(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 11 بهمن 1388- شماره 19573
 

برخي نخبه ها دروازه ها را بازكردند و چشم ها را بستند
ماجراي نوزادي كه به كام مرگ فرو رفت ادامه خاطره ششم؛ مرگ اسد در هاله اي از ابهام- 9

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




برخي نخبه ها دروازه ها را بازكردند و چشم ها را بستند

از نخبگان توقع بود براي هويت فرهنگي ملت ارج قائل شوند
28/02/1383
يك وقت هست كه يك نفر را مي خوابانند و ماده اي را كه نه براي او لازم است و نه او به آن ميل و اشتهايي دارد و نه برايش مفيد است، به زور در حلقش مي ريزند، يا به او تزريق مي كنند؛ اين، نامطمئن است؛ اين، تهاجم فرهنگي است؛ همان كاري كه با ملت ايران در طول سالهاي متمادي كردند. از سياستمداراني كه وابسته بودند، از آنهايي كه با قراردادهاي مالي دهن شان را مي بستند، هيچ توقعي نيست؛ اما از شخصيتهاي علمي و فرهنگي در آن دوران اين انتظار و توقع بود كه اگر داراي هر عقيده يي هستند، ولو اسلام را هم قبول ندارند و ايمان اسلامي هم ندارند، براي هويت فرهنگي اين ملت ارج قائل شوند؛ اما ارجي قائل نشدند؛ دروازه ها را باز كردند و چشمها را بستند و مجذوب و خيره شدند و ما را عقب انداختند. به خاطر همين، ما در ميدان علم و فناوري عقب مانديم.
تاريخچه جنگ رسانه هاي عليه جمهوري اسلامي
28/02/1383
شما ببينيد براي اين راديوها و تلويزيون ها و اين شبكه هاي اطلاع رساني كه هدفشان كشور ماست، چقدر سرمايه گذاري شده است. آنها چند برابر سرمايه گذاري كه ما براي صدا و سيماي خودمان مي كنيم، سرمايه گذاري كرده اند. اگر آن طور كه آنها پيش خودشان محاسبه كرده بودند پيش مي رفت، امروز بايد اثري از اسلام و ايمان و جمهوري اسلامي باقي نمانده باشد؛ چون فعاليت آنها مربوط به امروز و ديروز كه نيست، بلكه آنها از روز اول پيروزي انقلاب كارشان شروع شد و بيست وپنج سال است كه روزبه روز دارند كار خود را توسعه مي دهند و شدت مي بخشند.
از براندازي سخت تا براندازي نرم 29/ 03/ 1385
راههاي ايجاد مصونيت در برابر توطئه هاي دشمن
29/ 03/ 1385
آنها ]امريكا[ در آن دوره ده ساله اول ]پيروزي انقلاب[، با توطئه براندازي سخت - جنگ تحميلي و تحريم اقتصادي - شروع كردند؛ اما نتوانستند كاري بكنند. جنگ تحميلي و تحريم اقتصادي، هر كدام به نحوي براي ملت ايران و جمهوري اسلامي يك فرصت شد. اين ابرهاي تيره اي كه آنها روي سر ملت ايران راه انداختند، در دل خود، براي ملت ايران باران هاي نافعي داشت. جنگ، ما را مصمم و استوار كرد؛ تحريم اقتصادي، ما را به فكر اتكاي به خود انداخت و همه اين بركات را براي ما آورد. در دوره بعد، براندازي نرم را دنبال كردند - تهاجم فرهنگي و شبيخون فرهنگي - كه آن هم به جايي نرسيد و بعد از سال هاي متمادي، نتيجه اين شد كه حالا يك دولت متكي به اصول و با شعار اصول سركار مي آيد، كه پيداست تهاجم فرهنگي نتوانسته آن كاري كه آنها مي خواستند، بكند. بعد از اين هم توطئه هاي ديگر در راه است، كه ما بايد خودمان را مصون كنيم.
