(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 24 آذر 1388- شماره 19535
 

پرواز پرچم
نام تو
ليلي
درددلي با امام خميني(ره) كه بر گردن تمام ايرانيان حق پدري دارند نامه اي به امام
ماه حسين(ع)
كوچ پرندگان
آرمگدون
در انتظار ظهور
انسان و نسيان



پرواز پرچم

محرم شد محرم شد
دل گل ها پر از غم شد
نگاه كوچه ي ما باز
پر از پرواز پرچم شد
¤¤¤
سرودم يا علي اصغر
سلام اي غنچه ي پرپر
قلم لرزيد و شد دفتر
زابر ديدگانم تر
¤¤¤
سرودم يا علي اكبر
تو بودي مثل پيغمبر
نگاهم شد پر از خنجر
نديدم من تو را ديگر ...
محمد عزيزي (نسيم)

 



نام تو

فاصله هاي نزديك دور مي شوند
فاصله هاي دور
دورتر
و جاده
معناي كال توست
كه جا مي ماند در چشمهايم
بيهوده نفس مي كشم
وقتي كه نامت
به هيچ زبان زنده ي دنيا
ترجمه نمي شود!
ياسمن رضائيان/ 17 ساله/ تهران
همكار افتخاري مدرسه

 



ليلي

توخنده هاي مرا پس بده
من گريه هاي تورا
انگار نه خاني آمده
نه خاني رفته ...
¤¤¤
ليلي هيچ وقت سهم خسرو نبود!
راحيل دژاكام
17 ساله / تهران

 



