(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه اول اسفند 1388- شماره 19586
 

گل هاي باغ جعفري آثار دانش آموزان مدرسه ي راهنمايي شهيد جعفري منطقه ي 15 تهران -بخش اول
انرژي زمين گرمايي
Geotherma - ژئو ترمال
رنگين كمان اميد هديه اي براي سالروز تولد مادرم
همديگر را دوست بداريم
اگر حرفها بريزند؟!
فانوس
كارنامه



گل هاي باغ جعفري آثار دانش آموزان مدرسه ي راهنمايي شهيد جعفري منطقه ي 15 تهران -بخش اول

در كوچه هاي تنهايي
سلام. سلام اي دوست با ايمان. سلام اي دوست قديمي. همه ما بچه ها بر بالين تو نشسته ايم تا بيايي. شمع بزم محفل شاهان شدن سودي ندارد. چرا نميايي؟ تو غم ديده عالم جهان بي تواني. روزي شود گرچه آيي ديباچه عقل ما روشن شود. اي خوش آن شمعي كه روشن مي كند ديباچه اي را و اي خوش آن شمعي كه روشن مي كند ويرانه اي را.هراسان اشك چشم بچه ها مثل رود جاري ميشه. نشود فاش بي قرار بهانه اي براي گريستن. تو اهريمن فقر را از بين مي بري. روياي پليدارم مي گويد نمي آيي! اي امام زمان راز هستي را تو مي داني گرچه آيي! مي نويسم از خودم ناگه آزاد، ناگه پنهاني، ناگه... در كوچه هاي تنهايي درمانده ام و به دنبال تو اي گل نرگس دوان دوان مي دوم تا پيدايت كنم. ما زياران چشم ياري داشتيم. قلب ماتم زده جوانان، كوچكان و پيران منتظر تواند. ليكن جدا از دوستان به دنبال تو مي گردم.
پريسا ميري

مادر
مادر گوهري در صدف است چون درخشنده است. مادر فرشته است چون مهرباني و زيبايي در وجودش است. مادر خوشبوست چون گل است.
مادر من از خود گذشته است چون ماه است.
مادر بشير است چون دفاع كننده از فرزندانش است. من مادرم را دوست دارم چون همانند الماس براي من باارزش است.
خورشيدي است چون گرما صميميتش را در وجودش احساس مي كنم. دل بزرگي دارد چون درياست. چشمه اي زلال شفاف است چون از بچگي برايم زحمت هاي فراوان كشيده است.
اكنون به كلاس اول راهنمايي راه پيدا كردم و حالا زحمت هايش را مي بينم و از او قدرداني مي كنم.
فائزه معصومي

بهار

نخستين ابر فروردين خروشيد
زمين پيراهني از سبزه پوشيد
شكوفه بر درخت نشست و خنديد
پروانه هم به دور گل چرخيد
غنچه شكفت، ساز شد و چيزي گفت
از رازهاي درون شعري گفت
درخت و گل و سبزه و چمن
همه آفريده پروردگار من

ظهور

مهدي بيا ظهور كن
دل هاي مارو شاد كن
چه خوب مي شه اومدن تو
دلمون شاد مي شه با اومدن تو
بدي هارو از بين مي بري
خوبي ها مي ياد جاي اون
دوستت داريم يه عالمه
هرچي بگم بازم كمه
ما بچه ها قول مي دهيم
كار خوب انجام دهيم
تا از ما راضي باشي
كنارمون تو باشي

مرد پاك

از زمين سبزه برآمد
از آسمان گل درآمد
همه كس خوش حال بودند
همه جا سبز شدند
همه جا به خاطر اون
شادي آوردن برامون
پيامبر كنارمون
بهتر نمي شد از اين
با بچه ها مهربون
با بزرگترها همزبون
سرسخت بودند دشمنان
اين است خصوصيات اخلاقي آن
ساده بودند و عادي
رفتارو كردارشون چه عالي
الگو بودند براي همه
اين رو بدون از اين همه
خلاصه يه مردي مؤمن
مردي پاك و خوش زبون
كم شدند از اين دنيا
ناراحت شدند مسلمونا
از آن پس راهنماي ما كي شد؟
حضرت امام علي(ع) شد
كه مرد پاك و بي ريا بود
يار پيامبر خدا بود
سحر شكري

