(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 23 دي 1388- شماره 19558
 

باز امشب هوس گريه پنهان دارم...
عبرتهاي شاعرانه
جشنواره اي براي انقلاب!
ادبيات تعليمي؛ بايدها و نبايدها
اخبار كوتاه ادب و هنر
عرفان درادبيات -بخش پنجم



باز امشب هوس گريه پنهان دارم...

مردي از جنس آينه و آب
فصل دريا نبود كه دل به دريازدي، برگرده امواج پاگذاشتي و بر خروش دريا خنديدي،
فصل دريا نبود كه دل به دريازدي، بي هيچ تن پوش و توشه اي، رفتي و از جنس آينه و آب شدي،
فصل دريا نبود كه دل به دريازدي، امروز تنها ردپايي از تو در ساحل مانده و هيچ موجي نتوانسته جاي پايت را محو كند.
امروز، از تو تنها ردپايي روي شنهاي ساحل است، ردپاي كسي كه شتابان از اينجا گذشته و سبكبال به آن سوي پرچين ابديت پريده است.
اميرحسين فردي
باز امشب هوس گريه پنهان دارم
ميل شبگردي در كوچه باران دارم
كوچه پر نم نم باران و هماواز قنوت
خاك نم ديده و بر آن ردپاي ملكوت
كسي از دور به آواز مرا مي خواند
از فراز شب بي راز مرا مي خواند
راهي ميكده گمشده رندانم
من كه چون راز دل مي زدگان عريانم
بايد از خود بروم تا كه به او باز آيم
مست، تا بر سر آن رازمگو باز آيم

ابر پوشانده در چوبي آن ميخانه
پشت در باغ و بهارست و مي و افسانه
چمني سبزتر از سبز و بر آن همچو مني
مي مرد افكن و نقل از لب شيرين دهني
چون خرد پهن كنم روي زمين سجاده
روي سجاده تن عقل به مهر افتاده
خرد خرد همان به كه مسخر باشد
عقل كوچكتر از آن ست كه رهبر باشد
تا كه شيرين كندم كام و برد تشويشم
آن مي تلخ تر از صبر بند در پيشم

باز امشب هوس گريه پنهان دارم
ميل شبگردي در كوچه باران دارم
حال من حال نمازست و دو دستم خالي
راه من دور و درازست در اين بي حالي
شب و باران و نمازست و صفا پيدا نيست
كدخدايان همه هستند و خدا اينجا نيست
همه هستند بدانسان كه برون از دستند
عده اي مست مي و عده اي از خود مستند
امشب از خود به درآييم و صفايي بكنيم
دستي از جان بدر آريم و دعايي بكنيم

چه صفايي؛ كه ميان من و حق ديوارست
يا چه مستي؛ كه چنين خصم خدا هشيارست
پيش از اين راه صفا اين همه دشوار نبود
بين ميخانه و ما اين همه ديوار نبود
كاخ با كوخ؛ چه مي بينم؛ عزيزان، ياران!
اين قصوري ست كه از ماست نه از هشياران!
آي خورشيد، برادر! نفسي با من باش
ظلمات ست برآ، در نفسم روشن باش
مهرورزان قديميم كه يك تن بوده
باهم از روز ازل يكسره روشن بوده
از سر مهر برآ و نظري در من كن
حال و روز من و اين طايفه را روشن كن
يكي از قصر درآمد كه برو، داد اين ست!
هر كه جز فتوي ما داد يقين بي دين ست
بگذاريد كه فتوا بدهم تضميني:
ستر كفرست گر از قصر برآيد ديني!
هر كه را قصر فرازست فرازش قصرست
هر كه در كاخ فرو رفت نمازش قصرست!

تيغ و اسب ست كه پوسيده به ميدان يارب
كاخها سبز شد از خون شهيدان يارب
آي مومن! به كجا؛ دين تو اينجا مانده ست
پشت ديوار در قصر خدا جا مانده ست!
حق نه اين است كه با قصرنشينان باشيم
حق نه اين ست كه ما در صف اينان باشيم
حق در اين است كه تيغ علوي برگيريم
روش پرمنش فاتح خيبر گيريم
دينم امروز به ميدان خطر افتاده است
كارش امروز به گوساله زر افتاده است
مگذاريد كه گوساله دهن باز كند
ورنه موسي شود و دعوي اعجاز كند!

