(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 7 ارديبهشت 1389- شماره 19630
 

مثنوي پيامبران داستان حضرت موسي عليه السلام
چند كلمه درباره ي رشته تحصيلي و شغل حرف اول و آخر
بهار يعني فرصتي براي...
آقا اجازه؟
مدرسه يا پادگان نظامي
غروب جمعه ها
سياهي وسفيدي آرزوهايم
كلاس پرورشي (4)



مثنوي پيامبران داستان حضرت موسي عليه السلام

محمد عزيزي (نسيم)
چون كه موسي دشمني را كشته بود
باز لطف حق غم او را زدود
پس بدان موسي تو يك پيغمبري
حرف حق را سوي فرعون مي بري
با نشاني هاي من آن جا رويد
قاصد بيداري فرعون شويد
پس سخن گوييد با او نرم نرم
تا زكارش او كند يك ذره شرم
باز موسي گفت: اي پروردگار!
سخت مي ترسيدم از آن نابكار
حق به آنها گفت: ترس آخر چرا؟
با شما هستم هميشه هر كجا
پيش فرعون از خدا صحبت كنيد
قلب تارش را به حق دعوت كنيد
باز فرعون بود و آن دربار بود
كارهايش مثل نيش مار بود
رفت موسي با گل نام خدا
پخش كرد آن عطر پيغام خدا
تا كه فرعون حرف موسي را شنيد
ناگهان چون شعله اي از جا جهيد
گفت: اي موسي! خدايت كيست؟ كيست؟
گفت: موسي جز خدايم هيچ نيست
آن خداي مهربان و نازنين
خالق اين آسمان ها و زمين
آن خداوندي كه باران آفريد
در زمين او سبزه زاران آفريد
او به ما نعمت عطا كرده زياد
پس نبايد برد نامش را زياد
او كه مارا خلق كرد از خاك پاك
باز او مي پرورد ما را زخاك
گرچه فرعون ديد آيات خدا
بازهم شد از خداي خود جدا
گفت: اي موساي جادوگر برو
از ديار من برو ديگر برو
مثل تو ما نيز جادو مي كنيم
عاقبت دست تو را رو مي كنيم
بعد فرعون گفت: در روز قرار
آمدي جادوي خود را هم بيار
رفت فرعون ساحران را جمع كرد
بين آنها ماهران را جمع كرد
داد فرعون وعده و قول و وعيد
تاكه روز سخت جنگ آمد رسيد
ظهر مردم شاد بيرون آمدند
عاقبت موسي و هارون آمدند
ساحران سحري مهيا ساختند
ريسمانها را زمين انداختند
گشت رقص ريسمانها مثل مار
ترس شد بر شانه ي موسي سوار
مژده آمد از خدا: موسي! نترس
از دروغين سحر و جادوها نترس
پس عصايت را رها كن در زمين
صحنه پيروزي حق را ببين
تا عصايش بر زمين افتاد زود
اژدها شد ريسمانها را ربود
ساحران ديدند با هم صحنه را
سجده كردند از سر صدق و صفا
جملگي گفتند: اين نور خداست
زور فرعون از چنين نوري جداست
پس بود تابنده تر ايمان ما
شك ندارد راه در ايمان ما
چون كه فرعون ديد آنها رسته اند
ديگر از فرعون و كارش خسته اند
گفت: بي رخصت كجا جادوگران؟
بر شما باشد چنين كاري گران
پس بترسيد از عذاب سخت من
از شكوه بارگاه و تخت من
قطع خواهم كرد دست و پايتان
تا رسد بر آسمان آوايتان
دار خواهم زد شما را روي نخل
عبرتي باشيد آنجا روي نخل
ساحران گفتند: آنچه ديده ايم
جملگي حق است ما فهميده ايم
هرچه خواهي كن ولي اين را بدان
نيست اين دنيا هميشه جاودان
ما به لطف آن خداوند غفور
گشته ايم از ظلمت دنيا به دور
هر كه طغيان كرده هر كه سركش است
عاقبت جايش ميان آتش است
هركه شد در اين جهان يار خدا
شد دلش از غصه دنيا جدا
در بهشت سبز و زيباي خدا
مي شود مهمان گل هاي خدا
چشمه ها آنجا چه خندان مي روند
شاد از زير درختان مي روند
مژده اي پاكيزگان پاكيزگان
جايتان باشد بهشت جاودان
وحي پروردگار
و اعلام حركت
شب رسيد و آمد از بالا خبر:
زود باشيد آمده وقت سفر
شب ميان آسمان مهتاب بود
پيش روي كاروان هم آب بود
آمد از بالا ندا: موساي من!
آن عصايت را بر اين دريا بزن
تا عصا را زد مسيري باز شد
راه آزادي شان آغاز شد
ناگهان فرعونيان هم آمدند
چشم بسته دل به آن دريا زدند
قوم موسي چون برون آمد ز رود
داد حق بر موج دستور فرود
لابه لاي موج هاي پرخروش
ناله ي فرعون نمي آمد به گوش
عاقبت با قدرت رب جليل
گشت فرعون طعمه اي در كام نيل
بهر موسي نيل يك گهواره بود
در عوض فرعون در آن آواره بود
هركجا هستي خدا را ياد كن
باغ دل را با خدا آباد كن