درددلي با امام خميني(ره) كه بر گردن تمام ايرانيان حق پدري دارند نامه اي به امام

خدا مي داند كه اين روزها چقدر دل تنگتان شده ام، پدر!
دليل مناسبتي ندارد، نه حوالي 22 بهمن است و نه نيمه خرداد... نه كسي را ديده ام كه شبيه شما باشد و نه به تازگي كتابي درمورد شما خوانده ام.
اما بي جهت هم نيست كه برايتان بي قرارم، پدر!
مي دانيد؟ اين روزها خيلي خيلي بيشتر از قبل دلم مي خواهد كه در گذشته متولد مي شدم، پدر خودتان كه مي دانيد قصد ناشكري از وضعيت موجود را ندارم، فقط هدفم گزارش اوضاع خود است و با اين قلم ناتوان، زيره به كرمان بردن...
پدر! دلم مي گيرد از اين وضعيت اسفبار خيابان ها... نه كه فكر كنيد خودم خيلي التماس دعا هستم، نه! فقط اگر راه شما را درست نمي روم و براي بقيه چراغ هدايت نيستم، پشت پا هم با آرمان ها و اهداف و نگرش هاي شما نمي زنم، مثل خيلي ها كه مي زنند و اصلاً دربند اين نيستند كه شما هم بوده ايد و با روي سپيد خود چراغ هدايتي بوديد براي جامعه.
پدر! قبلأً فكر مي كردم مگر ما نسل سومي ها چه گناهي كرده ايم؟ حال انگار بعد از مدت ها مي فهمم كه ما نسل سومي ها حقيقتاً چقدر گناهكاريم... ما كه كباده دفاع از آرمان شما را مي كشيم به طريقي و آنان كه دست در كمر غرب انداخته اند و به خيال روشنفكري به آغوش غرب خزيده اند و دست درازي ها را نمي بينند و يا مي بينند وسكوت مي كنند، آنها هم به طريقي...
و اينها همه مجازاتي عظيم درپي خواهد داشت پدر.. و چه مجازاتي بالاتر از نارضايتي خدا؟
اما... گاهي احساس مي كنم من و امثال من از آنها هم مقصرتريم... كه اگر آنها جاهلند وغافل، من كه به خيال خودم مريدم و عاقل، چرا؟!...
پدر! تو خودت خوب بودي و خيلي ها هم به خاطر تو خوب شدند و بقيه را هم به جاده خوبي كشاندند... اما خوب ها تأثيرگذاري شان كم شده پدر! و چه بسا بيشتر از اينكه تأثير بگذارند، تأثير مي پذيرند...
نفوذ حرف هيچ مقام مسئولي در خانه هاي مردم به اندازه ماهواره نيست... و گناه اين مردم اصرار بر گناه است. جذبه بي ايماني آنقدر زياد شده كه حتي پشت مؤمنان را به لرزه مي افكند... پدر! چرا به جاي اينكه توي قلب هاي خيلي از ما باشي. فقط توي قاب عكس ها و لذا آنكه مال خانه هاي قديمي بود...!) فقط رساله ات توي كتابخانه ها (نه! آن هم كه مال خانه هاي امروز نيست!)
پس كجايي پدر؟
مي دانم... تو اينچنين نمي خواهي... چون خدا اينطور نمي پسندد.
نمي شود گفت: «نمي توان كاري كرد...» چون پيامبري داريم كه با بلاد كفرو مردم جاهل چنان كرد كه آب دريا با صخره مي كند: درهمشان كوفت! آب هم لطافت دارد و هم عظمت و مصداق همان «اشداء علي الكفار، رحماء بينهم» است.
نمي شود گفت نمي توان كاري كرد چون بايد كاري كرد، پدر اين مملكت بايد لياقت به دست امام عصر(عج) رسيدن را داشته باشد. هستند كساني مثل جانشين برحق شما- حضرت آيه الله خامنه اي- و شاگردان شما و بزرگان دين و اخلاق... اما پدر خودمانيم، اگر مردم نبودند انقلابي كه شما جرقه اش را زديد، جهان را روشن نمي كرد، مي كرد؟... از عنايات خداوندي بود كه مردم همه پشت شما بودند، هم در انقلاب و هم در جنگ... اما پدر احساس مي كنم آن قدر بعضي ها متفاوت شده اند، آنقدر دو رو شده اند، آن قدر بي شرم و بي ايمان هستند كه شايد، خدايي نكرده ديگر پشت ولايت نباشند...
اگر نباشند چه مي شود پدر؟ شما را به خدا بگوييد چه مي شود؟... اصلاً مي شود؟
چه كنيم پدر؟ با اين گسسته شدن حريم ها چه كنيم؟ با اين بي شرمي ها و گستاخي ها چه كنيم؟ با آبروهاي رفته چه كنيم؟ با خون هاي ريخته چه كنيم؟ با يتيمان و غم كشيده ها چه كنيم؟ شما بگوييد: مگر حريم پارچه است كه بدوزيمش؟ و يا حيا چيزي است كه بتوانيم كادوپيچ كنيم و دست هر بي حيايي بدهيم؟ چه كنيم پدر...
مدام مي گويند: «امر به معروف و نهي از منكر- كدام معروف؟ كدام منكر؟ اصلاً ميدانيد؟ بعد از شما خيلي چيزها عوض شد... معروف من معروف كسي نيست كه در خيابان مي بينم. و منكرم هم همينطور... و شايد معروف من منكر او باشد! به چه چيز امر كنم و از چه چيز بازدارم؟
چيزي كه نسل سومي ها دوست دارند شده ارزش، نه معروف! و چيزي كه دلشان نمي خواهد و سخت است شده منكر، نه حرام خدا... چه مي توان كرد؟ چه مي توان گفت؟ ولي بايد كاري كرد تدبيري بايد انديشيد، شما كه رفتيد و ما را هم با حرف هاي نابتان گذاشتيد، و مصداق هاي حرفايتان... بگذريم پدر، فقط مگر نمي گفتيد: «نگذاريد بعد از من اين انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بيفتد.» حالا مي شود تفسير كنيد اين سخن را؟ راه و چاه تشخيص اهل از نااهل و محرم از نامحرم را بگوييد پدر...
پدر... همان بعضي ها دل ولي فقيه زمان را شكسته اند، و اين يعني شكستن دل امام عصر(عج)... مشكل اينجاست، مي دانم.
فقط دعا مي كنم پدر... دعا مي كنم كه زودتر صاحب ولايت بيايد...
بيايد و داد دل شما را و خودش را به حق، بستاند...
به اميد ظهور مولا
دانش آموز- رضوانه خداوردي
آذر ماه 88

