(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 30 آذر 1388- شماره 19540
 

محفل رندان
تشنه ترين لبان ...
نيايش و ادب پارسي
مجيد انتظامي؛ مردي از جنس درد و معرفت
نخبه هاي جعلي!
به انگيزه ديدار از نمايشگاه آثار سهراب سپهري شعر و رنگ سرمايه اش بود!
عرفان در ادبيات



محفل رندان

امام خميني(ره)
آيد آن روز كه خاك سر كويش باشم
ترك جان كرده و آشفته رويش باشم
ساغر روح فزا از كف لطفش گيرم
غافل از هر دو جهان بسته مويش باشم
سر نهم بر قدمش بوسه زنان تا دم مرگ
مست تا صبح قيامت ز سبويش باشم
همچو پروانه بسوزم بر شمع اش همه عمر
محو چون مي زده در روي نكويش باشم
رسد آن روز كه در محفل رندان سرمست
رازدار همه اسرار مگويش باشم
يوسفم گر نزند بر سر بالينم سر
همچو يعقوب دل آشفته بويش باشم
¤ ¤ ¤

 



تشنه ترين لبان ...

تشنه ترين لبان
با سبز مويه ها
لب هاي نوحه ريز عاشقان حسين (ع) است.
و سبزترين عاشقانه را
با گل افشان سرشك،
سوگواران حسين مي خوانند.
و عاطفه ترين عطش،
عطش شبنم ايمان حسين است -
در بلوغ سپيده اي
به خورشيد جمال حق.
هنوز،
در وادي اشك
و محبت
دل بي كربلايي نيست،
دلي،
بي شقايق خيمه عزا.
هنوز،
خجالت اهل كوفه خط مي كشد به خاك،
و خواناترين برات است
خط كوفي گل هاي شهادت
در شيرازه فرات رخ عاشقان حسين.
دارا نجات-تاجيكستان

 



