(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 31 فروردين 1389- شماره 19624
PDF نیسخه

طعم آفتاب
گفتگوي نسل سوم با چند شاعر جوان انقلاب شاعران جوان فصل رويش؛ بدون دود بدون كافه
خشت اول
از آب گذشته!
جرعه
اتاق انتظار
بوي بارون
گردش گودري



طعم آفتاب

سرمست اگر درآيي عالم به هم برآيد
خاك وجود ما را گرد از عدم برآيد
گر پرتوي ز رويت در كنج خاطر افتد
خلوت نشين جان را آه از حرم برآيد

شيخ اجل سعدي عليه الرحمه

 



گفتگوي نسل سوم با چند شاعر جوان انقلاب شاعران جوان فصل رويش؛ بدون دود بدون كافه

سيد روح الله نورموسوي - فرهاد كاوه
شعر جوان با توجه به پتانسيل موجود و حركت رو به جلويي كه در چند سال اخير داشته نشان داده است ظرفيت هاي مناسبي براي ماندگاري دارد. ديگر نمي توان به راحتي از پايتخت به عنوان مركز ثقل ادبيات ايران نام برد. در شهرهاي كوچك و بزرگ كشورمان جريان هاي ادبي شكل گرفته اند - كه در اينجا مجالي بر بررسي دقيق آن نيست - تا حدودي توانسته اند بر ادبيات كشور تاثير بگذارند. شعر جوان اگرچه با آسيب هايي نيز روبرو بوده و هست اما در اين دهه 80 تجربه هايي صورت گرفت كه واكنش هاي متفاوتي را در پي داشت؛ امروز در ميزگردي مجازي نظر چند تن از شاعران برجسته دهه چهارم انقلاب را جويا شديم و از شعر جوان كشور در دهه آينده پرسيديم؛ روزها و شب هايي كه بي ترديد متعلق به جوانان شعر انقلاب است؛ بي دود، بي عينك و بي كافه هاي رنگارنگ تهي از مضمون...
برداشت اول
سينا عليمحمدي
شعر دهه هشتاد فرزند و به عبارت بهتر نتيجه و پيامد آن چيزي است كه در
2 دهه پيش از آن در ادبيات معاصر رخ داده است. به باور من دهه 60 و دهه 70 دو سر يك بام رفيع هستند و روي رفيع بودن آن هم تاكيد مي كنم و به عبارتي شعر در اين 2 دهه گرفتار افراط و تفريط هايي شد كه صد البته اقتضاي زمانه هم همين بود به عنوان مثال با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي در سال 57 ادبيات هم مانند همه امور ديگر تحت تاثير قرار گرفت و از آنجا كه انقلاب ما انقلاب رجوع به سنت و
ارزش ها بود شعر هم به طور طبيعي يك رجعتي به گذشته به ويژه از نظر فرم داشت و البته مضمون پردازي و تا حدودي شعاري بودن و محتوا محوري را هم مي توان به ديگر ويژگي هاي شعر در دهه 60 افزود.
دهه 70 تقريبا برعكس دهه 60 بود يعني محتوا و معنا گريزي و ستيزي تبديل به يك ارزش شد و از طرفي
قالب هاي كلاسيك تا حدودي به حاشيه رفتند و بازار شعر نو مجدد گرم شد.
بر همين مبنا، شعر دهه هشتاد 2تجربه متضاد و پارادوكس گونه را پشت سر داشت و شاعران به خصوص جوانان با كسب تجربه از آزمون و خطاهاي انجام شده و دوري از جريان هاي راديكال توانستند تا حدودي يك تعادل و توازن بين محتوا، فرم ، زبان و جهان شاعرانه ايجاد كنند.
¤
ذات جواني تجربه كردن و جسارت است و همواره بسياري از آغازگران سبك ها و سياق هاي گوناگون در هنرهاي مختلف همين جوانان با انديشه هاي نو بوده اند و درست به همين دليل نخستين و مهمترين ويژگي شعر جوان پويايي است. بر اين باورم كه شعري كه پويايي نداشته باشد اصلا شعر جوان نيست و اين دو لازم و ملزوم يكديگر هستند.
¤
اصلا بحران مخاطب را قبول ندارم؛ كافي است سري به فرهنگسراها و
خانه هاي فرهنگ يا شب هاي شعر دانشجويي و خوابگاه ها بزنيد؛ آنگاه مطمئن خواهيد شد كه چنين سوالي معنا و جايگاهي ندارد.
