(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 28 دي 1388- شماره 19562
 

محض يادگار
صداي پاي نگاهم را اينگونه تصوير كرد گزارشي از نمايشگاه عكس بوي بهشت
آيينه وحي
آخرين گوهر
پيشنهاد قزوه شاعران ايران و جهان با هم رقابت كنند
اين طايفه كتاب خوان!



محض يادگار

مرتضي اميري اسفندقه
زندگي با مرگ و نفس در نفس مرگ، زيستن، اين فضاي باز را پيش چشم قيصر قرار داد تا زود، خيلي زود، انسان باشد و بماند. انسان شاعر. شاعر انسان.
قيصر، صداي زنگوله مرگ را هر لحظه و همه جا مي شنيد و مي نوشيد و در موج معصوم اين صدا به صداي چپ و راست. از راه نمي رفت. صراط او مستقيم بود.
از ميان همگنان او. كسي چون او نتوانست سال هاي سال بميرد تا بتواند يك نفس زندگي كند حتي هيچ يك از همراهان و همدلان او نتوانستند يك ذره، يك مثقال، مثل او بميرند.
مرگي كه گرم و هر نفس با قيصر همراه بود، را همگنان او نمي ديدند و اگر مي ديدند در قيصر مي ديدند و نه در خود.
مرگ رازش را با قيصر در ميان نهاده بود تا از گنج با بسته و آز آنگير شعرش پرده بردارد. گنجي از دست گلها همه آفتابگردانند كه مرور شعر را دلپذير كرده است.
معرفي مرگ ازچشم انداز شعر قيصر از صميمي ترين و معصومانه ترين معرفي هاست.
قيصر از نخستين نفس گريه در دومين صبح ارديبهشت 38 تا قيصري كه آرام و سر به زير/ با پاي خود به مسلخ تقدير ناگزير/ نزديك مي شود. شكوهمندترين و صادقانه ترين تصويرها را از مرگ به رخ مي كشد.
تصويرهايي كه هنگام ديدن آن اگر گاه به گر يه نيفتي... كه مي افتي؛ مي توان خواند و گريست داغ قيصر را.
مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآورده ام
همگنان قيصر از مرگ اگر نه غافل بودند، به اندازه قيصر آگاه نبودند كه مرگ و در سال هاي فرجامين عمر ظاهري قيصر نام ديگر قيصر شده بود. هم چنان كه درد از سر تا پاي قيصر مرگ مي باريد. مرگي كه قيصر آن را نه شنيده، كه ديده كشيده و چشيده بود و پذيرفته بود.
مرگي كه از قيصر مي كاست تا بر شعرش بيفزايد.
مرگي كه از قيصر نخواست و اگر خواست نتوانست كه سرايش را باز ستاند.
مرگي كه قيصر را نترساند تا شعر قيصر نيز هم نترساند.
مرگي كه قيصر را ذليل زندگي نكرد و به گوشه اي نينداخت.
و به افسردگي بر طبع و پژمردگي هاي روان او نينجاميد.
مرگي كه مست شكيبايي و شاعرانگي قيصر بود و شيفته جان گرفتنش.
مرگي كه از بر شيفتگي زود قيصر را برد و ناگهان...
باري و آري كه رويارويي قيصر و مرگ، از سر شوخي نبود اگر چه قيصر هوشمندانه به شوخيش گرفته بود كه اين رويارويي عميق و دقيق بود. قيصر مرگ را نفس مي كشيد شايد همگنان قيصر گمان كنند كه قيصر را بيشتر و بهتر از كه وكها شناخته اند و مي شناسند كه با او چاي خورده اند و هر چه از اين دست.
اما قيصر را قيصر مر گانه، را شناخت كاري دشوار بود دشوار به اندازه دشواري شناخت مرگ!
درك حال محالي قيصر حال عالي مثل گل در چنگ چنگيز مغول قيصر اگر آسان بود كه نبود و مي نمود، درك او سخت دشوار بود.
حال او پرسيده مي شد و اما بال او...؟!
ادبيات معاصر پس از پيروزي انقلاب اسلامي و از دل شاعران اين انقلاب ملي شاعري بزرگ تحويل گرفت اما به قيمت مرگ! مرگي زود از گرد راه رسيده.
به برگ هاي ماندگار ميراث شعر يادگار پارسي با دست قيصر برگ ها و برگ ها افزوده شد در فرصتي كوتاه تر از خطبه تندر و به بهايي نفس در نفس مرگ زدن جاني كه جوان افتاد و طبعي كه نهال شكسته شد آيا با وجود اين همه شعر ناب و بي دروغ و بي نقاب كه از قيصر مانده است و تا براي هميشه شعر پارسي، قيصر مرده است؟
آيا اين مرگ بود كه به سراغ قيصر آمد يا جاودانگي؟
