(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 28 دي 1388- شماره 19562
 

آثار نظريه تفكيك قرآن ، عرفان و برهان-قسمت آخر
عرفان اصيل و عرفان كاذب



آثار نظريه تفكيك قرآن ، عرفان و برهان-قسمت آخر

احمد ضرابي
در قسمت اول مقاله امام خميني و نقد نظريه جدايي قرآن، عرفان و برهان مباحث: ظهور انديشه تفكيك جدايي قرآن، عرفان و برهان، قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، مورد بررسي قرار گرفت.
اينك بخش پاياني اين مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.
آثار نظريه تفكيك قرآن و عرفان و برهان
«يكي از آثار ناميمون نظريه تفكيك (تباين و جدايي قرآن، عرفان و برهان)- از آنجايي كه در دست يابي به معارف ديني به ظاهر آيات و روايات پاي بند است (مكتب تفكيك ص178- عقل خود بنياد ديني ص41)- انكار معارف عرفا است؛ كه از جمله آنها مي توان به مسئله «لقاء الهي» به معناي حقيقي كلمه اشاره نمود؛ كه غالبا به لقاء نعمت هاي الهي و معاني عرفيه آن ترجمه مي شود. حضرت امام در اين زمينه با حمايت از ديدگاه عرفا مسئله را توضيح مي دهند:
«بدانكه بعضي از علما و مفسرين كه بكلي سد طريق لقاءالله را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند- به گمان آنكه ذات مقدس را تنزيه كنند- تمام آيات و اخبار لقاءالله را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلي بعيد نيست، ولي نسبت به بعض ادعيه معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره، كه علماي بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدي است.
و بايد دانست كه مقصود آنان كه راهي براي لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق بازگذاشته اند اين نيست كه اكتناه ذات مقدس جايز است، يا در علم حضوري و مشاهده عيني روحاني احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق ممكن است، بلكه امتناع اكتناه در علم كلي و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودي و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است. لكن آنها كه مدعي اين مقام هستند گويند پس از تقواي تام تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم بر فرق انيت و انانيت گذاشتن و توجه تام و اقبال كلي به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد، و حجابهاي غليظي كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرق شود، و فاني در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلي تام ذاتي پيدا كند، و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق حجابي جز اسماء و صفات نيست.
و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدلي به ذات مقدس ببيند، و در اين مشاهده، احاطه قيومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند، و چنانچه برهانا بين حق و مخلوق اول، كه مجرد از جميع موارد و علايق است، حجابي نيست، بلكه ]براي[ مجردات مطلقا حجاب نيست برهانا، همين طور اين قلبي كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابي نخواهد داشت. چنانچه در حديث شريف كافي و توحيد است: ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها، 19 و در مناجات «شعبانيه»، كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مي كند؛ خداوندا كمال دلبستگي به خودت را به من ببخش. و ديدگان دل ما را با پرتو نظر به خودت نور بخش تا ديده دلها حجابهاي نور را بدرد. پس به معدن بزرگي برسد، و روحهاي ما به درگاه عز قدس تو آويخته گردد. خدايا مرا از كساني قرار بده كه صدايشان زدي پس اجابت كردند، و به ايشان نظر كردي پس در برابر جلال تو مدهوش شدند، پس در سر با آنان سخن گفتي و آنان آشكارا براي تو عمل كردند20.
و در كتاب شريف الهي، در حكايات معراج رسول اكرم، (ص) چنين مي فرمايد: ثم دني فتدلي، فكان قاب قوسين او أدني21 و اين مشاهده حضوريه فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزه ندارد، بلكه مؤيد و موكد آنهاست.»22
يكي ديگر از آثار ناميمون «نظريه تفكيك» زير سؤال رفتن اصل ديانت و مسلماني بزرگان رجال از علماء شيعه است؛ ترويج حكم «تكفير» به شخصيتي چون صدرالمتالهين از جمله مواردي است كه در آثار اين نظريه پردازان به وفور ديده مي شود. (مراجعه شود به كتاب متاله قرآني، ص73- محمدرضا حكيمي). حضرت امام با ناراحتي و التهاب خاصي در مورد اين مسئله سخن گفته اند:
«افسوس كه ما بيچاره هاي گرفتار حجاب ظلماني طبيعت و بسته هاي زنجيرهاي آمال و اماني جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اين ها چيزي نمي فهميم، و اگر صاحبنظري يا صاحبدلي بخواهد پرده از اين حجب را بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نكنيم. و تا در چاه ظلماني عالم ملك مسجونيم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چيزي ادراك ننماييم. ولي اي عزيز، اوليا را به خود قياس مكن و قلوب انبيا و اهل معارف را گمان مكن مثل قلوب ماست. دلهاي ما غبار توجه به دنيا و مشتهيات آن دارد، و آلودگي انغمار در شهوات نمي گذارد مرآت تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبيني و خودخواهي و خودپرستي بايد از تجليات حق تعالي و جمال و جلال او چيزي نفهميم، بلكه كلمات اوليا و اهل معرفت را تكذيب كنيم. و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم، در قلوب تكذيب آنها نماييم. و اگر راهي براي تكذيب نداشته باشيم. مثل آنكه قائل به پيغمبر با ائمه معصومين، عليهم السلام، باشيم، باب تأويل و توجيه را مفتوح مي كنيم، و بالجمله، سد باب معرفت الله را مي كنيم. ما رأيت شيئا الا و رأيت الله معه و قبله و فيه23 را حمل بر رؤيت آثار مي كنيم. لم أعبد ربا لم أره24 را به علم به مفاهيم كليه مثل علوم خود حمل مي نماييم آيات لقاءالله را به لقاء روز جزا محمول مي داريم.