 



ماه حسين(ع)

اي ماه غم و اندوه كه با آمدنت، دوباره داغ دلم تازه كردي!
كه خود مي داني دل شكسته ام، اما باز مي خواهي مرا امتحان كني.
تو خود بهتر مي داني.
باشد كه اگر عمري باقي باشد من اين امتحان را نيز مي دهم اما روزگار بدان كه برگه امتحانم دست حسين(ع) است، زيرا كه او معلم عشق، احساس، از خودگذشتن است پس از او ياري مي جويم چون ميدانم كه او هرگز نخواهد گذاشت كه من در نزد محبوبش شرمنده باشم پس اي دل بتپ بر حسين كه هر چقدر بتپي باز هم كم است، بتپ كه جز تپيدن چاره اي نيست.
مريم اسدي از آذربايجان شرقي

 



كوچ پرندگان

سرماي ملسي اول صبحي بدن را مورمور مي كرد. موسم رنگارنگي طبيعت فرارسيده و لحظاتي را مي بينم كه انگار درخت ها را كسي تكان مي دهد و برگ هاي سرخ و زرد و سرخ و آبي چه قدر زيبا رقص كنان به زمين مي آيد. محو تماشا و شكوه بي نظير فصل شعرا و عرفا هستم كه صداهايي را از دور دست مي شنوم. سرم را به چپ و راست، مي چرخانم هيچ چيزي نيست اين صدا از كجاست؟ صدا كه نزديك تر مي شود، احساس مي كنم كه از آسمان مي آيد نگاهم را به آن مي دوزم عجب تلفيقي است. رنگ و آهنگ و آواز و هواي دلچسب. بدون آن كه اراده اي داشته باشم رد صدا را مي گيرم دسته اي از پرندگان سفيد را مي بينم كه به شكل بسيار ماهرانه اي در حال پرواز هستند. تا چندي پيش آن ها نه اينقدر اوج مي گرفتند و نه اين همه سر و صدا مي كردند حالا وقت رفتن است؛ رفتن به جايي كه گرم تر باشد.
آن ها با شروع سرماي پاييزي قبل از اينكه هوا حسابي سرد و برفي شود، به مناطق گرمسير مي روند تا در فرصتي ديگر كه فصل بهار شروع مي شود، بازگردند.
خوانده وشنيده ام چند صد كيلومتر پرواز مي كنند و از كشوري به كشوري و از شهري به شهري ديگر مي روند، البته بدون گرفتن ويزا و پاسپورت!
نظم در اين حركت دسته جمعي حرف اول را مي زنند حضور آن ها جلوه اي بي نهايت زيبا از قدرت بي انتهاي پروردگار است.
مهرناز بنفشه
14ساله/ لواسان

 