نيايش و ادب پارسي

اكبر خوردچشم
دعا و نيايش در ادب فارسي جايگاه ويژه اي دارد و در ادبيات كهن و امروز، كمتر آثاري است كه در آن شاعر و نويسنده به ستايش و توصيف خداوند نپرداخته و ضمن آن نيايش هايي بيان نكرده باشد. پس به جرأت مي توان اذعان داشت نيايش در پهنه ادبيات فارسي جزئي لاينفك بوده و هست.
شاعران و نويسندگان هر زمان فرصت پيدا كرده اند زبان و به دنبالش دل را رهسپار كوي دوست كرده و ضمن ستايش خداوند، زيباترين كلمات و جملات را بر روي كاغذ جاري ساخته اند. گويا ستايش خداوند و نيايش با او از ملزومات ادبي است. بسيارند شاعران و نويسندگاني كه در ابتداي آثارشان بخش بسيار مهمي را تحت عنوان «تحميديه» به ياد خداوند اختصاص داده اند. جالب آن كه زيباترين و اثرگذارترين بخش ديوان يا كتاب ادبي همان ديباچه يا تحميديه آن است كه از ذوق و شوق نگارنده برخاسته است. به عنوان مثال گلستان سعدي، اثري ماندگار است و از اولين واژه تا آخرين واژه آن زيبايي و عمق معنا موج مي زند:
«منت خداي را، عز و جل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت. هر نفسي كه فرو مي رود، ممد حيات است و چون برمي آيد، مفرح ذات. پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب...» و يا نظامي گنجوي در آغازين ابيات مثنوي خسرو و شيرين اين چنين با خداوند راز و نياز مي كند:
خداوندا در توفيق بگشاي
نظامي را ره تحقيق بنماي
دلي ده كو يقينت را بشايد
زباني كآفرينت را سرايد
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست كوتاه
جالب آن كه اين نيايش با خداوند تحت عنوان تحميديه كه در شكل حمد و ستايش بيان مي شود، در كتب تاريخي هم جايگاه خاص خودش را دارد؛ آن طور كه «عطاءالملك جويني» در كتاب «تاريخ جهان گشاي جويني» كه به ذكر وقايع تاريخي قرن هفتم هجري و حمله مغول مي پردازد، اين چنين ابتداي كتاب خويش را به نعت و ستايش خداوند زينت مي بخشد:
«سپاس و آفرين ايزد جهان آفرين راست. آن كه اختران رخشان به پرتو روشني و پاكي او تابنده اند و چرخ گردان به خواست و فرمان او پاينده. آفريننده اي كه پرستيدن اوست سزاوار. دهنده اي كه خواستن جز از او نيست خوش گوار. هست كننده از نيستي، نيست كننده پس از هستي...»
بدون ترديد هدف از آوردن تحميديه در ابتداي آثار ادبي و نيايش شاعر و نويسنده با خداوند اهداف خاصي داشته است؛ چنانچه آنها در وهله اول نسبت به خداوند عرض ارادت كرده و به خاطر نعمات باري تعالي شكرگزاري كرده اند. هم چنين در كنار بيان سوز و عشق نسبت به باري تعالي، به نوعي از حضرت ايشان مي خواهند كه ياري گرشان باشد تا بتوانند سرايش و نگارش آثار ادبي شان را به پايان برسانند.
البته اين ستايش خداوند تنها به آغازين صفحات و سطور كتب ادبي خلاصه نمي شود، زيرا شاعران و نويسندگان هر زمان مجال پيدا كرده اند، به طرق مختلف زبان به حمد و ستايش الهي گشوده و اين چنين ضمن بيان ارادت خويش نسبت به خداوند، با سوز و گداز عاشقانه ترين سخنان را بيان كرده اند.
آن طور كه در «مثنوي خسرو و شيرين»، «نظامي» به بهانه نيايش كردن شيرين با يزدان پاك، اين چنين عاشقانه ترين سخنان را بيان مي كند:
توئي ياري رس فرياد هر كس
به فرياد من فرياد خوان رس
ندارم طاقت تيمار چندين
اغثني يا غياث المستغثين
به آب ديده طفلان محروم
به سوز سينه پيران مظلوم
به بالين غريبان بر سر راه
