دوشنبه 30 آذر 1388- شماره
19540
كالبدشكافي پيروزي اوباما در آمريكا يك سال از حضور نخستين رئيس جمهور سياهپوست در كاخ سفيد گذشت
|
|
|
كالبدشكافي پيروزي اوباما در آمريكا يك سال از حضور نخستين رئيس جمهور سياهپوست در كاخ سفيد گذشت
سيدياسر جبرائيلي اشاره انتخابات رياست جمهوري سال 2008 آمريكا از جهات بسياري حائز اهميت بود، اما آنچه كه بيش از هرچيز ديگري اين رويداد را برجسته مي ساخت، ويژگي هاي «آمريكاي جديد» بود كه رئيس جمهور منتخب مي رفت تا حكومتش را به دست گيرد. اين آمريكاي نوين، در دستيابي به اهداف اوليه خود در جنگ هاي خونيني كه به بهانه حوادث 11 سپتامبر 2001 در عراق و افغانستان به راه انداخته بود، ناكام مانده و به سبب همين ناكامي گرفتار بحراني چند وجهي شده بود: 1- شعار «صدور دموكراسي» به جهان كه به پوششي براي مداخلات واشنگتن در امور ديگر كشورها تبديل شده بود، در عراق و افغانستان بي آبرو شد و كاركرد خود را از دست داد 2- جنايت هاي جنگي پنتاگون در دو كشور اخير به شدت به وجهه جهاني آمريكا لطمه زد، و اين براي يك مدعي ابرقدرتي كه بخشي از ماهيتش بسته به ميزان محبوبيت جهاني آن بود، گران تمام مي شد. 3- بدهي هاي آمريكا از سال 1980 به اين سو روندي به شدت صعودي به خود گرفته بود و دانشمندان خبر از يك بحران كمرشكن اقتصادي مي دادند و رئيس جمهور منتخب بايد وارث اين فاجعه مي شد 4- بيش از يك هزار پايگاه نظامي آمريكا در سراسر جهان جز هزينه براي واشنگتن ثمري نداشت و تحليل گران به صراحت مي گفتند كه تا بودجه نظامي كاهش نيافته و اين پايگاه ها تعطيل نشوند، آمريكا از بحران اقتصادي نجات نخواهد يافت. اما روياي تسخير جهان به پنتاگون اجازه نمي داد از ميزان اين پايگاه ها بكاهد 5- جريان هاي تجزيه طلب در برخي ايالات جان گرفته بودند و وحدت و يكپارچگي ايالات متحده در معرض خطري بزرگ بود... حاكميت آمريكا چاره اي جز رويارويي با اين فجايع را نداشت و نخستين اقدامي كه در اين مقام بايد مي كرد، توسل به يك شخصيت كاريزما براي بازگرداندن اميد به داخل كشور و نيز بازسازي وجهه جهاني آمريكا بود تا بتواند جنگ هاي بيروني و بحران هاي داخلي را راحت تر مديريت كند... و اينگونه بود كه پروژه انتخابات رياست جمهوري 2008 كليد خورد. در نوشته حاضر، در ابتدا نگاهي مختصر به تاريخچه دوحزب بزرگ اين كشور (جمهوريخواه و دموكرات) داشته و سپس به تحليل و بررسي انتخابات رياست جمهوري سال 2008 و حوادث مهم قبل از آن خواهيم پرداخت. تحليل درست پروژه انتخابات 2008 نيازمند ترسيم نمايي كلي از اين احزاب، و نيز شناخت برخي معادلات پيچيده و در پس پرده قدرت در آمريكاست. گفتني است كه اين مقاله به مناسبت يك ساله شدن حضور اوباما در كاخ سفيد نوشته شده است. سرويس خارجي كيهان حزب دموكرات اين حزب در سال 1824 توسط «آندرو جكسون» تاسيس شد و ريشه در ايالات جنوبي آمريكا دارد كه در كار كشت پنبه بودند. حزب دموكرات براي يك دوره طولاني، فقط يك سازمان سياسي كارآمد محسوب مي شد كه توانسته بود با بنيان گذاري و تثبيت نظام هاي تك حزبي، و دور نگه داشتن جمعيت عظيم سياهپوست ايالات جنوب از قدرت، از سلطه سفيدها در منطقه محافظت كند. به دنبال افزايش توان اقتصادي، ايالت هاي جنوبي دژ محكمي براي دموكرات ها شد. در ايالات ساحلي شمال شرقي نيز، همزمان با ورود 30 ميليون مهاجر به آمريكا در دهه 1920، اين حزب موفق شد گروه هاي تازه وارد را كه متشكل از ايرلندي ها، لهستاني ها و ايتاليائي ها بودند، به خود جذب كرده و پايگاه قدرتمندي را در شمال ايجاد كند. در دهه 1930 با انتخاب «فرانكلين دي روزولت» به سمت رياست جمهوري، قدرت دموكرات ها تقويت شد. در اين دوران كه مي توان آن را دوران واپس زدگي جمهوريخواهان از كنگره آمريكا ناميد، دموكرات ها با پيش راندن طرح هاي اصلاحي به ترميم اقتصاد آمريكا و بهبود اوضاع معيشتي مردم پرداختند. اجراي اين برنامه ها دموكرات ها را بيش از پيش محبوب تر ساخت و آنان به حزب سياسي برتر در كنگره تبديل شدند. از سال 1930 تا 1994 تمايل عمومي مردم آمريكا و گرايش حزبي آنها عمدتا به سوي دموكرات ها بوده است. به