(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 30 فروردين 1389- شماره 19623
 

عمار ياسر در هنگامه فتنه ها
عوامل رشد و زوال عقل



عمار ياسر در هنگامه فتنه ها

¤حسن جعفريان
فتنه در قرآن مجيد داراي دو معني است؛ معني اول آزمايش است و معني دوم بلوا و آشوب.
در عرصه فتنه اي كه به معني بلوا و آشوب است حق و باطل چنان در هم مي آميزد كه شناخت حق از باطل براي عموم مشكل مي شود.
در چنين شرايطي است كه نقش خواص حق طلب حياتي مي شود و آنها مي توانند به ياري مردم بشتابند و راه را از چاه مشخص نمايند. يكي از خواص دوران امام علي (ع)، عمار ياسر بود كه اين نقش را بخوبي ايفا كرد. مطلب حاضر نگاهي به نقش اين صحابي بزرگ پيامبر (ص) و يار وفادار اميرالمؤمنين، علي (ع) دارد. اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:

فتنه در لغت
راغب اصفهاني در المفردات در مورد اين واژه مي نويسد: «اصل فتن داخل كردن و گداختن طلا در آتش است تا خالص از ناخالص و خوب از بد آشكار شود و براي دخول در آتش هم اين واژه استعاره شده است. سوره ذاريات آيه13و 14 و گاهي آنچه را از آن عذاب حاصل مي شود فتنه مي نامند. پس در آن مورد به كار مي رود مثل «الا في الفتنه سقطوا (توبه/94)» واژه فتنه از افعالي است كه هم از خداي تعالي و هم از بندگان است مثل بليه و مصيبت و قتل و عذاب و غير اينها از افعال ناپسند و كريه. هرگاه فتنه از خداي تعالي باشد به مقتضاء و وجه حكمت است و اگر فتنه از انسان بدون امر و حكم خداي سربزند نقطه مقابل حكمت الهي است و لذا خداوند انسان را در ايجاد انواع فتنه ها در هر جا و مكان مذمت مي كند مثل آيات 191 سوره بقره «والفتنه اشد من القتل» و آيه 01 سوره بروج «ان الذين فتنوا المؤمنين و المؤمنات ثم لم يتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحريق» «آنان كه مردان و زنان را به آتش فتنه سوختند و توبه نكردند، بر آنها عذاب جهنم و آتش سوزان دوزخ مهياست.» (و مثل آيه 261 صافات آيه6 قلم)
در لسان العرب ج01 در معناي فتنه آمده: «جماع معني الفتنه الابتلاء و الامتحان و الاختيار و أصلها مأخوذ من قولك فتنت الفصه و الذهب اذا أذبتهما بالنار لتميز الرديء من الجيد و الفتنه : الضلال و الاثم و الفاتن: المضل عن الحق و الفاتن: الشيطان لانه يضل العباد. يعني: در مجموع معني فتنه عبارت است از: ابتلا، امتحان و اختيار و اصل فتنه از عبارت: فتنت الفتنه والذهب گرفته شده آنگاه كه آن دو را (طلا و نقره) با آتش ذوب مي كني تا خوب و بد آنها از هم تفكيك شود. همچنين فتنه به معني گمراهي، گناه است و فاتن: يعني گمراه كننده از حق و نيز شيطان است كه بندگان را گمراه مي كند.
در فرهنگ معين آمده است فتنه يعني: آزمودن، گداختن سيم و زر در آتش جهت امتحان، گمراه كردن، اختلاف كردن مردم در رأي و تدبير، آزمايش، اختلاف در آراء گناه ورزي، عذاب، جنگ، آشوب، عبرت گرفتن، فريفته، مفتون، دلداده، عاشق.
در فرهنگ عميد در معناي فتنه آمده است: امتحان كردن، آزمودن، ضلال و گمراهي، كفر، عذاب، بيماري جنون، آشوب.
علل و عوامل پيدايش فتنه
حضرت علي(ع) در خطبه05 نهج البلاغه كالبد متعفن فتنه را مي شكافند و مي فرمايند: «انما بدع وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع... آغاز وقوع فتنه ها منحصراً در هوا و هوس هايي است كه پيروي و بدعت هايي است كه گذاشته مي شود» شايد مقدم داشتن «هواها» بر «بدعت ها» دلالت بر اين كند كه شخص فتنه انگيز ابتدا عمل مجرمانه و خطا را به عنوان خواسته هوا مرتكب مي شود و با اباحي گري قيد دين را مي زند و سپس براي موقعيت جديدش در قالب بدعت نظريه مي بافد و موضوع جديد را توجيه مي كند. به عبارت ديگر سكولاريسم (جدا كردن حيات سياسي و اجتماعي از دين) ابتدا در روحيات و عملكرد نمودار مي شود و سپس در نظريه ها و رويكردها و باورها خودنمايي مي كند. در حقيقت اين است كه آشوب ها و آتشفشان هاي خياباني از آشوب هاي دروني انسان هايي كه تمايلات دروني خود را مهار نكرده و ارزش هاي انساني و اصول و قوانين را بر ميل و خواسته خود مي طلبند بر مي خيزد.