لي مع الله حاله25 را به حالت رقت قلب مثلا حمل مي كنيم. و ارزقني النظر الي وجهك الكريم26 و آن همه سوز و گدازهاي اوليا را از درد فراق، به فراق حورالعين و طيور بهشتي حمل مي كنيم و اين نيست جز اينكه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز حظ حيواني و جسماني چيز ديگر نمي فهميم، همه معارف را منكر مي شويم. و از همه بدبختيها بدتر اين انكار است كه باب جميع معارف را بر ما منسد مي كند و ما را از طلب باز مي دارد و به حد حيوانيت و بهيميت قانع مي كند، و از عوالم غيب و انوار الهيه ما را محروم مي كند. ما بيچاره ها كه از مشاهدات و تجليات بكلي محروميم از ايمان به اين معاني هم، كه خود يك درجه از كمال نفساني است و ممكن است ما را به جايي برساند، دوريم. از مرتبه علم، كه شايد بذر مشاهدات شود، نيز فرار مي كنيم، و چشم و گوش خود را بكلي مي بنديم و پنبه غفلت در گوشها مي گذاريم كه مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر يكي از حقايق را از لسان عارف شوريده يا سالك دلسوخته يا حكيم متألهي بشنويم، چون سامعه ما تاب شنيدن آن ندارد و حب نفس مانع شود كه به قصور خود حمل كنيم، فوراً او را مورد همه طور لعن و طعن و تكفير و تفسيقي قرار مي دهيم و از هيچ غيبت و تهمتي نسبت به او فروگذار نمي كنيم. كتاب وقف مي كنيم و شرط استفاده از آن را قرار مي دهيم ]كه[ روزي صد مرتبه لعن به مرحوم ملامحسن فيض كنند. جناب صدرالمتأهلين را، كه سرآمد اهل توحيد است، زنديق مي خوانيم و از هيچ گونه توهيني درباره او دريغ نمي كنيم. از تمام كتابهاي آن بزرگوار مختصر ميلي به مسلك تصوف ظاهر نشود- بلكه كتاب كسر اصنام الجاهليه في الرد علي الصوفيه نوشته- ]با اين حال[ او را صوفي بحت مي خوانيم. كساني كه معلوم الحال هستند و به لسان خدا و رسول (ص) ملعون اند مي گذاريم، كسي ]را[ كه با صداي رسا داد ايمان به خدا و رسول و ائمه هدي، (ع)، مي زند لعن مي كنيم من خود مي دانم كه اين لعن و توهينها به مقامات آنها ضرري نمي زند، بلكه شايد به حسنات آنها افزايد و موجب ارتفاع درجات آنها گردد، ولي اين ها براي خود ماها ضرر دارد و چه بسا باشد كه باعث سلب توفيق و خذلان ما گردد. شيخ عارف ما، روحي فداه، مي فرمود هيچوقت لعن شخصي نكنيد، گرچه به كافري كه ندانيد از اين عالم ]چگونه[ منتقل شده مگر آنكه ولي معصومي از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زيرا كه ممكن است در وقت مردن مؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان كلي بكنيد. يكي داراي چنين نفس قدسيه اي است كه راضي نمي شود به كسي كه در ظاهر كافر مرده توهين شود به احتمال آنكه شايد مؤمن شده باشد در دم مردن، يكي هم مثل ما است و الي الله المشتكي27 كه واعظ شهر با آنكه اهل علم و فضل است در بالاي منبر در محضر علما و فضلا مي گفت: فلان با آنكه حكيم بود قرآن هم مي خواند اين به آن ماند كه گوييم: فلان با آنكه پيغمبر بود اعتقاد به مبدأ و معاد داشت من نيز چندان عقيده به علم فقط ندارم و علمي كه ايمان نياورد حجاب اكبر مي دانم، ولي تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است.
