(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 28 فروردين 1389- شماره 19621
 

يك فرصت
... به تماشا سوگند
سفر



يك فرصت

پژمان كريمي
در حوزه سينما، جشنواره اي برگزار مي شود به نام جشنواره فيلم هاي صدثانيه اي! چنان كه از نام جشنواره پيداست، فيلم هايي در اين رويداد فرهنگي و هنري شركت و رقابت مي كنند كه همه زمان آن، 100 ثانيه است. به عبارتي؛ فيلم ساز در زماني 100 ثانيه اي داستان خود را روايت مي كند.
بايد گفت؛ «كم و گزيده گويي» به عنوان قالب فيلم، خود به منزله عامل جذابيت عمل مي كند، چرا كه فيلم ساز مجبور است در 100 ثانيه داستاني را به شيوه اي تصويري روايت كند،كه لزوما داراي حشو و اضافه نباشد و براي آن كه بر مخاطب «اثري» زودهنگام نمايد از زاويه نگاهي نو به موضوع پايان شگفت انگيز برخوردار باشد.
چنين است براي مخاطبي كه بنا به ذات، دوست دارد «زود» به «نتيجه» برسد به ويژه مخاطب امروز كه دربه در پي «حوصله و فرصت» مي دود، فيلم 100 ثانيه جاذب و پذيرفتني جلوه كرده است. به باور نگارنده، اينك؛ اقبال مخاطب نسبت به فيلم هاي 100 ثانيه اي كه از رهگذار برپايي جشنواره فيلم هاي 100 ثانيه اي نمايان است، فرصت خوبي براي اهالي ادبيات ايران است.
با تأسف اذعان نمود؛ داستان كوتاه و داستان كوتاه كوتاه، هنوز چنان كه بايد اهميت خود را نزد مخاطبان نيافته است. اين واقعيت باعث شده كه عرصه «كوتاه پروازي» دچار فقر اثر مي شود.
به بهانه جشنواره فيلم هاي 100 ثانيه اي، اهالي قلم مي توانند به تجربه داستان كوتاه- كوتاه، از يك سو درخت تناور ادبيات را با وجوه و ميوه اي از رنگ و بوي ديگر تزئين نمايند و از ديگر سو، با فراهم آوردن دستمايه «فيلم نامه»، گونه فيلم هاي 100 ثانيه اي يا فيلم هاي كوتاه- كوتاه را غني تر و بارورتر سازند.

 