كار را به جايي رساندند كه حاكميت دوگانه را هم ادعا كردند 31/02/1386
امام (رضوان اللّه تعالي عليه) هميشه به همه - از جمله به دانشجوها - توصيه مي كردند كه از نفوذي ها بپرهيزيد؛ واقعش هم همين بود. آن اوايل جزو مجموعه هاي ماهر در نفوذ، اعضاي حزب توده بودند كه با چاپلوسي و ظاهرفريبي و رياكاري، خودشان را جا مي زدند. بعد البته يك عده ديگر هم از آنها ياد گرفتند و وارد تشكيلات هاي گوناگون و بخش هاي مختلف نظام شدند و كار را به جايي رساندند كه حاكميت دوگانه را هم ادعا كردند. شماها كه يادتان هست؛ مال چهار پنج سال پيش است. حاكميت دوگانه، انشقاق، انشقاق در رأس! خيلي چيز عجيبي است! به اين جا هم رسيدند.
دوران پهلوي، دوران استحاله فرهنگي 12/02/ 1387
دو نكته اينجا ]در تحول آموزش و پرورش[ وجود دارد در كنار اين شاگردي كردن، كه اين دو نكته را متأسفانه در دوران استحاله فرهنگي - يعني دوران پهلوي ، كه دوران پهلوي ، دوران استحاله فرهنگي كشور ماست - رعايت نكردند. چشمشان را بستند، آغوششان را باز كردند؛ هر كس آمد، هر چه دادند، اينها گرفتند. يكي از اين دو نكته اين است كه ما آنچه را كه مي گيريم، ارزيابي كنيم، ببينيم به درد ما مي خورد يا نه. اگر صددرصد به درد ما مي خورد، صددرصد قبول كنيم؛ اگر صددرصد به درد ما نمي خورد و مضر است، صددرصد رد مي كنيم. اگر بين اين دوتاست، به همان اندازه اي كه به درد مي خورد، قبول كنيم، مابقيه اش را رد كنيم. اين نكته اول.
من مثال زدم و گفتم فرق است بين آن كسي كه يك جسمي ، يك ميوه اي ، يك غذائي ، يك داروئي را مي بيند، مي شناسد، مي خواهد با دست خود، با ميل خود آن را بگذارد در دهانش و فرو بدهد، با آن آدمي كه دست و پايش را مي گيرند و يك چيزي را با آمپول در بدن او تزريق مي كنند. اينها با هم فرق دارد. نوع اول درست است، نوع دوم غلط است. به ما نبايد تزريق كنند؛ ما بايد انتخاب كنيم. اين يك نكته كه مورد غفلت قرار گرفت. هر چه آوردند، مثل آدم هائي كه بي حس و حال و بي هوش افتاده اند و همينطور چيزي را يا در جسمشان فرو مي كنند يا از دهانشان به حلقشان مي ريزند، نباشيم. ما در دوران استحاله فرهنگي منتظر مانديم كه بريزند به حلقمان.
دوره اي كه مطبوعات ما جدايي دين از سياست و دفاع از رژيم پهلوي را تبليغ كردند
ما يك دوره اي را هم مشاهده كرديم كه در مطبوعات ما رسماً، علناً، جدائي و تفكيك دين از سياست را اعلان كردند! اصلاً مسئله يكي بودن دين و سياست را كه اساس جمهوري اسلامي و اساس حركت عمومي مردم بود، زير سؤال بردند. از اين بالاتر؟! در دوراني، در مطبوعات ما ديده شد كه صريحاً، علناً، از رژيم ظالم، جبار و سفاك پهلوي دفاع شد! براي اينكه چنين حالتي پيش نيايد و براي برخورد با اين انحراف، مي شود با برجسته كردن مرزهاي اعتقادي و فكري و سياسي، جلوي اين انحراف را گرفت.
مي خواستند شعارهاي امام را به موزه بسپرند
جمهوري اسلامي به معناي حقيقي - يعني همان جمهوري اسلامي كه امام (رضوان اللّه تعالي عليه) براي ما پايه گذاري كرد و به كشور ما هديه داد - مي تواند همين خصوصيات را تأمين كند؛ اقتدار بين المللي را، اقتدار سياسي را، عزت را، رفاه دنيا و آبادي معنوي آخرت را. اما مراقب باشيد يك نظام جمهوري اسلامي تقلبي نخواهند براي ما درست كنند؛ كاري كه در ده سال گذشته هم بعضاً حركاتي انجام گرفت، اما خداي متعال مهار كرد؛ مردم بيدار بودند، هوشيار بودند، اجازه ندادند. مي خواستند كارهائي بكنند، شعارهاي امام را به موزه بسپرند؛ صريحاً مي گفتند كه اينها كهنه شده! نه، شعارهاي انقلاب كهنه شدني نيست؛ هميشه تازه است، هميشه براي آحاد مردم جذاب است. شعاري كه به نفع مستضعفين است، شعاري كه به نفع عزت ملي است، شعاري كه در آن مقاومت و ايستادگي است، اين شعارها هيچ وقت كهنه نمي شود؛ براي هيچ ملتي كهنه نمي شود، براي نظام ما هم كهنه نخواهد شد.
