(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 6 اسفند 1388- شماره 19591
 

راه شناسي با بصيرت
آثار آزادگي و صبر مؤمن
مراتب نفس
استمرارمبارزه با ولايت طاغوت
چگونه پيوسته به ياد خدا باشيم؟
حق تلاوت را بجا بياور!



راه شناسي با بصيرت

عن الامام علي(ع) لماسأله زيدبن صوحان العبدي عن اكيس الناس؟ قال: من ابصر رشده من غيه، فمال الي رشده.
از امام علي(ع) هنگامي كه زيدبن صوحان عبدي درباره زيرك ترين مردمان سؤال كرد، حضرت فرمود: كسي كه راهش را از كژراهه، بازشناسد و به راه رشد خود گرايد.(1)
1- بحارالانوار، ج70، ص 106

 



آثار آزادگي و صبر مؤمن

ابوبصير گفت: در حضور امام صادق(ع) بودم، شنيدم فرمود: انسان آزاده در همه حال آزاده است، اگر مصيبتي بر او وارد شد، بر آن صبر و استقامت مي كند، ناگواري هاي شكننده، او را نمي شكند، هرچند كه اسير و مغلوب گردد، و آسايشش به دشواري مبدل شود، چنانكه يوسف صديق و امين چنين بود، حريت و آزادگي او موجب شد كه اسارت و بردگي و مغلوب شدن، به او آسيب نرساند، تاريكي و وحشت زندان و... او را از پاي درنياورد (با كمال شهامت در برابر حوادث، ايستادگي كرد) و در نتيجه خداوند نعمتش را بر او كامل نمود، تا آنجا كه طاغوت جبار زمانش عزيز مصر را برده او كرد و آن جبار با آن همه قدرت، درخواست كمك و ترحم از يوسف كرد، اين چنين صبر و استقامت، پيروزي و سعادت را به دنبال دارد. در پايان فرمود: «فاصبروا و وطئوا انفسكم علي الصبر، توجروا» پس صبر و استقامت كنيد و خود را آماده براي استقامت نماييد، در نتيجه به پاداش آن خواهيد رسيد.(1)
1- وسايل الشيعه، ج2، ص 903

 



مراتب نفس

پرسش:
آيا نفس داراي حقيقتي واحد با شئون و مراتب مختلفه است يا اينكه متكثر و داراي انواع و اقسام متعددي مي باشد؟
پاسخ:
نفس انسان اگرچه حسب ظاهر آيات قرآن به ملهمه، مسوله، اماره بالسوء، لوامه، مطمئنه، فانيه تعبير شده است اما در واقع و باطن كار حقيقتي واحد و داراي شئون و مراتب مختلفه است كه معرفت نفس لازمه اش شناخت تمامي اين مراتب و شئون مختلفه آن مي باشد اينك توضيحي اجمالي پيرامون هر يك از اين مراتب ارائه مي دهيم:
مراتب نفس
برخلاف نگاه ظاهري انسان داراي نفس واحدي است كه حقيقت او را تشكيل مي دهد و همين نفس واحد شئون و جلوه هاي مختلفي دارد كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود.
1- نفس مسوله
تسويل يعني ارائه تصوير زشت به صورت زيبا و زيبا به صورت زشت؛ رتبه تسويل قبل از «اماره» است و نفس اماره متولد از نفس مسوله است. نفس مسوله قشر زيبايي بر همه زشتي ها و مفاسد مي كشد و انسان فريب خورده تنها آن چهره زيبا را مي بيند و آن را مرتكب مي شود و تكرار مي كند تا آنجا كه براي وي به صورت عادت درمي آيد و كارهاي ناروا را با علم و عمد مرتكب مي شود و چه بسا بر اين باور است كه كاري شايسته انجام مي دهد؛ قرآن از چنين افرادي به عنوان زيانكارترين كساني نام مي برد كه كوشش آنان در اين جهان تباه شده است؛ (الذين ضل سعيهم في الحيوه الدنيا و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا) «كهف- 104»
نفس، ابتدا با حيله و تسويل انسان را اسير مي كند، سپس او را تحت امر خود قرار داده او را به هر كار زشتي وا مي دارد، اسير هم ناچار است امر امير را گوش دهد، مانند دشمن خارجي كه نخست با نيرنگ خصم خود را به دام مي اندازد و بعد از آن آمرانه او را به خدمت مي گيرد.
قرآن كريم نمونه هايي از تسويلات نفس را يادآور شده است. يكي از آنها برخورد قابيل با برادر خود، هابيل است كه نفس مسوله قابيل، كشتن برادر را نزد او رام جلوه داد و آسان نمود تا او هابيل را كشت؛ (فطوعت له نفسه قتل أخيه فقتله فأصبح من الخاسرين) «مائده-30».
نمونه ديگر، عمل برادران حضرت يوسف(ع) است. پس از آن كه فرزندان حضرت يعقوب(ع) برادر خود را به چاه انداختند و به دروغ به پدر گفتند يوسف را گرگ خورده حضرت يعقوب(ع) فرمود: ]چنين نيست[ بلكه نفس شما كاري ]بزرگ[ را آراسته و آسان نموده است؛ (قال بل سولت لكم انفسكم امرا) «يوسف-18».
گاهي نفس مسوله انسان را به شرك مي كشاند، نظير گوساله ساختن سامري و دعوت بني اسرائيل به پرستش آن. حضرت موسي(ع) به سامري فرمود اين چه كاري بود كه كردي؟ چرا بني اسرائيل را به گوساله پرستي دعوت كردي؟، (قال فما خطبك يا سامري) سامري ضمن بيان چگونه ساختن گوساله گفت: نفس من بود كه چنين كاري را در نظرم بياراست، (و كذلك سولت لي نفسي) «طه- 96»، شايد آنچه درباره گروهي از تبهكاران نازل شده كه آنها كار زشت را نيكو مي پندارند و چنين گمان مي كنند كه كار خوب انجام مي دهند ناظر به همين مطلب باشد. ادامه دارد