ايجاد تحول در آن اصول پذيرفته شده باطل پيشين دستاويزي براي آشوبگران پذيرنده آن اصول پيش از تحول قرار مي گيرد و آنان براي توجيه آشوبي كه به راه انداختند قيافه متفكرانه و مردم دوستانه به خود مي گيرند و فرياد مي زنند كه در اين تحول كه پيش آمده است خواسته هاي مردم مورد بي اعتنايي قرار گرفته، به حيثيت مردم لطمه و اهانت وارد مي شود مانند تزلزل آن اصول پذيرفته شده اي كه براي حفظ امتيازات مالي يا مقامي و شخصيتي افرادي يا گروه هايي، در موقعيت پيشين تثبيت شده بود چنان كه در تحول دوران حكومت حضرت علي(ع) كه فرمود: «اگر كسي به ناحق از بيت المال برداشته باشد از او مي ستانم و به بيت المال برمي گردانم و مي دانيم كه عثمان چه امتيازاتي را به خويشاوندان و حاميان خود داده بود و اصول ساخته شده اي هم از اين بذل و بخشش ها حمايت مي كرد. با رسيدن دوران زمامداري حضرت امير(ع) تحول شروع مي شود. با اعلام اين تحول، سردسته هاي آشوبگران، مانندمعاويه، طلحه و زبير برمي خيزند و كشته شدن عثمان را با اغراض باطل خود در هم مي آميزند و با نمايش حق در آشوب خود به راه مي افتند.
سران فتنه
علامه جعفري در شرح نهج البلاغه نوشته است: «گردانندگان فتنه هايي كه موجوديت مادي و معنوي انسان ها را به خطر مي اندازند، نه تنها اصول و هدف حيات آدميان را تيره و تار مي كنند، بلكه نسبت به حيات انسان ها حالت تضاد به خود گرفته، گريه هاي مردم را وسيله خنده و مرگ انسان ها را زيور و زينت براي حمايت خودخواهانه خويش تلقي مي كنند. وقتي كه فتنه به اين مرحله مي رسد، خود به خود اثبات مي كند كه گردانندگان آن، از حد درندگان حمله ور به انسان تجاوز كرده اند. زيرا هيچ حيوان درنده اي با آگاهي به معناي حيات و ارزش آن و با علم به انسان و عظمت آن، انسان را مورد حمله قرار نمي دهد. اين فتنه گران، با همه آگاهي ها درباره جان و جاندار و انسان و انسانيت حمله ور مي شوند و با مشيت خداوندي كه جان آدميان جلوه گاه آن است به مبارزه برمي خيزند. در اين مرحله، دستور نابود كردن گردانندگان فتنه از طرف آفريننده انسان ها صادر و از بين بردن آنان از وظايف الهي محسوب مي شود، شبيه به نمازي كه انسان خود را در آن حالت، روياروي خدا مي بيند. آري مبارزه بي امان با اين گونه فتنه گران، نجات دادن جان هايي است كه اشعه اي از خورشيد عظمت خداوندي هستند.»
خداوند سبحان در سوره انفال آيه 52 مي فرمايد: «و بترسيد از بلايي كه چون آيد تنها مخصوص ستمكاران شما نباشد و بدانيد كه عقاب خدا بسيار سخت است». اگر محاسبه دقيق در انديشه و رفتار خود نكنيد در آن علتي كه فتنه را به وجود مي آورد شما هم شريك هستيد.حضرت علي(ع) در خطبه 151 فرموده اند: «اداره كنندگان فتنه ها آنها را چنان آرايش و پيرايش مي دهند كه به آساني هر انسان ساده لوح را فريب مي دهند و بدون اينكه مجالي براي انديشيدن و به خود آمدن بدهند شخصيت و هويت او را از او مي ربايند، چه بسا كه او را به خدمتگزاري جدي به فتنه و نتايج آن تبديل مي كنند».
ماهيت فتنه در نهج البلاغه
حضرت علي(ع) در خطبه 83 نهج البلاغه مي فرمايند: «بدانيد هنگامي كه فتنه ها روي مي آورند مشتبه هستند. وقتي روي برمي گردانند بيدار مي كنند، درهنگام آمدن، مورد انكار و ناشناخته اند و در موقع برگشت و روي گردان شدن، شناخته مي شوند. فتنه ها مانند بادها مي گردند (به شهري مي رسند و در يك شهر وارد مي شوند و مي وزند و از شهري بدون اصابت مي گذرند) يا آن حضرت در خطبه 151 نهج البلاغه مي فرمايند: «سپس طلايه فتنه، اضطراب انگيز و شكننده و خزنده (از راه مي رسند) پس دل هايي كه پيش از آن با استقامت بودند مي لغزند و مرداني پس از سلامت نفس گمراه مي شوند. در آن هنگام كه فتنه هجوم بياورد هواها و خواهش ها مختلف شود و آرا و نظريات در موقع بروز آن مشتبه شود.»
با توجه به تاكيد و فرمايش رهبر معظم انقلاب به نقش عمار ياسر در فتنه ها و برخورد عماري با فتنه ها اينك به بررسي نقش اين صحابي بزرگ حضرت امير در عرصه فتنه ها مي پردازيم.
عمار در لغت به معناي استوار، مصمم و پيگير امور، خوش نام و خوش بوي، با وقار و بردبار است (تهذيب اللغه، محمد ازهري ج 2، ص 583) و او در شرايط سخت حجاز مشرك آن روز جزو اولين گروندگان به اسلام بود و اسلام خود را اظهار كرد و در مقابل شكنجه مشركان ايستادگي كرد.
