(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 14 دي 1388- شماره 19550
 

تحول عملي، ضرورت وحدت سازماني
نمازهاي پنج گانه و عوالم پنج گانه هستي



تحول عملي، ضرورت وحدت سازماني

سيدمحمدمهدي ميرباقري
موضوع تحول در حوزه و دانشگاه، از ديرباز در محافل نخبگان علمي كشور مورد توجه بوده است و در مسير اين تحول، تاكنون حركت هاي صحيح و ناصحيحي انجام شده است كه امروزه آثار آنها محسوس است و در صورت مواجهه ناآگاهانه با آنها، به بيان مقام معظم رهبري، حوزه و دانشگاه منفعل و يا منزوي خواهند شد. البته اين تحول به معني ايجاد هرج و مرج و تقابل با ثبات نيست؛ بلكه تحولي در برابر ركود است. اگر گفته مي شود كه تحولي در حوزه و دانشگاه در حال شكل گيري است، يعني حركتي در راه است كه اين دو مركز كلان علمي و فكري كشور را از ركود نسبي خارج خواهد كرد و به فعاليت هايي پرنشاط تر و پرمحتواتر واخواهد داشت.
منطقي است كه بايد با ركود مبارزه كنيم و با ايجاد تحول و پويايي، به سمت تعالي حركت نماييم. براي اين كه تحول به هرج و مرج منتهي نشود، اين حركت نيازمند حفظ جهت گيري تعالي خواهانه براي تغيير در محتواست. پشتوانه چنين تحولي، تكامل مبتني بر فلسفه تاريخ الهي است كه در عقلانيت علمي و ديني جامعه منعكس شود و به طور طبيعي نيازمند مديريتي است تا از انفعال و تحجر محفوظ بماند. مقاله حاضر نگاهي اجمالي به اين ضرورت دارد. اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
انگيزه هاي تحول در حوزه
تحول حوزه نمي تواند بي ارتباط با شرايط بيروني آن باشد. مطالعه عوامل بيروني، براي برنامه ريزي تحول در محتوا، برنامه و سازمان يك مجموعه الزامي است. در سده هاي اخير عامل تحول بيرون از حوزه، تجددي است كه در فرهنگ غرب ريشه دارد. غرب فرهنگي در مهاجرت به سمت شرق، پيرامون ما را متأثر كرده و مظاهر خود را در درون زندگي ما محقق ساخته است. تأثير تجدد تنها به مظاهر عيني تمدني محدود نمي شود، بلكه با ايجاد تحول در مفاهيم انساني، طبقات مرجع جديدي را ايجاد كرده است كه حوزه هاي ديني را به چالش بي سابقه اي مي كشاند.
تمدن جديد در برهه اي از تاريخ خود، به دنبال حذف دين به علت تأثيرگذاري در فرآيندهاي اجتماعي بود، و قصد داشت تا نهادهاي ديني را از اجتماع حذف كند. پروژه حذف نهادهاي ديني در كشورهاي اسلامي در كشورهايي مثل تركيه امروزه به روشني مشهود است. تمدن غرب به بهانه مدرنيزاسيون، مديريت توسعه ملل و جوامع مختلف را در دست گرفته و حتي در غرب نيز با منزوي كردن كليسا به حذف نهادهاي ديني از عملكرد اجتماعي پرداخته است.
هر چند به طور معمول، مسئوليت حوزه هاي علميه دفاع از اسلام و عقايد اسلامي در سطح جامعه است كه بايد به نحو مطلوب انجام شود اما تحول ديگري به موازات اين تلاش، در شرايط حاضر به وجود آمده است كه نقطه تأسيس آن ايران و انقلاب اسلامي است و دامنه آن تا جامعه بين الملل اسلامي و حتي جامعه جهاني نيز امتداد يافته است. اين تحول، «تحول معنوي بر عليه جريان هاي تجدد» است كه به خاطر ظرفيت تاريخي خود، از مرزهاي جغرافيايي فرهنگي ايران عبور كرده و به كل دنياي اسلام و جهان تسري پيدا كرده است.
بيداري اسلامي و احياي معنويت خواهي، حادثه جديدي است كه در جهان واقع شده است و بايد اين حادثه را در تحول حوزه منظور نظر قرار داد.
محور مطالبات مخاطبان حوزه
مديريت تحول در حوزه، با دو نياز و مطالعه روبروست؛ زيرا از يك سو جريان تجدد به دنبال جهاني سازي فرهنگ غرب است و از سوي ديگر، خيزشي به سمت ايجاد تمدن جهاني بر محور ارزش هاي اسلامي شكل گرفته است. بنابراين حوزه هم بايد آماده مقابله و جواب گويي به تمدن مادي غرب باشد و هم جايگاه دين را به حضور در تمامي عرصه هاي حيات اجتماعي ارتقاء دهد. به اين معنا كه دين نقش فعالي در فرآيندهاي اجتماعي ايفا كند و پشتيباني كننده بيداري معنوي خيزش هاي اسلامي در مقياس دنياي اسلام و جهان باشد.