به تسليم اسيران در بن چاه
به داور داور فرياد خواهان
به يارب يارب صاحب گناهان
بدان حجت كه دل را بنده دارد
بدان آيت كه جان را زنده دارد
به دامن پاكي دين پرورانت
به صاحب سري پيغمبرانت
و يا مولوي در يكي از دفاتر شش گانه، آن زمان كه مجال پيدا مي كند، اين طور سخن از خداوند و بخشايش او مي گويد:
اي خدا، اي فضل تو حاجت روا
با تو ياد هيچ كس نبود روا
اين قدر ارشاد تو بخشيده اي
تا بدين، بس عيب ما پوشيده اي
قطره اي دانش كه بخشيدي ز پيش
متصل گردان به دانش هاي خويش
هم دعا از تو، اجابت هم زتو
ايمني از تو، مهابت هم ز تو
گر خطا گفتيم، اصلاحش تو كن
مصلحي تو، اي تو سلطان سخن
اين راز و نيازها آن قدر ساده و بي آلايش است كه شاعر و نويسنده بدون هيچ واسطه اي رودرروي بارگاه قدسي قرار مي گيرد و هرآنچه در دل را به زبان مي آورد. اين سادگي درعين داشتن عمق معنا و مفهوم خودبه خود زيباترين كلمات و جملات را از ذوق هنرمند شاعر و نويسنده به تراوش درمي آورد. گويي اين بدون واسطه سخن گفتن، فرصتي براي شاعر و نويسنده ايجاد مي كند تا او هر آنچه در دل پردرد خويش دارد به رشته تحرير درآورد! آنجا كه «عطار نيشابوري» فرصت پيدا مي كند، اين گونه با خداوند سخن گويد و هرآنچه در دل پرغم خويش دارد، بر زبان جاري مي سازد:
«الهي، زهي خداوند پاك كه بنده گناه كند و تو را شرم، كرم بود. الهي، تو دوست مي داري كه من تو را دوست دارم با آن كه بي نيازي از من. پس من چگونه دوست ندارم كه تو مرا دوست داري با اين همه احتياج كه به تو دارم. الهي، من غريبم و ذكر تو غريب. و من با ذكر تو الف گرفته ام، زيرا كه غريب با غريب الف گيرد. الهي شيرين ترين عطاها در دل من رجاي تو خداوند است و خوش ترين سخن ها بر زبان اين گنهكار، ثناي توست و دوست ترين وقت ها بر اين بنده مسكين گنهكار، لقاي توست...»
در ادامه اين مقال چه خوب است يادي از مناجات نامه ها بشود، همان آثار منثوري كه به شكل مسجع به طور كامل بيانگر سوز و گداز شاعر و نويسنده در برابر بارگاه خداوند متعال است كه از آن جمله مي توان به مناجات نامه «خواجه عبدالله انصاري» اشاره كرد كه با زيباترين كلمات و تركيب بندي بسيار عالي، فاخرترين نيايش ها گفته مي شود؛ «الهي، عبدالله عمر بكاست، اما عذر نخواست. الهي، عذر ما بپذير، بر عيب هاي ما مگير. الهي، ترسانم از بدي خود، بيامرز مرا به خوبي خود. الهي، در دل هاي ما جز تخم محبت خود مكار و برتن و جان هاي ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر كشته هاي ما جز باران رحمت خود مبار...»
بهرحال آنچه عنوان شد قطره اي از اقيانوس نيايش در ادب فارسي بود وهمين نيايش ها كه بيانگر حالات خاصي از شاعران و نويسندگان پهنه ادبيات فارسي بوده، خود آثاري بديع و نغز را پديدار ساخته است. زيرا همانطور كه اشاره شد اكثر اين تراوشات ذهني در لحظاتي به رشته تحرير درآمده كه شاعر و نويسنده در دنياي خارج از اين دنياي مادي بوده اند. پس بي دليل نيست «ابوسعيد ابوالخير» براي دست يافتن به اين حالات خاص روحاني تأكيد مي كند كه در بهترين فرصت و به دور از هياهوي دنياي خاكي دل و زبان و ذوق را بايد به سوي درگاه خداوندي رهسپار كرد:
شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند
گرد در و بام دوست پرواز كنند
هرجا كه دري بود به شب بربندند
الا در دوست كه به شب باز كنند.