گرچه موسي صفتان با دل و جان مي كوشند
باز گوساله پرستان همه را مي دوشند!
گر كه خود را به مثل ماني ارژنگ كنند
نتوانند به نيرنگ مرا رنگ كنند!
در نيام دهنم زنگ زده تيغ زبان
همه تن چشمم و دائم نگرانم نگران
دين اگر مي رود اين گونه ببينم فردا
غير تسبيحي و ته ريشي از او نيست بجا!

باز امشب هوس گريه پنهان دارم
ميل شبگردي در كوچه باران دارم
چشم بي معرفت ماست كه روشن شده است؛
يا شغا دست كه همرزم تهمتن شده است؛
كار اين دست خودي دست پر انگشت من ست
ضرب اين خنجر بشكسته كه در پشت من ست!
آي! در بين من و ما، من و ما پنهانند
زره از پشت ببنديد كه نامردانند!
باز امشب هوس گريه پنهان دارم
ميل شبگردي در كوچه باران دارم
مردم آن به كه مرا مست و غزل خوان بينند
اشك در چشم من ست و همه باران بينند
به صفاي دل مردم كه خدا در آنجاست
به دل اشك تو كه سعي صفا در آنجاست
در گلوي من مست از نفس حق نفسي ست
كژمژانيم ولي راستي از ما چه كسي ست؛!
ديده مي زده ماست كه روشن شده است
جان چنان كرده رسوبي كه همه تن شده است!
حال من حال نمازست و نماز اينجا نيست
شوق ديدار مرا سوخت و او پيدا نيست
بگذاريد نسيمي بوزد بر جانم
تا كه از جامه خاكي بكند عريانم
نيمه شب شود از مهر تو جانم روشن
با نمازي همه دل سبز و قنوتي گلشن
چشم در راه بهاريم در اين نيرنگستان
بال ما زنده و ما سنگ در اين سنگستان

دستها در ملكوت و بدنم بر خاك ست
ظاهر آلوده ام اما دل و جانم پاك ست
بازهم بر سر گلدسته اذان خواهم داد
فجر را بر همه آفاق نشان خواهم داد
تكيه داريد گر اول به خدا بسم الله
پس از آن بر دل و بر شانه ما بسم الله
ورنه اين راه و شما تا به ندامت خانه
ورنه اين سير و شما تا هدف بيگانه
باز ما مرد نبرديم به يادت باشد
ما كه در حادثه مرديم به يادت باشد
ما كه افتادي اگر، پا به رخت نگذاريم
يا علي گفته، از خاك ترا برداريم

اين ميان آنكه غريب ست ولي ست و منم
و اين ميان آنكه نجيب ست علي ست و منم
همه عالم ز شما مهر ولي باز از ما
كاخها آن شما، تيغ و علي باز از ما
خط اگر خط ولا بود نجات ست در آن
مقصد جمله خدا بود نجات ست در آن

شب و باران و نمازست و همه آواز قنوت
باقي مثنوي ام را بسرايم به سكوت...

زنده ياد احمد زارعي/ 1370

 