 



چند كلمه درباره ي رشته تحصيلي و شغل حرف اول و آخر

آن قدر خلاف قاعده ديده ايم كه ديدن قاعده متعجبمان مي كند. مانده ام كه در جامعه ما شغل چه ارتباطي مي تواند به رشته تحصيلي داشته باشد كه ما بياييم و به راحتي با يك حرف «و» اين دو را به هم وصل كنيم. بعد اين عبارت مهمل را بكنيم موضوع مقاله و بدهيم بر و بچ بنويسندش. تازه آخرش هم انتظار داريم كه بيايند خيلي علمي درمورد ارتباط شغل و رشته تحصيلي بنويسند و تحويل بدهند تا ما هم جايزه آبداري بدهيم به آن هايي كه واقعيت جامعه را نديده اند و مقاله اي اجتماعي نوشته اند.
جدا از اين حرف ها من يكي مطمئنم اگر يك روز آماري درست و حسابي بگيرند، معلوم مي شود كه بسياري از نيروهاي انساني اگر جابه جا شوند به شغل مرتبط با رشته تحصيلي خود مي رسند. يعني با كمال تأسف همه كم كم دارند متوجه مي شوند كه شغل مي تواند هيچ ارتباطي به رشته تحصيلي نداشته باشد. ساده بگويم مي تواند فعاليتي باشد دقيقاً نقطه مقابل آنچه كه ما دانشجويمان را برايش آماده كرده ايم. يعني اگر فارغ التحصيل ما اصالتاً هيچ درسي نخوانده بود در كارش همان قدر مهارت داشت كه الآن با اين سطح تحصيلات دارد. يعني زندگي دانشجويي فقط وقت و عمر و هزينه تو را تلف كرده و هيچ اثر مطلوبي بر زندگي آينده تو نداشته است. يعني هزينه هايي كه دولت- البته از جيب پر بركت نفت ملت- براي درس خواندن تو و امثال تو صرف كرده همگي پر...
همه چيز پر شد ديگر. چيزي نمانده كه درباره اش بنويسيم. زياد مي مانم! اول كار در عبارت بي معناي (البته در جامعه ما) شغل و رشته تحصيلي مانده بودم. حالا هم در اين مانده ام كه وقتي مي توان روي رشته اي برچسب «فقط مخصوص نهادي دولتي» زد چطور دانشگاه هاي ما ده ها برابر ظرفيت ادارات دولتي براي آن رشته دانشجو مي پذيرند؟ بعد هم مكرر آمار مي دهيم از تعداد دانشجو و كيف مي كنيم كه داريم وقت و عمر و هزينه و همه چيز بچه هاي مردم را تلف مي كنيم! من نمي دانم چه لذتي دارد اين كه مثلاً ما سيصد دانشجو تربيت كنيم درحالي كه فقط سي نفر از آن ها مي توانند در آن رشته، شغلي پيدا كنند! آيا ما متوجه نيستيم كه داريم عملاً 270نفر را براي بيكاري آماده مي كنيم؟
هر سال خوشحال تر از پارسال ظرفيت دانشگاه ها را افزايش مي دهيم طوري كه همه بتوانند بالاخره خودشان را داخل دانش دكه اي يا بنگاه درس فروشي بقبولانند. كه چه بشود؟ كه سن بيكارهايمان بالا برود. تا چند سال حواسشان پرت درس بشود و نفهمند كه همه اين كنكور و دانشگاه و... بهانه اي براي اين است كه ديرتر متوجه بيكاري خود بشوند.
چه مي شود كرد؟ كار نيست. بودجه براي كار آفريني نيست. بودجه براي تشويق كارآفرينان نيست. بابا! خب يك دفعه بگوييد: اصلاً هيچ چيز نيست و ما داريم دنبال هيچ مي رويم ديگر! خنده ام مي گيرد كه بعضي ادارات دولتي مي آيند اندازه طول ساختمان اداره شان آگهي مي دهند براي استخدام حداكثر ده نفر. با افتخار عدد يك و دو نفر را جلوي رديف ها مي نويسند و خوشحال اند كه كمك كرده اند به امر اشتغال، جالب تر اين است كه هفت خوان رستم مي گذارند براي جلوگيري از تقلب و گاهي همين هفت خوان رستم باعث پارتي بازي هاي وحشتناك مي شود!
خوشم نيامد از مقاله ام. يك رنگ سياه برداشته ام و همه چيز را سياه كرده ام. طوري كه ديگر سفيدها پيدا نيستند. ولي چه كنم؟ وقتي مي بينم كه كساني هستند با سابقه طولاني (مثلاً 30سال) در سخت ترين كارها، بعد حالا كه هنگام استفاده از تجارب فوق العاده و ارزنده ايشان در كارهاي مديريتي و بها دادن به اين تجارب است بايد بروند به ضرب و زور يك كار بي خود كه هيچ ارتباطي با آن سابقه طولاني ندارد جور كنند تا از نان خوردن نيفتند. چقدر ببينيم و دم نزنيم؟ چقدر...