پي نويس ها:
1-گلستان سعدي، به تصحيح دكتر غلامحسين يوسفي، انتشارات خوارزمي، تهران 1368
2-تذكره الاولياء فريدالدين محمد عطار، انتشارات زوار
3-مثنوي معنوي، مولوي، به تصحيح نيكلسون
4-مناجات نامه، خواجه عبدالله انصاري
5-تاريخ جهان گشا، عطاءالله الملك جويني، به تصحيح محمد قزويني
6-خمسه نظامي، به تصحيح وحيد دستگردي

 



مجيد انتظامي؛ مردي از جنس درد و معرفت

منصور ايماني
اين كه كجا و كي به دنيا آمده باشد، چندان مهم نيست. «كي» و «كجا» را از امور جزيي مي پرسند و البته هنرمندان رسالت مدار، با خرده فرمايشات تذكره نويسان سجل پرداز بيگانه اند. مردان بزرگ از امور جزيي و كوچك نمي پرسند و دائم در حال گره گشايي از پرسشهاي بزرگ جهان آفرينش اند. آن چنان كه مولاناي بلخ مي پرسيد و البته مي گشود:
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا مي رود آخر ننمايي وطنم
و مجيد انتظامي هم مثل همه آدمهاي بزرگ، به دنبال پاسخ پرسشهاي بزرگ بوده و به آنها دست يافته است. او جستجويش را در حوزه موسيقي، از كودكي آغاز كرد و اگر كوله بار تجربه هاي پنجاه ساله اش را باز كني، رد جستجوهاي بي وقفه اش را خواهي ديد كه براي يافتن پاسخ پرسشهاي بزرگ، چه كرده و به كجاها رفته است. موسيقي سرزمين ما، به تقلاي پنجاه ساله انتظامي مديون است و اين آواهاي اوست كه زندگي سي ساله پس از انقلاب من و شما را، شنيدني تر مي كند. مجيد انتظامي از همان دوران كودكي، به تحصيل موسيقي پرداخت و براي تكميل يافته هايش، به آلمان رفت و نزد استادان بزرگ موسيقي كلاسيك و علمي، راهش را ادامه داد. سال 53 تاريخ بازگشت او به ايران است و تدريس در دانشگاه تهران و هنرستان عالي موسيقي را از همين سال آغاز مي كند. انتظامي ساخت اولين موسيقي فيلم را درسال 57 تجربه مي كند و اين سنگ بنايي مي شود براي خلق آثاري بزرگ، تا جايي كه ماندگاري بسياري از فيلمهاي پس از انقلاب، با نغمه ها و آواهاي او گره مي خورد. طي 30 سال اخير، مجيد انتظامي بيش از 70 موسيقي براي فيلم هاي توليدشده در ايران مي سازد و از اين حيث مي توان او را پركارترين آهنگساز در زمينه موسيقي فيلم انتخاب كرد. شناسنامه فيلم هايي همچون «سردار جنگل»، «ترن»، « روز واقعه»، «بوي پيراهن يوسف»، «از كرخه تا راين» و «آژانس شيشه اي» با نام مرد بزرگي مانند مجيد انتظامي تكميل مي شود و صحنه هاي «روز واقعه» يا «بوي پيراهن يوسف» ويا «آژانس شيشه اي» با صداي سازهاي انتظامي است كه به اوج مي رسد و بيننده فهيم را به شور مي رساند. خالق بزرگ موسيقي فيلم يعني مجيد انتظامي، به يقين به هنگام آفرينش هاي هنري خود، تنها به اكمال فيلمهاي ساخته شده فكر مي كرده است و هرگز براي جوايز فستيوال ها نبوده كه موسيقي ساخته باشد.
سيمرغ بلورين، تنديس زرين، ديپلم افتخار يا لوح طلايي جشنواره ها، ناتوان تر از آنند كه بخواهند تار وجود خالقي همچون انتظامي را به ارتعاش درآورند و او را وادار كنند تا نتي بر صفحه آهنگ بنويسد. با اين وجود سيمرغ ها و تنديس هاي بلورين و زرين بسياري، به نشانه تكريم و افتخار به سوي او رفته اند. گرفتن آمار اين جوايز رنگين هم از جنس همان امور جزيي است كه اينجا بايد از آن گذشت. مجيد انتظامي بجز موسيقي فيلم، آهنگ هاي بي كلام ديگري هم ساخته است كه هركدام در غناي گنجينه آواهاي سرزمينم- ايران اسلامي- نقشي ارزنده دارند. سمفوني «ايثار» در حوزه هنر پايداري و ارزش هاي والاي ديني و فرهنگي ما، كاري است كارستان كه براي تحليل محتوا