(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 26 آذر 1388- شماره 19537
 

فريب «قرآن» منافقان را نخوريد

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




فريب «قرآن» منافقان را نخوريد

عمرو به دمشق رسيد و دو روباه پير در انديشأ فريب و بهره برداري از يكديگر، روبه روي هم قرار گرفتند. مكر و حيله هاي آن دو، لحظه به لحظه حواله مي شد و ديگري پاسخي مي داد. تا اين كه عمرو بن العاص از دست به دست كردن هم پيمان خسته شد و به تنگ آمد. از اشاره بيرون آمد و بصراحت گفت:
« معاويه به خدا سوگند، تو باعلي همسنگ نيستي !. . تو نه هجرت او را داري، نه سابقه اش، نه همنشيني اورا با پيغمبر (ص) نه جهادش و نه درك او در دين و نه دانشش؛ با وجود اين، به خدا قسم! او در كارش حساب و كتابي است و داراي منزلت و مقامي، و از جانب خدا نيك آزمايش شده است. همراهي مرا با خودت براي جنگ پرمخاطره با او به چه حمل مي كني؟»
معاويه گفت: «در اين باره توچه حكم مي كني؟»
عمرو پاسخ داد: « مصر طعمه اي است. »
معاويه ساكت شد؛ خواستأ سنگيني است، مصر و شام برابر هستند. آيا عمرو مي تواند آن قدر مهم باشد كه مصر را به او بدهم. با نرمش و هوشمندي جواب داد: « عمرو دوست ندارم عرب در باره ات بگويد كه تو تنها به خاطر دنيا در اين امر دخالت كردي!»
عمرو عصباني شد و گفت: «آن ديگر به تو مربوط نيست!»
پس در حالي كه مي گفت: «نه به خدا قسم! كسي مثل من فريب نمي خورد. من زيركتر از آنم. . . »
به معاويه پشت كرد و قصد خروج داشت.
گرچه ابن العاص درخواست همكاريش بر ضد علي (ع) را مشروط به حكومت بدون ماليات مصر كرده بود و قلب آزمند معاويه را دردآلود كرده بود؛ امّا معاويه از او دست بردار نبود و بدون او فريب و فتنه هايش ناقص بود؛ لذا خشم خود را فرو برد و پس از اندكي سكوت، براي اين كه به عمرو بفهماند كدام فريبكارترند و مقداري از آتش خشم دلش را از پيشنهاد گريز ناپذير روباه پير خالي كرده باشد، گفت: « عمرو نزديك بيا تا رازي با تو درميان بگذارم!!»
عمرو با اشتياق نزديك شد و گوش خود را به لبهايش چسبانيد و منتظر شنيدن راز شد. لحظه اي نگذشت كه فريادي مبهم چون صوت مار از دهانش خارج شد؛ فريادي كه بر خشم بيشتر دلالت داشت تا درد؛ زيرا معاويه او را غافلگير كرد و يك گوشش را به دندان گرفت و گزيد.
معاويه بعد از اين فقط گفت: «اين خدعه و نيرنگ است!»
بالاخره معامله صورت گرفت و عمرو بن العاص حكم مصر را گرفت و آشكارا عاقبتش را به رياست چند روزأ دنيا فروخت. چون معامله صورت گرفت، حالا نوبت طرح مشكلات و چاره انديشي عمروبن العاص بود.
معاويه گفت: « عمرو امشب سه خبر به ما رسيده است كه هيچ كدام وارد و صادر نشده است. »
- «خبرها چيست؟»
- « محمّدبن زندان مصر را شكسته و خود و يارانش بيرون رفته اند. . . »
با آرامش و به اختصار به وي پاسخ داد: «براي تو چه اهميت دارد كه مردي با افرادي نظير خودش بيرون رفته است. مي تواني گروهي را بر سر او بفرستي كه او را بكشند يا به پيش تو بياورند. »
- «خبر دوم اين است كه قيصر روم باگروه روميان به سوي من آمده است تا بر شام تسلط پيدا كند. . . »
عمرو به وي گفت: «از غلامان و كنيزان رومي به وي هديه كن، ظرفهاي طلا و نقره پيشكش كن و او را به صلح و مسالمت بكشان كه زود به اين كار كشيده مي شود. »
پسر ابوسفيان همين كار را كرد و آن دو غائله را خواباند.
