(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 26 آذر 1388- شماره 19537
 

طرح نياز
برنامه خودسازي
پرهيز از دروغ و عيب جويي
امام حسين (ع) و فتنه بزرگ اموي
علم و عمل؛ خاستگاه فهم بالنده قرآن



طرح نياز

قال الحسين (ع): لاترفع حاجتك الا الي احد ثلاثه: الي ذي دين، اومروه او حسب.
امام حسين(ع) فرمود: نياز و حاجت خود را به جز اين سه نفر(نزد كسي ) مطرح نكن:
1- كسي كه ديندار باشد
2- صاحب مروت و جوانمردي باشد
3- اصالت خانوادگي داشته باشد. (1)
1- تحف العقول، ص 251

 



برنامه خودسازي

پرسش:
براي تحقق رسالت خودسازي و موفقيت بالاي آن چه ساز و كارهايي را بايد به كار گرفت؟
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به اين سوال: ضمن تاكيد بر مقوله خودشناسي صحيح و واقع بينانه به عنوان مرحله اول و پيش نياز خودسازي به محورهاي اساسي برنامه ريزي جامع و مانع شامل
1-واقع گرايي 2- جذابيت 3-تدريج
4- رعايت مراتب حال اشاره شد.
اينك در بخش پاياني دنباله مطلب را پي مي گيريم.
5- عزم و استواري
پس از تنظيم برنامه، با اراده اي قاطع بر انجام آنها ايستادگي كند و نفس خود را از طفره رفتن و كسالت ورزيدن، با جديت تمام، بازدارد.
6- استعانت و توسل
براي موفقيت در امر جهاد اكبر، از خداوند بزرگ، استمداد جويد و به ائمه اطهار(ع) متوسل شود.
7- تحقق اركان چهارگانه سلوك
پيوسته از طريق اركان چهارگانه سلوك، با خداوند مرتبط باشد (مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاقبه)
8- پيروي از الگوهاي راستين
پيروي از الگوهاي راستين؛ مانند ائمه اطهار(ع) و بزرگان اخلاق.
داشتن استاد اخلاق براي پيشبرد انسان و رسيدن به قله معرفت و معنويت، نقش ويژه اي دارد؛ ولي انسان بايد توجه كند كه در دام مدعيان دروغين عرفان و كمال نيفتد و گول كساني را نخورد كه با ادعاي عرفان و تصوف، جوانان پاك دل و خداجو رابه انحراف مي كشانند. استاد اخلاق، بايد شناخته شده و مورد اعتماد باشد و براي اين كار، بايد از افراد خبره و مورد اطمينان سراغ او را گرفت. در صورت نبودن يا نيافتن چنين استادي، از چند طريق زير مي توان جايگزين مناسبي براي آن يافت:
1- توسل دائم به ائمه (ع) به ويژه ولي عصر(عج) كه هر هدايتي از مجراي او انجام مي گيرد و هر لطفي، به بركت او شامل حال انسان مي گردد.
2- انس فراوان با قرآن كريم و تلاوت آن و آشنايي با ترجمه و تفسير قرآن و تدبر و انديشه در معاني عميق آن.
3- ارتباط پيوسته و ناگسستني با دعاهايي كه مشتمل بر بلندترين معارف الهي و بيان گر فضايل والاي اخلاقي هستند؛ به ويژه دعاهايي مانند مكارم الاخلاق، دعاي خمسه عشر، كميل، مناجات شعبانيه و...
4- ارتباط و رفت و آمد با پاكان و انسان هاي باتقوا و خودساخته و عالمان برجسته.
5- داشتن حالت مراقبه و محاسبه اعمال، هنگام خواب كه اين دو امر در راه كمال و بندگي خداوند، داراي نقش كليدي مي باشند.
نكته مهم اين است كه در انجام اعمال بايد به كيفيت و اخلاص توجه داشت؛ نه كميت آن. بنابراين، مهم اين است كه انسان در ميان جامعه و در عين اشتغال به كار و برنامه و مسئوليت خود، به ياد خداوند باشد و از توجه به او، غفلت نورزد وگرنه پناه بردن به غار و جنگل و گوشه نشيني و فاصله گرفتن از مردم و مسئوليت ها، كار دشواري نيست و اين شيوه پيامبران و به ويژه پيامبر خاتم(ص) و خاندان پاك و گرامي اوست كه در عين با مردم بودن و رسيدگي به امور و انجام وظايف شخصي و اجتماعي، به خداوند، توجه كامل داشتند و دمي از ياد او غافل نبودند و پيروان خود را نيز به همين روش و سنت، دعوت كرده اند.

 



پرهيز از دروغ و عيب جويي

شخصي نزد عمربن عبدالعزيز آمد و در خلال سخنان خود از مردي نام برد و او را به بدي ياد كرد و عيبي از وي به زبان آورد. عمربن عبدالعزيز گفت اگر مايلي پيرامون سخنت بررسي و تحقيق مي كنيم.
در صورتي كه گفته ات دروغ از آب درآمد، فاسق و گناهكاري و خبري كه داده اي مشمول اين آيه است: يا ايها الذين امنوا ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا (حجرات - 6) اي كساني كه ايمان آورده ايد اگر فاسقي خبري نزد شما آورد، پس درباره آن به تحقيق بپردازيد.
در صورتي كه راست گفته باشي عيبجو و سخن چيني و مشمول اين آيه هستي: هماز مشاء بنميم (قلم - 11) كسي كه بسيار عيبجوست و به سخن چيني عادت كرده است.
اگر ميل داري تو را مي بخشم و مورد عفوت قرار مي دهم. مرد كه از گفته خود سخت پشيمان و منفعل بود با سرافكندگي و ذلت درخواست عفو نمود و متعهد شد كه ديگر از كسي عيبجويي نكند و اين عمل ناپسند را تكرار ننمايد. (1)
1- مجموعه ورام، ج 1، ص 122

 