طوري كه در طول اين سال ها جمهوريخواهان تنها توانستند دو دوره صاحب اكثريت كرسي ها در كنگره شوند. اما استراتژي دموكرات ها در خارج كردن سياهان از جريان سياسي كشور، علاوه بر آزرده كردن سياه پوستان، باعث سرخوردگي سفيدپوستان جنوب از سياست حقوق مدني اين حزب نيز شد؛ تا اينكه جمهوريخواهان موفق شدند به تدريج حمايت راي دهندگان ايالات جنوبي را كسب و بالاخره در سال 1994 اكثر كرسي ها را در كنگره به دست آورده و اين اكثريت را تا سال 2004 حفظ كنند. حزب جمهوريخواه اين حزب در سال 1854 توسط ائتلافي از ويگ هاي سابق(ليبرال ها)، دموكرات هاي شمال و گروه هاي ضدبرده داري در ايالات صنعتي شمال آمريكا پايه ريزي شد، اما توانست با كسب حمايت مناطق روستايي و شهرهاي كوچك غرب ميانه و ايالات سرحد كرانه اقيانوس آرام، تا جنوب و غرب ايالات متحده گسترده شود. با گذشت زمان حزب جمهوريخواه موفق شد به مدد تغييرات اقتصادي و اجتماعي، موفقيت خود را به عنوان يك حزب كارآمد ملي تثبيت كرده و با خط مشي محافظه كارانه، به يك حزب قدرتمند در عرصه سياسي آمريكا تبديل شود. جمهوريخواهان تا دهه 1930 حزب برتر بودند، اما با ظهور روزولت و آغاز موفقيت هاي روزافزون دموكرات ها، در سرتاسر آمريكا در اقليت قرار گرفتند. اگرچه موفقيت هاي حزب دموكرات در اداره كشور و جلب حمايت توده هاي مردم، جمهوريخواهان را در حاشيه قرار داد، اما همانطوريكه پيشتر نيز اشاره شد، نارضايتي ايالات پرجمعيت جنوب از دموكرات ها، باعث ظهور مجدد جمهوريخواهان شد. در تاريخ سياسي آمريكا، سال 1994 به سال «انقلاب جمهوريخواهان» مشهور است. در اين سال اين حزب توانست صاحب اكثر كرسي هاي كنگره شده و تا سال 2004 اين اكثريت را حفظ كند. ناگفته نماند نگاهي به تاريخ نشان مي دهد، دموكرات ها و جمهوريخواهان تقريبا به طور مساوي پست رياست جمهوري آمريكا را احراز كرده اند (19 دوره حزب دموكرات و 23 دوره حزب جمهوريخواه؛ تا سال 2008). دوسال جنگ زرگري دموكرات ها درحقيقت پيش از برگزاري انتخابات كنگره درسال 2006 براي پيروزي در انتخابات رياست جمهوري سال 2008 خيز برداشتند. در انتخابات هفتم نوامبر 2006 كنگره آمريكا، سياسيون اين كشور را علاوه بر عناوين جمهوريخواه و دموكرات، با دو عنوان ديگر نيز مي شد مشاهده كرد: موافقان و مخالفان جنگ عراق. البته اين دو گروه (مخالفان و موافقان جنگ) جدا از دو حزب قدرتمند آمريكا نبودند. جمهوريخواهان يا بانيان جنگ، كه مي كوشيدند به طرق مختلف وقوع آن را لازم و پرمنفعت جلوه دهند؛ و دموكرات ها كه پس از 12 سال دوري از حاكميت دركنگره قصد داشتند با بهره برداري از مخالفت افكار عمومي با جنگ عراق، به قدرت بازگردند. براساس نظرسنجي هاي صورت گرفته درآن دوره، از هر 10 شهروند آمريكايي شش نفر مخالف جنگ بودند و از اين تعداد 78درصد مي گفتند كه به دموكرات ها راي خواهند داد. تمايل مردم آمريكا به دموكرات ها مي توانست ناشي از دو علت جداگانه باشد: حالت اول آن كه دموكرات ها توانسته بودند به خوبي از موقعيت پيش آمده، يعني شورش در ايالات مختلف آمريكا عليه جنگ و خونريزي دولت جمهوريخواه درخاورميانه بهره برداري كرده و ورق را به نفع خويش برگردانند؛ و يا اينكه شهروندان آمريكايي فقط قصد روي گرداندن از جمهوريخواهان را داشتند و به ناچار، به سوي تنها گزينه ممكن ، يعني حزب دموكرات روي آورده بودند. دموكرات هاي آمريكا تقريباً هيچ برنامه مشخص و برجسته اي براي بهبود وضعيت موجود آمريكا نداشتند و تنها، كوشيدند با به دست گرفتن پرچم مخالفت با جنگ و «موج سواري» بر روي مخالفت هاي ايجاد شده، به مقصود خود برسند. از سوي ديگر، جمهوري خواهان نيز سعي كردند با دفاع از عملكرد خود درعراق از روي گرداني مردم جلوگيري كنند. طي ماه هاي منتهي به انتخابات كنگره، ابزار تبليغاتي جمهوريخواهان استفاده از «روان شناسي سياسي» در انتخابات و مطرح كردن مسائلي چون «دفاع از شهروندان آمريكايي درمقابل تروريسم» ضعف دموكرات ها در حفاظت از آمريكايي ها «و مانند آن بود، اما با گذشت زمان، جرج بوش و اعضاي حزب وي به اين نتيجه رسيدند كه دو موضوع براي قشر نخبه آمريكا مثل روز روشن است. 1- حادثه 11 سپـتامبر و شبكه القاعده ساخته و پرداخته خود آمريكاست. 