(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 7 ارديبهشت 1389- شماره 19630
PDF نسخه

طعم آفتاب
زمين نلرز! خاك دل ما سست است
خشت اول
اتاق انتظار
خيال شور
بوي بارون
جرعه
پيشنهاد چي؟
گردش گودري



طعم آفتاب

خداوند به فرشتگانش وحي فرستاد كه براي بنده بيمارم
پاداش كارهايي را كه در وقت سلامتش انجام مي داد، بنويسيد
و قلم تكليف را تا وقتي در عهد و پيمان اوست
از بنده بيمارم برداريد!


حضرت صديقه طاهره عليه افضل صلوات المصلين

 



زمين نلرز! خاك دل ما سست است

محسن حدادي
«دختر مرضيه خانوم امروز مي گفت 5شنبه ساعت 30.9 زلزله مي آد؛ مي گفت برين شمال اگه مي تونين وگرنه كه تا قزوين هم برين خوبه! مرضيه خانوم هم تند تند مي گفت راست مي گه! دايي هم زنگ زده بود مي گفت؛ خونه عموي زنش رو زير قيمت مي دن؛ اگر مي خواين بريم قولنامه كنيم...فكر كنم به خاطر همين زلزله باشه كه دايي به فكر ما افتاده...مي شنوي چي مي گم؟» و من داشتم تيتر يك روزنامه دولت را نگاه مي كردم كه وحشت تنها هديه اش به چشمان مردم بود؛ آمار تلفات شهر تهران را در هنگام زلزله همراه با مناطقي كه بيشترين خسارت متوجه شان است، با ذوق(!) منتشر كرده بود گزارشي كه مربوط به 11 سال پيش بود...«خانوم جان سلامتو رسوند گفت عيد نيومدي خونه مون ازت دلخورم...البته گفتم بهش كه گرفتاره و سربازه و...مي گفت مي خواد زلزله بياد مي خواد نياد ما از جامون تكون نمي خوريم؛ عمر دست خداست... مي گفت به بچه ها بگو كه صدقه بدن و نافله صبح يادشون نره...» همينطور كه سرگرم جوشاندن قهوه بود؛ آمار اتفاقات روز را هم مي داد... مادر است ديگر!
ايستگاه اول؛
دين داري ما لنگ مي زند
بعد از 31 سال همچنان حوزه دين صدها متولي دارد ! هركسي از هر جايي و با هر گرايشي در اين حوزه حرف
مي زند و كسي هم به كسي نيست؛
مي شود داستان اينكه صغري خانم سبزي پاك كن به يكباره تبديل مي شود به چشم و چراغ يك شهر و اهل كرامت! تجويز مي كند در حد بوندس ليگا؛ دعا
مي نويسد بدون بروبرگرد! حديث و روايت و فتوا جعل مي كند شبيه قطاب اصل! معلوم نيست چه زماني قرار است رفتار اجتماعي مان را و دقيق تر رفتار مسئولانه مان را بر مبناي مخاطب و گستره سخن، با مباني ساده ديني هماهنگ كنيم. 14 قرن پيش امير بيان كه تا پايان تاريخ موجودي در حد فاصل فرسنگ ها فاصله با او هم به دنيا نخواهد آمد؛ فرمود: سخن تا زماني كه در سينه شماست؛ بنده و برده شماست و آن هنگام كه بر زبان شما جاري شد؛ شما اسير او هستيد...اين حرف را يگانه سخنور و سخنران عالم گفته است! اينجا اما ما در كشوري زيست مي كنيم كه آدم ها
مي خواهند هر روز متفاوت تر از ديروز باشند و اين تفاوت، گاه زندگي مردم را تا سر حد تباهي مي برد. بدون مطالعه، بدون كارشناسي، بدون اندكي تامل هر آنچه را يكباره به ذهنمان مي رسد بر زبان مي آوريم و ...داستان زلزله داستان عجيبي است كه در روزگار ما امثال آن زياد اتفاق مي افتد اما چون با زندگي روزمره مردم زياد گره نمي خورد كسي هم آنها را اينگونه جدي نمي گيرد؛ الناس علي دين ملوكهم را در ذهن داشته باشيد و كمي اين قلم را تحمل فرماييد...
ايستگاه دوم؛
سطحي انگاري و عوام گرايي