 



استمرارمبارزه با ولايت طاغوت

در انديشه سياسي اسلام، اگر انسان در ولايت الهي قرار نداشته باشد، در ولايت طاغوت قرارمي گيرد. طاغوت كسي است كه از ولايت الهي خارج شده و با تجاوز از حدود الهي، مي كوشد تا مسير امت را از راه راست تغيير دهد.
مبارزه با طاغوت كه نماد سركشي عليه ولايت الهي است، يكي از اصول اساسي بلكه بنياد توحيد مي باشد، زيرا اگر ولايت الهي، بنياد اسلام و توحيد و تيرك اصلي خيمه اسلام باشد، ولايت طاغوت به اين بنياد يورش مي آورد. از اين رو مبارزه با آن در فريضه واجب هر مؤمن و مسلماني است.
نويسنده در اين مطلب، تحليل و تبيين قرآن را درباره طاغوت و مصاديق آن ارائه داده و كوشيده تا نقش طاغوت را در انحراف جوامع بشري بيان كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
طاغوت، سركشي در برابر ولايت الهي
طغيان و سركشي، به معناي تجاوز از حدود متعارف و عدم تاثر از ربوبيت و پروردگاري الهي به سبب استكبارورزي و خروج از دايره عبوديت است. (الميزان، علامه طباطبايي، ج 20، 192 و نيز التحقيق، حسن مصطفوي، ج8، ص81 ذيل واژه طغي)
طاغوت همانند ملكوت بر وزن فعلوت است ولي در آن لام الفعل بر عين الفعل مقدم شده است و چون مصدر مي باشد دلالت بر مبالغه مي كند (كشاف، زمخشري، ج4، ص120) اين واژه در فرهنگ قرآن به چند معني به كار رفته است، ولي در همه آنها مفهوم تجاوز از حدود موردنظر است. بنابراين هركسي كه از مقام خود تجاوز كند و دست تعرض به مقامات ديگر بزند در حالي كه حق وي نيست، به عنوان طاغوت شناخته مي شود. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص520) از اين رو بر جادوگر، كافر، كاهن، جنيان سركش و بازدارنده از حق، طاغوت اطلاق مي شود (همان)؛ زيرا هريك از اين افراد از حدود متعارف بيرون رفته و راه انحراف و تجاوز را در پيش گرفته اند.
طاغوت به شخصي گفته مي شود كه در طغيان خويش تا آنجا پيش رفته كه از دايره عبوديت خارج شده باشد. چنين شخصي به سبب روحيه استكبارورزي، تن به ولايت و اطاعت خداوند نمي دهد و اطاعت و ولايت پيامبر(ص) و اولوالامر را نمي پذيرد. او ربوبيت و پروردگاري الهي را منكر مي شود و جايگاهي براي خداوند در مديريت و ربوبيت عالم و انسان و جامعه درنظر نمي گيرد.
انكار ولايت الهي و اطاعت از آن در تحقق عنوان طاغوت نفش اساسي را ايفا مي كند؛ زيرا هر انسان متجاوزي را طاغوت نمي گويند بلكه طاغوت به كساني گفته مي شود كه در سركشي و تجاوز خويش و ولايت الهي را نپذيرند. عدم پذيرش ولايت الهي به معناي انكار ربوبيت الهي و معبوديت اوست؛ از اين رو در آموزه هاي قرآني، طاغوت را كسي دانسته اند كه منكر عبوديت الهي شده و گاه حتي ديگران را به خود مي خواند و خود را معبود ديگران قرار مي دهد.
ولايت الهي، در آموزه هاي قرآني ركن ركين و اساسي اسلام است، زيرا نماد توحيد و عبوديت در ولايت الهي آشكار مي شود، چنان كه ولايت الهي در اطاعت از ولايت پيامبر(ص) و اولواالامر تحقق مي يابد. لذا خداوند همواره ولايت خويش را به ولايت پيامبر(ص) و اولوالامر پيوند زده و اطاعت از خود را در اطاعت از ايشان دانسته اند. (نساء آيه 59)
طاغوت كسي است كه نسبت به ولايت حق كه ولايت خدا و رسول و اولوالامر است، سركشي مي كند و آن را نمي پذيرد بلكه ديگران را نيز به ولايت خويش دعوت مي كند. از اين رو مبارزه با ولايت طاغوت به عنوان يك اصل، مورد توجه و تاكيد است، زيرا هرگاه ولايت حقي نباشد بي گمان ولايت باطلي خواهد بود كه همان ولايت طاغوت است.
طاغوت، ولايت شيطان
از آن جايي كه ابليس، نخستين مستكبري بوده كه با تكبر و خودبرتربيني اش، طغيان ورزيد و از حد خودش تجاوز كرد، مدعي ولايت براي خود شد. او مي كوشد تا با ياري دوستان و هم پيمانان خويش، ديگران را به ولايت شيطاني خود بكشاند.
خداوند در آيه 76 سوره نساء به دسته بندي دو گروه اهل ايمان و اهل طاغوت مي پردازد. در اين آيه تبيين مي شود كه مردم يا تحت حكومت و ولايت خداوندي هستند يا آن كه تحت ولايت شيطان و طاغوت قرارمي گيرند. اين دو دسته همواره درمقابل هم قرارگرفته و به جنگ يكديگر مي روند. از اين رو، كساني كه تحت ولايت الهي و حق قراردارند، در راه خداوند مجاهدت مي كنند و در همه صحنه هاي جنگ سخت و نرم، راه خداوند و ولايت او را مي پيمايند. درمقابل، كساني كه تحت ولايت شيطان و باطل قرار دارند، در راه طاغوت مبارزه مي كنند.