2-جنگ عراق، جنگ نفت است. اين بود كه شعار «مبارزه با تروريسم» درحاشيه تبليغات جمهوريخواهان قرارگرفت و بوش در سفرهاي تبليغاتي خود كه به نفع كانديداهاي حزب جمهوريخواه انجام مي داد، اعلام كرد:«پيروزي مخالفان جنگ (يعني حذف اين جنگ از روابط خارجي آمريكا) موجب افزايش ماليات و بحران اقتصادي ايالات متحده خواهد شد.» دموكرات ها در مقابل اين امر سكوت كردند و روش هاي پيشين تبليغاتي خود را شدت بخشيدند. آنها حتي هيچ برنامه اي درست مورد عراق يا خروج نظاميان آمريكايي از اين كشور اعلام نكردند. اما اين سخن بوش پيام مهمي براي مردم آمريكا داشت؛ برنامه ريزي سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (CIA) بدين گونه بود كه ايالات متحده براي تامين انرژي مورد نياز خود علاوه بر متكي بودن به منابع نفتي آمريكاي لاتين، بايد مناطق نفت خيز خاورميانه را نيز تحت كنترل داشته باشد. اما با شروع سيرگرايش به چپ درآمريكاي لاتين و ظهور مخالفان واشنگتن چون «هوگو چاوز» در ونزوئلا «اوومورالس» در بوليوي، «نستو كرچنر» در آرژانتين و «لولا داسيلوا» در برزيل از يك سو، و ظهور و نفوذ چين به عنوان يك خريدار بزرگ نفت دركشورهاي حاشيه خليج فارس و تجهيز اين كشورها به سلاح هاي پيشرفته خود در قبال دريافت نفت، از سوي ديگر، برنامه ريزي «سيا» به هم ريخت؛ به گونه اي كه امپرياليسم آمريكا با از دست دادن اين دو جبهه بزرگ نفتي، مي رفت تا بزرگترين بحران انرژي و اقتصادي خود را تجربه كرده و در سراشيبي سقوط قرارگيرد. حال، بوش صراحتا به مردم آمريكا مي گفت كه اگر خواهان بقاي امپرياليسم آمريكا هستيد، بايد با جنگ و خونريزي ما همراه و همگام باشيد. اما همانگونه كه «نوام چامسكي» انديشيد معروف آمريكايي مي گويد، تضاد «سياست عمومي» و «افكار عمومي» آمريكا شاخصه حيات سياسي اين كشور است. اكثر مردم آمريكا براين باور بودند كه نبايد ريشه حكومتشان را با خون انسان هاي بي گناه آبياري كرد. اگر چه راي دهندگان آمريكايي به خوبي مي دانستند كه در نظام دو حزبي اين كشور زنجيره شده اند و «نه» گفتن آنها به جمهوريخواهان ناچار را به معني «آري» گفتن آنان به دموكرات ها است، اما همچنان به تغيير وضعيت موجود اميدوار بودند... و به دموكرات ها راي دادند. بازي قطعنامه درسال 1973 كه آمريكا در باتلاق ويتنام گرفتار آمده بودند، به دنبال انزجار مردم آمريكا از ادامه اين جنگ،كنگره تحت فشار افكار عمومي، قطعنامه اي تحت عنوان «نيروهاي جنگي 1973» به تصويب رساند. به موجب اين قطعنامه رئيس جمهور آمريكا از اعزام نيرو براي امور مخاطره آميز به هر نقطه از جهان، جز پس از اعلام جنگ توسط كنگره، منع مي شد. اما اين امكان نمايش قدرت قوه مقننه آمريكا بلافاصله با اقدام رئيس جمهور «فورد» در تصرف كشتي تجاري «مياگوئز» در ماه مه 1975 زير سؤال رفت. رئيسان جمهور بعدي نيز قانون هاي جنگي مصوب كنگره را ناديده گرفتند. ريگان دستورحمله به «گرانادا» را صادر كرد، بوش پـدر به «پـاناما» يورش برد و نيروهاي آمريكا را در سال 1990به جنگ عراق فرستاد، و كلينتون درسال 1994 نيروهاي نظامي ايالات متحده را بدون اجازه كنگره به «هائيتي» گسيل داشت و... اما علاوه بر اينكه رئيسان جمهور آمريكا پرونده روشني در نقض مصوبات كنگره دارند، روند شكل گيري يك قانون در ايالات متحده نيز نشانگر انفعال كنگره در برابر قدرت نمايي رئيس جمهور است. در آمريكا طرح يا لايحه موردبحث در كنگره، ابتدا به تصويب مجلس نمايندگان برسد. پس از تصويب در اين مرحله موضوع به مجلس سنا مي رود و پس از تائيد در مجلس سنا، درصورتي ضمانت اجرايي مي يابد كه رئيس جمهور آن را امضا كند. يعني رئيس جمهور اين اختيار را دارد كه مصوبات كنگره را «وتو» كند. البته درصورتي كه هر دو مجلس كنگره دوباره با اكثريت دوسوم طرح يا لايحه را به تصويب برسانند، وتوهاي رئيس جمهور رد مي شود. زمستان سال 2007 يعني فقط چند ماه پس از انتخابات 2006 كنگره كه دموكرات ها از آن پيروز بيرون آمده بودند، جرج بوش اعلام كرد كه قصد اعزام 21 هزار و 500نيروي