و تكنيك اين اثر ماندگار، بايد اهل دانش و درد بنشينند و گفتگو كنند. اين كه گفته ام «درد»،بي حكمت نبوده است. چرا كه در مقام آفرينش هاي بزرگ، -چه هنري يا علمي - اگر اين درد نباشد، هنرمند تنها در سطح واقعيت هاي هستي توقف خواهد كرد و هرگز به حريم زيبايي هاي حقيقت نخواهد رسيد. دفاع مقدس يا پديده بي نظيري همچون انقلاب اسلامي، از زمره همان حقايقي هستند كه هنرمندان بي درد، قادر به درك باطن آن نيستند و اگر هم به اين پديده ها بپردازند، تنها به پوسته آن خواهند رسيد. كيمياي «درد» هنرمند را به مقام معرفت مي رساند و هر قدر كه اين درد بيشتر شود، هنرمند عارف تر و بالطبع به ملكوت حقيقت نزديك تر خواهد شد. محصول درد، معرفت و آشنايي است و از همين جاست كه خواجه مي فرمايد:
تا نباشي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
نازنيناني چون مجيد انتظامي. رسول ملاقلي پور، سيد مرتضي آويني ، قيصر امين پور و سيد حسن حسيني، از جمله هنرمنداني اند كه با كيمياي «درد» به سراغ آفرينش رفته و با گوهر معرفت و محبت به سوي مردم بازگشته اند. اينان همه داشته هاي خود را وقف مردم سرزمين شان كرده اند و البته زندگي و فكرشان نيز، بسيار متفاوت تر از زندگي و فكر آدم هاي عادي است. و گرنه نمي توانستند آثاري اين چنين درخشان وماندگار خلق كنند. مجيد انتظامي دراين باره مي گويد:«من زندگي خصوصي به آن صورتي كه مردم دارند، ندارم. زندگي خصوصي من همان زندگي كاري من است. از صبح كه به دفترم مي آيم كار مي كنم، وقتي خسته مي شوم يك كار ديگر را شروع مي كنم و اگر از آن هم خسته شدم، باز كار ديگري را پي مي گيرم.
حتي زماني كه ناهار مي خورم. مشغول انجام كاري هستم. اصلاً نمي توانم همين طور راحت بنشينم. هميشه هم همين بوده است. اگر غير از اين باشد، فكر مي كنم زمانم را بيهوده تلف كرده ام. شايد جوان ها خيلي متوجه حرف هاي من نشوند اما براي من، زمان معناي ديگري دارد، زمان مانند گوهر است» از مجيد انتظامي راجع به موسيقي اش درباره دفاع مقدس پرسيده اند و او جوابي مي دهد كه دقيقاً اكسير معرفت و درد را، در وجودش تأييد مي كند. مي گويد:«زماني كه من وارد كار ساخت موسيقي فيلم شدم، درست مصادف با جنگ بود. دراين اوضاع بود كه شروع به ساخت موسيقي فيلم به ويژه فيلم هاي دفاع مقدس كردم. آن زمان جنگ تأثير زيادي روي جامعه گذاشته بود و هركسي از كارش به خاطر جنگ مي زد. كارمند، دانشجو، معلم و خلاصه هركسي كارش را رها مي كرد تا به جبهه برود. نمي خواهم شعارهاي كليشه اي بدهم، اما واقعاً به اين فداكاري احسنت مي گفتم و مي گويم كه اين آدمها تنها به خاطر اعتقادشان از همه چيز مي گذشتند. برايم بسيار تحسين برانگيز بود و آن موقع من هم درگير فيلم هاي دفاع مقدس شدم و در واقع جنگ تأثير خود را، اين چنين بر زندگي من گذاشت و از آن بسيار خوشحالم ...»
به هرحال سخن درباره مجيد انتظامي بيشتر از آن است كه بتوان همه آنچه را كه بايد گفت، درحصار تنگ اين صفحه يا ستون گنجاند. محتواي هر يك از آثار ارزشمند انتظامي و صد البته، مباني اعتقادي و فرهنگي وي نيز، حوصله اي فراخ مي خواهد تا صاحب نظران درباره آنها بگويند و ما بشنويم. ساختار آثار انتظامي چه از حيث تكنيك يا فرم و سبك هارموني ها بايد شناخته شوند و حاصل اين بازشناسي - به عنوان كار بستهاي پژوهشي - در محيط هاي دانشگاهي و هم چنين، توسط آهنگسازان جوان، به كار گرفته شود. براي انتظامي روزگاري سرشار از كشف و كرامت وكاميابي آرزومندم.

