(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 16 دي 1388- شماره 19552
 

ادبيات وحدت
به بهانه حرمت شكني روز عاشورا
مگر ما، مرده باشيم...
به نزد اهل خرد دشمن «علي» خوار است
گفتاري در باب ادبيات نمادين
كلمه و دروغ
شمع جشنواره چهارم شعر فجر روشن شد؛
افتتاحيه در بوشهر، اختتاميه در تهران



ادبيات وحدت

پژمان كريمي
آدمها از يك بطن، از يك مادر و يك پدراند. «يك جا»نشين اند. يعني همه به روي كره اي به نام نامي زمين زندگي مي كنند؛ اهل يك محله اند. با اين وصف و با وجود همه شباهتهاي پيدا و پنهان، آدمها از يكديگر دوري مي جويند، دور افتاده اند و يا دوراند.
تنوع سلايق و گوناگوني باورها و افقهاي بينش و غايات، بيشتر از رنگارنگي نامها و ريشه هاي قومي و نژادي و تفاوتهاي زباني، آدمها را به فاصله گيري از يكديگر و گاه از خود وجودي شان وا مي دارد.
به عبارتي؛ اگر تنها در يك مصداق جمع نقيضين محال نباشد، آن مصداق؛ بودن آدمها در كنار هم در عين فاصله داشتن از يكديگر است.
در اين ميان اما از يك پديده اعجازآميز نمي توان غفلت كرد. آنجا كه دلها به موجب دغدغه هاي والاي انساني و آرا و باورهاي الهي، يگانگي و همساني پيدا مي كنند، به تعبير بزرگي زبان ها يكي مي شود و فراتر از اين، گام ها نيز هم جهت و هماهنگ به پيش مي روند ، همه اين رويدادها، در قالب ادبيات وحدت جلوه اي بيروني مي يابد.
ادبيات وحدت دربرگيرنده اشعار، شعارها، نبشته ها و خواستهاي به فرياد و تصوير آمده مشتركي است. هر اندازه دغدغه هاي انساني و باورهاي الهي سبب ساز وحدت ،در عمق جان و دل و ذهن وحدت كنندگان ريشه دوانده باشد؛ درخت وحدت تناورتر است و به قدر اين تناوري، ادبيات وحدت جدي تر، غني تر و پاياست.
در روز نهم دي، در خيابان هاي تهران، نمايشي پرشكوه از «ادبيات وحدت» پا گرفت. رويدادي در تقابل با فتنه گري و عاشوراستيزي فتنه گران و فتنه جويان!
بايد گفت؛ چنين رويدادي به سهم خود، كليت ادبيات يك قوم، يك ملت و يك سرزمين را متاثر مي سازد. چنان كه ادبيات وحدت برآمده از نهضت انقلاب اسلامي، ادبيات را رو به زايش ادبيات پايداري دگرگون نمود.
يادمان باشد ادبيات پويا و زاينده، بخشي از رسالت تاريخي ملت پوياست.
شاخصي كه ميزان درك و معناپذيري يك ملت را نمايان مي سازد. از اين رو مي توان گفت ادبيات وحدت يك واقعيت جريان ساز ادبي و اجتماعي و سياسي است كه قابليت انكار ندارد!

 



به بهانه حرمت شكني روز عاشورا
مگر ما، مرده باشيم...

