامساوي. يك دسته مي شوند بنده خدا؛ دسته ديگر بنده نفس، هوا يا شيطان. اگر در خود قرآن اين تغييرات نيامده بود ما جرئت نمي كرديم آنها را به كار ببريم. خود قرآن مي فرمايد: (الم اعهد اليكم يا بني آدم أن لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم) (يس: 06-16)
يعني: آدميزاد درزندگي اختياري خودش، دو راه در پيش دارد: يك راه اين است كه در مقابل خدا تسليم باشد؛ به مملوكيتش نسبت به خدا اعتراف داشته باشد و به بنده بودن ملتزم باشد. در اين صورت، هر كاري مي خواهد بكند بايد ببيند مولايش راضي هست يا نه، اجازه مي دهد يا نمي دهد. يكي هم راه طغيان است كه سردمدارش در بين مخلوقاتي كه ما مي شناسيم و برايمان در قرآن و روايات معرفي شده ابليس است. اولين كسي كه در عالم بناي طغيان گذاشت - در بين مخلوقاتي كه ما مي شناسيم - ابليس بود: (ابي واستكبر و كان من الكافرين.) (بقره: 43) تعبيرات قرآن اين گونه است كه كساني كه مخالف راه خدا مي روند، تابع شيطانند. حالا شيطان چه جور است؟ در ما چه جور تصرف مي كند؟ چه جور وسوسه مي كند؟ ما چگونه از او تبعيت مي كنيم؟ اينها بحث هايي است كه بايد در جاي خودش مطرح شود. فقط بايد بگوييم: هر چه خداو پيغمبر فرموده اند درست است. ولي به هر حال، لسان قرآن اين است كه اگر كساني با امر خدا مخالفت مي كنند، در مقام پرستش و بندگي خدا نيستند؛ اينها بنده شيطانند. گاهي هم مي فرمايد: اينها بنده هواي نفس خودشان يا بنده خودشان هستند. از تطبيق اين دو آيه، چه به دست مي آيد؟ اينكه هواي نفس در اختيار شيطان است.
بعضي ها - كه البته نظر مقبولي نيست- گفته اند: از تطبيق اين دو به دست مي آيد كه اصلاً شيطان همان هواي نفس است. اما مي دانيم كه ابليس يك موجود خارجي است، از جن است كه شش هزار سال قبل از آدم خلق شد، مگر اينكه شيطاني كه در اينجا گفته شده، منظورش اعم باشد از هر پليدي. در اين صورت، شامل- مثلاً - هواي نفس هم مي شود، وگرنه ابليس مخلوق مستقلي است و پيش از آدم خلق شده و حسابش با هواي نفس فرق دارد، اگرچه وسوسه مي كند و هواي نفس انسان را هم به عنوان ابزار كارش به استخدام مي گيرد.
هواپرستي؛ توهم خداپرستي
به اجمال، مي توان گفت: قرآن برخي بندگان را در ميان آدميزادها معرفي مي كند كه بنده هاي شيطان يا هواي نفس هستند. دو آيه مضمونشان مشابه هم هست، با تفاوتي كه در لحن يك آيه است: يكي در سوره فرقان پيش از آيات مربوط به «عباد الرحمن». در اواسط سوره مي فرمايد: (ارايت من اتخذ الهه هواه أفانت تكون عليه وكيلا ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا. (فرقان: 34-44) بعضي از آدميان خدايشان- خداي به معناي معبود- هواي نفسشان است: (ارايت من اتخذ الهه هواه)؛ هواي نفس خودشان را اله خودشان قرار داده اند. عبد هواي نفس خود هستند و او را بندگي مي كنند. دنبالش مي فرمايد: افانت تكون عليه وكيلا) بعد هم مي فرمايد: اينها كه تابع هواي نفسشان هستند و هوا پرستند تصور مي كنيد عقلي دارند چيزي مي فهمند؟ (ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا) كسي كه هواي نفس خودش را معبود خود قرار دهد از حيوان هم پست تر است.
اينكه چرا پست تر از حيوان است از نكته هاي تفسيري است كه بايد در مجال ديگري بحث شود؛ نمي خواهم بحث خيلي گسترده شود آيه ديگري هم مشابهش هست: (افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوه فمن يهديه من بعدالله) (جاثيه: 32) كساني كه هواي نفس خود را معبود خودشان قرار مي دهند خداوند بر چشم و گوششان پرده مي اندازد، ديگر چيزي از حقيقت نمي بينند، حق را نمي شنوند، اينجا هم فرمود: (ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون) تصور مي كنيد اينها چيزي مي فهمند؟ (ان هم الا كالانعام) اگر چهارپا چيزي مي فهمد، اينها هم مي فهمند. (بل هم اضل سبيلا) اصلاً اينها قابل اين نيستند كه چيزي بفهمند يا حقيقتي را درك كنند. آنها چنان منغمر در شهوات، در هواي نفس و در افكار پوچ خودشان هستند كه گويي اصلاً راهي براي درك حقيقت ندارند سپس اضافه مي كنند: (و اضله الله علي علم) اينها با اينكه عالمند، درس خوانده اند، اما خدا گم راهشان كرده است. به هر حال، انسان در مسير زندگي اش، يا بنده خداست يا بنده هواي نفس و شيطان. راه سومي وجود ندارد.