فصل سوم؛ چرايي جنگ نرم
صحبت از چرايي تهاجم فرهنگي و جنگ نرم عليه نظام اسلامي مقوله ا ي چندان پيچيده و غامض نيست و با مراجعه به منابع تاريخي و فلسفه تاريخ و به طور خاص بر اساس تفكر ايدئولوژيك مي توان نزاع دائمي جبهه اهل حق با مستكبرين و ظالمين را مشاهده نمود؛ در طول تاريخ، تمام اديان و آيين ها و همه مكاتب و فلسفه هاي اجتماعي متكي بر نوعي جهانبيني بود ه اند. جهانبيني به معناي طرز تفكري كه يك مكتب درباره هستي ارائه مي كند، زيرساخت و مبناي فكري مباحث روبنايي آن مكتب قرار مي گيرد. چرا كه هدف يا اهدافي كه تبيين مي شود، مسيري كه براي رسيدن به آن اهداف ترسيم ميشود و تمام بايد و نبايدهاي طي طريق، همه از لوازم و نتايج جهانبيني يك مكتب يا فلسفه اجتماعي است.
بر مبناي جهانبيني اسلامي، دليل رويارويي و ستيز تاريخي جنود حق و باطل از طريق فهم عميق ويژگيهاي «انسان» به عنوان موجودي تاريخ ساز امكان پذير مي گردد؛ در توضيح اين مطلب بايد گفت اگرچه انسان از منظر جهانبيني توحيدي بر فطرت الهي سرشته شده لكن در ناحيه خصلت ها و خوي ها يك موجود بالقوه است؛ يعني در آغاز تولد مانند لوحي سفيد فاقد خوي و خصلت است و در كنار زمينه ها و عوامل تاثيرگذار، اراده وي در شكل گيري شخصيت و سرنوشت او تاثيري شگرف دارد.
از منظر جهانبيني توحيدي، انسان در هر موقعيتي در برابر دو گزينه قرار دارد و از آنجا كه او موجودي مختار است، مي تواند راه خير يا شر را برگزيند؛ همچنانكه از قول امام معصوم وارد شده كه:
«الحق طريق الجنه و الباطل طريق النار و علي كل طريق داع
حق، راه بهشت است و باطل، راه آتش و بر سر هر راهي دعوتگري ]به سوي آن دو[ است.»
حضرت امام (ره) نيز در توضيح اين نزاع دائمي مي فرمايند: «بدان كه انسان اعجوبه اي است داراي دو نشئه و دو عالم: نشئه ظاهره ملكيه دنيويه كه بدن اوست، و نشئه باطنه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است. و نفس او، كه از عالم غيب و ملكوت است، داراي مقامات و درجاتي است... و از براي هر يك از مقامات و درجات آن جنودي است رحماني و عقلاني، كه آن را جذب به ملكوت اعلي و دعوت به سعادت مي كنند و جنودي است شيطاني و جهلاني كه آن را جذب به ملكوت سفلي و دعوت به شقاوت مي كنند. و هميشه بين اين دو لشكر جدال و نزاع است، و انسان ميدان جنگ اين دو طايفه است: اگر جنود رحماني غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلك ملائكه منخرط و در زمره انبيا و اوليا و صالحين محشور است؛ و اگر جنود شيطاني و لشكر جهل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب است، و در زمره شياطين و كفار محشور است.»
در مرتبه بعد ، اين درگيري دروني، خود منشأ صف بندي بيروني در جامعه نيز مي گردد. به عبارت ديگر انسان كه خود، «عالم صغير» است، جلوه گاه درگيري و نزاع جبهه حق و جبهه باطل است و هر طرف كه در جبهه دروني پيروز شود، انسان در جبهه بيروني نيز از جنود آن محسوب ميگردد.