تازه نفس به عراق را دارد. دموكرات ها با اينكه مي دانستند صدور يك قطعنامه ضدجنگ چنان فايده اي ندارد و براي بوش الزام عملي هم ايجاد نمي كند، اما يك «نمايش قطعنامه» ديگر را روي صحنه سياسي آمريكا اجرا كردند. آنها قطعنامه اي به «نام» جلوگيري از اعزام اين نيروها به عراق تنظيم كرده و حتي در مجلس نمايندگان آن را به تصويب رساندند، اما جالب اينكه اين قطعنامه با وجود برتري دموكرات ها در مجلس سنا، نتوانست در اين مجلس آراي لازم را كسب كند و از نهايي شدن بازماند. علت آن بود كه برخلاف دوران جنگ ويتنام، اين بار دموكرات ها درپس پرده با دوستان جمهوريخواه خود براي حمله به عراق هماهنگ بودند و نمي خواستنداز همه ابزارهاي خود براي اعمال فشار به بوش استفاده كنند. دموكرات ها با داشتن 2 كرسي افزون بر جمهوري خواهان در مجلس سنا، به هيچ وجه توان الزام يك مصوبه را به دولت جمهوري خواه اين كشور نداشتند. قطعنامه دموكرات ها براي مخالفت با اعزام بيش از 21 هزار نيروي نظامي جديد به عراق، به دلايلي كه پيشتر آمد، هيچ الزامي را براي بوش ايجاد نمي كرد و حتي اگر در مجلس سنا نيز به تصويب مي رسيد، توسط بوش به راحتي وتو مي شد. اما امتياز اين قطعنامه در اين بود كه دموكرات هايي كه با شعار مخالفت با جنگ عراق اكثر كرسي هاي كنگره را در اختيار گرفته اند، مي توانستند بر محبوبيت خود در ميان مردم مخالف جنگ آمريكا بيفزايند؛ با اين حال، ايجاد جوهاي تبليغاتي اين چنين به هيچ وجه بن نفع سياست مشترك دو حزب يعني جنگ در عراق و افغانستان نبود. به اظهارات نمايندگان دموكرات كنگره پس از متوقف شدن قطعنامه آنها در مجلس سنا توجه كنيد: «هري ريد» رهبر دموكرات ها در سناي آمريكا: «رهبران جمهوريخواه مي توانند از اين بحث فاصله بگيرند، اما نمي توانند پنهان شوند. سنا به مبارزه خود ادامه مي دهد تا رئيس جمهور را مجبور كند كه راه خود را در عراق تغيير دهد.» هيلاري كلينتون نامزد وقت حزب دموكرات انتخابات رياست جمهوري 2008: «اكنون زمان آن فرارسيده كه بازگرداندن نيروها طي 90 روز انجام شود. در غيراين صورت كنگره مجوز اين جنگ را فسخ خواهد كرد.» اما همه اينها بازي بود. چندتن از نمايندگان دموكرات پس از پيروزي در انتخابات هفتم نوامبر كنگره در مصاحبه اي با شبكه «فاكس نيوز» به صراحت مخالفت با جنگ را يك شعار براي فريب مردم خواندند. دلايل ديگري مبني بر همراهي دموكرات ها و جمهوري خواهان وجود داشت. اگر آنها واقعاً مخالفت جنگ بودند، لوايح ارائه شده ازسوي دولت به كنگره، توسط اعضاي اين حزب كه اكثريت كنگره را در اختيار داشتند، به تصويب نمي رسيد. جرج بوش در لايحه بودجه سال 2007 خود، خواستار افزايش 100ميليارد دلاري بودجه جنگ شد. اگر دموكرات ها به راستي خواهان پايان جنگ افروزي هاي دولت بوش بودند، مي توانستند با تصويب نكردن اين لايحه و وارد آوردن فشار مالي به بوش، وي را وادار به خروج از عراق كنند، اما نكردند! زماني كه بوش خواستار افزايش 100ميليارددلاري بودجه جنگ شد، دموكرات ها قصه اي ديگر ساختند: «بودجه را تصويب مي كنيم، به شرطي كه بوش از عراق خارج شود.» دموكرات ها الحاقيه اي به لايحه ارائه شده از سوي بوش اضافه كردند كه يك جدول زمانبندي شده براي خروج از عراق در آن گنجانده شده بود. آنها به خوبي مي دانستند كه بوش اين مصوبه مشروط را وتو خواهد كرد.آنها مي دانستند كه لغو وتوي رئيس جمهور و ملزم كردن او به اجراي يك مصوبه بود به دوسوم آراي هر دو مجلس كنگره نياز دارد و حزب دموكرات اين توان را ندارد. سرانجام بودجه درخواستي بوش به اضافه «ضرب الاجل عقب نشيني نظاميان آمريكايي از عراق» تصويب شد وبوش نيز همانگونه كه وعده داده بود آن را وتو كرد. اما اقدام كنگره تحت حاكميت دموكرات ها در حذف جدول زمان بندي شده خروج نظاميان آمريكايي از عراق و تصويب بودجه دلخواه بوش، بارديگر به بازي تبليغاتي آنها پايان داد. آنچنان كه «هري ريد» گفت، دموكرات ها چيزي» بالاتر از انتظار بوش» تقديم وي كردند. دموكرات ها با تصويب اين بودجه، به همه مردم دنيا اعلام كردند كه نه تنها مخالف جنگ عراق نيستند، بلكه تحقق رؤياي امپرياليسم آمريكا