(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 3 دي 1388- شماره 19543
 

رسانه ملي در افق فردا صدا و سيما و دين
نقد وبررسي فيلم «خانه روشن» ساخته وحيد موساييان خانه، تاريك است!
نگاهي به مجموعه تلويزيوني «گاو صندوق» جاي خالي طنز ايراني
قصه مادران ابر!
تخريب عاشورا دررسانه هاي غربي تلاش براي شكستن بال سرخ پرواز



رسانه ملي در افق فردا صدا و سيما و دين

راجع به دين مردم، صدا و سيما چه نقش و چه موضع و چه مسؤوليتي دارد؟ طبيعتاً از وظايف صدا و سيما، ارتقاء معرفت ديني و ايمان ديني است. معرفت و ايمان با هم تفاوت دارد. هم ايمان مردم بايد تقويت شود، هم معرفت و شناخت آنها. بايد توجه داشت ايماني كه مردم پيدا مي كنند، سست، عوامانه، سطحي و قشري نباشد؛ بشدت از اين پرهيز شود. اكتفا نشود به تغليظ احساسات مردم و تشريفات افراطي. تأكيد بر اين چيزها به طور افراطي، اصلاً مفيد نيست و به هيچ وجه تبليغ دين محسوب نمي شود. اين را پايه كار قرار دهيد و حالا برگرديد به برنامه هاي ديني صدا و سيما؛ ببينيد چه كار بايد بكنيد و چه كار بايد نكنيد.
برنامه ديني بايد نسبت به دين شبهه زدا باشد، نه شبهه زا. من گاهي بعضي از بيانات ديني را از تلويزيون يا از راديو گوش مي كنم و مي بينم شبهه ايجاد مي كند! حديث سستي، حرف نامعقولي، مطلبي كه در جمع مثلاً بيست نفري يا پنجاه نفره ي يك عده مؤمن مخلص، گفتنش خوب است و ايمان آنها را زياد مي كند، در سطح ميليوني مردم به زبان آوردن، جز اين كه ايمان عده يي را سست و در ذهنشان ترديد ايجاد كند، هيچ فايده ي ديگري ندارد. از اين چيزها بايد پرهيز كرد. بيان ديني و تبيين ديني بايد شبهه زدا، روشن، قوي، هنرمندانه و متنوع باشد؛ شبهه زا و كليشه يي نباشد. بيان ديني بايد در همه سطوح، صحيح باشد. درست است كه ما تبيين ديني را در سطح نخبگان، در سطح متوسط، در سطح پايين و در سطح كودكان داريم، اما همان چيزي كه در سطح كودكان است، مطلقاً بايد صحيح باشد. شما در كلاس اول به بچه ياد مي دهيد دو بعلاوه ي دو، مي شود چهار؛ وقتي هم كه بچه به منتهااليه قله رياضيات و دانش رياضي مي رسد، باز هم دو بعلاوه دو، مي شود چهار؛ تغيير پيدا نمي كند. بنابراين آنچه در زمينه دين به كودك يا به انسان عامي تفهيم مي كنيم، مطلقاً نبايد غلط باشد تا بعد در ارتقاء معرفت ديني ببيند آن حرف، نادرست بوده است؛ نه، بايد درست گفت؛ منتها ساده. بنابراين، حرف ديني در همه سطوح بايد صحيح باشد.
براي مراسم ديني، اعياد و عزاداري ها برنامه ريزي هوشمندانه بشود. بعضي از برنامه هايي كه اجرا مي شود، كاملاً ناهوشمندانه است. راجع به حضرت جواد چه صحبتي در تلويزيون يا راديو مي كنيد؟ راجع به امام جواد، امام هادي، امام عسكري، امام رضا و ديگر ائمه مطالب خيلي خوبي نوشته شده است. بنده كه عمرم را در اين زمينه ها گذرانده ام، وقتي به اين مطالب نگاه مي كنم، استفاده مي كنم و لذت مي برم؛ چرا از اينها استفاده نمي شود؟ نوشته هاي خوب، تحقيقات خوب و مطالب شيوا و ايمان آور در اين زمينه ها فراوان است. گاهي انسان برنامه يي را مي بيند كه شخصي با شدّ و مدّ و در قالب يك قطعه ادبي، فرضاً راجع به امام موسي بن جعفر حرف مي زند كه هيچ معنا ندارد. اين گونه برنامه ها نه ايمان كسي را زياد مي كند، نه لذتي دارد و نه در آن، هنر نويسندگي - به معناي حقيقي كلمه - به كار رفته. چرا ما اين برنامه ها را پخش مي كنيم؟ يك نفر با صداي نرم و ملايم و معصومانه - شماها متخصص اين كارها هستيد؛ هر صدايي براي هر برنامه يي مناسب نيست - به جاي صداي آن طوري، چند فضيلت با سند درست و منطقي از امام موسي بن جعفر نقل كند و زندگي آن حضرت را شرح دهد؛ انسان گوش مي كند، لذت مي برد؛ معرفت و محبتش زياد و دلش از شنيدن مناقب اين بزرگواران روشن مي شود. اگر برنامه هاي ديني خوب ادا شود، فايده دارد؛ اما اگر بد ادا شود، خنثي نيست؛ نتيجه ي بد دارد؛ مثل داستان آن مؤذن بد صدا.
مولوي مي گويد: دختر يك مرد مسيحي بشدت عاشق اسلام و دلباخته معارف اسلامي شد و اسلام آورد. اين مرد مسيحي خيلي ناراحت بود. در آن شهر، يك عده مسيحي بودند و يك عده مسلمان. آن شهر، هم مسجد داشت و هم كليسا. يك روز اين مسيحي پيش مؤذن آمد و بعد از اين كه خيلي به او احترام گذاشت، پول و هديه هم به او داد و گفت از شما خيلي متشكرم. مؤذن تعجب كرد كه او از چه تشكر مي كند. مرد مسيحي گفت تو من را نجات دادي؛ چون دختر من عاشق و علاقه مند به اسلام شده بود؛ اما يك روز وقتي صداي اذان تو را شنيد، از اسلام زده شد و گفت اسلام اين مؤذن را نمي خواهم!
ما اگر بد اذان بگوييم، عشاق اسلام را از اسلام مي رمانيم. ما بايد خوب و خوش صدا اذان بگوييم. اذان ما همين معارفي است كه مي گوييم؛ همين صدا و سيماي ماست.
بيانات رهبر فرزانه انقلاب (11/9/83)