اصالتاً اساس به وجود آمدن دانشگاه ها كسب مهارت براي انجام شغل بوده، هست و خواهد بود. اصلاً تصور انجام شغلي بدون مهارت و توانايي در آن كار غيرممكن است. مگر مي شود كسي كه طريقه كار ابزار كشاورزي را نمي داند؛ غيرممكن است؛ بتواند كمترين پيشرفتي در صورت انتخاب اين شغل داشته باشد. اما مشكل اينجاست كه ما امري كه تصورش هم غيرممكن است را ممكن گرده ايم. چگونه؟ با يك بي نظمي وحشتناك و ناهماهنگي فوق العاده در ميزان عرضه و تقاضاي نيروي انساني. با كمال تأسف ديده مي شود كه در بعضي شغل ها ما كمبود نيروي انساني داريم در حالي كه بسياري از دانش آموزان و دانشجويان ما رشته هايي انتخاب مي كنند كه نيروي انساني ما براي آن رشته ها بسيار بيشتر از ظرفيت است.
انتخاب رشته تحصيلي و تحصيل قبل از وارد شدن به شغل باعث مي شود كه دانشجو خود را در آن وادي بيازمايد تا از توانايي، استعداد و علاقه خود نسبت به آينده آن شغل اطمينان حاصل كند. همچنين به سياست گذاران اين فرصت را مي دهد تا آمار تقاضا براي آن شغل را به ميزان دانشجوي درس خوانده آن برسانند. دانشجو تحصيل مي كند. كم و كيف رشته تحصيل خود را مي سنجد. بالا و پايين آن را مي آزمايد تا بتواند در آينده نزديك با اطلاعات، توانايي ها و علاقه و با تمام وجود خودكارش را به خوبي انجام داده و نقشش را در جامعه ايفا كند. اما... مي بيند سياست گذاران محترم نه تنها هيچ فرصت كاري براي او نينديشيده اند بلكه از كار ابتكاري او هم حمايت نمي كنند. صنعت گران هم هيچ گاه حاضر نيستند طرح هاي جديد او را بيازمايند. پس درمي يابد كه آن اطلاعات و توانايي ها را بايد در گوشه اي در كنج خاطراتش قايم كند و برود سراغ يك كاري كه به رشته اش هيچ ارتباطي ندارد. آن وقت است كه با خود مي گويد: كاش از ابتدا ميزان نياز بازار كار را به من گفته بودند تا اين همه تلف نمي شدم. كاش...
مي توان قصه را از ابتدا شروع كرد. از آنجا كه قرار است بروبچ انتخاب رشته كنند. از آن جا كه گاهي خجالت اجازه نمي دهد علاقه و استعداد خود را بيازمايند. از آن جا كه بايد اطلاعات جامع و كاملي در مورد نياز بازار كار به دانش آموز و دانشجو داده شود. از آن جا كه نبايد درس هاي خاص را به عام داد. نبايد نسبت به نياز علمي صنعت بي توجه بود و درس هايي به دانشجو بدهيم كه خواندن يا نخواندنش تأثيري در موفقيت شغلي او ندارد. بايد به جاي دادن ليسانس يك رشته، گواهي اتمام يك درس را بدهيم. به اين صورت درس هاي بي تأثير به خودي خود كنار خواهند رفت و آن هزينه ها كه در صفحه قبل پرواز كرده بودند كمي تا قسمتي بازخواهند گشت. زيرا كه دانشجو درسي مي خواند كه به درد صنعتگر بخورد و بتواند با آن كارش را انجام دهد. نتيجه اين كه صنعتگر مي تواند انتخاب بهتري براي نيروي انساني اش داشته باشد. كاش برسيم به جايي كه نگاه خودمان را نسبت به كنكور و دانشگاه و رشته و كار عوض كنيم. آن وقت است كه دانشجوي فارغ التحصيل ما ديگر براي پيدا كردن كار عاجز نخواهد شد و بدون هيچ معطلي هر كس بعد از اتمام دوره اش شاغل خواهد بود متناسب با كار خودش. به جاي گشتن دنبال يك كار
پشت ميز نشيني حل مسئله خواهد كرد و رفع نياز. به جاي عرضه خود و گشتن به دنبال تقاضا، تقاضا را خواهد گرفت و سعي در عرضه خواست ها خواهد كرد. بي آن كه وقت و عمر و هزينه اش را تلف شده بداند.
يك اتفاق مهم ديگر! من هم اين قدر نمي مانم و مي روم براي يك موضوع ديگر مقاله مي نويسم.
چه روزي بشود آن روز!
نجمه پرنيان
كلاس 3/1
دبيرستان فرزانگان/ جهرم