بي ترديد، شناخت قيصر، هم چنانكه در روزگاران چاي خوردن با او مرهون شناخت شعر او بود. امروز روز نيز جز از طريق متن شعر او امكان پذير نيست قيصر در خاطرات با او عكس گرفتنها و چاي خوردن ها و آمد و شد با او به اين انجمن و آن انجمن نه تنها نيست و نخواهد بود كه اين خاطرات حتي مي تواند مانع شناخت او شود كه او چونان روزگاران حضورش در ميان ما- امروز و در هنگامه اسف انگيز كوچش از ميان ما فقط و فقط در شعرش حاضر است.
و حافظه اي كه جان شعر قيصر را در خويش دارد قيصر آشناست.
قيصر نبي نبود كه راز مرگ خويش بداند و صبوري پيشه كند و كرد.
قيصر ولي نبود كه بتواند در عين دانستن رازي بزرگ- راز فرجامين فرصت، راز مرگ و تغافل بزيد و توانست و زيست.
آن كيست كه بداند كه عن قريب خواهد مرد و نه تنها بسرايد كه بسازد!
لبخند و رضايت او وجود آن همه مرگ! با قيصر همراه بود. رضايت و لبخندي كه نقطه پايان همه تعارف هاي مصنوعي و جدال هاي بي مايه در جمع همگنان بود همگنان قيصر از مرگ غافل بودند كه ناشداست و اگر نبودند كه شدني است بي مايه قيصر با مرگ رفيق نبودند اما همه و همواره مي دانستند و شايد مي ديدند كه وقتي قيصر سخن مي گويد ديگر اين مرگ است كه سخن مي گويد. مرگي زنده! و مرگ دروغ نمي گويد.
در طول تاريخ ادبيات پارسايي پارسي نيز اين شاعران مرگ آگاهند كه به بهترين و روشنترين شعرها دست يافته اند.
آن شاعران كه مرگ را نزيسته اند و زندگي را نمرده اند در هيچ دوره اي هيچ شعر كار درستي نتوانسته اند بسرايند و بسازند.
زمزمه، زندگي درست از حنجره شعرهاي مرگ آگاه بلند شده است، اين زمزمه در شعر شاعران مشتاق انتحار و محتاج خودكشي نيست و نبوده است. كه مرگ در شعر شاعران مرگ آگاه گرم است همچون آغوش مادر كودك نوپاي را قيصر بارها و بارها مرد پيش از آنكه بميرد تا شعر پارسي زندگي بارها از سرگرفته را به رخ بكشد.
آيا آنكه مي ميرد پيش از آنكه بميرد و بارها، از مرگ ولو در بستر شهادت نمي آفريند و از خويش هرچند مرده، شهيد؟!
و قيصر همچنانكه نيما گفته بود «دوره شهادت» را گذراند و نمرد كه شهيد شد شايد وقتي ديگر، يا حتماً وقتي ديگر دانش آموزي انشايي با موضوع: مرگ در شعر قيصر مي نويسد.
آنگاه در آن نوشته خواهيم خواند كه مرگ اين همراه و همگام اول و آخر در شعر قيصر و در مقام مقايسه با شعر بامداد و اخوان و فروغ و سهراب از امروزيان و از ديروزيان، شعر نظامي و حافظ و خيام و فردوسي- چقدر بي پرده است آنهم در روزگاراني كه مرگ در آن گرچه بر طاق نسيان است هر روز و همه جا به فجيع ترين شكل ممكن در نما و نمود است.
روزگاراني كه هنرمندان آن مرگ را نمي زيند و مرگ گريزند...
و هم از اين روست كه متون هنري صوتي و تصويري انباشته از دروغ هاست و لبريز از من هاي اضافه. دروغ ها و من هايي كه آتش خودكامگي را هيمه است و امپراطوران فتنه هاي جهان دريده را- خاطرنواز و خوشايند.
امپراطوراني كه هنرمندان را مرگ گريز مي پسندند و مي خواهند تا به زندگي ظاهريشان بتوانند به سكوها وسكه ها!
امپراطوران دربه در بي درباري كه به زور اسلحه، دنيا را همه دنيا را برآر تا از خويش كنند و در اين تهاجم، هنرمندان مرگ گريز پل هاي آبي و خاكي اينانند.
هنرمنداني كه بزرگند به بزرگي امپراطوران جهانخوار و جايزه ها و جيفه ها و صلايشان نيز هم بزرگ است و براين قياس دربارشان نيز بايد بزرگ باشد بزرگتر از دربار كدخدايي و خاني و خليفه اي! پس كدامين دربار بزرگتر از دنيا!
و اينچنين است كه شاعران مرگ ناآگاه از مرگ در هراس و هوا و فرار به سوسه و دسيسه امپراطوران همواره گرسنه جهانخوار شاعران درباري شدند شاعران دربار دنيا.

