(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 26 آذر 1388- شماره 19537
 

زير و بم هاي استراتژي اوباما در افغانستان زير و بم هاي استراتژي اوباما در افغانستان



زير و بم هاي استراتژي اوباما در افغانستان زير و بم هاي استراتژي اوباما در افغانستان

سبحان محقق
اكنون همه جا صحبت بر سر اين است كه «باراك اوباما» رئيس جمهور آمريكا، هر چه زمان مي گذرد دارد بيشتر و بيشتر به سلف خود «جرج بوش» جنگ طلب شبيه مي شود؛ گروه هاي ضد جنگ آمريكايي كه در مبارزات انتخاباتي، جانب اوباما را گرفته بودند، اكنون به نطق راديويي دو هفته پيش وي استناد مي كنند و مي گويند اوباما در اين نطق، ادبياتي را به كار گرفت كه بوش طي هشت سال قبل از وي به كار مي گرفت؛ اوباما نيز در توجيه اعزام 30 هزار نظامي جديد به افغانستان، مدعي شد امنيت آمريكا در خطر است و مثل بوش، جنگ ادعايي عليه تروريسم در خاورميانه را اولويت نخست سياست خارجي خود دانست.
اين عصبانيت و دلخوري به گروه هاي ضد جنگ محدود نمي شود؛ مردم آمريكا نيز احساس مي كنند فريب شعارهاي اوباما را خورده اند. مردم باكمال تعجب ديدند اوباما نيز براي توجيه لشكركشي جديد به افغانستان، مثل رئيس جمهور سابق افسانه سازي و دروغ پردازي مي كند.
اوباما هر چند استاد ايجاد وضعيت خاكستري براي خود است و نمي خواهد محبوبيتش را از دست بدهد، و حتي در قضيه اعزام نيرو به افغانستان، فوراً اعلام كرد كه پس از 18 ماه نظاميان را از اين كشور خارج مي كند، با اين حال حمايت از وي در داخل، همچنان روند نزولي دارد؛ طبق برآورد و نظرسنجي موسسه معتبر گالوپ تنها 35 درصد مردم آمريكا از عملكرد اوباما در مورد افغانستان راضي و 55 درصد ناراضي هستند. اين در حالي است كه هنوز وي تازه وارد كاخ سفيد شده و اين حضور به يك سال هم نرسيده است.
عرصه بين المللي نيز كم كم دارد اعتراضات و تظاهرات عليه اوباما را تجربه مي كند؛ هرچند مردم خاورميانه كه لبه تيز تيغ حملات آمريكا و جنايات اسرائيل را از نزديك لمس مي كنند، از همان روزهاي نخست، نظر مساعدي نسبت به رئيس جمهور جديد نداشته اند، اما تظاهرات ضد آمريكايي 15 هزار نروژي همزمان با مراسم اعطاي جايزه صلح نوبل به اوباما در اسلو، قابل تأمل است و اين حركت نشان مي دهد كه اروپايي هاي صلح طلب نيز از اين پس، اوباما را نيز مثل بوش جنگ طلب مي بينند.
خلاصه، به نظر مي رسد كه همه ملت ها و مخالفان جنگ به اين نتيجه رسيدند كه اوباما دقيقاً همان بوش است و به قول ظريفي، تنها فرقي كه ميان اين دو وجود دارد، رنگ پوست آنهاست! اما، سؤال اين است كه با توجه به مخالفت مردم با استراتژي جنگ طلبي، اوباما سعي در اجراي همين استراتژي را دارد؟ مسلماً اوباما بهتر از هر كسي مي داند كه مردم كشورش، به خصوص رأي دهندگانش، از او انتظار دارند به شعارهاي انتخاباتي خود وفادار بماند، به جنگ در عراق و افغانستان خاتمه دهد و نيروها را به كشور برگرداند. اما، چرا با مردم خود صادق نيست و مشكل در كجاست؟
اگر بگوئيم كه رئيس جمهور آمريكا با اختيار خود و در كمال آزادي، به رأي دهندگان پشت مي كند، اين استدلال، منطقي و عاقلانه نيست؛ اگر مدعي شويم كه وي خواسته رأي دهندگان را نمي داند و يا اينكه، ميان اين خواسته و استراتژي خود، اختلافي نمي بيند، اين نيز ادعايي نادرست است.