 



بهار يعني فرصتي براي...

بهار يعني فرصتي براي شروع مجدد
بهار يعني فرصتي براي نو شدن
بهار يعني فرصتي براي متولد شدن
بهار يعني فرصتي براي از بين بردن كدورت ها
بهار يعني فرصتي براي شكفتن
بهار يعني فرصتي براي عاشقي
بهار يعني فرصتي براي با هم بودن
بهار يعني فرصتي براي شادابي
بهار يعني فرصتي براي پايان سستي ها
بهار يعني فرصتي براي شكوفه زدن
بهار يعني فرصتي براي عوض شدن
بهار يعني فرصتي براي دوستي و الفت
بهار يعني فرصتي براي مهرباني
بهار يعني فرصتي براي دانستن قدر لحظات
بهار يعني فرصتي براي شروع زندگي اي نو
بهار يعني اينجا، يعني ايران
احسان اصغري/ همدان/ دانش آموز سوم رياضي دبيرستان شاهد

 



آقا اجازه؟

هميشه به رسم عادت بلافاصله بعد از هر درس جديدي كه مي گفت از بچه ها مي پرسيد: كي درس رو خوب فهميد و مي تونه يه بار ديگه براي همه توضيح بده؟
معمولا بعد از اين پرسش معلم پاسخ همه بچه هاي كلاس چيزي جز سكوت نبود و همه با نگاه هاي خود اين تكليف را به يكديگر پاسكاري مي كردند اما معمولا با ادامه اين وضع معلم مجبور مي شد خودش رشته كلام را دوباره در دست بگيرد و با چند پرسش از بچه ها و پاسخ هاي نصفه و نيمه آنها ماجرا را جمع و جور كند.
آن روز هم معلم داشت درس جديدي مي گفت و من اصلا حواسم سركلاس نبود فقط با قطع شدن صداي يكريز و بلند معلم و سكوت كلاس فهميدم معلم درس جديد را گفته و تمام كرده است. براي همين بلافاصله دستم را بلند كردم و درحالي كه از جايم بلند مي شدم گفتم: آقا اجازه من... هنوز حرفم را تمام نكرده بودم كه معلم با لبخندي خوشرنگ به سمتم برگشت و گفت: آفرين پسرم مي خواي درس جديد رو يه بار ديگه واسه دوستات توضيح بدي؟!... آفرين... خيلي خوبه... اما من از همه جا بي خبر باعث شده بودم كه همه با چشم هاي از حدقه درآمده به دهان گشادتر از چشم خودشان خيره شوند.
مدتي به همين شكل و در ميان سكوت و تعجب كلاس و لبخند معلم و سرگرداني من گذشت تا اينكه براي فرار از همه آن نگاه هاي كشنده سكوت را شكستم و دوباره من و من كنان گفتم: آقا... آقا اجازه...!؟ معلم به كمكم آمد و گفت: بگو پسرم نترس هر چي مي دوني بگو. من كه اصلا آن روز حواسم به كلاس و حرف هاي معلم نبود با ايما و اشاره هاي بچه ها و جو كلاس تازه متوجه شدم معلم به رسم عادت بعد از پايان درس جديدي كه گفته آن سؤال هميشگي را مطرح كرده بود و منتظر عكس العملي از بچه ها بود براي همين اين قدر از دست بلند كردن من و داوطلب شدنم گل از گلش شكفته بود و هي تشويقم مي كرد كه حرف بزنم. ادامه آن وضعيت اصلا قابل تحمل نبود براي همين براي اينكه وضع از اين كه هست بدتر نشود و از نگاه هاي همه خلاص شوم دل به دريا زدم و گفتم: آ... آ... آقا... ااااجازه من من مي خواستم برم دستشويي...
قنبر يوسفي/ آمل