 



صداي پاي نگاهم را اينگونه تصوير كرد گزارشي از نمايشگاه عكس بوي بهشت

جهانگير راهنورد
سرگردان و حيران مشتاق چشم اندازي از نمايشگاه بودم. مسير انتخابي درست بود. از چندنفري سؤال كردم. به درب نگارخانه چليپا رسيدم؛ عكس بسيجي با كلاه بافتني كه نمي دانم مادرش يا مادري در شبهاي زمستاني آن رابافته، با خط هاي سفيد راه راه به او پيشكش كرده بود، چفيه اي به دور گردن و لباسي كه آستين بلندي داشت و لبه آن را برگردانده و خنده نگاه و لبانش انتظار نگريستن به او راكوتاه مي نمود. طلبه جواني كه استخاره هايش زبانزد بود. اما هنگامي كه وارد شدم در يك لحظه شوكه شدم، خجالت كشيدم. آخر من آماده نبودم. به نظر مي آمد؛ همه چشمها گويي مرا مي پائيد. دستي به سر وصورت كشيدم. كت و شلواري به تن داشتم، به خود گفتم بابا اينها خودموني اند. تلألو ذهنم،ياد ياران ونگاه عارفان را فرياد كرد. گويند ابن عباس در خبر مفصلي از پيغمبر «صلي الله عليه و آله» نقل كرده كه درساق عرش نوري ديدم كه فروزنده بود مانند حوريان بهشتي، گفتند اين دختر «انسيه حوراء» است و چون در بهشت را گشودند بوي حضرت فاطمه(س) را استشمام كردم.و در همين فكر خط نگاهم را رقم مي زدم كه يادم آمد نگارخانه بوي بهشت اينجاست. كمي كه به خود آمدم نفسم به شماره افتاده بود. در هيجان نگاهها، عرق سردي كردم و از دور با اشاره دستهايم خط نگاهها را منحرف به جلو نمودم. نگاههايي كه حرفهايي بسيار داشتند و در غبار نيسان لحظه هاي عمر ما به بادهاي مجنون سپرده شده بود و آنگاه نگاهم به تلألو قاب، روبرو افتاد؛ رب الشهدا و الصديقين؛ و گلهاي رز قرمز يخ زده در برف زمان...
انگار ابرهاي آسمان بر روي سنگ نوشته قبر شهيد ننشسته بود و گلهاي يخ زده را بو مي كرد و به پروردگار شهيدان و راستگويان قسم مي داد.
چشم به هر سو مي كشاندم و پلك بر هر طرف كه مي زدم همه نور بود و فرياد، عكسهاي بسيجي بي ريش اما با ريشه، عكسهاي آفتاب خورده زنگ زده، انگار انگشت زمان هم با آنها عشق بازي كرده بود. رنگ پاشي زمانه به قدري زيبا بود كه هويت نگاه مقدس را صدچندان كرده بود، قاب نگاه بسيجي جوان كه از پشت پرده سفيد چين چين كه مادرش برايش دوخته بود با آن همه حياء، مصمم و با حس عارفانه به آن سوي گذر زمان فرياد مي كرد. مرواريدهاي بجامانده از اثر نم باران هاي باطراوت زمان بر روي قاب عكس مردان با معرفت و حجله دامادي با كله قندهاي سفيد بسان فرشتگان بي بال فرود آمده بر كالبد زمين، نگاه هر بيننده اي را به خود جلب مي نمود. خواهش جان را با نگاه دل بر آستان وجود عارفان فرياد كردم. و به نظاره آن همه احساس و بودن و ديدن و نگفته هاي دفاع مقدس و به انگاره هاي مادران پاي برعرش نشستم. چشمانم بر زبانم لبخند زد و احساس نشكفته ديروز را قلم زد. لحظه اي با محمد بهمني هم صحبت شدم بچه تهران، 27 ساله، مهربان، متين، مي گفت آقا مجيد از من باتجربه تر است، بچه شهريار و يادگار شهيد است و در عمق نگاهش يادياران پاي بر عرش بود. عكاس نبود عاشق بود و از خاطرات نگاره هاي ذهنش مي گفت. و ناگهان در گوشم صداي نگاه شهيدي سنگيني كرد برگشتم و ديدم؛
چراغ گردسوز مادر