 



نخبه هاي جعلي!

پژمان كريمي
چندي پيش نگارنده در قالب مقاله اي به بررسي يك سناريوي قديمي ضدفرهنگي و ضدديني پرداخت كه مدتهاست در ساحت ادبيات و فرهنگ كشورمان در حال اجراست.
گفته شد كه برپايه اين سناريو، محافل سياسي- فرهنگي غرب، از ميان برخي عناصر درجه سوم فرهنگي، نام هايي مرعوب و مستعد بازي خوردن در صحنه سياست را شناسايي مي كنند. سپس اين عناصر با اعطاي مقام داوري جشنواره هاي ادبي و ميدان سخنوري در خارج از مرزها به اندازه نخبگان فرهنگي ايران معرفي مي شوند.
حال در اين گفتار، به بازشكافي روشن تر نقش آن نخبگان جعلي مي پردازيم.
اساساً اين گونه نخبگان بادكنكي و جعلي براي ايفاي دو نقش گزينش و پرورده مي شوند؛
يك: ابزار گسترش هنر منهاي «سياست ديني»
سياست ديني (=اسلامي) ضامن بيداري اذهان و تهييج اجتماعي عليه طواغيت و رو به استقرار عدالت است.
بنابه اين كاركرد،استعمار و استكبار، سياست ديني را مغاير با ذات طماع و تماميت خواه خود پنداشته و مي كوشد وبه هر شيوه اي، «هنر»- اين ابزار مؤثر در برانگيختگي اذهان و دل ها- را از ساحت پيوند با سياست ديني دور نگه دارد!
در اين راستا؛ نخبگان جعلي، به كمك استعماريون و استكباريون مي آيند. آنها به سان عروسك هاي خيمه شب بازي- كه به راحتي و با سرانگشتان بازي مي خورند- تبديل به نمادهاي «هنر» منهاي سياست ديني مي شوند. نمادهايي كه بي نگاه و اشاره به ذات عدالت پرور دين و سياست ديني، چنين پيام هايي را در قالب «اثر و گفتار» به اذهان القاء و تحميل مي سازند:
-سياست ابزار به دست آوردن قدرت است و هنر تجلي بخش احساسات پاك انساني- پس هنر و سياست ترادفي ندارند.»
-هنر از چشمه عواطف رقيق بشري سربرمي آورد و مخاطب آن جامعه انساني است. اما چون دين در حصار فرديت خلاصه مي شود، هنر روبه مخاطب كلان، نمي تواند ترجمان دين قرار گيرد.»
-چون سياست و دين با هنر جمع ناپذيرند پس سياست ديني هم در قالب هنر نمي گنجد. درواقع نخبگان و نمادهاي جعلي و بازي دهندگان آنها، با تحريف واقعيت دين انسان ساز و رستگاركننده «اسلام» و نفي ضرورت اعمال سياست ديني به عنوان ضامن تحقق جامعه ديني، «ستيزه جويي» با هنر متعهد يا هنر برآمده از سياست ديني را توجيه و تجويز مي كنند.
دوم: اهرم فشار عليه نظام ديني
نخبگان جعلي آن هنگام كه به شهرت دست يافتند، در بزنگاه هاي سياسي- اجتماعي و فرهنگي، در قالب اهرم فشار عليه نظام ديني آشكار مي شوند.
زيرا گمان پرورندگان آنان اين است كه «اقدام و كلام» افراد نخبه، به سان الگوي قابل استناد تلقي مي شود و در مهندسي افكار عمومي به كار مي آ يد. از سال هاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون، منظور القاء نقض آزادي بيان در ايران، گاه بيانيه هايي تنظيم و از مجراي رسانه هاي بيگانه و معاند با جمهوري اسلامي منتشر شده كه در پاي آن امضاي جمعي از نخبگان جعلي ديده مي شود.
از ميان همين جمع، كم نيستند نام هايي كه در مجامع ادبي و فرهنگي بين المللي به نام «نماينده جامعه ادبي ايران» به سياه نمايي از جامعه و نظام جمهوري اسلامي مي پردازند و فرهنگ ناب ايراني و اسلامي را از نگاه سطحي، عوامانه و مغرضانه خود تصوير مي نمايند.
اينك بر دستگاه هاي فرهنگي داخلي است تا ضمن افشاي سناريوي چهره سازي و پرورش نخبه جعلي، مفهوم و مصاديق هنر متعهد در همه زمينه هاي هنري را معرفي كنند. همچنين ضروري است كه در زمينه آراء و آثار چهره ها و نخبگان جعلي، عيارسنجي مستمري صورت گيرد. اين كار، نه تنها موجب آشكار شدن بي مايگي اين گونه چهره ها مي شود بلكه آگاهي و سطح سليقه مخاطبان افزايش مي يابد و در درازمدت پادزهري در برابر هنر غيرمتعهد در اذهان ايجاد مي شود.

 



به انگيزه ديدار از نمايشگاه آثار سهراب سپهري شعر و رنگ سرمايه اش بود!