آخر پاييز
مريم كوچولو دستان كوچكش را رو به آسمان كرده بود و براي سلامتي مادرش دعا مي كرد دكتر به همراه پدرمريم در ديگر اتاق مشغول مداواي مادرش بودند مريم كوچولو صداي بازشدن درب اتاق مادرش را شنيد. سريعاً خودش را به پشت درب رساند وبدون اينكه پدر و دكتر متوجه حضور مريم كوچولو در پشت درب شوند شروع به گفت وگو كردند. پدر از دكتر پرسيد آقاي دكتر نمي شود كاري برايش كرد. دكتر گفت: متأسفانه هيچ كاري نمي شود كرد بيماري همسرتان بقدري پيشرفت كرده كه ديگر خيلي دير شده پدر پرسيد يعني تا كي زنده مي ماند دكتر گفت: نهايتاً تا آخر پائيز. سراپاي وجود مريم كوچولو از اين خبر لرزيد. مريم كوچولو بعد از رفتن دكتر پيش پدر رفت و از او پرسيد پدر آخر پائيز كي است پدر گفت وقتي كه آخرين برگ درختان مي ريزيد. ناگهان مريم نگاهي به درخت نيمه عريان حياطشان انداخت. صبح كه پدرش به محل كارش رفت مريم كوچولو قرقره نخي برداشت و با دستان كوچكش تا آنجا كه مي توانست برگهاي درخت را بست تا از افتادنشان جلوگيري كند. باد خزان برگهاي درختان را بر زمين مي ريخت و هر روز به آخر پائيز نزديك تر مي شد. اما برگهاي درخت خانه مريم كوچولو بر زمين نمي افتاد و هر روز براي سلامتي مادرش دعا مي كرد. پائيز تمام شد و زمستان آمد. مادر هنوز در بستر بيماري بود مريم از پدرش پرسيد پدر آخر پاييز نيامده پدر گفت چرا دخترم پاييز تمام شد و الآن زمستان است. مريم كوچولو نگاهي به درخت خانه اشان كرد و ... ديگر هوا بهار شده بود و برگهاي درختان هر روز سبز و سبزتر مي شد. برگهاي درخت خانه مريم كوچولو هم سبز شد آنقدر سبز و بزرگ كه كه مادرش در همان درخت طنابي بست و تابي براي مريم كوچولو درست كرد و او را تاب مي داد چون خداوند دعاي مريم كوچولو را شنيده بود و مادرش را شفا داده بود.
هانيه بهي زاديان

چشم بينا

نابينايي را پرسيدند: «از خدا چه مي خواهي؟» گفت: «هر چه به جز چشم بينا». با تعجب گفتند: «هر نابينايي از خدا دو چشم بينا مي خواهد. چرا شما اينچنين خواسته اي از خداوند داريد؟» گفت: «هر كسي نمي تواند از چشم درست استفاده كند. من نيز بدون چشم هايم خدا را احساس مي كنم و دنيا را به نظر و سليقه خودم مي سازم ولي اگر چشم داشتم مجبور بودم دنيا را همان طور كه هست ببينم. من با نابينايي ام عاشق هيچ كس به جز خدا نمي شوم زيرا هيچ كس را به جز خدا نمي بينم.
دلم مي خواهد در تاريكي دنيايم هر روز نظر به لطف خدا ببندم.

مرجان كلاته
با تشكر از مسئولان صفحه مدرسه كيهان كه تلاش مي كنند تا استعدادهاي آينده سازان فرداي ايران را شكوفا كنند.