اما اگر مصداق شما براي اين سوال شمارگان پايين انتشار كتاب و وضعيت فروش آن باشد بحثي ديگر است. شعر خوب و كتاب خوب و كلا كالاي فرهنگي خوب مانند همه چيزهاي خوب ديگر نياز به معرفي و استفاده از ابزارهاي رسانه اي و تبليغاتي گوناگون دارد.
مطمئن باشيد اگر كتاب خوب هم مانند انواع نمكي ها و اسنك ها صبح تا شام بر دروديوار چشم و گوش ما آوار مي شدند و مانور تبليغاتي داشتند الان وضعيت اينگونه نبود.
¤
خيلي از شعرها در ميان مردم رسوخ كرده اما به هزار و يك دليل شاعر آن معرفي نشده است؛ مثل:
يا علي گفتيم و عشق آغاز شد... به جرات مي شود گفت 90 درصد مردم اين مصرع شعر را حفظ هستند اما چند درصد نام شاعر آن يا مصراع ديگر را
مي دانند؟ مصراع اول اين است: «بغض چندين ساله ما باز شد» و شاعرش هم دكتر محمود اكرامي فر است كه خوشبختانه هم روزگار و همنفس ما است.
پس ببينيد شعر ميان مردم تاثير و نفوذ فراواني دارد اما متاسفانه جرياني در جامعه وجود دارد كه نمي خواهد و يا اصلا شايد دوست ندارد پديدآورندگان و توليدكنندگان فكر ، انديشه و هنر ميان مردم شناخته شوند. اگر اين گونه نيست پس چرا كسي كه فيلمنامه يك سريال يا اثر داستاني را مي سازد و
مي نويسد و در اصل فكر و انديشه و همه چيز براي او است از بازيگر نقش دهم هم دستمزد كمتري مي گيرد و كمتر معرفي مي شود. مي خواهم بگويم تجربه نشان داده شعري كه فكر درد مردم باشد ناگزير با مردم آشتي
مي كند و به خانه ها و خلوت هاي مردم راه مي يابد.
¤
من در مقايسه با نسل اول شعر انقلاب يعني دهه 60 و حتي عقب تر يعني اواخر دهه 30، رويش هاي بهتري مي بينم و به جوان ها و رويش ها بسيار اميد دارم.
¤
من اصولا با هرچيزي شبيه پاتوق، شب شعر، كنگره، انجمن، جشنواره و ... كه مرتبط با شعر است موافقم اما با اين شرط كه «داوري و جايزه» در اولويت نخست برگزاركنندگان و
شركت كنندگان نباشد و باعث سفارشي شدن شعر و رقابت هاي بيهوده نشود. به عبارتي كنگره بايد محلي باشد كه به عنوان مثال همه عاشقان
اباعبدالله الحسين (ع) زير يك خيمه شعر بخوانند و شعر بشنوند نه اين كه از روز اول فكر اين باشند كه چه كسي داور بوده چه كسي شركت كرده حالا چند تا سكه مي دهند و ...
¤
بر اين باورم فضاي روشنفكري كه امروز در ادبيات وجود دارد بيشتر شبيه كاريكاتور روشنفكري است و حتي خودشان هم به آنچه مي گويند و
مي نويسند، چندان اعتقادي ندارند. بگذاريد باز هم مثال بزنم و اين بار از خودم: مي دانيد كه يكي از مهمترين شعارها و سخن هاي دوستان روشنفكر در طول چند سال اخير گلايه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به دليل نوع مميزي ها و به قول آنها سانسورهاي كتاب ها و شعرها و داستان هايشان بوده است. بنده به عنوان يك شاعري كه تقريبا با جريان هاي مختلف تعامل دارم چندي پيش براي انتشار مجموعه شعرهاي تازه ام با يكي از همين ناشرـ شاعران شناخته شده و البته كاريكاتوري وارد مذاكره شدم آنها در ابتدا با توجه به پيشينه و سابقه بنده از چاپ كتاب استقبال كردند اما پس از ارائه شعرها و گذشت مدتي گفتند اگر مي خواهي ما چاپ كنيم بايد بخش سوم كتاب (شعرهاي آييني و مذهبي) را حذف كنيد آن هم نه به دليل ضعف شعرها كه اگر اين گونه بود اصلا مشكلي وجود نداشت بلكه تنها به دليل محتوا و مضمون... خب اين دقيقا خودش مميزي و سانسور آن هم با رويكرد ايدئولوژي محور است. پس چرا شعار مي دهند و مصاحبه