 



نقد وبررسي فيلم «خانه روشن» ساخته وحيد موساييان خانه، تاريك است!

محمدرضا محقق
چرا وقتي مي توانستيم تجربه ديدن يك فيلم كوتاه خوب يا يك فيلم نيمه بلند متوسط را با ايده اي متراكم و متريالي قابل قبول، به دست آوريم و لذتي درست و استاندارد را بيازماييم با توليد يك فيلم بلند سينمايي كه در امتداد روايت و ايده فشرده و مختصرش، چيز زيادي جز ملال و بطالت و خستگي نصيب تماشاگرش نمي كند، همه چيز را به هدر مي دهيم. آنچه در «خانه روشن» اتفاق افتاده، تقريباًمصداق همان وقايعي است كه شرحش گذشت.
يك ملودرام خسته كننده و كشدار كه با نوعي كم مايگي و دستان تهي از وقايع و بسترسازي هاي داستاني، به تصويرگري ماده خامي مي پردازد كه بيشتر دستامد و مختصات يك فيلم كوتاه يا مستند نيمه بلند را دارد تا اثري بلند و سينمايي.
داستان اما نه چندان گوياست كه بشود بر مبناي آن مقياس محصولي سينمايي را بنا كرد و نه چندان جويا كه متوقع بود، لذتي متناسب با آنچه «قرار بوده» ساخته شود، به تماشاگر تحويل دهد.
ارغوان دختري جوان است كه به بيماري روحي روان تني دچار است. در اين بيماري نادر سيستم ايمني و دستگاه سلامتي بدن هيچ گونه اشكالي ندارد اما بيمار آن قدر در قالب بيماري خيالي اش فرو مي رود كه عملاً سلامتي اش ازميان مي رود و بيماري شكل عيني پيدا مي كند. ارغوان به دليل مرگ پدر و شوك ناشي از خيانت نامزدش به اتاقكي تاريك و پرت افتاده، پناه مي برد و گوشه نشين مي شود.
مادر مهربان ورنج ديده اش تنها حلقه ارتباط او با دنياي بيرون است. سهراب شخصيت سردرگمي است كه فكر مي كند مي تواند به ارغوان كمك كند، اما خودش هم در ارتباط با آدم هاي اطراف مشكلات زيادي دارد. سهراب تجربه مهاجرت را به تازگي ازسر گذرانده و در كشور خود به نوعي بيگانه محسوب مي شود.
كشمكش ميان ارغوان و سهراب با رنگي از يك ارتباط عاطفي ادامه مي يابد تا جايي كه سرانجام سهراب چمدان هايش را براي بازگشت مي بندد اما حرف هاي شان نشان از اميدي مبهم به برقراري ارتباط آن ها با دنياي بيرون دارد.
اگر بنا باشد در تحليل زمختي و ثقلت تصويري فيلم «خانه روشن» مؤلفه هايي را برشماريم، كمبود مواد خام داستاني، فقدان اكشن هاي روايي،كشدار بودن ميزانسن هاي فيلم والبته نوع روايتي كه براي داستان مختصرش انتخاب شده است، رومي نمايد.
گذشته از اينها، به نظر مي رسد، نويسنده و ايده پرداز داستاني والبته فيلمنامه نويس (كه معلوم نيست يك نفر يا چندنفرند) خام دستانه يا عامدانه يا متكبرانه(!) از ورود به برخي خلاقيت هاي داستاني و درام سازي هاي سينمايي اجتناب كرده است.
از عكس العمل ها و وقايع پيراموني ارغوان و سهراب گرفته تا حتي آن نوع ايده پردازي تصويري در مستندسازي كوچه- خياباني كه مي توانست خيلي جدي تر و زيباتر و جذاب تر پرورش يافته و ادامه يابد و نيزنوع تعامل و ارتباطي كه مي توانست ميان ارغوان و سهراب پديد آيد و قد بكشد.
به هرحال ارغوان وسهراب هردو در موقعيت هايي هستند كه به لحاظ شكست و رنج ناشي اززندگي مشابهند. گرچه اين شكست ها در مورد ارغوان، بيشتر جنبه دروني ورواني دارد و در سهراب غالباً بازخوردبيروني.
اين موقعيت، مي توانست براي نويسنده وفيلمساز فضايي فراهم آورد كه با برقراري تلاقي و پيوند ميان اين دو شخصيت، ضمن بازيابي و انعكاس وجوه شخصيتي آنها براي جلوه شخصيت پردازي در فيلم، فضا را براي گسترش و ادامه يافتن ملودرام مهيا سازد.
در همين پيچش و درهم تنيدگي ميان ارغوان وسهراب، امكان افق يابي هاي جديد و امتدادآفريني هاي جذاب تصويري- سينمايي براي كارگردان فراهم مي گشت كه البته «خانه روشن» گويا و جوياي هيچكدام از اين مؤلفه ها و استعدادهاي بالقوه داستاني اش نيست.
وقتي فيلمي با ويژگي هاي «خانه روشن» حاوي رويدادهاي اكشن و صحنه پردازي هاي مهيج و تصويرگري هاي اين چنيني نيست، قاعدتاً بايد از جلوه و جنبه ديگري براي سرشار كردن داستان وجذاب نمودن روايت خويش بهره برد، كه اين موضوع در مورد «خانه روشن» در عمق يابي هاي شخصيتي و شخصيت پردازي هاي حساب نشده و عميق و جذاب مي توانست ظهور و بروزي قابل قبول و دوست داشتني بيابد كه البته... حيف!
«خانه روشن» فيلمنامه بدي دارد. احتمالاً ازآن جنس فيلمنامه هايي كه فقط روي كاغذ زيبا و خواندني اند. اساساً اين فيلم، با اين پرداخت و تصويرگري، بهتر بود در حبطه ادبيات داستاني، تبديل به يك رمان يا داستان نيمه بلند و يا حتي كوتاه مي شد. به اين نحو، هم هزينه به صرفه تر بود و هم مخاطب، حظ استانداردي مي برد و هم اين همه نگاتيو بي زبان حرام نمي شد.
با اين همه، تأسف هاي مربوط به «خانه روشن» به همين جا خاتمه نمي يابد.
بازيگري توانا و مستعد مثل ليلا زارع كه با حضور مستحكم و متبحرانه اش در سينماي ايران، توانست به زودي تبديل به بازيگري حرفه اي و ارزشمند شود و حتي در فيلم- متأسفانه- نازل و كم مايه اي مثل «خانه روشن» هم مي توان رگه هايي از اين استعداد را ديد و «شنيد». هرچند در تاريك و روشن تصاويري كشدار و خسته كننده.