اگر رئيس جمهوري آمريكا مقابل مان نشسته باشد و از او بپرسيم كه چرا به وعده خود عمل نكردي؟ احتمالاً اين پاسخ را مي شنويم كه خروج فوري و يكباره از عراق و افغانستان، باعث مي شود كه گروه هاي تروريست و شبه نظامي به قدرت برسند و اين، منافع آمريكا را تهديد مي كند. كما اينكه چنين استدلالي را در خطابه اخير او نيز شنيديم. اما همين استدلال به ظاهر منطقي نيز پر از ابهام است و وقتي سؤالات تازه اي كه در ارتباط با آن مطرح است را مرور مي كنيم، تازه مي فهميم كه عقب نشيني پس از 18 ماه مورد اشاره اوباما، تنها حكم سپر بلا را براي وي دارد؛ براساس استراتژي رئيس جمهوري آمريكا، همه نظاميان آمريكايي بايد تا پايان سال 2011 (11 دي 1390) ا ز عراق خارج شوند و نيروهاي آمريكايي و غربي مستقر در افغانستان هم تا 18 ماه ديگر (خرداد 1391) افغانستان را ترك مي كنند.
در اين استراتژي يك موضوع بديهي انگاشته شده است و آن يكسره شدن كار طالبان افغانستان طي 18 ماه آينده است! در صورتي كه نه فقط براي كارشناسان، بلكه براي افراد معمولي كه فقط اخبار اين كشور را پي گيري مي كنند واضح است شبه نظامياني كه بيش از هشت سال حملات شديد آمريكايي ها را از سرگذرانيده اند، در مدت اعلام شده 18 ماهه نيز ريشه كن نخواهند شد.
علاوه بر آن، فرض كنيم كه همه شبه نظاميان و تروريست ها در عراق و افغانستان شكست بخورند و كاملاً از بين بروند، باز هم بسيار بعيد است كه آمريكا اين دو كشور را به طور كامل ترك كند، مگر اينكه كاملاً شكست بخورد مثل چيزي كه در دهه 1970 براي واشنگتن در ويتنام رخ داد. در غير اين صورت، حضور نيروهاي آمريكايي دائمي خواهد بود، مثل حضور ده ها هزار تفنگدار آمريكايي در آلمان، ژاپن و كره جنوبي. البته اين چيزي نيست كه خود فرماندهان و مقامات آمريكايي هم آن را انكاركنند؛ طي همين هفته گذشته «رابرت گيتس» وزير دفاع آمريكا، رسما اعلام كرد خروج از افغانستان پس از 2011، بستگي به شرايط اين كشور و آمادگي دولت كابل دارد. اين يعني اظهار ترديد در مورد اجرايي شدن استراتژي اوباما از جانب يكي از اعضاي دولت خود وي! «ريچارد هس» رئيس شوراي روابط خارجي آمريكا نيز اعلام كرد: خروج (آمريكا) از عراق و افغانستان را باور نكنيد.
البته رئيس جمهور آمريكا اگر بخواهد، مي تواند همه نيروها را در زمان هاي وعده داده شده، به طور كامل از عراق و افغانستان و حتي منطقه خاورميانه خارج كند، اما هرگز چنين اتفاقي نمي افتد.