عبرتهاي شاعرانه

¤ منصور ايماني
از آخرين تماس دوست شاعرم با من، دوازده سال بود كه مي گذشت و در اين مدت احوالي از اين طرف كه ما بوديم نپرسيده بود. ما نيز همين طور. آخر با آن چند تا جمله اش حالي ام كرد كه ديگر سراغش را نگيرم. غروب يكي از روزهاي زمستان 76 بود كه تماس گرفت. برف قشنگي هم مي باريد. سلامي در كار نبود. «الو» كه گفت صدايش را شناختم. اولش حدس زدم بايد شعر تازه اي گفته باشد و طبق معمول مي خواهد برايم بخواند. اما اين خوش باوري بيشتر از يك لحظه دوام نياورد. بعد از اين كه جواب احوالپرسي ام را با اكراه داد، بلافاصله اين جمله سنگين را، با آن صداي ظريفش بلند كرد و به گوشم كوبيد كه: «اين خزعبلات چيه كه توي صفحه سياسي روزنامه مي نويسي؟!» از پرخاش اين شاعر لطيف الطبع شاخ در آورده بودم. طي چهار پنج سالي كه از آشنايي ما مي گذشت، چيزي به جز قول و غزل بين مان رد و بدل نشده بود. يعني باور نمي كردم كه صاحب اين روح رقيق، حال و حوصله سياست را هم داشته باشد، در عين ناباوري پرسيدم: «منظور دوستم كدام مطلبه؟» و او عصباني تر از قبل گفت: «از دوستي موستي حرف نزن. مگر دوم خرداد چه هيزم تري به تو فروخته كه اين تهمتهاي آبكي را عليه سرمايه هاي انقلاب مي نويسي؟!»
با سؤال بعدي ام بود كه فهميدم مطلب چند روز قبلم در روزنامه كه اتفاقاً راجع به ريزش بخشي از نيروهاي انقلاب بود، اين شاعر ساده دل را ناراحت كرده است. به من مجال نمي داد كه برايش حجت بياورم. پشت سر هم يك مشت توهين ريز و درشت را بارم كرد و بعد كه خسته شد، گوشي را محكم گذاشت. در واقع به سياق دوم خرداديها نشانم داد كه تحمل مخالف يعني اين، جامعه چند صدايي يعني همين! همان شد و ديگر مدت 12 سال از هم بي خبر بوديم. تا اين كه همين چند روز پيش، بعد از 9 دي امسال و خروش عاشورايي ملت عليه يزيديان زمان، با من تماس گرفت. درست عين تماس تلفني سال 76، بدون رو دربايستي و با همان صراحت لهجه، خودش را معرفي كرد. شايد احتمال مي داد كه فراموشش كرده ام. بعد از احوالپرسي مختصر، بابت برخورد آن سال عذرخواهي كرد وگفت: «در عجبم كه چه طور خط نفاق و انحراف دوم خرداد را، همان موقع فهميده بودي؟!» و بعد اضافه كرد: «واقعاً آن چيزي را كه من امسال روز عاشورا از اين جماعت ديدم، تو سال هفتاد و شش، درخشت خام ديده بودي» اگر چه دير اتفاق افتاده بود، ولي باز بصيرت و بيداري شاعر جاي شكر و شادي داشت. گفتم: زاويه انحراف در جبهه اصلاحات، گشادتر از اين حرفها بود و ديدنش نيازي به خشت خام نداشت. من هم مثل همين مردم كوچه و بازار، لغزش اين جماعت را در همان واژه هاي نامأنوس با ادبيات امام (ره) مي ديدم كه از آن طرف آب برايشان سوغات مي آوردند. به هر حال خدا را هزار بار شكر كه بالاخره، به نفاق مدعيان دروغين خط امام (ره) پي برديم. موقع خداحافظي براي هم دعا كرديم كه آينده نيز، از گردنه هاي نفس گير انقلاب، به سلامت بگذريم. حال بگذاريد دو سه فراز از آن مطلب را - كه مايه ناراحتي شاعر شده بود و چيزي جز رنجنامه يكي از سربازان كوچك جبهه فرهنگي انقلاب نبود - برايتان بنويسم. شايد مرور آن سالهاي پرهزينه، تذكر و توشه اي براي جاده هاي فردايمان باشد. مفصل اين رنجنامه همان سالها، توي همين روزنامه كار شده بود.
آي برادران ديروز! بي پرده پاسخم دهيد! شما را چه مي شود كه حرمت آل انقلاب را در پاي آمال ناصواب مي شكنيد و حريم نامحرمان را حرمت مي فهميد؟ آيا اين همان پيماني است كه در كوي جماران بستيد، يا بيعتي است كه در كوچه هاي كوفه بي وفايي شكستيد؟ با من بگوييد؛ آيا از اصحاب نوريد يا از زمره ارباب نار؟ كدامين گروهيد؛ از ياران يمينيد يا دوستان يسار؟ دريغا پس از پيامبر انقلاب، به سايه سقيفه دنيا نشستيد و تير تبري، نه بر قلب اغيار، كه بر سينه صبور يار نشانديد و دست تولي، نه در دست مولا، كه در گردن اصحاب غوغا نهاديد و جمازه جدايي را نديد. آي برادران ديروز! بي پرده تر پاسخم دهيد؛ در تقابل صفين حق و باطل، كدام گروه به صف ذوالفقاريان پيوست و كدامين جماعت، در پي غوغاي حكميت، ميثاق ولايت شكست؟ دريغا كوچه هاي كوفأ بي وفايي، همواره گذرگاه محتوم مسافراني است كه سرانجام به نهروان انكار مي رسند و به اشارت شيطان احتجاج، برفرق ولايت، تيغ لجاج مي كشند. دريغا فردا اگر در موقف حساب، كتاب عوجاجمان را بگشايند كه خواهند گشود و دردا اگر در صبح خطاب، به تير عتاب الهي، لبهايمان را بدوزند كه خواهند دوخت. آي برادران ديروز! مجال عمر اگر چه تنگ است و نقش فتنه هاي شيطان، هزار رنگ، اما هنوز توفان تنبيه الهي برنخاسته است و كشتيبان انقلاب، ناصحي است شفيق، خسران و خطر است اگر به فرزندي آل انقلاب، دلي خوش كنيم و امان را، در قله هاي ناامن دنيا بجوييم. كه اگر سگ اصحاب كهف باشيم، از آن به كه فرزند ناخلف نوح.