در ايجاد تمدن معنوي، حوزه هاي علميه شيعه اصلي ترين كانون مديريت تحول جهاني به حساب مي آيند. بنابراين سطح مسئوليت، مطالبات و نيازها در عرصه پژوهش، آموزش و تبليغ كاملا تغيير كرده است. پاسخگويي به شبهات دشمنان، مسئوليت ثابت و جاري حوزه است كه هميشه بوده و همواره خواهد بود؛ اما آنچه امروزه از حوزه مطالبه مي شود، ارائه شيوه هاي جديد براي زندگي انسان در مقابل مدل ها و الگوهاي غربي است. امروزه سؤال هايي كه از حوزه مي شود شكل كلان به خود گرفته است و محدود به اعتقادات نيست. مثلا كشورهايي از ما درخواست نظام قضايي مي كنند تا در كشور خود جايگزين نظام قضايي غربي كنند. در داخل كشور هم همين طور است. امروزه مطالبه اي كه جامعه از حوزه دارد، ارائه نظام اقتصاد اسلامي، نظام فرهنگ اسلامي و نظام سياسي اسلامي است؛ البته به گونه اي كه در مقابل نظام هاي ليبرال دموكراتيك توان هم آوردي را داشته باشد. تفاوت در سؤال ها و مطالباتي كه از حوزه مي شود، ريشه در خيزشي دارد كه در جهان بعد از انقلاب اسلامي اتفاق افتاده است.
رويكردهاي سه گانه در پاسخ گويي به مطالبات جديد
در چالشي كه به طور جدي بين دنياي غرب و تمدن اسلامي برقرار است، سه رويكرد كلان وجود دارد. دسته اي معتقدند كه جريان تجدد، جريان توسعه يافته براي تأمين سعادت دنياي انسان است و براساس آن بايد جامعه و اجزاي آن را مدرنيزه كرد و حتي قرائت ديني جامعه را نيز به نفع تجدد تغيير داد. اصلاح قرائت ديني و مدرن سازي دين به اين معناست كه حتي ادبيات تخصصي ديني نيز بايد به تبع ادبيات كارشناسي غربي، اصلاح و تعديل شود.
جريان دومي نيز وجود دارد كه به استقبال تجدد مي رود، ولي قصد اسلامي كردن آن را دارند و تحقق مدرنيته اسلامي هدف مطلوب اوست؛ مثلا مدتي شعار مي دادند كه ما مي خواهيم ايران را ژاپن اسلامي كنيم!
و نهايتا جريان سومي وجود دارد كه معتقد است، تمدن اسلامي شكل متفاوتي از تمدن است كه براي خود ابعاد و قواعد مجزا و متفاوتي دارد. بنابر باور اين گروه، مدرنيته مي تواند انواع مختلفي داشته باشد كه اسلام هم مي تواند مدرنيته خود را توليد كند؛
اما اگر مدرنيته را به جريان تجدد و نوسازي غربي تعريف كرديم و آن را منحصر در تفكر غرب دانستيم، اسلامي سازي چنين مدرنيته اي غيرممكن خواهد بود.
رويكرد اول در برابر تجدد رفتاري كاملا انفعالي دارد. در اين رويكرد، تحولي كه در معرفت ديني اتفاق مي افتد محتوا، سازماندهي و برنامه ريزي حوزه هاي علميه را در مقابل تجدد منفعل مي كند. در اين صورت ابتدا دين پاسخ گوي مسائل مستحدثه در حوزه سياست، فرهنگ و اقتصاد خواهد بود (مسائلي كه توسط آن نظام به وجود آمده است) و سپس، رفته رفته دين به نفع تجدد تفسير و تأويل مي شود و عقلانيت تجربي بشر مبتني بر گرايش مادي، تغيير مي كند. اين تغيير هم به نوبه خود مبناي تفسير و تأويل جديد از دين خواهد شد. با چنين رويكردي است كه غرب تا تحول در روش ها پيش رفته است و روش جديد مطالعه متون ديني و گرايش هاي هرمونوتيكي را - كه ناظر به اين معناست- با عنوان روش تحول فرهنگ ديني پياده كرده است.
عميق ترين نقطه آسيب پذيري حوزه
عميق ترين نقطه آسيب پذيري حوزه در چنين رويكردي اين است كه انفعال در مقابل تجدد غرب به انفعال در روش تبديل مي شود. براي نمونه، برخي نگاه ها كه نسبت بين متون و منابع دين را با فرهنگ اجتماعي زمانه مي سنجند، با استفاده از مطالعه كتابخانه اي اثبات مي كنند كه اين متن تحت تاثير فرهنگ جامعه و شرايط محيطي زمان خود به وجود آمده است. مثلاً معتقدند بخشي از اسلام صبغه عربي دارد و استفاده از كلماتي همچون جنت و فردوس براي تحريك انسان ها، متناسب با فرهنگ جغرافيايي كويري عربستان بوده است؛ لذا در منطقه هاي سرسبز وعده ها و بشارت هاي ديگري لازم است. اين نگاه مسموم و غلط، متأسفانه حتي در ميان برخي روحانيون متجدد نيز وجود دارد.