گو كه ممكن است گاهي بي حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتي رسيد، ولي اين از غير طريق عادي و خلاف سنت طبيعي است، و نادر اتفاق مي افتد، پس طريقه خداخواهي و خداجويي به آن است كه انسان در ابتداي امر وقتش را ]صرف[ مذاكره حق كند، وعلم بالله و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولي آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند، و پس از آن، به رياضات علمي و عملي معارف را وارد قلب كند كه البته نتيجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، نتيجه حاصل تواند كرد از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته اين اشتغال قلبي و توجه باطني اسباب هدايت او شود و حق تعالي از او دستگيري فرمايد، و پرده اي از حجابها براي او بالا رود و از اين انكارهاي عاميانه قدري تنزل كند، و شايد با عنايات خاصه حق تعالي راهي به معارف پيدا كند. انه ولي النعم.»28
¤ آيا فهم اولياء دين از لغات قرآن همان فهم عرفي و عاميانه است؟
در باور تفكيكيان، كلمات آيات و اخبار مطابق با فهم عرفي تنظيم گرديده، و هرگونه برداشتي عقلاني و يا عرفاني از آنها ممنوع مي باشد. زيرا حجيت ظواهر، اصلي عقلايي است كه قرآن كريم هم به آن پايبند است؛ «در مورد معارف و احكام شرعي، حجيت ظواهر اهميت فوق العاده اي پيدا مي كند و هيچ جا نمي شود دست از ظاهر (يعني طريق عقلايي كه شرح نيز پيموده است و بر طبق آن سخن گفته است) برداشت، مگر ظاهري وجود داشته باشد كه در برابر آن ظاهر، برهاني بديهي پيدا شود، نه برهان نظري كه قابل مقابله با برهان نظري ديگري است.»29
اما در اينجا اين اشكال مطرح است كه حتي اگر به طور عقلي ظاهر را حجت بدانيم، باز طبق مبناي مكتب تفكيك، نمي توان حجيت ظواهر متون ديني را از آن دريافت؛ زيرا قرار شد كه حوزأ دين از حوزأ عقل جدا باشد و معرفت ديني معرفتي خود بنياد گردد؛ بنابراين، استناد به سيرأ عقلا براي حجيت ظواهر، خلاف نظرگاه و مبناي اصحاب تفكيك است.
در باور اصحاب تفكيك مردم بي آنكه فلسفه خوانده باشند و يا اهل تعقل باشند، به سادگي مي توانند حقايق ايماني را بفهمند و همان درك ساده و بديهي آنان براي دريافت معارف ديني كافي است:
«توده هاي متدين- به سائقأ درك ايماني و تلقي فطري خويش- تفكيكي هستند و اگر كسي در ذهنشان تصرف نكند، همان را معتقدند كه اصحاب تفكيك مي گويند. يعني معارف و اعتقادات خالص را در بيانات ديني قرآني و حديثي مي جويند و به همان عقيده دارند و اگر ترجمه اي فارسي از قرآن در دست داشته باشند، به هرچه در آن بخوانند ايمان دارند بدون اينكه ذهنشان به سوي موضوعات تأويلي بلغزد.»03
البته قايل اين سخن خود متوجه ناممكن بودن پايبندي به اين ادعا مي شود و در مقام استدراك مي گويد: تأويل هاي اسنادي و ادبي (مثل جاء ربك) را مي پذيريم؛ زيرا اين گونه تأويل ها- در واقع- از نوع تأويل هاي فلسفي يا عرفاني يا عصري كه بنياد مرادات قرآني را دگرگون مي سازد نيست، و منطبق با موازين خاص خود است و معقول است.»13
امام خميني به مبناي اين روش انتقاد جدي نموده اند و معتقدند كه اساساً معارف الهي از قبيل معاني عرفيه نبوده و نمي توان معارف قرآن را به معاني عرفي آن محدود نمود و انتظار داشت كه حتي اولياء الهي و معصومين نيز تنها همان معنا و مفهومي را از قرآن كريم برداشت كنند كه عامه مردم مي فهمند و در نتيجه فهم اولياء الهي در حد مردم عادي تصور شود.
اگر ناچاراً اعتراف و اقرار داشتيم كه ادراك اولياء الهي قابل قياس با مردم عادي نيست و حتي همه مردم نيز در يك اندازه از درك و شعور برخوردار نيستند و قرآن سفره گسترده اي است كه هركس به اندازه استعداد خود از آن بهره مي گيرد، آن وقت ديگر نمي توان به اين مبناي نظريه تفكيك كه شكل نوين همان اخباري گري است ملتزم بود.