اين موضوع كه چه قوه الزام آوري اوباما (و حتي رئيس جمهورهاي بعدي) را وادار مي كند تا آينده اي نامعلوم، به جنگ در خاورميانه ادامه دهد و يا در يك شرايط غيرجنگي، پايگاههاي پرنفراتش را در عراق و افغانستان حفظ كند، مسئله اي است كه تحت عنوان الزامات امپرياليسم و سرمايه داري بدان خواهيم پرداخت.
هزينه هاي اجباري
مردم آمريكا اين روزها شرايط نامطمئن معيشتي را تجربه مي كنند؛ كسري بودجه اين كشور درسال مالي 2009-2008 به رقم بي سابقه 1417 ميليارد دلار رسيده است كه 10 درصد كل توليد ناخالص داخلي اين كشور را شامل مي شود. مردم مي گويند اوباما بايد به اين اقتصاد شرم آور پايان دهد، اما رئيس جمهور در فكر افزايش ماليات ها براي تامين هزينه هاي جنگ است؛ وزارت دفاع آمريكا اعلام كرد بودجه دفاعي اين كشور در سال مالي 2010 حدود 19 درصد بودجه فدرال ايالات متحده و 28 درصد درآمدهاي مالياتي را شامل خواهدشد. اگر اين مقدار را با بودجه هاي محرمانه امنيتي جمع كنيم، بودجه دفاعي آمريكا مجموعا به طور تقريبي 25 تا 29 درصد بودجه كل كشور و 38 تا 44 درصد درآمدهاي مالياتي آمريكا را شامل مي شود.
درسال جاري بودجه نظامي آمريكا 9 برابر بودجه نظامي چين با جمعيت بيش از يك ميلياردو300 ميليون نفري است. بودجه نظامي آمريكا و نزديكترين متحدانش، دو سوم هزينه هاي نظامي جهان را دربرمي گيرد.
كنگره آمريكا وقتي بودجه اين كشور را در 28 دسامبر 2009 تصويب كرد، ميزان نهايي بودجه درنظرگرفته شده براي وزارت دفاع، 680 ميليارد دلار درنظرگرفته شد. اما اگر هزينه هاي دفاعي كه تحت پوشش وزارت دفاع قرار ندارند را به بودجه فوق بيفزاييم، هزينه دفاعي آمريكا درسال مالي 2010 بين 880 ميليارد دلار تا 03/1 تريليون دلار خواهدبود.
همانطور كه اشاره شد، اين همه دست و دل بازي دربخش دفاعي درحالي انجام مي شود كه كشور با كسري بودجه مواجه است و سطح معيشتي شديدا تنزل پيدا كرده است. نرخ بيكاري دراين كشور همچنان درحال رشد است و از 8/9 درصد در ماه سپتامبر (شهريور) به 2/10 درصد در اكتبر (آبان) افزايش يافته است.
مردم مي گويند اوباما بايد به شعارهايش عمل كند و از تحميل هزينه هاي نظامي و افزايش ماليات ها بپرهيزد.
به نظر مي رسد كه افكارعمومي آمريكا يكبار ديگر به نظريه سنتي انزواطلبي (دكترين مونروئه) گرايش پيدا كرده اند.
«جيمز مونروئه» رئيس جمهور آمريكا، درسال 1823 سياست انزواطلبي را اعلام كرد. وي گفت: آمريكا در امور اروپا دخالت نمي كند و به كشورهاي اروپايي هم حق مداخله در امور آمريكا (آمريكاي شمالي و جنوبي) را نمي دهد. وي اين سياست را به اجرا گذاشت ولي عمر آن زياد طولاني نبود.
اكنون مردم آمريكا نسبت به شرايط خود شديداً نااميد هستند و اين سطح از نااميدي، تا 40 سال اخير در آمريكا سابقه نداشته است. طبق نظرسنجي مركز آمار و تحقيق «پو» 49 درصد مردم آمريكا معتقدند اين كشور بايد محور و اساس برنامه هايش را معطوف به مسائل داخلي كند.