شهيد مطهري در ابتداي انقلاب از سوي بسياري از هم لباسان خود بارها و بارها ترور شخصيت شده بود چرا كه دين را به مثابه ظرفي براي «سرگرمي عوام» نمي دانست و بر همين مبنا آنها را سرگرم نمي كرد همان كاري كه صغري خانم و رفقا انجام مي دهند و تا چندي ديگر بورس اوراق هوادار (اصطلاح دست ساز نگارنده براي اجاره مغز و يا فرار مغزها) را هم تاسيس مي كنند؛ از همان ها كه سهامدارانش حاضرند 20ميليون تومان پول بدهند و انرژي آسماني بگيرند و پشت سر سجاده خالي نماز جماعت اقامه كنند! براي همين شهيد مطهري در تاريخ انقلاب تنها كسي بود كه مردانه و بدون توجه به «ريزش» هوادار و جوسازي برخي چهره ها، رگ گردنش را براي تحريف هاي عاشورايي متورم كرد چرا كه مي ديد روزگاري را كه «جاز و ساكسيفون» جاي منبر و مرثيه را بگيرد...حالا به اين نكته توجه كنيد كه هيچگاه شهيد مطهري و البته ساير بزرگان دين نگفته اند كه حضرت پروردگار - نعوذبالله - مانند كودكان هم بازي، بنده هايش را در برابر گناه به سرعت تنبيه مي كند! چه آنكه حضرت محبوب همواره به «بنده» فرصت بازگشت و توبه داده است. و البته علماي بزرگوار ما هم هرگز نگفته اند بلاياي طبيعي در راه است چون گناه بسيار است! اصلا اين حرف، سخن دلسوزانه و ارشادي نيست! چرا كسي نمي گويد امسال در ارديبهشت هستيم و هوا چونان پاييز و گاه زمستان باراني است و برفي و معتدل؟ چرا اين رحمت الهي كه گاه براي برخي مردم زحمت هم
مي شود، به حساب خيرات و مبرات مردم نمي گذارد؟ مي خواهم بگويم اين خط كشي هاي مستقيم كه گاه برخي عوام انجام مي دهند، كار دين نيست؛ و كار ما نيست كه بگوييم خدا فلاني را تنبيه كرد چون فلان حرف را زد و يا اينكه مردم فلان شهر چون خيلي بد بودند باران برايشان نازل نمي شود و...دخالت در دستگاه الهي يعني همين دنبال دليل گشتن هاي بيهوده؛ فلاني يك پسر معلول دارد اين حتما در كودكي...سنت امتحان و ابتلاء را كه اگر مي شد اينقدر راحت حدس زد كه محملي براي آزمايش ما قرار
نمي دادند...
در متون و شئون ديني، ما را به «تعقل» سفارش كرده اند؛ حالا لطفا بفرماييد با كدام متر و معيار مشخص شده كه در ايران و حالا در تهران ميزان گناه از نقطه الف در نمودار فلان به نقطه جيم در نمودار بهمان رسيده است؟! اگر در قرآن سرنوشت بري ملت هاي گناهكار با عذاب الهي تصوير شده اولا به خاطر علني شدن گناهان بوده و ثانيا بعد از نافرماني از فرمان الهي در خصوص بازگشت و توبه بوده است.
حرف اصلي اين است كه چرا دين داري مردم را به اين سطح مي كشانيم كه دختر بچه 11 ساله بگويد يعني فلان كشور غربي كه به بي بندوباري شهره است؛ از ما وضعش بهتر است كه آنجا زلزله
نمي آيد اما اينجا قرار است...؟ يا آنكه طرف مي گويد چطور كارشناسان با همه پيشرفت هاي تكنولوژيك همچنان از پيش بيني زلزله ناتوانند اما ما در ايران...؟ اصلا مي شود لطف كنند آنها كه مردم را از گناه و عقوبت آن با زلزله و نه با بيان روشن
مي ترسانند، بفرمايند كه كشور ما را با محاصره نظامي ابرقدرت جهان در شمال و جنوب و غرب و شرق؛ چه چيزي حفظ كرده است؟ جواب مطمئنا «شهاب3» و «ذوالفقار 5» و «جماران» نيست؛ همه مي دانيم كه ايمان مردم، دعاي مردم و حضور علماي صاحب نفس است كه كشور امام زمان(عج) را حفظ كرده است...اصلا آقايان اگر مي شود آماري از ميزان اقامه نماز شب در تهران به ما بدهند گويا دستگاه سرشماري گناهشان كه جواب داده! اين محافل روزانه و هفتگي دعا و رازونيار و هيئات شلوغ مردمي كه در سطح تهران و همه جاي ايران به بركت انقلاب متولد شده، كجاي اين
تحليل هاست، اعتكاف دانشجويي باشكوه در كشور كه چندي است به سطح دانش آموزان هم رسيده، كجاي اين چرتكه اندازي آقايان براي حضرت محبوب قرار دارد؟ نماز عيد فطر در كدام نقطه از جهان اينگونه با شكوه و با خلوص برگزار مي شود؟ فاطميه و محرم و صفر هم بماند...
يادمان باشد كه دين داري عوامانه نتيجه اي ندارد جز گرايش به صغري خانم ها. به قول علامه جوادي آملي كه اخيرا در ديدار مسئولان راهور گفته بود كه تلويزيون توانسته مردم را از حسينيه به خانه بياورد اما نتوانسته از خانه به مسجد ببرد، به عبارتي ما هم خودمان با دست و زبان خودمان داريم دين را از منابر و مساجد به بي سوادها
مي سپاريم...
ايستگاه سوم؛