امام حسين (ع) و فتنه بزرگ اموي

عليرضا حيدري
نهضت امام حسين (ع) ابعاد و جنبه هاي گوناگوني دارد. از اين رو تحليل و تبيين همه ابعاد آن در يك مقاله و حتي كتاب، شدني نيست. يكي از ابعاد حركت امام (ع) مبارزه با فتنه بزرگي بود كه اميرمومنان علي (ع) پيش از آن خبر داده بود. اين فتنه كه از آن به فتنه اموي و فتنه قاسطين ياد مي شود، فتنه اي بود كه رسالت پيامبران و هدف اصلي آنان را هدف قرار داده بود؛زيرا مهندسي فرهنگي اموي بر پايه نابودي عدالت سامان يافته بود.
در اين راهبرد كه همه سازوكارها مورد بهره برداري قرار گرفته بود، در نهايت مردم به بردگي كشيده مي شدند به گونه اي كه مشروعيت آن را بطور همه جانبه مي پذيرفتند؛ زيرا فلسفه اي در پس زمينه آن طراحي شده بود كه برپايه جبر الهي، همه آن ها مشروعيت و مقبوليت شرعي مي يافت.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا نگاهي به وضعيت عصر نهضت حسيني افكند و شيوه مبارزه و فلسفه آن را تبيين نمايد. با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم.
فتنه بزرگ عدالت ستيز ان اموي
بي گمان مهم ترين عنصر دولت اموي را بايددر عدالت ستيزي آن جستجو كرد. از اين رو در پيشگويي هاي پيامبر (ص) نسبت به وضعيت آينده امت و حضرت اميرمومنان علي (ع) از گروه هاي سه گانه ناكثين، مارقين و قاسطين سخن به ميان آمده است كه وصف اخير براي گروه معاويه و دولت اموي بوده است.
مسلمانان با اظهار ايمان خويش، با سنت الهي، يعني سنت امتحان و ابتلا و فتنه رو به رو مي شوند؛ زيرا همين كه ادعايي نسبت به اسلام و ايمان از سوي شخص يا گروه و يا جامعه اي ابراز مي شود، بايد خود را براي آزمون هاي بسيار آماده كند.
مسلمانان در عصر پيامبر (ص) با فتنه ها و ابتلائات بسيار مواجه بودند. آن حضرت (ص) در خصوص آينده، از هجوم فتنه هاي بزرگ به سوي امت خبر مي دهد. نخستين فتنه بزرگ امت پس از شهادت پيامبر (ص)، مخالفت با انتصاب الهي غدير خم و ولايت و خلافت اميرمومنان (ع) در سقيفه بني ساعده و دو دستگي و تفرقه در امت بود.
پس از اين آزمون بزرگ گرفتاري هاي امت آغاز مي شود و جامعه در آزمون هاي كوچك وبزرگ شكست مي خورد تا در نهايت با سه آزمون در عصر علوي، بسياري از مومنان نيز از رستگاري باز مي مانند.
حضرت اميرمومنان علي (ع) پس از سركوب ناكثين پيمان شكن در جنگ جمل كه همراهاني از خاندان رسول (ص) با نام ام المومنين همسر پيامبر (ص) و شماري از صحابه معروف حاضر در جنگ بدر چون طلحه و زبير در آن حضور داشتند، به سراغ دسته دوم از فتنه گران مي رود كه اكنون با نام قاسطين آنان را مي شناسيم. اين گروه از فتنه گران، هر چند كه همانند گروه نخست، از فتنه بزرگ سقيفه و مخالفت با نصب غدير بيرون آمده اند ولي از ويژگي هاي خاصي برخوردار مي باشند؛ زيرا با هدف و فلسفه رسالت يعني عدالت، دشمني داشتند و ريشه اسلام و رسالت پيامبران را هدف گرفته بودند.
هنوز حضرت اميرمومنان علي (ع) موفق نشده بود تا فتنه دوم قاسطين را سركوب كند كه از درون لشكر حضرت، گروهي از منافقان جديد به نام خوارج بيرون آمدند كه پيامبر از ايشان به عنوان مارقين ياد كرده است. مارقين فتنه اي در درون دولت ولايي علوي بود كه از سوي برخي از ياران بريده و پيوسته به قاسطين ايجاد و فرماندهي مي شد. اين گروه از فتنه گران، مشروعيت نظام سياسي ولايي حكومت علوي را هدف گرفته بودند. آنان با فلسفه «لاحكم الاالله» كه كلمه حقي بود و از آن اراده باطلي داشتند، مي كوشيدند تا مشروعيت ديني و سياسي دولت علوي را از ميان بردارند و اطاعت از ولايت و حكومت وي را نامشروع و ضد حكم الهي قرار دهند. آنان هر چند كه در ظاهر مدعي قانونگرايي بودند و تنها پاي بندي به قانون شريعت را اصالت مي بخشيدند با اين همه نشان دادند كه قانونگرايي آنان تنها مستمسكي براي نافرماني نسبت به دولت علوي مي باشد. بدين ترتيب آنان اطاعت از حكومت علوي را با ترديد در مشروعيت قانوني حكومت علوي زير سوال مي برند و نافرماني مدني اوليه خويش را به نافرماني نظامي و جنگ عليه دولت مشروع علوي تبديل مي كنند.