آرمگدون

محمود النجيري
مجموعه مطالعات فرهنگي
قيمت: 12000ريال
نبرد آخرالزمان به روايت مسيحيان صهيونيست
مترجم: قبس زعفراني، رضا عباسپور
ناشر: هلال
ليتوگرافي:موعود
تاريخ نشر: 1385
تعداد مجلدات: 1جلد، 151صفحه.
آرمگدون چيست؟
از آرمگدون، در قرآن و سنت، سخني به ميان نيامده است و از پيشوايان ما نيز مطلبي در اين باره نقل نشده است. اين عقيده، بخشي از اعتقادات بنيادگرايان انجيلي آمريكاست كه يك پنجم آمريكايي ها را تشكيل مي دهند و مسيحيت را با صهيونيسم درآميخته اند و اعتقاد دارند، براي بازگشت دوباره مسيح(ع) به زمين، بايد جنگ هسته اي بزرگي، در جايي به نام «آرمگدون» ميان اردن و فلسطين، به وقوع بپيوندد و به نابودي و تخريب اكثر شهرهاي جهان انجامد. آنها معتقدند نيروي شر، بي ايمان... (منظور اعراب و مسلمانان) عليه اسرائيل متحد خواهند شد و ارتشي چهارصدميليوني، دشمن مسيح،گرد خواهند آورد و با او خواهند جنگيد...
آرمگدون اثري است جديد كه تلاش دارد، به واقعيت و حقيقت عقيده صهيونيستي آرمگدون و چارچوب تئوريك نئوصهيونيست ها و تأثير آن بر سياست آمريكا و رابطه اش با رؤياي يهود، جهت حاكميت بر جهان و اتحاد ايشان با صهيونيست هاي مؤمن به آرمگدون بپردازد. و جايگاه قدس را در برنامه اين افراد براي فرجام جهان تبيين كند و سرانجام خطر افكار ايشان را بر صلح جهان متذكر شود.
نويسنده اين كتاب، محمود النجيري كه كوشيده است در نگارش اين اثر از كتب و مقالات متعددي كه توسط انديشمندان صاحب نام اين حوزه در جهان اسلام و مسيحيت نگاشته شده اند، بهره مي برد.
نشر هلال، اين اثر را كه توسط قبس زعفراني و رضا عباسپور ترجمه شده است به سال 1385 به زينت طبع آراست.
اين كتاب پديده آرمگدون را در نه «فصل» مورد بررسي و تحليل قرار مي دهد. عناوين فصل ها عبارتند از:
1- آرمگدون عقيده اي صهيونيستي... نه اسلامي
2- عقيده هزاره خوشبختي نزد انجيلي ها
3- آرمگدون و سياست خارجي آمريكا
4- رهبر مسيحيت صهيونيستي و آيين شرارت و خباثت
5- روز فرجام و رؤياهاي حاكميت يهود بر جهان
6- قدس در طرح هاي صهيونيستي فرجام جهان
7- اتحاد نامقدس ميان صهيونيست هاي انجيلي و...
8- پيش گويي در زمان فتنه و آشوب
9- اسلام و دعوت به گفت وگو به جاي برخورد.
انتشار اين اثر، در عصر ما، به جوانان و طلاب فرهيخته و پژوهنده، مجال مطالعه اثري جديد را درباره «آرمگدون» مي دهد. اميد كه مقبول طبع خوانندگان گرامي قرار گيرد.
منبع: سايت فرهنگي موعود
تهيه كننده: وحيد بلندي روشن

 



در انتظار ظهور

سلام آقا جانم مهدي جان.
از وقتي كه شكوفا شدم هنوز لياقت ديدن تو را نداشته ام. ديگر طاقت انتظارت را ندارم؛ حتي طاقت گريه كردن و چشم انتظار ماندن را.
پس كي مي آيي؟ جمعه اي باز گذشت و تو نيامدي اي مهدي جانم!
اي بهترين دوست من همه ي شيعيان عاشق و چشم انتظار ديدن تو هستند، دل تنگي مي كنم شبي خوابت را ديدم آرام ننشستم خوابي كه مرا به نفس نفس انداخت خواب گريه تو، هنگامي كه داشتم به خانه مي آمدم به مشامم بوي گل ياس مي آمد گل هاي ياسي كه هر روز در باغچه به اميد تو آواز مي خوانند، گل هاي ياسي كه عطر آن در خانه همسايه ها مي پيچيد. آري هر روز بوي تو را حس مي كنم ولي نمي بينمت و حسرت مي خورم. نمي دانم كجايي! فقط مي دانم كه شايد در بياباني خيمه زده اي يا در قبرستان بقيع براي مادر پهلو شكسته ات گريه مي كني يا نامه هاي مردم را در چاه جمكران مي خواني، چاهي كه مردم به اميد تو، نامه هاي حسرت ديدن تو را مي نويسند و مشكلات خود را براي تو مطرح مي كنند. اميدوارم روزي لبخندي به لب هايت ببينم پس كي مي آيي؟
از طرف يكي از منتظرانت: عطيه قدرتي/ قم