براساس اين آيه شريفه، ابليس و شيطان نماد اصلي و اساسي طاغوت است و اگر بخواهيم براي طاغوت، مصداق برتر و اكمل و تمامي را ذكر كنيم، بايد به ابليس و شيطان اشاره كنيم. از اين رو كساني كه براي طاغوت مبارزه مي كنند كساني هستند كه تحت ولايت شيطان قرار دارند و خداوند از ايشان به اولياي شيطان ياد مي كند كه دوستدار ابليس و تحت ولايت او هستند.
در اين آيه و نيز آيه 257 سوره بقره كافران كساني دانسته شده اند كه تحت ولايت طاغوت قرار مي گيرند كه ريشه اصلي آن همان ولايت شيطان است. بنابراين هركسي كه در مسير طاغوت گام برمي دارد و براي آنان مي جنگد، از ولايت الهي خارج شده و در ولايت شيطان درآمده است. از اين رو به حكم تضاد راه خدا با راه طاغوت و شيطان بايد گفت كه هر كه در ولايت خداوندي قرار نداشت، در ولايت شيطان و طاغوت قرار دارد.
به يك معنا مي توان گفت كه طاغوت هاي انساني، همان ابزارها و دام هاي شياطين و ابليس مي باشند (نساء آيه 60) و ايشان هستند كه راه شيطان و ياوران و دوستانشان را هموار مي كنند (نساء آيه 76) و مجموعه طاغوت هاي انساني و شياطين، عناصري دربرابر حكومت پيامبران و ولايت الهي هستند و اجازه فعاليت به حق و اهل آن نمي دهند. (نساء آيه60)
سست ايمان ها در خدمت طاغوت
خداوند با قراردادن ولايت طاغوت در برابر ولايت الله، به اين معنا توجه مي دهد كه ميان دو ولايت، تضادي است كه قابليت جمع ندارد (نساء آيه 76) براين اساس اگر كسي در ولايت الهي قرار نگيرد در ولايت طاغوت قرار مي گيرد كه ولايت ابليس و شيطان است.
در اين ميان برخي گمان مي كنند كه درحد ميانه قرار گرفته اند. به اين معنا كه همانند امت بي طرفي هستند كه نه ولايت الله و نه ولايت طاغوت را پذيرفته اند، هر چند كه منكر ولايت الله نمي باشند. از آن جايي كه خداوند هيچ گونه شركي را نمي پذيرد، ايمان سست ايمان ها را نيز نمي پذيرد و همان ايمان نيم بند ايشان را به ولايت طاغوت مي سپارد. اين گونه است كه ولايت گمراهاني از اهل كتاب را ولايت طاغوت مي شمارد. (مائده آيه 59 و 60) و از اين كه در عين ايمان مي خواهند تا ولايت طاغوت را هم داشته باشند، تعجب مي كند كه چگونه ممكن است شخصي مدعي ايمان به خداوند باشد و به جاي آن كه در برابر خداوند سجده اطاعت كند سر تعظيم در برابر جبت و طاغوت فرود مي آورد، لذا آنان را به علت ايمان به جبت و طاغوت، سرزنش مي كند (نساء آيه 51)؛ زيرا نمي توان ميان دو ضد ولايت الهي و ولايت طاغوتي جمع كرد.
البته خداوند در ريشه يابي علت گرايش اهل ايمان به سوي طاغوت به اين نكته توجه مي دهد كه ريشه اين انحراف را بايد در سستي ايمان و بهره مندي ناقص و غير جامع از آموزه هاي وحياني كتب آسماني دانست. (همان) چنين افرادي كه مي خواهند بين اطاعت از خدا و اطاعت از طاغوت جمع كنند، همانند كساني هستند كه بخواهند ميان دوزخ و بهشت جمع نمايند. از اين رو در انجام چنين جمعي در مي ماند و در نهايت به همان ولايت طاغوت و شيطان در مي آيند. اين گونه است كه خداوند جايگاه و منزلت ايشان را همان جايگاه دوزخيان و كافران و بلكه بدتر از آنان دانسته است. (مائده آيه 60)
سست ايمان ها به سبب همين گرايش به طاغوت حتي در برخي از امور چون ولايت قضاوت و مانند آن بايد خود را آماده فشارهاي سخت و عذاب هاي سهمگين الهي كنند؛ زيرا گرايش به طاغوت از سوي ايشان كه موجبات تضعيف پايگاه اهل ايمان نيز مي شود، خشم الهي را بر مي انگيزاند و موجب مي شود تا از هرگونه نصرت و ياري الهي محروم گردند و از سوي خداوند ملعون شوند. (نساء آيات 51 و 52)
اصولا از ويژگي هاي كافران آن است كه پايگاه طاغوت و شيطان را تقويت مي كنند (نساء آيه 76) و سست ايمان ها با همكاري با كافران در تقويت اين پايگاه نقش مهمي را ايفا مي كنند و از درون مرزهاي ولايت الهي، به كمك دشمنان مي روند و پايگاه دشمن را تقويت كرده و پايگاه مومنان ولايتمداران الهي را سست مي كنند.