... به تماشا سوگند

حتما برخورد كرده ايد با اشخاصي كه در وجودشان، چيزي از جنس «تأثير و تصرف» چون آب روان مي جوشد و در باغ دل جاري مي شود. «آني» در او مي بيني كه جذبت مي كند، جلبت مي كند. حتما ديده ايد كساني را كه بي مدرسه استاد شده اند. من چند نفر را مي شناسم. شهرتشان هم كم نيست؛ فاضل و دانا و باوقار. و باز حتما مواجه شده ايد با كساني كه ذاتا استعدادي در زمينه مسائل هنري دارند؛ نقاشي، موسيقي، شعر...
و چندين و چند از اين قبيل ديده ايد و ديده ايم كه دلمان گواهي داد: او را عالمي است متفاوت از آنچه «من» مي بينم!
بعضي ها گويي از آغاز، طبق نسخه سهراب عمل كرده اند كه «چشم ها را شستند و جور ديگري ديدند.» نگاه مخصوص شان، موهبت الهي است. هديه اي است از آسمان.
ارمغاني پاك و روشن از عالم نور. اغلب هنرمندان از اين قبيلند كم بهره و پربهره، ازين متاع، نصيبي دارند. طور ديگري در جهان ديدند و لاجرم طور ديگري گفتند. و برعكس، هزاران هزار شاعر چنين و چنان كه صفحه هاي تاريخ شعر و ادبيات اصلا نشاني از آنها ندارند، بي شمار بازيگر و نقاش و مجسمه ساز و خطاط و نوازنده كه در صحنه روزگار، ظاهر شدند و در پايان، هيچ اثري از ايشان نماند. و چه بسيار به اصطلاح هنرمنداني كه هرگز كسي- بدين ويژگي لااقل- يادشان نكرد و فراموشي، طومارشان را درهم پيچيد.
كه: «آني» در حرف و وجودشان نبود تا جذب دل ها گردد و به مزه عذب خويش، در مذاق جان ها شنيد. قسم ديگر اين صنف اما، شيرين كاران روح افزايند، كه خود اهل دلند و از حال دلدادگان و دلسوختگان و دلبردگان و دلخستگان و كلها، اهالي اين وادي، آگاهند. چون به بازار فرهنگ و ادب آشنايند به حكمت دستي از آستين هنر بيرون مي كشند و علقه و كششي افزاينده در ذهن ايجاد مي كنند. صيد اين شكار، مردمان روزگارانند. نه تنها پير و جوان و زن و مرد را دربرمي گيرد بلكه حلقه سال و ماه و دهه و قرن را نيز درمي نوردد. حكمتي است براي امروز، براي آينده، براي مردمان دور آنها نامه اي است براي فرداها.
مصداق اين نوع آثار از مفهومش در ايران، مشهورتر است. در اقصا نقاط كشور، حافظ و سعدي و مولانا و فردوسي و عطار و اين قبيل بزرگان را مي شناسند. از پير و جوان، غزل هايي از شيخ شيراز حافظ را از بردارند. تماشاي اين شاعر توانا و چيره دست به حدي عميق و عارفانه است كه موجب حيرت مي گردد. از محققي شنيدم كه مي گفت: «گاهي وقتي چشمم به ديوان خواجو مي خورد، دلم مي گيرد. احساس مي كنم دلم براي خواجو مي سوزد. واقعا حقش بود بسيار مشهور باشد. ولي كار زمانه بود كه كسي مثل حافظ در همان دوره پيدا شود و با غزل هايي كه در عين شگفتي كاملا شبيه برخي غزل هاي خواجوي شيرازي است در دل ها چنان نفوذ كند كه گذشته و آينده به بالندگي و مناسبت لقب لسان الغيب اقرار و اصرار كنند!»
حق هم دارد. مي گويند: اگرچه- همان جمله معروف- اگرچه غزل هاي خواجو و حافظ گاها بسيار مشابه و حتي مطابق است اما در غزل حافظ «آني» هست كه در غزل خواجو نيست!
براستي اين «آن» چيست؟
چه دقيقه اي است كه برخي شاعران بخصوص در زمينه تجلي «آن» در اشعارشان، نبوغ بسيار داشته اند و به سبب داشتن چنين صنعتي، ماندگار گشته اند؟ غير از حافظ، فردوسي هم، شاعر كهنسالي است كه به اندازه تاريخ و عمر فرهنگ در جهان نامدار خواهد ماند. پايه بسياري از پژوهش ها و تحقيقات فرهنگي بر «پايه» بلند علمي، هنري و ادبي شاهنامه بنا شده و به يمن روشنگري هاي حكيم طوس، تصحيح و تعميق گشته است. بخصوص در بحث اساطير، شاهنامه، گنجنامه اي بي بديل است كه به واسطه هنر متعالي فردوسي روايت شده است.