عمار ياسر(ع) در عرصه جنگ نرم قبل از وقوع فتنه ها
از آن جا كه با كار فرهنگي و مقابله با شبهات فرهنگي مي توان با فتنه ها مقابله كرد جناب عمار ياسر در عصر پيامبر(ص) و دوران سيطره مشركان پدر و مادرخود را كه جزو اولين شهيدان اسلام بودند و در اثر شكنجه هاي زياد شهيد شدند از دست داد. مشركان انتظار مي كشيدند كه عمار هم به جهت شكنجه هاي فراوان از اسلام برگردد. ولي عمار ياسر به خاطر حسن تدبير و هوش كثير در زبان از اسلام دست كشيد ولي در دل معتقد بود. چون او آموخته بود كه ايمان حقيقي، ايماني است كه در قلب جاي گرفته باشد و اعلام زباني ايمان، تنها يك نشانه و گواه است. در ثاني به كارگرفتن حيله و نيرنگ درهرجايي نادرست و نكوهيده است جز در جنگ، كه نشان هشياري و خردمندي است و اصطلاحا عمارياسر در اين مورد تقيه كرد و از مردن بي تاثير و كم تاثير خود اجتناب كرده و روشي براي ماندن وتلاش بيشتر در راه دين و ضربه كاري تر به دشمن را برگزيد. تقيه يك شيوه در نبرد با دشمنان است نه يك پوشش براي راحت طلبي و تكليف گريزي و فريب دادن صالحان. تقيه در واقع نوعي جنگ نرم است به اين معني كه تقيه در مقابل دشمنان و منافقان و جاسوسان به كار مي رود، نه در برابر اهل ايمان. تقيه كاري است همانند عقب نشيني موقت رزمندگان در جبهه نبرد براي تجديد قوا و انجام حمله اي جديد با هماهنگي بيشتر. اين هوشمندي ذاتي عمار را مي رساند كه قبل از تبيين كامل اصل تقيه براي مسلمانان او به اين مهم توجه داشت. پيامبر(ص) عمار ياسر را براي ابلاغ پيام اسلام به سوي حارثه بن علقمه اسقف مسيحيان نجران به نجران فرستاد (تاريخ يعقوبي ج 2، ص 87) و همچنين به سوي قبيله قيس فرستاد تا آن تازه مسلمان شده ها را به درك صحيح ديني رهنمون شود. عمار ياسر اندكي پس از جنگ احد با يهوديان مناظره كرد و در مورد علل شكست جنگ احد و از پيامبر(ص) دفاع علمي و پخته اي كرد و دور نيست كه به خاطر اين تدبير و فراست و كياست ايشان در برابر مخالفان به او «ابا اليقظان» يعني پدر كياست و هوشمندي گفته باشند (بحارالانوار، ج 49، ص 61) در حدود 563 مجلد از كتاب هاي حديثي و تاريخي بيش از 586 مورد از وي تحت عنوان «عن عمار بن ياسر» نقل حديث آمده و در حدود 97 كتاب، 311 مورد از وي تحت عنوان قال عمار بن ياسر» نقل سخن شده است. (براي اطلاع بيشتر به CD المعجم الفقهيه رجوع كنيد.)
عمار ياسر و مقابله با سكولاريسم و دموكراسي از نوع غربي
عمار از جمله كساني بود كه سقيفه و تصميم گيري هاي آن را قبول نداشت. چنانكه مي دانيد اصحاب سقيفه بنيانگذاران سكولاريسم به معناي جدايي دين از سياست بودند. چرا كه مي گفتند دين دستوري در مورد خلافت و اداره امور جامعه نداده است و اين كار مربوط به شئون دنيوي است و برعهده مردم است. عمار هرگز با خليفه اول بيعت نكرد بلكه خطاب به خليفه اول فرمود: اي ابابكر حقي را كه خداوند بر ديگري قرار داده است به خود اختصاص مده و اولين كسي نباش كه توصيه هاي رسول خدا(ص) را در مورد خاندانش به دست فراموشي سپرده است. حق را به اهلش بازگردان تا بار خويشتن سبك گرداني و در قيامت رسول خدا را شادمان ملاقات كني. (الاحتجاج، ج 1، ص 87) عقيده عمار اين بود كه امامت بايد از جانب خدا تعيين شود و رأي مردم نمي تواند ملاك حق و باطل شود. چنانكه در دموكراسي از نوع غربي رأي مردم ملاك حق بودن و باطل بودن است.
عمار ياسر؛ حفظ تماميت ارضي و مقابله با دشمنان خارجي
عمار ياسر كسي بود كه به دو قبله نماز گزارده بود و از مكه به حبشه و از مكه به مدينه در راه خدا هجرت كرده بود و كسي نبود كه به دليل رخدادهاي تلخ سياسي و عدم توجه خليفه اول به نظرياتش دست از ياري دين بردارد. بلكه پس از رحلت رسول خدا در همه مراحل براي دفاع از حقيقت دين آماده بود. هنوز مدتي از خلافت ابوبكر نگذشته بود كه طيغان هاي اجتماعي پيش آمد و فردي به نام «مسيلمه» به دروغ ادعاي پيامبري كرد. مسلمانان براي خاموش كردن اين غائله عازم يمامه شدند. در حالي كه چهره عمار در ميان آنان مي درخشيد. عبداله بن عمر نقل كرده است كه در جنگ يمامه عمار را ديدم كه بر صخره اي ايستاده و مسلمانان را به پايمردي و مبارزه با مسيلمه تشويق مي كرد. و به گرد خود فرا مي خواند تا پراكنده نشوند. اين در حالي بود كه خود مجروح شده بود (اعيان الشيعه، ج 8، ص 373).
