پنجشنبه 3 دي 1388- شماره
19543
مردي به نام «قيس بن سعد»
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
مردي به نام «قيس بن سعد»
يكي از خصوصيات عاطفي دنياي اسلام همين است؛ اشك ريختن در حوادث و پديده هاي عاطفي. شما در قضايا زياد مي بينيد كه حضرت گريه كردند. اين گريه، گريأ جزع نيست؛ اين همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام اين عاطفه را در فرد رشد مي دهد. حضرت بنا كردند به گريه كردن. بعد اين جمله را فرمودند، كه همه شنيده ايد: «اللّهم اشهد»؛ خدايا خودت گواه باش. «فقد برز اليهم غلام»؛ جواني به سمت اينها براي جنگ رفته است كه «اشبه النّاس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك». يك نكته در اين جا هست كه من به شما عرض بكنم. ببينيد، امام حسين در دوران كودكي، محبوب پيامبر بود؛ خود او هم پيامبر را به نهايت دوست مي داشت. حضرت شش، هفت ساله بودند كه پيامبر از دنيا رفتند. چهرأ پيامبر، به صورت خاطرأ بي زوالي در ذهن امام حسين مانده است، و عشق به پيامبر در دل او هست. بعد خداي متعال، علي اكبر را به امام حسين مي دهد. وقتي اين جوان يك خرده بزرگ مي شود، يا به حد بلوغ مي رسد، حضرت مي بينند كه چهره، درست چهرأ پيامبر است؛ همان قيافه يي كه اين قدر به او علاقه داشت و اين قدر عاشق او بود، حالا اين به جدّ خود شبيه شده است. حرف مي زند، صدا شبيه صداي پيامبر است. حرف زدن، شبيه حرف زدن پيامبر است. اخلاق، شبيه اخلاق پيامبر است؛ همان بزرگواري، همان كرم و همان شرف. بعد اين گونه مي فرمايد: «كنّا اذا اشتقنا الي نبيّك نظرنا اليه»؛ هر وقت كه دلمان براي پيامبر تنگ مي شد، به اين جوان نگاه مي كرديم ؛ اما اين جوان هم به ميدان رفت. «فصاح و قال يابن سعد قطع ا لله رحمك كما قطعت رحمي». بعد نقل مي كند كه حضرت به ميدان رفت و جنگ بسيار شجاعانه يي كرد و عدأ زيادي از افراد دشمن را تار و مار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه هستم. دوباره به طرف ميدان رفت. وقتي كه اظهار عطش كرد، حضرت به او فرمودند عزيزم! يك مقدار ديگر بجنگ؛ طولي نخواهد كشيد كه از دست جدّت پيامبر سيراب خواهي شد. وقتي امام حسين اين جمله را به علي اكبر فرمودند، علي اكبر در آن لحظأ آخر، صدايش بلند شد و عرض كرد كه «يا ابتا عليك السّلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدي رسول ا لله يقرئك السّلام»؛ اين جدّم پيامبر است كه به تو سلام مي فرستد. «ويقول عجل القدوم علينا»؛ مي گويد بيا به سمت ما. اينها منظره هاي عجيب اين ماجراي عظيم است؛ و امروز هم كه روز جناب زينب كبري (سلام ا لله عليها) است، آن بزرگوار هم ماجراهاي عجيبي دارد. حضرت زينب، آن كسي است كه از لحظأ شهادت امام حسين، اين بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با كمال اقتدار، آن چنان كه شايستأ دختر اميرالمؤمنين است، در اين راه حركت كرد. اينها توانستند اسلام را جاودانه كنند و دين مردم را حفظ كنند. ماجراي امام حسين، نجاتبخشي يك ملت نبود، نجاتبخشي يك امت نبود؛ نجاتبخشي يك تاريخ بود. امام حسين، خواهرش زينب، و اصحاب و دوستانش، با اين حركت، تاريخ را نجات دادند. السّلام عليك يا اباعبدا لله وعلي الارواح الّتي حلت بفنائك. عليك منّا سلام ا لله ابداً مابقيت و بقي الليل و النهار و لاجعله ا لله اخر العهد منا لزيارتك. السّلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين. بسم ا لله الرحمن الرحيم. قل هو ا لله احد. ا لله الصّمد. لم يلد ولم يولد. ولم يكن له كفواً احد. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را قسم مي دهيم، ما را در راه اسلام و قرآن ثابت قدم بدار. پروردگارا! جامعأ ما را، جامعأ اسلامي قرار بده، پروردگارا! ما را از اسلام جدا مكن. پروردگارا! به اسلام و مسلمين در همه جاي عالم نصرت كامل عنايت فرما. دشمنان اسلام را مخذول ومنكوب بگردان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ارزشهاي اسلامي، پيوند برادري، محبّت و عاطفه، عبوديت براي پروردگار، وعدل كامل را در ميان ما استقرار ببخش. پروردگارا! كساني كه سعي مي كنند، دشمناني كه كوشش مي كنند، براي اين كه جامعأ ما را از اسلام دور كنند، آنها را از رحمت خودت دور كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب مقدس ولي ّ عصر (ارواحنافداه) را از ما خشنود كن. پروردگارا! دعاي آن بزرگوار را در حق ملت ما مستجاب بگردان. پروردگارا! ما را از ياران و انصار آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! شهداي عزيز ما، جانبازان عزيز ما، امام شهيدان (رضوان ا لله عليه) را مشمول رحمت و لطف خود قرار بده. والسّلام عليكم و رحمه ا لله و بركاته خواصي كه در راه حق ّ ثابت قدم ماندند. رهبر معظّم انقلاب اسلامي: عزيزان من! انسان اين تحولات اجتماعي را دير مي فهمد؛ بايد مراقب بود. تقوا يعني اين. تقوا يعني آن كساني كه حوزأ حاكميّتشان شخص خودشان است. مواظب خودشان باشند. آن كساني هم كه حوزأ حاكميّتشان از شخص خودشان وسيعتر است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب ديگران باشند. آن كساني كه در رأسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب كل جامعه باشند كه به سمت دنياطلبي، به سمت دل بستن به زخارف دنيا و به سمت خودخواهي نروند. عراقين را به تو مي دهم!! اين بار، دفتر زندگي يكي از استوانه هاي ايمان و استقامت، صبر و بصيرت را ورق مي زنيم تا در ادامأ بررسي موضوع خواص ولحظه هاي سرنوشت ساز تاريخ، لحظه هايي را با او و تحوّلاتي كه در زندگي برايش پيش آمد و چگونگي برخوردش با آن پيشامدها، آشنا شويم. او از صحابأ رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين علي عليه السّلام و امام حسن مجتبي بوده است و در تاريخ عرب، در زمرأ رجال سياستمدار و زيرك به حساب مي آمده است. اوج پايداري او در حوادث بي شماري كه برايش رخ داد، از او الگويي موّفق براي خواص طرفدار حق ترسيم كرده است. اين شخص « قيس بن سعد انصاري» است. پدرش «سعدبن عباده» رئيس قبيلأ «خزرج»، يكي از رؤساي دو طايفه اي است كه رسول خدا (ص) را از مكه به مدينه دعوت كردند و با آغوش باز جان و مال خود را در راه اسلام و رسول اكرم و مهاجران ايثار كردند. سعد و فرزندش قيس، از صحابأ برجستأ رسول گرامي اسلام محسوب مي شدند و آن حضرت، بارها