در اين رويكرد، دين و متون ديني، درون فرآيند اجتماعي و جزئي از فرهنگ ديده مي شود؛ بنابراين براي تحليل متن ديني، ميزان انفعال آن را نسبت به بسترهاي طبيعي و اجتماعي، با مدل علمي خاص مطالعه مي كنند! اما از اين نكته غافلند كه قرآن و حقيقت وحي، مسلط بر شرايط جغرافيايي، تاريخ و اجتماعي است و شرايط را تغيير مي دهد و خود منفعل نمي شود. اسلام هيچ گاه از فرهنگ عربيت و يا جغرافيايي طبيعي خاصي منفعل نشده است؛ بلكه مهيمن بوده و در شرايط گوناگون در واقعيات موجود تصرف كرده است.
اگر روش تحقيق غربي وارد حوزه دين پژوهي شود، پژوهشهاي ديني را به شدت منفعل مي كند و اين مبنايي ترين خطري است كه اين مركز علمي گران سنگ را در دوره گذار تهديد مي كند. بايد توجه داشت كه اگر به سمت علوم و دانش غربي حركت شود خطرناك ترين و پرآسيب ترين عنصر، منطق غرب است. در منطق انتزاعي ارسطويي هم نقطه آسيب به شدت پنهان بوده و بيش از هزار و اندي سال است كه دنياي اسلامي از آن رنج مي برد؛ حوزه هاي علميه ما بدون توجه به اين مهم كه نگرش منطقي برخواسته از منطق يونان به عنوان پايه عقلانيت، در كنار مزيت ها، چه آفت هايي در حوزه دين پژوهي و فرهنگ شيعه به جاي گذاشته است، از آن استفاده مي كنند.
اين رويكرد، متدهاي تحقيق و پژوهش غربي را، بر پژوهش هاي فلسفي، كلامي، عرفاني و فقهي اسلامي حاكم مي كند و در بازپژوهشي و بازكاوي فلسفه، رزم گاهي را به وجود مي آورد تا پيروزي به نفع فلسفه غرب باشد. رويكرد ديگري كه در برابر تجدد غربي وجود دارد، مدرنيته اسلامي است. اگر دين را حداقلي و نقش آن را حداكثر در حد اصلاح تجدد بپذيريم، مسئوليت حوزه در عرصه دين پژوهي و به دنبال آن، چشم اندازها و استراتژي ها و سياست هاي آن، به گونه اي طراحي خواهد شد كه حوزه، پرچم دار اسلامي كردن مدرنيته باشد.
صاحبان اين نظر از دو مطلب غفلت دارند؛
1- مدرنيته يك سيستم است آن هم سيستمي به هم پيوسته كه اراده پديدآورندگان آن بر انسجام سيستمي بوده است. بنابراين اجزاء و روابط دروني آن و تا حدود زيادي حتي لايه هاي پايين تر با هم هماهنگ هستند و يك هدف را دنبال مي كنند و آن هم لذت جويي مادي انسان است. انسان هم درون اين نظام به گونه اي خاص تعريف شده است و درون نظام جايگاهي ويژه دارد. همان گونه كه نمي توان اجزاء يك نظام را با اجزاء نظامي متضاد عوض كرد و توقع چرخش صحيح چرخ هاي نظام را داشت انسان غيرمدرن، نظام مدرنيته را از كارائي مي اندازد و خود نيز صدمه مي بيند. با نگاه اصولي مي توان دريافت كه مدرنيته در لايه اي عميق تر از اين لايه هاي ظاهري يك بطن پنهاني دارد كه همان «توسعه انساني» است و هدف مدرنيته، رساندن انسان مدرن به حالت و جايگاهي خاص است.
2- اسلام يك آيين حداقلي نيست كه در مناسك فردي خلاصه شود. اسلام كامل ترين دين الهي است كه نه تنها به امور فردي بلكه به امور اجتماعي هم پرداخته است؛ و نه تنها به احكام تكليفي بلكه به احكام ارزشي و احكام توصيفي هم توجه كرده است. بر اين مبنا پرستش خداوند محدود به مناسك عبادي نيست. همه ابعاد زندگي فردي خانوادگي و اجتماعي بشر جايگاه پرستش است و انسان نمي بايست دو يا چند خدايي باشد؛ در مسجد، خدا را بپرستد و در بازار و كارخانه، ماده را! معبد بودن همه زمانها و مكانها فقط به لحاظ انگيزه انساني يا امور فردي نيست. و يا خداپرستي محدود در «به كارگيري و استفاده» نيست. كشف، توليد و در اصل، امكانات و ارتباطات همه صحنه خداپرستي ويا دنياپرستي است.