عمار ياسر؛ ترجيح منافع ملي اسلامي بر منفعت شخصي
عمار در شمار حاميان علي بن ابيطالب(ع) قرار داشت و خلافت را حق آن حضرت مي دانست ولي به دلايلي چند كه در ذيل اشاره مي كنيم از مخالفت سياسي با خليفه دوم پرهيز نمود.
1-به دليل اينكه وجود بحران هاي سياسي، اجتماعي و اعتقادي در عصر خليفه اول نشان داده بود كه بي ثباتي حكومت مركزي، مي تواند نقطه اميدي براي مشركان و كافران باشد و آنان را براي براندازي اصل خلافت و بازگرداندن شيوه هاي عصر جاهليت تشويق نمايد. او معتقد بود كساني كه خواهان برقراري و پايداري اصل دين هستند، مي بايد با مواضع سياسي و اجتماعي خود، ثبات سياسي و اجتماعي و امنيت و اقتدار ديني را تقويت كنند و راه هرگونه سوءاستفاده را بر روي دشمنان اسلام، مسدود سازند.
2-شكل گيري نبردهاي گسترده در مرزهاي جامعه اسلامي و تهديد كيان امت اسلامي به وسيله قدرت هاي بزرگ آن عصر كافي بود تا مصلحان اجتماعي با سنجش موقعيت هاي حساس اصل دفاع از اسلام و جامعه اسلامي را فداي مشاجره هاي سياسي و اختلاف هاي عقيدتي نكنند. و خليفه دوم در سال 12 هـ. ق طي حكمي عمار ياسر را به فرمانداري كوفه منصوب كرد و ايشان نيز پذيرفتند (تاريخ يعقوبي، ج2، ص 551)
عمار ياسر؛ بصيرت زايي و بصيرت افزايي
عمار در هر فرصتي شايستگي حضرت علي (ع) را براي خلافت مطرح مي كرد. چنان كه وقتي عبدالرحمن بن عوف مردم را فراخواند تا درباره انتخاب خليفه با آنان سخن بگويد، عمار با صراحت بيان داشت: «اگر مي خواهيد مردم يك رأي باشند و اختلاف نكنند، با علي (ع) بيعت كنيد و مقداد سخنان وي را تأييد كرد (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 25). عمار ياسر در جنگ جمل به روشنگري پرداخت و تلاش كرد موضوع را براي مردم روشن سازد. عمار خطاب به مردم گفت: «درست است كه همسر پيامبر كه مادر مؤمنان شناخته شده است، داراي حرمت و احترام است، اما حرمت و حق دين بالاتر و بزرگ تر از حرمت اوست. اگر شما به جانب علي (ع) حركت كنيد، آن حضرت موضوع را كاملاً براي شما روشن خواهد ساخت «با همه كارشكني هايي كه از سوي عناصري چون ابوموسي اشعري صورت گرفت، حسن بن علي (ع) و عمار 6 هزار نفر از مردم كوفه را براي ياري علي (ع) با خود همراه ساختند» (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 181). از سوي ديگر وجود شخصيت هايي چون عمار در ميان سپاه علي (ع) مي توانست براي مؤمنان عامل بصيرت و ملاك حقانيت نبرد با اصحاب جمل باشد. زيرا پيامبر (ص) در شأن عمار ياسر فرموده بود: «هرگاه مردم درباره موضوعي اختلاف يابند و چند دستگي پيش آيد. فرزند سميه (عمار) با حق خواهد بود» (تاريخ دمشقي، ج 18، ص 512). او همچنين با ياران معاويه كه به جنگ حضرت علي (ع) آمده بودند بحث و گفتگو مي كرد تا آنان را از اين نبرد باز دارد. چون وجود او ذوب در اسلام و ولايت بود و تمام دستورات الهي را فرمانبردار بود پيامبر (ص) فرمود: «عمار از ماست، خداوند دشمن دارد دشمن او را، و دوست دارد دوست او را» (بحار الانوار، ج 22، ص 743) و حديث معروف پيامبر (ص) كه فرموده بود: «گروهي ستمكار عمار را خواهند كشت» (السيره النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 703)
عمار ياسر؛ و بيدار كردن خواص
درجنگ جمل كه يكي از مراحل حساس و سرنوشت ساز بود و تشخيص وظيفه نه تنها براي مردم عادي كه گاه براي خواص دشوار مي نمود زيرا يك طرف حضرت علي (ع) دست پرورده پيامبر (ص) و همسر فاطمه (س) و در طرف ديگر عايشه همسر پيامبر و دختر خليفه اول قرار داشت و اشخاصي مثل طلحه و زبير كه به خاطر مسائل مادي بيعت خود با حضرت علي (ع) را زيرپا گذاشته بودند. و تاريخ برخي از همراهان ديرين حضرت علي (ع) را ثبت كرده است كه در جنگ موضع بي تفاوتي اتخاذ كرده و نظاره گر باقي ماندند و يا در جبهه مقابل حضرت قرار گرفتند ولي عمار نه تنها در جبهه حضرت بود بلكه با بيداري خواص به نجات آنها كمك مي كرد. از جمله مغيره بن شعبه از تماشاگران بود و عمار به او گفت: «چرا در سپاه حق علي (ع) به كارزار نمي پردازي؟» و يا نامه حضرت علي (ع) خطاب به زبير را عمار نزد زبير برد و با ديدن عمار زبير احساس سستي و ناتواني در پاهاي خود كرد و زير لب زمزمه كرد: «واي پشتم شكست و رويم سياه گشت» و از جنگ با حضرت علي (ع) منصرف شد. و حضرت مي دانست كه چه كسي را بفرستد و مي دانست كه زبير مرد دين آشنايي است و مي داند جايگاه عمار در ميان صحابه چيست و حديث «اي عمار مخالفان و كشندگان تو گروه سركش و ظالم هستند» (بحارالانوار، ج 81، ص 321 و بحارالانوار، ج 23، ص 421) را شنيده است.