زهره يزدان پناه
اكنون، زماني است كه كاروان عاشوراييان، ايامي ديگر در كربلاي دل سوخته مان چنان قرار يافته اند كه از ثقل رنج هزار و چهارصدساله آن از ستم و حرمت شكني يزيديان، زخم هاي دل داغدارمان، سرگشوده است.
اكنون، زماني است كه عرشيان، كتيبه بسته اند و قدسيان نيز، به ياد ذبح مظلومانه تمام حقيقت، سيه پوشيده و در عزاي او، گريبان چاك مي كنند. اكنون، هنگامه قيامتي ديگر است. زماني است كه اگر دلي بشكند و چشمي ببارد، تجلي «كل يوم عاشورا» و «كل ارض كربلا» را، در تمام ادوار تاريخ خواهيد ديد.
اگر دل، تجليگاه معرفت باشد و چشم، نظاره گر از روزنه دل، آن دخترك سه ساله را خواهد ديد با پاهاي كوچك زخمي و گونه نيلي اش، همراه با قافله اي از همه كودكان ستمديده و سيلي خورده تاريخ كه در محفل عزاي هركوي، دقايقي را سپري مي كنند.
زينب(س) را خواهيد ديد با خيل زنان پيام بر تاريخ، با يك دامن از لاله هاي سوخته و عباس علمدار را، با سپاهي از تجلي جلوه هاي ادب و ايثار، به تعداد سربندهاي خونين، آن گوشه ديگر، علي اكبر، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و هركدام از ياران باوفاي فرزند پيامبر(ص) كه گويا در كالبد هزاران شقايق سينه شكافته، با همان مرام حضور يافته اند. ليكن، كدام دلي است ديدن غوغايي ديگر كه هرساله در ظهر عاشورا، قيامتي دوباره، به پا مي كند را، طاقت آورد. كدام چشمي قادر است، ببيند مولايش را كه، گريبان چاك و سينه زنان با پاهاي برهنه و چشم هاي گريان و فريادگوي «يا ابتاه يا حسين» به خيمه گاه مادرش شتافته و تعزيت گوي حضرت زهرا(س) باشد.
و اينك، در اين هنگامه عزاي حسين بن علي(ع)، بارديگر، عاشورا در كربلاي ديگري تكرار مي شود و يزيديان زمانه، اين بار در كربلاي ايران، با سوار شدن بر مركب نفس اماره و قسم خوردن بر ذبح دوباره حقيقت، قلب مبارك يوسف زهرا(س) را به درد آورده اند و به اندوه نشانده اند. دوباره، صداي تيغ شمشيرهاي فريفتگان به زر و زور، در قالب پاره سنگ و آجر و هرگونه ابزار دريدن گرگ صفتانه، براي ذبح دوباره حقيقت تاريخ و صداي سم اسبانشان در قالب شعارهاي اهانت آميز وشرم بار، براي تاختن بر پيكره حقيقت زمانه، حتي با برهم زدن عزاداري هاي عاشورا و ضرب و شتم عزاداران حسيني شنيده مي شود و خيمه سوزي آنان در قالب به آتش كشيدن پرچم هاي هيئت هاي عزاي امام حسين(ع) و ياتخريب و به آتش كشيدن هرگونه وسايل و ابزار عمومي و اماكن، به نمايش درآمده است. بطور يقين، اينان و هم انديشان آنان، اگر باب توبه را به روي خود نبندند، همان كساني خواهند بود كه در هنگامه ظهور آن عزيز هميشه حاضر نيز، عليه آن حضرت(عج) تيغ از نيام خواهند كشيد و خيمه سوزي دوباره، به راه خواهند انداخت. اما اكنون، در اين هنگامه از تاريخ، هيهات كه ما عاشورائيان زمانه اجازه ذبح دوباره حقيقت در عاشوراي ديگر را بدهيم. ما از جام معرفت رسول خدا(ص) و دخت گرامي اش زهراي اطهر(س) نوشيده ايم و قدح جانمان را باعشق علي ابن ابيطالب(ع) سيراب كرده ايم و دل در گرو عشق حسين ابن علي(ع) داريم ومحبت سيدالشهداء(ع) و اهل بيت(ع)، در رگ هايمان، جاري و ساري است و سواربر سفينه نجات اباعبدالله الحسين(ع)، شده ايم و با تمسك بر ولايت مطلقه فقيه، راه خدا را برگزيده ايم.
پس، دون صفتان تاريخ، ما را از چه مي ترسانند! ما، ساليان سال است كه چشم و دل مان، با خدعه و نيرنگ دنياطلبان و يزيديان زمانه در طول تاريخ، آشناست.
مگر ما، مرده باشيم و از روي جنازه هايمان بگذرند كه اجازه دهيم، پس مانده هاي ناكثين و مارقين و قاسطين و يزيديان تاريخ بخواهند، حرمت دين خدا را كه براي حفظ و نشر آن، بهاي گزافي در طول تاريخ، پرداخت شده است، در اين سرزمين بشكنند و سعي و انديشه در محو كردن مظاهر و شعائر ظاهري و باطني آن در ايران اسلامي بكنند.
دين خدا را كه به خاطر حفظ حيات آن، سر اباعبدالله الحسين(ع) به بالاي نيزه رفت و زنان و كودكان و حرم رسول خدا(ص)، رنج اسارت را بر دوش كشيدند و هر كدام از ائمه اطهار(ع) از امام سجاد(ع) تا امام حسن عسگري(ع)، به نوبه خود، سالها رنج مبارزه، اسارت و حبس در زندان كشيده و سپس شربت شهادت نوشيدند و مهدي موعود(عج) به عنوان آخرين حجت خدا بر زمين نيز، رخ در نقاب غيبت كشيدند و اكنون ساليان سال است كه دل همه مشتاقان حكومت كامله دين خدا بر زمين و تشنگان به عدالت را تا مهيا شدن زمينه ظهور، در اندوه و دلتنگي نشانده اند.
بنابراين، دين و حكم خدا، در طول تاريخ، خيلي راحت و آسان بر زمين جاري نشده و در قلب و روح و جان مردمان پاك فطرت و آزادانديش و حقيقت طلب و عدالت خواه، ريشه ندوانده است كه، اجازه داده شود تا خيلي آسان، توسط فتنه طلبان و آشوبگران خط فتنه و نفاق، از دل و جان آنان ريشه كن شده و از زندگي آنان، محو شود.
ما، فرزند خلف قيام 15 خرداديم. آزموده انقلاب شكوهمند بهمن 57 هستيم كه تحت بيرق رهبري بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني«ره» بوده ايم و پس از ايشان نيز، زير بيرق شاگرد مكتب ايشان حضرت آيت الله خامنه اي ايستاده ايم و با تأسي بر ولايت مطلقه فقيه و در سايه نظام «جمهوري اسلامي» (و به قول حضرت امام(ره)، نه يك كلمه كمتر و نه، يك كلمه بيشتر)، پرچم انتظار مولايمان حضرت حجت بن الحسن(عج) را بر دوش گرفته ايم.
ما، زنده به انديشه عاشوراييم و فرزند فرهنگ انتظار هستيم. آزموده سال هاي هشت سال دوران دفاع مقدسيم و نه تنها با ايمان قلبي و انديشه و قلم و دوربين و هرگونه ابزار هنري مان، پيرو آرمان هاي شهداي گلگون كفن ايران اسلامي هستيم، بلكه حتي براي حفظ دين خدا و حرمت عاشورا و پشتيباني از اصل ولايت مطلقه فقيه، به عنوان تداوم اصل امامت، جان بر كف، آماده شهادتيم كه به طور يقين، حفظ حرمت و نشر انديشه و فرهنگ انتظار، در حفظ حرمت و ترويج انديشه و فرهنگ عاشوراست.

