(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 12 دي 1388- شماره 19548
 

«فارسي» را احترام بگذاريم!
اين داستان هاي سيال ذهن
به بهانه حوادث عاشوراي تهران
اي كاش كه در بركه ما ماه بيفتد
يادداشتي بر يادداشت هاي سفر حج گل علي بابايي
غوغاي غبار
سرمشق
نسيم



«فارسي» را احترام بگذاريم!

پژمان كريمي

پرسش اين است:
تا به چه اندازه اي من، شما و ما براي زبان مادريمان، براي «زبان فارسي» احترام قائليم؟
به عبارتي ديگر:
ما تا به چه ميزاني زبان فارسي را كه گفته مي شود و مي دانيم شيرين است و ظرفيت بالايي براي انتقال مؤثر مفاهيم متعالي الهي و انساني دارد، مي شناسيم؟
چقدر به درستي درك اش كرده ايم؟
تا به چه حدي تلاش مي كنيم اين زبان را به درستي و همان گونه كه زيبا و شيرين است، تكلم كنيم؟
يكي از استادان زبان و ادبيات فارسي گلايه دارد كه ما، به راستي فارسي حرف نمي زنيم. آيا واقعيت جز اين است؟
بسياراند فارسي زباناني كه هر آنچه را «فكر مي كنند»، بدون تأمل و مرور و پس از آن بي اعتناء به گزينش واژه هاي زيبا، بار معنايي واژه ها، ساختار درست جمله و جمله بندي متناسب با منظور و شأن مخاطب به زبان مي آورند. نتيجه هم روشن است! در روابط كلامي و مسير مفاهمه اختلال بوجود مي آيد. مخاطب از لذتي كه مي توان در اثر شنيدن كلام جذاب و درست به دست آورد، محروم مي شود.
نبايد فراموش كنيم؛ زبان ابزار است. اين ابزار، مانند هر ابزار ديگري، اگر بدرستي استفاده نشود، ناكارآمد است.
مشغله هاي گوناگون ذهني، سرعت زندگي ماشيني، بي حوصلگي خود و مخاطب و دلايل ريز و درشت ديگر، هيچ يك بهانه خوبي براي بي توجهي و بي احترامي به ابزار كارآمد و جذاب زبان فارسي نيست.
يك بار، از سر درد و البته با وسواس به روش كاربست زبان و حرف زدن هاي اطرافيانمان دقت كنيد.
آيا واژه ها را درست تلفظ مي كنند؟
آيا واژه ها را در جاي درست و آنجا كه بايد، به زبان مي آورند؟
آيا متناسب با مخاطب پيش رو، همسنگ با معناي منظور، دست به واژه گزيني و جمله سازي مي زنند؟
آيا فارغ از جايگاه شغلي وتحصيلي، به تزئين كلام به آيات و روايات، به اشعار و مثل هاي حكمت آموز همت مي نمايند؟
آيا اين دغدغه را دارند كه كلام خود و ديگران را ويرايش كنند؟
اصلا، اهل مطالعه و تفكر در حوزه زبان مادري شان هستند؟
بي ترديد، پاسخ به پرسشهاي بالا، دلپذير نيست! بايد گفت مدتهاست دغدغه برخي رسانه ها اين شده كه چرا بسياري از مردم «فردوسي»، «سعدي»، «حافظ»، «مولانا»، «نظامي گنجوي» و «ناصر خسرو» و... و در مجموع مفاخر ادبي و ملي مان را چنان كه بايد نمي شناسند يا برخي را اصلا نمي شناسند!
مدتهاست اين مسئله ذهنمان را مشغول كرده است كه چرا برخي كشورها، به راحتي فلان قله ادبي كشورمان را «هموطن» خود مي نامند و در نكوداشت ياد وي يادمان بنا مي كنند و به او مي بالند!
مدتهاست جاي اين پرسش است كه سهم ما از ميراث گران بهاي ادبي ايران زمين در كلام و رفتارمان چقدر است؟ يا به عبارتي كلام و رفتار ما، تا چه ميزان تجلي پرتو آن ميراث عزيز و متعالي است؟
برآنم كه اگر به زبان فارسي بيش از اين احترام گذاشته شود، فارسي را شناختن و فارسي را خوب حرف زدن، تبديل به مشغله ذهني و دلمشغولي و دغدغه ما شود، در مسير فهم و پاسداشت ميراث و مفاهيم ادبي سرزمين مان، انديشه متعالي مفاخرمان و بهسازي روابط كلامي و رفتاري مان نيز گامي بزرگ برداشته ايم.

