(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 28 فروردين 1389- شماره 19621
 

مثنوي پيامبران داستان حضرت موسي عليه السلام
دو اثر از پريسا حسيني مؤيد عضو كانون شاعران و نويسندگان منطقه 15 تهران لحظه هاي خوش
داغ برادر شهيد
شكفتن گل نياز
دو اثر از سپيده عسگري عضو كانون شاعران و نويسندگان منطقه 15 تهران
گربه در كلاس
كلاس پرورشي (2) گروه بندي
اعتقادات ايرانيان قديم در رابطه با نوروز
يك ترفند جالب تا حال كليدهاي خود را در ماشين جا گذاشته ايد؟



مثنوي پيامبران داستان حضرت موسي عليه السلام

سرزمين مصر بود ونيل بود
قوم فرزندان اسرائيل بود
بود فرعون پادشاهي پر غرور
روز و شب در عيش و نوش و در سرور
يك شب او يك خواب خيلي تازه ديد
ناگهان با ترس و لرز از جا پريد
گفت : اين خواب پريشانم چه بود ؟
دل خوشي هاي مرا از من ربود !
گفت : من بايد بپرسم با شتاب
تا بدانم چيست اين تعبير خواب
تا خبر پر شد ، خبر داران خواب
آمدند از هر كجايي باشتاب
گفت فرعون تو ي جمع حاضران
خواب ديدم آمد آن بر من گران
خواب ديدم كودكي آن هم پسر
شد برايم غصه اي پر دردسر
او مرا انداخت از تختم زمين
از سرم افتاد تاج نازنين
حاضران ! تعبير خوابم چيست ؟ چيست ؟
يا بگوييد آن پسر در خواب كيست ؟
حاضران ، درمانده و حيران شدند
مدتي مبهوت وسرگردان شدند
عاقبت گفتند : اي فرمان روا
هست تعبير چنين خوابي حفا
گفت فرعون : چاپلوسي ها بس است
دست برداريد از اين اخلاق پست
عاقبت گفتند راز خواب را
تخت فرعون مي شود آخر فنا
كودكي مي آيد از دنياي نور
مي شود فرعون زتختش دور دور
تا كه فرعون اين خبرها را شنيد
شعله اي شد زود از جايش جهيد
گفت : پس بايد نباشد يك پسر
پس ببريد از پسرها زود سر
هر كجا فرعونيان سر مي زدند
كودكان را يك به يك سر مي زدند
در دل يك خانه ، يك نوزاد بود
مادرش لالايي غم مي سرود:
كودك من اي گل زيباي من
عطر و بوي نغمه ي لالاي من
نور چشمان ترم ، اي باصفا
كودك نازم مشو از من جدا
حيف فرعون مثل من حساس نيست
آشناي عطر و بوي ياس نيست
حيف در چشمان فرعون نور نيست
او نمي بيند اگر چه كور نيست
ناگهان از آسمان آمد ندا
تو به ما بسپار طفل خويش را
قلب مادر ناگهان آرام شد
غصه ي طوفان نسيمي رام شد
در دل صندوقچه اي بگذار زود
بعد از آن بسپار او را دست رود
ما نگه دار تو و اين بچه ايم
حافظ مهمان اين صندوقچه ايم
مادر و خواهر زجا برخاستند
بادعا صندوقچه را آراستند
در سكوت غصه دار و تلخ دشت
رود نيل آرام و تنها مي گذشت
رود چشمانش زغم لبريز بود
چار فصلش غصه ي پاييز بود
ناگهان او ديد از راهي دراز
آمده صندوقچه اي زيبا و ناز
رود با صندوقچه شد از غم رها
بوسه زد با موج ها صندوقچه را
رود با شعر دل انگيز سلام
برد آن صندوقچه را با احترام
داشت فرعون يك زن نيكو سرشت
او گلي بود از گلستان بهشت
او كه آن دم در كنار رود بود
ديد آن صندوقچه را در دست رود
او گرفت از رود آن صندوقچه را
ديد كودك را گفت آخر چرا؟
اين گل خوشبو گناهش چيست چيست ؟
در دل پاكش كه جاي كينه نيست
ديد فرعون صندوق و آن طفل را
گفت : اي زن آمده او از كجا ؟
همسر فرعون دلش بي تاب بود
چون كه فرعون توي فكر خواب بود
گفت : اي فرعون هزاران كشته اي
دشمنت را حتما الان كشته اي
اين يكي اينجا بماند پيش ما
تا از او گردد دل ما با صفا
گفت فرعون من به جاي دردسر
امتحانش مي كنم با نارو زر
آتش و زر را مهيا ساختند
طفل را نزديكشان انداختند
طفل دستش را به سوي شعله برد
دست نازش ناگهان بر شعله خورد
گفت فرعون عقل و هوشش اندك است
راست گفتي همسرم او كودك است
همسر فرعون دلش خوشحال شد
دستهاي مهربانش بال شد
با پرو بالش گرفت او را بغل
گفت شيرت مي دهم شيرين عسل
خواستند او را كمي شيرش دهند
او نخورد و گريه هايش شد بلند
خواهر او با خبر شد سر رسيد
شد پر از شادي برادر را كه ديد
گفت باشد مادري در آن طرف
طفلتان با او نمي گردد تلف
مادر او آمد و خندان و شاد
طفل خود را ديد و او را شير داد
نام آن كود ك چه بود ؟ آري بگو
بود موسي آن گل خوش رنگ و بو
آسيه چون نور و فرعون بود گرگ
گشت موسي در چنين جايي بزرگ
ادامه دارد