مي كنند؟ اين دقيقا همان جمله اي بود كه به آقاي شاعر ناشر مثلا روشنفكر گفتم...
برداشت دوم
پانته آ صفايي
شعر دهه هشتاد را بايد به نام جوانان زد و اين دهه سير حركتي خوبي در پويايي و بالندگي شعر امروز داشته است. هر چند در شعر كلاسيك و به خصوص در غزل جريان هايي در اين دهه شكل گرفته و نتوانسته جايگاه خود را بدست آورد كه به اعتقاد من اتفاقاتي از اين دست بيشتر به يك تجربه نزديك بوده كه توانسته راه را باز كند اما ماندگاري در اين حركت ديده نشده است.
جريان هايي مانند غزل فرم مسيري كه بايد طي كند پشت سر گذاشته و استقبالي كه از غزل كلاسيك بعد از غزل فرم شده نشان دهنده بازگشت بسياري از شاعران جوان به غزل كلاسيك است.
¤
ما نبايد در اين بين، بحران مخاطب را فقط مختص شعر بدانيم به غير از سينما و تا حدي موسيقي كه رسانه و تريبون در اختيار دارند، ديگر هنرها نيز با اين مشكل دست و پنجه نرم مي كنند. درست كه ادبيات در سبد مطالعه مردم در گذشته جايگاه ويژه اي داشته ولي به دليل اينكه بسياري از علوم تخصصي شده بالطبع مطالعه نيز تخصصي شده است.
در كنار آن بايد به اين نكته اشاره كرد كه گستردگي ديگر هنرها به گستردگي شعر نبوده است اما اكنون گسترش تكنولوژي و دسترسي مردم به
زمينه هاي مختلف هنري، از رونق شعر كاسته است. بايد بپذيريم اصلي ترين و شايد تا حدودي تنهاترين پل ارتباطي ادبيات، رسانه مكتوب مي باشد كه در حال حاضر صنعت چاپ و نشر نيز وضعيت نابساماني دارد.
¤
چاپ كتاب در شرايط فعلي و با برخي سخت گيري هاي موجود، فضا را براي مولفين جوان دشوار كرده است.
كتاب ها ديگر با آن كيفيتي كه در نظر مولف شكل مي گيرد، چاپ نمي شود و در بسياري از موارد نويسنده و شاعر ترجيح مي دهند كه كتاب را چاپ نكنند و به دنبال مسير ديگري براي نشر آثار خود همچون فضاي مجازي باشند.
¤
سايت ها و وبلاگ هاي ادبي تا حدودي توانسته اند به خاطر مخاطبين بيشتر و سهل الوصول تر بودن، نسبت به شناخت مناسب مردم از جريان هاي ادبي حاكم و پيشرفت شاعران جوان به خصوص در اين دهه اي كه گذشت كمك كنند.
¤
چاپ آثار متوسط و همچنين بازي هاي سياسي كه بسياري را درگير خود كرده و در كنار آن فضاي روشنفكري كاذب كه برخي از شاعران جوان را در برگرفته، باعث جدا شدن از متن جامعه و مردم شده است و دليلي بر اين مدعا مي باشد كه مردم گويي از شعر امروز خود خبري ندارند.
اگر با دقت بيشتري به جريان هاي فكري مديران و متوليان فرهنگي نگاهي بياندازيم مشاهده مي كنيم جايي براي شاعران اين دهه در عرصه ادبيات قائل نبوده اند و يا شايد ترجيح مي دهند شاعراني از اين نسل مطرح نشوند. البته به نظرم همين اين عدم اعتماد شايد باعث توانمندتر شدن شاعران نسل سوم انقلاب شده است.
¤
بعد از آغاز حركت شعر جوان در
سال هاي 75 و اوج گيري اين جريان در سال هاي 79 و80 آن پويايي در سطح باقي نماند و ديديم اين حركت در عمق به راه خود ادامه داده است. با اينكه هجوم بسياري از شاعران جوان به كنگره هاي موضوعي آن دوران، آسيب جدي به شعر جوان وارد كرد ولي در مجموع دهه هشتاد را مي توان دهه پربار شعر بعد از انقلاب پذيرفت و تعداد بسياري را مي توان نام برد كه در اين دوره جدي گام برداشتند و اثربخش