دو چراغ گردسوز پرنور در كنار قاب عكس بسيجي شهيد نظرم را جلب كرد معلوم بود در ميانه غروب در سرخي نگاه آفتاب از پشت كوه، دستهاي پينه بسته مادري چراغها را روشن كرده و قدري كنار چراغها و بچه اش نشسته و با او لحظه اي از خطرات گذشته گفته است. هواي سرد، دم گرماي چراغ را بر پشت شيشه نگاه شهيد با مادر نگاشته بود. حس بودن و ديدن و غم نانوشته مادر و اشكهاي غلتان، و حرفهاي زمان را بر من زد و با خود گفتم لبخند مادر به شهيد در ميان كورسوي چراغ در ميانه شب واقعاً ديدني است. و آنگاه پاك كردن مه نشسته بر چشمان شيشه اي پسر، قلب هر بيننده اي را به تپش وامي دارد.
طلبه بسيجي
بسيجي با كلاه بافتني با لبه سفيد راه راه و چفيه حلقه شده به دور گردن و آستين هاي برگشت خورده پيراهن و خنده بي رياي ابروان كماني در ميان نگاههايش نظر هر بيننده اي را به خود جلب مي نمود. بي ريا، خاضع، به قول بچه ها خاكي، با قرآني جيبي، من نمي شناختتمش محمد بهمني گفت: «براي بچه ها استخاره مي گرفته» ما شرمنده نگاه بارانيش بوديم و بغض در نگاره چشمان امانمان نمي داد. اما او لبخند بر لبانش پاك نمي شد و بر حسرت روزگار ما مي خنديد و نفس به شماره افتاد.
ردپاي پرنده
قاب عكسي كه نمايانگر ريزش تازه برف بر سنگ نوشته آن بود از زيرچترسفيد آن قاب سنگ قبر نمايان بود و آنچه چشمان را به بازي مي گرفت، ردپاي پرنده اي برحاشيه مزار شهيد بود به مانند رقص نور آسمان در تلألو نگاه باران، قوسي كميني و گردش پروانه اي. در اطراف مزار شهيد تداعي مي نمود. با خود گفتم خدايا ردپاي پرنده بهشتي را بر كجا نوشته اي كه ساربان نگاههاي بي ريا را بر جان ما مي انگاري و انگارحركت دوار فرشتگان آسماني در كالبد زمين است.
دالان زمان
وقتي به نظاره 49 قطعه عكس نگارخانه نشستم. گذر زمان را ديدم، اما پويايي و زندگي بيش از همه چيز نگاه من را به خود آشنا مي كرد. رنگ برف آب شده بر سنگ نوشته قبر، ريزش رنگ آهن زنگ زده بر گل ميخك قبر باران زده تا حركت مارپيچ بجامانده از آب شدن برف يخ زده بر روي سنگي كه عطر يا زهراي(س) آن چشم هر بيننده اي را نوازش مي كرد. و آنگاه سايه روشن نگاه هر شهيدي درميان رگبرگهاي درختان نمايان بر روي قاب عكسها تداعي گردش طبيعت را مي نمود. و همه و همه تداعي گر زمان و گردش ايام را مي نمود و اما نماد استواري و پويايي و گرمايي وجود نگاه هر شهيدي، دلگرمي عجيبي بر هر انساني مي دهد و فناناپذيري و حركت نگاه هر شهيدي را درمقابل نابودي و آسيب پذيري عوامل مادي در گذر زمان را تداعي مي نمود كه دنيا محل گذر است و يادها و خاطره ها باقي است.
رنگين كمان
عكس بسيجي، غيربسيجي، جوان و غيرجوان، 23 ساله گمنام، طلبه، شخصي، داماد و همه و همه در اين دفاع مقدس پرتوافشاني مي كردند. جبهه و شهيد و شهادت محدود به يك نام و نشان و يك قطره باران نبود در دفاع از كيان خود همه يكي بودند و يكي ها همه بودند. قطره ها دريا بودند و فريادها خروش، زمان زمان جانبازي بود، رنگ و مقام و گروه در زبان معني نداشت همه خاكيان افلاك بودند و بس، معرفت درشناخت اصل بود و بس، و ما را همين بس كه رنگين كمان فريادها بوديم. تنوع تيپ نگاهها، اصرار نسيم هاي درحال وزش بر آسمان نگاه هر شاهدي بود. و آنچه دراين قابها، ذهن را به انگشت ندامت و اشاره مادران و خواهران فرياد كرد و اين بود و بس...