نكته اينجاست كه مردم آمريكا از ابعاد سياسي و امنيتي نظام خود اطلاع درستي ندارند. مردم نمي دانند كه آمريكا به اين لشكركشي ها و جنگ هاي آن سوي درياها مجبور است تن بدهد تا امنيت خود را تامين كند. اكنون ممكن است حركتي در جنوب فيليپين و يا مالزي و يا كشور شيلي درآمريكاي جنوبي رخ دهد و امنيت آمريكا را به خطراندازد، ولي مردم اين را نمي دانند.
هميشه بايد ميان گرايشات سياسي توده ها و ساختار نظام سياسي حاكم بر آنها يك تناسب و هم جهتي وجود داشته باشد. درغير اين صورت، با گرايشات فوق ساختار سياسي ممكن است به خطر بيفتد.
البته سياستمداران زيرك از اين گرايشات بهره برداري مقطعي مي كنند و با سوارشدن بر موج جريانات مردمي، به قدرت مي رسند و سپس رويه محافظه كارانه اي را در پيش مي گيرند و به شعارهاي اصلاح طلبانه و يا انقلابي خود پشت مي كنند. اين رويه اي بود كه علاوه بر اوباما در آمريكا «هاتوياما» نخست وزير ژاپن هم از آن استفاده كرد و به قدرت رسيد. هاتوياما از مخالفت توده هاي ژاپني با حضور نظامي آمريكا دركشورش آگاه بود.
حزب وي (دموكراتيك) همين جريان ضد آمريكايي را پروبال داد و با سوار شدن براين موج، توانست به 54 سال حكومت محافظه كاران پايان دهد.
اما، هاتوياما پـس از آنكه نخست وزير شد، به شعارهاي سابق خود پشت كرد و نسبت به آمريكا مثل حزب حاكم سابق رويه محافظه كاري درپيش گرفت. علتش اين بود كه ساختار سياسي ژاپن به شدت به وضع موجود در روابط بين الملل و هژموني آمريكا برجهان وابسته است. هاتوياما مي داند هرگونه اقدام عليه وضع موجود (عليه نظم آمريكايي حاكم برجهان) ممكن است ژاپن را از جايگاه دومي در اقتصاد جهان به زير بكشد.
لذا، هاتوياما نيز مثل اوباما، به رأي دهندگان خود پشت كرد.
الزامات امپرياليستي
ايالات متحده ويران كننده ترين كشور روي زمين است. فقط كافي است به شاخص ها و آمارهاي مربوط به تخريب محيط زيست، ترور، تجاوز، جنگ و مداخله به خاطر منافع امپرياليستي آمريكا طي 100سال اخير و به ويژه بعد از جنگ جهاني دوم تاكنون توجه كنيم.
همه اين مداخلات قبل از هر چيز، به خاطر الزامات سرمايه داري درقالب منافع شركت هاي بزرگ و مجتمع هاي نظامي - صنعتي صورت گرفته است.
آمريكا به تنهايي حدود 40 درصد نفت وگاز جهان را مصرف مي كند و بيشترين گاز گلخانه اي را نيز در اتمسفر رها مي سازد.
اقتصاد اين كشور درهر سه بخش توليد، توزيع و مصرف، با كل جهان ارتباط ساختاري دارد.
نبايد ترديد كنيم كه اليگارشي حاكم بر آمريكا كه به مدد سلاح هاي ويرانگر و ابزارهاي اقتصادي، برجهان مسلط هستند، بتوانند از اين سلطه گري و منافع كلان چشم پوشي كنند و با محدود كردن خود در مرزهاي داخلي و يا قاره اي، از منافع كلان دست بكشند. هرچند هر نوع عقب نشيني، فروپاشي را براي آمريكا درپي دارد و ديگر اجراي دكترين مونروئه نمي تواند براي اين كشور موضوعيت داشته باشد و منافع آن را تأمين كند.