عبوديت، مسير نهايي طاغوت
هر چند كه طاغوت در آغاز تنها خواهان ولايت خود در عرصه هاي مديريتي و حكومتي و قضاوت و مانند آن است ولي آن چه مطلوب طاغوت و ابليس است، ولايت عبودي خود است. به اين معنا كه مردم را به جايي بكشاند كه به جاي خدا غير خدا را از درخت و بت و ستاره و انسان،معبود خويش قرار دهند. هدف ابليس اين نيست كه خود معبود قرار گيرد، هر چند كه اگر اين اتفاق بيفتد خوشحال مي شود، بلكه هدف او آن است كه انسان، خداوند را معبود خود قرار ندهد و هرچيز و هر كسي غير از خدا، معبود قرار گيرد. ابليس به هدف خود رسيده است. از اين رو هدف وي تنها خروج مردم از دايره عبادت خداوند مي باشد.
در مقابل، در طول تاريخ بشريت، خداوند و پيامبران تلاش داشتند تا مردم را نسبت به اين توطئه ابليس و شياطين آگاه سازند و آنان را به عبادت خداوند بكشانند. در آيه 17 سوره زمر اجتناب از عبادت طاغوت و رو آوردن به خداوند و عبادت و عبوديت وي را از موجبات شايستگي انسان براي دريافت بشارت هاي الهي بيان مي كند تا بدين ترتيب، مردم به سوي حق و ولايت الله ترغيب شوند و از ولايت شيطان و طاغوت و عبوديت ديگران رهايي يابند.
در اين آيه و آيه پس از آن پذيرش دعوت پيامبران براي عبادت خدا و اجتناب از عبادت طاغوت را به مثابه پيروي از بهترين سخنان مي داند و در آيه 36 سوره نحل نيز اين روش را موجب بهره مندي از هدايت خاص الهي بر مي شمارد.
از نظر قرآن دو ركن اساسي تعاليم و آموزه هاي الهي عبارتند از: عبادت خدا و قرارگرفتن تحت ولايت او و هم چنين اجتناب از عبادت و ولايت طاغوت كه اين دو ركن درحقيقت بيانگر يك ركن اصلي و اساسي نيست و آن ركن ولايت الهي و نفي ولايت غير است كه در «لااله الاالله» تبيين شده است. (نحل آيه 36)
بر اين اساس اولوالالباب كه از خرد ناب و عقل سرخ هستند انسان هاي با كمالي مي باشند كه تنها به ولايت الهي سر فرود مي آورند و نسبت به ولايت غير او يعني طاغوت سرباز مي زنند. (زمر آيات 16 تا 18)
آثار ولايت طاغوت بر جامعه
از نظر قرآن همان گونه كه ولايت الهي كه در ولايت پيامبران و اولوالامر تجلي و ظهور مي يابد، آثاري چون استواري، استحكام و اطمينان جامعه و شهروندان آن دارد (بقره آيه 256) و زمينه بهره مندي از نعمت هاي خاص تحت ولايت الهي را فراهم مي آورد (بقره آيات 256 و 257) و موجب مي شود تا جامعه و آدمي به ريسمان استواري بياويزد و از رشد و كمال و هدايت بهره مند شود (همان) پذيرش ولايت كافران نيز آثار و پيامدهاي زيانباري دارد كه در اين جا به برخي از آن ها مي پردازيم.
ولايت طاغوت كه در حقيقت ولايت شيطان، اوليا، دوستان و ابزارهاي وي از جمله بت و ديگر امور مي باشد (بقره آيه 256 و نساء آيات 51 و 60 و 76 و بقره آيه 256) حاكميت و ولايتي است كه موجب انحراف جامعه از نور هدايت و حقيقت به سوي ظلمت تباهي ها، گمراهي ها، بدبختي ها وشقاوت هاست. (بقره آيه 257)
اگر انسان به اين عاقبت بد و فرجام زشت و شقاوت بار خويش توجه كند، هرگز به سوي طاغوت و پذيرش آن نمي رود. مگر آن كه انسان از فطرت سالم و عقل سليم بي بهره شده و در دام كوري و ضلالت ابليس افتاده باشد كه همانند چرم دوز، عطر خوش بازار عطاران وي را مدهوش كند و بوي ناخوش چرم گنديده وي را بهوش آورد.
خداوند در آيه 257 سوره بقره، كفر را زمينه ساز پذيرش حكومت و ولايت طاغوت مي شمارد كه منجر به انحراف ازولايت الهي و در نهايت قراردادن طاغوت به عنوان معبود مي شود كه جلوه هاي يك عنصر خبث ابليسي مي باشد. اين گونه است كه ابليس مردم كفر پيشه و مومنان سست بنياد و مشرك را به سوي دوزخ مي خواند و عذاب هاي سخت دنيوي و آخروي را براي آنان فراهم مي سازد.
كساني كه در ولايت طاغوت قرار مي گيرند به گمراهي و ضلالت رهنمون مي شوند (نساء آيه 60 و مائده آيه 60) و هنگامي كه در دامن كفر افتادند اطاعت محض طاغوت را بي چون و چرا مي پذيرند (بقره آيه 257) و حتي براي طاغوت از جان و مال جهاد و تلاش مي كنند و براي او شمشير مي زنند و خون مي ريزند (نساء آيه 76) و در نهايت گرفتار عبوديت طاغوت مي شوند كه فرجام آن نيز آتش دوزخ خواهد بود.