 



نگاهي به مجموعه تلويزيوني «گاو صندوق» جاي خالي طنز ايراني

آرش فهيم
طنز يكي از ابزارهاي فرهنگي پركاربرد در جامعه ايران، از گذشته تا به حال است و بخشي از فرهنگ ايراني، در قالب طنز تجلي يافته است. هم در فرهنگ شفاهي و سينه به سينه مردم اين سرزمين طنز بسيار پررنگ بوده است و هم در فرهنگ كتبي، از جمله آثار عبيد زاكاني، سعدي و...
علاوه بر اين، ايران يكي از كشورهاي پيش رو در زمينه طنز ترسيمي (كاريكاتور) است.
ايراني ها همچنين در دوره متأخر و با ورود سينما به كشورمان، طنازي را در عرصه تصويري نيز آزموده اند. با مروري بر تجربه هايي كه در اين زمينه انجام شده، مي توان دريافت كه هر چه هنرمندان- چه در سينما و چه در تلويزيون- از مايه هاي طنز موجود در فرهنگ سنتي بهره برده، الهام گرفته يا به آن نزديك شده اند موفق تر بوده اند. از جمله برخي از قسمت هاي مجموعه فيلم هاي «قصه هاي مجيد». اما آنجا كه با كپي كاري از آثار ديگران يا با بي توجهي نسبت به فرهنگ بومي، زندگي روزمره و مسائل و دغدغه هاي مردم بي توجهي نموده اند، نه در جريان سازي فرهنگي موفق بوده اند و نه در ارضاي ذائقه عمومي. متأسفانه اكثر طنزهاي تلويزيوني و به خصوص سينمايي سال هاي اخير از همين نوع بوده اند. نمونه اخير چنين طنزهايي «گاو صندوق» به كارگرداني مازيار ميري است كه مدتي از شبكه سوم سيما پخش مي شد. سريالي كه هم جنس طنزپردازي، هم نوع روابط انساني و هم فضاها و آدم هايش، ربطي به فرهنگ و مردم جامعه ما ندارد و به همين خاطر نيز در برقراري ارتباط با بسياري از بينندگان تلويزيوني به توفيقي دست نيافت. ايده اي كه باعث شكل گيري داستان اين مجموعه شده، قابليت فراواني براي تبديل شدن به يك طنز تاثيرگذار را داشت؛ گاوصندوقي كه در آن جواهري گرانبها قرار دارد و عده اي كه جواهر را سرقت مي كنند. اين طرح، مي توانست تبديل به طنزي پرفراز و نشيب، همراه با مباحث اجتماعي و اخلاقي شود. اما هم داستان اين فيلم فاقد ظرافت و تعليق لازم است و هم اين كه نه تنها حامل معاني و مضامين مثبت نيست كه كاركردي منفي هم دارد.
در فيلم ها و سريال ها رسم است كه هرگاه توليدكنندگان اثر، نمي توانند با استفاده از روش هاي درست و هنرمندانه، فضاي داستاني و تصويري خود را شكل بدهند و جذابيت آفريني كنند، رو به بهره گيري از عناصر دستمالي شده و كليشه اي مي آورند؛ تجمل نمايي و استغراق در آپارتمان، لوازم و مبلمان و سرويس هاي مختلف غذاخوري و...، تاكيد بر تكيه كلام ها و نمايش گل درشت و غليظ روابط عاشقانه، از جمله اين موارد است كه حجم زيادي از روايت «گاوصندوق» را شكل داده اند.
خط داستاني سريال، تمركزي بر ماجراي اصلي، يعني اجراي نقشه دزدي از گاوصندوق نداشت و در هر يك از قسمت هاي سريال نيز موقعيت طنز خاصي پيش نمي آمد. تكيه اصلي اين مجموعه براي خنداندن مخاطب، بر مزه پراني كاراكترهايش بود.
«گاوصندوق» داراي روايتي پرتكلف و متصنع و فيلمنامه اي كم رقم است. ساختار آن نيز بيش از آن كه سينمايي و تلويزيوني باشد تئاتري است و به همين دليل نيز بيشتر در مكان هاي بسته، مثل آپارتمان، دفتركار و درون اتومبيل تصويربرداري شده است. به اين ترتيب، جاي طنز ايراني در سينما و تلويزيون ما خالي است. طنزي كه هم دغدغه ها و آرزوها و رنج ها و شادي هاي خود را در آن ببينيم و هم ما را به معناي «واقعي» بخنداند.