تقديم به تمامي بچه هاي ميهنم ره توشه

بچه هاي عزيز، امانت هاي پاك و خالص خداوند و اي نشانه هاي مهر و صفاي الهي، شما غنچه سبز و برومند باغ ايران اسلامي، آري با شما هستم .
شما مي توانيد با تلاش، همت و پشتكار و احترام به والدين، معلمين، مربيان زحمتكش و قانون مداري به بهترين نحو از سرآغاز زندگي بهره مند شويد و نيكي و سلامت را ره توشه آينده خود قرار دهيد و با خدمت و همكاري با دلسوزانتان آينده سازان سرزمينمان باشيد تا آن روز دور نباشد كه نام ايران و ايراني بر بلنداي سكوي نخست جهاني بدرخشد و همه در سايه خداوند بخشنده و مهربان از بركات آن بهره ببريم.
نگين نيكخواه

مسافر من

هر شب با هزار سبد آرزوي كال به يادت جوانه مي كردم. و بر روي بلنداي درخت تنهايي در عمق لحظه ها فرو مي روم. تو را صدا مي كنم، در شب سياه و تاريك از شانه هاي سياه غمي فرو ريخت. اشكها نقره اي، ستارگان، شبنم شدند. مسافر من، چرا در نمي زني؟ شب در انتظار سپيده صبح، سكوت در انتظار سردآزادي، و قلبم در انتظار را با اشك هايم سيراب مي كنم. مي دانم: كه چشمان گناهكارم لياقت تو را ندارد. غريبانه پلك مي زنم و پلك هايم را روي هم مي گذارم و بي آنكه طلوع جمالت در من درخشيده باشد. غروب مي كنم. اي نهفته نامور سراغ دستهايت را از پرنده مي گيرم. و از بلدهاي رهگذر، از ابرهايي كه برايت گريه مي كنند و در هجوم خاموشي و تنهايي، از روزهاي بي خاطره، از چشم هاي خيس، از نگاه هاي منتظر، اي زلال مطلق! اي درياي بيكران! بيا و با چشم هاي انتظار ما. مهرباني كن و نگاه هاي منتظر را روشنايي ببخش و نگاه كن: نگاه خاكيمان را مثل باران! آسماني كن! دراين دنيا كه زيستن بي تو ناگوار است. نام تو را كه مي نويسم، نوشته هايم رنگ مي بازند، مهتاب وجودم هر شب فانوس به دست دنبال خويش مي گردم تا بپرسم چرا آمدنت زود يا دير مي شود.
به اميد ظهورش
عاطفه باقري

گوهر

انسان به اقتضاي آفرينش و به حسب فطرت طالب و عاشق كمال خويش است ولي بروز و طلوع حقيقت وجودي شخصيت واقعي انسان و متعاقب آن رسيدن به مقام انسانيت و وصول به كمال نهايي استحقاقي كه گوهري ثمين و كيميايي نادر است در دسترس همگان نيست! دون همتان سفله گرفتار آمدگان در چاه طبيعت ضعيف الاراده هاي عافيت جو و راحت طلبان سست عنصر بدون تحمل زحمت و تلاش! و بدون پشت سر گذاشتن منازلي از تعالي و كمال! از چنين در نابي برخوردار نخواهند شد.
نابرده رنج گنج ميسر نمي شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
¤
پاك و صافي شو و از چاه طبيعت به در آي
كه جلايي ندهد آب تراب آلوده
اين گوهر كميابي است كه تنها بلندهمتان قوي اراده و والا مرتبگان سختكوش و پرتلاش به آن دست خواهند يافت زيرا به قول حكيم سبزواري هر ماده اي قابل اين گوهرگران مايه نيست آيا نمي بيني كه جهان آفرين كه بر كلك. او بيكران آفرين از بسياري جماد اندكي را نبات آفريد و از ميان نباتات اندكي را حيوان و از ميان حيوانات اندكي را انسان خلق كرد و از بسياري اناس اندكي را عاقل و از ميان عقلا اندكي را مسلم و از ميان مسلمين اندكي را مؤمن و از ميان مؤمنين اندكي را عابد و از ميان عابدان اندكي را زاهد و از ميان زهاد، اندكي را عالم و از ميان علما اندكي را عارف و از ميان عرفا اندكي را ولي و از ميان اوليا 124 هزار نفر را نبي و از ميان انبياء 313 نفر را رسول و از ميان رسل پنج نفر را اولوالعزم و از ميان انبياء اولوالعزم يكي را خاتم(ص) آفريد؟
زينب رشيدي