- «خبر سوم اين كه علي در كوفه فرود آمده و آمادأ حركت به سوي ماست. »
- «علي، اين همان گره اصلي است كه تمام زيركان و هوشمندان باتمام شهرتشان در نيرنگهاي افسانه اي، از گشودنش عاجزند. . . »
عمروبن العاص پس از ساعتها فكر و انديشه، به اين نتيجه رسيد كه رئيس قبايل شام، « شرحبيل ابن لمسط الكندري» را با حيله، به گونه اي بفريبد كه او يقين كند عثمان را علي(ع) كشته است. تا اين كه او قبايل شام را عليه علي (ع) و سپاه كوفه بسيج كند.
مكر او كارگر افتاد و معاويه به عنوان مشورت، شرحبيل را به دمشق فراخواند. و در راه او از « حمص» تا دمشق، در هر منزل، مكّاراني گماشت كه شهادت دهند عثمان را علي (ع)كشته است. او چون به دمشق رسيد، اين قدر بمباران تبليغاتي شده بود كه به معاويه گفت: « معاويه! مردم همه معتقدند كه علي عثمان را كشته است. به خدا قسم! اگر با او بيعت كني، تو را از شام بيرون مي كنم يا مي كشم!»
معاويه كه مدتها منتظر چنين حرفي بود و براي رسيدن شرحبيل به اين عقيده، مملكت مصر را قباله عمروبن العاص كرده بود، با ظاهري آرام گفت: «چشم! من هم با شما مخالفت نمي كنم و من كسي جزء يك نفر از اهالي شام نمي باشم!!!»
شرحبيل گفت: «حالا كه اين طوراست، به جرير بگو پيش رفيقش برگردد. »
و جرير بن عبدا لله پس از ماهها كه در انتظار جواب معاويه، روز را به شب رسانده بود، اينك در تكميل آخرين حلقأ خدعأ معاويه و عمروبن العاص، از سوي رئيس قبايل شام جوابش را شنيد:
- جرير ! ميان شام و كوفه، جز شمشير حكم نخواهد كرد؛ به رفيقت ملحق شو!
و اين چنين بود كه توطئه خواص دنيا طلب، عوام اهل شام را به جنگي كشاند كه جهان اسلام را در گردابي از اضطراب و لرزش فرو برد. جنگي كه مدار جامعأ اسلامي را از جايگاه اصلي آن - اهل بيت پيامبر اسلام - جدا و در خاندان ابوسفيان، رئيس دشمنان اسلام قرارداد.
«اشعث بن قيس، در بوتأ
آزمايش چرب و شيرين دنيا ! »
اشعث بن قيس كندي، رئيس قبيلأ «بني كنده» است كه در سالهاي آخر حيات پيامبر صلّي ا لله عليه وآله اسلام آورد. چون پيامبر اسلام رحلت فرمود، گروهي از مشركان قبيله «بني وليعه» كه تحت تعقيب سپاه خليفه بودند بر قبيلأ كنده وارد شدند و از رئيس آن، اشعث بن قيس ياري خواستند. اشعث كه ايمانش عميق نبود، به مشركان پناه داد و پيوند با رسول خدا را فراموش كرد. به مشركان گفت: «شرط ياري شما اين است كه مرا به شاهي انتخاب كنيد و برايم رسماً تاجگذاري نماييد. » سرانجام براي اشعث تاجگذاري كردند. او چون احساس قدرت كرد، گروهي را براي سركوبي سپاه اسلام بسيج نمود؛ ولي در مواجهه با مبارزان اسلام، شب هنگام دور از چشم يارانش، خود را تسليم فرماندأ سپاه اسلام نمود و تأمين خواست. اشعث درخواست عفو ده نفر را نمود؛ ولي موقع نوشتن ده نفر، نام خودش را ننوشت؛ به اين گمان كه بجز خودش، ده نفر امان دارند. فرماندأ سپاه اسلام در كشتن او شك كرد، لذا وي را دست بسته همراه اسيران به مدينه آورد.
ابوبكر به اشعث امان داد؛ امّا هنگام مرگ از عفو او نادم بود. اشعث در دوران خلفاي سه گانه، در فتوحات حضور داشت و از جانب عثمان، استاندار آذربايجان و ارمنه بود. چون علي (ع) به خلافت رسيد، او را عزل كرد و به دارالحكومه فراخواند. اشعث ابتدا خواست به معاويه بپيوندند؛ امّا قضيأ ارتدادش پس از مرگ رسول خدا (ص) را به يادآورد و به نزد علي بازآمد.