 



قصه مادران ابر!

داوود مراديان
خطوط موازي باران روي كاپوت ماشين مي خورد و سرشكن قطره هاش مثل مهي ديد را تار مي كرد، خلق الله تا گردن مچاله شده در كاپشن، سعي مي كردن خودشون رو به زير هر لبه اي كه بيش از نيم متر از بالكن ها جلو آمده بود برسونن بلكه كمتر خيس بشن. ماشين تو يه چاله افتاد و تلق تولوق كمكهاش بلند شد، زير لب گفتم: «خدا لعنتشون كنه، هم سطل زباله ها رو داغون مي كنن هم به چاله هاي تهران يكي اضافه» بابا كه تا الان ساكت بود گفت: «داوود جان چي شد اين فيلمي كه از روستاي ابرگرفتي؟ بندگان خدا سراغش رو مي گيرن» برقي زد چيزي مثل فلاشبك فيلم هاي پليسي فضايي.
مرداد 1388
انتخابات تهران تمام شده و بادكنك سبز بدجوري پكيده، آنقدر كه صداش گوش يه عده رو كر كرده و موجش بعضي ها را رواني، حال و حوصله تهران پر ادعاي «فرهيخته!» نشين را ندارم، لطف خدا هم شامل حال ميشه، تا به عنوان مجري طرح و تصويربردار پروژه: «قصه مادران ابر» با محوريت مادران شهداي روستاي ابر به سوي شاهرود سوار اتوبوس بشيم، تا شاهرود 6 ساعت راه + سينماي اتوبوسي با فيلم هايي بعضا آبگوشتي كه راه خلاصي هم از دست صدا و تصويرش نيست و از آنجا به بسطام و سپس به «ابر» كه حدوداً يك ساعت ديگر به اين مدت اضافه مي شود.
راهنماي ما از اعضاي شوراي روستا است و سعي مي كند مادران شهدا را راضي كند تا با ما مصاحبه كنند، خصوصاً آن چند مادر كه ما در پي آنهائيم، مادراني كه هنوز چشم به راه بازگشتن فرزندان خويشند. اينجا دهكده اي عجيب است در همه ابعاد! از نظر جغرافيايي به علت قرار گرفتن در مجاورت جنگلي هيركاني كه جزء كهن ترين جنگل هاي دنياست و نيز به علت قابليت هاي آب و هوايي خاص خود هر روز ميزبان ابرهايي است كه از شمال دهكده به ميهماني خانه ها مي آيند.
اينجا دهكده اي عجيب است در همه ابعاد! آنقدر كه از جلوي ورودي روستا اتوبوس بگيرند و حدود سي و شش نفر با هم از يك روستا عازم عمليات والفجر هشت بشوند، آنهم در كدام منطقه؟ ام الرصاص و توچه داني ام الرصاص كجاست! و اتوبوس باز مي گردد، چشم هايي از پس چادرهاي مشكي به ركاب دوخته شده، پوتين در پس پوتين، چشمي شاد مي شود، يكي اشك شوق مي ريزد، سه تا، چهارتا، نگراني چنگ در مردمك چشم هايي مي زند كه از پس چين گوشه چشم بر ركاب خشكيده است،چشم هايي كه هنوز بر ركاب مانده اما اين بار از پس چروك هايي كه چهره صاحبش را به حكاكي هاي بي ستون مانند كرده است.
داستان اعزام را عضو شوراي شهر برايمان توضيح مي دهد تا آماده مصاحبه با مادران شهداي مفقود الجسد شويم.
مصاحبه نمي كند، تا مطمئن مي شود از آن ارگان خاص نيامديم! دلگير است، از آن ارگان خاص دلگير است. اما وقتي مي شنود برنامه براي «سپاه پاسداران» است با روي گشاده، نمك گير سفرمان هم مي كند و اين داستان در همه خانه هاي پربركت اين ده جريان دارد. نام سپاه اينجا هر دربسته اي را مي گشايد. نمي دانم سپاه براي اين مردم چه كرده اما آنقدر مي دانم كه آنها براي سپاه چه كرده اند، اصلاً سپاه يعني همين مردم و مگر جز اين است؟