خداوند گروه هايي از مردم از جمله سست ايمان ها، مشركين از اهل كتاب، تكذيب كنندگان آيات الهي و مانند ايشان را از جمله كساني مي داند كه در ولايت طاغوت وارد مي شوند و مورد غضب و خشم الهي قرار مي گيرند (آيات پيش گفته و نيز مائده آيات 59 و 60)
اصولا از آن جايي كه جبهه طاغوت در برابر جبهه ولايت الهي قرار مي گيرد، اين دو گروه هميشه در حال جنگ و مبارزه با يكديگر هستند و همين ولايت طاغوت است كه عامل اصلي بسياري از جنگ ها و خونريزي ها مي باشد؛ زيرا هرگز دست از جنگ و مبارزه براي بيرون كردن بشر از طريق ولايت الهي برنمي دارد، زيرا ابليس قول داده است تا همه انسان ها را گمراه كرده و از ولايت و عبادت خداوند دور سازد.
لزوم مبارزه با ولايت طاغوت
از آنجايي كه طاغوت همواره در مقابل ولايت الهي قرار دارد و دست از توطئه برنمي دارد، از مؤمنان خواسته شده است كه از ولايت طاغوت تبري جويند و به ولايت الهي تولي يابند.
بر اين اساس كفر به طاغوت به معناي نفي ولايت آن، بخشي از مؤلفه اظهار ولايت الهي خواهد بود. (نساء آيه 60)
در همه اديان و مذاهب الهي و كتب آسماني اين معنا مورد تأكيد قرار گرفته است كه اطاعت الهي جز از راه نفي ولايت طاغوت اثبات پذير نمي باشد. بنابراين لازم است كه مؤمن نسبت به ولايت طاغوت كفر ورزد و اطاعت آن را نفي كند. (همان)
آيه 256 سوره بقره تبيين مي كند كه مؤمنان بايد به زبان، كفر خويش رانسبت به طاغوت و ولايت آن اعلان كنند. البته ايمان واقعي زماني است كه اين اعلام مواضع و برائت جويي از طاغوت همراه با تصديق قلبي باشد. اين مسئله از آن جا مورد تأكيد است كه انسان موجودي مختار است و خداوند با آن كه ولايت تكويني بر همه هستي دارد از بشر به عنوان مكلف مختار مي خواهد تا خود راه خويش را برگزيند و كفر خويش به طاغوت را اعلان كرده و ولايت خداوندي را تصديق نمايد. (بقره آيه 256 و نيز نساء آيه 60)
بر اين اساس هرگونه داوري و مراجعه به طاغوت به عنوان ورود به ولايت طاغوت و ظلم به خويشتن و جامعه دانسته مي شود (نساء آيات 60 و 64) زيرا اين گونه مراجعات موجب مي شود تا طاغوت تقويت شود و جامعه دچار مصائب و مشكلاتي گردد كه ريشه در خشم و لعن الهي دارد. (همان)
مؤمنان بايد به هر شكلي شده خود را از ولايت شيطان و طاغوت دور دارند و در ولايت الهي و حق درآيند و در اين راه بايد مبارزه و جنگ نمايند، زيرا طاغوت هرگز تن به آرامش و صلح نمي دهد و به هر طريقي مي كوشد تا جامعه ايماني را نابود كرده و همه را به ولايت طاغوت درآورد. اين گونه است كه فتنه جويي، خصلت طاغوت مي باشد و مؤمنان لازم است تا زمان از ميان بردن فتنه در تمامي جهان تلاش كنند.
البته اهل طاغوت و دوستان وي نيز بيكار نيستند و آنان نيز نقشه ها و توطئه ها مي كنند ولي همه ترفندها و توطئه هاي آنان سست و بي بنياد است و در نهايت از ميان مي رود. (نساء آيه 76)
مصاديق امروزي طاغوت
اگر در جهان امروز نگاهي به دولت ها و ملت ها بيندازيم به سادگي مي توانيم دو جبهه حق و باطل را شناسايي كنيم. جبهه باطل كساني هستند كه دعوت به ظلم، فتنه، آشوب، بي حجابي، زنا، فحشا، منكر و مانند آن مي كنند و با رسانه ها و ابزارهاي شيطاني مي كوشند تا بنياد ارزش هاي اخلاقي و خانوادگي و اجتماعي را سست كنند.
از اين رو، اگر انساني در جبهه ارزش ها نجنگد مي بايست در جبهه ضدارزشي طاغوت قرار گيرد و همراه آنان باشد. هر كسي كه ولايت حق و اولوالامر را نپذيرد و خواهان عدالت نباشد، خواهان طغيان و طاغوت و ظلم و تجاوز خواهد بود.
انقلاب اسلامي ايران در حقيقت به عنوان يك شاخص مهم امروزي به انسان ها كمك كرد تا بتوانند به سادگي و آساني جبهه حق و باطل را از هم بشناسند و ولايت الهي را از ولايت طاغوت جدا كنند. از اينرو استكبار جهاني به رهبري آمريكا و غرب به عنوان طاغوت و ولايت شيطاني شناخته شده است و ولايت فقيه و ولايت ايماني به رهبري ايران در جبهه ولايت الهي قرار گرفته است.
امروز اگر در كنار محكمات اسلام و انقلاب چون ولايت فقيه، معارف ارزشي اهل بيت(ع) و استكبارستيزي و عدالت خواهي نايستيم در حقيقت در ولايت طاغوت قرار گرفته ايم كه موجبات خشم و غضب الهي در دنيا و آخرت را سبب خواهد شد.