 



جشنواره اي براي انقلاب!

پژمان كريمي
انقلاب اسلامي پديده و رويدادي سترگ در تاريخ ايران است
چرا كه:
- به عمر 2500 ساله نظام استبدادي پادشاهي در كشورمان پايان داد.
- دين آسماني اسلام را مبناي قانون و حكمراني معرفي كرد.
- منشاء الگوي مردم سالاري ديني در عصر شهرت و رشد گفتمان مردم سالاري غيرديني شد.
- باور جهاني ناگريزي از سيطره دو قطب قدرت (ايالات متحده آمريكا و شوروي سابق) را در هم شكست.
- اعتماد به نفس و نهاد وحدت پذيري توده هاي زير ستم در منطقه را تقويت نمود.
- گفتمان «انتظار» را به عنوان اراده اي زمينه ساز براي وقوع حكومت عدل جهاني تبيين و گسترش داد.
- و...
در ميان شاخه هاي گوناگون هنري، قالب داستان، ظرفيت فراوان و بي مانندي براي رويكرد توصيفي و تحليلي «موضوع انقلاب اسلامي» دارد.
در اين قالب و عرصه ي شگفت، هنرمند (= داستان نويس) مي تواند بدون محدوديت و با آسودگي و به دور از شتابزدگي، از زمينه ها، چرايي ها، پيامدها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي گزارش دهد. گزارشي كه تصويري روشن، قابل درك و جامع از گذشته و حال، راه آينده و رسالت تاريخي پيش روي ما و نسل هاي آتي مي نهد.
با اين حال، چنان كه بايد، موضوع انقلاب اسلامي، در عرصه داستان بروز و ظهور پردامنه نداشته است.
هم اينك گروه شناخته شده و در عين حال كم تعدادي از اهالي داستان نويسي، به موضوع ياد شده، دغدغه نشان مي دهند.
نهادي و دستگاهي هم نيست كه وظيفه آن در راستاي ياري و تقويت معنوي و مادي داستان نويس انقلاب اسلامي تعريف شده باشد.
ترديدي نيست كه نويسندگان بسياري نسبت به انقلاب اسلامي، دلمشغولي دارند و بدان ارادت مي ورزند. اما همين افراد به دلايلي چون كمبود ناشرو نداشتن دسترسي به اسناد تاريخي و منابع تحليلي متعدد، نتوانسته اند سهمي را در ادبيات انقلاب اسلامي به دست آورند.
از اين رو، بايسته است به موضوع بازتاب انقلاب سال 57 در حوزه داستان، نگاهي جدي شود.
اين نگاه جدي، مي تواند از نقطه «شكل گيري نهادي ياري رسان» آغاز شود و با رويدادي مانند «جشنواره داستان انقلاب» در روزهاي دهه فجر ادامه پيدا كند.
برآنم «جشنواره داستان انقلاب» بركات فراواني دارد:
- موضوع «انقلاب اسلامي» را در كانون نگاه هنرمندان مي نشاند.
- ميدان رقابت داستان نويسان فعال در حوزه ادبيات انقلاب را فراهم مي كند.
- مجراي تبادل دستاوردهاي تجربي و ايده هاي علمي در حوزه ياد شده مي شود.
- اعتناي مخاطبان يا گروه هدف نويسندگان انقلاب را برمي انگيزد.
به اميد روزي كه در كنار برپايي جشنواره بين المللي فيلم فجر، جشنواره بين المللي تئاتر فجر، جشنواره بين المللي موسيقي فجر ، جشنواره شعر فجر، شاهد برپايي جشنواره داستان انقلاب باشيم.
بزرگي انقلاب و ضرورت مانايي آرمان ها، آموزه ها و مفاهيم آن، اميد ياد شده را دوست داشتني تر مي كند.