 



اين داستان هاي سيال ذهن

سيده بهجت ابوطالبي

چندي پيش برحسب اتفاق در كتابخانه اي به تعدادي مجموعه داستان برخورد كردم. از رنگ و روي آن و همچنين تاريخ انتشاري كه داخل آن ثبت شده بود، نشان از آن داشت كه اين كتاب ها در همين ماه هاي اخير به چاپ رسيده اند. پس طراوت و شادابي خاص خودشان را داشتند. بنابراين كتاب هاي موردنظر را تورقي كردم. جالب آن كه هر خواننده اي داستان يا داستان هايي از اين كتاب ها را خوانده بود، در پايانش يادداشت هاي كوتاهي نوشته بود كه نشان از اعتراض و يا بي علاقگي خوانندگان اين قبيل آثار داشت.
اما اين كه چرا يك خواننده پس از مطالعه اثري چنين مي نويسد، برايم جاي سؤال بود. پس ابتدا براي رسيدن به پاسخي مناسب تصميم گرفتم تعدادي از داستان هاي آن را با دقت مطالعه كنم. دو - سه مجموعه اي را خريدم. مطالعه ام كه تمام شد، به آن خوانندگان حق دادم چنين يادداشت كنند. آخر به عنوان مثال بعد از دو و حتي سه مرتبه مطالعه داستاني، همچنان متوجه نشدم اين داستان 20 صفحه اي چه مي خواهد بگويد. اصلا از كجا شروع شده و به كجا ختم شده است؟ شخصيت اصلي آن چه كسي است؟ شخصيت هاي فرعي آن چه كساني هستند؟ مشخص نبود از كدام زاويه ديد استفاده مي كند و سر آخر اين كه طرح و درونمايه مشخصي نداشت و آشفتگي موضوع و مطلب در آن بيداد مي كرد. ظاهرا داستان ها خود به خود از نقطه اوج شروع شده و بايد به سمت فرود حركت مي كردند. اما آنچه كه در اين ميان مشاهده كردم آشفتگي سير داستان در نقاط اوج و فرود بود. زمينه هاي داستان ها معلوم نبود در كجا حركت مي كند، يعني نه مكان، نه زمان، نه شرايط اجتماعي و...!
در يك كلام هيچ يك از شاخصه هاي تعريف شده داستان كوتاه را نداشت. اما از نام نويسنده و همچنين از نام انتشاراتي آن معلوم بود كه اين كتاب اولين اثر نويسنده است و به خرج خودش چاپ شده و سر آخر به قول معروف سري در ميان سرها درآورده است.
اين روزها اغلب نويسندگان علاقه فراواني دارند كه داستان هايي در حوزه داستان هاي سيال ذهن به نگارش درآورند. البته اين داستان هاي سيال ذهن با توجه به ويژگي هايي كه دارند، گاهي پيش مي آيد با اقبال و توجه خوانندگان رو به رو شوند. اما اين قاعده، اغلب آثاري از اين دست را شامل نمي شود.
به راستي اين نويسندگاني كه قلم به دست مي گيرند و هدفشان نگارش داستان هاي سيال ذهن است، تا چه اندازه در كارشان موفق هستند؟ آيا مي توانند با كنار هم چيدن تعدادي واژه و ارتباط غيرمستقيم دادن آنها به يكديگر، مخاطب را جذب خودشان كنند؟و...
همانطور كه مي دانيم دنياي امروز، دنياي پيچيده اي است. هر روز يك اتفاق تازه در شكل كلان آن مي افتد و از آن سوي، هر لحظه و هر ثانيه هزاران اتفاق كوچك رخ مي دهد. پس پرواضح است دنياي كنوني، چونان گذشته دنيايي ساده و يك دست نيست، بلكه دنياي پيچيده و گنگي است كه در ميان لايه هاي مختلف اجتماعي، سياسي، فرهنگي، هنري، ادبي و... چندين لايه وجود دارد كه هر كدام از اين لايه ها هم در صورت كنكاش از قسمت هاي گوناگوني تشكيل شده است. بنابر آنچه عنوان شد، اغلب نويسندگان كه آثار ادبي را آينه تمام نماي جوامع خودشان تصور مي كنند، بر اين باورند كه لازم است به موازات حركت چند لايه اي جامعه، آثار ادبي هم از لايه هاي گوناگوني برخوردار باشند تا ضمن توازن باحركت جامعه، اين قبيل آثار هم با روحيات مردم جامعه و نوع تفكرات و تصورات ايشان تطابق داشته باشد. پس بر همين اساس برخي نويسندگان