 



دو اثر از پريسا حسيني مؤيد عضو كانون شاعران و نويسندگان منطقه 15 تهران لحظه هاي خوش

صداي دلنشينش آرامم مي كند. صورتم را نوازش مي دهد بر بالينم مي نشيند و خود را به من ارزاني مي دارد. سكوت لحظه هايم را مي شكند، نوازشم مي دهد و با من سخن مي گويد، درد دل مي كند و غم هايم را در ميان وسعتش پنهان مي كند، لحظه هايم را از عطرش معطر مي سازد و شادي را نثارم مي كند. هيچ لحظه اي جز با او بودن و در كنارش بودن زيبايي و طراوت را نصيبم نمي كند. زماني كه قطرات اشكم با وجودش درمي آميزد و تشخيصش را برمن دشوار مي سازد، زماني كه با نسيمش صورتم را نوازش مي دهد وزماني كه گاه با صداي رعب انگيزش وحشت را براندامم مي افزايد، و زماني كه پس از دوري از من هفت شهر عشقش را نثارم مي كند، بسيار سخاوتمند وزيبا و وصف ناپذير است.
بازي زندگي
به آسمان مي نگرم بهراميدي بهرندايي بهرصدايي. به خورشيد مي نگرم بهر كلامي بهر سلامي. به ماه مي نگرم بهر نگاهي بهر صفايي. به هر دريا مي نگرم بهر رويايي بهر تماشايي و مي نگرم به اميدي به آرزويي به كلامي به نكويي به پروازي به رازي به آوازي به مهربازي در كوچه خاله بازي لانه سازي، بادبادك بازي، لي لي بازي، كشف الماسي، شعرسازي و تو نواختي مهر و صفا را عشق و وفا را، حمد و ثنا را، شور و شيدا را، ساز و صدا را، دل و دلدار را، غم غمخوار را، عاشق و معشوق را، گل و بلبل را، اشك و رشك را، عقل و دخل را، سايه و همسايه را و آن ها را بر من افروختي به ارزاني فروختي به پارچه اي دوختي، پارچه ام را آتشي سوزاند زندگي ام را گناهي گداخت ديدگانم زمهرت مغشوش گشت، بهر شلوغي خاموش گشت. ديگر تو رانديدم روح از بدنم دزديدم.