ولي اگر رويكرد حوزه، تمدن سازي اسلامي باشد، ماموريت حوزه بر محور ايجاد اين تمدن شكل خواهد گرفت و مدير ارتقاء فرهنگ تحقيق در حوزه دين پژوهي، در مقياس تمدن اسلامي خواهد بود، نه محدود در مقياس جواب گويي به مسائل مستحدثه ساخته و پرداخته ديگران. به اين ترتيب حوزه علميه اسلامي در مقياس رهبري حوادث جهان عمل خواهد كرد. براي رسيدن به اين جايگاه مبارك، تحول در سازمان، برنامه و محتوا نيازي اساسي است تا به تبع آن، پژوهش، آموزش و تبليغ حوزه متحول شود.
تحولات دروني حوزه در مقياس تمدن سازي اسلامي
تعالي و رشد انسان از مجراي «روحيات»، «افكار» و «اعمال» او در مقياس فردي و اجتماعي مي گذرد. بنابراين اگر آموزه هاي ديني را نيز حول سه محور فوق تقسيم بندي كنيم بايد گفت كه حوزه علميه، توان سرپرستي روحي، فكري و عيني جامعه را بر محور معارف اسلامي دارد و بايد اين توان بالقوه در همه ابعاد جامعه به بروز و ظهور رسيده و فعليت يابد. در چنين شرايطي است كه مي تواند با تبيين نظام احكام اخلاقي، ارزشي و تكليفي، تمدن اسلامي را مديريت و هدايت كند. حوزه هاي علميه شيعه از ديرباز با پرداختن به علم اخلاق، كلام و فقه، تربيت فردي انسان را موضوع پژوهش، آموزش و تبليغ قرار داده بودند. اما از آنجا كه افق پيش روي حوزه، تعالي اجتماعي انسان نيز هست، بايد اين فعاليت ها صبغه اجتماعي نيز به خود بگيرند.
با مقايسه سه فعل «پژوهش»، «آموزش» و «تبليغ» مشخص مي شود كه پژوهش نسبت به آموزش، و آموزش نسبت به تبليغ از اهميت بيشتري برخوردار است؛ چرا كه پويايي در پژوهش پشتوانه آموزش و آموزش به موقع، جامع و تكامل يافته، ابزاري است كه تبليغ را كاراتر، عميق تر و وسيع تر مي كند.
از آنجا كه حضور فعال و هدفمند در جهان آينده، نيازمند آينده شناسي است. عرصه تبليغ حوزه، بايد در پاسخ گويي به نيازهاي روحي، فكري و رفتاري فردي و همچنين نيازهاي اجتماعي با دردست داشتن نبض نيازهاي فعلي و آتي اقدام كند. به معناي ديگر، حركت توسعه و تحول حوزه بايد مقدم بر زمان باشد. اين تحول نيازمند فاصله گرفتن از فضاي موجود است كه اشكالاتي از قبيل ناهماهنگي تبليغ با نيازهاي بيروني و محدود بودن تبليغ به نيازهاي فردي در آن ديده مي شود. حتي مي توان با پيش بيني نيازهاي آينده، از نيازهاي موجود هم سبقت گرفت و براي آينده حادثه سازي كرد.
حوزه علميه شيعه اين ظرفيت را دارد كه به عنوان كانون پرورش فرهنگ مذهبي، مقياس محاسبه فرآيندهاي اجتماعي جهان را عوض كند. اكنون بر همه معادلات اجتماعي، عقلانيتي حاكم است كه نسبت بين توسعه نياز و ارضاء آن را محاسبه مي كند و جهان را با آن اداره مي نمايد. نقشي كه بايد فرهنگ مذهبي پيشرو در اين برهه از تكامل تاريخي خود ايفا كند، اين است كه عقلانيت انسان حاضر را به سمتي هدايت نمايد كه در محاسبه توسعه فردي و اجتماعي، عبادت و پرستش و قرب الهي محور و مقياس محاسبه و توسعه واقع شود؛ و به معنايي معيشت انسان، بستر عبادتش باشد.
به وجود آمدن تعامل مثبت و سازنده، بين حوزه ها و ساير كانون هاي علمي، نياز مبرمي براي پيدايش اين فضا است. تا با تبديل شدن حوزه به يك نهاد و سازمان به هم پيوسته، و به تبع سازمان يابي و انسجام پژوهشي، فلسفه هاي علوم در تبعيت از فرهنگ مذهبي متحول شوند. از اين واقعه مي توان به «تولد عقلانيت فعال ايماني» ياد كرد.