عبادت آگاهانه و عبادت ناآگاهانه
كساني كه از قيد هر عبوديتي آزادند و از هيچ كسي تبعيت نمي كنند و فقط خودشانند كه تصميم مي گيرند و خودشان هستند كه برنامه ريزي مي كنند، همين «خودي» كه مي گويند همان هواي نفس است كه معبودشان است و برايشان نقشه مي كشد و آنها را اضلال مي كند؛ مي گويند: خودم، اما اين همان نفس و شيطان است كه افسارشان را به دست گرفته و تصور مي كنند كه خودشان هستند كه تصميم مي گيرند. اين شهوت آنهاست كه برايشان تصميم مي گيرد. شهوت شيطاني و هواي نفساني بر آنها حاكم است و آنها بنده آن هستند و تصور مي كنند آزادند. اگر آزادي باشد در بندگي خداست. جا دارد در اين زمينه، بحث گسترده و عميقي صورت گيرد كه اصلاً آزادگي حقيقي فقط در سايه بندگي خدا پيدا مي شود.
اجمالاً قرآن مي فرمايد: آدميزاد، يا بنده خداست يا بنده شيطان؛ يا روش كارش و برنامه عملي اش موافق دستورات خداست و در مقام اطاعت خداست. اين بنده خداست. يا نه، در مقام ياغيگري است، سر به فرمان خدا ندارد، اگرچه جايي هم ممكن است اتفاقاً خواست او با خواست خدا وفق دهد، كه البته اين مراتبي دارد. خود همين كه آدم در مقام اين باشد كه معبودي براي خودش اتخاذ كند، اين از لحاظ آگاهي و نيمه آگاهي فرق مي كند. ما چون مسلمان هستيم و در مقام بندگي خدا برمي آييم، نماز مي خوانيم؛ آگاهانه عمل مي كنيم. ما فكر مي كنيم موجود فوق العاده كامل و شريفي وجود دارد كه هستي ما از اوست. در مقابل او، نهايت خضوع و احترام را داريم. اين مي شود: بندگي، مي شود: عبادت آگاهانه. اين گونه انجام مي دهيم؛ يعني اگر اين اعتقاد نباشد عبادتي انجام نمي گيرد.
اما عبادت شيطان يا هواي نفس هميشه اين جور نيست كه بايد بگوييم: شيطان معبودي است، موجود شريفي است يا كمالي است و ما بايد او را احترام كنيم و در مقابلش خضوع كنيم. اين عبادت نيمه آگاهانه است؛ يعني-به يك معنا- خودش توجه ندارد كه در مقابل چه كسي سر خم كرده و واقعا شيطان را عبادت كرده است؛ به اين عبادت توجه آگاهانه ندارد، بخصوص به اين معنا كه نهايت قداست را براي او قايل باشد و اين كار را به عنوان احترام به او و بندگي او انجام دهد. اين گونه نيست كه وقتي كساني عصيان مي كنند- حتي منافقان و كفار- بگويند: چون جناب ابليس فرمودند، اين كار را انجام مي دهيم! ولي قرآن مي فرمايد: اينها بندگان شيطانند، بندگان هواي نفس هستند. اين بندگي نسبت به شيطان يا هواي نفس معنايش آن نيست كه عبادتي را كه در مقابل خداآگاهانه انجام مي دهيد مانند اين است. البته گفته مي شود كه عده اي شيطان پرست هستند و واقعا او را عبادت مي كنند! حال اينها چه جور موجوداتي هستند، چه فكر مي كنند، نمي دانم. ولي معمولا آنهايي را كه قرآن عبد شيطان يا عبد هواي نفس مي داند اين جور نيستند، بلكه وقتي ما شيطان را احترام مي كنيم و در مقابلش خضوع مي كنيم كه به تصور خودمان، كاري را انجام مي دهيم كه خواست خودمان است، در صورتي كه در واقع، تحت تسخير شيطان هستيم.
پس عبد بودن نسبت به الله يا نسبت به هواي نفس يا شيطان دو مرحله دارد: يكي عبادت آگاهانه است كه نسبت به خدا انجام مي دهند؛ و ديگري عبادت ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه است كه خودشان هم توجه ندارند كاري كه انجام مي دهند عبادت شيطان است، عبادت هواست؛ ولي قرآن مي فرمايد: (اتخذ الهه هواه.) واقعا هوا را اله خودشان قرار مي دهند؛ اما نه به اين معنا كه بگويند: هواي نفس ما موجود بسيار مقدسي است و ما در مقابل آن سر خم مي كنيم. اين جور نيست، اما اينكه هر چه دلشان مي خواهد بدان عمل مي كنند، اين همان عبادت نفس است.
در مقابل اينها، «عبادالرحمن» هستند كه براي عبادت خدا خلق شده اند. عبوديت تكويني همه مخلوقات براي خداست. اما «عبادالرحمن» كساني هستند اختيارا عباد الرحمن شده اند؛ به جاي اينكه نفس خود را خداي خويش قرار دهند، اختيارا خدا را عبادت مي كنند. روشن است كه اين عبوديت خاصي كه در اينجا هست در اثر فعل اختياري خود انسان پيدا مي شود، وگرنه در عبادت تكويني، همه موجودات عبد خدا هستند، متقابلا هم خدا تكوينا مولاي همه است. اين غير از آن است كه مي فرمايد: (ان الكافرين لامولي لهم.) در عبوديت تكويني، خدا هم مولويت تكويني دارد، اما اين مولويت تشريعي يا تشريفي كه خدا براي بعضي ها قايل است، مال كساني است كه با اختيار خودشان راه خدا و بندگي او را انتخاب كرده اند. از خدا مي خواهيم كه توفيق بدهد اولا، اين آيات را درست بفهميم و نورش در دلمان بتابد؛ بعد هم توفيق بدهد كه به مفاد اين آيات عمل كنيم و از مصاديق آنها قرار بگيريم. ان شاءالله.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14