به شدت به نفت عراق نيازمند است و آنها هم اين رؤيا را درسر دارند. پيام مصوبه مذكور اين بود كه احزاب سياسي حاكم، تنها مجريان سياست هاي كلي يك حكومت و نظام سياسي هستند و فقط ممكن است با روي كارآمدن احزاب مختلف، ميدان هاي اجرايي اين سياست هاي كلي تغيير كند، نه ماهيت آنها. اما دريغ كه مردم آمريكا يا اين پيام را نگرفتند، و يا چاره اي جز حمايت مجدد از دموكرات ها در انتخابات رياست جمهوري 2008 و كنار زدن جمهوري خواهان نداشتند. «روواني فريمن» روزنامه نگار آزاد آمريكايي معتقد بود كه سطح دانش سياسي مردم آمريكا به قدري پائين است كه بعضاً توان درك آنچه در رأس هرم سياسي اين كشور مي گذرد را ندارند. دعواي تخم مرغ! هنگامي كه در بازار، عرضه كالاي خاصي در انحصار دو تاجر رقيب قرار مي گيرد، تلاش اين دو براي توليد اجناسي منطبق بر ذائقه مصرف كنندگان وگاه تغيير ذائقه آنها ديدني است! طبعاً سلايق مردم بين توليدات اين دو تاجر در نوسان خواهد بود. حال تصور كنيد كه حكومت و قدرت سياسي نيز مانند كالا در انحصار همين دو نفر باشد، اينجاست كه اين سياستمداران! همان قوانين تجارت را براي كسب قدرت به كار خواهند بست و «راي مردم» در اينجا جاي «سلايق» آنها را خواهد گرفت. اين وضعيت دقيقا همان چيزي است كه در جامعه آمريكا مشاهده مي شود.«وودرو ويلسون» كه از او به عنوان بنيانگذار فلسفه سياسي حكومت آمريكا ياد مي شود، صريحا به اين موضوع اعتراف مي كند: «دولتمردان ايالات متحده تركيبي از كاپيتاليست ها و كارخانه داران اين كشور هستند». اين كاپيتاليست هاي كارخانه دار كه در دو گروه دموكرات و جمهوريخواه جاي گرفته اند، همواره در اين «بازار» براي كسب قدرت در تقلايند. گاه اينان ذائقه مردم را به نفع خود تغيير داده اند- چنانكه جمهوريخواهان مردم را درگير جنگ كردند و گفتند «اگر نكشيم كشته خواهيم شد»- و گاه خود را با سلايق رأي دهندگان هماهنگ كرده اند- چنانكه دموكرات ها براي مردم خسته از جنگ، آهنگ مبارزه با جنگ نواختند. ماه ها مانده به انتخابات رياست جمهوري نوامبر 2008 آمريكا كه رقابت هاي درون حزبي شروع شده بود، زمان به سرعت به نفع دموكرات ها پيش مي رفت. از يك سو نتيجه منطقي افتضاح هايي كه دولت بوش طي دو دوره رياست جمهوري خود به بار آورده بود، چرخش 180درجه اي گرايش عمومي به سمت دموكرات ها بود؛ و از سوي ديگر دموكرات ها دو چهره كاملا جنجالي و تبليغاتي را روي صحنه آورده و سعي كردند مردم را نسبت به ايجاد تغيير در ساختار سياسي- اجتماعي آمريكا اميدوار كنند. اين سناريو در جدال ظاهري «باراك اوباما» و «هيلاري كلينتون» در انتخابات مقدماتي حزب دموكرات به خوبي ديده مي شد. جدالي كه مي شد آن را رقابت «نژاد و جنسيت» دانست. اوباما تبديل به ستاره اميد سياهاني شد كه دهه ها زير سلطه سفيدپوستان و نژادپرستان آمريكايي استثمار شده و به بردگي خو گرفته اند، و رياست جمهوري او را پايان دوران تبعيض نژادي در آمريكا مي دانستند؛ و هيلاري، ستاره اميد زناني كه گونه اي ديگر از بردگي را در جامعه آمريكا در حال تجربه اند. به الفاظي كه زن در اين كشور- و در جامعه غرب در كل- با آنها مورد خطاب قرار مي گيرد دقت كنيد: «خوراك، پيشي، گوجه، جوجه، ماده سگ، گاو» و الفاظي كه نمي توان ذكر كرد، عفت قلم لكه دار مي شود. اينجاست كه زنان نيز همانند سياهاني كه در اين جامعه براي «انسان تلقي شدن» مجبورند از رنگ و نژاد خود بگريزند، با تمام سرعت از «زن بودن خويش» مي گريزند تا حس انسان بودن در آنها خاموش نشود... و رئيس جمهور شدن يك زن را اوج «مردانگي و انسانيت» مي دانستند. ظاهرا اوباما و كلينتون گزينه هاي بسيار مناسبي براي بيرون كشيدن جامعه آمريكا از رخوت و سستي بودند. اما با اينكه «كاپيتاليست هاي كارخانه دار» در انتخاب بازيگر نهايت ظرافت را به خرج دادند، باز هم علائمي بود كه نشان مي داد آرزوهاي آن روز رأي دهندگان آمريكايي سرابي بيش نيست. حتي فمنيست ها هم «هيلاري» را نماينده خود نمي دانستند. «گلوريا استينم» فمينيست معروف آمريكايي طي مصاحبه اي در برشمردن امتيازات اوباما نسبت به كلينتون گفت: «نژاد اوباما مي تواند