اساس نگاههاي عاشقان و هرآنچه دراين نگارخانه بود همه زنده بود و پويا و مي توان زندگي را حس كرد و ديد و گفت پرنده رفتني است پس پرواز را به خاطر بسپار.
برگزاركنندگان نمايشگاه همچون دفتر هنرهاي تجسمي پايداري با همكاري نگارخانه چليپا، موزه هنرهاي معاصرتهران، اداره كل هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، موسسه توسعه هنرهاي تجسمي معاصر، مركز فرهنگي ميثاق، بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس وپايگاه مقاومت بسيج شهيدآويني حوزه هنري، همه و همه اين زندگي و پويايي را يافته بودند كه تشنه نگاه شهيدان و احياگر فرهنگ دفاع مقدس زمانه خود بودند. باشد كه يادها در خاطره ها حس بودن را فرياد نمايد.
در زير گفتگوي كوتاهي با محمد بهمني يكي از عكاسان اين مجموعه كرده ايم كه ازنظر مي گذرانيد:
- از چه سالي به عكاسي پرداختيد؟
- از سال 79-78 شروع كردم و بيشتر مستند اجتماعي و طبيعت عكاسي مي كنم و درحال حاضر هم بيشتر فيلم مستند مي سازم و كمتر عكاسي مي كنم.
- باتوجه به نمايشگاه بوي بهشت و عكس شهيدان؛ با چه رويكردي اين موضوع را انتخاب كرديد؟
- بعضي وقت ها؛ يك عكاس زيبايي هايي را مي بيند و لمس مي كند كه دوست دارد بيننده هم با آن ارتباط برقرار كند و ببيند؛ تا به اين نگاه برسيم، مسأله زمان مطرح بود. چيزي كه ما از بهشت زهرا ديديم يك مقدار از زاويه نگاه ما را دربر مي گيرد و يك پروسه طولاني طي شد و اين مجموعه عكس ها همه نگاه ما نيست و يك منتخبي از آن ها است.
- از چه زماني به عكاسي درمورد شهيد و شهادت پرداختيد؟
اين عكس ها طي پروسه اي از 82 تا 85 گرفته شده است؛ مرتب عكاسي كرديم و ماحصل اين عكاسي اين مجموعه شده است.
- چرا همان زمان اين نمايشگاه را برپا نكرديد؟
براي برپايي نمايشگاه با هيچ جا به نتيجه نرسيديم و از ارتباط لازم و كافي برخوردار نبوديم. بعد از مدتي آقاي سيدحميد شريفي به ما گفت اين جا نمايشگاه عكس بوي بهشت را برپا كنيد و ما هم از آن استقبال كرديم.
- زماني كه از قبر يك شهيد عكس مي گرفتيد آيا يك ارتباط حسي و دروني با آن شهيد هم ايجاد مي شد؟
- اين موضوع برمي گردد به درون انسان و من دوست ندارم درموردش صحبت كنم. به طور كلي سير اين نمايشگاه از درون اين قاب ها درآمد؛ يك مادري كه نه گرافيك مي داند نه چيدمان اما آمده در قاب شهيدش چيزي چيده است و اگر هركسي يك نگاه به آن ها كند، حس آن مادر را مي بيند. مادري كه آرزوي دامادي اش را داشته؛ دو كله قند كوچك گذاشته است.
- شما يك مجموعه عكسي از گروه تفحص شهدا داشتيد؛ از حال و هواي عكاسي از اين مكان ها بگوييد.
¤ اواخر تفحص بود و من و مجيد با نگاه نويي كه اين آدم ها چه كساني هستند رفتيم؛ افرادي كه در بيابان با مشقت و سختي با بيل مكانيكي زمين را زير و رو مي كنند و در معرض خطر انفجار مين هستند؛ چگونه زندگي مي كنند؟
- متأسفانه يكي از دوستان ما كه رهبري گروه را به عهده داشت؛ در منطقه تفحص شهيد و كار تعطيل شد. در كار گروهي متأسفانه وقتي مشكلي پيش مي آيد مسئولين دستور تعطيلي آن را مي دهند؛ درحاليكه اين نشان دهنده آن است كه ما بسترهاي فرهنگي را نمي شناسيم و حاضر نيستيم براي آن هزينه كنيم؛ با محاسبه اي كه انجام شد هزينه، تجهيزات و ابزارهاي موردنياز براي امنيت گروه آنقدرها زياد نمي شد. درحال حاضر ما شاهد آن هستيم كه در بوسني هنوز دارند