(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 21 دي 1388- شماره 19556
 

حديث دل
مشتاق خواهش دل!
موسيقي بهانه توهين به مقدسات شد
حكايت از اين قرار است
شاعري صاحب نام
خلق مجسمه اي از يك جسد در آمريكا
شعر



حديث دل
مشتاق خواهش دل!

جواد نعيمي
اي كسي كه از همه به من نزديك تري! دلم مي خواهد به جاي هرنشانه و زنجيري، تنها زنجير بندگي تو را؛ گردن آويز خود كنم! دلم مي خواهد همه دكمه هاي بالاي پيراهن زندگي ام را باز بگذارم تا سينه عاشقم تنها براي تو نمايان باشد! دلم مي خواهد بازوي لخت ستبرم را فقط براي دفاع از باورهايم، نه به همگان كه تنها به دشمنان نشان بدهم! دلم مي خواهد به جاي مچ بندها، انگشت بندها و چشم بندهاي رنگين ريا، دست و دل و ديده ام را با انگشتري هاي صدق و صفا بيارايم! دلم مي خواهد به جاي تحليل هاي دروغين و فريبنده، به تهليل و تكريم و ياد خداي يگانه بپردازم! دلم مي خواهد به جاي جوسازي، به خودسازي پناه بياورم! دلم مي خواهد پيش از آن كه به ديگران تهمت بزنم، نفس خويش را متهم سازم! دلم مي خواهد به جاي شايعه پردازي و توطئه گري، حقوقي را كه از ديگران بر گردن خويش دارم بپردازم! دلم مي خواهد به جاي نيرنگ و دغل بازي، تنها تو را از خود راضي كنم! دلم مي خواهد خوراك مار و مورها بشوم، اما خوراك رسانه هاي بيگانه نشوم! دلم مي خواهد تنها به آهنگ زيباي تو گوش بسپارم! دلم مي خواهد زلف كردارم را فقط براي تو پريشان كنم! دلم مي خواهد حجاب اعمال خودم را تنها براي تو بردارم و فقط خط تو را زير چشم كارهايم بكشم! دلم مي خواهد تو را «تاتو»ي قلبم قرار دهم و توتياي نام تو را به چشم انديشه ام راه دهم! دلم مي خواهد كه جز تو چيزي را نخواهم! دلم مي خواهد همواره از «رپ» بگريزم و خويشتن خويش را به دامان نگاه «رب» بياويزم!

 