از سوي ديگر، آموزش، وسيله اي براي توزيع اطلاعات است. در عرصه آموزش بايد از شيوه حفظ مطالب به شيوه فهم مطالب و حتي شيوه فهم مباني مطالب روي آورد؛ مثلاً فراتر از آموختن فقه و حفظ كردن آن، به فهم فقه و فهم مباني فقه توجه افزونتري شود. روش تكامل حوزه فلسفه و اخلاق هم همين گونه است. درواقع، وقتي فهم ما به سطح فهم مباني رسيد، خواهيم توانست با تحول در مياني، تكامل در علوم را ايجاد كنيم؛ هم چنين آموزش، زمينه اي براي تربيت و پرورش پژوهش گر خواهد بود. به عنوان مثال، در بخش آموزش مي توان روحيات فردگرايانه را تضعيف كرده و روش پژوهش اجتماعي را به دانش پژوهان آموخت، متأسفانه از آسيب هاي موجود حوزه، فقدان نگاه جامعه شناسي مبتني بر دين است كه بايد در تحقيقات و پژوهشهاي ديني درنظر گرفته شود. وجود اين نگاه علاوه بر حاكميت بر روش پژوهش، توان اين را دارد كه با آينده نگري ويژه خود، نبض تحول جامعه را به دست گيرد، و از تكيه صرف بر تكامل روحيات، اعتقادات و رفتار فردي عبور كند و به تكامل اخلاق، عقلانيت و رفتار جامعه بپردازد. براي تحقق اين حادثه، بايد دربدنه پژوهشي حوزه ابتدا نگاه جامعه شناسانه بر نگاه فردگرايانه حاكم شود؛ ودر روش تحقيق نيز از روش انتزاعي به روش مجموعه نگري و سپس روش تكاملي ارتقاء يابد. بخش آموزش مي تواند مقدمه اي براي اين امر باشد.
لزوم تهيه بستر توليد اطلاعات
در كنار تبليغ و آموزش، پژوهش و تحقيق قرار دارد كه وسيله و بستر توليد اطلاعات است. بنابر تعريف پژوهش كه مجموعه فعاليت هايي است كه از طريق آن مفاهيم نظري و كاربردي در زمينه مشخصي توسعه مي يابد. هر نوع فعاليت فرهنگي كه به توليد جديد ختم نشود را نمي توان به عنوان پژوهش و تحقيق پذيرفت. اما از طرف ديگر، پژوهش مشتمل بر سه محور توسعه كمي، توسعه كيفي و توسعه موضوعي است. بنابراين بايد در توسعه اجتماعي دين، روش پژوهش در اين سه محور به گونه اي متحول شوند كه بتوانند پاسخ گوي تكامل نيازهاي الهي و احكام هدايت و سرپرستي اجتماعي باشند. براي رسيدن به اين مهم، مديريت حوزه بايد با تنظيم فعاليت هاي بيروني خود به «برنامه ريزي پژوهشي»، با تنظيم فعاليت هاي دروني خود به «سازمان پژوهشي»، و با امكان سنجي، زمان بندي و كنترل بازدهي برنامه و سازمان، «اجراي پژوهش» حوزه را سازمان دهي كند.
در بخش پژوهش، تحول به اين معناست كه مديريت حوزه با هماهنگ كردن فعاليت هاي پژوهشي و بهينه سازي، متناسب با موضوع پژوهش، فعاليت هاي دروني خود را به سمتي هدايت كند كه تعبد اجتماعي را در قالب تمدن الهي عينيت بخشد.
به نظر مي رسد تحول در عرصه پژوهش، آموزش و تبليغ بايد با تحول در منطق و روش پژوهش همراه باشد؛ براي تحقق اين مهم نيز، عقلانيت پايه اي نياز است كه نقش فلسفه را براي تحول منطق ايفا كند.
حفظ، ترميم و بالندگي، سه مرحله مورد نياز براي تحقق تحول جامع در عرصه هاي پژوهش، آموزش و تبليغ است. تحولاتي كه در مرحله «حفظ» انجام مي شود نمي تواند تحول جامع تلقي گردد. به عنوان مثال، تغيير كتب درسي با ساده تر كردن زبان تعليم، تكرار و آزمون آن هر چند در مرحله «حفظ»، ضرورت دارد، اما نمي تواند خلاء موجود را پر كند. بايد تكامل در آموزش، بستري براي پرورش پژوهشگراني باشد كه تحول و بالندگي در حوزه عرفان حكومتي، حكمت، حكومتي و فقه حكومتي را به وجود آورند. نقطه آغاز تحول در محتوا، تحول در سازمان دهي پژوهش، آموزش و تبليغ است؛ به اين ترتيب با سازماندهي حوزه، برنامه ريزي و گردش عمليات آن تغيير كرده و امكان تحول در محتوا فراهم خواهد شد.