 



ادبيات تعليمي؛ بايدها و نبايدها

¤ محمد محرمي
چندي پيش در جايي اين نوشته از «اديسون» نظرم را جلب كرد: «يك درصد نبوغ، نود و نه درصد عرق ريختن، اين است معناي موفقيت» سپس پيامكي برايم رسيد با اين مضمون: «نيكي چيزي است كه بيش از هرچيز مردم را خلع سلاح مي كند؛ از لاكودر» با ديدن اين مطالب و پيام هاي تعليمي از بزرگان غربي به اين فكر افتادم كه مگر درياي بيكران ادب و هنر ما كه در آن شاخه هاي مختلفي چون فلسفه، منطق، اخلاق و... حرف هاي زيادي براي گفتن دارند، چه كم دارد كه اين چنين دست به دامن ديگران شده ايم؟ مگر ادبيات تعليمي ما چه كم از ادبيات تعليمي ديگران دارد؟ اصلاً در اين پهن دشت تاريخي و جغرافيايي كدام شاعر يا متفكر غربي به گردپاي «سعدي»، «مولوي»، «نظامي» و.. مي رسد، كه اين چنين به پيام ها و سخنان ايشان وابسته شده ايم!؟ براي رسيدن به پاسخي مناسب براي سؤالات مطرح شده، كافي است به عنوان مثال در باب ارزش صبح به اين بيت از نظامي توجه كنيم، آن وقت متوجه مي شويم اين بيكران درياي ادبيات تعليمي ما چقدر وسعت و ژرفا دارد:
«نكو ملكي است ملك صبح گاهي
در آن كشور بيابي هرچه خواهي»
هر ملتي در فرهنگ خودش از ديرباز ادبيات تعليمي دارد؛ ادبياتي كه براي دريافت كننده و خواننده پيام دانش و معارفي را بيان مي كند و يا اين كه يك سري تعاليم مختلف را انتقال دهد؛ البته اين ادبيات تعليمي در نوع خودش تعاريف و تقسيم بندي هايي دارد، چنانچه گاهي اوقات منظور از ادبيات تعليمي، آموزش مباحث علمي و درسي است و از آن ميان مي توان به كتاب هاي آموزشي به نظم درآمده اشاره كرد، مثل منظومه هاي حاج ملا هادي سبزواري كه به شكل شعر تعاليم فلسفي را بيان كرده است. اما طرف سخن ما آن نوع ادبيات تعليمي است كه تلاش مي كند تا معارف خوب و نيك را به مخاطب القا كند؛ يعني سالم و خوب زيستن را آموزش دهد تا اين چنين دنيا عاري و يا حداقل از پلشتي ها باشد.
همان طور كه اشاره شد پهنه ادب فارسي مملو از تعاليم خوب و سازنده است و مدعاي اين سخن آثار ترجمه شده از متون كهن فارسي چون «گلستان»، «بوستان»، «مثنوي» و... است. حال با اين اوصاف مدتي است در بازار كتاب، انواع كتاب هاي گوناگون با عناويني چون «برگزيده سخنان بزرگان جهان»، «هزاران نكته از هزاران جاي دنيا»، «غوطه ور شدن در افكار بزرگان» و... توزيع شده و به خاطر جذابيت ظاهري كه دارند، موردتوجه افراد گوناگون، به خصوص قشر جوان قرار گرفته است. اما قبل از آن كه ما سخن را ادامه بدهيم، بيان اين نكته را ضروري مي دانيم، به هيچ وجه طرف سخن ما سخنان بزرگان دين نيست، زيرا سخناني كه از اين بزرگواران به يادگار مانده، هماره و همه جا چونان چراغ هدايتي است كه همگان را از هر لحاظ راهنمايي مي كنند. در اين جا روي سخن ما سخناني است كه از بزرگان، سياست مداران، متفكران و اديبان غربي نقل مي شود؛ سخناني كه ظاهراً كوتاه هستند و در همان لحظه بيان شدن مخاطب را غافلگير مي كنند. اما اين كه تا چه اندازه مي توانند براي مخاطب راه گشا باشند؟ بدون شك آنچه از ادبيات تعليمي غرب وارد زبان ما شده و همان طور كه اشاره شد، اين روزها از جانب اقشار گوناگون، به خصوص جوانان هدف توجه واقع شده است، سخنان و جملاتي است كه به شكل صريح بيان شده و به همين خاطر در آن اندك زيبايي سخن، اما با ضرباهنگ تند وجود دارد. پس مي توان اذعان داشت شنيدن اين سخنان در همان مرحله اول اثرگذار و زيباست، اما وقتي به مرحله تكرار برسد، خود به خود خسته كننده مي شود. اين درست عكس ادبيات تعليمي خود ماست؛ زيرا در ادبيات تعليمي ما، شاعران و سخنوران در همان قدم اول نخواسته اند مفاهيم خود را بيان كنند. بلكه تلاش كرده اند تا مفهوم و سخن خودشان را در قالب شعر، به صورت موجز و آراسته به آرايه هاي ادبي برسانند. پس اين زيبايي هاي سخن، آميخته به مفاهيم بسيار والا و ارزشمند بهترين و ماندگارترين سخن را مي سازد. حال با توجه به آنچه عنوان شد، ما نمونه هايي از سخنان بزرگان غرب را همراه با اشعار تعاليمي خودمان مطرح مي سازيم، آن وقت مشخص مي شود كه تا چه حد اين سخن به راستي نزديك است. به عنوان مثال كافي است ما درباب آزادي و آزادگي در ميان سخنان بزرگان غرب غور كنيم، آنچه به دست مي آيد سخناني از اين دست است.
- «آزادي چيزي است، شبيه سلامتي، اين هر دو را تا از دست نداده ايم، قدرشان را نمي دانيم.»
- «بايد آزادي را موقت از دست داد تا بتوان براي هميشه آن را حفظ كرد.»
حالا معادل هاي موجود در ادبيات تعليمي خودمان اين چنين است:
«برآن سرم كه اگر همتم كند ياري
زبار منت دونان كنم سبكباري
اگر به كنج قناعت ز تشنگي ميرم
به نيم قطره نجويم ز هيچ كس ياري»
و يا وقتي سخن از دوست و دوستي به ميان مي آيد، سخناني اين چنيني از متفكران و بزرگان غربي پيش روي ما قرار مي گيرد:
- «هركس اظهار دوستي با تو كرد، تا به انواع كارها امتحانش نكرده اي، او را به دوستي نپذير».
- «پرسيدم: دوست بهتر است يا برادر: گفت: دوست برادري است كه انسان مطابق ميل خود انتخاب مي كند.»
مقابل اين سخنان را راجع دوستي، «حكيم سنايي غزنوي» چنين در دو بيت و با زيبايي تمام بيان مي كند:
«گفت حكيمي كه مفرح بود
آب و مي و لحن خوش و بوستان
هست و ليكن نبود نزد عقل
هيچ مفرح چو رخ دوستان
يا نه، هر زمان سخن از همسر به ميان مي آيد، اهتمام برداشتن همسر براي هر انساني مطرح مي شود و يا اين كه اگر ازدواجي صورت نگيرد، زندگي بسيار سخت خواهد بود و نمي توان بهره هاي خوبي از زندگي خويش برد. حالا اگر خوب به نوشتار غربيان نگاهي بيندازيم، راجع به همسر اين چنين مي خوانيم؛
«دقت هركس از نوع ازدواج او معلوم مي شود»
- «ازدواج، هميشه به عشق پايان داده است».
حالا ابياتي را از «اوحدي مراغه اي» در باب همسرداري مي آوريم:
«زن دوشيزه خواه و نيك نژاد
تا تو را بيند و شود به تو شاد
چون كه پيوند شد، به نازش دار
بر سر خانه سر فرازش دار
تو در آيي ز در سلامش كن
او درآيد، تو احترامش كن
دل خويشان او مدار دژم
هر يكي را به قدر، مي خور غم»
به هرحال با توجه به آنچه عنوان شد، خود روشن است غرق شدن در ادبيات تعليمي كشور خودمان و بهره جستن از آن بيش از پيش باعث تعالي روح و روان مي شود.
اتفاقي كه رسانه ها به ويژه صدا و سيما، مي توانند سبب ساز آن باشند.