دست پرمهر تو
سلام آقا سلام دلم برايتان تنگ شده جمعه ها لحظه شماري مي كنم تا تو بيايي پنجشنبه ها و جمعه ها چشم هايم را به آسمان دوخته تا تو را ببينم همينطور كه چشم هايم به آسمان دوخته شده به غروب آفتاب مي نگرم. مولايم سرورم كي ميايي؟ همه ي ما كودكان منتظر تو هستيم تا تو دست پرمهرت را بر سر ما بكشي و نوازش كني مادراني هستند كه دست به دعا برداشته و براي آمدنت دعا مي كنند اي همه چيزم كي ميايي بيا و جهان را پر از گل كن.
مي گويند كه وقتي قرار است تو ظهور كني جبرئيل نازل مي شود مي گويد امامتان كه منتظرش بوده ايد ظهور كرد من هميشه گوش مي دهم تا نداي جبرئيل برسد و بگويد كه آمدي مولايم يا صاحب الزمان(عج)
زهرا سادات سجادي

غروب آفتاب
غروب يك روز پاييزي وقتي از لابه لاي درختان و برگ هاي طلايي رنگ آن ها به خورشيد نگاه مي كنيم گويي همه جا رنگ زرد و قرمز به خود گرفته است. راستي چه شده است تا ساعاتي پيش آفتاب بود خورشيد درخشان با نوري بسيار قوي كه نگاه كردن به آن امكان نداشت همچنين برگ هاي ديروز و سرسبزي هاي آن همه رويا حالا چه اتفاقي افتاده است؟ مثال جمله ي معروف هيچگاه مغرور مشو برگ ها زماني مي ريزد كه فكر مي كنند طلا شده اند راستي پايان روز است آن چهره نرم و زيباي خورشيد در لب مرز آن همه زيبايي مرا به ياد چه چيزي مي اندازد؟ كارهاي زياد و كوشش هاي فراوان و پايان روز براي استراحتي چند ساعته خورشيد هم گويا پايان كار روزانه اوست او هم نرم و لطيف آرام و خسته براي استراحت مي رود. راستي كه غروب هم براي خود زيباست هر شروعي پاياني دارد و هر پاياني شروع كار است غروب آفتاب، غروب عمر، غروب زيبايي، غروب تنهايي و همه غروب هايي كه تو فكرش را بكني هم زيباست و هم غم انگيز اي كاش غروب ما شروع زيبايي باشد و همچون زيبايي طلوع خورشيد كه ما انسان ها را از ظلمت از جهل و تاريكي نجات مي دهد و ما روز زيبايي را آغاز مي كنيم. راستي كه چه زيباست غروب آفتاب.
عادله شاكري

پله
پله هايي مي بينم! پله هايي طولاني مي خواهم بالا بروم؟ حس خوبي دارم من؟ اين چه حسي است؟
قدم اول خوش حال، كنج كاو قدم دوم، قدم سوم و...
قدم هاي زيادي برداشتم كنجكاوتر و خسته بودم، من هرچه بالاتر مي رفتم بيش تر مي فهميدم و حس مي كردم ولي نمي رسيدم. اين پله هاي كجاست پله هاي چيست؟!
پله هاي دانش است، پله هاي ترقي است.
سميرا سعيدي

 