مراتب رضايت خود را از آنان ابراز داشت. پس از وفات پيامبر اسلام (ص) سعد با ابوبكر بيعت نكرد و در راه شام، او را به نحو مرموزي - شبانه - از ميان برداشتند و چنين شايع كردند كه «جن» او را كشته است! علاقأ اين خانواده، به اهل بيت رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم نيز ستودني است. از ميان حوادثي كه قيس در كانون آن قرار داشت و از لحظه هاي سرنوشت ساز و تاريخ ساز اسلام محسوب مي شود، حوادثي است كه درسالهاي حكومت امام علي (ع) و امام مجتبي (ع) روي داد. قيس همراه امام علي (ع) مدينه، شهر خاطره ها و وطن اجداديش را به قصد تعقيب پيمان شكنان پشت سرگذاشت و پس از شركت در جنگ «جمل» وارد كوفه شد. امام در بدو ورود به كوفه، قيس را به عنوان فرماندار مصر منصوب كرد و از او خواست گروهي از سپاهيان را همراه خود كرده، روانأ مصر شود. مصر، سرزميني بود در وراي شام و گروهي از عثمانيان در آن به فتنه گري مشغول بودند. قيس با مشاهدأ وضع امام وعزيمت قريب الوقوعش به صفيّن، حاضر نشد از سپاه اسلام، گروهي را باخود همراه كند. لذا به امام گفت: «. . . ولي از لحاظ سپاه، آن را براي شما مي گذارم تا اگر بدانها نياز پيدا كردي، در دسترست باشد، و اگر خواستي آن را به جهتي بفرستي، سپاهي داشته باشي. ليكن خود و خانواده ام به مصر مي رويم. . . » او همراه چند نفر، بدون سپاه و محافظ راه افتاد و در كوتاهترين فرصت، خود را به مصر رساند. اين گذشت و ايثار، نشانه اي از جانبازي خالصانأ او براي رهبر و مقتدايش مي باشد. عبور از راه پرخطر و پردشمن عراق تا مصر و از سرزمين دشمن براي به دست گرفتن استاني در پشت سرش، تنها از دست مؤمنان مخلص برمي آيد. آنان كه در ايمان به هدف و باور به مقصد، ذرّه اي ترديد ندارند و به هواي زر و زيور دنيا دل خوش نكرده اند. چند روز نگذشت كه وارد مصر شد و تنها هفت نفر همراه داشت. در دستش چيزي جز دعوتنامه اي براي فراخواندن مردم به بيعت نداشت. آن گاه به آرامي بر فراز منبر مسجد جامع «فسطاط» ايستاد و چنين گفت: «سپاس و ستايش، شايسته خداوندي است كه حق را آورد و باطل را از بين برد و ستمگران را سركوب كرد. . . مردم! ما با بهترين شخصي كه پس از پيغمبرمان محمّد (ص) مي شناختيم، بيعت كرديم. شما هم به پاخاسته، براساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش بيعت كنيد. اگر ما بر همان اساس، براي شما كار نكرديم، بيعتي در گردنتان نداريم. . . » تأكيد قيس بر اين كه امام علي (ع) بهترين شخصي است كه پس از پيامبر مي شناسد، نشان از عقيدأ او به امتياز علي (ع) بر خلفاي پيشين دارد. سحر كلام قيس و آرامش و وقارش در كنار هوش سرشاري كه او را در رأس سياستمداران عصرش قرار داده بود، مصر، آن سرزمين پر رمز و راز را به روي او گشود و امامش را از بابت تسلّط معاويه و عمرو بن العاص بر آن ديار، آسوده خاطر كرد. ورود قيس به مصر، تيري سهمگين بر پيكر معاويه و عمرو بن العاص بود. سياست و تدبير قيس، دست آن شيطان صفتان را به دامان بلند امانتي كه بدو سپرده بودند، نمي رساند و ايمان بي شائبه اش، راه هر گونه فريب و نيرنگ را بر حراميان شام بسته بود. معاويه و شاميان، در