در رابطه با موضوع جنگ كار مي كنند و بانك اطلاعات DNA همه خانواده هايي كه مفقودالاثر داشته اند جمع كرده اند و هر استخواني كه در تفحص پيدا مي كنند؛ روي آن كار مي كنند. اما ما به خاطر ترويج فرهنگ شهادت آمده ايم اين كار را باب كرده ايم كه در هر مكاني چند شهيد دفن كنيم و گلزار شهدا درست كنيم؛ اما راه ترويج فرهنگ شهادت اين نيست؛ در عوض بايد بياييم از خانواده هاي مفقود الاثرها يك بانك اطلاعاتي DNA تشكيل دهيم؛ و اجسادي كه از تفحص به دست مي آمد؛ به خانواده هاي بازمانده تحويل مي دادند.
ما با برگزاري اين نمايشگاه درنظر داشتيم در راستاي شهدا و فرهنگ آن ها نشان دهيم كه اين شهدا كه منفرد از خانواده شان نيستند؛ اين تأثير فرهنگ خانواده را نشان مي دهد. اما باتوجه به دفن شهدا در هر مكاني بايد بگويم كه راه انتقال فرهنگ شهدا اين نيست.
- بالاخره شما با يك هدفي اين عكس ها را گرفتيد؛ آيا به هدفي كه مي خواستيد رسيده ايد؟
بعضي هنرمندان دنبال اين هستند كه هنر آرت كار كنند؛ چوب و در و تخته و سايه را روي هم مي گذارند تا جلوه هنري اثرشان را زياد كنند اما ما آمديم عكاسي مستند كار كرديم.
- آيا شما در اين مسير از سوي متوليان فرهنگي و مسئولين حمايت مالي شديد؟
- ما مشكل سيستم داريم. مسئولين ما فرهنگي نيستند و كسي كه در زمينه فرهنگ كار مي كند با الفباي فرهنگ و هنر بيگانه است؛ و به جنگ به شكل تبليغاتي نگاه مي كنند؛ حمايت از اين گونه آثار كجاست؟ اما اگر بياييم بدون ديدگاه تبليغاتي و از زاويه فرهنگي به اين گونه آثار نگاه كنيم؛ موضوع بسيار عميق است.
بسياري از اتفاقات به صورت مستقيم و غيرمستقيم با موضوع جنگ ارتباط دارد اما كساني كه با فرهنگ بيگانه اند مي خواهند به موضوع جنگ به صورت مستقيم بپردازند. شما به من يك مجموعه عكس جنگ نشان دهيد؛ آيا واقعاً جنگ تمام شده؛ اعتقاد من اين است كه ما نتوانسته ايم هنر انقلاب و جنگ را نشان دهيم و درحال از بين رفتن است؛ جنگ هنوز تمام نشده و ما هنوز با آثار و تبعات آن روبرو هستيم، دوراني كه عكاسي كردم با بودجه خودم به عكاسي پرداختم و ما يك فرهنگ را ثبت كرده ايم و درحال حاضر مي خواهند مزار شهدا را يكسان سازي كنند؛ اين يك فرهنگ است؛ عكس شهيد را مي بينيد؛ جانمازش، تسبيح آن و... در حقيقت گلزار شهدا را دارند تبديل به «قبرستان كشته شدگان جنگ» مي كنند. فرهنگ اين شهدا؛ قاب هاي عكس و وسايلي است كه از شهدا باقي مانده است.
من متولد 1361 هستم وقتي جنگ تمام شد؛ تازه رفته بودم كلاس اول دبستان؛ حالا مي خواهم بعد از 20سال يك كار هنري در رابطه با جنگ بسازم پس بايد از روي آثارشان اين كار را بسازم؛ چرا مي خواهند همه چيز را يكسان سازي كنند؛ ما مي خواهيم عكس شهيد ببينيم و اصلاً يك فرهنگ خاصي در گلزار شهدا حاكم است با يكسان سازي در حقيقت داريم يك فرهنگ را از بين مي بريم. اين چه هنري است؟ ما نبايد به اتفاقي كه افتاده دست بزنيم؛ به نظر من «گلزار شهدا» يك موزه دفاع مقدس است.
- عكاسي مزار شهدا از كجا شروع شد؟
- ابتدا از قاب عكس شهدا بر سر مزارشان شروع كرديم؛ اما بعداً در فصول مختلف به عكاسي پرداختيم؛ مثل ردپاي پرنده، سنگ شهداي گمنام، پاييز و...
- اين حركت ادامه پيدا مي كند؟
- بله، مجموعه هايي از دل اين نمايشگاه بيرون مي آيد.