بوده اند.
برداشت سوم
سيد حميد برقعي
هر چند هميشه اين نوع تقسيم بندي دهه به دهه در شعر براي من ابهامي را به همراه داشته اما در اين مورد بايد گفت روشن است كه آنقدر شعر جوان در
سال هاي اخير خودنمايي كرده كه دور از ذهن نيست اگر دهه هشتاد را دهه شعر جوان نامگذاري كنند.
¤
در اين دهه شاعران جواني درخشيده اند كه طبع خود را آشنا با تجربه هاي بديعي در ادبيات كرده اند كه اتفاقا گاهي اين تجربه ها مورد استقبال علاقمندان و منتقدين ادبيات قرار گرفته است و همين پويايي دليل شده تا ارتباط صميمي با مخاطب خود برقرار كنند. شايد كم كم اين ادعا را داشت امروز در مرز و بوم ادبيات فارسي، شاعران جواني حضور دارند كه تيراژ كتاب هاي آنها نشان دهنده اين واقعيت است كه فقط شاعران مخاطبين شاعران نيستند.
¤
وجود وبلاگ هاي ادبي را در پيدايش اين جريان نبايد بي تاثير بدانيم. دسترسي سريع و مخاطبين عمومي كه با توجه به علايق و سلايق خود آثار مورد نظر خود را ديده و واكنش هايي كه بالطبع در آثار آنها مي بينيم نشان از اثر گذاري فضاي مجازي بر مخاطبين خود است. هرچند از بين هزاران شاعر جواني كه امروز در فضاي ادبيات تنفس مي كنند، تعداد اندكي به موفقيت دست پيدا كرده باشند اما به لحاظ كيفي آثارشان قابل تامل و بررسي است.
¤
مي خواهم بگويم شعر جوان در اين دهه رشد قابل ملاحظه اي داشته تا جايي كه ده ها ناشر به صورت اختصاصي مجموعه هاي شعر جوان را به چاپ
مي رسانند و برخي از همين آثار شاعران جوان، آثاري ماندگار در جريان ادبي كشور شده اند.
¤
به عقيده ام شعر انقلاب امروز در حال فتح قله هايي است كه چندي بعد
مي توان بر فراز آنها به دورنماي زيباي تخيل چشم دوخت.
برداشت چهارم
محمد حسين نعمتي
به نظر من دهه هشتاد دوره اعتدال بود با توجه به اينكه در دهه 60 و 70 به نوعي ما شاهد جريانهاي مختلف ادبي بوديم كه بسامد تكنيك ها يا جهان بيني خاص در آنها به خوبي قابل مشاهده بود و گاهي نيز به افراط كشيده مي شد به طور مثال زياده روي در استفاده از تكنيك هاي خاص و بازي هاي زباني ويژه و همچنين ترويج نوعي جهان بيني و نگاه ويژه در مواجهه با پديده هاي اجتماعي و سياسي اطراف، كه اين مطلب را در دهه 80 كمتر مشاهده مي كنيم و به نظر مي رسد با فروكش كردن
جذابيت هاي مقطعي بعضي جريان ها شاعران موفق دهه 80 با هوشمندي هم از ظرفيت هاي دهه هاي پيش استفاده نمودند و هم سعي كرده اند به دام آسيب هاي گذشته نيفتند.
¤
بايد پذيرفت شعر جوان نقش بسزايي در ايجاد طراوت و دميدن روحي دوباره در كالبد شعر داشته است آنچنان كه لازمه جواني است. آفرينش آثار جديد با پشتوانه خلاقيت و نوع نگاه ويژه و منحصر به فرد هر شاعر جوان توانسته است بر رونق اين بازار بيفزايد و شاعران جوان بتوانند براي آثار خود مخاطبان گسترده اي پيدا كنند.
¤
استفاده از فضاي هاي مجازي و وبلاگ ها هم نقش ويژه اي در ارتباط شاعران با هم و مخاطبان و همچنين تبادل آرا داشته است كه صد البته انتشار كتاب مي تواند اين فرايند را كامل كند، فضاهاي مجازي اگرچه قابليت هايي را به شاعر مي دهد؛ اينكه در يك فضاي چند رسانه اي شعرش را ارائه نمايد ولي افت هاي خاص خودش را دارد و ما شاهد رشد قارچ گونه بعضي از جريانهاي بي مايه ادبي هستيم كه تنها نشر آن آثار در قالب كتاب و سنگ محك نقد