براي وضوح و روشني بيشتر به سخنان امام خميني توجه فرماييد:
«سؤال شد علي بن الحسين سلام الله عليهما از توحيد. آن حضرت فرمود: همانا خداي عزوجل دانا بود كه در آخر الزمان اقوامي هستند كه نظرهاي عميق دارند، پس، نازل فرمود قل هوالله احد و آيات از سوره «حديد» را تا قول او عليم بذات الصدور پس، كسي كه غير از آن را قصد كند هلاك شود.23
و از اين حديث شريف معلوم شود كه فهم اين آيات شريفه و اين سوره مباركه، حق متعمقان و صاحبان انظار دقيقه است، و دقايق و سراير توحيد و معرفت در اين ها مطوي است، و لطايف علوم الهي را حق تعالي براي اهلش فرو فرستاده، و كساني كه حظي از سراير توحيد و معارف الهيه ندارند، حق نظر در اين آيات ندارند، و حق ندارند اين آيات را به معاني عاميه سوقيه (كوچه بازاري) كه خود مي فهمند حمل و قصر نمايند.
و در آيات شريفه اول سوره مباركه «حديد» دقايقي است از توحيد، و معارف جليله ايست از اسرار الهيت و تجريد، كه در هيچ يك از مسفورات الهيه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظير ندارد. و اگر براي صدق نبوت و كمال شريعت حضرت نبي ختمي مرتبت جز آن آيات نبود، براي اهل نظر و معرفت هم آنها كفايت مي كرد.»33
«... گمان نشود كه آيات «توحيد» را- چه در سوره مباركه «توحيد» و چه در اين آيات شريفه و چه در آيات ديگر قرآن و همين طور اخبار شريفه و خطب و ادعيه و مناجات هاي ائمه، عليهم السلام، كه تمام مشحون از معارف است، انسان مي تواند به فكر خود و ظهور عرفي آنها بفهمد. اين خيالي است بس خام و وسواسي است شيطاني كه اين قطاع الطريق راه انسانيت دامي گشوده كه انسان را از معارف باز دارد و سد ابواب حكمت و معرفت را بر انسان بنمايد و آدمي را در وادي حيرت و ضلالت سرنگون كند. خدا شاهد است- و كفي به شهيدا- كه مقصود من از اين كلام ترويج بازار فلسفه رسميه يا عرفان رسمي نيست، بلكه مقصود آن است كه برادران ايماني من، خصوصاً اهل علم، قدري به معارف اهل بيت، عليهم السلام، و قرآن توجه كنند آن را نسيان نكنند، كه عمده بعثت رسل و انزال كتب براي مقصد شريف معرفه الله بوده، كه تمام سعادات دنياويه و اخراويه در سايه آن حاصل آيد. ولي افسوس كه انسان تا در اين عالم است در حجابهاي گوناگوني واقع است كه نمي تواند طريق سعادت خود را تشخيص دهد، و اوليا و انبيا و علما نيز هرچه نصيحت مي كنند و دعوت مي نمايند، انسان از خواب بيدار نمي شود و پنبه غفلت را از گوش بيرون نمي كند و آن گاه از نومه غفلت متنبه شود كه سرمايه تحصيل سعادت از دستش رفته و جز حسرت و ندامت باقي نمانده است.»43
به اين ترتيب درك معارف عميق توحيدي از قرآن كريم نيز در جاي خود محتاج به داشتن فهمي فراتر از معاني عرفي كلمات است. از نگاه امام راحل كسي كه حظي از اسرار توحيد ندارد، حق ندارد با استناد به معاني عرفي كلمات از قرآن ابراز نظر نمايد.
همچنين به طور خاص در باب احاديث شريفه و برداشت عرفي پيرامون آن مي فرمايند:
«گمان نشود كه مقصود ما از اين بيانات از حديث شريف به طريق مسلك اهل عرفان قصر كردن مفاد حديث است به آن، تا از قبيل رجم به غيب و تفسير به رأي باشد، بلكه دفع توهم قصر معاني احاديث وارده در باب معارف است به معاني مبذوله عرفيه. و عارف به اسلوب كلمات ائمه، عليهم السلام، مي داند كه اخبار در باب معارف و عقايد با فهم عرفي عاميانه درست نيايد، بلكه ادق معاني فلسفيه و غايت معارف اهل معرفت را در آنها گنجانيده اند و اگر كسي رجوع كند به اصول كافي و توحيد شيخ صدوق، عليه الرحمه، تصديق مي كند اين مطلب را. و منافات ندارد اين معنا با آنكه آن ائمه اهل معرفت و علماي بالله كلام شريف خود را طوري جامع ادا كنند كه هر طايفه اي به حسب مسلك خود خوشه اي از آن خرمن بچيند و هيچيك از آنها حق ندارد منحصر كنند معناي آن را به آنچه فهميدند. مثلا از اين حديث شريف مي توان يك معناي عرفي عاميانه كرد كه موافق با ظهور لفظ و استظهار عرف است، مثل آنكه معناي اعرفوا الله بالله آن است كه خداوند را به آثار صنع و اتقان آن، كه آثار الوهيت است بشناسيد، چنانچه پيغمبر را به رسالت او و آثار متقنه دعوت او، و اولوالامر را به كيفيت اعمال او، از قبيل امر به معروف و عدالت بايد شناخت، پس، از آثار هر يك پي بايد برد به خود آنها. و اين منافات ندارد با آنكه معناي لطيفتري داشته باشد كه آن به منزله بطن آن باشد، و از آن نيز معناي لطيفتري ]داشته[ باشد كه بطن بطن باشد. و بالجمله، قياس كلام اوليا را به كلام امثال خود مكن، چنانچه قياس خود آنها را به خود كردن امري است باطل و ناروا. و تفصيل اين اجمال را و نكته آن را نتوانم اكنون شرح داد.