انرژي زمين گرمايي
Geotherma - ژئو ترمال

انرژي زمين گرمايي انرژي است كه از بخار آب داغ موجود در اعماق زمين به وجود مي آيد به عبارت ديگر. انرژي است كه در راكتورهاي هسته اي طبيعي در اعماق زمين بر اثر تجزيه راديو ايزوتوپ هاي عناصر ناپايدار مانند اورانيم، توريوم و... به دست مي آيد.
مي دانيم كه هرچه به اعماق زمين نزديك مي شويم دماي زمين افزايش مي يابد به طوريكه در هسته زمين به دماي 5000 درجه سانتي گراد ميرسد و در سيستم زمين گرمايي دماي ذخيره شده در سنگها و مواد مذاب اعماق زمين به وسيله يك سيال حامل به سطح زمين ميرسد، از زمانهاي قديم مردم از چشمه هاي آب گرم براي درمان بيماريهاي رماتيسمي و پوستي استفاده مي كردند، و يا براي شتسشو و استحمام، پخت و پزو حتي جهت كشاورزي بهره مي بردند.
در سال 1904 ميلادي فردي به نام جينوري كانتي در كشور ايتاليا براي تهيه نوعي اسيد (اسيد بوريك) از دماي آبهاي گرم بجاي سوزاندن هيزم استفاده كرد.
بدين ترتيب در سال 1908 ميلادي حدوداً چهارسال بعد اولين نيروگاه زمين گرمايي به ظرفيت 20 كيلو وات در كشور ايتاليا راه اندازي شد طبق آمار سال 2005 ميلادي امروزه از انرژي زمين گرمايي بيش از شصت و چهار كشور جهان از موارد زيربهره مي برند.
1- تامين گرمايشي فضاهاي مسكوني و اداري
2- پرورش آبزيان و محصولات كشاورزي و گلخانه اي
3- استخرهاي آب درماني و مراكز جذب توريست.
انرژي زمين گرمايي يك انرژي تجديدپذير است و اين به معناي آن است كه تمام نمي شود يا زمان زياد طول مي كشد تا به پايان برسد.
به اميد آنكه همه مردم جهان به جاي استفاده از انرژي ها و سوخت هاي فسيلي (تجديدناپذير) از انرژي هاي تجديدپذيري چون انرژي زمين گرمايي استفاده كنند.
حميد رضا بيات
17 ساله
دبيرستان شاهد شهيد كلهر شهريار

 



رنگين كمان اميد هديه اي براي سالروز تولد مادرم

در كوچه باغ ساكت چشمانت با كدامين روي با تو سخن گويم اي مريم بزرگ زمان اي بهار ايمان اي رنگين كمان اميد! اي توي كه در دلم نداي محبت راسرودي آنقدر به من مهر ورزيدي كه مهرتو هنوز كه هنوزا ست؟
مات حيرانم! اي عاشق هستي با كدام روي، از تو مهمان دنياي بهار سخن گويم؟ آري، چه كنم كه با زبان بي زباني با تو سخن گويم اي مادر بانگ الله اكبرت دردل آستانه شب موج مي زند! موقعي كه سجاده ات، در سفره خدا پهن مي شود، انگار كه بنده اي مهربان خدا را شكر كرده و با او سخن مي گويد.
مادر دوستت دارم.
مرا ببخش كه زبان دارم ولي نمي دانم با اين زبان كوچك چگونه از اين قلب سرشار از عطوفت تو سخن گويم؟
دستانت را مي بوسم چون مانند رودي جاري از مهر است.
و پاهانت را مي بوسم زيرا بهشت جاويد زير پاهاي توست مادر، مادر!
محدثه شمس علي
عضو كانون شاعران و نويسندگان منطقه 13 تهران

 



همديگر را دوست بداريم

ما بايد در دلمان همديگر را دوست داشته باشيم و در عمل هم همينطور. اگر طرف مطلبي را نمي داند او را راهنمايي كنيم و مطلب را به او بياموزيم. كسي كه ديگري را هدايت مي كند خداوند او را بسيار دوست دارد.
تو نيكي مي كن و در دجله انداز
كه ايزد در بيابانت دهد باز
تمام كوشش انبياء و پيامبران راستين راه هدايت از راهنمايي كردن مردم، رسيدن به اين نتيجه بود كه انبياء بشر با صلح و صفا در كنار يكديگر زندگي كنند و خاطرات خوب از يكديگر داشته باشند و خداي ناكرده حق كسي در اثر بي مبالاتي و بي توجهي ديگران پايمال نگردد و بهشت را در همين دنيا هم حس كنند. متأسفانه بعضي از افراد وقتي دور يكديگر جمع مي شوند سخني جز غيبت و حرف هاي ناپسند و زشت ندارند كه به هم بگويند. در حاليكه انسان واقعاً بايد آن منش و خوي انساني را داشته باشد تا (اشرف مخلوقات) بودن خود را به اثبات برساند. تمسخر ديگران خوب نيست و آن كسي هنرمند است كه قطره اشكي را بخشكاند وگرنه گريه درآوردن ديگران، هنر مطلوب نيست و ما اگر دلي را بيازاريم و سخن سخت بگوييم هنر نكرده ايم و خداوند را نيز با كاري كه نموده ايم خشنود نساخته ايم. پس بياييم از ديگران دلجويي كنيم و اگر كسي از ما آزرده خاطر گشت دل او را به دست بياوريم. اين نهايت فداكاري و گذشت در زندگيمان هست.
بيژن غفاري ساروي از ساري