مي تواند بر ناسره بودن آنها مهر تاييد بزند و در آنجا مشخص مي شود كه بعضي از جوسازي ها و تبليغات كاذب باعث شده است كه بعضي ها سر زبان ها بيفتند و وقتي همان آثار در قالب مجموعه منتشر شوند، مشاهده مي كنيم كه حرفي براي گفتن ندارند.
¤
اين كه بگوييم مردم با جريان هاي ادبي معاصر آشنايي ندارند جاي بحث دارد به نظر من جريانهايي كه بر پايه درست بنا نهاده شوند و خاستگاه بومي داشته باشند، مردم هم چه در نوع نگاه و چه در استفاده از زبان با آن احساس بيگانگي نداشته باشند، به راحتي در حافظه شعري مردم ماندگار خواهد شد ولي اينكه بخواهيم تبليغات جريان خاصي را نهادينه نماييم فكر نمي كنم كه موفق شويم مخصوصا در طيف به اصطلاح روشنفكري جامعه ادبيات شاهد آن هستيم كه كمتر در ميان مردم جايگاه يافته اند و بيشتر در ميان طيف فكري خود مخاطباني دست و پا كرده اند و اگر گاهي هم توفيق يافته اند جايي است كه از مباني خود دور مي شوند.
¤
جشنواره ها نيز فضاي مناسبي براي معرفي شاعران و همچنين ارائه اثار جديد، بحث و تبادل نظر بين شاعران و اطلاع از روند پيگيري ادبيات و شعر در نقاط مختلف كشور و در مجموع، رونق شعر مي باشد البته در اين ميان آسيبهايي هم محتمل است اول اينكه مشاهده مي كنيم كه در جشنواره ها به جز نفرات اول بقيه دل خوشي از جشنواره ندارند. نكته دوم اين كه جشنواره ها بايد به معرفي شاعران و چهره هاي جديد بپردازند متاسفانه در بعضي موارد مي بينيم كه يك جشنواره در چند دوره پياپي افراد مشخصي را به عنوان منتخب معرفي مي نمايد كه شايد مربوط به تركيب تكراري هيات داوران باشد...
با همه اين حرف ها جشنواره ها در كل به نفع ادبيات هستند و بر رونق آن مي افزايند و تصور ادبيات بدون جشنواره، مانند فوتبال بدون مسابقات هست.
¤
شعر از جمله هنرهايي است كه اگر خوب به آن پرداخته شود بدون اينكه تبليغات و رسانه خاصي داشته باشد در ذهن مردم رسوخ مي كند و نبايد به اين معني نگراني براي مخاطب داشته باشيم البته استفاده از تريبون ها و رسانه ها مي تواند اين روند را تسريع كند ولي شعر براي تاثيرگذاري و ماندگاري در ابتدا به چيزهاي ديگري نيازمند است شايد يكي از دلايل اينكه مردم كمتر به شعر توجه مي كنند اين است كه شاعران كمتر به مردم مي پردازند و مردم شعري را كه آيينه دردها و نيازهايشان باشد، به خوبي قدر مي دانند و در نقطه مقابل شعرهايي را كه رنگ و بوي آشنا ندارند، نخواهند پذيرفت.
¤
شعر جوان ما اگر عنصر استمرار و پيگيري را داشته باشد قطعا آينده درخشاني را نويد مي دهد البته متاسفانه درصد بسيار زيادي از استعدادهاي شعري با ورود به مشكلات و تنگناهاي زندگي مدرن، كم كم از شعر فاصله مي گيرند و كمتر شاهد آثاري به قوت قبل هستيم و نوع تعامل شاعران و هنرمندان با اين مسئله در ماندگاري آنها در عرصه هنر تاثيرگذار خواهد بود.
¤
امروزه شاعران جوان در سنين كمتري به شكوفايي مي رسند و شاهد چاپ مجموعه آثار آنها هستيم و اين هم مزايايي دارد نكته اينجاست كه انتشار كتاب به خودي خود ارزش محسوب نمي شود و مي بايست به كيفيت آن نيز توجه شود؛ كيفيت پايين بعضي از مجموعه ها به سردرگمي مخاطبان در انتخاب كتاب شعر مي انجامد و اينكه گاهي پس از مطالعه چند مجموعه شعري، با اثري كه داراي تاثيرگذاري باشد مواجه نمي شويم.