در عهد خلافت علي (ع)، گرچه اشعث جزو سپاه امام بود و مناصبي نيز داشت؛ امّا در چهرأ منافقي عمل مي كرد كه پشت امام را شكست.
در صفّين به تحريك و تحريض او، لشكريان عراق امام را وادار به متاركأ جنگ كردند. سپس در انتخاب نماينده، رأي خود را كه « ابوموسي اشعري» بود، بر امام تحميل كرد! امام علي (ع) عامل شكست جنگ صفين و نتيجأ كار حكميت را توطئه اشعث مي دانست. در عين حال، سزاي عملش را به خداوند سپرد. اشعث سپاه آمادأ حركت امام را پس از جنگ نهروان كه به قصد شاميان در « نخيله»، اردوگاه كوفه تجهير قوا مي كردند، با سخنان منافقانه و به ظاهر دلسوزانأ خود، از هم گسيخت و روانأ خانه كرد. پسرش، محمّدبن اشعث، در ياري رساندن به « عبيدا لله بن زياد»، «مسلم بن عقيل» و « هاني بني عروه» را به قصر كوفه آورد و دخترش «جعده» با هدايت معاويه، امام حسن مجتبي (ّع) را مسموم و شهيد كرد.
قرآنها بر فراز نيزه ها!!
دام ديگري براي خواص
جنگ منطق خود را دارد؛ خون، زخم، شهادت، اسارت، دوري از استراحت، امنيت و خانه! و صفّين نيز از اين قائده مستثنا نبوده است.
نهيب مجاهدان ميدان صفّين، فرات خروشان را عاجز كرده و به رنگ خون درآورده است.
گاه آتش عمليات تاپاسي از شب فروكش نمي كند.
فرياد، خروش، ضجه، ناله و ضربات پي درپي در طول كيلومترها كنارأ فرات جريان دارد و شب هنگام مبارزان زخميها و كشته هاي خود را به چادرها بر مي گردانند.
شهيدان سپاه اسلام درهمان محل به خاك مي روند تا در قيامت با لباس خونين راه بر پسر هند جگرخوار و عمروبن العاص بگيرند!
پيشواي هدايت يافتگان، علي بن ابي طالب، گاه در تشويق و تحريض مجاهدان و گاه پيشتاز نبرد است!
معاويه، آن مكّار شكم پرست بي ايمان، درميان شش حلقه از فدائيان فريب خوردأ شام، ساعاتي از روز، بر تپّه اي نظاره گر جنگ است و سپس در پي اميال پست و جاهلي اش، روانأ خيمه ها مي شود.
جنگ با تلفات سنگين ماهها ادامه داشت. سپاه شام اندك اندك تحليل مي رفت و چهرأ زشت رهبران آن، هر روز برعده اي آشكار مي شد.
روز جمعه اي است و « مالك اشتر»، فرماندأ ميمنه سپاه امام، به پيش تاخته است. سنگرهاي سپاه كفر، يكي پس از ديگري فرو مي ريزد. خطوط اوّل، دوم و سوم مدافعان امير خيره سر شام در هم ريخته است. مالك اشتر چون شير مي خروشد و را ه حرم معاويه را در پيش مي گيرد.
قلع و قمع فريب خوردگان، راه را به سوي مركز فتنه گشوده است. معاويه در تيررس انتقام قرار مي گيرد؛ او كه با حيله و نيرنگ جهان اسلام را به بازي گرفته است.
نگاه خشم آلود مالك و شيهأ اسب انتقام، قلب آكنده از ظلمت پسر ابوسفيان را فرو ريخت.
بارديگر چون هميشه، روز حادثه، متوسل فريب شد: «پسر عاص كجاست ؟ او را فوري اين جا بياوريد!»
- «اي پسر عاص، آن حيلأ نهايي خود را بياور كه همه از دست رفتيم. به ياد داشته باش، حكومت مصر نتيجأ پيروزي در اين جنگ است. »
عمروبن العاص لحظه اي به لشكر نگريست، فرياد جزع و ناله بلند بود و فرار و فرود شمشيرها درهم آميخته بود؛
همچنان ايستاده بود. سپاه اسلام نزديك و نزديكتر مي شد و بزدلان شامي، اطراف اميران حيله گر خود را رها كرده، جان از مهلكه مي ربودند.