عمار ياسر؛ توجه به حقايق به جاي توجه به ظواهر
اسمابن حكم فزاري گفته است: «ما در جنگ صفين زير پرچم عمار در ميان سپاه امام علي (ع) بوديم. ناگهان مردي نزديك شد و سراغ عمار ياسر را گرفت و خطاب به عمار گفت: «من باسپاه شما هستم و زماني كه از خانه مي آمدم شكي در درستي راهم نداشتم. ولي اكنون مي بينم كه وقتي صداي اذان بلند مي شود هر دو سپاه مانند هم اذان مي گويند وبه وحدانيت خدا و نبوت پيامبر (ص) شهادت مي دهند و نماز و دعا و قرآن مي خوانند و بعد از اين تفكر درباره حقانيت اين نبرد به شك افتادم». عمار ياسر به آن مرد گفت: «آيا آن پرچم سياه را كه اكنون عمر و عاص زير آن ايستاده است را مي شناسي؟ آن پرچم همان است كه من تاكنون 3 مرتبه در زير سايه آن دركنار رسول خدا (ص) با مشركان جنگيده ام و اين چهارمين مرتبه است كه اين پرچم را مي بينم. با اين تفاوت كه در آن سه نوبت اين پرچم در اختيار اهل ايمان و تقوا بود و صاحبانش با مشركان مي جنگيدند ولي امروز پرچم در اختيار كساني مانند عمر و عاص و معاويه قرار گرفته است كه انگيزه اي جز شر و فجور ندارند و از موضع مشركان، با مجاهدان و ياران ديرين پيامبر(ص) به جنگ برخاسته اند.» پرچم سياه رنگي كه عمروعاص در سپاه معاويه براي عوام فريبي برافراشته بود، پرچمي بوده است كه در برخي جنگ هاي صدر اسلام در نبرد با مشركان برافراشته مي شد. دربارأ اين كه چگونه در اختيار معاويه و عمروعاص قرار گرفته است برخي گفته اند: امام علي(ع) فرمود: «رسول خدا(ص) اين پرچم را خواست به كسي واگذار نمايد كه متعهد شود در زير آن لوا با مسلماني نجنگد و كافري را آسوده نگذارد». عمر و عاص گفت: «من با همين شرط و تعهد خواهان آن پرچم هستم» و اين چنين عمروعاص دروغ گفت. (اعيان الشيعه، ج8، ص473 و شرح نهج البلاغه، ج5، ص652)
عمار ياسر(ع)؛ و ولايت پذيري
علاوه بر آنچه كه عمار ياسر را از ديگران ممتاز كرده بود خلوص در ايمان به وحدانيت خدا و رسالت نبي(ص) و اعتقاد راسخ به ولايت
علي بن ابي طالب(ع) پس از پيامبر اكرم(ص) و پايداري در اين اعتقاد بود. چنانكه پيامبر اسلام(ص) در نصايح خود به عمار فرموده بود: «اي عمار! پس از من فتنه اي بزرگ رخ خواهد داد، پس هرگاه با چنين فتنه اي روبه رو شدي از علي(ع) پيروي كن، زيرا علي(ع) با حق است و حق با علي(ع) است (المعجم الاوسط، طبراني، ج2، ص723)
چنانچه عمار در آخرين ديدار با چشماني اشك بار و در حالي كه با حضرت علي(ع) خداحافظي مي كرد و به استقبال شهادت مي رفت گفت: «اي اميرمؤمنان(ع)! همراهي من با تو جز براساس بصيرت و آگاهي نبود، زيرا رسول خدا(ص) در جنگ حنين به من فرمود: (اي عمار! پس از من فتنه ها رخ خواهد داد. آن زمان از علي(ع) و ياران او حمايت كن. زيرا علي با حق و حق با علي است». و حضرت علي(ع) فرمود: «اي عمار! خدايت از جانب خود و پيامبر اكرم(ص) پاداش نيك عطا كند. تو، هم برادري شايسته بودي و هم يار و همراهي نيك. (بحارالانوار، ج33، ص91)

 



عوامل رشد و زوال عقل

¤ صائب مصطفوي
عقل بزرگ ترين نعمت الهي به بشر است؛ زيرا آن چيزي كه به انسان كرامت و شرافت مي بخشد توانائي خاص عقلي اوست. دراين ميان آن چه ارزشي است، به كارگيري عقل در زندگي است كه از آن به تعقل و خردورزي ياد مي شود. از اين رو قرآن تنها براي اين دسته از انسان ها ارزش و اعتبار قايل است و آنان را به عنوان خردمندان و اولو الالباب مي ستايد و جايگاه ويژه اي براي آنان درنزد خويش اختصاص مي دهد.