فردوسي از آن جمله كساني است كه گفتيم؛ وقتي با چنين شخصي برخورد مي كني موجي عجيب وجودت را فرامي گيرد. سخن كه مي گويد انگار بايد با علاقه، تصديقش كني! بزرگي اش با ورودش، تجلي مي كند. گوهري تراويده در صدف مي بيني! حتما با چنين اشخاصي برخورد كرده ايد. خوشبختانه در اين سرزمين به خاطر جاري بودن چشمه اي مهربان به نام دين و ايمان بسيار بوده و هستند صاحبدلاني كه وجودشان عبيرآميز و حكمت آموز باشد. و فردوسي از اين قبيل بوده است. بي شك بوده است. لازم نيست به چشم سر ديده باشم. كسي كه شعرش تا بدين حد تأثيرگذار است، درك وجودش نيز شورانگيز است، عين توفيق است.
بزرگان منظري در مقابل چشمت مي گشايند كه چشم نواز است. چيزي در وجودشان مي بيني كه پيش از آن نديده اي. يا لااقل، بدين كيفيت نديده اي.
از جمله شايد خيلي از داستان هاي شاهنامه را در شكل و قالبي متفاوت در نظم و نثر از سخنگويان و سخنسرايان و نويسندگان ديگر ديده و شنيده باشيم. به نظر تحقيق شده سنددار استاد دانشگاه هم نيازي نيست. از اين سوي ايران تا تمامي جهان را كه بررسي كنيم درمي يابيم كه فردوسي آشناي ديرين همه خانه ها و خانواده هاست. باسواد و بي سواد هم ندارد. حكيم طوس در قوت ابعاد مختلف شاهنامه چنان استعداد و تبحري به خرج داده كه هيچ هماوردي در اين عرصه، همتايش نمي توان يافت در اين پهلواني نامه پرحماسه، حكيم طوس، حتي وقتي از احساس و مهر و تراوشات دل قصه ساز مي كند به ملايمت نسيم صبحگاهي از جلال به جمال، تغيير لحن مي دهد. گويي غزلسرايي پراحساس و دلخسته و غمگين است. اين حال، به خصوص در نبرد رستم و سهراب به خوبي نمايان است. از ابتدا وقتي با روايت فردوسي همراه مي شوي آرزو داري اين پدر و پسر پهلوان، زودتر يكديگر را بازشناسند. بارها كه با هم نبرد مي كنند هربار كه يكي بر زمين مي افتد، دلت مي لرزد و باز وقتي آن ديگري را با خطر مقابل مي شود، بيمناكش مي شوي. دلت هردو را به يك ميزان دوست دارد. ولي وقتي سرانجام در كمال ناباوري، خنجر رستم در پهلوي سهراب فرو مي رود، هيچ حرفي نمي تواني بگويي. دلت نمي خواهد اظهارنظر كني. انگار مبهوت نبوغ شاعر شده اي. فردوسي اين مطالب را چنان زيبا و جذاب به رشته نظم كشيده كه خواندن آن ها، صدچندان لذت بخش تر از شرحشان است. با چند بيتي از ماجراي كشته شدن سهراب به دست رستم ادامه دهيم آنجا كه مي گويد:
به كشتي گرفتن نهادند سر
گرفتند هردو دوال كمر
سپهدار سهراب و آن زوردست
تو گفتي كه چرخ بلندش ببست
غمين گشت رستم بيازيد چنگ
گرفت آن سر و يال چنگي پلنگ
خم آورد پشت دلير جوان
زمانه سرآمد نبودش توان
زدش بر زمين بر به كردار شير
بدانست كو هم نماند به زير
سبك تيغ تيز از ميان بركشيد
بر پور بيدار دل بردريد...
بپيچيد سهراب و پس آه كرد
زنيك و بد انديشه كوتاه كرد
رستم با خنجر آبگون كار سهراب را يكسره مي كند و بدان جدال طولاني پايان مي دهد. غافل از اينكه سهراب فرزند اوست. حال فردوسي كه فرزندي را به دست پدر كشته. «حالي» به ايشان مي بخشد و شيوه سخن گفتن دو پهلوان را طور ديگري وامي نمايد. ابياتي مي آورد كه جذاب و زيباست و البته بسيار معروف.
بدو گفت كاين بر من از من رسيد
زمانه به دست تو دادم كليد
تو زين بي گناهي كه اين گوژپشت
مرا بركشيد و بزودي بكشت
به بازي بگويند هم سان من
به خاك اندر آمد چنين يال من
نشان داد مادر مرا از پدر
ز مهر اندر آمد روانم به سر
همي جستمش تا ببينمش روي
چنين جان بدادم بدين آرزوي
دريغا كه رنجم نيامد به سر
نديدم درين هيچ روي پدر
و سپس آن ابيات مشهوري است كه در تهديد رستم به زبان سهراب، هنگام مرگ، جاري مي شود.
كنون گر تو در آب ماهي شوي
و يا چون شب اندر سياهي شوي
وگر چون ستاره شوي بر سپهر
ببري ز روي زمين پاك مهر
بخواهد هم از تو پدر كين من
چو بيند كه خشت است بالين من
از آن نامداران گردنكشان
كسي هم برد پيش رستم نشان
كه سهراب كشته است و افكنده خوار
همي خواست كردن تو را خواستار
فردوسي آن حكيم فرزانه! گويي پنجره اي گشوده و به راستي ماجرايي را ديده و نقل كرده است. شرح جزئيات قصه، نوع بيان هنرمندانه، احساس شورانگيز شعر، درگير كردن حس مخاطب باجزئيات داستان و پاكي و سلامت كلمات و عبارات فارسي همه و همه حكايت از تماشاي آسماني و هنر متعالي حكيم طوس دارد.