ترس واضطراب از شير بي همتايي كه بر مصر حكم مي راند، لحظه اي آرام نداشتند. چاره انديشان براي نفوذ در سدّ آهنين ايمان قيس به امامش، روزنه اي نمي ديدند. سرانجام معاويه براي غالب آمدن بر شكوه قيس، دست به معامله اي زد كه بهايي بس سنگين برايش داشت. بهايي كه در صورت پيروزي، معاويه را از نصف سرزمينهاي اسلامي محروم مي كرد. اما براي خريدن ايمان بزرگمردي چون قيس، بهايي كمتر را قابل طرح نمي دانست. لذا به قصد فريبش، با دست حيله گر خود، نامه اي براي قيس نوشت و در آن چنين آورد: «از معاويه بن ابوسفيان به قيس بن سعد، سلام بر تو! اما بعد. . . اگر مي تواني از خواستاران انتقام خون عثمان باشي، چنين كن و از دستور ما پيروي كن. اگر من پيروز شدم، تا زنده ام عراقين ( كوفه و بصره) را به تو مي دهم. . . و تا هنگامي كه قدرت دارم، حجاز را به هر يك از خويشانت كه دوست داري، واگذار مي كنم. جز اين (نيز) هر چه دوست داري، از من بخواه كه تو هر چه بخواهي، از من دريافت مي كني. . . » مكّار شام براي دزديدن ايمان اين صحابي، به دو وسيله متمسّك شد؛ نخست، خونخواهي خليفأ مقتول، تا راه شرعي را براي قيس توجيه كند، و دوم، پر كردن جيب او از هر چه مي خواست، از مقام و مال و ثروت براي خود و خويشانش؛ به علاوه، هر چيز ديگري كه خودش تعيين كند. كافي است بدانيم دو استان بصره و كوفه، تمام سرزمينهاي فعلي كشور عراق و بيش از نيمي از كشور ايران را شامل مي شده است. اگر بر اين دو بخش، حجاز را بيفزاييم كه ضمن شرط معاويه آمده بود، وي براي دور كردن قيس بن سعد از امام علي(ع) بيش از نصف تمام متصرّفات حكومت اسلامي را به وي بخشيده است. قيس در جواب نامأ معاويه، مدتي درنگ نمود يا با پيامهاي خام كننده اي، او را سرگرم خيالپردازي كرد. خيالهايي كه گاه هوش پسر خيره سر ابوسفيان را به مرحلأ جنون و ديوانگي مي كشاند. آري، خواص طرفدار حق، آن گاه كه دست از مطامع دنيا بشويند، همأ افسونها و حيله هاي شيطاني را در دامنه هاي كوهسار وجود خود مدفون مي كنند و تمامي پليدي « معاويه»ها و « عمروبن العاص»ها را در طوفاني از اضطراب بر سرشان خراب مي كنند. دير زماني گذشت تا قيس، جواب نامأ معاويه را نوشت؛ زماني كه براي كوبيدن فكر و خيال، و زجر كش كردن مكّار شام در نظر گرفته بود و دير هنگامي كه چشمهاي اعور پسر ابوسفيان، دروازأ مصر را به انتظار پاسخ قيس، نظاره گر بود؛ نامه اي در بسته از قيس به دستش رسيد: «. . . شگفتا از فريبي كه دربارأ من خورده اي و طمعي كه در من بسته اي. از من مي خواهي از فرمان كسي رخ بتابم كه شايسته ترين شخص براي اميري، حقگوترين و راه يافته ترين آنان، و از همه كس به پيغمبر خدا نزديكتر مي باشد. و به من دستور مي دهي سر به فرمان تو نهم كه از همأ مردم، براي اين كار نالايقتر، دروغگوتر و گمراهتر و از رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم دورتري و طاغوتي از طاغوتهاي ابليس هستي. . . » جوابي چنين كوبنده و خرد كننده، در جواب پيشنهاد معامله اي بي نظير، معاويه را چون ماري زخم خورده در هم پيچاند. راستي آن همه انتظار، سرابي بيش نبود؟ پسر سعد آن همه مال و ملك را بهايي كم براي دوري از علي مي داند؟ باز هم در خود پيچيد و با قهري تمام، روي به حيله اي ديگر آورد. حيله اي كه با همفكري عمروبن العاص، براي بدنام كردن قيس نزد امامش آغاز كرد. اما امام هيچ گاه به ايمان و وفاداري قيس شك نكرده؛ گرچه عراقيان در اغواي توطئه شاميان، گرفتار ترديد شدند. قيس چون شمشيري برّان، در دست امام تقوا پيشگان، در تمامي فتنه هايي كه زمان پيش آورد، ثابت قدم واستوار ايستاد و تهديد، تطميع و غوغاي حراميان، او را در پيمودن مسير درست، به ترديد نكشاند. تا آن گاه كه در شامگاه بيست و يكم رمضان سال چهلم هجري، با امام و مقتدايش، وداعي جانسوز كرد؛ در حالي كه در پرونده اش جز ايمان خالص، ايثار بي شائبه و جانبازي بي مهابا در راه پاسداري ازكيان اسلام، چيزي نبود. پس از شهادت امام علي (ع) قيس بن سعد، به عنوان يكي از صحابأ رسول خدا (ص) و بزرگ خزرجيان و انصار، مردم را متوجه امامت حسن بن علي (ع) كرد و با خطبه هاي آتشين خود، مردم را به سوي اهل بيت رهنمون شد. به شهادت تاريخ، آن گاه كه مردم در جواب امام مجتبي كه از آنان خواست به اردوگاه جنگ بروند، كندي كردند؛ از سوي قيس، به تندي مورد عتاب قرار گرفتند و با ايراد يك سخنراني كم نظير، آمادگي خود و بستگانش را براي ايثار در راه امام حسن (ع) اعلام كرد. امام او را به نيكي ستود و ايمان او را برتر شمرد. در پي سخنان او و ساير بزرگان صحابه، سپاه به حركت درآمد. پس از آن كه سپاه امام حسن عليه السّلام در اردوگاه كوفه سامان گرفت، قيس بن سعد، به عنوان جانشين اوّل فرمانده مقدمأ سپاه، كه عبيدا لله بن عباس بود، از سوي امام برگزيده شد و سپاه به سوي محل مأموريتش حركت كرد. چنان كه در حكايت عبيدا لله بن عباس خواهد آمد، وي در برابر درخواست يك ميليون درهم معاويه، تاب مقاومت نياورد و شبانگاه به سوي درهم و دينار شتافت. او نه تنها خود را به دشمن معرفي كرد؛ بلكه از سپاه دوازده هزار نفري عراق، بيش از هشت هزار نفر، در پي فرمانده خود، به دشمن پيوستند. اينك كه فرماندأ اوّل سپاه، خود را به دشمن معرفي كرد، و دو سوم سپاه نيز فرار كرده اند، قيس در بزرگترين روز امتحانش، به تنهايي در ميان كوههاي هيبت شكن شمال عراق، دشمن سركش شام و توطئه هاي پي درپي حيله گران برجاي مانده است! نگاهي به خيمأ خالي فرماندأ فراري، نگاهي به خيمه هاي خالي سربازان فراري، گوشأ چشمي به نگاههاي پريشان معدود سپاهياني كه به او مي نگرد مي اندازد، تا تصميم نهايي را بگيرد. . . آيا او نيز فرزند رسول خدا را رها خواهد كرد و راهي را خواهد رفت كه عبيدا لله رفته است؟ آيا اين بار به نداي معاويه لبيك خواهد گفت؟ يا راه سوم را انتخاب مي كند و به سوي كوفه باز مي گردد؟ يا عنان اسبش را به سوي مدينه مي چرخاند؟ نه، قيس چون كوهي استوار، چون رودي خروشان و خورشيدي فروزان، در روز سخت حادثه مي خروشد و براي اندك سپاهيان مضطرب كه در حلقأ محاصرأ شاميان قرار دارند، سخن آغاز مي كند: «اي گروه مردم! كار زشتي كه اين مرد ترسو و بزدل، يعني عبيدا لله بن عباس كرد، بر شما گران نيايد و شما را ناراحت نكند. همانا اين مرد و پدر و برادرش، حتي يك روز هم كار سودمندي براي اسلام نكردند. پدرش كه عموي پيغمبر صلّي ا لله عليه و آله و سلّم بود، همان كسي بود كه براي مبارزه و جنگ با رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم در جنگ بدر حاضر شد و ابوالسير كعب بن عمر و انصاري او را به اسارت گرفت و نزد آن حضرت آورد. . . برادرش همان كسي است كه اميرالمؤمنين (ع) او را به حكومت بصره منصوب فرمود، و اومال خدا و مسلمانان را سرقت كرد. . . و همين مرد، ( عبيدا لله) كسي بود كه علي (ع) او را به ولايت يمن منصوب نمود و هنگامي كه بسربن ارطاه به دستور معاويه بر آنان حمله كرد، او از برابر بسر گريخت و فرزندان خود را به جاي نهاد تا آنان كشته شدند. امروز هم چنان كرد كه ديديد. » سخنان جذّاب، صادقانه و مدبّرانه قيس، چنان فضا را دگرگون كرد كه سپاهيان بر جاي ماندأ فارغ از فرار فرمانده و دو سوم سپاه يكباره فرياد برآوردند: «سپاس خدا را كه او را از ميان ما بيرون برد. تو اكنون ما را به جنگ با دشمن كوچ بده» معاويه كه براي چند ساعت، از پيوستن عبيدا لله و سپاهيان به لشكرش خوشحال بود، با ستون تزلزل ناپذير قيس بن سعد مواجه شد كه باقي ماندأ سپاه عراق را منسجم نموده و آماده جهاد كرده است. براي لحظه اي، در اين انديشه فرو رفت كه آيا قيس هنوز همانند گذشته، سازش ناپذير است؟ آيا او دفاع از خلافت امام حسن (ع) را همچون امام علي(ع) مي داند؟ آيا فرار عبيدا لله كه پسر عموي رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم و علي (ع) بود، كافي نيست كه اين بار در انديشأ قيس، ترديد و شبهه وارد كند؟ چاره اي نداشت تا راه رفته را بار ديگر بپيمايد. اين بار، اوضاع، بسيار با گذشته فرق كرده بود. امام علي (ع) امروز در رأس حكومت نبود. از سپاه عراق، فرمانده اش به اتفاق بيشتر سپاهيان، به معاويه پيوسته بودند، امام در پي جمع آوري نيرو در شهرهاي عراق مشغول است و قيس با چهار هزار نفر، در مقابل شصت هزار نفر ايستاده است. بار ديگر، دست به قلم برد و نامه اي حاوي تطميع و وعدأ يك ميليون درهم به قيس نوشت و پيوستن عبيدا لله را به او يادآوري كرد. اما قيس ايمانش را به متاع دنيا مشروط نكرده بود كه در موقع پيشنهاد يك ميليون درهم، در انديشه اش تزلزل راه يابد. او براي دين خود، دليلي روشن داشت و با تقوا و ايمان راستين، راه روشن خود را يافته بود. اين بار نيز چون گذشته، معاويه را با جوابي دندان شكن مواجه كرد؛ گرچه شرايط امروز، بسياري را به ورطأ شك و ترديد انداخته بود. «نه به خدا سوگند! هرگز مرا ديدار نخواهي كرد؛ جز اين كه ميان من و تو نيزه باشد. » و بي درنگ باقي ماندأ سپاه را آمادأ كارزار كرد و گزارشي از اوضاع پيش آمده را براي امام حسن (ع) به ساباط فرستاد. معاويه سرخورده از نفوذ در ايمان بي خلل قيس بن سعد، روي به دشنام گويي گذاشت ودر جواب وي نوشت: «اي يهودي پسر يهودي! تو بي جهت سركشي مي كني دربارأ چيزي كه براي تو سودي ندارد و بيهوده خود را به كشتن مي دهي؛ زيرا اگرآن كسي كه تو او را دوست داري، ( امام حسن (ع)) غالب شود، تو را از امارت و رياست معزول گرداند و اگر كسي را كه دشمن داري، پيروز گردد، تو را مورد خشم وعقوبت قرار داده و خواهد كشت. . . »
|
|
|