و هنرمندان توليد آثار چند لايه اي را كه به همين سادگي مطلب را در اختيار مخاطبان قرار نمي دهند، امري نو و اثرگذار تلقي مي كنند؛ چنانكه اين روزها بسياري از نويسندگان آثار داستاني، چندان رغبتي به نگارش داستان هاي به اصطلاح «خطي و تخت» ندارند و براي اين كه بر مخاطب و انديشه و احساسات او دست يابند و گاه براي اين كه در پهنه ادبيات داستاني خودشان را از طريق آثارشان بيشتر نمايان سازند، با جديت و علاقه وافري به سمت نگارش داستان هاي سيال ذهن آمده اند و از آنجا كه اغلب اين آثار به شكل تقريباً گنگ و مبهم است و به راحتي نمي توان درباره محتوا و ساختار آنها قضاوت كرد.
اغلب در برخي داستان هايي كه به شكل و سياق سيال ذهن نوشته مي شود، نويسنده تصور مي كند با در نظر گرفتن يك اتفاق ساده و عقب و جلو بردن شخصيت ها و ارائه تصاويري گنگ و ابهام آميز از مكان و زمان داستان مي تواند اثري ماندگار خلق كند؛ چرا كه عقيده دارد يك داستان سيال ذهن، داستاني است كه به خاطر مبهم بودنش در نزد افراد مختلف تصورات خاص خود را دارد. جالب آن بسيار اتفاق مي افتد كه حركت دادن زمان و مكان و سردرگم كردن مخاطب در عمق داستان، آنقدر كش و قوس پيدا مي كند كه به عنوان مثال در دو صفحه از داستان، شخصيت اصلي بيش از بيست و چند بار از مكان و زمان خود جدا شده و به عقب و جلو مي رود. حال اين كه خواننده داستان مي تواند اين حركت ذهني شخصيت داستان را به شكل منطقي دنبال كند، امري كه اغلب نويسندگان اين نوع داستان ها از كنار آن به راحتي مي گذرند.
بايد توجه داشت داستان سيال ذهن، با وجود بي نظمي ظاهري در آن، در دل خودش از يك نظم و منطق خاصي پيروي مي كند؛ يعني اگر همين سلسله حوادث به ظاهر آشفته و گاه بي ربط را كنار هم بگذاريم به يك نظم كلي و يك حركت حساب شده در لايه هاي دروني داستان مي رسيم كه همين نظم داشتن منطقي در عين - ظاهراً- بي نظمي، هنر داستان سيال ذهن است. پس در يك داستان سيال ذهن طرح بايد آن قدر قوي باشد كه بتواند اين بي نظمي هاي ظاهري را در يك نقطه بهم برساند و به يك نتيجه كلي برسد. از ديگر مواردي كه در يك داستان ذهن بايد مدنظر داشت، به دو نكته اساسي است؛ يكي استفاده از تصويرها كه در مبحث مكان و زمان خلاصه مي شود و ديگري استفاده بهينه از ديالوگ ها كه ما در ادامه اين نوشتار به آنها مي پردازيم.
چنانچه عنوان شد، داستان سيال ذهن، روايت گر حركت ذهن نويسنده است كه اين حركت در قالب حركت روحيات، تفكرات و احساسات شخصيت داستان شكل مي گيرد. پس بهتر است براي تنوع بخشيدن به اين حركت، آن را از يكنواختي بيرون كشيد. هم چنين براي رساندن پيام هاي مورد نياز به مخاطب، بايد حركت ذهن به صورتي باشد كه از طبيعت و اتفاقات پيرامون خود غافل نماند. به زبان ساده تر، به جاي اين كه مثلاً ذهن نويسنده از نقطه الف به ب و از آنجا دوباره به سمت الف برگردد، بهترين كار اين است كه اين حركت توأم با ارائه تصاوير، صداها و مناظر به ظاهر مختلف اما در اصل شبيه هم باشد.
به هر حال آنچه عنوان شد، لازمه نگارش يك داستان سيال ذهن است، داستاني كه در آن فراتر از جهان مورد تصور ما اتفاقات روي مي دهد و عليرغم تصورات برخي افراد كه نگارش اين قبيل داستان ها را آسان تصور مي كنند، خلق اين داستان ها بسيار سخت و دشوار است، يعني نويسنده بايد از دنياي داستان حقيقي فراتر برود تا اين چنين بتواند با دنياي داستان سيال ذهن كنار بيايد و اثري درخور ارزش هنري ارائه دهد.