 



مدرسه يا پادگان نظامي

از جلو نظام، خبردار، آهاي بچه درست توي صف قرار بگير وگرنه تنبيه مي شي ها، از فردا همه بچه ها سرشان را با شماره 4 مي زنند و هر كه با موهاي بلند به مدرسه بيايد اخراج مي شود.
معلم به داخل كلاس مي آيد و مبصر مي گويد برپا و بعد همگي بلند مي شويم و تا معلم نگويد برجا كسي اجازه نشستن ندارد. بعد از نگاهي طولاني او به ما مي گويد بچه ها كتابها و دفترهايتان را روي ميز بگذاريد هر كه هم صدايش درآمد از كلاس اخراج مي شود. بعد از مدتي كه از كلاس درس مي گذرد و صدا از ديوار هم درنمي آيد ناگهان ناظم مدرسه با نگاهي برافروخته بدون اجازه وارد كلاس مي شود و مي گويد: «بچه ها كيف هايتان روي ميز» او تمام كيف هاي بچه ها را مي گردد و به همه چيز گير مي دهد از جمله به عكس پسرعمه ام كه در شهرستان زندگي مي كند و سپس به من مي گويد: «اين چيست كه به مدرسه مي آوري؟ مگر مدرسه جاي اين جور كارهاست؟ فردا به پدر و مادرت مي گويي بيايد مدرسه وگرنه از مدرسه...
بعد از يك زنگ طولاني كه از عمر نوح هم طولاني تر شده بود، بچه ها با روحيه افسرده و خسته و خواب آلود وارد حياط مي شوند و بعد از يك جنب و جوش كوتاه، اسمت توسط ناظم مدرسه خوانده مي شود: «بچه آرام حركت كن. مگر مدرسه جاي جست و خيز است؟ كتابت را بگير و مطالعه كن- بچه ها آرام باشند، آرام حركت كنند- آهاي بچه بيا دفتر تا تكليفت را روشن كنم. بچه ها سريع بروند كلاس تا سه مي شمارم؛ يك، دو، سه...»
واي كه دارم ديوانه مي شوم؛ موهايت را از ته بزن، لباس فرمت را بپوش، در كلاس دست به سينه بشين، حرف نزن، اطاعت كن، جنب و جوش نكن، بازي نكن، انتقاد نكن، باادب باش، خدايا به فريادم برس و من را از اين پادگان نظامي نجات بده، فقط كافي است كفش سربازي بپوشيم كه در اين صورت گروهان آماده است.
اين يك روز مدرسه است، بچه ها افسرده و متشنج، ناراحت و غمگين، بي روحيه و بي نشاط، فقط و فقط فكر درس بايد باشند، عاطفه و احساسات پژمرده، انگيزه ها خفته و استعدادها و توانايي ها به خواب ابدي فرورفته است. واقعا چه ساليان درازي از عمرمان كه در اين جور مدارس ضايع گرديده و از بين رفته است.