 



آيينه وحي

ما خسته كوي تو و تو عين دوايي
اي منجي عالم! تو شفيعي، تو شفايي
هستيم گداي سر كوي تو، چه باشد
گر لطف كند خسرو خوبان، به گدايي
اي ختم امامت! بشكن جلوه خورشيد
ما منتظرانيم كه تو رخ بنمايي
آنجا كه بود راه اميد همه مسدود
تنها تو در خير به عالم بگشايي
سرگشته چو پرگار به آن نقطه خاليم
بنهفته رخ خوب، پس پرده چرايي؟
ره گمشدگانيم در اين وادي حيرت
اي آينه وحي! كجايي تو كجايي؟
اي مهدي موعود، به وصف تو چه گويم؟
والاتر و برتر ز همه مدح و ثنايي
اي زاده انوار مطهر، حي قائم!
من هرچه بگويم، به نظر خوب تر آيي
شعر من و مدح تو، بود حرف غريبي
با گفته قدسي تو به توصيف سزايي
آن به كه ببندي درگفتار «سعيدا»
در مدح شريفش، سخن حشو چه خايي؟
محمد سعيد اعتمادي

 



آخرين گوهر

اي گهر آخر درياي دين
چشم به برگشت تو دارد زمين
منتظرانيم به ديدار تو
مشتريانيم و خريدار تو
خلق، پريشان شده از دوري ات
جان جهان، واله مستوري ات
هرشب جمعه كه فرا مي رسد
وعده اي از عشق به ما مي رسد
دل كه به اميد تو وابسته شد
لايق و بايسته و شايسته شد
كاش بيايي! كه پس از سال ها
نورببخشي به شب و روز ما
محسن اميدي

 



پيشنهاد قزوه شاعران ايران و جهان با هم رقابت كنند

عليرضا قزوه گفت: براي شناساندن هر چه بهتر فرهنگ كشورمان به سراسر جهانيان و براي توليد آثار فاخر ضروري است در پنجمين جشنواره شعر فجر شاعران ايران و جهان به رقابت با يكديگر بپردازند.
عليرضا قزوه شاعر در گفت وگو با روابط عمومي چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر، گفت: شعر هنر اول و هويت ما ايرانيان است كه ريشه در فرهنگ كهن فارسي دارد، به طوري كه شاعران صاحب نام و ارزشمند ايراني همچون حافظ، سعدي، مولانا و.... در سراسر جهان شناخته شده اند، از همين رو براي شناساندن هر چه بهتر فرهنگ كشورمان به سراسر جهانيان و براي توليد آثار فاخر ضروري است در پنجمين جشنواره شعر فجر شاعران ايران و جهان به رقابت با يكديگر بپردازند.
وي افزود: با نگاه كلي به سه دوره قبل، دعوت از بزرگان و پيشكسوتان عرصه شعر و سپردن دبيري جشنواره شعر فجر به آنان، بها دادن به آثار شاعران جوان، تقويت و حضور شاعران جهان از جمله شاعران كشورهايي چون تاجيكستان، افغانستان، تركيه و هندوستان، انتخاب بهترين رسانه برتر در حوزه شعر براي اولين بار، ايجاد رقابت و مسابقه اي كردن جشنواره در تمام گروه هاي سني،
عدالت محوري و دعوت از داوران متخصص در هر حوزه از نقاط قوت چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر است.
شاعر «قطار انديمشك» تصريح كرد: از آن جا كه امسال جشنواره شعر فجر از همايش شاعران ايران و جهان جدا مي شود، به نظر بنده بهتر است اين دو رويداد با يكديگر ادغام شوند و با در نظر گرفتن هداياي نفيس، بين شاعران پارسي گوي و فارسي زبان داخلي و خارجي، رقابت ايجاد شود تا اين قضيه به رشد شعر و شناساندن آثار شاعران نام آشناي ايران به ساير كشورهاي ديگر كمك كند.
چهارمين جشنواره بين المللي شعر فجر بهمن ماه سال جاري در سراسر كشور برگزار مي شود.

 



اين طايفه كتاب خوان!