 



چگونه پيوسته به ياد خدا باشيم؟

آيت الله محمدتقي مصباح يزدي
آنچه در پي مي آيد گزيده سخنراني آيت الله مصباح يزدي است كه در آن پيرامون نقش تقليد در شكل گيري رفتار انساني و انواع تقليد و ضرورت تمرين و ممارست براي كسب ملكات ارزشي و معنوي بخصوص ياد خدا درهمه حال، سخن گفته شده است اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
نوف بكالي در روايتي از علي(ع) كه در نهج البلاغه آمده، دربيان اوصاف شيعيان واقعي مي گويد: ان كان بين الغافلين كتب في الذاكرين و ان كان مع الذاكرين لم يكتب من الغافلين؛ شيعه واقعي كسي است كه اگر در ميان غافلان از ياد خدا باشد، از ذاكرين نوشته مي شود. يعني او جزء غافلين نخواهدبود هرچند درميان آن هاست. و اگر در ميان كساني است كه به ياد خدا هستند، او از غافلين نوشته نخواهدشد. اين تعبير موكد و رسايي است بر اين كه شيعيان بايد دائما به ياد خدا باشند.
هرچند در اين روايت چندين مرتبه بر ياد خدا تاكيد شده است، اما اين فراز، تعبير ديگري است كه از يك زاويه خاصي به اين مسئله نگاه كرده و سر مطلب اين است كه بسياري از انسان ها كه زود تحت تاثير محيط اطراف خود قرار مي گيرند؛ حالت انفعال در آنها زياد است و در هرجايي واقع شوند، حالت غالب محيط در آنها نيز پيدا مي شود.
تقليد، غريزه اي خدادادي
اين مسئله عامل غريزي دارد و روانشناسان دراين باره بحث كرده اند. بعضي، تاثيرپذيري انسان از ديگران را اساس فرهنگ پذيري و اجتماعي بودن او دانسته اند، و حتي خيلي ها با مبالغه در اين امر، اين ويژگي را عامل رشد و تكامل انسان دانسته اند؛ زيرا حالت تقليد از ديگران و تاثير از محيط، ناشي از اين است كه انسان وقتي كمالي را در ديگري مي بيند، سعي مي كند مثل او شود.
صرف نظر از اشكالات اين ديدگاه، تاثيرپذيري از ديگران، عامل مهم در زندگي انسان است. با اندكي دقت در مي يابيم كه اغلب چيزهايي را كه ياد گرفته ايم و انجام مي دهيم چيزهايي است كه از ديگران آموخته ايم. ما به ديگران نگاه مي كنيم و از آنها تقليد مي كنيم. مخصوصا در اين دوران كه عصر ارتباطات و رسانه است.
تقليد عامل بسيار مهمي در يادگيري، شخصيت پذيري و شكل گيري رفتار انسانهاست و مانند ساير غرايز به صورت طبيعي در ما وجود دارد. اما امتياز انسان در اين است كه خداوند در كنار غرايز، نيروي عقل را به او بخشيده، تا به كمك آن حد و مرز غرايز را تشخيص داده و آنها را تعديل كند.
خداوند اين غريزه را كه انسان مي خواهد هم رنگ ديگران باشد، براساس حكمت و به عنوان عاملي براي يادگيري در درون او قرارداده است ولي انسان بايد از عقل خود كمك بگيرد كه چه چيزهايي را از ديگران بياموزد چون همه چيزهايي كه در ديگران است، خوب نيست و حتي گاهي حالات افراد مختلف متناقض است و انسان نمي تواند از همه آنها تقليد كند. لذا انسان بايد از ميان آنها يكي را انتخاب كند و براي انتخاب خود بايد معيار مشخصي داشته باشد. دراينجاست كه شخصيت انساني انسان ظهور پيدا مي كند. زيرا تقليد در حيوانات نيز وجود دارد. تفاوت انسان با يك طوطي كه صدايي را تقليد مي كند در اين است كه در استفاده از اين غريزه خدادادي براساس حكم عقل و شرع آنچه را ياد گرفتن آن مطلوب است، انتخاب مي كند.
تقليد حيواني و انساني
اگر كسي كه در محيطي قرار گرفته، هر چه ديگران انجام مي دهند، بدون فكر و تأمل درباره خوب يا بد بودن آن، انجام دهد، اين همان حالت حيوانيت بي مهاري و لجام گسيختگي است كه امروزه اسم آن را آزادي مي گذارند. اما انسان از نيروي عقل خود استفاده مي كند و از ميان رفتارهاي ديگران، كار خوب را گزينش مي كند؛ در برابر رفتار ناصحيح منفعل نيست و مقاومت مي كند و حتي سعي مي كند رفتار ديگران را هم تغيير دهد.
در سطوح مختلف جامعه ما چنين افرادي وجود دارند. عالي ترين نمونه آن، حضرت امام - رضوان الله عليه - بودند كه به عنوان نمونه اي كوچك از انبياء و اولياي خدا، در جامعه اي كه فساد آن را فرا گرفته بود، يك تنه قيام كرد و در حالي كه همه چيز و همه كس بر ضد او بود، در برابر قدرت هاي حاكم دنيا ايستاد؛ كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف. اين صفت شيعه واقعي است. امام (ره) در اين كار خود از اميرالمومنين و از ساير ائمه اطهار (ع) تبعيت مي كرد؛ امام (ره) هم بي نياز از تقليد نبود. اما او مرجع تقليد خود را با حكم عقل و شرع انتخاب كرده بود. خداوند در قرآن، پس از معرفي انبياء سابق به پيغمبر اكرم (ص) كه اشرف مخلوقات است، مي فرمايد: اولئك الذين هدي الله فبهداهم اقتده (انعام /90) اينان كساني هستند كه ما آنها را هدايت كرديم؛ پس تو هم به ايشان اقتدا كن.
تقليد، كجا و چگونه؟
بنابر اين اصل پيروي از ديگران نعمتي است كه خداوند به انسان داده است؛ اما بحث در اين است كه از چه كسي، در چه شرايطي و به چه ميزان بايد از ديگران تقليد كرد. انسان بايد در هر موردي عقل خود را به كار بيندازد، تحت تأثير شرايط محيط واقع نشود و اگر كاري عقل پسند و شرع پسند بود، از آن تقليد كند.
افراد ضعيف النفس در هر محيطي كه واقع شوند زود شرايط محيط را مي پذيرند و نمي توانند در برابر آن مقاومت كنند. قرآن در توصيف چنين كساني مي فرمايد هنگامي كه از اهل جهنم پرسيده مي شود چه چيزي شما را به جهنم كشانيد. آن ها در پاسخ به چند خصوصيت خود اشاره مي كنند؛ از جمله اين كه : وكنا نخوض مع الخائضين (مدثر /45) هر چه ديگران مي كردند، ما هم دنباله رو آن ها بوديم.