سخت اين مادر به داستان جوانش مي پردازد، زيرلب مي گويد: «سري كه براي خدا دادي پس نمي گيري، ما دايه اي بيش نبوديم، مال خدا بود» از او درباره 14سال بي خبري از شهادت و حيات فرزندش مي پرسم، بغض فرو مي خورد تا چشم ها تر نشود، «سخت است ديگر،... مادر باشي و چهارده سال از فرزندت بي خبر؟»... از تشرفش به كربلا مي پرسم، اشك ها حالاست كه سرازير مي شود و حكمت بقاي همه اين انقلاب به همين اشك هاست، مگر روح خدا براي مصطفايش گريست؟ و مگر ابايي داشت تا اشك هايش را بر شهداي كربلا كسي ببيند؟ سر تكان مي دهد و از رنج اباعبدالله بر بالين اكبر مدام اشك مي زدايد با گوشه چادر؛ لا يوم كيومك يا اباعبدالله. عجب عارفي است اين مادر، بي درس و حوزه و تنها به يك استاد: روح الله.
مي گويم: دوست دارين آقا را ببينين؟ مي گويد: «ديدمشان وقتي شاهرود آمدند»، دوربين را خاموش مي كنم تا راحت باشد. عرض مي كنم: «مادر جان نمازجمعه آقا را ديديد؟»... «بگوييد هنوز دو فرزند ديگر دارم!» و تو خوب مي داني اين يعني چه، هل من ناصر فرزند رسول الله كه بي جواب نمي ماند. لايوم كيومك يا اباعبدالله.
از وضعيت ساده و محقر خانه تصوير مي گيرم، پخش هم نشود لازم است بعضي ارگان ها ببيند. حالا به خانه مادري ديگر مي رويم، خانه روي طويله اي بنا شده و سقفش بسي سست است. مادر از سادات دو شرفه است و با دخترش در اين كلبه محقر مي زيد، البته اگر با اين وضع بارش و رسيدگي ارگان مربوطه هنوز بزيد! و سقفش هوار نشده باشد. مادر به سختي مي تواند راه برود، روي صندلي بيرون در مي نشانمنش تا نور كافي براي ضبط باشد، خانه يك لامپ كه بيشتر ندارد. اين مادر هم لطف عجيبي به سپاه دارد، پسرش پاسدار بوده، پاسداري كه حتي حاضر نمي شده براي خودش لباس زيري از اهدائيات به جبهه تهيه كند. كنده نيم سوخته سالها بعدش. داغ جگرش و نور پيشانيش.. خانه چنين خورشيدي در خود دارد؛ لامپ را چه جاي عرض اندام؟
ظهر گذشته است، ناهار را ميهمان سفره عضو شوراي دهيم و سپس عازم ارتفاعات مي شويم جايي كه با زوم دوربين چند دقيقه طول مي كشد تا آغل گوسفندان چوپان پير در كادر قرار گيرد!
موهايش سفيد است، ابروانش سفيد است، سنش بالاست خيلي بالا! آن بالا نشسته است و گاهي سگ ها را كيش مي دهد تا ما راحت تصوير بگيريم، حالا در پياله هاي گلي زرد رنگش برايمان چايي مي ريزد تا در كتري آهني روي هيزم عمل آمده و چاشني پذيرايي اش كماج كلفت و خوش طعمي است. از پسرش برايمان مي گويد. از اينكه پاسدار بوده و در جبهه غرب درحالي كه بر لب چشمه اي مشغول پر كردن تانكر آب بوده توسط ضدانقلاب محاصره مي شود و پس از نبردي چند دقيقه اي سر از بدنش جدا و همه اين داستان را همرزماني گفته اند كه شهادتش را ديده اما از دفاع و كمك قاصر بودند. لايوم كيومك يا اباعبدالله.
مي پرسم: «دلت براي فرزندت تنگ نمي شود؟» اشكهايش جاري مي شود و درحالي كه شانه هايش تكان مي خورد تپه ها را نشان مي دهد و مي گويد« هنوز غروبي نيست كه نبينمش از اين تپه ها بالا و پائين مي رود. همه چيزم بود.»
مصاحبه كه تمام مي شود تا وسايل را جمع كنيم، پررويي مي كنم و با فرضي كه از تهران پر تنش دارم، فكر مي كنم اينجا هم تنش بايد بوده باشد. مي پرسم اوضاع انتخابات و تقلب و اين حرف ها اينجا چطور بود؟ عضو شوراي ده مي گويد: «چرند گفتند كدام تقلب؟ براي اولين بار همه 1100نفر واجد شرايط در انتخابات شركت كردند و خودم رأي ها را شمردم، 1098 رأي احمدي نژاد بود و يكي از آنها كه نبود رأي خودم بود همين!» بله البته كه رأي چوپان ها و راننده تاكسي ها و زارعين رأي نيست! رأي بايد كيفي باشد! از همان هايي كه پروفسور شماره سه مجله فارين پاليسي در مصاحبه با بي بي سي به آنها مي نازد: «آنهايي كه به احمدي نژاد رأي دادند تيپشان معلوم است. آنها صبح رفتند رأيشان را ريختند از ساعت هشت به بعد طرفداران ما بودند كه رأي دادند!»