نويسنده دراين نوشتار به مطالبي از جمله ارزش و جايگاه عقل، زمينه هاي رشد عقلاني، نقش عقل و عوامل زوال آن از نظر قرآن پرداخته است. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
چيستي عقل
عقل واژه اي عربي و در اصل به معناي حبس و امساك است. عاقل را از آن رو عاقل گفته اند كه خود را نگهدار بوده و خويشتن را از رفتن به دنبال هواهاي نفساني باز مي دارد.
هرچند كه همه موجودات از نظر قرآن داراي مراتبي از عقل هستند ولي آن چه انسان را از ديگر جانوران زميني جدا مي سازد و برتري خاصي مي بخشد، عقل است. از اين رو عقل را مايه امتياز انسان از ساير جانوران دانسته اند. برخي بر آن هستند كه عقل به معناي فهم و ادراك است كه ضد آن حماقت نيز آمده است. (لسان العرب، ابن منظور، ج 9، ص 326)
برخي ديگر گفته اند: با توجه به معناي اصلي عقل كه بستن و امساك است، بر ادراك با اين خصوصيت نيز عقل اطلاق مي شود؛ چنان چه مدركات و يافته هاي آدمي و نيز قوه اي كه به وسيله آن انسان ميان خير و شر و يا حق و باطل تميز مي دهد؛ عقل ناميده مي شود كه مقابل آن جنون، سفاهت، حماقت و جهل است كه هركدام اعتباري مي باشد. (الميزان، علامه طباطبايي، ج2، ص 247)
در قرآن كريم واژه عقل به اين شكل به كار نرفته، زيرا آن چه از نظر قرآن مهم و ارزشي است، به كارگيري قوه عاقله است نه خود عقل، از اين رو مشتقات آن مانند يعقل، عقلوا، يعقلون و تعقلون آمده است. اما واژگاني ديگر چون قلب، فواد، افئده، الالباب، النهي و حجر بسيار به كار رفته است؛ زيرا اين واژگان اسامي و نام هايي است كه به عقل كاربردي اطلاق مي شود. به اين معنا كه عقل به جهت خاصي كه درآن لحاظ شده و مورد استفاده قرارگرفته ارزشي يافته و شخص را به اين نام ها مي خوانند و او را متصف به اولو الالباب يعني خردمندان و صاحبان خرد مي كنند.
بنابر اين آن چه از نظر قرآن و خداوند يك امر ارزشي تلقي مي شود، به كارگيري عقل در زندگي است و كساني كه اين گونه عمل كنند متصف به عاقل مي شوند و از آن جايي كه كاربردها و كاركردهاي عقل، گوناگون است، با توجه به كاركردهاي آن در زندگي، شخص متصف به يكي از اوصاف عقلي چون حجر و نهي مي شود.
زمينه هاي رشد عقلي
عقل كه يكي از مهم ترين مخلوقات الهي و ارزشمندترين آن است (مومنون آيات 78 و 80 و آيات ديگر) از جمله آفريده هايي است كه قابليت رشد و بالندگي را داراست و انسان هر چه بيش تر از آن بهره گيرد، دامنه كمي و كيفي آن نيز افزايش مي يابد. (يوسف آيات 17 و 22)
اموري مي تواند زمينه ساز و بستر مناسب براي رشد عقل باشد كه در آياتي از قرآن بيان شده است. از جمله مهم ترين عامل رشد و بالندگي عقل بشر، استفاده درست و مناسب از آن است كه در آموزه هاي قرآني از آن به شكر نعمت عقل ياد شده است؛ زيرا شكر واقعي،بهره گيري درست و خوب و مناسب از يك نعمت است. خداوند در آيه 15 سوره احقاف، سپاسگزاري در برابر نعمت هاي الهي و نعمت دهنده حقيقي آن يعني خداوند متعال را عاملي در جهت كمال يابي عقل وانديشه معرفي مي كند و خواهان شكرگزاري براي دست يابي به اين كمال مي شود.
احسان و نيكوكاري به ديگران به ويژه والدين از مهم ترين اسباب رشد و شكوفايي عقل و انديشه است كه در آيه 151 سوره انعام به آن سفارش شده است.
تقوا و پرهيز از هر گونه پليدي و اجتناب از اموري زشت و قبيح چون شرك (انعام آيه 151) پرهيز از قتل نفس از جمله قتل فرزند بخاطر ترس از فقر و نداري (همان) و پرهيز از هر گونه فحشا و كارهاي زشت و قبيح (همان) از ديگر عواملي است كه خداوند از آن ها به عنوان عوامل رشد و كمال يابي عقل ياد كرده است.
بنابر اين مي توان گفت كه بهره گيري از عقل موجب رشد و بالندگي آن مي شود چنان كه پرهيز از هرگونه زشتي و امور قبيح نيز به اين رشد و بالندگي كمك مي رساند.