ترس از چه؟
هيچكسي از وضع حجاب و برخي
بي بندوباري ها در كشور و بيشتر در تهران راضي نيست؛ كسي دل خوشي از برخي عادي شدن تخلفات عرفي و مذهبي در سطح شهر ندارد؛ حتي خانواده خود آن دختر و پسر خياباني هم دست به دامان دعا و نماز و قرآن اند اما چرا بايد به جاي بيان شيرين دين و خواص
دين داري؛ ترس از زلزله را مبناي رجوع مردم به «آيين و اخلاق» قرار دهيم؟ به جاي آنكه بگوييم فضاي شهر را با دعاي ندبه معطر كنيد و دعاي توسل را در دانشگاه ها بدور از فضاي سياسي كاري و اضافات و زوائد راه بياندازيم، به جاي آنكه رسانه ها را در بيان هنرمندانه جذابيت هاي دين داري ترغيب كنيم و لطافت همراهي با حضرت محبوب را شرح دهيم،
مي خواهيم همه ناتواني ها و
كم كاري هايمان را با زلزله حل كنيم! اين يك بازگشت به گذشته نيست؟ فضاي زلزله زده شهر را حالا چگونه بايد آرام كرد؟ فضاي بهت مردم و پريشاني و سردرگمي را چگونه بايد ترميم كرد؟ ترس مردم از زلزله ماندگارتر است يا ترس از قيامت؟ ترس مردم از گشت ارشاد موثرتر است يا ترس از دوزخ الهي؟
دين داري خواص كه برپايه نگاه عاقلانه بنيان نهاده شده درست نقطه مقابل دين داري عوام است كه ملات و مبنايش «احساس گرايي كوركورانه» است؛ حضرت محبوب؛ «أرحم الرّاحمين» است. نگفته است شما هر كاري كه كرديد، فوراً ما دستور مي دهيم كه بنويسند و بعدش هم تنبيه! فرمود: مواظب باشيد! يك عدّه اي مي بينند شما چه گفتيد، چه كرديد و... در آيه 18 سوره قاف فرمود: ما يلفظ م ن قول لا لديه رقيأ عتيأ...دو نفر نيستند كه يكي رقيب باشد، ديگري عتيد. رقيب يعني رقبه مي گشايد و مراقب است و عتيد هم يعني مستعد و آماده است. در واقع مي خواهد بگويد اين دو، چيزي از يادشان نمي رود ولي فورا هم خطاي ما را نمي نويسند؛ تازه به اينجا هم ختم
نمي شود و مي فرمايد «بنده» اگر كار خير كرد، فوراً مي نويسند، پاداش هم مي دهند اما اگر خداي ناكرده غفلتي كرد، فقط مراقبند؛ يعني در ذهنشان هست كه اين كار انجام شده است، اگر توبه و جبران كرد كه اصلا نمي نويسند و اگر چنانچه توبه نكرد و جبران هم نكرد، ممكن است بنويسند؛ دقت كنيد ممكن است... ارحم الراحمين است ديگر؛ پيرزن نابينايي جلوي حضرت موسي(ع) را گرفت. گفت دعا كن خدا چشمانم را برگرداند. حضرت موسي گفت باشد. پيرزن گفت دعا كن زيبايي من را هم برگرداند. حضرت يك توقفي كرد. با خود گفت چشمانش را خدا داد، ديگر زيبايي و... زياد در افكار خود غرق نشده بود كه وحي آمد موسي چرا فكر مي كني؟ مگر از تو مي خواهد؟...
حالا ما يا طبق بيان صغري خانم و رفقا «بايد دلمان پاك باشد حالا هركاري كه كرديم و هر طور كه بوديم، مهم نيست» و يا مراقب باشيم كه اگر گناه كنيم زلزله مي آيد و هيچ راهي هم نيست! البته نكته جالب راهي است كه مي ماند...
ايستگاه چهارم؛
پشت پرده مرموز...
نگارنده قصد دارد كمي شيطنت كند؛ پس لطفا آنها كه بيماري قلبي دارند اين بند را نخوانند! وقتي دفتر زندگي يك فرد به پايان برسد؛ راهي نيست جز ديدار با ملكه مرگ؛ پس راه فراري نيست؛ حالا اما در جريان زلزله مذكور يك راه فرار هست! و آن هم خروج از تهران...در واقع برخي رسانه ها دوستان زحمت كشيده اند با كار كارشناسي بلكه كارشناسي ارشد دريافته اند كه
زلزله اي در همين نزديكي هاست و دارد
مي آيد و البته اسناد آمدنش موجود است بعلاوه اينكه راه جان به در بردن از اين زلزله، خروج از تهران است! يعني زلزله فقط قرار است شهر تهران را تنبيه جغرافيايي كند و با مردمي كه فهميده اند و زرنگي كرده و براي خود جايي دست و پا كرده اند، هيچ كاري ندارد!
با كمي بدبيني مي توان اين اعلام عمومي زلزله را و داغ كردن