اين شيوه ناپسندي است و بايد با آن مبارزه كرد. انسان بايد سعي كند تابع هر كسي نشود؛ بلكه ابتدا بايد رفتارهاي ديگران را با عقل خود و با دستورات شرع بسنجد و در صورت نياز، از مشورت با اشخاص مورد اعتماد اين رفتارها را ارزيابي كند و اگر پس از اين بررسي، كار آنها را خوب يافت، او هم از آنها تقليد كند؛ اما اگر تشخيص داد كه اين كار اشتباه و ناپسند است، آن ها را همراهي نكند. در اين صورت خدا به او بارك الله مي گويد.
اصولاً ريشه همه مفاسد و انحرافات غفلت است و در مقابل، راه مقابله با غفلت ياد خدا است. به طور كلي مؤمنين واقعي انگيزه اي براي غفلت ندارند، تا هنگامي كه در بين ذاكرين قرار مي گيرند ذكر ذاكرين در آن ها اثر بگذارد؛ بلكه خود ايشان آمادگي تذكر و ياد خدا را دارند. بنابر اين، آنها در ميان ذاكرين، جزء غافلين نخواهند بود. و اگر در ميان غافلين واقع شوند، اختيار خود را از دست نداده، تابع محيط نشده و از ياد خدا غافل نمي شوند.
اما ما، كه اغلب تحت تأثير محيط واقع مي شويم، چگونه مي توانيم به چنين مرحله اي برسيم كه هميشه به ياد خدا باشيم؟ حتي زماني كه درميان اهل غفلت قرار گرفته ايم و معاشرت با آنها ما را هم به سوي غفلت مي كشاند، چگونه مي توانيم در برابر اين كشش مقامت كنيم، اختيار دل خود را داشته باشيم و وقتي كه همه دل ها متوجه دنيا، شيطان، شهوات و حرف هاي لغو است، خود را كنترل كنيم و به خدا توجه كنيم؟
تمرين، راه رسيدن به ملكات
به طور كلي كسب هر صفت خوب و ملكه شدن آن احتياج به تمرين دارد و هيچ ويژگي مثبتي به صورت ناگهاني در انسان پيدا نمي شود. براي كسب هر كمالي بايد زحمت كشيد، خون دل خورد، برنامه ريزي و تمرين كرد، تا تدريجاً انسان به آن برسد. هم چنان كه در پرورش قواي جسمي يك نوجوان با آرزوي پهلوان شدن به جايي نمي رسد؛ بلكه بايد عمري زحمت بكشد، نزد استاد آموزش ببيند، سال ها تمرين كند، تا قهرمان شود؛ در امور معنوي هم چنين است.
امام باقر(ع) مي فرمودند: من پدرم را نديدم، مگر در حال ذكر خدا بود؛ اگر سخني مي گفت، قبل و بعدش خدا را ياد مي كرد؛ اگر كسي از او سؤالي مي پرسيد، ايشان ضمن جواب باز خدا را ياد مي كرد؛ و هنگامي كه هيچكس او را مشغول نمي كرد، زبانش به سقف دهانش چسبيده بود و دائماً مي گفت لااله الاالله. (كافي/2/498)
چنين حالتي براي يك انسان معمولي به صورت ناگهاني حاصل نمي شود. براي رسيدن به چنين مرحله اي انسان بايد برنامه ريزي كند، تمرين داشته باشد، ابتدا از اعمال ساده شروع كند، تدريجاً تمرينات خود را افزايش دهد و سطح آنها را بالاتر ببرد، تا به تدريج براي او ملكه شود. در نهايت چنين كسي در هيچ كاري از ياد خدا غافل نخواهد شد. كساني بوده اند كه هرچه ديگران از امور مختلف، از كسب و كار، خانواده، دوستان و مانند آن با ايشان گفت وگو مي كردند، آنها دنباله سخن را به خدا مي رساندند. مثلاً اگر كسي درباره غذا سخني مي گفت، آنها ادامه صحبت را به اين مسئله مي رساندند كه خداي متعال چه غذاهاي خوبي با طعم هاي خوش گوار آفريده است.
چنين كساني دلشان متوجه خدا است و ساير مسائل براي آن ها عرضي است؛ نه تنها خود آنها از ياد خدا غافل نمي شود، بلكه سعي مي كنند ديگران را هم متوجه خدا كنند؛ تمام زندگي آنها با خداست؛ با شما حرف مي زنند، اما دلشان با خداست؛ صبح كه سر از خواب برمي دارند، با ياد خدا برمي خيزند و اولين كسي كه به خاطر مي آورند خداست؛ نزديك وقت نماز گويا كسي او را از جا بلند مي كند.
بنده كساني را حتي در ميان دولتمردان ديده ام كه نزديك وقت نماز، در حالي كه ما مشغول بحث و گفت وگو بوديم، اما او ناخودآگاه از جاي خود بلند شده و براي نماز آماده مي شد. چنين كسي با ياد خدا زندگي مي كند. لذا آرامش دارد، خود را گم نمي كند و در دام شيطان نمي افتد. حتي مايه بركت براي ديگران هم هست.
اگر ما بخواهيم شيعه علي پسند بشويم، بايد سعي كنيم چنين رفتاري را تمرين كنيم. برنامه هاي خود را تقطيع كنيم و هر ساعت يك بار با جمله اي، آيه اي از قرآن، حديث يا استغفاري دل خود را متوجه خدا كنيم.
اين روايت مورد قبول شيعه و سني است كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: انه ليغان علي قلبي و اني لاستغفر الله في كل يوم سبعين مره؛(مستدرك الوسائل/ 5/ 320) گاهي فضاي دلم تاريك و ابري مي شود و براي رفع اين تيرگي روزي هفتاد مرتبه استغفار مي كنم. ما به خيال خود تصور مي كنيم آن حضرت تسبيح در دست گرفته و هفتاد بار «استغفرالله» مي گفت. خير؛ ايشان هفتاد مرتبه در طول شبانه روز دل خود را متوجه خدا مي كرد. خدايا! من براي انجام وظيفه اي كه برعهده ام گذاشتي، به خلق توجه كردم و اين مسئله باعث شد كه توجهم نسبت به تو كم شود؛ من از اين كم توجهي استغفار مي كنم.
استغفار آن حضرت متناسب با خود ايشان بود. ما هم بايد سعي كنيم در خود، روزي هفت بار در هفت مقطع استغفار كنيم. بنا را بر اين بگذاريم كه در فواصلي از روز به ياد خدا باشيم. اگر همت كرديم، خدا هم به ما كمك خواهد كرد. تو نشان بده كه مي خواهي به ياد خدا باشي؛ او ياد خود را به دل تو خواهد انداخت. خدا مي داند چنين يادي چه لذتي دارد.