اميرمومنان علي (ع) ناچار مي شود تا چشم فتنه مخالفت با دولت قانوني با شعار قانونگرايي را در آورد و فلسفه ايشان را با كشتن آنان از ميان بردارد؛ زيرا هر عمل سياسي، هزينه متناسب خود را مي طلبد و هزينه عمل سياسي قانونگريزي با فلسفه قانونگرايي، چيزي جز قتل به حكم اهل بغي نمي باشد؛ زيرا آنان اگر موفق مي شدند، ديگر هيچ نظام مشروع سياسي چه به شكل خلافت يا خلافت سلطنتي و يا نظام ولايي و مانند آن براي اسلام و مسلمانان باقي نمي ماند و تنها فلسفه سياسي حاكم بر انديشه سياسي مسلمانان را آنارشيسم و هرج و مرج تشكيل مي داد كه جلوي پيشرفت جامعه و امت اسلامي را مي گرفت.
كشتن خوارج و سرباززنندگان از اطاعت حكومت و حاكم اسلامي، به معناي نابودي فلسفه سياسي آنارشسيمي بود كه آنان تبليغ مي كردند.
حضرت امير مومنان علي (ع) درباره فتنه خوارج و مارقين مي فرمايد: فانا فقات عين الفتنه؛ من چشم فتنه را در آوردم. (نهج البلاغه، خطبه 92)
فتنه بزرگ اموي
اگر فتنه ناكثين را تن فتنه بدانيم و چشم آن را فتنه خوارج قرار دهيم بي گمان سرفتنه را مي بايست در قاسطين و امت اموي دانست؛ زيرا قاسطين مهم ترين بخش فتنه سه گانه هستند كه اسلام ولايت و اسلام تاويل مي بايست با آن بجنگد و مومنان واقعي را از طريق آن بشناسد.
بر اين اساس آن حضرت (ع) در همين خطبه با اشاره به حركت اموي كه اكنون در معاويه و رهبري آن تجسم يافته است مي فرمايد: الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم، فتنه بني اميه فانها فتنه عمياء مظلمه؛ آگاه باشيد كه خطرناك ترين فتنه از نظر من، فتنه بني اميه است كه فتنه اي كور و تاريك است. (همان)
فتنه اموي بر خلاف ديگر فتنه ها با اساس اسلام و رسالت پيامبران در تقابل بود. اگر فتنه هاي بزرگي چون فتنه سقيفه، اسلام و رسالت را از بخش بزرگ آن تهي كرد، ولي فتنه جديد، همه اسلام را چون پوستين وارونه بر تن امت مي كند و همه حقايق دگرگونه مي شود و تنها نامي از اسلام با محتواي وارونه به جا مي ماند.
اين فتنه، عدالت را كه رسالت همه پيامبران بر پايه آيه 25 سوره حديد و آيات ديگر مي باشد، هدف خود قرار داده و چيزي از اسلام و آموزه هاي وحياني باقي نمي گذارد. حضرت اميرمومنان (ع)
افزون براين كه آنان را عدالت خواران و قاسطين مي نامد در كلماتي ديگر آنان را كساني مي شمارد كه مساوات اسلامي را به طور كلي پايمال كرده و از ميان مي برد و برابري و برادري اسلامي را نابود مي كند.
امويان كه يك قبيله ازقريش بودند، همانند يهوديان يك نژاد خاص بودند كه بيش تر به شكل يك حزب عمل مي كردند و سازماندهي در مراتب را به خوبي مراعات مي نمودند. اينان با آن كه از آغاز با اسلام مخالف بودند و در زمان تنزيل، اسلحه برداشتند، ولي در نهايت شكست خوردند و تسليم شدند، هر چند كه مسلمان نشدند و ايماني نياوردند.
امويان در زمان عمر با قدرت يزيد پسر معاويه در شام به درون نظام سياسي راه يافتند و پس از آن، معاويه قدرت را در دست گرفت. معاويه نخست مهر شاميان را به خود جلب كرد وچنان نماياند كه مردم اسلام را جز به تفسير معاويه نشناختند. امويان سپس در زمان عثمان بيت المال و ثروت را در اختيار گرفتند و پس از قتل عثمان به عنوان ولي خليفه مقتول، قدرت پيدا كردند و پس از شهادت اميرمومنان علي (ع) قدرت ديني را نيز در اختيار گرفتند و شخصيت هاي ديني را به خدمت خود در آوردند. اين گونه است كه چهار قدرت را كه همه قدرت هاي جهاني است در اختيار داشتند: از اين رو خطرناك ترين فتنه در تعبير مولي علي (ع) معرفي شده است.
ويژگي هاي عصر فتنه بزرگ اموي
اميرمومنان علي (ع) چند ويژگي برجسته براي امويان بيان مي كند كه شناخت آن در تحليل واقعه طف و شكست بسياري از مدعيان ايمان در گذر از آزمون و فتنه، تاثير شگرفي دارد. قيام امام حسين (ع) در برابر فتنه اي است كه اميرمومنان علي (ع) آن را براي ما تبيين مي كند. شناخت اين فتنه مي تواند براي تبيين اهداف و فلسفه قيام حسيني دليل كافي ارائه دهد.
امام علي (ع) درباره فتنه بزرگ و خصوصيات آن، افزون بر مساله عدالت خواري و قاسط بودن آن مي فرمايد كه ايشان، مردم را به دو دسته سرور و برده تقسيم مي كنند. به طوري كه: حتي لايكون انتصار احدكم منهم الاكانتصار العبد من ربه. (نهج البلاغه، خطبه 92)