 



داغ برادر شهيد

28 صفر بود. در مراسم هيئت كه در خانه عمه ام بود، مادرشوهرش مرا صدا زد و پيش خود خواند. بعد از روبوسي و ابراز لطف و محبت به من گفت: تو كه مطلب مي نويسي يك چيزي هم از من بنويس. زن عمويم گفت: حاج خانم شما يك خاطره اي، داستاني چيزي تعريف كنيد تا فاطمه بنويسه. خنده اي كرد و گفت: نه بابا شوخي كردم. اما من رفتم توي فكر كه از اين پيرزن مهربان خاطره اي بنويسم. به دست هاي خسته اش نگاه كردم هزار داستان داشت. داستان هايي از زحمت و رنج روزگار، به چهره اش نگاه كردم پر از درد و غصه و چيني عميق بود كه از داغ برادر جوان بر چهره اش نشسته بود. برادري كه بعد از گذشت تقريباً 23 سال از شهادتش هنوز داغش براي او تازه است. هروقت اسم برادرش را برزبان مي آورد اشك در چشمانش حلقه مي بندد، و وقتي فرزندان برادرش را نگاه مي كند گويي تكه اي از برادر را مي بيند و عاشقانه آن ها را مي بوسد و هنگامي كه آن ها را در آغوش مي گيرد به ياد برادراشك مي ريزد البته او هميشه افتخار مي كند كه برادرش در راه اسلام در جبهه و خدمت به ميهن به شهادت رسيده است اما مي گويد كه داغ برادر سخت است.حاج خانوم همسر حاج آقا رضاست اين دو پيرمرد و پيرزن واقعاً مهربان و مهمان نواز هستند و خيلي هم دوست داشتني. آن ها هم مثل همه پدر و مادرهاي ايراني خانه شان گرم و پراز صفاست و پذيراي بچه ها و نوه ها. من از ايشان چيز زيادي نمي دانم ولي فقط مي دانم كه او هم مثل اكثر زنان ايراني، نجيب و زحمتكش و مهربان است.او مادر است و مادر فرشته اي است در خانه. من نمي دانم حاج خانوم سواد دارد يا نه؟ ولي بچه هاي خوبي تحويل جامعه داده و رمز اين خوشبختي و عاقبت به خيري را در لقمه حلالي مي داند كه حاج آقا رضا سال ها با دسترنج و عرق جبين به دست آورده و به بچه هايش داده است. ايشان علاوه بر اينكه پسران ودختر خوب و مؤمني دارد، عروس هاي خوبي هم دارد كه او را مثل مادر خودشان دوست دارند و رمز اين موضوع را من خودم مي دانم و آن هم اخلاق خوب و مهرباني بيش از حد ايشان است. حاج خانوم اميدوارم شما و تمام مادران ايراني سال هاي سال سايه تان برسر خانواده ها باشد و هيچ خانه اي بدون بزرگتر نگردد. و بدان كه برادرت اگرچه ازپيش شما رفته ولي در بهشت برين جايگاهي زيبا دارد و شهدا عندالله يرزقون هستند و مي دانم داغ برادر سخت است و من از خدا براي شما طلب صبر و آرزوي سلامتي دارم.
فاطمه كشراني/ تهران
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)

 



شكفتن گل نياز

نماز يعني جلوه زيباي انسانيت در قاب منبت كاري شده نورانيت و صفا. نماز يعني هدايت پيچك نياز به سوي آفريدگار. چه زيباست با خالق خود خلوت كردن. ميان دشت شقايق هاي عاشق، پيچك اندوهم را پرواز مي دهم تا سرود با تو بودن را بسرايم. ديروز قبله گاهم سرخ بود و سجاده ام دريايي از اشك. زندگاني را همچون ابر در دستانم مي فشارم تا عشق پرطراوت باقي بماند. شايد اعجاز نماز عبوري تازه را بيافريند تا شهر ناپاك وجود، از زنگار و غبار گناه شسته شود. هنوز هم هنگام دعا در وقت نماز از آرزوهاي آبي خويش، بالا مي روم. هجوم موج اشك، ساحل چشمانم را شسته است.
دست هايم را كه تنها و تنها يادآور شكفتن گل نياز هستند به سوي آسمان بالا مي برم و با پر كردن جام نگاه از باده اشك، نهايت خوشحالي خويش را از باز شدن در خانه دوست نشان مي دهم.
آري، نماز عطر ياس ها را به ارمغان مي آورد.
خداوندا! نذر مي كنم به تمام شب پره هايي كه با تو صادقند چشمه هايي كه صداقت را روانه درياها مي كنند؛ نخشكان را بي پروا بسويت مي آيم تا خزان، خرمي درختان را نشانه نرود و آفتاب شوريدگي، بر ساحل دلم بتابد تا ماه را دوست بدارم و به سكوت شقايق ها عشق بورزم.
بيژن غفاري ساروي از ساري همكار افتخاري مدرسه