ازجمله طرح هايي كه هم اكنون برخي از سناتورهاي آمريكايي براي خاورميانه درنظر دارند، مي توان به «مفتا» ( MEFTA) اشاره كرد كه خلاصه «ابتكار منطقه آزاد تجاري خاورميانه» است.
«مفتا» شامل 20 كشور به اصطلاح ميانه روي اسلامي درخاورميانه و مغرب عربي (شمال غرب آفريقا) مي شود.
آمريكا قصد دارد اين كشورها را وارد سازمان تجارت جهاني كرده و نهايتاً با آنها توافقات تجاري آزاد منعقد كند.
اين طرح فوايد زيادي براي ايالات متحده دارد؛ براي متخصصان آمريكايي زمينه اشتغال فراهم مي كند و فرهنگ و ارزش هاي آمريكايي را دراين كشورها گسترش مي دهد.
طرح «مفتا» از منظر سناتورهاي آمريكايي، سلطه بر منطقه بدون بهره گيري از نيروي نظامي است. آنها به جاي چتر باز و نيروي نظامي مأموران اقتصادي خود را روانه خاورميانه مي كنند.
درهر صورت،آمريكا حالا، حالاها با مردم خاورميانه كار دارد و طرح عقب نشيني پس از 18ماه از افغانستان، پايه و اساسي ندارد. مگر اينكه حكومتي كاملا وابسته با ارتش و پليس قوي دراين كشور شكل بگيرد.
پيامدهاي طرح اوباما
استراتژي دو محوري اوباما در افغانستان (افزايش 30هزار نفري نيرو و عقب نشيني پس از 18ماه) با سه مشكل مواجه است: 1) فساد دولتي، 2) جنگ سالاران و 3) طالبان، آمريكا شايد بتواند دو مشكل نخستين را به گونه اي حل كند و بعيد به نظر مي رسد كه از پس مشكل سوم (يعني طالبان) برآيد؛ شبه نظاميان وابسته به اين گروه به راحتي مي توانند خود را در مناطق روستايي پنهان سازند و حتي، در صورتي كه خيلي تحت فشار قرارگيرند، به آساني وارد مناطق قبايلي پـاكستان مي شوند.
مورد ديگر قابل پيش بيني براي طالبان افغانستان اين است كه آنها ممكن است 18ماه آتي را ساكت و مخفي بمانند و پس از مدتي كه آمريكايي ها افغانستان را ترك مي كنند، حملات عليه دولت كابل را افزايش دهند و آن را سرنگون سازند.
بازندگان و برندگان استراتژي اوباما
درخارج از مرزهاي افغانستان نيز كشوري كه پيامدهاي استراتژي اوباما، شديداً آن را تحت تأثير قرار مي دهد، پاكستان است.
پـاكستان به سه دليل، براي واشنگتن اهميت دارد، نخست اينكه گذرگاه طبيعي كاروان هاي لجستيكي نيروهاي نظامي آمريكا و ناتو در افغانستان است. اين معبر لجستيكي از بندر كراچي درجنوب شروع مي شود و تا گذرگاه خيبر درمرز افغانستان ادامه مي يابد. دوم، اين كشور مالك سلاح هاي هسته اي است و نهايتاً، حضور قدرتمند طالبان محلي به ويژه درنوار قبايلي شمال غرب اين كشور است.