عمرو يكباره فرياد زد: «اي سپاه شام به كجامي گر يزيد! به سخنانم گوش فرا دهيد! هركس قرآني با خود دارد، بر سرنيزه بلند كند ! تنها با اين حيله است كه زنده مي مانيم. »
قرآن هاي بسياري بالاي نيزه رفت؛ بيش از پانصد قرآن برفراز نيزه هايي كه به خون امثال « اويس قرني» و « عمار ياسر»ها آغشته بود، قرار گرفت. به تحريك عمروبن العاص شاميان فرياد مي زدند: «اي اهل عراق، خدا ميان ما و شما حاكم است، پس از اهل شام، چه كسي شام را حفظ خواهد كرد؟ چه كسي به جهاد ترك و روم و كفار خواهد رفت ؟!»
تيري از تيرهاي فريب و نيرنگ پرتاپ شد و دلهاي بيمار را در متشابهات، به مجادله انداخت!
برخي از اهل عراق گفتند: «كتاب خدا را مي پذيريم و اطاعت آن مي كنيم!»
امام با فريب خوردگان سخن مي گويد: «اي مردم! واي بر شما! از روي خدعه و حيله، قرآن بر سرنيزه كرده اند. . . كار خود را ادامه دهيد و با دشمن خويش بجنگيد كه معاويه، ابن عاص ، ابي معيط ، حبيب بن مسلمه ، ابي النابغه و كساني همانند آنان، اهل دين و قرآن نيستند. من آنان را بهتر از شما مي شناسم كه در طفوليت همدم آنان بوده ام. بدترين اطفال وشقي ترين مردانند!»
در اين حال، مالك اشتر به پا خاست و گفت: «اي اميرالمؤمنين! معاويه به جاي مردان تلف شدأ خود، نيرو ندارد؛ ولي به حمد خدا تو مردان كار آزموده داري؛ اگر او نيز مانند مردان تو را داشت، صبر و پيروزي تو را نداشت !آهن را با آهن بكوب و از خدا ياري بخواه!»
ساير صحابه و بازماندگان بدر و احد و فرماندهان لشكر امام، در تأييد سخنان مالك سخن گفتند. پايداري قلبهاي مطمئن در مقابل توطئه عمرو عاص مي رفت تا بنيان فتنه شورشيان را به فرات بريزد كه اشعث بن قيس، رئيس قبيلأ كنده، منافقي كه پس از ارتحال رسول گرامي اسلام به ارتداد گراييد و او را دست بسته به اسيري وارد مدينه كردند و مورد عفو خليفأ اوّل قرار گرفت؛ چون همه بيمار دلان مترصد خطا و نيرنگ از ميان سپاه امام، به پا خاست و گفت: «اي اميرالمؤمنين! ما امروز هم باتوهمانيم كه ديروز بوده ايم و نمي دانيم فردا چه خواهد شد؛ امّا اكنون آهن كند شده است و بصيرتها تيره شده است» و در اين زمينه سخن بسيار گفت.
در اوج جنگ و قتال، آن جا كه گوشتهااز دم شميشر مي پرد، از صلح و مدارا سخن گفتن، طرفداران بسياري دارد! دلهاي متمايل به دنيا را بسرعت جذب مي كند و آرزوها و اميال، يكي پس از ديگري، در تأييد آن ظاهر مي شوند!و سخنان رئيس قبيله ك نده، دل عوامان جبهأ اسلام را فارغ از عاقبت انديشي اين تصميم، متمايل به سازش كرد.
جدال ميان صادقان طريق حق و بيمار دلان سپاه عراق بالا گرفت. در اين اثنا اشعث بن قيس گفت: «اگر بخواهيد من پيش معاويه مي روم و مي پرسم منظورش چيست؟»
اشعث بي درنگ راه افتاد؛ در حالي كه از پوست حقيقت بيرون مي رفت و پوستين فريب و نيرنگ به خود مي پوشاند!
او با معاويه سخن گفت و قرار بر اين نهادند كه از هر طرف، حكمي تعيين شودتا طبق حكم خدا قضاوت كنند!
اشعث بازگشت و نتيجأ مذاكرأ خود را شرح داد. گروه بسياري از حاضرين تأييد كردند. امام گفت: «اي قوم! معاويه و عمروبن العاص اهل قرآن نيستند، با آنان بجنگيد كه آخرين نفسهاي خود را مي كشند. » و قوم تهديد كردند: «در صورت اصرار، با تو همان كنيم كه با عثمان كرديم!!!»