گاليا توانگر
پرنده اي با طرح ساده كه از لابه لاي ميله هاي قفس به مربع هاي نارنجي چشم دوخته است، گويي اين پرنده روح سهراب باشد كه از ميله هاي قفس دنيا به اميدي پر حرارت چشم دارد.
سهراب آنچنان كه در شعرهايش از خدا، طبيعت، سادگي و عشق به زندگي مي گفت، در نقاشي هايش هم با همين رويكرد در پي كشف و شهودي عرفاني بود.
در تابلويي كه ماهي قرمز، كنار ماهي مشكي شنا مي كند، شايد زيباترين و ساده ترين تفسير از عشق به تصوير كشيده شده و بيننده را در برابر اين تابلو كه شعري در رنگ هايش نهفته است، به تحسين وامي دارد.
سهراب همه اجزاي طبيعت و خلقت را زيبا مي بيند، خواه يك كركس و خواه يك ماهي مشكي. همه اين اجزا شايستگي دريافت عشق و دوست داشته شدن را دارند. چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
ده ها طرح از تنه هاي درختان روي بوم بزرگ، نشانگر چه مي تواند باشد؟هر چند كه در نقاشي تمرين هزار باره يك طرح به تسلط نقاشي كمك مي كند، اما سهراب از سادگي اين طرح و استقامتي كه در آن موج مي زند، در سكوت حرف ها دارد.
فضاي دهه سي فضاي مايوس كننده براي شعرا بود. اما سهراب اگر چه منكر شب نمي شود، اما به روزنه هاي اميد دائماً در شعر و نقاشي هايش اشاره دارد.
براي او كه در اتاق آبي خيال و در زادگاهش كاشان از همه مشاغل دولتي كناره گرفته و فقط طرح مي زند و سرايش هايش را در پي مي گيرد، هدف چه مي تواند باشد؟
سهراب سپهري آنچنان كه از نامش پيداست، در جدال حقيقت و باطل از هر كلمه و طرحي مفهومي جديد مي سازد. براي مثال «آوار آفتاب» تركيبي تفكر برانگيز است، آفتاب كه سراسر نور و روشني است چطور مي تواند با آوار كه از تخريب و ويراني آمده جمع بسته شود؟ در اين مجموعه شعر سهراب صراحتاً به ترس از تنهايي و شب اشاره دارد، اما چون اشعه هاي آفتاب را به قلبش راه داده، همچنان نيز اميدوار هست.
بنابراين مي توان مدعي بود يكي از اميدوارترين شاعران دهه سي سپهري بوده كه هيچ گاه به پوچي گرايي روشنفكر مآبانه تن در نداد. اين پنجره اميد كه از سمت نقاشي ها و شعرهاي ساده و عاشقانه سراب گشوده شده، آنچنان جذبه دارد كه هنوز هم روح هاي جوان و مشتاق را شيفته مي سازد. كمتر نوجواني را مي شناسيم كه شعري از سهراب به ذهن نسپرده باشد.
براي او كه پشتوانه فكري اش عرفان شرقي است و ريشه هاي مذهبي را خواه ناخواه از خانواده ايراني اش به ارث برده، شب نمي تواند تداوم داشته باشد.
سهراب اگر چه در زمان حياتش آنچنان كه بايد و شايد شناخته نشد و آن روح بزرگ آسماني از سمت آسمان پر ستاره كاشان پر كشيد و امروز فقط از آثار به جا مانده او، لحظه اي در خنكاي
بال زدن هاي كبوتر روحش آرامش را تجربه مي كنيم، اما به جرأت مي توان او را دلداه حقيقت جويي ناميد:
نگاه مرد مسافر به روي ميز افتاد:
«چه سيب هاي قشنگي، حيات نشئه تنهايي است.»
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمي يك سيب مأنوس مي كند
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن
- و نوشداروي اندوه؟
- صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش.
سهراب ذاتاً عاشق بود و حتي در پرتو اين عشق اشياء و اشكال هم جان مي گرفتند و حرف مي زدند. به آثار كولاژ و تداوم هندسي اشكال در تابلوهايش كه مي نگريم واقعاً به اين احساس مي رسيم كه عشق يعني تعبير عاشقانه اشكال.
كسي كه ادعاي شاعري دارد ناگزير است كه عاشق باشد و براي يك عاشق لمس اندوه نوشداروست.
سهراب از تمام مشاغل دولتي كناره گرفت و در سادگي اتاق آبي و زادگاهش غرق شد. او حتي از انزوا نيز معناي پويندگي خلق كرد. آيا سهراب مبارز تيرگي هاي زمانه اش نبود؟!
به روي زندگي سهراب يا ناقص كار شده و يا اصلاً كار درخور توجهي صورت نگرفته است. در سال 1307متولد شد و در سال 1359بر اثر بيماري سرطان درگذشت.»؛بي شك قلم ها در انتظار بيشتر گفتن و نوشتن از سهراب اند.
شاعري كه فقط شعر و رنگ به ارث گذاشت.