بنابر اين امويان به عنوان يك نژاد برتر مي كوشند تا خود را سرور قرار دهند و ديگران را برده خود كنند.
سومين خصوصيت و ويژگي امويان از نظر اميرمومنان علي (ع) اين است كه با روشنفكري و روشنگري چنان مبارزه مي كنند كه جامعه در بلاي خويش راهنمايي نمي يابد. آن حضرت مي فرمايد: عمت خطتها و خصت بليتها و اصاب البلاء من ابصر فيها و اخطا البلاء من عمي عنها، اين بليه اي است كه همه را فرا مي گيرد ولي بلاي آن اختصاص به عده اي معين است و هر كسي كه اهل بصيرت و روشنفكري باشد، اين بلا و فتنه، او را در بر مي گيرد؛ زيرا نمي خواهند آدم چيز فهم و صاحب دركي در جامعه وجود داشته باشد.
تاريخ گزارش مي كند كه امويان اين گونه عمل كردند و با قتل هاي زنجيره اي، همه روشنفكران جامعه را سر به نيست كردند توگويي كه مرغي دانه ها را از زمين بر مي چيند ايشان روشنفكران و اهل بصيرت را از جامعه بر چيدند و نابود كردند.
چهارمين ويژگي ايشان تغيير ارزش ها به ضد ارزش و ضد ارزش ها به ارزش بود. لذا هر معروفي در عصر ايشان منكر مي شود و هر زشت و ناهنجاري به عنوان ارزش تبليغ مي شود و رايج مي گردد: لايدعوالله محرما الا استحلوه و لاعقدا الاحلوه. (خطبه 97)
بنابر اين تغيير ارزش ها و سنت ها به عنوان يك هدف در راهبردهاي امويان در دستور كار قرار مي گيرد و اسلام و ارزش هاي آن دگرگون مي شود.
نهايت اين رفتار و شيوه امويان، ايجاد همان دگرگوني اصلي است كه حضرت به عنوان دين مقلوب بيان مي كند و مي فرمايد: لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا؛ اسلام را به مانند پوستين وارونه مي پوشانند (خطبه 107)
اين گونه است كه با دگرگوني و وارونه كردن مفاهيم ارزشي اسلام، مردم و ايمان ايشان را نيز وارونه مي سازند.
مبارزه امام حسين (ع) با فتنه بزرگ
اميرمومنان علي (ع) در طول مدت كوتاه چهار و نيم ساله حكومت خويش دو فتنه را از ميان برداشت ولي عدم همكاري امت و مخالفت ايشان اجازه نداد تا ريشه شجره ملعونه را بركند. فتنه اي كه موجب شد تا بوزينگان اموي بر شجره طيبه بتازند و منبر حكم راني پيامبر را ابزار قدرت خويش خود قرار دهند.
در بيست ساله حكومت شرايط به گونه اي تغيير كرد كه ديگر روشنفكري باقي نماند و اهل بصيرت همگي يكايك كشته و از دور خارج شدند. بدين ترتيب هر مخالفي با فلسفه و انديشه ايشان، كشته مي شود تا به سادگي بتوانند اسلام وارونه را به مردم بقبولانند و مردماني واژگونه بسازند.
مردم و امت اسلام در عصر اموي به گونه اي تغيير كردند كه ديگر عدالت و مساوات معنا و مفهوم خود را از دست داده بود و مردم به تفكر جبري، هر ظلمي را به سادگي مي پذيرفتند و آن را به عنوان قسمت و تقدير خويش قبول مي كردند. امام حسين (ع) براي رهايي امت و اصلاح امت جد خويش كه با اسلام واژگونه به بردگي و بندگي كشيده شده بودند، قيام مي كند و در نهايت مي كوشد تا با جانفشاني و شهادت خويش راه بازگشت را بر مردم بگشايد.
امام حسين (ع) با مبارزه خويش توانست فتنه بزرگ اموي را ريشه كن كند و راه تازه اي براي امت باز گشايد. خون حضرت، تنها عامل تغيير در امت بود؛ زيرا وي از هرگونه اتهامي پاك و مبرا بود و امويان نمي توانستند او را به چيزي متهم سازند. بر اين اساس خون امام حسين(ع) به سرعت تاثير شگرف خود را به جا مي گذارد و تمامي فلسفه و بافته هاي امويان را فرو مي پاشاند.
امت از امام حسين (ع) مي آموزد كه چگونه با فلسفه باطل فتنه بزرگ، بجنگد. البته در اين فتنه بزرگ، بسياري از مومنان همانند فتنه بزرگ عصر نخست در سقيفه مردود شدند و تنها شماري اندك بودند كه رستگار شدند و در مسير اسلام واقعي و ولايي گام برداشتند.
امام حسين (ع) با رنگ آميزي صحنه كربلا در روز عاشورا با خون خويش و ياراني كه از خاندان و ياران برگزيده اش بود، سرفتنه را چنان كوفت كه تا آخر الزمان هر كسي كه مدعي اسلام اموي شود به سادگي شناسايي و به عنوان دشمن دين معرفي شود و امكان مبارزه و جهاد براي ديگران و
همانند سازي كربلا و عاشورا در طول تاريخ فراهم آيد و زمينه اي براي بروز قيام نهايي مهدوي (عج) پديد آيد.