خصوصيات عاقلان
از نظر قرآن عاقلان و خردمندان نشانه هايي دارند كه مي توان از طريق آن دانست كه چه كسي خردمند است و از خرد خويش به درستي بهره مي گيرد. از جمله نشانه هاي خردمندان مي توان به ترجيح دادن زندگي آخرت بر زندگي دنيا درنزد آن اشاره كرد؛ زيرا آنان زندگي آخرت را ماندگارتر و برتر از زندگي دنيا مي يابند و براي آخرت تلاش مي كنند. (انعام آيه 32)
همين آخرت طلبي، ايشان را به اجتناب از اموري و اقبال به اموري ديگر تشويق مي كند و يا باز مي دارد. فهم ودرك زوال پذير قواي جسماني و ناپايداري سلامتي و دوران نشاط جسماني (يس آيه 68)، درك ناپايداري دنيا و مواهب دنيايي (يس آيه 68)، شناخت خداوند از راه آيات و نشانه هاي او در نظام هستي (بقره آيه 164 و آيات بسيار ديگر)، درس آموزي از آيات خداوند (آل عمران آيه 118)، عبرت و پندآموزي از فرجام هلاكت بار مخالفان و دشمنان خدا و پيامبران (طه آيه 128)، مراعات تقوا در اطاعت از فرمان هاي خداوند (طلاق آيات 8 و 10) ايمان به پيامبران و تصديق حقانيت آنان (اعراف آيه 169و يوسف آيه 109)، تصديق قرآن (انبياء آيه 10)، تصديق حقانيت محمد (ص) و پيامبري او (يونس آيه 16)، احترام و ادب به وي در حضور و غيبتش (حجرات آيه 4)، جهنم گريزي و توجه به هشدارهاي پيامبران (ملك آيات 9 و 10)، دوري جستن از پليدي (مائده آيه 100)، پرهيز از هواپرستي (فرقان آيات 43 و 44) و وحدت گرايي در جامعه و پرهيز از تفرقه (حشر آيه 14) از مهم ترين نشانه هاي خردمندان از نظر قرآن است.
هريك از اين اعمال و رفتارها كه در راستاي گرايش به كمال و امور خوب و نيك و يا مخالفت با امور ضدكمالي و قبيح و زشت مي باشد، بيانگر اين معناست كه شخص به درستي از عقل خويش بهره مي گيرد و آن را در تشخيص حق از باطل و زشت از خوب به كار مي برد. از اين رو در بينش و نگرش و كنش و منش خويش به درستي عمل مي كند و تعادل و عدالت را در همه امور مراعات مي كند و درهر كاري متوجه خدا و آخرت است.
عوامل زوال عقل
چنان كه گذشت عقل، قوه و قدرتي خدادادي در بشر است كه قابليت رشد و زوال دارد. به اين معنا كه مي توان آن را با كمك ابزارها، روش ها و كارهايي به كمال رسانيد و همچنين مي توان آن را از ميان برد و به دست زوال سپرد.
همان گونه كه مهم ترين عوامل رشد و بالندگي عقل، بهره گيري از آن است، عدم بهره گيري از آن مي تواند موجبات تضعيف عقل بشري شود؛ زيرا عدم بهره گيري از عقل موجب مي شود تا انسان در مقام تشخيص و عمل، ناتوان شود و نتواند حق را از باطل و كمال را از نقص بازبشناسد و در زندگي سرگردان شود. سرگرداني و حيراني، ديوانگي مي باشد كه به معنا فقدان عقل است. اين گونه است كه انسان با قرار دادن عقل در موضعي نامناسب، موجب مي شود تا از كار بيفتد و قدرت عمل نداشته باشد.
خداوند در آيه 71 سوره انعام به سرگرداني بشر اشاره مي كند كه به سبب عدم بهره گيري از عقل و حركت در مسير كفر و شرك بدان گرفتار مي شود. به اين معنا كه عقل خويش را از دست مي دهد و مانند متحيران در بيابان راه خويش را نمي تواند تشخيص دهد و به آن سمت برود. (مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 493)
برخي از اعمال زشت همانند عدم اجتناب از قتل و زشتي ها و پليدي ها عامل مهم ديگري در زوال عقل است كه آيات پيش گفته به گونه اي به آن اشاره كرده است.
همچنين برخي از خوراكي ها و نوشيدني ها موجب مي شود تا عقل و هوش آدمي زايل شود و شخص ناتوان از بهره گيري از عقل و خرد خود شود. خداوند در آيه 47 سوره صافات، شراب و خمر را مايه ضرر و زيان به عقل و هوش آدمي معرفي مي كند و از خوردن آن بر حذر مي دارد.
دراين آيه از غول سخن به ميان مي آيد كه به معناي فساد عقل است چنان كه نزف به معناي مستي است (مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 692) نفي غول و نزف در شراب هاي بهشتي به معناي آن است كه در شراب هاي دنيوي اين عنصر فساد وجود دارد و به آدمي اجازه نمي دهد تا از عقل سالم برخوردار باشد.
عقلي كه زايل و فاسد شده باشد قدرت تشخيص خود را از دست مي دهد و نمي تواند راهنماي خوبي براي بشر باشد. از اين رو از انسان ها خواسته شده تا با عواملي كه موجب زوال و يا فساد عقل مي شود مبارزه كنند و به آن امور نزديك نشوند.