 



به نزد اهل خرد دشمن «علي» خوار است

حسن واشقاني فراهاني «سائل»
گراز فتنه! بدان شير بيشه هشيار است
طلوع فجر دگر باره اي پديدار است

به نخل سبز ظفر شاخه ها پر از ثمر است
به باغبان نظر لطف حق نمودار است

گمان مدار علف هاي هرز را نكنيم
كه باغ ما به چنين خدمتي سزاوار است

وطن پر است، پر از سروهاي سبز و سترگ
چه سروها كه خدايش فقط نگهدار است

در آن مكان كه به روباه و گرگ جايي نيست
مجال جلوه كجا بر گراز و كفتار است

دوباره باز محرم، دوباره عاشوراست
بيا به صحنه برادر كه گاه پيكار است

حسين عصر به ميدان ستاده، دور و برش
پر از حبيب و پر از قاسم و علمدار است

گذشت دوره غربت براي هاشميان
ببين كه بخت يزيدي وشان نگون سار است

بگو به فتنه گران «سائلا» كه در دو جهان
به نزد اهل خرد، دشمن علي خوار است

 



گفتاري در باب ادبيات نمادين

اكبر خورد چشم
سمبوليسم درسال 1880 ميلادي در فرانسه به وجود آمد. افرادي چون «مالارمه»، «پل والري» و «آرتور رمبو» از بيان خشك ناتوراليسم (طبيعت گرايي) و نقل مطابق با رئاليسم (واقع گرايي) خسته شده و سر آخر به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است مطالب و سخنان خودشان را از طريق نماد يا همان سمبل بيان كنند. البته در اين راستا برخي هم پارا فراتر گذاشته و در باب بيان ادبيات نمادين سراغ ادبيات و فلسفه يونان زمين رفتند. آنها عقيده دارند اصطلاح سمبل ريشه در زبان يوناني دارد، يعني اين واژه از مصدر يوناني «سمبالين» (symballein) گرفته شده كه به معناي «به هم پيوستن» و «به هم انداختن» است كه اين واژه در زبان يوناني به معناي ديگري چون «نشان»، «مظهر»، «نمود»، و علامت به كار رفته است. اما بايد توجه داشت اين نمادگرايي و گرايش به سمبل ريشه در هزاران سال پيش از اين دارد، درست آن زمان كه انسان در زندگي بدوي به سر مي برد و به خاطر ارتباط بسيارش با طبيعت از محيط پيرامون خودش بسيار الهام مي گرفت. دراين زمان او به خاطر ارتباطش با محيط اطراف و برخورد لحظه به لحظه با عناصر گوناگون طبيعت، همه اتفاقات گوناگون را در دل طبيعت ريشه يابي مي كند و اين چنين به مفاهيم غيرمستقيم روي مي آورد. پس بي جهت نيست انسان آن دوره، هر زمان رودخانه را مي بيند، آن را نماد پناهگاه ارواح بداند و يا صداي رعد و برق را خشم خدايگان و تماشاي آذرخش در آسمان را تير انتقام خدايگان خويش تصور كند. چرا كه در اين دوره نگاه اسطوره اي به عوامل مختلف حرف اول را مي زند. البته ناگفته نماند اين انسان، زماني كه از مراحل ابتدايي زندگي خود خارج شد و پس از مهاجرت به سمت رودخانه ها و پرداختن به كار كشاورزي، وارد زندگي به اصطلاح «شهرنشيني» يا همان «مدنيت» شد، خود به خود نگرش اسطوره اي اش تبديل به تفكر علمي شد و اين چنين نمادها از ذهن و خيال او بيرون رفت. اما اين پايان ماجرا نبود. زيرا در فكر و انديشه انسان نمادها در سه نقطه مذهب، هنر و عرفان باقي ماند كه اين ماندگاري تاكنون هم بقا داشته است.
بي ترديد هر زمان از نماد و سمبل سخن به ميان مي آيد، تصورات ذهني صاحبان انديشه به سمت ادبيات سوق پيدا مي كند و جالب آن كه در اين ميان پهنه گسترده زبان و ادب فارسي بيش از ديگر زبان ها مي درخشد. گويي سمبل و نماد جزئي جداناشدني از ادبيات فارسي است و به همين سبب ادبيات نمادين كه در زبان فارسي جلوه گري يافته اند، از بهترين نمونه هاي ادبي جهان به شمار مي روند، زيرا يك شاعر و يك سخنور فارسي براي آن كه به سخن و كلام خودش غنا ببخشد، به جاي استفاده از كلمات صوري و بيان مستقيم سخن خويش به سمت غيرمستقيم سخن گفتن پناه مي برد و اين چنين با مدد جستن از نمادها و به كارگرفتن آرايه هاي ادبي، زيباترين و فصيح ترين سخن را بر زبان جاري مي سازد. پس بي دليل نيست كه هر شاعر و يا سخنور فارسي عقيده دارد هر نماد، تصويري محسوس و شناخته شده و گاه ملموسي است كه بر معنا و حقيقت سخن افزوده و آن را به شكل انتزاعي در ذهن انسان بارور مي سازد. يعني نماد وسيله اي مي شود براي بيان مفاهيمي ناگفتني كه در سايه سار آن عميق ترين پيام القا مي شود. به عنوان مثال هر زمان شاعر در شعر خود مي خواهد از الطاف بي كران و غيرقابل شمارش خداوندي ياد كند، كلامي بهتر از اين پيدا نمي كند كه به سراغ نمادها برود و چه چيزي بهتر از واژگاني چون «مو» و «گيسو» كه در عالم علمي غيرقابل شمارش است و اين خود مي تواند بهترين وسيله براي بيان گستردگي غيرقابل تصور الطاف الهي باشد. يا نه، هر زمان سخن از واسطه فيض به ميان مي آيد، چه واژه اي بهتر از «ساقي» مي تواند آن را بيان كند. هم چنين واژگاني چون «مي» و «شراب» كه بي ترديد در دنياي ادبيات غنايي فارسي، نمادي از سرمست شدن به خاطر تجلي انوار الهي در دل عارف است. هر زمان از «خورشيد» سخن به ميان مي آيد، اين خود نمادي از حقيقت است و هرگاه در باب «ماه» سخن گفته مي شود، با كمي تأمل مي توان دريافت همان طور كه ماه در نزد اغلب اقوام و ملل نشانه نيروي ابديت و مظهر حيات و جاوداني است، در ادب فارسي مفهوم معنوي نور در تاريكي و معرفت باطني مي باشد. پس آن جايي كه از هلال ماه سخن گفته مي شود، يعني تابش نور و معرفت باطني در دل سالك و آن جايي كه ماه كامل يا بدر به ميان مي آيد، علاوه بر زيبايي شناختي، خود به خود تداعي كننده ي به كمال رسيدن و كسب تماميت نيروي معنوي است.