 



علم و عمل؛ خاستگاه فهم بالنده قرآن

آيت الله محمدتقي مصباح يزدي
در باب وظايف قرآن پژوهان، توجه به دومحور مهم الزامي است: محور نخست عبارت است ازلزوم شناخت وبهره گيري از آثار قرآن پژوهان پيشين كه در حد تلاش خود گوهرهايي از درياي معارف قرآن را به بشر عرضه كرده اند. محور دوم، تلاش براي استخراج گوهرهاي ناشناخته و مستور قرآن است كه تاكنون در دسترس قرار نگرفته است. اين استخراج نياز به زمينه ها و شرايطي دارد كه افزون بر توانايي هاي علمي و نظر داشت حاصل عمر گذشتگان، عمل كردن و كاربست آموزه هاي قرآن از مهمترين آثار به شمار مي آيد. برخي آيات و احاديث، بيانگر ارتباط علم و عمل مي باشند. دراين نوشتار كه از ماهنامه معرفت شماره 143 انتخاب شده ، نمونه هاي عيني از تاثير عمل به آموزه هاي قرآن در درك عميق آن بيان شده است كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم:
لزوم كشف حقايق مستور قرآن با بهره مندي از آثار موجود
ما همه معتقديم سعادت دنيا و آخرت انسان در پيروي از اسلام است و اين وقتي حاصل مي شود كه ما اسلام را درست بشناسيم. اصيل ترين، محكم ترين، پايدارترين، و غني ترين منبع شناخت اسلام قرآن كريم است وطبق رواياتي، كه شايد متواتر معنوي باشد، قرآن كريم دريايي است كه كسي نمي تواند به عمق آن برسد (نهج البلاغه، خ 198) جز آنان كه خداي متعال حقايق را برايشان كشف كرده است. آنان حقيقت قرآن را لمس و مس مي كنند. خود قرآن نيز مي فرمايد: «انه لقرآن كريم في كتاب مكنون لايمسه الاالمطهرون» (واقعه: 77-79) به راستي كه آن خواندني ارجمندي است كه در نوشتاري پنهان قرار دارد و جز پاكيزگان بدان دست نمي يابند. بنابراين، بر اين باوريم كه قرآن آن قدر حقايق مفيد براي زندگي و سعادت انسان دارد كه هر چه ما كنجكاوي كنيم و بيشتر استنباط نماييم، بازهم پايان نمي گيرد و هيچ وقت نبايد فكر كنيم كه ديگر كار تحقيق درباره قرآن تمام شده است. ازنظر كار علمي، به عنوان يك دانشجو همواره بايد توجه داشته باشيم كه هرچه از معارف قرآن بفهميم قطره اي از درياست و هنوز اعماق ناشناخته اي وجود دارد كه جاي تحقيق بيشتر دارد. اگر اين را به واقع معتقد باشيم، انگيزه اي قوي در تحقيق و پژوهش خواهيم داشت.
كارهاي لازم و بايسته در زمينه پژوهش قرآني را مي شود به دو بخش تقسيم كرد: يكي اينكه از كارهايي كه ديگران در طول تاريخ اسلام و تشيع در اين زمينه كرده اند، درست بهره مند شويم، و ديگر اينكه سعي كنيم حقايق جديدي كشف كنيم و به معاصران و آيندگان عرضه نماييم. درست مثل كسي كه كنار يك دريا و يا كنار يك معدن عظيمي كه گنج هايي از آن استخراج شده و آماده استفاده است قرار گرفته، بايد از بخشي كه استخراج شده استفاده كرد؛ ولي بايد تلاش كنيم كه گنج هاي ديگري را نيز استخراج نماييم. وقتي مي دانيم كه در اعماق اين دريا يا در اعماق اين معدن هنوز جواهر و گوهرهاي ناشناخته اي وجود دارد، بايد تلاش كرد و آنها را كشف نمود و در معرض استفاده قرار داد. بنابراين، اولاً، بايد سعي كنيم از زحماتي كه ديگران كشيده اند حداكثر استفاده را ببريم و ثانياً، همت كنيم با بهره اي كه از دستاوردهاي ديگران مي بريم و ابزاري كه استفاده مي كنيم، معارف جديدي را استنباط نماييم و در دسترس جويندگان و پويندگان حقيقت قرار دهيم.
اما كار به اينجا تمام نمي شود، براي اينكه مفروض ما اين است كه قبل از اينكه بفهميم قرآن هنوز معارف ناشناخته اي دارد، بر اين اعتقاد بوديم كه قرآن تنها راه سعادت انسان است و اين مطالعات و تحقيقات و پژوهش ها براي اين است كه انسان چيزهاي جديدي به دست بياورد تا از آن براي سعادتش استفاده كند. زماني در اين ادعا صادق هستيم، كه به آنچه از معارف قرآن مي دانيم درست عمل كنيم. اگر مسائلي را كه در قرآن خيلي واضح و آشكار بيان شده و بر آن تأكيد گرديده، عملاً نشنيده و نديده بگيريم، چندان فرقي ندارد كه آيه اي در قرآن باشد يا نباشد. آيا در اين صورت، مي توانيم ادعا كنيم كه ما واقعاً قرآن را ضامن سعادت انسان مي دانيم؟ من خيال مي كنم- البته قياس به نفس مي كنم؛ آقايان هم مختارند به نفس خود مراجعه كنند و ببينند تا چه اندازه با بنده شباهت يا تفاوت دارند- صرف نظر از تحقيقات علمي در باب آياتي كه احتياج به مطالعات فني و تخصصي دارد، اگر يك بار روي قرآن مرور كنيم، به همين اندازه كه معناي تحت اللفظي عبارت هاي قرآن را درست بفهميم، خواهيم ديد كه قرآن مطالبي رابه ما عرضه مي كند كه در عمل به آن بسيار كوتاهي كرده و مي كنيم و به زحمت مي توان گفت كه اگر اين كتاب، كتاب عمل است، ما اهل عمل به اين كتاب هستيم! دقت ها و ريزبيني هاي مفسران وبزرگان به جاي خود محفوظ؛ مطالب روشن آيات هيچ نيازي به كارهاي تخصصي ندارد هركس كه با عبارات عربي و الفاظ قرآن انسي داشته باشد مي فهمد كه قرآن چه مي گويد. هم در بخش باورها، هم در بخش ارزش ها هم در روش هاي عملي مطالب بسيار واضحي در قرآن هست كه وقتي ما آنها را با باورها و روش هاي خودمان مقايسه كنيم مي بينيم زندگي ما با اينها تناسب ندارد، بلكه با آن خيلي فاصله دارد و نمي توان گفت زندگي ما براساس اين باورها و اين ارزش هاي قرآني شكل گرفته است.
مشروط بودن فهم عميق قرآن به عمل به آموزه هاي آن