 



خشت اول

بهار يعني ارديبهشت
بهار كه مي آيد، زمستان بايد برود! يعني نمي تواند بعد از تحويل سال باز هم بماند حتي اگر بهار كوتاه بيايد و به حرمت گيس هاي سفيد زمستان به او اجازه دهد چند روزي ديگر بماند؛ بنفشه ها و پرستوها اين اجازه را نمي دهند. بهار به جلو مي رود و از زمستان دور مي شود چرا كه تقدير او رفتن به جلو و جدا شدن از زمستان است...
و بهار آغاز دوباره همه ماست آنهم نه فروردين كه ارديبهشت آغاز سفري معجزه گون است از طبيعت به آفاق... مهم نيست كه تا الان سختي كشيده اي، مهم نيست چه كارهايي بايد انجام مي دادي و نداده اي، مهم نيست چه كارهايي را نبايد انجام مي دادي و به اشتباه سراغشان رفتي، هرچه آمده و رفته مربوط به زمستان است و با بهار جديد، تو بايد دست از سرماي زمستاني زندگي ات برداري و خود را به بهار بسپاري تا قلب و ديده ات به روشنايي و محبت خالق هستي تازه و حالت به بهترين حال برگردانده شود.
اهميتي ندارد، ندانم كارهاي زندگي بر دل و ذهن تو چه ردپاهايي گذاشته و ناخوشي هاي روحي و رواني ديگران چقدر بر روح تو آسيب رسانده است، مهم اين است كه تو در بهار چاره اي نداري كه با زمستان زندگي ات خداحافظي كني و مانند بنفشه و شكوفه، تازگي و اميد را دوباره تجربه كني.
نگران اين هم نباش كه بعضي چيزها را نداري و يا اميدي به داشتن آنها در آينده نيست!و بهار خود را در آغازين روزهاي ارديبهشت رونمايي مي كند؛ آن هنگام كه دعواي زرگري آفتاب و باران در آسمان، سايه روشن يك روز ابري را نويد مي دهد و از وراي دلواپسي هاي زمين، دستي ناز شال گردني مي شود بر داغي زمين و قطرات رحمت ضرباهنگ زيباترين شعر هستي را بر گونه هامان مي نشاند...تازه بهار به مردم روي خوش نشان داده است؛ همان روزها كه گل ها همه آفتاب گردان مي شوند و مردم همه دو نعمت هر نفسي را با «موسيقي كلام» شكر مي كنند.
تو الان فرصت ديدن بهار جديد را يافتي و اين يعني خالق هستي يك بهار ديگر را به تو هديه داده است تا تازگي و طراوت را بار ديگر تجربه كني و به پاكي و معصوميت آغازين خود برگردي. همين هديه يعني داشتن فرصتي براي دوباره متولد شدن و دوباره شكوفه زدن و فراموش كردن زمستان. از اين فرصت جديدي كه در اختيار تو گذاشته شده استفاده كن و در آغاز بهار براي فراموش كردن زمستان و سردي هايش، خودت را در دامان طبيعت رها كن و زندگي را آن طور كه هست بدون واسطه تجربه كن.
بهار كه مي آيد، زمستان چاره اي جز رفتن ندارد! چرا كه بهار كه مي شود؛ نگاه كوه و دشت و صحرا، منتظر طراوت و شكفتن و رويش است و ابرها هم گريه هاي بهاري سر مي دهند براي خريدن ناز زمين.
بهار فصل طراوت است و شاعرانگي، زندگي ما نيز جزئي از اين شاعرانگي ها است چرا كه با شعر آغاز و با شعر بدرقه مي شود. كودك در گاهواره، لالايي مي شنود و از همان آغاز به شعر انس مي گيرد و پس از مرگ نيز، آرايه مزارش، شعري است كه برايش مي سرايند.
شعر زاييده دردها و نيازها و نشئت گرفته از قله احساسي پاك و آسماني آبي است كه مي تواند در پاي سبزه ها جاري شود و شكفتن و زيستن را به ارمغان آورد.پس بايد سلام داد به بهار؛ به ارديبهشت، به احساس، به شعر... امروز، روز سلام به كلماتي است كه در معناي واقعي كلمه، كالبدهاي مرده را جان داده اند؛ مسيح وار، روحي از ايمان و عرفان و عشق را در انديشه ها و زبان ها دميده اند؛ پس سلام به ارديبهشت...
ارديبهشت را استشمام خواهم كرد
سبز خواهم شد
خود را از حجم شكوفه لبريز خواهم كرد
و بهار بهار واژه تقديمت خواهم كرد
وعده ما
ساعت عشق بازي گل و شاپرك
منتظرت مي مانم...
مريم اخوان

 



از آب گذشته!