و از غرايب امور آن است كه بعضي در مقام طعن و اشكال گويند كه ائمه هدي (ع)، فرمايشاتي را كه مي فرمايند براي ارشاد مردم بايد مطابق با فهم عرفي باشد، و غير از آن از معاني دقيقه فلسفيه يا عرفانيه از آنها صادر نبايد شود. و اين افترايي است بس فجيع و تهمتي است بسيار فظيع كه از قلت تدبر در اخبار اهل بيت(ع) و عدم فحص در آن، با ضميمه بعض امور ديگر، ناشي شده است.
فوا عجبا اگر دقايق توحيد و معارف را انبيا و اوليا، عليهم السلام، تعليم مردم نكنند، پس كي تعليم آنها كند؟ آيا توحيد و ديگر معارف دقايقي ندارد و همه مردم در معارف يكسان هستند؟ معارف جناب اميرالمؤمنين(ع)، با ما يكسان است و همين معاني عاميانه است، يا آنكه فرق دارد؟ و تعليم آن لازم نيست، سهل است، حتي رجحان هم ندارد يا هيچيك نيست و ائمه(ع)، اهميت به آن ندادند؟ كساني كه آداب مستحبه خواب و خوراك و بيت التخليه را فرو گذار ننمودند از معارف الهيه كه غايت آمال اولياست غفلت كردند؟ عجبتر آنكه بعضي از همين اشخاصي كه منكر اين معاني هستند در اخباري كه راجع به فقه است و مسلم است كه فهم آن موكول به عرف است يك مباحثه دقيقه اي تشكيل مي دهند كه عقل از فهم آن عاجز است فضلا از عرف و آن را به ارتكاز عرف نسبت دهند هر كس منكر است، به مباحثي كه در باب «علي اليد»، و امثال آن از قواعد كليه، خصوصاً در باب «معاملات»، است رجوع كند.»53
ريشه مخالفت ها
¤ با وجود اين همه روشنگري هاي امام خميني و مقابله آن حضرت با انحرافات و پيرايه هاي فراواني كه به عرفان اسلامي نسبت داده شده است، به راستي اين همه مخالفت ها، ريشه در چه علتي دارد؟ به صورت عمده منشأ تكفيرها و مخالفت ها را مي توان مستند به دو موضوع اصلي دانست؛
الف- اختلاف در مسائل روحي و رواني: در اين موضوع با استناد به فرمايشات خميني عزيز اين نكته را مورد بررسي قرار خواهيم داد كه اختلاف در سطوح متفاوت برداشت از قرآن كريم و روايات ائمه هدي عليهم السلام تنها ناشي از تفاوت آراء در مباحث استدلالي و عقلاني نبوده و اينگونه نيست كه مخالفين فلسفه و عرفان ناب اسلامي اين مطلب خود را به راستي حق مي پندارند يا مباحث عقلاني و عرفاني طرف مقابل را درنيافته باشند. بلكه بخش معظمي از اين تفاوت ها به مسائل روحي و رواني و ميزان نزاهتهاي دروني و صفاي باطن و تأثير كردار هر فردي بر ساختار روحي او بازگشت مي كند. از نگاه حضرت امام براي تصديق معارف الهي اهليتي لازم است كه جز به مدد تزكيه و تهذيب دروني و خلاصي از حجب مختلف امكان پذير نيست:
«... اگر صاحب نظري يا صاحبدلي بخواهد پرده از اين حجب را بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نكنيم. و تا در چاه ظلماني عالم ملك مسجونيم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چيزي ادراك ننماييم. ولي اي عزيز، اوليا را به خود قياس مكن و قلوب انبياء و اهل معارف را گمان مكن مثل قلوب ماست. دلهاي ما غبار توجه به دنيا و مشتهيات آن را دارد، و آلودگي انغمار در شهوات نمي گذارد مرآت تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبيني و خودخواهي و خودپرستي بايد از تجليات حق تعالي و جمال و جلال او چيزي نفهميم، بلكه كلمات اوليا و اهل معرفت را تكذيب كنيم.