رسانه اي اش را به گردن برخي سودجويان و دلالان انداخت كه قيمت مسكن و زمين در پايتخت به طرز وحشتناكي افت كند و در عوض قيمت زمين در نقاط خوش آب و هوا و به عبارتي در شمال كشور، به همان طرز مذكور بالا برود! پايتخت هم از شلوغي و ترافيك و جمعيت كاذب، نفس راحتي بكشد...گفتم كه اين بند شيطنت رسانه اي است ولي به هر حال فرض محال كه محال نيست؛ وقتي دختر مرضيه خانم مي گويد 5شنبه ساعت 30.9 زلزله
مي آيد من نگويم كه دلال ها اين وسط حالش را بردند؟
در جلد دوم ميزان الحكمه، صفحه 871 آمده است: علي بن مهزيار مي گويد به امام باقر (ع) نامه نوشتم و از وقوع زلزله زياد در اهواز به او شكوه نمودم و عرض كردم آيا به نظر شما از آن جا كوچ كنم؟ حضرت در پاسخ نوشت: «از آن جا كوچ نكنيد بلكه چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه را روزه بگيريد و غسل كنيد و
لباس هايتان را پاكيزه نماييد و روز جمعه بيرون بياييد و خداوند را بخوانيد كه آن را از شما برطرف نمايد.» علي بن مهزيار مي گويد: چنين كرديم تا اين كه زلزله آرام گرفت.
ايستگاه پنجم؛
يدالله فوق ايديهم
خوانندگان عزيز لطفا به كمي منبر مطبوعاتي دل بدهيد: ما معتقديم كه مختصات جزئي پاييز برگ ريز و باران رحمت الهي همه در لوح عالم امكان نوشته شده و در تسخير دست قدرت الهي است و هيچ قطره و برگي نيست كه در هوا معلق شود جز آنكه مشخص باشد در كدام نقطه فرود مي آيد و بر كدام نقطه زمين مي نشيند با اين حال اعتقاد داريم كه قوانين آفرينش استثناء پذير نيست و اگر تغييراتي در سنت هاي جهان مشاهده مي شود؛ معلول تغيير شرايط است. به عبارتي تغيير قانون و سنت، به حكم قانون و سنت است ولي نه به اين معني كه قانوني به حكم قانوني نسخ مي شود، بلكه به اين معني كه شرايط يك قانون تغيير مي كند و شرايط جديد به وجود مي آيد و در شرايط جديد قانون جديد حكمفرما مي شود. اگر مرده اي بطور اعجاز زنده مي شود، آن خود حساب و قانوني دارد. اگر فرزندي همچون عيسي بن مريم عليه السلام بدون پدر متولد
مي شود، بر خلاف سنت الهي و قانون جهان نيست. در واقع بشر، همه سنت ها و قانون هاي آفرينش را نمي شناسد و همين كه چيزي را بر ضد قانون و سنتي كه خود، آگاهي دارد در نظر مي گيرد، مي پندارد مطلقا بر خلاف قانون و سنت است، استثناء است، نقض قانون عليت است و... تأثير دعا و صدقه در دفع بلاها و غيره نقض سنت الهي نيست چرا كه نه قوانين آفرينش استثناپذير است و نه كارهاي خارق العاده و استثناء در قوانين آفرينش است.
از رسول اعظم (ص) سؤال شد كه با وجود اينكه هر حادثه اي كه در جهان رخ مي دهد به تقدير الهي و قضاء حتمي او است، دعا و دوا چه اثري مي تواند داشته باشد؟ فرمودند: دعا نيز از قضا و قدر است.
در ميان علماي شيعه مساله اي وجود دارد به نام «بداء» يعني تغيير سرنوشت. مثلا جريان اصلي عالم همين بوده كه اوضاع چنان جلو مي آمده كه فردي در لحظه معين زمين بخورد ولي اگر همين فرد يك جريان ديگري به وجود مي آورد مثلا صدقه اي مي داد ممكن بود همين صدقه جلوي اين جريان را بگيرد. يا يك دعا ممكن است جلوي يك جريان را بگيرد. و به همين خاطر ما در باب دعا داريم كه «ان الدعاء يرد القضاء؛ دعا جلوي قضا و قدر را مي گيرد».
عيساي مسيح(ع) از جلوي خانه اي
مي گذشت كه در آن خانه عروسي بود، مسيح(ع) گفت فردا شب كه شما بياييد اينجا مي بينيد كه عروسي تبديل به عزا شده. فردا شب آمدند ديدند باز هم عروسي است. پرسيدند چطور شد؟! عيسي گفت حتما جريان ديگري رخ داده است، عمل خير سر زده است، بنا و مقرر بود كه اين عروس تلف شود. بعد مي آيند و آن خانه را جستجو مي كنند، ماري را در آنجا مي بينند در حالي كه برگي در دهانش است و بعد، از عروس
پرس و جو مي كنند، معلوم مي شود كه در همان شب فقيري مي آيد و كسي به آن فقير رسيدگي نمي كند، او مي بيند كسي به او محل نگذاشت؛ خودش بلند مي شود از غذاي خودش به او مي دهد...