عقل سالم است كه به آدمي امكان تشخيص عدم يكساني نابينايي با بصيرت را مي دهد و تفاوت جهل و علم را بيان مي كند (انعام آيه 50 و هود آيه 24 و فاطر آيه 19) چنان كه عقل سالم به انسان قدرت تشخيص عبادت آفريدگار و پروردگار به جاي عبادت معبودان ناتوان را مي بخشد و به او كمك مي كند تا خداوند يكتا را به عنوان خدا بشناسد و عبادت كند و يا از دستورهاي پيامبران اطاعت نمايد و حق را شايسته پيروي بداند (يونس آيه 35)
از آن جايي كه عقل، مهم ترين عامل دينداري بشر و توحيدگرايي اوست، خداوند خواهان حفظ و نگهداشت آن از فساد است، زيرا بدون عقل و خردورزي، دينداري معنا و مفهوم ندارد. اصولا اين كه انسان خود را متعبد مي كند و به طور تعبدي به عبادت هاي وحياني عمل مي كند، حكم عقل سالمي است كه به اين نتيجه مي رسد كه خدا حق است و عبادت او لازم، و تنها راه رسيدن به كمال، پيمودن راه دين است.
نقش عقل در زندگي بشر
خداوند براي عقل جايگاه بلند و خاص و كاركردهاي بسياري براي آن در زندگي بشر قايل است. از جمله اين كه عقل مهم ترين وسيله براي شناخت حقايق است. (يونس آيه 16 و حج آيه 8 و روم آيات 24 و 28 و لقمان آيه 20) عقل است كه توانايي جدايي حق را از باطل براي آدمي فراهم مي كند.
عقل هم چنين وسيله تشخيص ارزش ها از ضد ارزش ها و پيدا كردن زندگي بهتر و برتر است (قصص آيه 60)؛ زيرا عقل به آدمي اين توان را مي بخشد تا حسن و قبح را بشناسد و زشتي ها را از نيكي ها و خوبي ها را از بدي ها جدا سازد. (بقره آيه 44 و انعام آيه 151) از اين رو انسان قادر به تشخيص زشتي و قباحت شرك به خدا مي شود (همان) و يا زشتي كشتن فرزند به سبب ترس از فقر و تنگدستي را درك مي كند و زشتي ترك احسان به والدين و قباحت كشتن نفس محترم را مي فهمد. (همان)
عقل انساني، ابزار شناخت پاكي ها و ناپاكي ها و تشويق كننده براي دست يابي به ارزش هاي برتر پاكي هاست. (مائده آيه 100) چنان كه همين عقل موجب مي شود تا انسان در مقام تشخيص خوبي از بدي بتواند درست عمل كند و مسير حق را بيابد و براي زندگي برتر و خوب تلاش كند. (بلد 4 و 10)
خداوند در آيه 128 سوره طه تبيين مي كند كه عقل همانطور كه امكان تشخيص حقايق را به آدمي مي دهد، او را از نابكاري ها نيز باز مي دارد و به عنوان عامل پيشگيري كننده عمل مي كند.
انسان با ابزار عقل آيه بودن رخدادهاي طبيعي را درك مي كند؛ زيرا عقل به وي كمك مي كند تا هدفمندي هر رخدادي را بشناسد و همه چيز را در سايه حكمت الهي تفسير كند. چنين امري موجب مي شود تا رخدادهاي طبيعي را به عنوان آيه و نشانه اي از خداوند بداند و از هشدارهاي متضمن در آن بهره گيرد و مسير درست را بشناسد و از مسير انحرافي و كژروي پرهيز كند و به راه راست باز گردد. (روم آيه 24 و آيات ديگر)
خداوند، عقل را به عنوان ابزار ادراكي براي انسان پديد آورد (مومنون آيه 78) تا انسان با نيروي ادراكي آن، راه خويش را بشناسد و با بهره گيري از نعمت هاي الهي براي تعالي، در عمل شكرگزار نعمت عقل و ديگر نعمت هاي الهي باشد (همان)
از نظر قرآن، انسان لازم است از عقل براي مطالعه نعمت ها و بهره گيري درست و مناسب از آن استفاده كند (انعام آيه 46 و مومنون آيات 78 و 80)؛ زيرا مهم ترين سرمايه بشر در دنيا و آخرت همين عقل و بهره گيري از آن است (شعراء آيه 89)
از نقش عقل همين بس كه آدمي باورها و اعتقادات درست خويش را از راه آن به دست مي آورد و اگر عقل نبود انسان نمي توانست حتي دين را بشناسد و توحيد و معاد و نبوت را اثبات كند و در مسير آن گام بردارد. بنابر اين اين عقل است كه موجب مي شود تا آدمي دين را بشناسد و در مسير آن گام بردارد. (شعراء آيات 75 و 77 و 89) به اين معنا كه شناخت آيات الهي در تكوين و تشريع، تنها با قوه دروني عاقله انساني شدني است و انسان با قوه عقل در مي يابد كه قرآن كتابي حق از جانب خداست؛ زيرا مطابق با احكام عقل مستقل مي باشد و هرگز برخلاف عقل مستقل و كامل، حكمي را صادر نمي كند (يوسف آيه 2 و انبياء آيه 10 و زخرف آيه 3)
آيه 89 سوره شعراء در خصوص جايگاه و نقش ارزشمند عقل مي فرمايد كه تمامي ارزش هاي وجودي انسان، در پاكي و سلامت عقل و قلب است كه تبلور مي يابد و آدمي با چنين عقلي مي تواند خدايي شدن را درك كند وبه مقام متالهين برسد و خلافت الهي را شايسته شود.
با اين همه بسياري از صاحبان عقل و جن و انسان، به درستي از عقل خويش بهره نمي برند و شكرگزار اين نعمت با استفاده از آن نمي شوند. (اعراف آيه 179) و تنها اقليتي از مردم هستند كه با استفاده درست از نعمت عقل، شكرگزار آن مي باشند. (مومنون آيه 78)

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14