معناي وحدت حوزه و دانشگاه
تحول در حوزه دين پژوهي، بايد همراه با تحول در دانشگاه باشد. زيرا امروزه نه مانند گذشته فقط علما، طبقه مرجع هستند و نه مانند غرب، كارشناسان به عنوان مرجع به حساب مي آيند! بلكه جامعه با دو طيف مرجع و دو صنف و دو حوزه مفاهيم و دو عقلانيت، اداره مي شود البته بايد آن را به گونه اي اداره كنيم كه هم ديني باشد و هم علمي و اين امر با تركيب اشخاص و عناصر اتفاق نمي افتد. چرا كه با اين روش نه علم، ديني مي شود و نه دين، علمي؛ تا دين به حوزه مفاهيم كاربردي تسري پيدا كند. بايد محتواي حوزه و دانشگاه ها، مبتني بر روش تحقيق و فلسفه روش، هماهنگ شوند تا محصولات حوزه و دانشگاه با عقلانيت هماهنگ شده اي، به نيازهاي ملي، دنياي اسلام و جامعه جهاني پاسخ دهد.
باور ما اين است كه دانشگاه اسلامي، بايد از يك دانشگاه مصرفي به دانشگاه توليدي تبديل شود و تئوري متناسب با آرمان هاي اسلام توليد نمايد؛ تئوريسين هاي متعهدي پرورش دهد كه نه تنها رابطه معيشت و رستگاري را در تضاد با توسعه نپندارند، بلكه نظام توسعه اي را طراحي كنند كه به توسعه عبوديت و قرب الهي منجر شود. انجام اين رسالت از اهم واجبات و اقامه كلمه توحيد در جهان محسوب مي شود.
اين امور ميمون و مبارك، از طريق تحول در سازمان حوزه و دانشگاه شروع خواهد شد؛ به گونه اي كه از دو سازمان موازي خارج شده و به يك سازمان بزرگ تبديل شوند؛ تا برنامه و گردش عمليات آن به صورت هماهنگ انجام گيرد.

 



نمازهاي پنج گانه و عوالم پنج گانه هستي

احسان كريم زاده
در مقاله حاضر نويسنده با اشاره به اينكه نفس انساني هم شب و روزي دارد كه مقام ظاهر و باطن اوست، به بيان حالات پنج گانه موجود در عوالم هستي و وجود انسان پرداخته و فلسفه تشريع نمازهاي پنج گانه را توضيح داده است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
انسان، چكيدأ هستي
انسان عصاره هستي است و همه چيز هستي در انسان به شكل خلاصه و چكيده و رمز نگاشت وجود دارد. و لذا آدمي را آينه تمام نماي هستي دانسته اند. اگر براي هستي پنج عالم كلي باشد، در انسان نيز عوالم پنجگانه وجود دارد. از اين رو انسان اگر بخواهد، مي تواند همان گونه كه عالم دنيا را با ابزارهاي حسي و منابع شناختي، شناخته و بر بسياري از مظاهر آن تسلط يافته و به تسخير كشيده است، با ابزارها و اسباب هاي مناسب، با هر عالم ديگري آشنا شده و بر آن چيره گردد.
اين بدان معنا خواهد بود كه در انسان همه شرايط و ظرفيت هاي شدن كمالي مطلق وجود دارد و تنها بايد همان گونه كه از ابزارهاي دنيوي دروني و بيروني خويش بهره برده و بر كالبد مادي خويش و جهان مادي بيرون تسلط يافته، با بهره گيري از منابع دروني و اسباب بيروني، بر جهان هاي ديگر شناخت و بصيرت يابد و بر تصرفات در آن ها توانمند شود.
بر اين اساس شناخت عالم برزخ و عوالم ديگر براي او همانند شناخت و تصرفات عالم ماده، امري شدني و عادي خواهد شد به شرط آن كه از ظرفيت ها و توانمندي هاي بالقوه خويش بهره برده و آن را به فعليت رساند.
در برخي از روايات بيان شده كه دنيا نمايش و پرده اي از عوالم بالاست و هر آن چه در عوالم ديگر مي گذرد به شكل سايه هايي در اين دنيا مي افتد و به صورت مادي تجسم و تجسد مي يابد. از اين رو هر يك از شب و روز نماد و پرده اي از دو جريان اصلي و كلي هستي است كه مقام شهود و مقام غيب مطلق است.
اگر بخواهيم از غيب مطلق سخن بگوييم مي بايست آن را به ظهور هويت معنا كنيم؛ زيرا هويت هر چند كه از يك لحاظ ظاهر و شهود است ولي از جهات مختلف غيب است. از اين جهت مقام «هو» در ذات الهي را مي توان شب تجليات الهي دانست. چنان كه مقام «الله» مقام شهود و ظهور مطلق است و لذا بايد آن را روز تجليات الهي برشمرد.
غيب الغيب
در تعبير قرآني، شب و روز، آفريده هاي الهي هستند؛ از اين رو شب نيز از وجود، بهره برده است و از عدم و عدميات نيست؛ چنان كه از نظر قرآن، مرگ و زندگي نيز اين گونه است. بر اين اساس مي توان گفت كه شب تجليات همان مقام «هو» است كه ظهور كلي غيب الغيب است. از آن جايي كه براي غيب الغيب نامي نيست و هر عنوان و اسمي، آن را به ظهور نمي رساند مي بايست به همان واژأ غيب الغيب براي اشاره به آن بسنده كرد.