قبل از رفتن تا خانه شهيد شريعتي، عضو شوراي روستا از مشكلات ده مي گويد كه چگونه به اهل ده اجازه ساخت هتل نمي دهند اما پاي غريبه ها به اين سرمايه گذاري باز است و فقر در ده درحال گسترش است، چگونه است كه هنوز مدرسه ندارند و اين گازكشي و آسفالت و غيره صرفا به زمان سفر رهبري و سپس احمدي نژاد برمي گردد. كجايند روشنفكران سردمدار تا علت اصلي تقلب را ببينند!
صحبت به آنجا مي كشد كه مشكلات اين مردم كمتر مالي است و بيشتر فكري است. بايد ماهيگيري آموختشان و اين بركساني است كه مي دانند، برگه هاي رايي كه نامشان بر آن حك شده، بر دست هاي پينه بسته رأي دهندگانش بوسه زده است، دستاني كه حالا به جرم گفتن يك نه ساده به اربابان قدرت و شهرت و ثروت و بيچارگان ميخانه غفلت، قلم مي شوند!
يادم از پدر پيري مي افتد كه ديگر حتي به سختي مي بيند و مي شنود، به سختي مي گويد: «داغوم... داغ... ببينم. از اينها كه نيامدند كسي برگشت؟ ... از ما هم برنگشت... از ما هم برنگشت!»
او هم از همان تيپ هايي است كه هشت صبح رايش را به صندوق ريخته است. هيچ ندارد، حتي دستشويي درطبقه دوم خانه اش كه مجبور نباشد با آن پاي نداشته تا حياط سرد بيايد و توقعي هم ندارد.
آخرين خانواده، دو شهيد داده و يك جانباز، يك بسيجي و يك پاسدار، پدر از فرزند مي گويد كه پيش از اعزام مردم را در منطقه گلزارشهدا جمع مي كند و وصيت مي كند تا همين جا را براي گلزار برگزينند و جاي قبر خود را نيز مشخص مي كند، قبري كه سالهاست خالي است! و عجبا كه به مادر گفته بود جنازه من باز نخواهدگشت. پدر مي نشيند خم مي شود و روي قبر فرزند بوسه مي زند، سپس در آغوشم مي گيرد. مي گويم: «خدا به شما عمر دهد.» و مي گويد: «خدا به شما ايمان بدهد»... پشتم خيس مي شود.
اينجا دهكده اي عجيب است در همه ابعاد و توگويي كه ابرها، آنها كه هر روز عصر از پس گلزار مي آيند و درخانه ها سرمي كشند، رازي است كه تنها با چشم هاي خسته مانده بر راه مي گويند.
خطوط موازي باران روي كاپوت ماشين مي خورد و سرشكن قطره هاش مثل مهي ديد را تار مي كرد، خلق الله تا گردن مچاله شده در كاپشن، سعي مي كردن خودشون رو به زير هر لبه اي كه بيش از نيم متر از بالكن ها جلو آمده بود برسونن بلكه كمتر خيس بشن. ماشين تو يه چاله افتاد و تلق تولوق كمك هايش بلند شد، زير لب گفتم: «خدا لعنتشون كنه، هم سطل زباله ها رو داغون مي كنن هم به چاله هاي تهران يكي اضافه.»16 آذر هم به رسوايي امويان گذشت تا با عاشورايي ديگر اصحاب عاشورايي امام عشق دوباره عقبه فتنه اي ديگر را برچيند. آنان كه زيرلب زمزمه مي كنند: لايوم كيومك يا اباعبدالله
¤ قصه مادران ابر عنوان مستندي است كه تاكنون سي درصد از تصويربرداري آن به پايان رسيده و محوريت آن برپايه مادران شهيدي است كه هنوز پيكر فرزندانشان بازنگشته است و آنچه خوانديد گزارشي بود از روند بخشي از تصويربرداري در روستاي ابر.