چه خوب است در اين رهگذر و به بهانه بيان ادبيات و نمادهاي موجود در آن، اشارتي كوتاه به دو شاعر بزرگ فارسي، يعني «عطار نيشابوري» و «مولوي» داشته باشيم. بدون ترديد عطار را بايد از بزرگ شاعران نمادين پرداز دانست، زيرا منظومه «منطق الطير» او از قديمي ترين و بزرگ ترين آثار سمبليك و نمادين است. اين اثر جاودانه شرح حكايت مرغاني است كه در پي يافتن حقيقت به سوي كوه قاف رهسپار مي شوند. هزاران مرغ هستند. اما سرانجام تنها سي مرغ به حضور سيمرغ مي رسند:
وان همه مرغان همه آن جايگاه
سرنهادند از سر حسرت به راه
سال ها رفتند در شيب و فراز
صرف شد در راهشان عمري دراز
سي تن بي بال و پر، رنجور و سست
دل شكسته، جان شده، تن نادرست
حضرتي ديدند بي وصف و صفت
برتر از ادراك عقل و معرفت
محو او گشتند آخر بر دوام
سايه در خورشيد گم شد والسلام
در اين داستان پر از كش و قوس هر يك از پرندگان نماد انسان هاي مختلفي در جوامع گوناگون هستند؛ چنانچه «هدهد» نماد مرشد يا راهنماست. «بلبل» نماد انسان هايي است كه دلشان را تنها به زيبايي هاي دنيا خوش كرده اند. «بط» يا همان مرغابي نماد انسان هايي است كه بيش از حد تصور در هر كاري وسواس دارند. «طاووس» نماد انسان هايي است كه به خود و زيبايي هاي ظاهري خودشان مغرورند. از آن طرف «سيمرغ» نماد حق و حقيقت است. «كوه قاف» نماد پايان جهان و بالاترين مرحله قرب به حقيقت است كه پرندگان پس از طي مسافت طولاني و تحمل مشكلات فراوان به آن مي رسند.
البته پيداست در اين داستان تمثيلي، عناصر طبيعت هم خود نمادي هستند از حقايق پنهان در داستان، به طوري كه «دريا» نماد بهشت و ساحت مقدس آن است و «شبنم» نماد دنيا و زيبايي هاي حقير آن:
چون به دريا مي تواني راه يافت
سوي يك شبنم چرا بايد شتافت
مولوي هم از شاعران نمادپرداز فارسي است. پس به همين دليل است مثنوي معنوي اش، با وجود داشتن ظاهري ساده و روان، هنوز بعد از گذشت هشت قرن، حرف هاي بسياري براي گفتن دارد، بايد گفت در شش دفتر مثنوي مرز نماد و آرايه در هم مي شكند و شاعر بي توجه به آرايه هاي ادبي و لفظ بازي هاي كلامي، در پي آن است تا با بياني نمادين و به اصطلاح در بيان «سرودن اشعاري تمثيلي» لايه هاي مختلفي از سخن را ارائه دهد تا مخاطب ضمن فهميدن مفاهيم بسيار بالا، خود به خود به دنبال رمزگشايي در شعر مولوي باشد. جالب آن كه اين نمادين سخن گفتن مولوي از همان آغازين بيت مثنوي معنوي آغاز مي شود؛
بشنو از ني چون حكايت مي كند
از جدايي ها شكايت مي كند
كز نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناميده اند
كه اين «ني» حكايت انسان تنها و جدا مانده از عالم بالاست كه در اين دنيا، چونان «ني» تنها و تهيدست است. «نيستان» هم منظور عالم بالاست؛ همان جايي كه انسان از آن دور شده و به خاطر فراق دائم ناله و فرياد مي كند. البته اين نمادگرايي در سراسر داستان هاي مثنوي معنوي ادامه دارد؛ به عنوان مثال در داستان «طوطي و بازرگان» كه شرح حال رفتن بازرگاني به خطه هندوستان و هديه خواستن طوطي از اوست.
تمام عناصر موجود در اين داستان نماد است؛ آن طور كه «طوطي» نماد روح انسان است. «قفس» نماد جسم انسان است كه روح در آن حبس شده. «مردن» نماد رها كردن جسم و پرواز دادن روح است و سر آخر «آن طوطي هندوستان» نماد مرشد و راهنماست كه به او درس رهايي روح و روان را مي آموزاند!
به هر روي ادبيات فارسي از عناصر خيال انگيز نماد هيچ گاه خالي نبوده است. در تذكره اولياي عطار «با يزيد بسطامي» مي گويد: «به صحرا شدم، عشق باريده بود. چندان كه پاي مردمان در گل مي شد، پاي من در عشق بود» صحرا، نماد محلي براي آزادي و جولان روح است كه در قفس تن محبوس و دل تنگ شده. بعد و پس از هزار سال «مرحوم سهراب سپهري» مي گويد: «من مسلمانم/ قبله ام يك گل سرخ/ جانمازم چشمه، مهرم نور/ دشت، سجاده من...» منظورش از گل سرخ، همان گل آتش رنگ است كه نمادي از عشق، قلب انسان و زيبايي هاي جهان است. چشمه، نماد پاكي و جوشش و لطافت و روشني است و نور هم نمادي از پرتو ايزدي است كه تمام اينها با در كنار هم قرار گرفتن .عالي ترين نوع ادبي را عرضه مي دارند.