 



دو اثر از سپيده عسگري عضو كانون شاعران و نويسندگان منطقه 15 تهران

اگر مي توانستم
اگر مي توانستم زندگي را خودم طراحي مي كردم
زندگي را با سياه قلمي مي كشيدم كه آبي اش بيشتر باشد
طبيعتش بهشت باشد و هيچ كس در آن تنها نباشد.
اگر مي توانستم آسمان را آبي تر مي كردم، زندگي را بهاري و دل ها را دريايي مي كردم.
اگر مي توانستم شب ها را تيره تر مي كردم تا نقره اي ستاره در آن بدرخشد.
خورشيد را تابان تر و ابرها را رها تر مي كردم.
اگر مي توانستم زندگي را پر از عطر سيب و درختان گيلاس مي كردم
تا زندگي خالي نباشد.
زندگي از مرگ پر است،
تا عاشقان در گذر زندگي با مرگ مواجه باشند.
سپيده دم
پرده از چهره گشا
تو همان غروب زيبايي
پرده از دل بردار
گرچه آن كلبه درويشان است
ولي همچون دريا پري از آرامش
پرده ها را بردار از زمين از همه روياهايت
از غروب از خود بي خود شده ات
جامه ات را بگشا كه پر از گرد و غبار راه است.
جرعه اي نوش از آن جام گوهربار ادب
كه به تو جان بخشد و نخواهد از تو يا هيچ از اين دنيا
هنرت را به زبان جاري كن
عشق را در دل خود آبي كن
رنگ پهناي جهان، رنگ نيلوفرها
رنگ دريا پر ز آرامش و غم ها
در خيالم دوش به چشم خود ديدم
رد پاي تنها را در كنار ساحل
زن تنها مي رفت، بي قرار و بي تاب
چشماني پر زاشك و غنچه اي در دست داشت
در كنار ساحل، روي آن ماسه هاي بي رنگ
نقش قلبي مي كند.
سپيده دم نزديك است
چه هواي سردي!
قلب زخمي زير موج
جسم خسته، آن زن تنها روي آب بود
همان ديشب
دل از مهر زمين ها پر كشيد
و به درياها رفت.

 



گربه در كلاس

مثل هر روز رفته بوديم مدرسه كه ناگهان صداي جيغ بچه ها بلند شد. فكر مي كنيد چي شده بود؟ يه گربه اومده بود توي كلاس! بعضيها از روي نيمكت ها بالا رفته بودند و جيغ مي زدند. چند تا كتاب روي زمين افتاده بود و حتي فكر كنم قورباغه داخل كتاب علوم هم جيغ مي زد!
خلاصه خانم ناظم وارد شد و از ترس عقب ايستاد.
بالاخره از انضباط همه كم شد و هرچي خنديده بوديم از دلمون در اومد...
و من هم تا عصر دنبال گربه داداشم مي گشتم كه توي كوچه ها گم شده بود!
فائزه وفامند 16 ساله
عضو كانون دانش آموزي حضرت زينب(س) ناحيه سه شيراز

 