علي (ع) چون با اين قضيه مواجه شد، به مالك اشتر پيغام داد: «از جنگ دست بردار و به سوي خيمه ها بازگرد!»
و اين چنين، بار ديگر پيشواي صداقت و راستي، از دست ياران سست اراده و مكّاران روزگار، جام زهر نوشيد، شمشير در غلاف نمود و با اندوه فراوان سوي خيمه اش رفت ! و جنگي كه مي رفت بنيان حيله و نفاق را از دامن امت اسلام بزدايد، با اقدامهاي خواص عافيت طلب سپاه اسلام، شكست را به دامان جبهه حق كشاند و معاويه را از چند قدمي مرگ، با عنوان اميرالمؤمنين ! راهي دارالحكومه شام كرد؛ و بني اميه را براي نود سال برسرنوشت مسلمانان و ميراث رسول خدا (ص) مسلط كرد. اين چنين است كه تصميم خواص در وقت لازم، سرنوشت جامعه را رقم مي زنند. در اهميت تصميم خواص، اين سخن رهبر فرزانأ انقلاب اسلامي، جامع هر مطلبي است:
«از هر طرف كه شروع كنيد، مي رسيد به خواص؛ تصميم گيري خواص در وقت لازم، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظأ لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظأ لازم، اينها هست كه تاريخ را نجات مي دهد. . . . در لحظأ لازم، بايد حركت لازم را انجام داد؛ اگر گذاشتيد وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.
مخالفت خواص با انتخاب حكم توسط علي (ع)
تزوير شاميان شكل گرفته است. جنگي كه مي رفت آخرين مقاومت هاي شرك اموي را به تاريخ ملحق كند، با مكر عمروبن العاص و سخنان دلفريت اشعث بن قيس، به سكون و سردرگمي مبدّل شده است. دو سپاه در برابر هم صف كشيده اند؛ امّا ديگر به جنگ نمي انديشند.
آسياب جنگ و مبارزه، از چرخش باز ايستاده و ميدان فريب مكّاران گشوده است.
قبايل عراق، هر كدام ديگري را در پيدايش اين پايان كار، سرزنش مي كنند.
شمشيري بر فرق اشعث حواله مي شود كه كتل اسبش را دو نيمه مي كند و آن منافق جان سالم مي برد.
اين نمونه اي از آتش خشم فريب خوردگان سپاه عراق است كه عامل نفاق را نشانه رفته است.
قرار است از هر طرف نماينده اي انتخاب شود تا بر محور حكم خدا قضاوت كنند.
معاويه، رفيق مكّارش، عمروبن العاص را انتخاب كرد و مردم شام براو گردن نهادند.
اهل عراق و بويژه آناني كه بعدها عقيدأ خوارج يافتند، به رهبري اشعث بن قيس گفتند ما « ابوموسي اشعري » راانتخاب مي كنيم.
امام علي (ع)كه مجبور به پذيرش حكميت و فراخواندن مالك اشتر از ميدان نبرد شده بود، اينك با كج فهمي ديگري از همراهانش مواجه شده است.
امام با اندوهي گران و قلبي آكنده از ملال، بر فراز جايگاه ايستاد. چشمهايش را به آن انبوه جمعيت كه دلشان لبريز از تفرقه و تشتت بود، انداخت؛ سكوت بر خيمه گاه سپاه عراق حاكم شد. امام آغاز به سخن كرد: «اي مردم! در قسمت اوّل با من مخالفت كرديد و تن به سازش و پذيرش حكميت داديد. مرا تهديد كرديد اگر مالك را از جنگ منصرف نكنم، همچون عثمان خواهيد كشت يا تحويل پسر ابوسفيان خواهيد داد! در اين جا با من مخالفت نكنيد؛ من قصد ندارم ابوموسي را انتخاب كنم!
اشعث برخاست و گفت: «ما جز به ابوموسي رضايت نمي دهيم. » امام گفت: او قابل اعتماد نيست ! در جنگ جمل مردم را از كمك من بازداشت. آن گاه چند ماه فراري بود تا او را امان دادم. من براي اين كار، عبدا لله بن عباس را انتخاب مي كنم. »
اشعث و گروهي از سركردگان قبايل و خواص سپاه گفتند: «به خدا سوگند! نمي گذاريم دو نفر از قبيلأ »مضر» دربارأ ما حكميت كند. »
گويي پنجاه سال از ظهور اسلام و برتري دادن ملاك تقوا و اخوّت مؤمنين بر معيارهاي جاهلي نگذشته است !هنوز در انديشأ اشعث بن قيس و بسياري از همفكرانش، «نزار» و «مضر » در مقابل يكديگر قراردارند!