همانطور كه در هفته هاي اخير شاهد بوديم، از فرداي اعلام استراتژي جديد آمريكا براي اعزام حدود 30هزار نيرو به افغانستان، ناآرامي و انفجار بمب در پاكستان تشديد شده است و اين رويداد نظريه آن دسته از كارشناسان را تأييد مي كند كه مي گويند افزايش نيرو و گسترش يافتن جنگ در افغانستان ، پاكستان را نيز بيشتر ناآرام مي كند. البته، انفجارها برتلفات پي درپي در پيشاور و سپس در راولپندي و مولتان و ساير مناطق پاكستان، به خاطر جنگي است كه ارتش طي ماه هاي اخير ابتدا در «دره سوات» و سپس در وزيرستان جنوبي عليه شبه نظاميان طالبان به راه انداخته است. لذا، بهتر است زنجيره خشونت در پايگاه را اينگونه ترسيم كنيم كه اگر جنگ عليه طالبان در افغانستان گسترش يابد، اسلام آباد نيز براي حملات بيشتر عليه طالبان محلي و انسداد مرزهاي شمال غربي از جانب واشنگتن تحت فشار قرارمي گيرد و افزايش حملات عليه طالبان در نوار قبايلي، عمليات انتحاري و انفجاري بمب توسط هواداران و عناصر طالبان را در شهرهاي پاكستان افزايش مي دهد.
اكنون پاكستان يكي از دغدغه هاي اصلي و چالش هاي جدي اوباما و دستيارانش است؛ او خوب مي داند كه اجراي موفقيت آميز استراتژي اش در افغانستان، منوط به سركوب كامل طالبان محلي پاكستان توسط ارتش اين كشور است.
به خاطر همين حساسيت هاست كه دولت اسلام آباد روز به روز بيشتر تحت فشار كاخ سفيد قرار مي گيرد. آمريكا طي يك برنامه پنج ساله، 5/7ميليارد دلار در اختيار پاكستان قرارداده است و در حوزه امكانات نظامي و اطلاعاتي نيز نسبت به اين كشور دست و دل بازي مي كند و فقط از پاكستان مي خواهد طالبان را سركوب كند.
علاوه بر آن، حملات هواپيماهاي بدون سرنشين آمريكايي به وزيرستان شمالي، و ساير مناطق شمال غرب نيز افزايش خواهد يافت.
در هر حال، به نظر مي رسد كه حاصل استراتژي افزايش نيروي اوباما براي پاكستان بسيار مصيبت بار خواهد بود؛ از يك طرف، جبهه جنگ و درگيري ميان نيروهاي دولتي و شبه نظاميان طالبان گرم تر خواهد شد و حملات انتحاري بيشتري را در شهرهاي پرجمعيت اين كشور شاهد خواهيم بود. از طرف ديگر، شكاف ميان دولت و مردم افزايش مي يابد. مردم در اظهاراتشان، سران كشور خود را نوكر آمريكا و مجري سياست هاي واشنگتن در منطقه مي دانند و اين احساس روز به روز گسترده تر خواهد شد. بنابراين، جنگ و تظاهرات سوغات اوباما براي پاكستاني ها خواهد بود.
در مورد كشورمان ايران نيز آمريكا اكنون و در دوره اوباما يك ديپلماسي تهاجمي تري را مي خواهد در مورد پرونده هسته اي ايران به اجرا گذارد. البته اين تهاجم تا وضع تحريم هاي احتمالي تازه احتمالا پيش خواهد رفت و ايالات متحده در شرايط حاضر نه توان ماجراجويي جديد نظامي آن هم عليه كشور قدرتمندي چون ايران را دارد و نه مي تواند يك ائتلاف نظامي جديد عليه كشورمان به وجود آورد. در هر حال، اكنون كه اوباما شمشير را از رو بسته است، هر چقدر در مناطق ديگر درگير باشد و زير فشار هزينه هاي بيشتري قرار گيرد، به نفع منافع ملي كشورمان است و در مقابل، ما نيز مي توانيم يك ديپلماسي تهاجمي و نظام مند را عليه آمريكا، به اجرا درآوريم.
اما، چين برنده اصلي ماجراجويي آمريكا در خاورميانه است؛ همانطور كه مي دانيم رقابتي را كه چيني ها با آمريكايي ها دارند، اقتصادي است و چين با بيش از يك ميليارد و 300ميليون نفر جمعيت و داراي يك اقتصاد بزرگ، به بركت دل مشغولي آمريكا در منطقه، خوب توانسته است بازارها را تسخير كند و از منابع انرژي جهان نيز سهم فراواني ببرد. نرخ توسعه اين كشور به رقم افسانه اي 10درصد هم رسيده است. در حال حاضر جايگاه اقتصادي و سياسي آمريكا هر قدر پائين بيايد، چين به همان نسبت ارتقا پيدا مي كند.
