(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 12 ارديبهشت 1389- شماره 19634

حال نيكوكاران و بدكاران در قيامت تفسير سوره غاشيه



حال نيكوكاران و بدكاران در قيامت تفسير سوره غاشيه

مطلب حاضر، اثر منتشر نشده اي از استاد شهيد آيت الله مرتضي مطهري (ره) است كه استاد، در اين مطلب به تفسير آيات اول تا يازدهم سوره غاشيه مي پردازد.
ضمن تشكر از مسئولين انتشارات صدرا كه اين مطلب را در اختيار ما قرارداده اند اينك با هم اين تفسير را از نظر مي گذرانيم:
بسم الله الرحمن الرحيم
هل اتيك حديث الغاشيه . وجوه يومئذ خاشعه . عامله ناصبه . تصلي ناراً حاميه . تسقي من عين آنيه . ليس لهم طعام الا من ضريع. لايسمن و لايغني من جوع. وجوه يومئذ ناعمه لسعيها راضيه . في جنه عاليه . لاتسمع فيها لاغيه . (غاشيه 11-1)
سوره مباركه غاشيه است كه باز از سور مكيه قرآن است و مانند اغلب سوره هاي مكيه داراي آياتي است كوتاه كوتاه، در آهنگ انذار و بيم دهندگي و ناظر به انسان و گناهان انسان در دنيا از يك طرف و به آثار گناهان در آخرت از طرف ديگر. با استفهام و پرسش آغاز مي شود و مكرر گفته ايم كه استفهام يا الفاظي كه به صورت سؤال مطرح مي شود حالت ابتدايي اينها (يعني وقتي كه يك عنايت فصاحت و بلاغتي در كار نباشد) همان سؤال عادي است. سؤال عادي يعني يك كسي از كس ديگر چيزي را مي پرسد كه نمي داند، براي اينكه بداند. ولي اين در حال عادي است يعني يك سؤال ساده به اين صورت است. انسان به منظورهاي خاصي ]نيز از سؤال استفاده مي كند.[ گاهي مي خواهد يك مطلب را خيلي با قوت و نيرو وارد ذهن طرف كند. به جاي اين كه مطلب را به او القا كند مي خواهد از خود او اقرار بگيرد. يا مي خواهد تعجب او را برانگيزد. يعني منظور ، سؤال نيست كه از او جوابي بخواهد، منظور بيشتر اين است كه مثلا تعجب طرف را برانگيزد يا اقرار از او بگيرد. به عنوان مثال، در يك جلسه اي كه عده اي حضور دارند، ميان شما و يك نفر مجادله اي مي شود، بعد آن شخص بر خلاف انتظار از كوره در مي رود، حرفهايي را كه نبايد بزند مي زند. جلسه تمام مي شود. بعد شما در كوچه به يكي از حضار كه او هم در آن جا بوده مي رسيد و مي گوييد ديدي او با ما چه كرد؟ معلوم است كه او آنجا بوده و ديده، چشمهايش باز بوده گوشهايش هم باز بوده. ديده كه او چه كرده، و شنيده كه چه گفته است. انسان در حال عادي وقتي كه اين «آيا ديدي» را به صورت سؤال ذكر مي كند سؤال واقعي است. ولي در يك چنين حالي وقتي مي خواهد اظهارتعجب كند يا مي خواهد اقرار بگيرد يا مي خواهد اين حرف خودش را از زبان طرف بشنود، به صورت سؤال مطرح مي كند: ديدي چه گفت؟ ديدي اين آدم چه كرد؟
خطاب به پيغمبر اكرم است: هل اتيك حديث الغاشيه آيا داستان آن حقيقت فرا گيرنده به تو رسيده است؟ آيا داستان قيامت به تو رسيده است؟ مسئله اين نيست كه از پيغمبر سؤال كنند كه آيا به تو رسيده يا نرسيده، مسئله اين است كه تعجب هر شنونده اي را برانگيزند كه اين چه داستان بزرگي است؟ كانه اين داستان بزرگ آيا به گوشت خورده است؟ به ظاهر پيغمبر مخاطب است و در باطن همه انسانها: اي انسان آيا آن داستان بزرگ، داستان آن شيء فراگيرنده به تو رسيده است؟
قيامت، حقيقتي در برگيرنده