او را به سياهان پيوند دهد، اما ويژگي هاي جنسي هيلاري او را از زنان جدا مي كند!» نظرسنجي ها نشان مي داد كه اوباماي آفريقايي تبار توانسته در اين جنگ «نژاد و جنسيت» و «ايجاد اميد به تغيير» از رقيب هم حزبي خود پيشي بگيرد و گمانه زني هايي در مورد اينكه مردم آمريكا، كاخ سفيد بعد از بوش را به رنگ اوباما ببينند، در محافل سياسي و رسانه اي بسيار ديده و شنيده مي شد. در گير و دار رقابت هاي درون حزبي دموكرات ها، يك روزنامه نگار آمريكايي نوشت: «اخيرا كلينتون و اوباما مناظره اي داشتند كه در آن بحث مذاكره با كوبا پيش آمد. هيلاري مذاكره در سطح رئيسان جمهور را به «عنوان آخرين قدم» محتمل دانست، اما اوباما گفت كه مذاكره در اين سطح مي تواند اولين قدم باشد.» وي سپس نتيجه گرفته بود كه «اين نشاني از ايجاد تغيير در سياست خارجي آمريكاست.» شايد اين روزنامه نگار آمريكايي راست مي گفت؛ شايد «تغيير سطح مذاكرات» تغيير بزرگي در سياست خارجي آمريكا به شمار بيايد، اما اين قضيه بيشتر انسان را به ياد «سفرهاي گاليور» نوشته «جاناتان سويفت» مي اندازد. سويفت در بخشي از اين داستان كه با هدف تحقير ساختارهاي سياسي اجتماعي غرب نگاشته شده، اختلافات جزيي مذهبي فرانسه و انگليس را اينگونه به سخره مي گيرد: «همه دعواهاي مردم دو كشور «لي لي پوت» و «بلفسكو» و وجه تمايز آنها در اين بود كه لي لي پوتي ها مي گفتند تخم مرغ را بايد از سر بزرگش شكست و بلفسكويي ها مي گفتند نه! تخم مرغ را بايد از سر كوچكش شكست!» نگاهي اجمالي به تيم هاي تشكيلاتي اوباما و كلينتون نشان مي داد كه اين اختلاف سليقه اي كه از نظرتان گذشت و البته ديگر «جدال هاي» ميان اين دو، چيزي جز دعواي تخم مرغ نبود. هم در سياست داخلي و هم در سياست خارجي مواضع هر دو كانديدا تا حد زيادي يكسان بود. مشاوران سياست خارجي اوباما (مانند آنتوني ليك) و مشاوراني كه كلينتون در اين حوزه براي خود برگزيده بود (مانند مادلين آلبرايت و ريچارد هولبروك) همه متعلق به تيم حكومتي «بيل كلينتون» بودند! و بعدها ديديم كه اوباما رئيس جمهور شد و هولبروك را به عنوان نماينده خود در امور افغانستان و پاكستان منصوب كرد؛ ديديم كه دو نامزد رقيب دموكرات چندين ماه پياپي ميليون ها نفر را پاي «مناظره»هاي خود حاضر كردند و در مقابل ديدگاه 300 ميليون آمريكايي بر برنامه هاي سياست خارجي يكديگر تاختند و سرانجام، اوباما رئيس جمهور شد و كلينتون را به سمت وزير خارجه! منصوب كرد. كمتر ملتي را مي توان يافت كه تاب اين توهين آشكار را داشته باشد. اين سخن «گري سيك» از اعضاي برجسته شوراي امنيت ملي آمريكا در دوره هاي فورد، كارتر و ريگان، بيراه نيست كه «كمپين هاي رياست جمهوري به نوعي كاريكاتور سياست واقعي به شمار مي روند». اما رقابت نمايشي كلينتون و اوباما به جز ايجاد اميد به تغيير، هدف ديگري نيز داشت... هدف ديگر اين رقابت نمايشي را مي شد از گفته هاي «زبيگنيو برژينسكي»- از سياستمداران كهنه كار آمريكا- بيرون كشيد. از آنجا كه انتخابات بزرگترين نماد مشاركت مردم در عرصه سياست آمريكا قلمداد مي شود. اين مشاركت از يك سو بايد بسيار باشكوه، و از ديگر سو، نشان دهنده حمايت مردم از نظام حاكم باشد. لذا در هر دوره انتخاباتي، نظام حاكم به ابزارهاي گوناگوني براي نيل به اين هدف متوسل مي شود. به گفته برژينسكي، دولت جرج بوش در آغاز جنگ عراق توانست با توسل به استراتژي «القاي ترس و وحشت»، مردم را با خود همراه سازد و حتي براي يك دور ديگر (در سال2004) در انتخابات رياست جمهوري پيروز شود: «ترس و وحشت، خردورزي را تحت الشعاع خود قرار داده و با تشديد موج احساسات، راه را براي سياست مداران عوام فريبي كه قصد دارند افكار عمومي را به نفع اغراض سياسي خود بسيج كنند، هموار مي سازد.» اينگونه بود كه افكار عمومي آمريكا در ابتداي جنگ نه تنها موضع مخالف نگرفت، بلكه به عنوان يك «وظيفه» وارد جنگ شد! اما اين نقاب فريب شكست و دم خروس دروغ پردازي هاي سرمايه داران نو محافظه كار، آشكار شد؛ تئوري القاي ترس و وحشت براي همراه سازي مردم رنگ باخت و اين سكه ديگر رونقي نداشت. وقتي بوي نفت عراق، تشنگان