¤ «هنرمند بي طرف» تركيب بي معني و ابلهانه اي است. هنر يعني طرفداري و هنرمند يعني طرفدار.
¤ كار يك منتقد واقعي، تعريف از خال زيباي پشت دست هنرمند نيست. وظيفه يك منتقد راستين، نشان دادن كورك پس گردن هنرمند است.
¤ هنرمند مثل كرم ابريشم تا دوره اي را در پيله نگذراند بال پرواز در نمي آورد.
¤ هنر، پنجره اي است رو به باغ ناشناخته ها. «ايمان» اين پنجره را باز مي كند. «شك» آن را مي بندد و «الحاد» با كاغذي سياه آن را مي پوشاند.
¤ هنرمند با ميوه ي درخت يك فرق بيشتر ندارد: ميوه وقتي رسيد مي افتد، هنرمند وقتي افتاد مي رسد!
¤ آنكه براي خدا مي جنگد براي شيطان صلح نمي كند.
¤ كاش مي توانستم براي دل هاي تاريك از آفتاب انشعاب بگيريم.
¤ وجدان، بعد از بازنشستگي، حقوق بگير شيطان مي شود.
¤ يك انقلاب بر حق مثل يك شاهكار ادبي است. آيا نبايد آن را به زبان هاي ديگر ترجمه كرد؟
¤ انقلاب را مي توان از بين برد ولي نمي توان آن را تا اطلاع ثانوي تعطيل اعلام كرد!
¤ انقلاب مثل نوجوان تازه به سن بلوغ رسيده است. اگر مواظبش نباشي منحرف مي شود.
¤ سرمايه داري اسلامي مثل عرق فروشي اسلامي است.
¤ طرفداران انقلاب مترجمان آن اند. يك طرفدار معمولا يك مترجم بد و پركار است!
¤ وقتي لياقت و جربزه شهيد شدن در تو نباشد، شروع مي كني به نقد و ارزيابي انگيزه شهدا.
¤ هيچ مكاني آنقدر شلوغ نيست كه در آن نتوان با خدا خلوت كرد.
¤ در جناح مومنان شرط پيروزي، سپيدي باور است نه سياهي لشكر.
¤ فرق دل با ساعت در اين است كه ساعت وقتي زنگ بزند صاحبش را بيدار مي كند؛ اما دل وقتي زنگ بزند صاحبش را مي خواباند.
¤ انتقاد از ديگران خوب است به شرط اينكه ما شكممان را از اين راه سير نكنيم. در غير اين صورت دعاي شب و روز ما اين مي شود: خداوندا! ديگران بلغزند تا ما گرسنه نمانيم!
¤ نمايش يك فيلم خوب با پيام عدالت و انصاف در جمع تاجران، مثل ايراد يك سخنراني فصيح در گورستان تحت عنوان «فوائد زندگي» است!
¤ براي هر هنرمندي كه به معاد مؤمن است «هنر مقطعي» و «هنر گذرا» تركيباتي خالي از محتوا هستند. براي هنرمنداني از اين دست هر اثري ماندگار است.
¤ مبطلات هنر پنج قسمت است. يك قسمت بي اطلاعي از مباني هنر و چهار قسمت ديگر فساد اخلاق هنرمند.
¤ چاپ يك شعر در ماهيت آن بي تأثير نيست. يك شعر بد وقتي چاپ شد، مي شود يك شعر بدتر!
¤ يك شاعر خلاق از خدا الهام مي گيرد و يك شاعر معمولي از يك شاعر خلاق.
سيد حسن حسيني رحمت الله عليه

 



جرعه

5/5/5
مريم نوري- چه رازي نهفته است در اين عدد پنج... به راستي چه چيزي سبب تمايز اين عدد از بي نهايت اعداد ديگر است. تا سخن از پنج به ميان
مي آيد ذهن انسان بي اختيار مي رود به سمت پنج تن آل عبا. اما اين عدد پنج قسمتي از تقدسش را مديون يك بانوي جليل القدر است بانويي كه آمدنش به اين دنيا براي همه خير و بركت بود و براي خودش شايد جز مصيبت و دلخوني چيزي نداشت كه البته خود بزرگوارانه همه زيبا وصف كرد...همان خانمي كه در 5/5/5 يعني روز پنجم ماه پنجم (جمادي الاول) سال پنجم هجرت از مطهرترين مادر هستي پا به عرصه گيتي نهاد. سالها بعد زنان مدينه نزد او فقه و تفسير قرآن تلمذ مي كردند و مدتي در مدينه از جانب امام سجاد(ع) در زمينه احكام الهي و فتوا نيابت داشت.
خجسته باد زادروز حضرت زينب(س) بانوي اخلاق و ايمان و اجتهاد...مقدمت گلباران اي عقيله بني هاشم، اي ام الصابرين، اي صديقه صغري و اي زينب كبري!

 



اتاق انتظار

سيد محمدعماد اعرابي - نگاه كن ! به خدا بي تو زندگي تنهاست . . .
وقتي مدعيان حقوق بشر اولين صادر كننده اسلحه در جهان هستند ديگر نيازي به وصف حال و روزمان نيست. طعم شيرين صلح و امنيت را با همين تفنگ هاي made in US در خاورميانه چشيديم؛ بيش از اين نيازي به تغيير ذائقه نداريم. سفيران يونيسف! انجمن هاي آزاديخواه! آقايان سازمان ملل! مي شود دست از سر ما برداريد؟! بالاخره مشكل آزادي و دموكراسي در منطقه، با چند بشكه نفت حل مي شود!؟ با چند عكس يادگاري در كنار پرز و نتانياهو، ما هم مي شويم سمبل حقوق بشر!آقاي گيتس همان طور درباره دنيا صحبت مي كنند كه كودكان درباره بازي هاي رايانه اي. گويي وجود ايشان و همكارانشان در كاخ سفيد مايه آرامش جهانست، غافل از آنكه ابزار دست مالكان توليدند؛ كلان سرمايه پرستاني كه همه چيز را براي خود مي خواهند. انگار كسي نيست به اين سرمايه داران آدمخوار بگويد مشكل جهان شماييد؛ لطفاً دندان هاي طمعتان را از روي لاشه بشريت برداريد.
رئيس جمهور اوباما همچنان بر طبل تغيير مي كوبد، اما مردم غزه نه برق دارند، نه غذا. كسي نيست تا رأي مردم ايالات متحده را پس بگيرد؟! آخر هنوز آوارگان كاترينا در نيواورلئان بي سر پناهند. هنوز هم مادران داغديده به انتظار بازگشت فرزندانشان از افغانستان، نشسته اند. هنوز هم آن مسافران بيچاره نمي دانند چرا در طبقه نود و پنجم برج شمالي فرود آمدند.
در عصر كارگر و كارفرما، خدا گم شده است. شرافت براي غرب در همان چهارچوب واتيكان خلاصه مي شود. فاتحه معنويت را خواندند و بر تابوت انسانيت اشك هم نريختند. حالا قبول كن كه زمانش رسيده برگردي؛ تا نشانمان بدهي ايمان، تنها مهره كارگشاي دنياست؛ تا دين را از نو زنده كني و زندگي را يادمان بدهي؛ تا باز هم بشر، طعم خدا را بفهمد؛ آقا جان! قبول كنيد كه زمانش رسيده برگرديد...