افغانستان- ويتنام
منتقدان داخلي اوباما كه ويتنام را مثال مي آورند سه گروه هستند؛ گروهي مي گويند افغانستان ويتنام ديگري براي آمريكاست و واشنگتن بايد هر چه سريعتر نيروها را از افغانستان خارج كند. اوباما در نطق راديويي اخير خود در پاسخ به اين جريان، گفت كه اين استدلال غلط است چون آمريكا در ويتنام تنها مي جنگيد، ولي در افغانستان يك ائتلاف43 كشوري را با خود همراه دارد. پاسخ رئيس جمهور آمريكا به اين طيف از منتقدان، ناپخته به نظر مي رسد، زيرا ايالات متحده به تنهايي بيش از 80درصد نيروهاي نظامي و تقريباً 90درصد هزينه هاي جنگ در افغانستان را به تنهايي تأمين مي كند. وانگهي، شكست در افغانستان، مثل ويتنام، شكست براي آمريكا محسوب مي شود.
اما، جمهوريخواهان آمريكا از منظر ديگري جنگ افغانستان را با ويتنام مقايسه مي كنند. آنها اوباما و دموكرات ها را سرزنش مي كنند كه به خاطر بي عرضگي، يكبار ديگر مي خواهند شكست در افغانستان را مثل ويتنام تجربه كنند. به اعتقاد جمهوريخواهان، آمريكا و ويتنام جنوبي در دهه 1970 دست برتر را در مقايسه با ويتنام شمالي داشتند، ولي «ليندون جانسون»، رئيس جمهور دموكرات وقت آمريكا، تحت تأثير فشارهاي داخلي ضدجنگ قرارگرفت و در سال 1975 پذيرفت كه نيروها را از ويتنام جنوبي خارج كند. جمهوريخواهان بيشتر روي ترديدها و تعلل اوباما نسبت به يك رويه تهاجمي و جنگي در افغانستان انگشت مي گذارند. البته، تاريخ و مورخان، ادعاي جمهوريخواهان در مورد جنگ ويتنام را تأييد نمي كنند.
دسته سومي هم در آمريكا هستند كه برداشت و تحليل آنها به نوع نگرش مردم عادي اين كشور نزديك است. آنها مي گويند همانند ويتنام، اصولا جنگ در افغانستان، بي معني است و مهم نيست كه آمريكا در اين جنگ ببرد و يا ببازد. واشنگتن بايد بي درنگ نيروها را از افغانستان خارج كند.
اين دسته از تحليلگران مي گويند، در جنگ ويتنام بيش از 58 هزار سرباز آمريكايي و دست كم دو ميليون ويتنامي، در يك جنگ احمقانه و غيرضروري جان خود را از دست داده اند. اكنون نيز اگر آمريكا در افغانستان بماند، سربازان آمريكايي و غيرنظاميان بيشتري به خاطر هيچ خواهند مرد.
در يك جمع بندي مي توان گفت هر چند افغانستان نيز براي آمريكا يك ويتنام ديگر است، ولي اين جنگ يك جنگ بي معني و به خاطر هيچ براي آمريكا نيست، زيرا در صورت شكست نظاميان و تفنگداران آمريكايي در افغانستان و خاورميانه، پيامدهاي اين شكست، هم براي نظام سياسي آمريكا و هم براي ساختار سياسي بين المللي، بسيار عميق و گسترده خواهد بود و البته پيروزي اش نيز مي تواند هژموني و سلطه آمريكا را برجهان گسترده تر و دنيا را كاملا تك قطبي كند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14