 



تخريب عاشورا دررسانه هاي غربي تلاش براي شكستن بال سرخ پرواز

رضافرخي
عاشورا نماد مقدس و تجلي ايمان وشهادت فرهنگ اصيل شيعه است. رويدادي كه هر ساله با برپايي عزاداري ، باشكوه تر از گذشته گرامي داشته مي شود. چرا كه اين رويداد علاوه بر تمام روايات درون خود ، نماد ظلم ستيزي وشهادت در راه آرمان هاي بزرگ الهي و انساني است وهمين موضوع باعث شده كه هيچ گاه كهنه نشود ، بلكه روز به روز وسال به سال براي جهان تشيع تازه تر از پيش مطرح مي شود. از اين رو نيز افراد روشن روان وآگاه دردنياي خارج از تشيع ، درمقابل اين حقيقت مقدس يا سر تعظيم فرود مي آورند وبه حقانيت آن اعتراف مي كنند و يا به آن به عنوان نماد عده اي از مردمي كه دراين دنيا زندگي مي كنند احترام مي گذارند.
اما دراين بين كساني هستند كه از روي جهل و يا منفعت طلبي وسودجويي و يا ظالم بودن ، به عقايد ديگر انسان ها بي احترامي كرده و با ناديده گرفتن حقوق انسان ها دست به تخريب نمادها و مقدسات آنها
مي زنند. دراين مورد به خصوص به مسلمانان و به ويژه شيعيان توهين هاي زيادي شده است. جالب اينجاست كه همه مي دانيم كه اين هجمه وسيع، توهين وتخريب عليه آرمان هاي مقدس شيعه از طرف كساني صورت مي گيرد كه داعيه آزادي انديشه و متمدن بودن وفرهنگ مداري را دارند!
دراين بين رسانه هايي چون اينترنت وشبكه هاي ماهواره اي و سينما وكليپ هاي تصويري نقش عمده اي را دراين حركت سازمان يافته دارند. و به واقع براي اين رفتار تخريبي نظريه پردازاني دارند كه نمونه آن را مي توان فوكوياما دانست كه سينماي آمريكا از او مستندي ساخت و وي كتاب پايان تاريخ خود را در سه كنفرانس جهاني تورنتو، واشينگتن و اورشليم ارائه كرد .
فوكوياما در كنفرانس اورشليم با عنوان «بازشناسي هويّت شيعه» مي گويد: شيعه، پرنده اي است كه افق پروازش خيلي بالاتر از تيرهاي ماست. پرنده اي كه دو بال دارد: يك بال سبز و يك بال سرخ .
او بال سبز اين پرنده را مهدويّت و عدالت خواهي و بال سرخ را شهادت طلبي دانسته كه ريشه در عاشورا دارد و شيعه را فنا ناپذير كرده است ؛ به همين دليل اعلام مي كند درجنگ آخر الزمان شيعيان هستند كه پيروزند وبراي همين براي مقابله با شيعيان راه حلي ارائه مي دهد وآن گرفتن اين دو بال است؛ او اعلام مي كند كه بايد اين دو بال (مهدويت و شهادت طلبي) را از شيعه گرفت تا بتوان بر آن چيره شد. جالب اينجاست كه اين نظريه پردازي با استقبال بسيار زياد رسانه اي همراه بود.
گروه هاي ضد شيعه عمدتاً تحت پوشش سياستمداران غربي هستند ودرواقع فعاليت هاي آنان مطابق خواسته هاي سياسي غرب است. البته ناگفته نماند كه بعضي گروه هاي ضدشيعي عرب هم كه با آنها همراهي مي كنند از هر رسانه اي براي تخريب عاشورا وشيعه استفاده مي نمايند. اما درچند سال آخير تمركز ويژه اي روي سايت هاي اينترنتي و كليپ هاي تصويري داشته اند. به نحوي كه سعي دارند با نشان دادن تصاوير ساختگي از عزاداري عاشورا و يا تصاويري از گروه هاي تندرو كه اصلاً تطابقي با فرهنگ شيعه ندارند اين فرهنگ و به ويژه عاشورا را خشن نشان دهند تا از آن تقدس زدايي كنند. به عنوان مثال مي توان به سايت jusus-is-saviorcom اشاره كرد كه معناي آن مسيح نجات بخش است. دربخشي از اين سايت از شيعه به عنوان يكي از اديان دروغين نام برده مي شود و در آن هم تصويري را نشان مي دهد كه مادري سر فرزند خود را مي شكافد ودر زير اين تصوير نوشته است كه« اين مادرسر فرزند خود را به خاطر ] امام[ حسين مي شكافد؛ باشد كه حسين پاداش او را بدهد!» و در ادامه نوشته شده : «اين است روش شيعه. چه دين ارزشمندي است. شيعيان را دوست داشته باشيد!»اين تصوير همراه اين جمله تخريبي دراين سايت نشان از كينه اي عميق از شيعه دارد.
كليپ ها وتصاوير موجود در سايت مذكورهويت وتمدن شيعه را هدف قرار مي دهد . به اين ترتيب كه دركنار نشان دادن قمه زدن بر فرق كودكان ، نوشته است:« اين است تمدن شيعه. آيا بايد از اين مردم چيزي جز بمب گذاري انتظار داشت!» ويا در جايي ديگر درزير اين عكس ها وكليپ ها نوشته است كه «اين است شيعه اي كه آن را مذهب صلح مي خوانند !» اين جملات توهين آميز كه از سوي اين سايت هاي وابسته به جريانات پول پرست غربي صورت مي گيرد نشان از برنامه ريزي بزرگ آن ها براي تخريب شيعيان دارد.