ايستگاه آخر؛
ايمن سازي دل را جدي بگيريم
يادم هست قديم ترها وقتي در ايام امتحان فرصتي پيش مي آمد و به خانه عموي بزرگ پدرم مي رفتيم؛ اضطراب امتحان را كه در چهره ام مي ديد؛
مي فهميد چيزي شده كه از شيطنت من خبري نيست! وقتي مي گفتم امتحان دارم و دعا كنيد، مي خنديد و مي گفت: «دعا فايده نداره! برو درستو بخون حله!...»
بعدها خودش برايم مي گفت كه دعا در نتيجه رفتار آدم ها پاسخ مي دهد و
گره گشايي مي كند مانند همان مثل قديمي از تو حركت و از خدا بركت...خدا سلامتي اش را برگرداند بعد از فوت همسرش؛ كمي فراموشي گرفته ولي در قبال اينگونه اخبار هميشه با لبخند
مي گفت: هر چه صلاح خداست؛ همان مي شود و ما راضي هستيم به رضاي او... عجيب دل قرصي داشت و در برابر مصائب روزگار كه كم هم نبودند در روزگار جواني و ميان سالي اش؛ ايستاده بود...
الان كه صداي قاري قرآن در تحريريه منتشر مي شود ياد تكبيره الاحرام تاريخي امام (ره) افتادم آن هنگام كه همه مضطرب بودند خبر سقوط خرمشهر را چگونه بگويند تا اتفاق خاصي نيافتد...وقتي سيد احمد خبر را به امام(ره) گفت؛ روح الله - رضوان الله تعالي عليه - بي آنكه خم به ابرو بياورد دست ها را بالا آورد و تكبيره الاحرام گفت و قبلش اين چند كلمه را البته: جنگ است ديگر...
و اين چنين قلب آراسته و مطمئني از فضل الهي است كه بعد از فتح دوباره خرمشهر مي گويد: خرمشهر را خدا آزاد كرد...
حالا حكايت اين روزهاي ماست؛ به جاي پناه بردن به حضرت محبوب؛ دنبال تكه زميني در شمال و جنوب هستيم! اين خانه كلنگي دل را ويران كرده ايم و زير آوارش داريم جان مي سپاريم آنگاه دنبال خانه اي ويلايي در قطعه اي از خاك مرغوب ضدزلزله هستيم! آدرس را اشتباهي داده اند برگرد عزيز من! خانه دل را ايمن كن؛ آنوقت هر نسيم
كم وزني دلت را از جا نمي كند كه به فكر هجرت و سفر باشي؛ آنوقت وعده حقوق چند برابري هم وسوسه ات نمي كند!
دل كه حرم الهي باشد؛ زلزله و صاعقه و سيل هم كه بيايد؛ نمي لرزد چون
مي داند و مطمئن است هر چه از دوست رسد؛ نيكوست...مي ماند «جان» كه امانتي است در دست ما؛ خودش داده و هر زمان هم كه بخواهد مي گيرد؛ چه در تهران زلزله خيز باشي و چه شال و كلاه كني به قصد كاخ مقاومي در ينگه دنيا؛ عمرت كه تمام شده باشد؛ بايد بروي! و البته ...دعا و صدقه بهترين راه ايمن سازي است؛ مي گويند دعا از معجزات قولي پيامبر(ص) است. سيد رضي گردآورنده نهج البلاغه پس از مرگ مادرش گفت: «بعد از اين با كدام دست بلاها را رد كنم؟» معتقد بود دست مادر كه بالا مي رود بلاها از ما دور
مي شود...
زمان وقوع زلزله مشخص نيست و هيچكسي نمي تواند زمان دقيق وقوعش را بگويد مگر اولياي الهي كه آنها هم اهل ترساندن مردم به سبك گفتن و فرار كردن نيستند و بيشتر محض دلسوزي و پيشگيري سخناني را آنهم در محافل خصوصي به زبان
مي آورند؛ بعلاوه اينكه آنها هم زمان دقيق اعلام نمي كنند. البته بايد پذيرفت كه تهران در معرض زلزله قرار دارد و شرايط طبيعي و وجود گسل هايي كه در اين كلان شهر واقع شده اين احتمال را قوي مي كند و حتما بايد آموزش و پيشگيري را جدي گرفت اما به شرطها و شروطها...بالاخره بايد تفاوتي ميان مسلمانان و ساير مردم جهان در برخورد با هر حادثه اي باشد، نبايد؟
¤ ¤ ¤
مادر از اتاقش بيرون مي آيد و بالاي سرم مي ايستد و مي گويد: بيا اينم حديثي كه مي خواستي، مستدرك الوسائل، جلد پنجم، صفحه 179... رسول اكرم(ص) مي فرمايند: «هرگاه دعا اندك شود، بلا نازل شود...»
بعد هم روزنامه را از جلويم جمع
مي كند و مي گويد دائم بايد در كشور ما استرس باشد؛ انگار زندگي آرام به مردم ما نيامده است!