 



ماجراي نوزادي كه به كام مرگ فرو رفت ادامه خاطره ششم؛ مرگ اسد در هاله اي از ابهام- 9

روزهاي گمشده- خاطرات احمد اللهياري
خلاصه كنم، ما بازيچه شده بوديم و اينك پس از سي سال كه از آن روزها مي گذرد، بيشتر به اين نكته ايمان پيدا كرده ام كه ما بازيچه بوديم و زماني كه به پشت سرم نگاه مي كنم چيزي جز فريب نمي بينم و وقتي به ياد مي آورم كه چه جواني زيبايي را به پاي شعارهاي اين جماعت به آتش كشيده ام، وجودم مالامال از درد و حسرت مي شود. آنان همه چيز مارا گرفتند و من و امثال من و هر جواني كه در سرراهشان قرار مي گرفت را از فضيلت و انسانيت تهي مي كردند و پس از بهره برداري، آنان را همچون تفاله رها مي ساختند. دين، مذهب، عاطفه، محبت، انسانيت، ملكات و فضايل، هيچ چيز در قاموس اين آقايان روشنفكر و انقلابي نما ارزش نداشت. آنان همه ارزش هاي ما را كه نشان از انسان بودن ما بود، به غارت بردند و در نهايت از من و امثال من موجوداتي عاطل و باطل و «از خود بيگانه» ساختند تا طعمه اي آسان براي شكار قاچاقچيان موادمخدر باشند.
اگر به دقت به اطرافمان نگاه كنيم، مي بينيم اكثريت جواناني كه روزي در خدمت اين حضرات و تحت آموزشهاي به اصطلاح انقلابي آنان بودند، امروز موجوداتي عاطل و باطل وازده و يا معتاد و درمانده هستند. به عنوان نمونه محمد مالمير، مرتضي بوذري، دهها جوان ديگر را به شما نشان خواهم داد كه روزي با هدف مبارزه با رژيم پهلوي و به اميد دستيابي به ملكات فاضله انساني، به اين جماعت روي آوردند اكنون غرق در تباهي و فساد و مزبله اعتياد هستند. جواناني كه همه استعداد و توان خود را صادقانه در اختيار اين جماعت گذاشتند و چيزي جز حرمان و بدبختي نصيب نبردند.
جواناني كه به همه چيز پشت كردند و حتي به دستور اين حضرات و از رهگذر آموزشهاي منفي آنان دست به خون بيگناهان آلودند. آنچه در زير شرح خواهم داد محصول اينگونه القائات مسموم اين حضرات بود. حضرات به اصطلاح روشنفكر و انقلابي كه در نخستين گام ريشه هاي اعتقادي جوان را مي زدند و او را بدون هيچ دستاويز و پناهگاه عاطفي در بين زمين و آسمان معلق نگاه مي داشتند و آنوقت با فريبكاري اورا در خدمت مي گرفتند.
در سالهاي اوليه دهه 1350 مرتضي بوذري و مالمير به همراه يك دختر كه نامش را فراموش كرده ام، به يك خانه به اصطلاح تيمي در حوالي اميرآباد بالاتر از پارك لاله منتقل شدند. اين خانه يك «استوديو» كوچك حدوداً 20 متري بود و آن دختر ظاهراً نقش همسر اين خانه را بازي مي كرد.
هنوز مدت زماني از ورود و زندگي دسته جمعي اين سه نفر در اين خانه نگذشته بود كه مالمير ادعا كرد كه عاشق و دلبسته آن دختر شده است. اين كار او مورد انتقاد شديد قرارگرفت و به او تذكر داده شد كه گردآمدن آنها در آن خانه براي هدفهاي والاتر از عشق و عاشقي است. اما اين انتقاد در او اثر نكرد. زيرا چند ماه بعد مشخص شد آن دختر را ازاله بكارت كرده و آن دختر هم از او حامله شده است.
ارتباط غيرمشروع اين دختر و پسر نخستين تجليات تعليمات ضدمذهبي و ماترياليستي كه توسط گروه و رابطهاي آموزشي آن به اين دو داده شده بود. اما اين مسئله در برابر حوادث بعدي اهميت چنداني ندارد.