 



كلمه و دروغ

محمد مهدوي شجاعي
1- ادبيات بيان مسايل پيچيده هستي و انسان و زندگي به ساده ترين زبان ممكن است، با ابزار كلمه.
2- در بررسي ديدگاه يا زاويه ديد در روايت با چند پرسش اساسي مواجيهم: چه كسي روايت مي كند؟ چه چيزي وبا چه انگيزه اي روايت مي شود؟ مخاطب راوي كيست؟
«عصر عاشورا» راوي هاي متفاوتي دارد با انگيزه ها و مخاطبان و مقاصد خاص خود.
با اين دو مقدمه، به بررسي ادبيات و نوع روايت آقاي «امير حسين خورشيدفر»، در ستون يادداشت «هفتصد كلمه» صفحه دوازدهم روزنامه «اعتماد» مورخ 8/10/1388 با عنوان «رمان فارسي و آينده پيش رو» مي پردازم. در آغاز كلام، ايشان از نقش سياسي - اجتماعي ادبيات در ماه هاي اخير داد سخن داده اند.
در چند ماهه اخير، جامعه ايراني با كدام حادثه خاص سياسي - اجتماعي مواجه بوده است؟
پاسخ روشن است: انتخابات رياست جمهوري و فتنه هاي پس از آن. برخي جريان هاي سياسي «به اصطلاح» درون نظام اسلامي، با اعتراض به نتيجه انتخابات، در جنبش سبز، همراه با ضد انقلاب سلطنت طلب، ملي گراها، منافقين، چريك هاي فدايي خلق، حزب توده، كومله و دموكرات و... با بهانه اعتراض، هدف غايي براندازي نظام را در سر مي پروراندند. ناگفته پيداست كه سازمان هاي جاسوسي آمريكا، انگليس و اسرائيل و رسانه هاي آنان همراه با عناصر مرتجع منطقه حاميان اصلي جريان فتنه بوده اند. فتنه اي كه دامن گير «خواص بي بصيرت» نيز شد.
آقاي «اميرحسين خورشيدفر» در ادامه يادداشت، روايت گر نقل قول هايي است از فيلسوفي به نام «نگري»:
«انبوه خلق براي ترسيم هويت سياسي در دوران پسامدرن» و «انبوه خلق كثرتي فروناكاستي است.» و «تن اجتماعي انبوه خلق به صورت يك غول نمود مي يابد كه كم و بيش مترادف است با مشاركت حيرت انگيز گروه هاي مختلف در يك جبهه»
مطمئناً برداشت آقاي خورشيد فر، از جبهه، جبهه اصلاحات يا جنبش سبز است. در كدام غول اغتشاشات خياباني پس از انتخابات، چهره اي از انبوه خلق ايران با كثرتي فروناكاستي، شاهد بوده ايد؟! حيرت شما از جبهه سبز يا جنبش آن بر چه مبناست؟ كدام غول اغتشاش. «طبيعت و تاريخ، سياست و هنر و ادبيات را به هم پيوند مي زند؟» به زعم شما، تن غول اغتشاشات جنبان عظيم الجثه» در «هرج و مرج» خود، در مناسبات طبيعي اخلال ايجاد مي كند؟ جادوي چراغ اغتشاشات خياباني، نويسنده را به توهم «غول» انداخته است. جالب، زمان نگارش يادداشت و چاپ آن است: پس از واقعه شرم آور عصر عاشوراي حسيني (ع) راوي و حامي اين آشوب، آقاي اميرحسين خورشيدفر است، با نظريه پردازي ادبي و تعيين تكليف براي جامعه ادبي و داستان نويسان اين مرز و بوم.
در ادامه يادداشت «رمان فارسي و آينده پيش رو» مي خوانيم:
«جريان اصلي داستان نويسي در دو دهه اخير، مصداق گرفتار شدن و محدود شدن افق ديد است. نويسندگان عمدتا در جزيره داستان نويسي گير افتاده اند، اما خيال بازگشت به جهان واقعي را هم در سر ندارند. به همين جزيره كوچك قانع اند. سياست برايش همان است كه تاكنون در داستان نويسي فارسي نمود يافته و نه آن وجود هيولاوار كه صداي نفس هايش حتي از پشت در اتاق كار هم شنيده مي شود.»