 



بوي بارون

نشست نيمه شب ابري سياه بر دوشم
و پر شد از نفس سرد برف، آغوشم
رها شدند هزاران هزار برگ تر و
هزار تكه شد آن شب حرير تن پوشم
چگونه حافظه ام از پرنده خالي شد؟
چطور آن همه گنجشك شد فراموشم؟
در آن شب، آن شب تاريك بي ستاره ي سرد
مگر چه خواند كلاغ سياه در گوشم؟
هنوز با وزش هر نسيم مي لرزد
تمام جنگل از سرفه هاي خاموشم
و باد مي وزد و آشيانه ها خالي است
و باد مي وزد و خالي است آغوشم
پانته آ صفايي

هميشه بهار
شكوفه هايش را
به اولين باد هديه مي دهد
اما من
دراين جاده
در اين جنگل
هر روز پيراهنم
بوي شكوفه مي گيرد !
...
انگار
بهارهم فهميده است
تمام راه
مثل باد
براي تو مي آيم.برگي به دستم بود گفتم: آخرين شعر است
بعد از تو شاعر نيستم گفتي: همين شعر است
گاهي پر از حرفي ولي چيزي نمي گويي
اما سكوتت هم برايم بهترين شعر است
بر سطر سطر شعر هايم رد پاي توست
در دفترم هر قدر دارم نقطه چين شعر است
من با تو هر حرفي كه مي گفتم غزل مي شد
وقتي زبان رسمي اين سرزمين شعر است
آري من از هر پنج انگشتم تو مي بارد
دست خودم هم نيست اينها را ببين شعر است
محمد حسين نعمتي
سلام راوي مجنون، سلام راوي خون
نگاه كن! كه نگاهت غزل غزل مضمون
تو در مسير خدا در ميان خوف و رجا
نشسته روي لبانت تبسمي محزون
به اعتقاد تو سياره رنج مي خواهد
جهان چه فايده لبريز باشد از قارون
جهان براي تو زندان ، براي تو انگور
جهان دسيسهء هارون و نقشهء مآمون
درون من برهوتي است از حقيقت دور
از اين سراب مجازي مرا ببر بيرون
چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود
از اين زمانه به فرداي ديگري، اكنون
نگاه كن! كه نگاهت روايت فتح است
سپاه چشم تو كرده است فكه را مجنون
به سمت عشق پريدي خدانگهدارت
تو مرتضايي و دستان مرتضي يارت...
سيد حميد رضا برقعي
تقديم به سيد مرتضي آويني

 



گردش گودري

شاعر از كوچه ي مهتاب گذشت ...ليك شعري نسرود.
نه كه معشوقه نداشت، نه كه سرگشته نبود،
سالها بود دگر كوچه مهتاب خيابان شده بود.
¤
سوژه كه هست، مجله درپيت هم كه هست ، پس من يك نويسنده قهارم !
¤
- آقا داماد چه كاره ان؟
- كارمند راديو هستن... تو «صبح جمعه با شما» سوت بلبلي مي زنن. دختر خانوم شما چي؟
- اتفاقا همكار آقازاده ن، تو دوبله ي كارتونها صداي جيرجيرك و گنجشك درميارن!
¤
با كسي ازدواج كنيد كه معذرت خواهي شما را به آساني بپذيرد
¤
مي توان حقيقتي را دوست نداشت ولي نمي توان منكر آن شد.
¤
از يه سني به بعد آدما دنبال حل مشكلاشون نيستن؛ دنبال مشكل مي گردن برا راه حل هايي كه بلدن...

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14