 



اگر حرفها بريزند؟!

خيلي وقتها، حرفها از لاي انگشتانمان سرمي خورند و مي افتند. خيلي وقت ها قبل از اينكه بگيريمشان مي ريزند. مي افتند و ديگر جمع كردنشان دست خودمان نيست. جمله هايي كه هيچ كدام ازروي فكر و انديشه نوشته نشده اند.
پس بايد ياد بگيريم دستمان را كدام طرفي بگيريم، به كدام يك از حرفها اجازه خروج بدهيم، اصلاً كي بگذاريم از زير دستمان در بروند؟!
حرفها را بايد در مشتها فشرد؛ رامشان كرد و سپس با دقت رهايشان كرد. آن وقت است كه صفحه دفتر زندگي ما پر از حرفهايي است كه زيبا كنار هم چيده ايم. حرفهايي كه به گفته مولايمان از دل مي آيند، نه از دهان: «قلب الاحمق في فمه و لسان العاقل في قلبه»
امام علي(ع): قلب احمق در دهان او؛ و زبان عاقل در قلب اوست.
زهرا قدوسي زاده/ 15 ساله/ قم

 



فانوس

او فروغ صبح دانايي بود.
او طلوع آشنايي بود
او فانوس روشن شب ها بود.
او نسيم دوستي ها بود.
او صداي گريه ها در خواب بود
او صداي خنده هاي ماه بود
فاطمه غلامي
مدرسه مريم ساوجي
عضو كانون شاعران و نويسندگان منطقه 13 تهران

 



كارنامه

با ديدن جواب سؤالات رنگ از رخسارم پريد، اصلا نمي دانستم بايد چه كار كنم. به هيچ عنوان فكر نمي كردم كه اينقدر غلط داشته باشم. قبل از امتحان با بچه ها قرار گذاشته بوديم كه بريم زمين چمن. اما با افتادن چنين اتفاقي ديگه دوست نداشتم بروم آنقدر كلافه بودم كه دلم مي خواست فقط گريه كنم، فرياد بكشم. از طرفي انگار كسي داشت به من مي گفت هرچقدر دوست داري كفر و لعنت بگو به هركسي كه دلت مي خواهد اما از طرفي ديگه انگار كسي مانع اين كار مي شد انگار مي خواست بگه: آرام باش و حتي در اين شرايط هم خدا را شكر كن. دنيا كه به آخر نرسيده، تازه اولين امتحان است مي توان با تلاش بيشتر خودت را آماده امتحان هاي ديگر كني. گيج شده بودم سرانجام تصميم گرفتم خونسردي خودم را حفظ كنم و تا اعلام نتايج صبر كنم. خدا را شكر بقيه امتحانها را هم با موفقيت پشت سر گذاشتم. سر انجام روز موعود فرا رسيد و مادرم براي گرفتن كارنامه به مدرسه رفت، گوشه اي از اتاق نشستم و شروع كردم به دعا كردن: خدايا خودت هم خوب ميدوني زحمت زيادي براي اين امتحان كشيدم، مگه نمي گي از تو حركت از من بركت، خوب من هم در حد توان خودم كار كردم و حتي خيلي از شب ها تا دير وقت بيدار مي موندم پس حالا نوبت توست كه عنايتي به من داشته باشي. ناگهان در همين حال زنگ در به صدا درآمد. در را باز كردم و زود كارنامه را از مادرم گرفتم. باوركردني نبود اما واقعا مي شد عنايت و لطف خدا را به طور واضح حس كرد!
نويد درويش، قاصدك

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14