و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم، در قلوب تكذيب آنها نماييم. و اگر راهي براي تكذيب نداشته باشيم. مثل آنكه قائل به پيغمبر يا ائمه معصومين، عليهم السلام، باشيم، باب تأويل و توجيه را مفتوح مي كنيم، و بالجمله،سد باب معرفت الله را مي كنيم.»63
در ميان حالات روحي و رواني افراد كه سبب محروميت از معارف الهي مي شود در برخي به مراتب قوي تر و در برخي ضعيف تر اثر مي گذارد؛ اگر بنا باشد از مهمترين عوامل شروع كنيم، در نگاه حضرت امام خودپسندي و خودخواهي مهمترين است:
«آنان كه انكار مقامات عارفان و منازل سالكان كنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هرچه را كه ندانستند حمل به جهل خود نكنند و انكار آن كنند تا به خودخواهي و خودبينيشان خدشه وارد نشود. مادر بتها بت نفس شماست تا اين بت بزرگ و شيطان قوي از ميان برداشته نشود راهي به سوي او جل و علا نيست و هيهات كه اين بت شكسته و اين شيطان رام گردد.»73
حضرت امام با اشاره به شيوع اين بيماري در ميان اهل علم مي گويد:
«واعظ شهر با آنكه اهل علم و فضل است در بالاي منبر در محضر علما و فضلا مي گفت: فلان با آنكه حكيم بود قرآن هم مي خواند اين به آن ماند كه گوييم: فلان با آنكه پيغمبر بود اعتقاد به مبدأ و معاد داشت»83
ب-اختلاف در مباني علمي: يكي از دقت نظرهايي كه خود به عنوان يك مبناي علمي مهم به هنگام برداشت و فهم آيات شريف قرآن كريم مطرح مي شود و تأثير مهمي در فهم مصحف شريف مي گذارد، پاسخ به اين سؤال است كه آيا غيرمعصوم هم مي تواند صاحب برداشت هايي عميق از قرآن كريم باشد يا آنكه حق برداشتي در كار نيست و از قرآن تنها در محدوده اي كه عيناً كلامي از معصوم نقل شده است حق تصديق داريم؟
مطلبي از امام راحل در اين خصوص مطرح شده است كه مي تواند پاسخ صريح به اين پرسش باشد. ايشان ضمن نقل حديثي از سيدالساجدين درباره آخرالزمان كه اقوامي متعمق در دين خواهند آمد و با ژرف نگري از بواطن قرآن كريم استفاده مي كنند، تدبر در قرآن مجيد را لازمه سير در سراير توحيد شمرده، مي فرمايند:
«ولعمر الحبيب ]قسم به دوست[، اين سوره شريفه ]سوره توحيد[ از اماناتي است كه سموات ارواح و اراضي اشباح و جبال انيات از حمل آن عاجز و درمانده اند، و لايق حمل آن جز انسان كامل نيست كه از حدود امكاني تجاوز نموده و از خود بي خود شده باشد. ولي باز مژده و بشارتي در كار است كه چشم آخر زماني ها را روشن كند و دل اهل معرفت را اطمينان بخشد. و آن حديثي است كه در كافي شريف است. و آن اين است كه سؤال شد از علي بن الحسين سلام الله عليهما از توحيد. آن حضرت فرمود: «همانا خداي عز و جل دانا بود كه در آخرالزمان اقوامي هستند كه نظرهاي عميق دارند، پس، نازل فرمود قل هوالله احد و آيات از سوره (حديد) را تا قول او عليم بذات الصدور. پس، كسي كه غير از آن را قصد كند هلاك شود.» و از اين حديث شريف معلوم شود كه فهم اين آيات شريفه و اين سوره مباركه، حق متعمقان و صاحبان انظار دقيقه است، و دقايق و سراير توحيد و معرفت در اين ها مطوي است، و لطايف علوم الهي را حق تعالي براي ا هلش فرو فرستاده و كساني كه حظي از سراير توحيد و معارف الهيه ندارند، حق نظر در اين آيات ندارند، و حق ندارند اين آيات را به معاني عاميه سوقيه ]كوچه بازاري[كه خود مي فهمند حمل و قصر نمايند.»93
در ادامه بحث پيرامون عامل دوم يعني اختلاف در مباني علمي و مايه هاي فكري و اعتقادي و دقت نظرهاي علمي، به كشف زواياي ديگري از نظريات دقيق و موشكافانه حكيم و عارف معاصر خميني كبير مي پردازيم.