¤ ¤ ¤
از ديگر شاعراني كه در زمره بزرگان شعر و ادب پيوسته قابل توجه بوده، «عطار» است. قصه رستم و سهراب در آثار عطار هم آمده است. اما آشكارا با نوع نقل فردوسي متفاوت است. شعر اين شاعر عارف، از لحاظ قوت و توانايي، خود جاي توجه دارد بخصوص كه گوشه اي از تماشاي عطار را به جهان ترسيم مي كند.
عطار در اشعار خود موضوع را اين گونه پرورده است كه، «از آنجايي كه جهان بي رحم است و به پروردگان خويش رحم نمي كند و آنها را نابود مي نمايد، پس دنيا «رستمي سهراب كش» است كه حتي به فرزند خويش نيز وفا نمي كند. و بدين سان دنيا را بي رحم مي شمارد.
جهان طفلي كه اينجا در شكم داشت
وجود او به پشتي عدم داشت
نگه كن تا به آدم پشت بر پشت
كه چندين طفل عالم در شكم كشت
بسي ميرند چون مور اوفتاده
بسي شيرند در گور اوفتاده
جهان را ذره اي در مغز، هش نيست
كه او جز رستمي سهراب كش نيست
چه مي گويم خطا گفتم چو مستان
كه او زالي است سرتاپاي، دستان
تو را مي پرورد از بهر خوردن
بنه اين تيغ را ناكام گردن
البته در اين داستان چنانكه نگارنده كتاب «تجلي رمز و روايت در شعر عطار نيشابوري» نوشته، فرزندكشي رستم به عنوان تمثيل به كار رفته است. تمثيل از شقاوت و سنگدلي و عدم ابقا حتي به فرزند، اما اين بدان معنا نيست كه عطار، رستم را سنگدل و مانند جهان خونريز و ناهوشيار بداند بلكه اين عمل فرزندكشي رستم، به عنوان ضرب المثل به كار رفته است.
عطار در جاي ديگر براي نماياندن ناپايداري دنيا و بي ارزشي آن ضمن استفاده از موضوع رستم و سهراب مي گويد:
جهان پر نوشداروي الهي
مكش خود را به زهر پادشاهي
اگرچه روستم را دل بپژمرد
چه سود از نوشدارو، چون پسر مرد
طلب كن اي پسر ملكي دگر را
كه سر بايد بريد آنجا پسر را
در اينجا افق نگاه عطار جاي ديگري است. او جهان را مملو از نوشداروي الهي مي داند كه به وسيله آن مي توان به عمر جاودان دست يافت و دردهاي دروني را علاج بخشيد. وقتي به اين نوشدارو دست يافتي ديگر به هيچ دارو و نوشدارويي محتاج نخواهي شد.
آنگاه است كه تو نيز چون ابراهيم فرزند را در راه «او» قرباني مي كني.
در مجموع اين حكايات در دست عطار وسيله اي براي رسيدن به مقصودي ديگر است. گرچه اين تفاوت نگاه هيچ كدام از قدر ديگري نمي كاهد و هركدام مبين دنيايي و تماشايي متفاوت است. بدين سياق به سراغ بسياري ديگر از شاعران نامدار ايران مي توان رفت كه هركدام درعين تأثير پذيرفتن از دوران خويش نقش هايي زدند و آثاري پديد آوردند، سخت دلكش و عالي و ماندگار. تفرج در باغ حيرت افزاي آثار ايشان لطف بسيار دارد كه هم جان افزاست هم عبرت آموز و هم مناسب طبع لطيف. خوب اگر تماشا كني در هر زمينه اي رهگشاست و بالطبع به هر ذهن و انديشه و خيالي مدد خواهد رساند. بستگي دارد از اين منظر در پي تماشاي چه نقشي باشي.

 



سفر

سهراب سپهري
پس از لحظه هاي دراز
بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روييد
و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند
و هنوز من
ريشه هاي تنم را در شنهاي روياها فرو نبرده بودم
كه به راه افتادم
پس از لحظه هاي دراز
سايه دستي روي وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بيدارم كرد
و هنوز من
پرتو تنهاي خودم را
در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم
كه به راه افتادم
پس از لحظه هاي دراز
پرتو گرامي در مرداب يخ زده ساعت افتاد
و لنگري آمد و رفتنش را در روحم ريخت
و هنوز من
در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
كه به راه افتادم
پس از لحظه هاي دراز
يك لحظه گذشت
برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد
دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد
و لنگري در مرداب ساعت يخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
كه در خواب ديگر لغزيدم

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14