به دست آوردن معارف عميق قرآن تا حد زيادي به عمل به قرآن بستگي دارد. معارف لطيف و عميق را كساني درك مي كنند كه به مفاد و معناي ظاهر آيات قرآن عمل كرده باشند. كساني كه به باورها و بايدها و نبايدهاي بيان شده در ظاهر قرآن متعبدند، توفيق درك مطالب عميق تر آن را مي يابند. در خود قرآن كريم آياتي دال بر اين مطالب داريم؛ مانند: «يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا) (انفال:29)؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر تقواي الهي پيشه كنيد خداوند براي شما وسيله تشخيص (حق از باطل) قرار مي دهد. در جوامع روايي نيز بابي با عنوان «استعمال العلم» (كافي، ج1، ص 44) آمده است؛ از جمله حديث منقول از حضرت امير(ع) كه مي فرمايد: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه»؛(همان) دانش پيوسته به عمل است، پس آنكه دانست بايد عمل كند. دانش فراخواننده عمل است، اگر بدان پاسخ داده شد (باقي مي ماند)، وگرنه از او كوچ خواهد كرد. تجربه عملي بزرگان نيز همين را نشان مي دهد. بنابراين، استفاده علمي از قرآن نيازمند عمل به قرآن است، وگرنه درك درستي از قرآن حاصل نمي شود. ما مي خواهيم معارف قرآن را استنباط كنيم تا هم خودمان سعادتمند شويم و هم راه سعادت را به بشر بياموزيم. مي خواهيم بگوييم: به اين قرآن عمل كنيد تا سعادتمند بشويد. اگر عمل خودمان با قرآن توافق چنداني نداشته باشد، نه در فهم و نه در دعوت ديگران موفق نخواهيم شد. البته عمل ما توافق جزئي با قرآن دارد. نمي شود انسان مؤمن باشد و به هيچ دستور قرآن عمل نكند! اما توافق جزئي با كلي خيلي فرق دارد. به عنوان نمونه كوچك، هر كس مروري بر آيات قرآن بكند به وضوح درمي يابد كه قرآن معتقد است اين زندگي دنيا با لذت هايي كه دارد و با زيورها و زينت هايي كه خدا در آن قرار داده، نسبت به حقايق ثابت اخروي و معنوي حكم فريب را دارد: (و الحياه الدنيا الا متاع الغرور) (آل عمران: 185)؛ زندگي دنيا چيزي جز كالاي فريبنده نيست. و اصلا در مقام مقايسه با آنها قابل مقايسه نيست. آدمي فطرتا به گونه اي آفريده شده كه تمايل به امور دنيا دارد؛ اما وجود ميل به امور دنيوي نشان از هدف بودن آن ندارد، بلكه اين تمايل براي هدف ديگري است. اگر انسان نسبت به موارد مختلف امتحان، از خوردني هاي طبيعي و نفساني علاقه اي نداشته باشد، زمينه امر و نهي و امتحان فراهم نمي شود. انسان بايد نسبت به چيزي تمايل داشته باشد، آنگاه به او بگويند اگر بنده و فرمانبري، اين كار را نكن. همه اين زينت هايي كه در دنيا قرار داده شده و روزي هم همه آنها گرفته خواهد شد، براي اين است كه ما امتحان بشويم. اگر ما باور داشته باشيم كه واقعا همه كالاهاي دنيا اسباب امتحان است، بايد نقش خود را در مقابل آن نشان دهيم تا به نتيجه برسيم و پاداش بگيريم. آن پاداش اصل مطلوب ما بوده و ثابت و هميشگي و بي عيب و نقص است و رنجي به همراه ندارد: (لايمسنا فيها نصب و لايمسنا فيها لغوب) (فاطر-53)
در آن سرا نه رنجي به ما مي رسد و نه درماندگي. نه خستگي دارد، نه رنج و زحمت. اينها همه مقدمه است براي اينكه ما لياقت دريافت آن را بيابيم. آن پاداش چه مراتبي دارد و اولياي خدا به كجا مي رسند؟ بايد از خود قرآن فراگرفت و به كمك عمل به قرآن فهميد كه انسان به چه جاهايي مي تواند برسد. اگر درست عمل نكنيم، هر چه به مغزمان فشار بياوريم، نمي توانيم بفهميم كه قرآن درپي رساندن انسان به كجاست.
مسئوليت بزرگ عمل به قرآن
ما امروز از جهات متعددي مسئوليت بزرگي در مقابل عمل به قرآن داريم. اين حقيقتي غيرقابل انكار است كه دنيا تشنه حقايق قرآن است. بنابراين، بايد تحقيق نماييم و معارف قرآن را ياد بگيريم. بايد اين گنج را استخراج كنيم و در اختيار مردم جهان قرار دهيم. معارف قرآن امانتي است كه بايد به اهل آن برسانيم. رفتار ما نيز مي تواند در انجام اين رسالت اثر داشته باشد؛ يعني اگر رفتارمان نشان بدهد كه ما چندان اهميتي به معارف و احكام قرآن نمي دهيم، چگونه مي خواهيم ديگران را به اهميت دادن به آن دعوت كنيم؟ اگر رفتارمان نشان از دلبستگي به دنيا دارد، چطور مي توانيم به ديگران بگوييم كه اين كار بدي است، شما آن را انجام ندهيد؟ قرآن هم از اين كار مذمت مي كند: (وآثر الحياه الدنيا) (نازعات- 83)؛ و زندگي دنيا را برگزيد.
(الذين يستحبون الحياه الدنيا علي الاخره) (ابراهيم3)؛ آنان كه زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح مي دهند. يعني زندگي دنيا را دوست تر مي دارند، بيشتر خوششان مي آيد، اين را جدي تر مي گيرند. قرآن آمده براي اينكه اين را به مردم بفهماند: (بل توثرون الحياه الدنيا و الاخره خير وابقي ان هذا لفي الصحف الاولي صحف ابراهيم و موسي) (اعلي: 61-91)؛ بلكه زندگي دنيا را انتخاب مي كنيد، حال آنكه آخرت بهتر و پايدارتر است. به راستي كه اين مطلب در كتاب هاي پيشين آمده است؛ كتاب هاي ابراهيم و موسي. اگر رفتارمان نشان بدهد كه به اين باور نداريم، آن وقت چگونه مي خواهيم ديگران را دعوت كنيم؟ در اين صورت، تبليغاتي كه ما از اسلام و قرآن مي كنيم، نتيجه اي دربر نخواهد داشت. كم كم به اين منتهي مي شود كه اولا، مي گويند آنچه كه از قرآن به زبان مي آورند، اعتبار چنداني ندارد؛ اينها يك برداشتي است، برداشت هاي ديگري هم هست! ثانياً، دعوت پيامبران براي آن است كه مردم حقوق ديگران را تا حدي رعايت نموده و كمتر به حقوق ديگران تجاوز كنند، ولي عذاب و جهنم و بهشت و اينها واقعيتي ندارد!(5) اكنون كار بدان جا رسيده كه استاد دانشگاه به نام اسلام شناسي صريح مي گويد هيچ دليلي نداريم كه آنچه قرآن گفته راست است و اصلا دليل نداريم كه هر چه خدا مي گويد راست است! خدا و پيامبر و قرآن همه درست، قرآن هم كلام خداست، اما ما هيچ دليلي نداريم كه راست مي گويد، اينها را گفته اند تا يك مقدار جلوي فسادها را بگيرند و نظمي برقرار بشود، زندگي فقط همين دنياست!