 



انسان و نسيان

انسان؛ چه واژه ي سهمگيني. آن گاه كه نام و نشانمان را به فراموشي سپارديم، واژه ي نسيان گر را برايمان برگزيدند تا بدانيم كه بايد انسان نبود تا بتوان فراموش نكرد. و من اين بار چقدر دلم مي خواهد كه از ميان اين همه انسان روي خودم را غلط گير بگيرم. چقدر دلم مي خواهد كه از داستان هاي انساني خود را خط بزنم. چقدر دلم مي خواهد از جنس ديگري بسازم خودم را. جنسي كه قلب نداشته باشد. جنسي كه مغز را به تمسخر بگيرد. جنسي كه دل را خاك كند؛ تا ديگر حكم به انسان بودن ندهد. تا ديگر حكم به بيراهه رفتن ندهد. تا ديگر حكم به نابودي ندهد. جنسي كه تفكيك نكند اجزايش را. جنسي كه سراپايش يك وجود باشد. با هيچ گاه نتواند فراموش كند؛ نتواند انسان باشد؛ كه بعدها شرمنده نشود، از آن همه غفلت. تا بعدها سرش به زير نباشد، از آن همه بي توجهي. تا بعدها حسرت يك لحظه بازگشت را نخورد. تا...
و اين بار با تمام جرأت اعتراف مي كنم كه انسان نبودن چقدر سخت است. چقدر دشوار است. و به قول خيلي از انسان ها چقدر دور از انسانيت است، چقدر غيرممكن است...
و من اين بار براي اين همه انسان متأسفم. براي اين همه انساني كه به انسانيتشان مي بالند. براي آن ها كه حتي يك بار خود را از ستون هاي غيرانساني بالا نكشيده اند تا درك كنند پوچي انسان بودن را تا بفهمند كه نبايد انسان بود. نبايد نسيان گر بود. نبايد فراموش كرد كه از كجا آمدي و به كجا مي روي. نبايد آن قدر انسان وار بر روي خاك گام برداشت، گويي كه نمي داني خاك همان مادر توست، همان بستر توست، همان پيكر توست كه در آن دميده اند تا زندگي كني و ياد بگيري كه انسان نباشي. ياد بگيري كه سراپاي وجودت را تفكيك نكني. ياد بگيري كه يك رنگ باشي. كه وجودت را آكنده كني از آن كه موجوديتت را به وجود آورد. ياد بگيري كه تنها آن دم كه سنگ جلوي پايت است، آن دم كه بر سر دو راهي مي ماني، آن دم كه مي داني نمي تواني، كه درمانده اي، تنها آن دم ها به ياد نياوري قصه ي بودنت را و قصه ي بودنش را. بايد ياد گرفت كه در دل لحظات جستجو كرد. ياد گرفت كه خود و اطراف به دنبالش گشت. بايد ياد گرفت كه فراموش نكرد. كه نسيان گر نبود. كه براي دمي با انسان وداع گفت؛ تا بشوي آن كه او مي خواهد. تا پر شوي از او. تا براي ابد در آغوش گرمش بماني و هرمش را با تمام وجود احساس كني و آن گاه به براي او بودنت، به در كنار او بودنت، به در او غرق بودنت، و به انسان نبودنت بنازي و افتخار كني.
و من مي خواهم از همين لحظه به بعد با انسان و نسيان گري وداع گويم.
مي خواهم پر از او شوم...
زهره موحدي/ قم

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14