جالب اين است كه درقسمت پايين تر اين سايت به طور ناشيانه كليپ وتصويري از شيعيان عراق نشان داده مي شود كه معلوم نيست دركجاي عراق است وبا كمي دقت مي توان فهميد كه اين تصوير دريكي از كشورهاي غربي فيلم برداري شده است . در زير اين تصوير نوشته شده است كه« 30 سال حزب بعث شيعيان را بسته يود اما به محض اين كه آنها رفتند شيعيان رو به خشونت وخودزني آوردند.»
آنها هعمچنين سعي دارند دركليپ ها و تصاوير خود قمه زني را - علي رغم فتواي مراجع تقليد مبني بر حرام بودن آن - به عنوان يكي از اصول جلوه دهند .
همچنين از نمونه هاي ديگر تهاجم رسانه اي غرب عليه فرهنگ عاشورا مي توان به اين اشاره كرد كه هنگامي كه درسايت يوتيوب كلمه شيعه را جستجو مي كنيد كليپي نمايش داده مي شود كه ابتدا درآن تصاويري از فرهنگ وتمدن غرب و بناهاي زيبا نشان داده مي شود و ناگاه تصوير قطع شده وجمله اي روي صفحه مي آيد كه معناي اين است : «اروپا بيدار شو» پس از اين جمله تصوير قمه زني و صورت هاي پرخون را نشان مي دهد و درپايان نوشته مي شود كه »به زودي درشهر شما چنين چيزي اتفاق مي افتد« وسعي دارد نشان دهد كه به اصطلاح غرب متمدن بايد جلوي فرهنگ شيعيان را بگيرد. جاي تعجب است كه اين رسانه ها در تلاش براي خشن نمايش دادن شيعه هستند. مگر به جز اين است كه آمريكا و دولت هاي متحد با آن با جنگ ها و خونريزي هاي خود مظهر خشونت دردنيا هستند؟.
متاسفانه موضوع به همين جا ختم نمي شود وفعالين ضد شيعي عرب هم دراين راه از هيچ حركتي چشم پوشي نمي كنند كه نمونه آن را مي توان در سايت عربي «طريق الاسلام« ديد كه از عاشورا و شيعه با عنوان بدعتي دراسلام ياد مي شود واعلام مي كند كه پيامبر اكرم (ص) اين روز را عيد اعلام كرده اند درحالي كه شيعيان درآن عزاداري مي كنند وسعي مي كند با اين دروغ پردازي هاي خود اين افكار را درجهان اسلام ترويج دهد.
اين مطلب را به عينه مي توان درمناظره تصويري دكتر تيجاني كه متفكر شيعي است و دو نفر از متفكراني كه ادعاي مشرك بودن شيعه را دارند مشاهده كرد. درحين اين مناظره تصويري ، درحالي كه برتري استدلالي با دكتر تيجاني است اما خود اين سايت وشبكه سعي دارد با نشان دادن قمه زني درعاشورا درحين مناظره ، به بيننده القا كند كه شيعيان خشونت طلب هستند وبه اين وسيله استدلالات دكتر تيجاني را باطل اعلام كند .
تمام اين موارد درحالي است كه رسانه اي مانند بي بي سي كه داعيه حرفه اي بودن دارد درسايت خود از اين تصاوير استفاده كرده و سعي دارد شيعه را خشن و غير انساني معرفي كند و هر فرد آگاهي مي داند كه اين روش خلاف حرفه اي گري است، چرا كه رسانه اي كه عده اي از مردم جهان را تخريب مي كند و مقدسات آنها را ناديده مي گيرد تنها ابزاري است دردست مشتي سياستمدار فريبكار كه براي اهداف استعماري خود دست به هر كاري مي زنند. رسانه هايي ديگر مانند شبكه هاي ماهواره نيز براي اين تخريب فرهنگ عاشورا مورد استفاده هستند. نمونه آن را مي توان درشبكه هاي فارسي متصل به سياستمداران غربي ديد كه درآن به اين مقدسات توهين مي شود . از جمله شبكه انجمن پادشاهي ايران كه درحال ورشكستگي است و درآن به طور آشكار به امام حسين (ع) توهين مي شود.
به واقع همه اين هزينه ها ودروغ پردازي ها وتخريب وتوهين ها تنها به خاطر كينه عجيب نسبت به شيعيان واحساس خطر فرهنگي از سوي غرب است. چرا كه تفكر اصيل شيعي به خاطر فطري بودن ، دردل هرانسان آگاهي نفوذ خواهد كرد وآن گاه تمام دنيا درمقابل ظلم هاي غربي ها خواهد ايستاد چرا كه فرهنگ عاشورا وفرهنگ شيعه فراتر از آن است كه با مشتي مهمل گويي ودروغ پردازي تضعيف شوداما نقطه جالب توجه اينجاست كه تمام رسانه هاي غربي و يا رسانه هاي عربي كه بازيچه سياستمداران غرب قرار گرفته اند با اين تخريب ها تنها اعتبار رسانه اي خود را زير سوال مي برند و باعث نفرت جهان تشيع از خود مي شوند.
اما وظيفه ما شيعيان در مقابل اين سيل تهاجم رسانه اي چيست؟ وظيفه ما اين است كه بابرپايي صحيح عزاداري ، سنت هاي اصيل اين مراسم را زنده نگه داشته و فرهنگ قدرتمند اسلام و تشيع را آن گونه كه هست به جهان معرفي كنيم و در اين راه از هر وسيله اي به خصوص رسانه ها براي معرفي اين فرهنگ استفاده نماييم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14