جناب كارشناس، افق ديد شما از منظر كدام جزيره، هيولا مي بينيد كه خيال بازگشت به جهان واقعي را ندارد؟ داستان «بازآفريني واقعيت است» نه توهم آن. عصر عاشورا، هيولاي نفس اماره معاندان با نهضت عاشورا، هلهله كنان شما را به توهم واقعيت افكنده است.
اي كاش، «انبوه عظيم خلق» را در چهارشنبه پس از چاپ يادداشت خود در تجمع عاشوراييان مي ديديد! دريغ از انصاف و جوان مردي!
در ادامه يادداشت «رمان فارسي در آينده پيش رو» آمده است:
«داستان نويس فارسي، خود را از گفتمان هاي ديگر، هر چه كه باشند، محروم كرده است. در حقيقت يعني در فضايي دور از هرج و مرج و آشوب است. چون مجوز گفتمان هاي متضاد را در تن خود صادر نمي كند. مثل بيماري است كه هر خوراك طبيعي حالش را دگرگون مي كند و به هم مي ريزد. تاريخ و سياست و طبيعت و مردم بايد اول پيمانه شوند و وقتي بي ضرري شان ثابت شد حق ورود پيدا مي كنند. صداي شان را پايين مي آورند و مطيعانه و سر به زير مي شوند.» حضرت والا! منظور شما از آشوب و هرج و مرج، همان عصر عاشوراست.
اين گونه در توهم واقعيت، نظريه پردازي مي كنيد.
تاريخ و سياست و فرهنگ و سنن مردم ايران و اعتقادات ديني شان در عرصه داستان نويسي اين مرز و بوم، بارها مورد تاخت و تاز بي رحمانه روشنفكران بي ريشه واقع شده است.
مثال؟ يك، «شهري كه زير درختان سدر مرد» نوشته خسرو حمزوي. (اين كتاب برگزيده منتقدان مطبوعات است در سالي كه «من او» رضا اميرخاني را نديدند.) دو ديگر: «درخت انجير معابد» احمد محمود (به شيوه اي نامحمود، آقاي نويسنده، انتقام خود را از دين و آرمان هاي الهي و نجات بخش آن مي گيرد.)
اين گونه، با صدايي رسا و بلند، نوشته هاي الحادي، اصل دين را هدف مي گيرند و سر به زيري و اطاعتي در كار نيست. شما جماعت، مشوق و مروج ايده هاي كفرآميز آنانيد.
جناب نويسنده، در پايان بندي يادداشت افاضه نموده اند:
«داستان نويسي پيشرو ايراني آني است كه هرج و مرج انبوه عظيم خلق را در هيئت غول وارش تصوير كند. خيابان (نه سكوي خطابه و آكادمي) الگويي براي داستان آينده است. جايي كه خشم، مبارزه و شادي را تمام و كمال بروز مي دهد. انبوه خلق سوبژكتيويته ها و زبان هاي جديد خلق مي كند. اگر داستان نويسي پذيراي شان باشد ديوارهاي پوشالي سنت داستان در مقابل توفان بنيان برانداز هرج و مرج فرو مي ريزد و تن غول آشكار مي شود.»
آقاي خورشيدفر، با توفان بنيان برانداز هرج و مرج عصر عاشورا، و در «خشم و هياهوي» غول شيطان محارب با آرمان عاشورايي، و در شادي و سوت كشيدن و پاي كوبي و شادي آن، كدام سنت شكسته شد؟ سنت داستان؟ كدام داستان؟ داستان عاشوراي حسيني(ع).
عصر عاشوراي امسال، بر سر مزار شهيد حبيب غني پور- دوست داستان نويس مسجدي مان- برادري يادآورمان شد كه يكي از مهمترين وصاياي شهدا در وصيت نامه هاي خونين آنان، پيروي از ولايت فقيه و رهبري بوده است.
درست در همان لحظات، اصل الهي ولايت فقيه، بر دهان نامردمان نابخرد، ناروا آمد. و فراتر از آن كه گفتني نمي نمايد...
عزيزي سروده است: «يزيد كلمه نبود، دروغ بود.»
كلمه و كلام را نزد ملت ها، حرمت هاست. اگر حسيني نباشيم، بي شك يزيدي خواهيم بود.