كلاس پرورشي (2) گروه بندي

محمد عزيزي (نسيم)
خلاصه :
يكي از بهترين كارهايي كه مي توان در كلاس پرورشي انجام داد ، گروه بندي دانش آموزان است .
دانش آموز در گروه ، مديريت ، گذشت ، همكاري و.... را ياد گرفته و براي موفقيت گروهش تلاش مي كند .
يكي خوب و خوش خط مي نويسد يكي ديگر نقاش خوبي است ديگري صداي زيبايي دارد و ...براي شناسايي و پرورش استعدادهاي گوناگون بچه ها مي توان آن ها را در كلاس پرورشي گروه بندي كرد .
مراحل كار :
1-سرگروه ها توسط معلم ياراي بچه ها انتخاب مي شوند .
2 - سرگروه ها به نوبت ياركشي مي كنند.
3 - نوبت اجراي گروهها قرعه كشي مي شود .
4 - سرگروه براي خودش يك معاون انتخاب مي كند .
5 - هر گروه براي خودش نام مناسبي انتخاب مي كند و معلم اسامي گروه ها را روي تابلو مي نويسد .
برنامه هاي گروه ( تقسيم مسئوليت ها ) :
1 - مجري
2 - قاري قرآن
3 -حديث با ترجمه
4 - نمايش ضرب المثل ها
5 - اخبار هفته
6 - معرفي دوست تازه ( كتاب )
7 - سخنراني كوتاه با مطالعه قبلي
8 - مسابقه با جايزه
9 - مسئول تهيه كارت
10 - شيرين كاري وابتكار
11 - شعر خواني
12 - قصه گويي
نكته ها:
- جدول زمان بندي اجراي گروه ها روي تابلوي كلاس يا راهرو نصب شود .
- يك هفته مانده به اجراي گروه ، اعضا بايد با هم جلسه بگذارند و وظايف را تقسيم بندي كنند .
-معلم مي تواند براي هر فعاليت معياري تعيين كند و به اجرا كنندگان هر بخش امتياز دهد. مثلا زيبايي صدا در قرائت 10 نمره درست خواندن هم 10 نمره .
-خوب است اعضاي گروه كارت خود را بر سينه ( سمت چپ ) نصب نمايند .
- از گروه برتر مي توان در مراسم ها استفاده كرد.
- وقت اجراي هر گروه خوب است 30 دقيقه باشد.

 



اعتقادات ايرانيان قديم در رابطه با نوروز

ايرانيان قديم معتقد بودند كه پيدايش هستي در روز اول فروردين اتفاق افتاده بنابراين اين روز را مبارك مي دانستند. علاوه بر آن واژه فروردين كه در اصل فرودين بوده است به اين دليل اطلاق مي شده كه مردمان قديم معتقد بوده اند در روز اول فروردين افراد در گذشته به زمين برمي گردند و از خانواده هايشان ديدن مي كنند. بنابراين آنها مي گفتند وقتي در اين ايام مردگان نيز به ياد اقوام خود مي افتند، ما كه زنده ايم هم به ديدار نزديكان برويم و سنت خوب عيد ديدني از اينجا شكل گرفت.
در باب فلسفه سيزده بدر آورده اند قدما عمر زمين را نيز همچون دوره يكسال كه دوازده قسمت يك ماهه بود، به دوازده دوره هزار ساله تقسيم مي كردند و معتقد بودند در پايان هزاره دوازدهم و در سيزدهمين روز از هزاره سيزدهم زلزله عظيمي رخ مي دهد كه موجب ويراني زمين مي شود و چون به درستي نمي دانستند كه هزاره سيزدهم كي پايان مي پذيرد در روز سيزدهم از ماه اول هر سال از منازل خارج مي شدند تا در صورت بروز زلزله آسيب نبينند. به اين ترتيب روز سيزدهم فروردين روز خروج همگاني از منزل و به تدريج باتوجه به ذوق شادي دوستي و طبيعت گراي ايراني تبديل به روز تفريح ملي شد.
حسين عابد تاش، اول راهنمايي، انجمن ادبي مركز تيزهوشان ملاصدرا ناحيه سه شيراز

 



يك ترفند جالب تا حال كليدهاي خود را در ماشين جا گذاشته ايد؟

اگر شما كليدهاي خود را در ماشين جا گذاشته باشيد، به موبايل يك نفر در منزل از طريق موبايل خودتان تماس بگيريد. موبايل خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشين قرار دهيد و از فرد مقابل در منزل بخواهيد كه كليد كنترل درب بازكن ماشين را فشار دهد، و آنرا نزديك موبايل خود قرار دهد. قفل ماشين شما باز خواهد شد. با اين كار نياز نيست كسي كليدها را شخصاً بياورد. فاصله هيچ تاثيري ندارد. شما مي توانيد كيلومترها فاصله داشته باشيد، اگر شما بتوانيد با كسي كه ريموت كنترل ماشين شما را دارد ارتباط برقرار كنيد، شما مي توانيد قفل ماشين خود را باز كنيد.
سيدمحمدحسن صداقت كشفي
دبير تيزهوشان ملاصدرا شيراز ناحيه 3

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14