قدرت و ثروت را چنان مست كرده بود كه جز چنگ زدن بر خاك اين كشور مسلمان و اموال اين ملت ستمديده چيزي نمي فهميدند، بايد به دنبال يك تئوري جايگزين براي كشاندن مردم به پاي صندوق هاي رأي و نيز دور كردن افكار آنها از جنايت هاي جنگي خود مي رفتند: سرگرم سازي به جاي همراه سازي! اخبار مبارزات انتخابي كلينتون و اوباما و ترانه هاي اميدي كه اين دو براي مردم مي خواندند، ملت آمريكا را چنان مشغول كرده بود كه به آنها اجازه تفكر درباره جنايات نظاميان آمريكا در عراق را نمي داد. در دوران انتخابات صفحات مربوط به اخبار عراق از مجله هاي نيوزويك و تايم و اكونوميست و... رخت بربست و آنچه برجسته شد، رقابت دموكرات ها بود. در آن دوره راقم اين سطور مطالب روزنامه واشنگتن پست را در يك بازه زماني 60روزه بررسي كرد كه نتيجه اين شد: اين روزنامه در 60روز 2248 عنوان خبري خود را به باراك اوباما اختصاص داد كه 1266 مورد از اينها، يادداشت و تحليل بودند! اولويت و دغدغه مخاطبان رسانه هاي آمريكا، انتخاباتي كذايي شد كه به گواه تاريخ و شبح سياه گردبادهايي كه در افق ديده مي شد، نتيجه آن هيچ تأثيري در سرنوشت مردم اين كشور نداشت؛ رقابتي كه ماه ها با حرارت و پرهزينه جريان يافت تا از يك سو مردم را براي رفتن به پاي صندوق هاي رأي مشتاق تر كند، و از سوي ديگر، سوت و كف آن، به افكار عمومي آمريكا اجازه شنيدن فريادهاي مظلومانه كودكان و زنان بي گناه افغاني، عراقي و فلسطيني را ندهد. پس از دو سال هياهو سرانجام پس از قريب به دو سال هياهو، نامزدهاي نهايي دو حزب دموكرات و جمهوريخواه براي رقابت در كسب عنوان چهل وچهارمين رئيس جمهور آمريكا مشخص شدند: سناتور «باراك اوباما» از حزب دموكرات و سناتور «جان مك كين» از حزب جمهوريخواه. چند روز مانده به انتخابات، «ريچارد هس» رئيس وقت شوراي روابط خارجي آمريكا، درباره بامداد خماري كه پس از دو سال شب نشيني براي شيرين سخني و دادن وعده هاي وسوسه انگيز، در انتظار رئيس جمهور بعدي و مردم اين كشور بود نوشت: «تبليغات انتخاباتي مردم را براي سختي هايي كه در پيش است آماده نكرده است. روزهايي را تجربه خواهيد كرد كه از خود مي پرسيد چرا براي رسيدن به اين مقام آن قدر تلاش كرديد. آنچه همه چيز را دشوارتر مي كند تنها مسائلي نيست كه انتظارتان را مي كشد، بلكه موانعي است كه آنچه را مي خواهيد انجام دهيد محدود خواهدكرد.» هس به خوبي فرو ريختن پايه هاي ابرقدرت را حس كرده بود و اينگونه افسوس مي خورد: «هنگامي كه جرج بوش هشت سال پيش رئيس جمهور شد جهان در صلح نسبي به سر مي برد، ارتش آمريكا در آرامش كامل بود، قيمت نفت بشكه اي 23دلار بود، اقتصاد درحال رشد بيش از سه درصدي بود. اما شما، برعكس بوش، جنگ هاي عراق و افغانستان، نيروهاي خسته نظامي، افزايش قيمت نفت، دلار ضعيف تر، احساسات شديد ضدآمريكايي، و بحران اقتصادي جهاني را كه بي ثباتي در كشورهاي بسياري را تشديد خواهد كرد، به ارث خواهيد برد.» اوباما حرف از تغيير مي زد و شعار «ما به تغيير نياز داريم» (Change we need) را براي خود برگزيده بود. او مي گفت قصد پايان دادن به اين جنگ ها را دارد و مي خواهد اقتصاد كشورش را سر و سامان دهد؛ او اعتراف كرده بود كه كارگران «فقير آمريكا بار سنگين جهاني سازي را به دوش مي كشند.» اما ديگر كار از كار گذشته بود. فجايع جنگ طلبي هاي جرج بوش حصارهايي صعب العبور ساخته بود كه افق فكر و عمل رئيس جمهور بعدي آمريكا را معين و محدود مي كرد. جهان درحال رقابت بود و منتظر ابرقدرت به درون چاه رفته نمي ماند كه دوباره بيايد و امور را در اختيار خود بگيرد. خاورميانه به عنوان استراتژيك ترين نقطه جهان ديگر نه از آمريكا، كه از هيچ نيروي خارجي ديگري تأثير نمي پذيرفت و قدرت هاي درون منطقه اي در دولت هاي مستقل، اجازه استثمار منابعشان توسط شركت هاي آمريكايي را نمي دادند. موازنه ها به هم خورده بود و تحليلگران براي ارزيابي يك قدرت منطقه اي، آن را با خط كش آمريكا اندازه نمي گرفتند. آمريكا ايران را بايد مي پذيرفت و آنچنانكه هس گفت، بايد درباره مسائل منطقه با تهران مذاكره مي كرد كه بدون حضور ايران گره