 



اخبار كوتاه ادب و هنر

مهر:انجمن روزنامه نگاران مسلمان طي اطلاعيه اي انتشار مجدد كاريكاتورهاي موهن دانماركي در روزنامه نروژي آفتنپوستن را محكوم كرد.
-:سيدمحمد جواد شوشتري رئيس سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران گفت: به صورت جدي در حال انجام كارهاي مقدماتي براي برگزاري جشنواره سراسري مطبوعات در حوزه شهري در اسفند هستيم.
-: كتاب »من نمي ترسم« به قلم سرور كتبي، از سري كتابهاي ويژه كودكان در دهمين دوره جايزه كتاب فصل جمهوري اسلامي ايران به عنوان اثر برگزيده معرفي شد.
ايرنا:عليرضا قزوه شاعر انقلاب با اشاره به تلاش برخي رسانه ها در جدا جلوه دادن وي از نظام گفت: با افتخار در كنار انقلاب و رهبري و مردم هستم و حساب خود را از برخي فرصت طلبان جدا مي دانم .
-: دفتر چهارم مثنوي مولوي توسط خانم پروفسور «ناتاليا پريگارينا» ايرانشناس روس بزبان روسي ترجمه و با پشتيباني و مساعدت رايزني فرهنگي سفارت جمهوري اسلامي ايران در فدراسيون روسيه انتشار يافت.
فارس: «حضرت محمد(ص)»، «امام محمد باقر(ع)»، «امام رضا (ع)»، «فاصله اي كه پير شد» و «365 افسانه و نصفي» عناوين جديدترين كتاب هاي محمدرضا شمس است كه به زودي منتشر مي شود.
-: محمد سليماني رئيس بنياد شهيد و امور ايثارگران استان كردستان گفت: به منظور پاسداشت ياد و خاطره شهداي روحاني رمضان كردستان، كتاب زندگينامه شهداي استان با عنوان عرشيان تجديد چاپ مي شود.