ايشان در جايي ديگر از آثار ارزنده خود روش برخي از ظاهرگرايان از اهل علم را به نقد مي كشاند و مي گويد تا شيوه اين افراد مبتني بر حمل معارف از قرآن كريم بر ظاهر استوار است؛ دستيابي به لب و جان كلام الهي كه البته منافاتي هم با ظاهر آن ندارد ممكن نخواهد بود:
«اين كه قرآن شريف معروف به فصاحت شد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد، براي اين بود كه در صدر اول اعراب را اين تخصص بود و فقط اين جهت از اعجاز را ادراك مي كردند، و جهات مهمتري كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر وپايه ادراكش عالي تر بود اعراب آن زمان ادراك نكردند. الان نيزآنهايي كه هم افق آنها هستند، جز تركيبات لفظيه و محسنات بديعيه و بيانيه چيزي از اين لطيفه الهيه ادارك نكنند. و اما آنهايي كه به اسرار و دقايق معارف آشنا و از لطائف توحيد و تجريد باخبرند، وجهه نظرشان در اين كتاب الهي و قبله آمالشان در اين وحي سماوي همان معارف آن است و به جهات ديگر چندان توجهي ندارند. و هركس نظري به عرفان قرآن و عرفاي اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند كند و مقايسه ما بين آنها با علماء ساير اديان و تصنيفات و معارف آنها كند، پايه معارف اسلام و قرآن را، كه اس اساس دين و ديانت و غايه القصواي بعث رسل و انزال كتب است، مي فهمد، و تصديق به اين كه اين كتاب وحي الهي و اين معارف معارف الهيه است براي او مؤونه ندارد.»04 (به سادگي ميسر است).


02- قسمتي از مناجات شعبانيه، اقبال الاعمال، اعمال ماه شعبان، مصباح المتهجد، ص473، بحارالانوار، ج19.
12- سپس نزديك و نزديكتر شد، پس به فاصله دو كمان يا نزديكتر بود.» (مباركه نجم، كريمه8-9).
22- چهل حديث ص:354.
32- نديدم چيزي را مگر آنكه خدا را همراه آن و پيش از آن و در آن ديدم.» اسفار، ج1، ص711. علم اليقين ج1، ص94.
42- پروردگاري كه نديدم نپرستيدم. علم اليقين، ج1، ص94.
52- اربعين مجلسي ص771.
62- ديدار وجه كريمت را روزيم گردان. شبيه اين عبارت در دعاي سجده پيغمبر(ص) آمده است: اللهم اني أسئلك الرضا بعد القضاء و برد العيش بعدالموت و الذه النظر الي وجهك الكريم. احياء العلوم، ج1، ص91.3
72- شكوه به نزد خدا بايد برد.
82- چهل حديث ص:55.4
92- عقل خود بنياد ديني، محمدرضا حكيمي، همشهري ماه، شماره9 (آذر 0813)، ص93. اما برهان بديهي چيست؟ به اعتقاد آقاي حكيمي، برهاني بديهي است كه: «هم صورت برهان، شكل اول باشد و هم ماده مقدمتين يقيني و بديهي بي نياز از برهان، مانند الواحد نصف الاثنين». البته اين مفاهيم ديگر ديني نيستند؛ اينها از مباحث منطق صوري است. شكل اول از منطق صوري است كه به دست ارسطو پرداخته شده است و ميراث يوناني ها است كه به گفته خود آقاي حكيمي براي بستن بيت القرآن وارد بيت الحكمه بغداد شد. عقل خود بنياد ديني، ص34.
به نظر مي رسد كه اساساً تصور نفي عقل بدون عقل ممكن نباشد؛ حتي كساني كه كوشيده اند مسائل فوق عقلي را مطرح كنند، ناگزير براي اثبات نظر خود به عقل استناد كرده اند.
03- مكتب تفكيك، ص87.1
13- عقل خودبنياد ديني، ص24.
23- اصول كافي، ج1، ص52.1
33- آداب الصلاه ص:2.30
43- چهل حديث ص:0.66
53- چهل حديث ص:662
63- چهل حديث، ص5.45
73- ره عشق، ص63
83- چهل حديث ص745
93- آداب الصلاه ، ص.302
40- آداب الصلاه ، ص.264

 



عرفان اصيل و عرفان كاذب

علي جواهردهي
تعريف عرفان
عرفان از ريشه معرفت و شناخت است و تعريف آن در حوزه اسلامي مرتبط به شناخت هستي با محوريت الله است؛ يعني طبق ديدگاه اسلامي از عرفان، نمي توان خداوند را از عرفان اسلامي و تعريف آن به دور دانست. به عبارت ديگر محوريت خداوند براي شناخت هستي، مهم ترين شاخصه و عنصر اساسي است كه در عرفان اسلامي مورد توجه است، برخلاف ديگر عرفان ها كه ممكن است بيشتر به شناخت انسان توجه داشته باشد. اين در مسئله محتوا اما در روش نيز شريعت مداري از مؤلفه ها و شاخصه هاي اصلي عرفان اسلامي است؛ زيرا براساس اين باور، دست يابي به حقيقت، تنها از راه شريعت، شدني است. بنابراين از نظر روشي نيز تفاوت ماهوي با ديگر عرفان ها وجود دارد؛ زيرا شريعت را طريقت حقيقت مي داند. اين گونه است كه اطاعت و ولايت در عرفان شيعي و اسلامي معناي ديگري مي يابد. اما دور شدن از محوريت خداوند در عرفان به معني دور شدن از عرفان اصيل و معناي اسلامي آن است.