مسئولين محترم آموزش و پرورش؛ بدانيد كه پرورش در مدارس مرد و آموزش نيز در بستر بيماري به سر مي برد و تا چند صباحي ديگر نيز، بايد براي نظام آموزش و پرورش مراسم هفته و چهلم و سالگرد را با هم برگزار نماييم.
يكي از بارزترين و مهم ترين وظيفه مسئولين آموزش و پرورش افزايش شادي و نشاط در مدارس است كه اين خود زمينه ساز انگيزه ها و باروري استعدادها و دگرگوني ها در دانش آموزان را فراهم مي آورد.
راهكارهاي مناسب جهت افزايش روحيه نشاط و شادابي در دانش آموزان:
1- برگزاري كلاس هاي روانشناسي تربيتي براي معلمان و مديران و معاونان مدارس در تمامي مقاطع و پايه ها درخصوص چگونگي برخورد با جوانان و نوجوانان در كلاس درس توسط مراكز ضمن خدمت.
2- انتصاب مديران شايسته براساس انتخاب آنان از طريق آزمون.
3- انتخاب معلمان كارآمد و شايسته اي كه علاوه بر درجه علمي بالا، روحيه نشاط و شادابي در آنها موجود باشد.
4- افزايش زنگ تفريح و استراحت دانش آموزان از 10 دقيقه مابين دو زنگ به 15 دقيقه، كه اين خود هم باعث نشاط دانش آموزان و هم نشاط دبيران را فراهم مي آورد.
5- نصب وسايل ورزشي در حياط مدرسه مانند ميز شطرنج و ميز پينگ پنگ و كاشت درختان هميشه سبز.
6- استفاده از رنگ هاي گرم و مكمل هاي آن در رنگ آميزي مدارس كه اين خود باعث انرژي و سخت كوشي در دانش آموزان مي گردد.
7- كم كردن حجم كتاب هاي درسي .
8- حذف قوانين خشك و بي روح در مدارس از جمله كوتاه كردن موي سر از ته و تعويض رفتارهاي خشك و خشن بعضي معلمان در كلاس درس نسبت به دانش آموزان.
9- احترام به شأن و منزلت دانش آموزان با نظارت انجمن دانش آموزان و همكاري بيشتر كادر آموزشي مدرسه با انجمن اوليا.
10- برگزاري گردش هاي علمي و تفريحي به صورت فصلي.
در پايان اميد است كه با مساعدت مسئولين محترم آموزش و پرورش بتوانيم گامي بلند در اين راه برداريم و جايگاه مدرسه را كه امروز بيشتر به پادگان نظامي مي ماند و در آن جز اطاعت و فرمان برداري و فقط درس، چيزي انتظار نمي رود، به جايگاه اصلي و مقدس آن بازگردانيم؛ تا بتوانيم مدرسه اي با نشاط و شاداب كه دانش آموزان در آن با عشق و علاقه مشغول به تحصيل اند، تبديل كنيم. به اميد آن روز
افشين ميناب سالمي
كارشناس ارشد مديريت آموزشي