 



عرفان در ادبيات

بخش چهارم طيبه شيخ زاده
در قرن اول هجري، مسلمانان چنان جذب تعليمات عرفاني ائمه اطهار(ع) شده و به زهد و تقوا روي آوردند كه همه تجربه هاي روحاني براي اخذ معارف تازه اسلام را به كار بستند.
پس از زمان هاي متمادي كه بشريت آن دوران صرف دست و پنجه نرم كردن با جهالت كرده بود؛ اسلام رمز رسيدن به كنه و ذات هستي و كليد سعادت بشر به سوي نور و روشنايي و هدايت را به ارمغان آورده بود.
غير ايرانيان مسلمان كه تازه جان گرفته بودند، سعي در فهم و بسط تعاليم اسلام داشتند، اما گاه به ظواهر اسلام بسنده مي كردند و تنها در پوسته شريعت گام برمي داشتند.
از قرن دوم كه ايرانيان رسما با دين اسلام آشنا شدند، عرفان اسلامي حركتي تازه را بر بطن انديشه هاي نوظهور آن قرن به سوي اعصار آينده آغاز كرد.
¤¤¤
يكي از بزرگترين عرفاي اسلام و ايران جلال الدين محمد بلخي معروف به مولوي است. وي در سال 604 هجري قمري در بلخ تولد يافت و زماني كه پنج ساله بود با خانواده خود به قونيه رفت و در آنجا مقيم گرديد. از كودكي پيوسته در حال تحصيل علوم فقه و حديث و تفسير و فلسفه و كلام بود.
تا اينكه در سن 39 سالگي با شمس الدين تبريزي برخورد كرد و بارقه عشق و معرفت را در چهره او ديد و تا پايان مريد وي گرديد. غزليات شمس، حاصل اين تاثير شگرف است.
اينك دفتر مثنوي معنوي مولانا را مي گشائيم:
داستان اهل سبا
(مغروران به علم و عقل جزيي)
سرزمين سبا سرزميني بود كه پادشاهان قوم سبا بر آن حكومت مي كردند و آن در يمن و اطراف آن كه واقع در جنوب عربستان و در منطقه اي سبز و خرم بود.
از آنجا كه سبا در محل تلاقي درياي سرخ و اقيانوس هند و درياي عرب و به شاخ آفريقا نزديك بود محل داد و ستد تجاري بين آسيا و آفريقا بوده و در نتيجه مردم آن سوداگر، رفاه طلب و برخي تنبل و بي عار بوده اند. آنها در جمع مال دنيا دوربين و تيزگوش و شرافت خواه ولي در معنويت و آخرت بيني ديده كور، گوش كر و برهنه از فضيلت و معرفت بودند. داستان آنان؛ داستان آن سه تن بود كه يكي دوربين بود و پاي مور مي ديد، ولي كور از ديدن سليمان، ديگري تيزگوش كه كوچكترين صداي پايي را مي شنيد، اما كر از شنيدن حقايق بود. ديگري جامه غرورش دراز و مغرور و متكبر بود كه خود را شخصيتي مي دانست ولي از معرفت عاري بود.
«كر، امل را دان كه مرگ ما شنيد
مرگ خود نشنيد و نقل خود نديد
حرص، نابيناست بيند مو به مو
عيب خلقان و بگويد كو به كو
عور، مي ترسد كه دامانش برند
دامن مرد برهنه كي درند؟
-برهنه دنياپرست است كه به ظاهر دنيا و هواي ظاهري مغرور شده است.
-مردم سبا چنين بودند، حريص و كر و عريان از حقيقت. با وجود اين داراي باغهاي سبز و خرم و ميوه هاي بسيار و مال و مكنت فراوان بودند در همين اثنا بود كه:
پيامبران آنجا آمدند تا آنها را به حقيقت رهنمون شوند و به آنها سفارش كردند كه اكنون كه خدا به شما نعمت بسيار داده است شكر نعمت به جا آوريد ولي آن مردم مي گفتند: آن قدر نعمت داريم كه دل ما را زده ديگر شكر براي چه؟ نيازي به شكر نعمت نداريم، آنها به پيامبران گفتند كه تازه شما هم مثل ما مي خوريد، مي خوابيد و حب جاه و مقام داريد.
پيامبران گفتند: شما به علت بيماري دل قياس به نفس مي كنيد و كور دلي حجاب بينش شماست.
شما چطور گوهر هدايت را در دست ما نمي بينيد، اگر آفتاب با پرتواش همه جا را روشن كند و روز شود باز از آفتاب مي پرسيد كه دليل روز چيست؟
انبيا گفتند در دل علتي است
كه از آن، در حق شناسي آفتي است
هر خوشي كايد به تو ناخوش شود
آب حيوان گر رسد آتش شود
زانكه نفس اش گرد علت مي تند
معرفت را زود فاسد مي كند

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14