اگر رفتار ما همين تفكر را نشان دهد، صبح كه از خواب بلند مي شويم، فكر لذت دنيا هستيم، شب هم كه به بستر مي رويم، فكر لذت دنيا هستيم، و آنجايي كه تزاحم بين دنيا و آخرت هست دنيا را انتخاب مي كنيم: (بل توثرون الحياه الدنيا و الاخره خير وابقي) (اعلي: 61و 71) مثلا، اگر وظيفه واجب فرد در يك طرف، و پول هم در طرف ديگر باشد، پول را ترجيح مي دهد. و يا اگر قرآن بگويد- مثلا- نيم ساعت پيش از اذان صبح بلند شويد و چند ركعت نماز نافله شب بخوانيد معلوم نيست چند بار در عمرمان به آن عمل كنيم: (و من الليل فتهجد به نافله لك عسي ان يبعثك ربك مقاماً محمودا) (اسراء: 97)؛ و پاسي از شب را بيدار و متهجد باش و نماز شب را كه خاص توست به جاي آور كه خدا تو را به مقام محمود مبعوث گرداند. (و من الليل فاسجد له و سبحه ليلاً طويلا) (انسان: 62)؛ و پاسي از شب براي او سجده كن و شبي بلند او را به پاكي ستايش كن. آيا ما واقعاً دوستدار قرآن و مروج قرآن هستيم؟ نتيجه دوري از عمل به قرآن به اينجا مي رسد كه كم كم فهم ما اين گونه مي شود كه احكام قرآن هم تاريخمند است؛ يعني اين احكام براي يك زمان خاصي بوده است كه- مثلا- گفته اند اگر كسي چنين و چنان كرد او را تازيانه بزنيد، ولي الان كه بشر متمدن شده، بايد آزاد باشد هر كاري دلش مي خواهد بكند! اين سخن را چه كساني مي گويند؟ مسلمان ها و متدينان! اگر فرض كنيد فقط در دانشگاه آمريكا و اروپا مي گفتند، خيلي مهم نبود؛ براي اينكه آنان از اول بنا ندارند به قرآن عمل كنند. ولي عالم مسلمان نيز كم كم مصداق آيه (أفرأيت من اتخذ الهه هواه) (جاثيه: 32) (آيا مي بيني آن را كه هواي نفسش را خداي خود قرار داده؟) مي شود. با اينكه علم دارند، خدا گمراهشان مي كند، قلبشان سياه است و نمي فهمند. چقدر ما در قرآن تعبيرهايي داريم از قبيل (ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم) (بقره: 7) (خداوند بر دل ها و گوش هايشان مهر نهاده) و (طبع الله علي قلوبهم) (نحل: 801) (خداوند بر دل هايشان مهر نهاده) و امثال آن. چطور مي شود كه انسان اين گونه مي شود؟ ريشأ همأ اينها در اين آيات بيان شده است: (اتخذ الهه هواه) (جاثيه: 32)؛ هواي نفسش را خداي خود قرار داده. (واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد الي الارض واتبع هواه) (اعراف: 571-671)؛ و بر آنان بخوان خبر كسي را كه نشانه هاي خود را به او داديم و او از آنها بيرون رفت. پس شيطان به دنبال او رفت و از گمراهان شد و اگر مي خواستيم او را با آن نشانه ها بالا مي برديم، ولي او به زمين چسبيد و از هواي خود پيروي نمود. حالا هر كسي حساب بكند آيا من مصداق اين آيه نيستم؟ نمونأ بارز اين محاسبه جايي است كه انسان در يك طرف تكليف واجبي داشته باشد و در طرف ديگر لذت دنيا باشد و اين دو با هم تزاحم داشته باشند، كدام را انتخاب مي كند؟
ما وقتي از عنايات الهي استفاده خواهيم كرد- و هيچ كس بدون عنايت خدا به جايي نمي رسد- و وقتي مشمول عنايات و ادعيه حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) قرار مي گيريم كه اين كتاب را جدي باور كنيم و بناي عمل به آن داشته باشيم. هر آيه را تحقيق كرديم و معناي واقعي آن را فهميديم، بناي عمل داشته باشيم، نه اينكه پرونده را بايگاني كنيم و بگوييم خوب فهميديم! بلكه بايد عمل كنيم؛ آيا اين آيه دروغ است؟ (لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون) (آل عمران: 29)؛ هرگز به نيكي نمي رسيد، مگر آنكه از آنچه دوست داريد (در راه خدا) خرج كنيد. آيا ما اين گونه هستيم؛ آن چيزهايي را كه دوست داريم انفاق مي كنيم؟ هركس به اندازأ خودش. آيأ (لن تنالوا البر) مخصوص ميلياردرها نيست، بلكه خطاب به همأ ماست. آيا ما دايم در اين فكريم و دوست داريم كه اندوخته هايمان افزوده شود و مصداق آيه (بل توثرون الحياه الدنيا) قرار گرفته ايم، يا دوست داريم زمينه اي فراهم بشود بهتر بتوانيم به ديگران رسيدگي و كمك كنيم؟ آيا در فرض نخست، قرآن را باور كرده و درپي ترويج آن با همين مضامين هستيم (چيزي كه خودمان باورمان نيست و خودمان عمل نمي كنيم!) نتيجه سخن آنكه ما دو وظيفه داريم:يكي اينكه سعي كنيم قرآن را بهتر بفهميم؛ ديگر اينكه سعي كنيم بهتر عمل كنيم و اين دو با هم تأثير و تأثر متقابل دارند. وقتي بهتر مي فهميم كه بهتر عمل كنيم. تا بهتر عمل نكنيم، لطايف قرآن را درك نمي كنيم.
نمونه اي از درك متعالي قرآن در پرتو عمل