 



شمع جشنواره چهارم شعر فجر روشن شد؛
افتتاحيه در بوشهر، اختتاميه در تهران

طه راستين
اشاره: هر سال حوالي بهمن ماه، بازار جشنواره هايي كه به مناسبت گراميداشت پيروزي انقلاب اسلامي ايران برگزار مي شود داغ مي شود. از سال ها پيش باب شده بود كه در ميان خبرهاي مرتبط با اين جشنواره ها، جشنواره بين المللي فيلم فجر از جايگاه ويژه اي برخوردار بود. اما در آن سوي قصه، ادبيات منظوم با اين همه پيشينه خود و داشتن اين همه شاعر شناخته شده در عصر كهن و جديد، نه تنها جايش در ميان جشنواره هاي فجر خالي بود كه بدتر اينكه اين جاي خالي از طرف مسئولان فرهنگي كشور حس نمي شد اگرچه براي اهالي شعر و ادب به چشم مي آمد. اما حالا چند سالي است كه مسئولان اين جاي خالي را حس كرده اند و به جبران خطاهاي گذشته، نه تنها جشنواره شعر فجر را احياء كرده اند كه حتي حمايت ويژه اي هم از آن مي كنند كه بين المللي شدن آن را تنها بعد از 4 دوره مي توان در اين راستا بررسي كرد. روز گذشته هم دبير چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر، اگرچه بر اين جمله كه هيچ شاعري به خاطر جايزه شعر نمي گويد، تأكيد كرد، اما در نشست خبري جشنواره گفت: «تلاش مي كنيم از سال بعد به هر شاعري يك ماشين توليد داخل مثل پژو پرشيا اهدا شود.» صبح روز گذشته نشست خبري چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر با حضور سيدعلي موسوي گرمارودي دبير، مصطفي اميدي دبير اجرايي و مرتضي اميري اسفندقه دبير علمي اين جشنواره برگزار شد.
ماهي را هر وقت از آب بگيريم تازه است
علي موسوي گرمارودي در اين نشست سخنان خود را با اشاره به اهميت و جايگاه ويژه كشورمان در شعر و شاعري گفت: «ما در كشوري هستيم كه در جهان به كشور شعر معروف است و سابقه اي هم كه داريم بي آن كه دچار خودشيفتگي شويم عين واقعيت است كه از بسياري كشورها به لحاظ كمي و كيفي بالاتر هستيم.»
وي شاهنامه فردوسي را همتراز با ايليا و اوديسه دانست و نكاتي درباره شعر رودكي و تعداد ابيات و اشعار او ايراد كرد.
دبير چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر به موارد مطرح شده در برخي رسانه ها مبني بر اينكه «مگر شعر هم جشنواره مي خواهد» اشاره كرد و گفت: «من اين نكات را گفتم كه بگويم اتفاقاً اولين جشنواره اي كه بايد تشكيل مي داديم جشنواره شعر فجر بود و ما بايد امسال سي امين سال آن را پيش رو مي داشتيم.» اما هم او در اينجا ضرب المثل معروف فارسي را يادآوري كرد كه «ماهي را هر وقت از آب بگيريم تازه است.»
جشنواره چهارم مبتني بر شعر است نه شاعر
گرمارودي گفت: ما در شعرمان چهره هاي خوبي داريم. در شعر انقلاب هم همين طور؛ يعني چه وسيع بينديشيم و چه محدود فكر كنيم شاعران خوبي داريم و اميدواريم شعرمان از چون و چراها مصون بماند.
دبير چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر با بيان اينكه «جشنواره چهارم شعر مبتني بر متن شعر و خود شعر است و نه شاعر» هرگونه نگاه حذفي در اين جشنواره را رد كرد و در ادامه به آمار جشنواره اشاره كرد و گفت: 8هزار شعر توسط 400شاعر از سراسر كشور به دبيرخانه جشنواره ارسال شده است با اين حال آن چه مدنظر من است توجه جشنواره به خود شعر است؛ يعني به اين لحاظ هم اگر بتوانيم به دو شاعر در گوشه و كنار اين مملكت برسيم همين كافي است.
اين نكته كه «جشنواره چهارم شعر فجر مبتني بر متن است و نه شاعر» توسط مرتضي اميري اسفندقه؛ دبير علمي جشنواره هم مورد تأكيد قرار گرفت، هرچند در سخناني كوتاه.
اعتراض به حضور 10شاعر و پژوهشگر خارجي در جشنواره
در ادامه اين نشست مصطفي اميدي دبير اجرايي جشنواره گزارشي از چگونگي مسائل اجرايي جشنواره ارائه كرد و گفت: شوراي سياست گذاري جشنواره از فروردين امسال با احكامي كه از سوي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي صادر شد، كار خود را شروع كرد. نشست هاي متعددي از سوي شوراي سياست گذاري تشكيل شد كه در برخي وزير هم حضور داشت و باتوجه به پيشنهادات و راهكارهايي كه از سوي جامعه شعر مطرح شده بود، تصميماتي اتخاذ شد. قرار شد جشنواره امسال در تمام مقاطع به صورت رقابتي باشد و اين جشنواره در سه سطح استاني، كشوري و بين المللي برگزار شود. جشنواره در استان ها به شكل شعرخواني و كارگاه هاي شعر برگزار مي شود و در سطح كشوري نيز دبيرخانه آثار و سروده هاي شاعران را در سال هاي 87 و 88 اعم از شعرهاي چاپ شده و چاپ نشده دريافت كرد. افتتاحيه چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر هم روز سوم بهمن در مجتمع فرهنگي هنري بوشهر و اختتاميه اول اسفند در تالار وحدت تهران خواهد بود.