موسيقي بهانه توهين به مقدسات شد
حكايت از اين قرار است

كيوان امجديان
شب به نيمه نرسيده است. سايه نرده هاي پشت پرده روي شيشه افتاده اند. خنياگر مي خواند... «موجها خوابيده اند آرام و رام»
اندك نوري نارنجي به گوشه پنجره تابيده است. و سايه نرده هاي پشت آن ... چه توصيف سخت وسنگيني است براي نوشتن. انگار مجبورم چيزي بنويسم كه دستانم عاجزند از كنار هم گذاشتن كلماتش و نشاندنش به روي كاغذ، اما نمي شود ننوشت. بايد بنويسم. ننوشتن خيانت است به انگارم. و اين توصيف بهانه اي است براي شروع يك درد دل:
¤ تمسخر
چندي پيش دوستي با غمگيني، يك آلبوم صوتي به من داد كه عجيب تلخ بود و غصه دارم كرد. شنيدنش گيجم كرد و سؤالاتي را برايم پررنگ كرد كه تا آن وقت تا اين اندازه پررنگ نبودند «در وادي هنر چه خبر است؟ چرا نظم هميشگي اش وجود ندارد؟ چرا از بي نظمي هميشگي اش هم خبري نيست؟ انگار كه تمام تعاريف در هنر عوض شده اند. انگار كه دويدن و جلوزدن از بقيه، نهايت آمال و آرزو ها شده است حتي اگر به مددخنجر زدن و نادرستي باشد و فارغ از مرام و مردانگي اما چرا تا به اين حد تلخ و تند مي انديشم در وادي هنر؟...
حكايت از اين قرار است:
يكي كه تا پيش از اين همه را در دنياي موسيقي و نوا به سخره گرفته بود؛ يكي كه به اذعان تمام اهالي موسيقي، آثارش هيچ ارزشي نداشت و كارش فقط شكستن تمام سنتها بي هيچ قاعده اي بود، اين بار، دين را نشانه گرفته است.
او به هنگامي كه در كشور بود چنان به همه چيز تاخت و حتي ظريف به دين هم تاخت كه چند تن از پژوهشگران و قاريان قرآن از او به محكمه روي بردند. از آن پس از سوي كشورهاي اروپايي دعوت شد تا در آنجا به خواندن و تحصيل بپردازد. چرا كه مي توانست وقيحانه به همه چيز بتازد و خوب و بد را بشكند.
و اما اين بار حكايت، حكايت ديگري است. او اين بار مستقيم و بي واسطه دين را نشانه رفته است و ارزشها را. امام حسين و كربلا را، ارزشها را، و تمام داشته هايمان را.
سوره شمس را با آهنگي زشت و تمسخرآميز خوانده است. همه چيز را به استهزاء آلوده است. به هيچ ارزشي و به هيچ تقدسي رحم نكرده است. بسته اي سخيف و كثيف كه نام موسيقي بر آن نهاده ساخته است و تمام مقدسات ما را متأسفانه در اين بسته گذاشته است... كجا؟ خارج از ايران. ايتاليا، انگليس، هلند يا هر ولايت بي ربطي كه هست. اما چه اهميت دارد؟ شايد بگوئيد بگذار بخواند. او كه پيش از اين در آوردن صداي سگ و گرگ را نوگرائي مي دانست بگذار بخواند همان جفنگيات را...چه اهميت دارد. او كه در اينجا افاضه فضل نكرده است بگذار هر كاري كه مي خواهد بكند.
اين درست. اين كه در اين سرزمين نيست، درست. اما وقتي همخوانش را مي بيني كه با ناز برايش مي خواند و ساز مي نوازد. با نازي كه نشاني از حجب و حيا در آن نيست و نازي نحيف است و دور از ساحت زن ايراني تو هم مثل من دلت ريش ريش مي شود و تنت مورمور.
همان را مي گويم كه به خيالش شاه پري سينماي ايران بود.
همان كه مسئولان محترم سينمائي چندي پيش فرمودند اگر بيايد قدمش سرچشم است و مي تواند شاه پري سينماي ايران بماند.
عجيب است و تلخ كه ببيني شاه پري تخيلي سينما، در كنار او كه حتي بردن نامش برايم دشوار است نشسته و مي خواند و مي نوازد. با هم، با ناز و با ادا مي خوانند و مي خندند و به استهزا مي گيرند. سوره شمس را، كربلا را، حسين را، قرآن را و تمام ارزشها را به سخره مي گيرند اين زوج نامبارك هنري.
داد از اين سياست بي كردار كه همه چيز را مي پوشاند و چترش را روي همه چيز پهن مي كند تا خواسته يا ناخواسته ديده نشود حتي چنين اتفاق تلخ و نادري.
حالا ديگر شايد حتي اصل موضوع اين نوشته براي خيلي ها موضوعيت نداشته باشد. شايد خيال كنند زيادي حساس شده ايم و شايد... اما نيست... اگر هست چرا بايد كسي جرات كند و آيات قرآن را به سخره بگيرد. چرا بايد يكي بي ترس، به با ارزش ترين چيزمان در زندگي توهين كند و خود را به نشنيدن بزنيم.
چرا بايد جماعتي چنين گستاخ شوند كه كاري چنان كنند. كاري كه حتي سلمان رشدي وقيح هم جرات انجامش را نداشته و ندارد.
كاري كه حتي حاضر به شنيدنش نباشيم و اجازه وارد شدن به گوشهايمان را هم به آن ندهيم.
دي ماه است و ...
هنوز نزديك هستيم به روز جوانمردي... به هفدهم دي، روز پرواز اسطوره جوانمردان- تختي بزرگ-
و دريغ كه دراين ايام چه سخت مي بينيم كه روح جوانمردي بيشتر و بيشتر در ميان هنرمندان كمرنگ مي شود و تنهايشان مي گذارد با زشتيهاي دنياي مدرن... دنيائي كه اگر جوانمردي در آن نباشد، من و تو لحظه اي توان نفس كشيدن در آن را نخواهيم داشت و فراموش نكنيم كه جوانمرد در برابر چنين بي حرمتي ساكت نخواهد نشست. بي حرمتي به هر آنچه داريم و نداريم...
فراموش نكنيم كه جوانمرد، پاسخ توهين كننده وقيح را سخت خواهد داد.... سخت...