گاهي خيال مي كنيم هرچه را بايد بفهميم فهميده ايم. اگر كسي اعتراف كند كه بعداز 06 سال تحقيق درقرآن، امروز چيزي فهميده است كه در طول اين 06 سال به ذهنش نرسيده است، مي گويند دروغ مي گويد. يك چيزهايي بزرگان نقل مي كنند كه بنده هم در اين سن و با ريش سفيد و استفاده از اساتيد هنوز راز آن را نمي فهمم. شايد بعضي ها به ياد داشته باشند مرحوم آيت الله اراكي(ره) قبل از انقلاب در مسجد امام حسن عسكري(ع) قم نماز جمعه مي خواندند و خيلي از ائمه جماعات هم به احترام ايشان جماعت ظهر خود را تعطيل مي كردند. در يكي از خطبه هاي نماز جمعه كه من هم حاضر بودم درباره فهم قرآن صحبت مي كردند، از مرحوم آخوند ملافتحعلي سلطان آبادي (اراكي) ياد كردند. وي در زمان ميرزاي بزرگ(ره) از طرف ايشان، در سامراء سه مسئوليت داشت: يكي اقامه نماز جماعت، ديگري درس اخلاق و سوم درس تفسير. مرحوم آيت الله اراكي راجع به تفسير ايشان نقل فرمودند كه وي در اواخر عمر نابينا شده بود و مطالعه ايشان تفكر در قرآن بود. روزي مشغول تفكر درباره آيه اي از قرآن بود كه ناگهان صيحه اي كشيد.نزديكان آمدند و از راز صيحه ايشان پرسيدند. ايشان در پاسخ فرمود: يك آيه و شش هزار معنا! ظاهرا مرحوم آقاي حكيم به استناد همين گونه بيانات مرحوم آخوند ملافتحعلي سلطان آبادي به جواز استعمال لفظ در بيش از يك معنا قايل شدند. ايشان در كتاب (حقايق الاصول، ج 1، ص 59) به اين نكته اشاره كرده اند كه مرحوم سلطان آبادي گاهي در تفسير يك آيه ده ها معنا بيان مي كردند؛ معناهايي كه همديگر را نفي نمي كنند. شايد چيزي شبيه آنچه در روايات است -و ما مقصود از آنها را نمي فهميم- كه «ان للقرآن ظهرا و بطنا»؛ به راستي براي قرآن ظاهر و باطني است. اين مطلب در احاديث فراواني آمده است؛ يك روايت نيست كه انسان بگويد اين از اسرائيليات است، يا سند آن ضعيف است. ده ها روايت به اين مضمون نقل شده است. ما معناي ظاهري آيه را درست نمي فهميم، كلي بايد زحمت بكشيم تا معناي ظاهري آيه را بفهميم؛ ولي وقتي معناي بعدي و دشوارتر فهميده مي شود كه انسان پس از فهم ظاهر آيه، آن را به دل بسپارد و عمل كند و بدان ملتزم شود. آن وقت دريچه اي باز مي شود تا معناي لايه زيرين را هم ببيند و همين طور نسبت به معناي عميق تر از آن.
قرآن گنج گران بهايي است كه قابل قيمت گذاري نبوده و به رايگاه دراختيار من و شماست و هنوز در باب استفاده از ظاهر آن درمانده و اندر خم يك كوچه ايم. معني آياتي كه عرض كردم، ظاهر بود.
مقصود ما باطن آيه (بل تؤثرون الحياه الدّنيا) نبود. اگر به همين ظاهر هم ملتزم نباشيم، چه استفاده اي از آن خواهيم كرد؟ قرآن كريم بزرگ ترين هديه الهي براي مخلوقات است كه با هيچ چيزي قابل مقايسه نيست. اگر چيزي بزرگ تر از اين ممكن بود، خداي متعال آن را مي داد. يك وقت يكي از اساتيد سؤالي خيلي ساده اما خيلي پرمعنا مطرح كردند؛ گفتند: شما فكر مي كنيد اگر ممكن بود بهتر از قرآن چيزي را بيان بكنند خداوند كوتاهي مي كرد و بخل مي ورزيد؟ خداوند اين همه تشكيلات درست كرد و از بهترين بندگانش پيغمبري فرستاد و پيامبر(ص) نيز همه مشكلات را تحمل كرد، براي اينكه قرآن به دست من و شما برسد. آيا اگر بهتر از اين مي شد، خدا كوتاهي مي كرد؟ يعني به برهان انّي اثبات مي شود كه كلامي بالاتر از اين ممكن نيست. اين قرآن در اختيار ماست كه فقط چند آيه اش را بخوانيم و يك مقدار تجويد و صوتش هم به عنوان يك هنر رعايت كنيم؟ يعني اين هنري است كه قاري نيز مانند يك آوازخوان كه آوازي مي خواند و برايش كف مي زنند، گروهي براي تشويق او «الله الله» بگويند؟ (ولو أن قرآناً سيّرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتي...) (رعد:13)؛ اگر قرآني مي بود كه كوه ها بدان جابه جا مي شد يا زمين بدان پاره پاره مي شد يا با آن با مردگان سخن گفته مي شد (همين قرآن است.) اين در وصف خود قرآن است. اگر آن بيان را به اين مطلب ضميمه كنيم؛ يعني اگر ممكن بود قرآن چنين باشد و اين قرآن نيست و چيز ديگري بايد باشد و خدا نازل نمي كرد، خدا بخل مي ورزيد! اين همان قرآني است كه (سيّرت به الجبال... او كلّم به الموتي...) اين همان قرآني است كه اهل قرآن با يك آيه آن بيمارهاي لاعلاج را شفا مي دادند؛ با خواندن يك آيه طي الارض داشتند. از كسي توقعي نيست كه به آن مراتب متعالي دست يابد، بلكه مي گوييم به همين دستورات ظاهري كه قرآن داده براي ثواب آخرت عمل كنيم. اگر باورمان است كه دنيا مقدمه است و آخرت هدف اصلي، و واقعاً خواستني است، ما كوتاهي كرده ايم.
آنچه بيان شد زبان حال خودم بود. به شما عزيزاني كه جوان هستيد و هنوز فرصت زيادي براي علم و عمل داريد، توصيه مي كنم كه قرآن را جدي بگيريد. سعي كنيد خودتان را با مضامين قرآن تطبيق بدهيد، مطالبي را كه به عنوان واقعيت ها بيان شده به جد باور كنيد. آياتي كه به عنوان دستورالعمل هست به حد توان عمل كنيد، وگرنه روزي پشيمان خواهيد شد. و پشيماني ما بيشتر از ديگران است؛ براي اينكه آنها كه نفهميدند وقتي هم بفهمند چنين چيزي از دستشان رفته، دست كم پيش خود و وجدانشان مي گويند كه ما نفهميديم. اما ما كه فهميديم و دانستيم و در اختيارمان بود و اين همه توصيه ها و تأكيدها براي عمل و توبيخ ها براي ترك آن ديده بوديم و باز هم اهميت نداديم، حسرتمان زيادتر خواهد بود. خدا انشاءالله به بركت عنايات حضرت ولي عصر- ارواحنا فداه- نورانيتي در دل هاي ما قرار دهد كه قرآن را بهتر بفهميم و بهتر عمل كنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14