در شب، ماه، نوراني است و ستارگاني از دور سوسو مي زنند ولي در روز تجليات همه چيز پيدا مي شود و حتي رنگ ها نيز جلوه گري كرده و عرضيات در كنار جواهر هستي خودنمايي مي كند. خداوند در آيه 26 سوره فرقان مي فرمايد: او كسي است كه شب و روز را در پي يك ديگر جانشين هم ساخت تا هر كسي خواست، ياد خداوند كرده و يا سپاسگزارش باشد.
كسي در شب غيب، بنگرد ياد خدا مي كند و اگر در روز تجليات، چشم بدواند با بسياري از نعمتها مواجه مي شود كه بايد شكر و سپاس بسيار گويد.
شب و روز نفس انساني
در نفس انساني نيز شب و روزي است كه مقام باطن و ظاهر اوست. انسان در شب تجليات غيب و باطن خويش مي بايست تفكر و تدبر كرده و خدا را در خود بيابد و در روز تجليات شهودي، نعمت هاي خداوندي را سپاسگزار شود.
اما همه هستي او دو مقام كلي نيست. در عوالم هستي، پنج حالات براي شب غيب و روز شهود فرض شده است كه هر يك را در جهان مادي، تجليات و نمايش و پرده اي است.
اين پنج زمان و حالت كه در كليت هستي است در شبانه روز بر انسان وارد مي شود و حالات پنج گانه اي براي انسان دست مي دهد. انسان هم در درون و هم در بيرون، همواره در حالت تغيير و تبدل حالات است و اين پنج حالات بر او واردات دارد. از اين رو گاه در قبض كلي و يا قبض مياني و يا بسط كلي و بسط مياني و برزخ قبض و بسط قرار مي گيرد.
قبض كلي همان شب كامل غيب است كه هيچ ستاره و ماهي در آن نيست و يا تنها ستارگاني از دور سوسو مي زنند. بسط كلي همان روزي است كه خورشيد در وسط نصف النهار قرار گرفته است و همه چيز را روشن كرده است.
قبض مياني زماني است كه انسان گرفتار شبي با ماهي روشن و ستارگان بلند و پرنور است و بسط مياني اش زماني است كه انسان گرفتار روزي با هواي ابري و گرفته مي باشد. برزخ قبض و بسط آن نيز ميانه فلق و شفق است كه نه شب است و نه روز.
انسان همواره در درون خويش اين قبض و بسط را در طول شبانه روز تجربه مي كند ولي براي انسان در سير شدن از هنگام آمدن و هبوط به زمين و كالبد مادي يافتن تا زمان عروج و فناي در ذات الهي، اين مسير پنج گانه شدن را به طور دايره كامل طي مي كند. از اين رو برزخي از نزول در كنار برزخي از صعود و از غيب كامل و شهود كامل برخوردار مي باشد و در نهايت فنا را نيز تجربه مي كند. اين گونه است كه دايره هر فردي همانند هستي، كامل مي شود و حكم انالله و انااليه راجعون معناي درستي مي يابد.
فلسفه تشريع نمازهاي پنج گانه
اصولا نمازهاي پنج گانه براي آن وضع شده است تا انسان ها را در اين سير شدن ها به ويژه در گردنه ها حفظ كند. اگر در طول شبانه روز، نمازهاي مستحب زيادي براي انسان معين شده است ولي در پنج وقت از حالات شدن كه سرگردنه هاست نمازهاي واجبي وضع شده تا آدمي را ياري رساند و از اين گردنه ها برهاند و گذر دهد.
انسان در پنج مرحله در طول شبانه روز از گردنه هاي عوالم پنج گانه عبور كرده و شدني را تجربه مي كند. گفته اند هر موجودي از زمان آفرينش تا زمان بازگشت و فناي في الله به حكم انا لله و انا اليه راجعون، زماني را در حال شدن پياپي است. لذا بايد به اين زمان ها و شدن ها و به ويژه گردنه ها و دروازه هاي عوالم، توجه داشته باشد تا به سلامت بگذرد و بهتر بهره گيرد و كم تر سختي بكشد.