 



غروب جمعه ها

دوباره جمعه شد ، دلم شكست و تو نيامدي
عزيزجان! مرا ببخش
اگر كه كرده ام بدي
سه شنبه ها به جمكران
به جستجوي روي تو
به مسجدي كه توي آن
شكفته عطر و بوي تو
ولي نگاه خسته ام
تو را نديده، مي رود
به انتظار جمعه اي
دلم گرفته مي شود
شنيده ام كه جمعه ها
به ما نگاه مي كني
ز دست هر گناه ما
تو جمعه آه مي كني
غروب جمعه ها دلم
پر از غبار و غصه اند
بيا و دفتر غم و
غروب جمعه را ببند
فاطمه كشراني / تهران
(عضو تيم ادبي وهنري مدرسه)

 



سياهي وسفيدي آرزوهايم

كاش مي شد چشمانم را بر روي هم بگذارم و بر روي مقواي اشتنباخ و مداد كنته ام سياهي و سفيدي آرزوهايم را درميان صفحه مقابلم بگسترانم و آهنگ هاي عشق را كه در سكوت مي گسترند و در شلوغي در كنار هم مي نشينند به رسم درآورم.كاش مي شد آرزوهاي رنگي ام را با سياهي قلمم مي كشيدم! كاش مي شد رود سفيد خروشاني از مهر و عشق و با هم بودن و جاري بودن را دركنار كلاغ سياه آرزوي بدي نقش مي بستم و خوشي را دركنار ناخوشي مي كشيدم تا طعم خوشي را شيرين بدانم! كاش مي شد جنگل انبوه سخاوتمندي را با سياهي و سفيدي زمانه رنگ مي زدم و از شادي اش لب هاي پر ازخنده و از ناراحتي اش چشمان اشك آلود را رسم مي كردم! كاش مي شد خانه چوبي سكوت ها را در ميان زمزمه هاي عاشقانه آفريده هاي الهي جاي مي دادم! كاش مي شد احساس هايم را نقش مي بستم! دوستي و محبت و عشق را كه هميشه درميان سياهي تنفر و خشونت و حسادت غرق شده اند را رنگ سفيد مي كشيدم و كاش مي شد به ياد هم بودن هايمان را در قابي نقره گون نصب مي كردم و غفلت هايمان را دركنارش سياه مي كردم. كاش مي شد سياهي كنته ام را رنگي مي كردم و دنيا را از فراز آسمان آبي خوشرنگ و گاه در ميان سياهي و سفيدي شب مي ديدم و با رنگ هاي دنيا كه سرشار از رنگ هاي الهي و سروده هاي عشق و پاكي است بر روي كاغذم مي نگاشتم! و كاش مي شد تمام سياهي هاي كاغذم را پاك مي كردم تا سفيدي و روشنايي نثارم گردد ولي پوچ و بي معني و مبهوت مي گشت زندگي اي كه طعم تلخي ها را به مشامش نسپارده بود و لذت خوشي او را به ديوانگي مي كشاند به همه چيز داشتن و هيچ چيز نداشتن به نگاههاي پر و دل هاي پر از خلأ و كمبود.
كاش مي شد در كنار رودم كلاغ هاي كاغذي اي را مي كشيدم كه با آب زلال مهر رود خروشانم خراب مي شد و سياهي را نثارم نمي كرد! كاش مي شد دوستان مهربانم را با سفيدي قلب هايشان درميان سياهي بدي هاي زمانه نقش مي بستم تا بيشتر جلوه كنند! كاش مي شد برتمام درخت هاي سياه و سفيد آرزوهايم با قلمم كنده كاري مي كردم و يادگاري احساس خوب بودن هايم را به آنها هديه مي كردم و كاش مي توانستم تمام مقواها و كنته ها را در اطرافم پخش كنم تا جاي پذيرفتن آرزوهاي ژرفم را در خود داشته باشد.

 



كلاس پرورشي (4)

محمد عزيزي (نسيم)
خلاقيت
خلاصه: خلاقيت يعني به وجود آوردن چيزي جديد ، مناسب و با ارزش
استعداد خلاقيت در همه وجود دارد اما بعضي ها از آن بهره مي گيرند ولي بعضي ديگر متاسفانه نه !
هدف طرح درس زير اين است كه شما را تشويق كند به خلاق شدن و تشويق ديگران به خلاقيت .
تمام اختراعات بشر به لطف قدرت واستعداد خلاقيت او ميسر شده است.
موانع خلاقيت :
1 - تمسخر ديگران
2 - ترس از شكست
3 - تقليد كور كورانه از ديگران
4 - نشناختن استعداد و توانايي هاي خود و ...
براي تفكر خلاق بايد با روش « بارش مغزي » آشنا شويم اين روش مثل مشورت كردن است عد ه اي دور هم مي نشينند و در يك زمان مشخص ، در باره ي يك موضوع و يا مسئله دنبال راه حل مي گردند.
زمان اين جلسه مي تواند 10 تا 15 دقيقه باشد .
شركت كنندگان در اين جلسه بايد به 4 قانون زير عمل مي كنند:
1 - انتقاد ممنوع است ، چون ذهن را محدود مي كند.
2 - هرچه تعداد طرح وايده ها بيشتر باشد بهتر است .
3 - هر چه ايده ها تخيلي تر و عجيب و غريب تر باشند بهترند.
4 - ايده ها را مي توان با هم تركيب كرد.
در پايان جلسه ايده هاي يادداشت شده توسط افراد جلسه خوانده مي شود.
تمرينهايي براي خلاقيت:
الف - كلمه ها و تركيب هاي تازه
مثال : كيوي : تخم مرغ موكت شده
حالا براي كلمات زير
يك اسم جديد پيدا كنيد.
دم پايي، امتحان و....
با كلمه هاي نامربوط يك جمله ي
معنا دار و بامزه بسازيد.
كلاغ + دم پايي + تلويزيون

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14