و اين بار نيز همراهان غدّار، راه بر اقدام شايستأ امام خود بستند؛ چرا كه عبدا لله بن عباس نمي توانست برآورندأ نيّت پليدشان باشد. ابن عباس، پسر عمو و يار با وفا و دانشمند علي (ع) از اصحاب پيامبر اسلام و استاندار بصره، از جانب اميرالمؤمنين بود؛ او براحتي مكر عمروبن العاص را با استدلال و درايت خود، در هم مي شكست و از اصول و فروع دين، اطلاع و علم كافي داشت. امام بارديگر روي به جانب اهل عراق نمود وگفت: «حال كه با ابن عباس مخالفت مي كنيد، من مالك اشتر نخعي را به نمايندگي انتخاب مي كنم. »
مخالفان فرياد برآوردند: «مگر آتش اختلاف و جنگ را كسي جز مالك اشتر دامن زده است ؟! نه ما به حكميت مالك اشتر نيز رضايت نمي دهيم !. . . و جز ابوموسي اشعري كسي را نماينده نمي كنيم. »
خواصي كه با ناپايداري خود، متاركأ جنگ را بر اميرالمؤمنين تحميل كردند، اينك، نمايندأ دلخواه خود را نيز بر امام تحميل نمودند؛ اگرچه در حقيقت ابوموسي نمايندأ مردم عراق بود، نه اميرالمؤمنين (ع) !
امام پس از اين كه بر لجاجت اهل نفاق و تزوير مطمئن شد و نمايندگان منتخبش را نپذيرفتند، گفت: «هر چه مي خواهيد بكنيد» و به انتظار رايزني ابوموسي اشعري و عمروبن العاص نشست!
گفتگويي كه جز حماقت نمايندأ سپاه عراق، چيزي را اثبات نكرد و سپاه اسلام را پس از تحميل دهها هزار شهيد و زخمي، با دلهاي پر شبهه به خانه بازگرداند. حكميتي كه خوارج در پي آن روييده و چون خاري، پيكر اسلام را مجروح كردند.
سپاه عراق، در حالي كه هزاران شهيد را در صفيّن برجاي گذاشت، با دلي پر شبهه و اضطراب، به سوي عراق حركت كرد.
در راه، هر كدام، ديگري را از نتايج حكميت سرزنش مي كرد. امام ناچار به آرام كردن آنان مي پرداخت و سعي داشت از ايجاد شكافهاي گسترده در ميان مردم جلوگيري كند. در منزلي از مسير، در حالي كه پيرامون حكميت سخن مي گفت، ناگهان كسي پرسيد: «اوّل ما را از حكميت نهي مي كردي، سپس بدان دستور دادي؛ نمي دانيم كدام دستور درست است ؟»
امام نگاهي خيره و شكافنده به اشعث بن قيس انداخت، دستهايش را بر هم زد و گفت: «اين جزاي كسي است كه كار درست و استوار و انديشأ محكم را از دست داده است. »
اشعث براي اين كه چنين وانمود كند كه امام در سخنش، نظري به او نداشته است، گفت: « اميرالمؤمنين (ع) ! اين سخن به زيان تواست، نه نفعت. »
امام كه تاكنون همأ نفاق افكنيهاي اشعث را بي پاسخ گذاشته بود، با عصبانيت به اشعث گفت: «تو چه مي داني كه زيان من كدام و نفع من چيست ؟ لعنت خدا و لعنت و نفرين لعنت كنندگان بر تو باد! بافنده پسر بافنده، منافق پسر كافر، به خدا قسم يك بار كفر باعث اسيريت شده است و يك بار ديگر در اسلام گرفتار شده اي و در هيچ يك دارايي و نسبت باعث رهايي تو نشد. شخصي كه افراد وطايفأ خود را به شمشير بسپارد و آنان را به سوي مرگ كشاند، سزاي اين را دارد كه خويشاوند و نزديك او را دشمن بدارد و غير خويشاوند به وي اطمينان نكند!»
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14