اصولا از نظر قرآن انسان بايد در تمام حالات شدن هاي كلي و زمان هاي آن، مراقبت نمايد و در مسير كمالي شدن قرار گرفته و دمي غفلت نورزد. از اين رو خداوند فرمان مي دهد: والله يقدر الليل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب عليكم فاقرءوا ما تيسر من القرآن، و خداوند شب و روز را به اندازه و تقدير گرفته است و چون دانست شما نمي توانيد همه زمان شبانه روز را به تقدير داشته باشيد و آن را احصا نماييد بر شما رحم آورده است و حكم را تغيير داده تا بر شما آسان باشد. پس بر اساس حكم ثانوي تا آن مقدار كه براي شما ممكن و ميسر است قرآن بخوانيد. (مزمل آيه 02)
بنابراين حكم اولي آن است كه انسان دايم در نماز باشد؛ زيرا يكي از معاني قرآن، بر اساس روايات نماز است و دست كم مي بايست گفت كه دايم در خواندن قرآن و ذكر الله باشد كه ذكر الهي قرآن است و خداوند خواهان ذكر كثير است. (اين نكته يعني آميختگي قرآن با نماز به سبب آن كه بخش عمده نماز، قرآن و ذكر الهي است، خود مويد معناي تفسير قرآن به نماز و نماز به قرآن است.)
بر اين اساس چون آدمي همواره در حال شدن است، حكم اولي آن است كه دمي غفلت نورزد و در تمام زمان شدن، به ذكر الهي از قرآن خواندن و يا نماز گزاردن مشغول شود. اگر كسي اين گونه عمل كرد، مي تواند اميد داشته باشد كه به كمال شدن مي رسد.
اما خداوند چون دانست كه انسان شب را به استراحت و آرامش مي پردازد و روزش را در پي روزي مي رود و نمي تواند دايم الذكر به نماز و قرآن باشد، (اسراء آيه 21 و نيز نبأ آيات 01 و 11) به فضل خويش بر او رحم آورده و راه ديگري در پيش پاي او گذاشته است. بر اين اساس بايد تا مي تواند قرآن و يا نماز بخواند.
با اين همه باز به سبب ناتواني بشر به او رحم آورده و از وي خواسته است كه دست كم در پنج مرحله كه گذر زمان هستي از گردنه هاي عوالم پنج گانه است خود را در پناه خدا آورده و نماز و قرآن بخواند.
حالتهاي پنج گانه موجودات
چنان كه گفته شد براي انسان و هر موجودي از آغاز خلقت تا فناي في الله، پنج مرحله و حالت است. هم پنج مرحله است و هم پنج حالت كه در شبانه روز و شدن هاي پياپي تكرار مي شود. نخستين حالت وي همانند فجر است كه آغاز بروز و ظهور نور خورشيد و شمس وجود است كه خداوند از آن به مقام مشهود ياد كرده است. (اسراء آيه 97) در اين گردنه مي بايست انسان نماز صبح را بگزارد.
دومين مرحله هنگام زوال خورشيد و ظهر است كه خورشيد به كمال خويش مي رسد و اكنون زمان ورود به عالم ديگري است. تا زماني كه بروز و ظهور به سوي كمال باشد، مشكل كم تري وجود دارد ولي از زماني كه قبض رخ مي نمايد، انسان بايد خود را به چهارگانه هاي نماز بسپارد. اين زمان، زمان زوال خورشيد و ميل به كاهش و قبض است كه انسان مي بايست نماز ظهر را بخواند تا از اين گردنه سخت به سلامت بگذرد.
آن گاه كه پرتو خورشيد ظهور رو به نقصان مي نهد ولي هنوز اثر آن نقصان ظاهر نيست، گردنه سوم است كه مي بايست نماز عصر بگزارد.
مرحله چهارم و گردنه ديگر، زماني است كه خورشيد اجلش به پايان نزديك است و زمان بانگ رحيل و كوچ است كه وقت نماز مغرب است؛ زيرا تا شفق وجود دارد و اثري از وجود آن باقي است مي بايست نماز گزارد.
آن گاه كه شفق نيز زايل شد و ظلمت شب فنا، فرا رسيد و همه آثار وجودي چون طي السجل جمع شد، مي بايست نماز عشاء گزارد تا از اين گردنه نيز جان به سلامت برد. از آن جايي كه شفق، برزخ است سختي آن كم تر بوده، به سه ركعت نماز مي توان جان به سلامت برد، ولي در شام غيب فناي الهي، انسان مي بايست بسيار هراسناك باشد كه از زمان فجر ظهور تا غروب اجل و برزخ رفتن به فنا چه با خود آورده است؛ زيرا در مقام شام فناست كه خداوند به اسم قهار ظهور و بروز مي كند و همه هستي را در هم مي پيچد و جز خود او باقي نمي ماند و نداي «لمن الملك اليوم، لله الواحد القهار» سر مي دهد كه تنها ذات قهارش باقي و برقرار است و همه هستي فنا، در ذات شب وجودش فنا مي يابد.
اگر انسان بتواند بيش تر شب را بيدار بماند و به نماز و قرآن، خود را مهياي روز كند، از روزش بهتر از ديگران بهره مي برد و در اين ميان، بيداري در فجر و قرآن و نماز فجر مي تواند كاربردي ترين باشد، زيرا در گردنه هاي روز او را ياري مي رساند (آل عمران آيات 019 و 119 و اسراء آيه 97)

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14