 



عرفان درادبيات -بخش پنجم

طيبه شيخ زاده
- هرانساني چون نهالي در زمين فرهنگ قومي و ملي مي رويد و مي بالد. اما دراين ميان برخي به دليل شناخته شده يا ناشناخته داراي احساس، انگيزه، گرايش و درك خاصي هستند كه آنان را از ديگران ممتاز مي كند. آنان كساني هستند كه دنبال حقيقت درون اند و همواره مي خواهند تا از لذت درك حقيقت خداوندي پرشوند، ريزش كنند و چون خورشيد بر زمين دلهاي منجمد بتابند و گل به بار دهند. درتاريخ ادبيات عارفانه ايران حقيقت طلبان عاشق معرفت و جمال الهي كم نيستند. همان كساني كه با تمسك به قرآن كريم و طريقت و شريعت الهي؛ انديشه هاي تابناكشان، پشتوانه هدايت عشق در دلهاي طالبان حقيقت و راستي است.
مولانا جلال الدين عارف ايراني قرن هفتم دراين رابطه مي گويد: «حقيقت زلال درون انسان از نيك پنداري پديدار مي شود.» وي درداستان «شاه و دو غلام خامش»، بد انديشي را از بد گوهري نهاد انسان مي داند.
¤¤¤
«شاهي دو غلام مي خرد، يكي از آنان را بسيار خوش سخن و شيرين جواب و با رخساره زيبا و ظاهري دلپذير مي يابد و آن ديگري را كثيف و بدبو و زشت رو. با خود مي گويد:
آدمي مخفي است در زير زبان
اين زبان پرده است بر درگاه جان
پس بايد با آنها به گفت و شنود پردازم تا پرده هاي درون آنها كنار رود و باطن آنها را بخوانم. براي اين مقصود نخست غلام زيبارو و خوش سخن را به حمام مي فرست. درغياب او با غلام زشت رو به گفتگو نشسته و مي گويد: اين غلام كه هم زيباست و هم خوش سخن، درباره تو بدگوئي مي كند و مي گويد كه تو دزد و خيانت كار و نامرد هستي، بگو ببينم نظر تو چيست؟ غلام زشت رو گفت: او جز راست نمي گويد، من از او دروغي نشنيده ام. بعلاوه او خود بين نيست و با همه نيكي مي كند و صفات نيكوي بسيار دارد هرچه هم درباره من گفته است راست است، من پر از عيبم! شاه گفت: آن قدر از رفيقت تعريف نكن كه اين تعريف خودت باشد كه با او دوستي، زيرا دوست به دوست شناخته گردد. غلام گفت: قسم به همه پيامبران و مقدسان و عرفا:
كه صفات خواجه تاش و يار من
هست صد چندان كه اين گفتار من
شاه از او خواست كه از خود بگويد كه چه هست وچه نيكوئيهائي دارد، و غلام گفت: با وجودي كه رفيق من بسيار جوانمرد ودادگر است يك عيب دارد كه هرگز خود بين و متكبر نيست و او هميشه عيب خود را مي گويد و در پي عيب جوئي ديگران نيست. درحالي كه من پر ازعيب و ايرادم. شاه گفت: بس كن. من درپي آزمايش رفيقت هم برمي آيم. آن گاه مي بيني كه رسوائي به بار مي آورد و تو شرمگين مي شوي. غلام گفت:«تحقيق بفرمائيد، من جز راستي و درست كرداري از او نديده ام. او مردي نيك است. چيزي نگذشت كه آن غلام زيبا رو از حمام آمد. شاه غلام پيشين را پي كاري مي فرستد و با او به گفت و شنود مي پردازد تا امتحانش كند، لذا نخست از جمال و كمالش تعريف مي كند و سپس مي گويد: راستي آن غلام درباره تو خيلي بد مي گفت، مي گفت كه تو دو رو هستي، پيش رو يك جوري پشت سر يك جور ديگر. غلام زيبا رو وقتي كه اين سخنان را شنيد بر آشفت و چون شعله آتش برافروخت و با خشم تمام گفت: او از همان اول كه با من رفيق بود همواره نسبت به من حسادت مي ورزيد. و شروع كرد به بدگوئي و ناسزا.
شاه گفت: بس كن، دانستم كه تو پست و حقيري، گفتار هر شخص معرف شخصيت اوست و بدانديشي از بدگوهري است. تو به ظاهر زيبايت بسنده كرده اي و همه را فريب مي دهي، برو، و بدنبال رسيدن به حقيقت و زيبائي درون باش.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14