اي از مشكلات آمريكا در منطقه گشوده نمي شد و نشد. ايران در مقابل چشمان ناتوان و نااميد آمريكا هسته اي شد و واشنگتن در جنگي كه براي متوقف كردن موتور هسته اي تهران آغاز كرده بود نيز، شكست خورد. طرح خاورميانه بزرگ در جنين سقط شده و «ايهود اولمرت» نخست وزير وقت رژيم صهيونيستي بلند فرياد زد كه آرزوي تشكيل دولت اسرائيل به گور خواهد رفت. روسيه در آن سو جان گرفته و به عنوان رقيبي سرسخت از پيش رفتن طرح هاي واشنگتن در منطقه خود جلوگيري مي كرد. خيال استقرار سپر موشكي در جمهوري چك و لهستان براي نظارت بر تحركات امنيتي مسكو، هرگاه بر زبان جاري شد، موشكي از خاك روسيه برخاسته و قدرت اين كشور را به رخ كشيد. پوتين و مدودف آنچنان گوشمالي سختي به رئيس جمهور گرجستان در جريان حمله تفليس به اوستيا دادند كه از خواب زورگويي به دوستان مسكو با حمايت كاخ سفيد بيدار شد. درحياط خلوت آمريكا هم اوضاع بهتر از اين نبود. واشنگتن چنان دچار ضعف وزبوني شده بود كه چاوز و مورالس هيچ ترسي به دل راه ندادند وقتي گوش سفيران آمريكا را گرفتند و از خاك خود بيرونشان كردند. يك پيمان قدرتمند منطقه اي درآن سو شكل گرفت و گام هاي بلندي براي رفع سلطه واشنگتن برداشته شد. درگير و دار رقابت هاي انتخاباتي آمريكا، اتفاقي درمرزهاي آبي ونزوئلا به وقوع پيوست كه از پايان جنگ سرد به بعد سابقه نداشت. كاراكاس ميزبان ارتش قدرتمند روسيه شد و در نزديكي مرزهاي آمريكا به سردمداران كاخ سفيد دهن كجي كرد. خود آمريكايي ها اما همچنان خواب ابر قدرتي مي ديدند. يكي از صحنه هاي شيرين اين خواب هم اين بود كه از فرانسه و انگليس تا دوحه كنفرانس برگزار كرده و درمورد انتخابات آمريكا سخن مي گفتند. نامزدهاي آمريكا دركشورهاي مختلف دنيا چنان سفر انتخاباتي برگزار مي كردند كه گويي مي روند تا درجهان حكمراني كنند. ريچارد هولبروك نماينده سابق آمريكا در سازمان ملل هم خواب شيريني ديده بود:«آمريكا ملتي است كه بايد جهان را رهبري و اداره كند.» اگر چه كساني درخاك آمريكا از اين خواب بيدار شده و اعتراف مي كردند كه به خود بيائيم،«منزوي شده ايم» و براي اينكه به حسابمان بياورند بايد امتياز دهيم، اما داستان ابر قدرتي آمريكا ديگر پايان يافته بود و از شعار «تغيير» اوباما هم كاري ساخته نبود. چند شب مانده به برگزاري انتخابات رياست جمهوري آمريكا، خبرنگار شبكه تلويزيوني «فرانس 24» از يك فرد عراقي درباره اين انتخابات و اينكه او ترجيح مي دهد كدام نامزد برنده شود، پرسيد، با لحن تمسخرآميزي گفت: «انتخابات مردم آمريكا به خودشان مربوط است، ما چه كنيم كه فلاني بيايد يا نيايد!» انتخابات درچهارم نوامبر 2008 برگزار شد و اوباما به پيروزي رسيد. او كه در طول دو سال تبليغات انتخاباتي مدام از مخالفت با جمهوريخواهان سخن مي گفت، در اولين نطق خود پس از پيروزي، تاكيد كرد كه دموكرات و جمهوريخواه فرقي با هم ندارند! اوباما وعده خروج از عراق و پايان دادن به جنگ را داده بود؛ او وعده بستن زندان گوانتانامو را داده بود؛ او گفته بود مي خواهد با دنياي اسلام رابطه جديدي برقرار كند؛ گفته بود مي خواهد به نداي مردم آمريكا پاسخ مثبت داده و با كوبا روابط حسنه اي برقرار كند؛ گفته بود... اما به هيچ كدام از اين وعده ها عمل نكرد و حتي در پائيز 2009 از اعزام 30هزار نيروي تازه نفس به افغانستان خبر داد. اين بود كه همه اميدهاي مردم آمريكا براي لمس «تغيير» ي كه اوباما وعده اش را داده بود، بر باد رفت تا محبوبيت اوباما درعرض چند ماه از بالاي 90درصد در روز معارفه (20 ژانويه 2009) به زير 40درصد در اواخر سال 2009 برسد. اما نمي شد آنهمه جار وجنجالي كه بر سر تغيير و صلح طلبي بپا شده بود، «بي نتيجه» بماند؛ بايد اين تغيير درجايي نمود عيني پيدا مي كرد. نهم اكتبر 2009 كميته نوبل دست به كار شد و جايزه «سالانه» صلح خود را به پرزيدنت اوباماي 9ماهه داد و او را به خاطر همه تلاش هايي كه در راستاي صلح انجام داده بود ستود. البته گفتند و خودش هم تائيد كرد اين جايزه مشوقي براي اقدامات «آينده»! او در راستاي صلح است. ... و اينگونه بود كه اوباما «رئيس جمهور» شد!
|
|
|