 



شاعري صاحب نام

محمدجواد محبت
استاد علي معلم دامغاني شاعري صاحب نام و صاحب سبك است، زبان شعري معلم خاص خود اوست، هرچند شيوه هاي نوتر و ديگري از گفتار را بخصوص در ترانه سرائي آزموده اند.
آنچه شاعران و اهل ادب اين روزگار را با آثار ذوقي ايشان آشنا كرد و شايد اولين اثرشان به حساب آيد كتاب « رجعت سرخ ستاره» بود. انتصاب آقاي علي معلم به سمت رياست فرهنگستان هنر كاري دور از انتظار نيست. بايد اميدوار بود پذيرش اين مسئوليت در حال و هواي سني ايشان، اثري مثبت و كارآمد داشته باشد و همانگونه كه شاعران حوزه هنري براي ايشان احترامي خاص قائلند، در اين مقام نيز به شايستگي بدرخشند.

 



خلق مجسمه اي از يك جسد در آمريكا

نگران نباشيد، اين جسمي كه در عكس روي برانكارد مي بينيد واقعي نيست. همانطور كه شما هم تا كنون بايد فهميده باشيد، اين مجسمه كه كاملا واقعي نيز به نظر مي رسد اشاره ايي به شرايط كنوني بهداشت و درمان كشورآمريكا دارد.
اين اثر هنري، كه « شرايط كنوني » نام گذاري شده است، براي نخستين بار قرار است اين هفته در نمايشگاه Art Basel در ميامي به نمايش گذاشته شود. مجسمه «شرايط كنوني » با اندازه واقعي و توسط مارك سيجان « Mark Sijan » هنرمندي از شهر ميلواكي (Milwaukee )، ( بزرگترين شهر ايالت ويسكانسين در آمريكا )، ساخته شده است. سيجان 62 ساله در هنرهاي واقعي و سمبليك تخصص دارد. او مي گويد با يكي از دوستانش توافق كرد كه به عنوان مدلي براي تكه زرين پلي استر ( ماده ايي است كه در مجسمه سازي به كار مي رود ) به او كمك كند. دوست سيجان 10/5 فوت قد و 300 پوند وزن دارد.او مي گويد كه اين اثر هنري دستاوردي است از تركيب سه هنر حجاري، مدلسازي و
ريخته گري.
اين هنرمند خود را سياستمداري ميانه رو در زمينه مذاكرات بهداشت مي نامد. «من به هيچ چيزي وابسته نيستم، من نه جمهوري خواه هستم و نه دموكرات. فقط اميدوارم وقتي همه چيز به اتمام رسيد محافظي براي خود داشته باشم» .
البته در يك مطلب مطبوعاتي شاهد لحن تندتري از اين هنرمند بوديم كه در تشريح اثر هنري خود آن را كيفرخواست سازمان بيمه ناميد كه مرتبا مطالبات بهداشتي و درماني را رد مي كند، خصوصا در شرايط كنوني.
سيجان گفته است : كه دوست دارد صداي مردم عادي را به صورت تصويري به گوش دولت برساند. او در ادامه گفت كه قصد دارد اثر خود را به قيمت 80000 دلار بفروشد. اما چه كسي چنين مبلغ گزافي را براي يك اثر هنري از مرده مي دهد؟! سيجان مي گويد:« گردآورندگان هنري بسياري در گوشه و كنار دنيا هستند كه به دنبال آثار مدرن مي گردند، آثاري كه از ديدگاه احساسي حرفي براي گفتن دارد».
wwwlatimescom
دوم دسامبر سال 2009

 



شعر

1
چشمان نيلي موسي
در چمدان هم
بزرگ اند
2
آتش به ابراهيم كه مي رسد
گل مي كند
3
حالا تهران كوفه است
كبريت ها
خار مي شوند
براي امام شهيدان(ره)
وقتي تب پاييز مي افتد به جان ياس ها
برمي خورد بر غيرت مردانه ي عباس ها

جغرافيا مديون در پاي نگاهت مانده است
تاريخ هم تنها تويي، نادرتر از الماس ها!

بايد تو را در كوچه هاي آسمان پيدا كنم
حتي كمي آنسوتر از اندازه و مقياس ها

دستي بكش بر شانه هاي زخمي اين مزرعه
چيزي بگو آقا به اين گردن كشي داس ها

با بيدهاي فاجعه باد موافق مي شوند
بر سفره ي عصيان نشستند اين نمك نشناس ها
محمدتقي عزيزيان

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14