وي در ادامه خبر داد: در سطح بين المللي هم حداقل 10شاعر و پژوهشگر زبان و ادبيات فارسي و شعر فارسي را از كشورهاي مختلف براي حضور در مراسم اختتاميه و برخي برنامه هاي ادبي ديگر مثل ميزگردها و گفت وگو با مسئولان تشكل هاي شعري كشور به ايران دعوت كرديم تا با تحولات ادبي ما آشنا شوند. مضاف بر اين نخستين همايش شاعران ايران و جهان در فاصله زماني روز بزرگداشت عطار تا روز بزرگداشت سعدي (25فروردين تا اول ارديبهشت) برگزار خواهد شد كه در آن حداقل 50شاعر از 50كشور جهان با زبان هاي مختلف شركت خواهند كرد.
اما دعوت از شاعران خارجي براي حضور در جشنواره چندان به مذاق خبرنگاران خوش نيامد چراكه آن ها هنوز اظهار عدم رضايت مهمانان خارجي سال گذشته را به ياد داشتند و از اين رو دليلي نمي ديدند در سال اصلاح الگوي مصرف اين همه هزينه شود تا 10شاعر از كشورهاي ديگر بيايند و تنها در روز اختتاميه روي صندلي بنشينند و بعد بروند و احتمالاً گلايه كنند.
موسوي گرمارودي اما براي اين نظر خبرنگاران پاسخ داشت. او گفت: منظور ما از جشنواره بي گمان يك جنبه داخلي دارد و يك جنبه برون مرزي؛ در جنبه داخلي هدف ارتقاء شعر، جايگاه شعر و كشف قرايح نوظهور در گوشه و كنار مملكت و ايجاد رقابت سالم در شعر است، ولي در بخش برون مرزي هدف اين است كه افراد مختلفي از سراسر جهان بيايند و با حوزه هاي شعري ما آشنا شوند. اين ده نفر به جز دو نفر كه شاعر هستند بقيه محقق و پژوهشگر در حوزه ادبيات فارسي هستند. ضمن اين كه اين ها حتماً سخن خواهند گفت؛ برخي در مراسم افتتاحيه، برخي در مراسم اختتاميه و برخي در جلسات شعري ديگري كه تشكيل خواهد شد.
چرا ميزان جوايز جشنواره شعر فجر پائين است؟
اعتراض ديگر اما مربوط به پائين بودن جوايز جشنواره شعر فجر به لحاظ مادي در مقام قياس با ساير جشنواره هاي هنري فجر بود كه دبير جشنواره به اين اعتراض هم اينگونه پاسخ داد: «شاعران و ديگر هنرمندان از اين لحاظ فرقي ندارند. اول اين كه من هرگز دولتي نبوده ام و نيستم و تنها دبيري اين جشنواره را به احترام «كلمه» پذيرفتم. دوم اين كه هيچ شاعري به خاطر سكه شعر نمي گويد و اينكه سرو را به عنوان تنديس جشنواره انتخاب كرديم فكر مي كنم انتخاب درستي است كه نماد آزادي و آزادگي است. به نظر من اگر شما بيش از اين روي اين نكته تكيه كنيد در شأن شاعران نيست و من پيشنهاد مي دهم سؤالتان را پس بگيريد؛ چون به عنوان يك شاعر احساس مي كنم به شأن شاعران توهين شده است.»
موسوي گرمارودي در ادامه با بيان اين كه آثار در دو مرحله داوري مي شود، گفت: «شعرها در مرحله مقدماتي بررسي مي شود و بعد در مرحله نهايي بيش از 20داور برجسته اين ها را مي بينند و اگر اجازه داشتم نام داوران را بگويم همه ما مجاب مي شديم كه بزرگترين شعرشناسان مملكت بدون توجه به مسائل جانبي جامعه و با سلايق مختلف سياسي و اجتماعي و فكري آثار را داوري مي كنند و من يقين دارم كه به يك داوري خوب خواهيم رسيد.»
دبير چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر صحبت درباره جايزه اين جشنواره را ادامه داد و گفت: «علاوه بر 14 سكه اي كه شاعران برگزيده كشوري دريافت مي كنند، شاعران استاني هم در شب شعرها هدايايي مي گيرند. بنابراين در مقايسه با سال ها و دوره هاي گذشته جوايز كاهش پيدا نكرده است. ما تلاش مي كنيم از سال بعد به هر شاعري يك ماشين توليد داخل مثل پژو پرشيا اهدا شود. شايد سال بعد شورا را متقاعد كنيم. ضمن اينكه امسال هم تلاش كرديم كه شوراي سياست گذاري اين موضوع را بپذيرد. البته امسال زمينه هاي اداري اين موضوع تاكنون انجام نشده است وگرنه هيچ يك از اعضاي شورا بخل نداشتند.»

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14