 



حق تلاوت را بجا بياور!

حكيمي وارد مسجد شد.
عده اي را مشغول تلاوت قرآن كريم ديد. نزد آنها رفت و گفت: كداميك از شما حافظ قرآن است؟
يكي گفت: من
حكيم گفت: احسنت!
سپس پرسيد: كدام يك از شما بهترين تلاوت را دارد؟
همه به يكي از حضار اشاره كردند.
حكيم از او پرسيد: قاري قرآن هستيد؟
گفت: بله
حكيم گفت: طيب الله!
سپس به حافظ و قاري قرآن رو كرد وگفت؛ آيا شما حق تلاوت را بجا مي آوريد؟!
گفتند: آري، ما قواعد تجويد وصوت ولحن را كاملا رعايت مي كنيم.
حكيم گفت : حق تلاوت اينها نيست !
گفتند پس حق تلاوت چيست؟
حكيم گفت: عمل به آيات قرآن، مگر به اين آيه توجه نكرده ايد؟ الذين اتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يومنون به و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون
كساني كه كتاب آسماني را برايشان فرستاديم، كتاب را خوانده وحق خواندن را در مقام عمل نيز بجا مي آورند آنها حقيقتا اهل ايمانند اما كساني كه (با عمل نكردن به آن) به كتاب خدا كافر شدند و حق تلاوت را بجا نياوردند، آن گروه زيانكاران عالمند!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14