پس از افشاي ماجراي حامله شدن آن دختر، تلاش براي كورتاژ او آغاز شد. اما به اين دليل كه او دير به اين امر اعتراف كرده بود جنين رشد كافي كرده و بيش از 5 ماهه شده بود. از سوي ديگر آن دختر لاف وگزافهاي مالمير پيرامون عشق و عاشقي را باور كرده بود و به دليل دلبستگي هايش به مالمير حاضر نبود اين كودك را از دست بدهد.
روزها پشت سرهم سپري شدند و سرانجام اين دختر وضع حمل كرد و نوزادي به دنيا آورد. مالمير كه فريبكارانه با اين دختر هم خانه اش طرح دوستي ريخته و وي را فريب داده بود، پس از زايمان او بيشتر در انديشه فرورفت و در جستجوي راههايي براي رهايي افتاد. از سوي ديگر اين رفتار وي موجب شده بود تا انتقاداتي شديد از او به عمل آيد و رابطشان وي را ملامت كند. آنها در ضمن انتقاد گفته بودند كه عاطفه براي كساني كه در كار مبارزه هستند خطرناك است و بايد هر فرد مبارز خود را از گزند هر نوع عاطفه و محبت بدور نگهدارد
سرانجام اين القائات موثر واقع مي شود و او به اتفاق بوذري تصميم مي گيرند تا به طريقي خود را از شر بچه راحت كنند و مترصد فرصت دلخواه مي مانند. حدود بيست روز از زايمان اين زن گذشته بود كه روزي آن دختر براي خريد به خيابان رفت. در اين زمان بوذري و مالمير فرصت را مغتنم مي شمارند و تصميم به قتل آن كودك مي گيرند. به طوري كه بعدها بوذري شخصاً اعتراف كرد، او آن كودك معصوم را برمي دارد و با انگشت گلوي اورا مي فشارد و خفه مي كند. سپس جسد آن نوزاد را، در يك پاكت گذاشته به خيابان مي برد و آن را در يك زباله داني پرتاب مي كند و برمي گردد.
مرتضي بوذري نقل كرد، كه پس از اينكه آن كودك را خفه كردند، آن را در يك پاكت خالي گذاشتند و به خيابانها بردند و براي اينكه پليس متوجه محل اختفاي آنها نشود، اين پاكت را به جنوب شهر مي برند و آن را در حوالي خيابان تهرانچي، منشعب از خيابان شوش و خيابان يخچال در يك زباله داني مي اندازند و به خانه برمي گردند.
مرتضي بوذري - جواني تنها بود، كه به نظر مي رسيد هيچ كس را ندارد. وي قبل از آشنايي با ما در سالهاي اوليه دهه 1340 به عنوان مهماندار به استخدام سازمان هواپيمايي ملي ايران درآمده بود. او در جريان كار براي هواپيمايي به كار قاچاق سيگار مشغول بود و سيگارهاي خارجي را در هواپيما جاسازي مي كرد و به تهران مي آورد. سرانجام او در يكي از اين دفعات همراه با محموله سيگار قاچاق دستگير شد و به دستور مستقيم سپهبد خادمي رييس سازمان وقت هواپيمايي از آن سازمان اخراج گرديد. بوذري پس از آن به كار مشاوره مسكن روي آورد و به عنوان «گايد» در كار خريد و فروش مسكن فعال گرديد. او در ابتداي فعاليت هاي چپ گرايانه از طريق گروه ما با سازمان چريكهاي فدايي خلق مرتبط بود، اما پس از چندي به اروپا رفت و در آنجا اقامت كرد و ديگر به ايران نيامد.
مادر آن كودك پس از خريد به خانه برمي گردد، و هرچه جستجو مي كند كودكش را پيدا نمي كند. سرانجام بوذري ماجرا را برايش تعريف مي كند. آن دختر از شنيدن اين موضوع به خشم مي آيد و گريه كنان از خانه خارج شده و ديگر هيچ گاه به آن خانه برنگشت.
انواع و اقسام اين بي رحمي ها در جريان زندگي روزمره اين روشنفكران انقلابي زياد ديده مي شود.
ادامه دارد

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14