جواد نعيمي
بديهي است كه همگان كتاب نمي خوانند! اما آن عده هم كه مي خوانند، با انگيزه هاي متفاوت و گوناگوني بدين كار مي پردازند. چنان كه مي توان كتاب خواني و كتاب خوانان را به اين گروه ها ]مثلاً[ دسته بندي كرد:
سرسري خوان ها كه بدون دقت و تأمل كافي يك نوشته را ]حتي گاه تا انتها[ مي بلعند!
فله اي خوان ها كه هر موضوعي را به صورت هرچه پيش آيد خوش آيد، به مطالعه مي گيرند!
يك سويه خوان ها كه تنها به يكي از رده هاي كتاب ها ابراز علاقه مي كنند مثلاً فقط و فقط رمان مي خوانند!
مقطعي خوان ها كه گاهي، به مطالعه بخشي از موضوعي، در كتابي، روي خوش نشان مي دهند!
سربندي خواندها كه تنها براي سرگرم بودن] و نه آموختن و فهميدن[ كتابي را به دست مي گيرند!
تندخوان ها كه اين گروه اگر براي بهره وري بيش تر از زمان و البته همراه با درك مطالب، مطالعه كنند بسيار خوب است، اما اگر صرفاً براي آن كه كتابي را پيش از موعد بخوانند، به كتاب خواندن بپردازند، بهره چنداني نخواهند يافت!
تفنني خوان ها كه پراكنده، بي برنامه و فقط بر سبيل تفنن چيزي را مي خوانند و مطالعه در برنامه هاي روزانه آنان جايگاه تعريف شده خاصي ندارد!
سياسي خوان ها كه تنها به مطالعه آثار و مسايل سياسي مي پردازند و از ديگر مسايل خود را محروم مي كنند.
كم خوان ها كه هيچ علاقه و انگيزه اي به مطالعه مدون و حتي به پايان رساندن يك كتاب ندارند، بلكه تنها به مطالعه صفحه يا سطرهايي چند، بسنده مي كنند!
جايزه اي خوان ها كه تنها به مطالعه كتاب هايي مي پردازند كه براساس آن ها مسابقه اي ترتيب داده شده باشد، آن هم به قصد قربت براي برخوردار شدن از جايزه ]به قيد يا بي قيد قرعه![
مصلحتي خوان ها كه بنابر مصالحي ]كه گاه خودشان تشخيص مي دهند[ اثري را به شرف مطالعه مفتخر مي كنند!
درسي خوان ها، كه فقط و فقط والا و بلا بايد تنها كتاب هاي درسي را نوش جان انديشه خود كنند و اصلاً هم به روي مبارك شان نياورند كه در پهنه هستي غير از كتاب هاي درسي، چيز ديگري هم براي خواندن وجود دارد!
عادتي خوان ها كه برحسب انجام وظيفه براساس عادت، به كتاب و كتاب خواني نظر لطف دارند!
غيرمكتوب خوان ها كه نظر مساعدي به كتاب هاي چاپي ندارند، بلكه بيش تر به مطالعات اينترنتي مي پردازند!
روزنامه خوان ها كه دل شان نمي آيد جز مطالب روزنامه ها، نوشته هاي ديگر و يا كتابي را ازنظر مبارك بگذرانند!
بازاري خوان ها كه خوش ندارند مطلبي را بخوانند كه درك و تحليل و بهره وري از آن نياز به تفكر و تعمق داشته باشد بلكه به چند موضوع برجسته اي كه هرازگاهي مدگونه به وسيله ناشراني آگاه به بازار مصرف! و گاهي هم بسيار مسرفانه منتشر مي شود، چشم مي دوزند!
خوابي خوان ها كه وقتي به دلايلي خواب به چشمان شان نمي آيد، اثري را مطالعه مي كنند تا بخوابند ]برخلاف كساني كه كتابي را مي خوانند تا به خواب نروند![
موضوعي خوان ها كه براساس علاقه يا رشته و تخصص و مهارت خود، تنها به مطالعه در همان زمينه اهتمام مي ورزند.
برگزيده خوان ها كه به شيوه هايي گوناگون از آثار برگزيده و برجسته در يك يا چند زمينه خاص اشراف مي يابند و به سوي مطالعه آن ها مي شتابند!
خوب خوان ها كه افزوده بر داشتن برنامه مطالعاتي، روشن بودن هدف خواندن، استاد بودن در گزينش كتاب خوب و يادداشت برداري از مطالب لازم و مفيد، هر اثري را با تفكر، تأمل و با ديدي منتقدانه مي خوانند تا پيوسته برترين سخن ها و معاني را بيابند و برگزينند و در مجموع از خواندني علم افزا، انديشه زا، درست و ثمربخش برخوردار شوند.
من بنده، به شخصه به همه گروه هايي كه ذكر خيرشان را كردم، احترام مي گذارم، اما درود ويژه خويش را به پيشگاه آخرين گروه تقديم مي دارم.
در پايان، به يادها مي آورم كه بنابر آن چه گذشت، ما، در جامعه خواننده كم نداريم! ]به ويژه اگر آواز خوانان را هم به اين گروه هاي بيست گانه بيفزاييم![ تنها چيزي كه مي ماند كتاب خوب است كه آن هم اميدواريم به همت ناشران دردآشنا و فرهنگ دوست، به زودي ديدارها با كتاب هاي به راستي خوب، تازه گردد!

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14