عرفان كاذب
اصطلاح «عرفان كاذب» يك پارادوكس است، يعني يك اصطلاح متناقض نماست، اگر حتي عرفان را به مفهوم ديگرش يعني شناخت مطلق بگيريم، يك نوع شناخت شهودي از هستي است كه در كنار شناخت فلسفي و عقلاني از هستي كه فلاسفه به آن معتقدند قرار مي گيرد. بنابراين مي توانيم بگوييم عرفان كاذب معنا ندارد، يعني اين واژه، اصطلاح نادرست و نارسايي است.
در اين راستا كاربرد كذب براي روش هاي مورد استفاده اين نوع عرفان، صحيح خواهد بود. عرفان يعني شناختن هستي، يعني وقتي شناختي صورت مي گيرد، ديگر معنا ندارد كه بگوييم كاذب، مگر اينكه در روش ها اين اصطلاح را به كار ببريم، يعني بگوييم اين عرفان از نظر روش، باطل و غلط است. عرفان باطل اصطلاح درست تري نسبت به عرفان كاذب يا دروغين است.
عرفان كاذب يعني عرفاني كه در روش هاي خود مسير درستي را طي نمي كند تا به معرفت مورد نظر برسد. همان طور كه اگر بخواهيم در علوم تجربي، تحقيقاتي را انجام دهيم بايد حتماً از روش هاي آزمون و خطا و تجربه و... استفاده كنيم و اگر از روش هاي غيرعلمي ديگر استفاده كنيم، به نتايج درستي دست پيدا نمي كنيم.
روشهاي شناخت هستي
در عرفان يعني شناخت هستي، ما دو روش معتبر داريم كه در طول تاريخ مورد استفاده قرار گرفته كه يك روش آن فلسفي بوده كه عقلاني محض است و روش ديگر شهودي است كه در حقيقت از راه دل و تهذيب نفس انجام مي شود. پس اگر تهذيب نفس را به عنوان يك روش قرار دهيم، ديگر نمي توانيم بگوييم كه كسي اين روش را به كار مي برد باطل و كاذب است، هرچند ممكن است روش اشتباه باشد. پس مي توان گفت كه روش، روش كاذبي است نه عرفان و لذا نتيجه هيچ وقت باطل نخواهد بود، اگر عرفان باشد.
شاخصه هاي عرفان كاذب
چنانكه گفته شد عرفان از ديدگاه اسلامي يعني شناخت شهودي از هستي كه با محوريت الله باشد، اگر اين تعريف را قبول كرده باشيم، عرفان هاي كاذب يا باطل، مانند عرفان هاي سكولار كه محوريت را از الله سلب مي كنند به كناري مي روند. عرفانهاي كاذب اين تفكر را كه هستي را مساوي با وجود مي دانيم و وجود را مساوي با الله مي دانيم از خود سلب مي كنند. با چنين كاري از عرفان هاي اصيل دور شده و وارد عرفان هاي كاذب مي شوند مثل اومانيستي كه در غرب هست.
اگر با محوريت انسان به شناختي دست پيدا كنيم و بخواهيم خداوند را از هستي حذف كنيم و جدا از محوريت خداوند به شناخت هستي بپردازيم و مطالبي را بيان كنيم، در حقيقت دچار بحران هويت مي شويم، چنانكه با حذف محوريت الله، بحران هويتي در عرفان به وجود مي آيد.
شاخصه اصلي عرفان كاذب، تغيير محوريت عرفان اصيل است. عرفان هاي كاذب، عرفان هاي اومانيستي يا سكولار هستند كه محور اصلي عرفان اصيل را جابه جا كردند و اين، امري طبيعي است.
همان طور كه قرآن بحث متشابهات و شبهات را مطرح مي كند و مي فرمايد كه عده اي جايگزين سازي مي كنند، يعني محوريت اصلي موضوعي را برمي دارند و چيز ديگري را به جاي آن قرار مي دهند كه محور جديد به عنوان محور تفكر و حركت جايگزين حقيقت واقعي مي شود، چنين مشكلي در عرفان هاي كاذب به عنوان شاخصه اصلي نيز قابل شناسايي و رديابي است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14