 



خشت اول

نسخه اي براي مديران آينده
قبل از هر چيز پوزش بنده را از صميم قلب پذيرا باشيد. از اينكه اين هفته خشت اول را به كسي سپرده اند كه چندي است به رويش بي سر و صداي چند تار ريش سپيد در صورتش پي برده و عنقريب است كه وارد دهه چهارم
زندگي اش شود. دوستي توصيه كرد؛ از ته بتراش، گفتم؛ برادر، اين محاسن براي پوشيدن معايب است! ضمنا از سعدي گفتن و نوشتن تقويم تاريخ و روز بزرگداشت نمي شناسد!
هر دم از عمر مي رود نفسي/ چون نگه مي كنم نمانده بسي
اي كه پنجاه رفت و درخوابي/ مگر اين پنج روزه دريابي
البته دوستان جوان توجه داشته باشند، زنهار مرحوم سعدي درباره گذر از 50 سالگي براي چيزي حدود هفت قرن پيش بوده است، روزگاري كه خبري از چربي هاي مضر و آلودگي هوا و سكته قلبي و مغزي و تصادف و صد البته توپولوف نبود و اگر ناني براي خوردن پيدا مي شد، 50 سالگي تازه ميانه راه بود. كو تا 120؟
با اين اوضاع و احوال جاري خيلي هم كه خوشبين باشيم، حداقل
هم سن و سالان بنده كه در خوابيم بايد كم كم برخيزيم و نگاهي به پس و پيشمان بيندازيم و در حد بضاعتمان چيزي دريابيم.
اصل مطلب اينكه جواني از دست رفته است و وقتي جواني نباشد، لابد ايام پيري است و از پيران جز پند چه آيد... البته عده اي هم در ميان جواني و پيري، پاي ميانسالي را وسط مي كشند كه به اعتقاد بنده تنها كاركرد عقلاني آن، تسلاي دل آزرده شان است و لاغير.
بوستان و گلستان سعدي تقريباً در تمام ليست هاي صد كتاب برتر دنيا جاي دارند. دو كتاب از يك نويسنده، آن هم در يك ليست صد تايي، چيز كمي نيست. آنهايي كه اين ليست ها را مي بندند، نه خويشاوند سعدي اند و نه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي سبيل شان را چرب كرده است تا نام ايران را پرآوازه كنند. آنها گوهرشناسند و مي دانند در اين بوستان و گلستان چه گوهرهايي نهفته است.
به چه كار آيدت ز گل طبقي/ زگلستان من ببر ورقي
گل همين پنج روز و شش باشد/ وين گلستان هميشه خوش باشد
¤
مي گويند گرسنه كتابخانه را كبابخانه مي خواند. حال حكايت ما و سعدي است. تا به حال از منظر سياسي گلستان و بوستان را نگاه كرده ايد؟ بنظرتان سياستمدارن و مسئولان ما نگاه كرده اند؟ اصلاً نگاه كرده اند؟!
اين صفحه نسل سوم است و انتظاري نيست كه غيرجوانان، بخصوص سياستمدارن آن را بخوانند. فرزندانشان -معروف به آقا زاده ها- هم كه بر اساس گزارش هاي پيدا و پنهان اغلب در ممالك خارجه مشغول كسب علم و معرفت هستند - وفقهم الله ان شاالله- و بعيد است وقتي براي اين كارها داشته باشند. حتماً مي فرماييد پس اين حرف ها را براي كه مي نويسي؟ براي شما! بله شما، خدا را چه ديديد، شايد دري به تخته اي خورد و شما هم چهار صباي ديگر مسئول شديد. وزيري، وكيلي، آقازاده اي!
عاجزانه خواهشمندم قبل از نشستن بر آن صندلي مديريت، يك نگاه سياسي به اين بوستان و گلستان بيندازيد. آن وقت شايد پس از نشستن اين پند سعدي يادتان بيايد كه بر تاق ايوان فريدون نبشته بود:
جهان اي برادر! نماند به كس/ دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت/ كه بسيار چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك/ چه بر تخت مردن چه بر روي خاك
¤
انتقاد كه چه عرض كنم، تخريب بلدوزري مديريت قبلي، گويا رسمي مالوف و عادتي معهود در سرزمين ماست. كاش مسئولان قبل از قبول پست، يكبار آخرين حكايت اولين باب گلستان - در سيرت پادشاهان- را بخوانند.
بزرگش نخوانند اهل خرد/ كه نام بزرگان به زشتي برد
¤
يا آنان كه مي خواهند پستي خطير و امري مهم را به كسي واگذار كنند، حكايت مردكي كه چشم درد گرفت و نزد بيطار رفت و ...
ندهد هوشمند روشن راي/ به فرومايه كارهاي خطير
بورياباف اگر چه بافنده است/ نبرندش به كارگاه حرير
¤
اگر مي خواهي جايگاه مشاوران و كارشناسان را دريابي، نكته ششم باب هشتم ـ در آداب صحبت ـ را بخوان؛ ملك از خردمندان جمال گيرد و دين از پرهيزگاران كمال يابد. پادشاهان به صحبت خردمندان محتاج ترند كه خردمندان به قرابت پادشاهان.
پندي اگر بشنوي اي پادشاه/ در همه عالم به از اين پند نيست
جز به خردمند مفرما عمل/ گر چه عمل كار خردمند نيست
¤
گمان مي كني سعدي از جنگ نرم غافل بوده؟ زهي خيال باطل كه مي گويد؛ دشمن چو از همه حيلتي فروماند، سلسله دوستي بجنباند، پس آنگه به دوستي كارهايي كند كه هيچ دشمن نتواند!
¤
مديران فردا! مبادا به به و چه چه مگسان گرد شيريني فريبتان دهد.
الا تا نشنوي مدح سخنگوي/ كه اندك مايه نفعي از تو دارد
كه گر روزي مرادش برنياري/ دو صد چندان عيوبت برشمارد
به گمانم بهتر است به همين مقدار بسنده كنم كه؛ اگر در سراي سعادت كس است/ ز گفتار سعديش حرفي بس است...
¤
سخن آخر اينكه مي گويند بر سردر ورودي يونسكو، دو بيت از سعدي نگاشته اند. كاش اين سازمان هاي عريض و طويل بين المللي - با اين همه ادعاي امنيت و حقوق بشر و ال و بل- فقط به همين دو بيت عمل مي كردند:
بني آدم اعضاي يكديگرند/ كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
¤
باور بفرماييد آنچه از بوستان و گلستان مي چينيد، در هيچ كجاي دنياي بي كران و مجازي اينترنت نخواهيد يافت. كاش زنده باشيم و ببينيم روزي كه هر كداممان يك بوستان يا گلستان جيبي همراهمان داشته باشيم و با آن زندگي كنيم. خنده ندارد؛ يكي ديگر از عوارض پيري آرزوهاي دراز است!
محمد صرفي