 



به بهانه حوادث عاشوراي تهران
اي كاش كه در بركه ما ماه بيفتد

مرتضي اميري اسفندقه

مگذار كه اين قافله از راه بيفتد
اين قافله از راه به ناگاه بيفتد

مي ترسم از اين زخم كه بي بخيه بماند
آن قدر كه يك مرتبه خون راه بيفتد

مي ترسم از اين مضحكه تفرقه، مگذار
ابليس از اين فتنه به قهقاه بيفتد

مگذار نگيني كه منقش به نقيب است
در چنبر انگشتر بدخواه بيفتد

مولايي و مردي كن و مگذار، پس از اين
در بين رجال اين همه اشباه بيفتد

تا ماهي از اين آب گل آلود نگيرند
اي كاش كه در بركه ما ماه بيفتد

ايران من! اي كشور آيين و نيايش
از چشم تو مگذار كه الله بيفتد

بگذار عزيزي كند اين منتخب فقر
يوسف نشد اين مرد كه در چاه بيفتد

 



يادداشتي بر يادداشت هاي سفر حج گل علي بابايي
غوغاي غبار

رسول فلاح پور

اول: بهار سال 1136 چند روزي رفتيم يزد- به خاطر آمادگي نظامي- و بلافاصله اعزام شديم به جبهه براي عمليات بيت المقدس.
در آن روزها شدم معاون فرمانده دسته!
دوم: همگان اذعان دارند- دوست، دشمن- كه بسيج جنگ را اداره كرد و به پايان رساند. «فاتح دفاع مقدس»
سوم: بعضي ها- نامحرمان- آن روزها از بچه هاي بسيجي ايراد مي گرفتند: «آموزش درست و حسابي نظامي نديده ايد مي رويد جبهه هم خودتان را به كشتن مي دهيد و هم ديگران را. جنگ را بسپاريد به نيروهاي نظامي كار كشته!» مي خواستند خانه نشين شويم.
چهارم: تاكنون چندين بار در جلسات نقد كتاب شركت كرده ام. آن بعضي ها در حوزه كتاب مي گويند: «اگر بخواهيم كتاب در جامعه اثرگذار باشد، بايد با تكنيك هاي خاص ادبي باشد. اگر اين تكنيك ها را نداريم، ننويسيم بهتر است!»
پنجم: كتاب «غوغاي غبار» يادداشت هاي سفر حج گل علي بابايي را خواندم. نگارنده سه اصل را در كتاب خوب به سرانجام رسانده است: روايت، رعايت و درايت. به همين دليل نوشته هايش اثر داشت. گل علي چون جنس كار را به درستي مي شناخته، گفتارهاي ناروايي نياورده تا نوشته اش بي اثر شود. اگر اين گونه مي شد، از جلال و شكوه يادداشت هايش كاسته مي شد. او حرف هاي خوب و فراواني در اختيار داشته است.
قبل تر، كتاب همپاي صاعقه اش را خوانده بودم. راوي تصويرهاي زيبايي از چند عمليات كه با جهاد، ايثار و شجاعت رزمنده ها بوده را با درايت ثبت كرده، به همين خاطر نوشته هايش با نور، رحمت و بركت پيوند خورده است. گل علي بابايي در روزگاران حضور در خاكريز، مقدمش با شوق امام حسين(ع) و كربلا همراه بوده، حاصلش شده كتاب همپاي صاعقه كه هنوز هم از نوشته هايش لذت مي برم. حضورش در روزهاي حج با شوق كعبه و پيامبر(ص) همراه شده، اين بار حاصلش كتاب غوغاي غبار از آب درآمده، از خواندنش استفاده كردم. احساس مي كنم بنده هم حاجي شده ام. بهتر است شما هم بخوانيد. او شما را با خودش به مكه و مدينه، و سال هاي دفاع مقدس خواهد برد. شما هم حاجي خواهيد شد.

 



سرمشق

حفاظت
از لغات مجعولي است كه هرگز در عربي و متون معتبر ادبيات فارسي به كار نرفته است. به جاي آن مي توان گفت: حفظ يا محافظت يا نگهداري و جز اينها.
¤ غلط ننويسيم / ابوالحسن نجفي

 



نسيم

ما غم ها و شادي هايمان را بسيار پيش تر از آن كه تجربه شان كنيم برمي گزينيم.
جبران خليل جبران

 

(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14