 



اتاق انتظار

هر سال بهار بي تو يعني پاييز . . .
سيد محمد عماد اعرابي- وقتي نيستي همه چيز بي رنگ است و همه فصل ها يكي است. بهار حتي اگر بگويند ارديبهشتش بهار حقيقي است؛ فقط نام بهار را يدك مي كشد و گرنه همان پاييز است كه تكرار مي شود. وقتي نيستي مقصود گم مي شود و هركس به مقصد خودش مي رود؛ وقتي نيستي انگار واژه ها معنا ندارند.
شما بيا تا فرهنگ لغات دوباره زنده شود. شما بيا تا مفسرين، كلمات را به بردگي نبرند. بيا تا نفسانيت خود را با آيات الهي توجيه نكنيم. بيا كه دينمان را اينقدر ارزان به دنيايمان نفروشيم. بيا تا فرق خواسته هايمان را با تكليف بفهميم؛ تا دوباره دستان مردانگي را نبنديم، گلوي مظلوميت را نبريم و يك بار ديگر ايمان را لگدمال سمّ هوس نكنيم.
وقتي نباشي واژه ها واژگون مي شوند. «حقيقت» يكي است،
تفسير ها گوناگون مي شود. برادري را ديدم كه تفسير «سيروا في الارض» مي فرمود و به تايلند و مالزي رسيد؛ اما آخرش عرض نكرد چگونه در سواحل آنتاليا و بازارهاي پكن، عاقبت مجرمين و مكذبين را جستجو كنيم؟! چگونه بي آنكه در مرتع حقوق مردم بچريم؛ قصر بسازيم؟! بي آنكه در مسلخ اشرافيت قرباني شويم، كاخ نشين باشيم؟! راستي چگونه مي توان مانند هشام همنشين امام بود و همسفره مأمون؟!
گفته بودم برايمان دعا كنيد شايد كه ما برگرديم. اماما! در اين برهوت مروت برايمان انصاف بخواه تا موعظه را فقط براي ديگران نپسنديم. در اين جمعه بازار دنيا، اراده اي برايمان بخواه تا خود را تنها به بهايمان بفروشيم. دينمان را چنان بارور بخواه تا جز به شما راضي نشويم؛ و براي تمام دين فروشان آنقدر دنيا بخواه تا دست از سر دين بردارند...

 



خيال شور

خدايا مفلسان را غم مده، شكرانه اش با من!
به آنان خوشه اي جانانه ده، يارانه اش با من!
تمام عاشقان را جاي ده در خوشه ي اول
ز بعد خوشه بندي ثبت در رايانه اش با من!
تو اول ناقه ي ليلاي مخلص را سمندي كن
چو پشت رل نشيند عاشق ديوانه اش با من!
اتوبوس آنچه باشد پر كن از عشق سمن بويان
روانه كن به سوي چاكرت، پايانه اش با من!
اگر خواهد كه مستاجر شود در خانه اي دلباز
جنون را سوي من بفرست، بالاخانه اش با من!
هماي بخت با ما سايه اش سنگين شده، او را-
سبك پر ده به سوي خانه ي ما، لانه اش با من!
نيابم سود در بازار دنيا بي چك و چانه
چكي در وجه حامل لطف فرما، چانه اش با من!
استاد بولفضول الشعرا

 



بوي بارون

زلفي چو شب سياه داري
رويي چو بهار شاه داري
چون غنچه لبي شكر شرابي
زيبايي حسن ماه داري
شهري همه در هواي رويت
تو حسن ادب نگاه داري
شوريده دلان شهر آخر
از پير و جوان شاه داري
تنها نه منم اسير عشقت
صد همچو مني به راه داري

مريم يكرنگي

 



جرعه

عطيه السادات حسيني نيا - يادت هست همان شب مهتابي را كه بي تو باز از آن كوچه گذشتم؟!كارم شده كوچه گردي، هر شب، همه جا، باور كن كه سالهاست همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو«هستم«...شوق ديدار تو هنوز هم از جام وجودم زبانه مي كشد. اما توكه بهتر مي داني، نيستم آن عاشق ديوانه و كوچه ما حريص تر از هميشه گام هايت را به انتظار نشسته است، باور كن كوچه ما سالهاست نشست كرده... بي تو سالهاست كه من ازين كوچه مي گذرم...تو كجا اينجا كجا...؟!
نه!..تو اينها را خوب مي داني..من فقط نشسته ام اينجا! سر همان كوچه اي كه هيچ به ياد ندارم باهم از آن گذشته باشيم..اينجا بركه اي هم يافت مي نشود چه رسد به جويي،اما خوب به ياد دارم كه دگر از تو جوابي نشنيدم واكنون پاي در دامن اندوه كشيده ام، گسسته ام، رميده ام...و دارم چرتكه مي اندازم تمام سالهايي را كه قرار است تو باشي و من ...نيستم.

 



پيشنهاد چي؟

يك عاشقانه آرام...
مريم اخوان - فيلم اگرچه برنده جايزه »راه انبياء« در بخش بين الملل جشنواره بيست وهشتم فيلم فجر شد اما به دليل باورپذيري بالا و روايتي ملموس و
واقع گرا از زندگي آدم هايي كه اطراف مان كم نيستند، مانند ساير آثار منوچهر محمدي، تهيه كننده خوش فكر و جسور سينماي ايران، در تاريخ سينماي انقلاب ماندگار خواهد شد؛ همچون ديگر فيلم هاي سه گانه محمدي در حوزه روحانيت و بررسي زندگي ايشان(مارمولك و زير نور ماه). داستان فيلم ساده و بي ادعاي همايون اسعديان درباره »سيد رضا« طلبه جواني است كه براي بهتر درس خواندن از نيشابور به تهران آمده و به شوق يافتن استاد اخلاقي كه وصف او را بسيار شنيده، تلاش هاي بسياري مي كند...همه چيز روبه راه است تا اينكه آقاسيدرضا ـ اسمي كه همسر طلبه او را اينگونه صدا مي زند - متوجه بيماري خاص همسرش - زهرا سادات- مي شود و به ناچار براي تأمين هزينه درمان او تغييراتي در شيوه زندگي اش مي دهد... »طلا و مس« را نبايد از دست داد كه شديدا در اين بحران سينمايي كشور ارزشمند است و ديدني...شايد اين شعري كه استاد اخلاق در درسش براي طلاب مي خواند كمي داستان فيلم را برايتان بازتر كند:
از كيمياي مهر تو زر گشت روي من
آري به يمن لطف شما، خاك زر شود

 



گردش گودري

آنان كه بيشتر ندارند كمتر خسيس اند.
¤
روزي فراخواهد رسيد كه شيطان برآورد: آدمي پيدا كنيد،
سجده خواهم كرد...
¤
آزادي به معني رهايي نيست بلكه به اين معنا هست كه به حقوق همديگر احترام بگذاريم.
¤
مهمترين چيز بعد از حل كردن يك مسئله يافتن اندكي طنز در آن است ...
¤
دو خط موازي
به هم نرسند شايد
به يكجا مي روند اما
¤
بچه: بابا من كي اونقدر بزرگ مي شم كه هر كاري دلم خواست بكنم؟
بابا: پسرم هيچ كس تا حالا اينقدر بزرگ نشده!

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14