در اين جا از قيامت يا از حوادث قيامت به عنوان «غاشيه» نام برده شده است. غشيان به معني فراگيرندگي است كه در قرآن اين كلمه زياد به كار برده شده است به همين معناي در برگرفتن، احاطه كردن. دو عنايت در اين جا ممكن است باشد كه هر دو درست است. يكي اينكه ما در اين عالم دنيا هيچ روزي و هيچ زماني را نداريم كه در برگيرنده همه مردمها باشد. هميشه هر زماني يك عده كمي را در بر مي گيرد، باقي ديگر را نه. روزهاي گذشته، سال هاي گذشته و قرنهاي گذشته مردمي را در برگرفته بود كه مثلاً مردم زمان ما را در برنگرفته بود. قرن ما، ما را در برگرفته است، مردم گذشته و مردم آينده را در برنگرفته است. ولي همه اين متفرق ها در اين سلسله زمان، در قيامت در يك وضع حاضر ] قرار دارند،[ گذشته و آينده به گونه اي هستند كه آن ظرف همه مردم را در بر گرفته، اولين و آخرين را در برگرفته است. پس خيلي قضيه بزرگ است. او در برگيرنده است كه همه مردم، اولين و آخرين را يكجا در برگرفته است. گذشته ها و آينده هايي كه در دنيا گذشته و آينده بودند، اين گذشتگي و آيندگي از ميانشان برداشته شده است. اين يك معنا، كه در سوره اذا وقعت الواقعه و سوره هاي ديگر به آن تصريح شده است: قل ان الاولين و الاخرين. لمجموعون الي ميقات يوم معلوم (واقعه 05-94) اولين و آخرين، «جمع شده» و «گردآورده شده» در آن ميقات و ميعادگاه معين ]هست.[ پس، از اين جهت او غاشيه است.
قيامت، روز احاطه گناهان بر اهل عذاب
از يك جنبه ديگر هم آن روز براي عده اي از مردم غاشيه است و آن اين است كه گناهان اهل عذاب بر آنها احاطه مي كند، دور آنها را مي گيرد چون هر عملي كه انسان در اين دنيا مرتكب مي شود، چه خوب و چه بد، تجسم يافته آن را در آن جهان مي بيند يعني خود عملش را مجسم در آن جا مي بيند. مثل كسي كه فرزند توليد مي كند و اين فرزندان مي آيند دور و بر انسان را مي گيرند اعمال دور انسان را مي گيرد، با اين تفاوت كه كسي كه فرزند دارد يك يا چند فرزند دور او را مي گيرد اما اعمال انسان ميليون ها عمل دور انسان را مي گيرد. عمل هاي خير، آزادكننده و رهايي بخش انسان هستند، به منزله يك مركوب براي انسان اند و به منزله پروبال براي انسان اند كه انسان را پرواز مي دهند و به حركت در مي آورند. اعمال شر بر عكس، مثل يك عده فرزندان افليج اند كه بار دوش انسان هستند و بر انسان احاطه مي كنند و دور او را مي گيرند آنچنان كه ديگر منفذي براي وجود او باقي نمي گذارند.
در يك آيه قرآن مي خوانيم كه بلي من كسب سيئه و احاطت به خطيئته (بقره 18) آن كسي كه كسب گناه كرده است، اكتسابش همه گناه بوده و خطيئات و خطاياي او بر او احاطه كرده اند. ولي ما راجع به كارهاي خير تعبير «احاطه» نداريم. احاطه مانند اين كه كرم ابريشم مي تند و كار مي كند ولي به دور خودش مي تند، آنقدر به دور خودش مي تند و مي تند كه ناگهان در آن وسط، خودش خفه مي شود. گناهان انسان مثل حالت همين كرم ابريشم است، يعني مثل اين است كه انسان هر چه گناه مي كند مرتب دارد به دور خودش ديوار مي كشد اما ديوارهاي آتشين، تا آنجا كه آخرين منفذها را هم بر خودش مي بندد و ديگر راه بيرون آمدن ندارد.
در مورد جهنم آمده است كه و ان جهنم لمحيطه بالكافرين (عنكبوت 45) ولي در مورد بهشت نگفته اند كه بهشت محيط به ]مؤمنين[ است چون بهشت فضاي باز و آزاد است نه زندان، و جهنم است كه براي انسان زندان است. گناه، انسان را در زندان خودش محبوس مي كند ولي طاعت به منزله بال است، انسان را با خودش حركت و پرواز مي دهد.
دو گروه مردم در قيامت:
1- گروه اشقيا
در آن روز، آن روز غاشيه، آن روزي كه همه مردم را در يك جا گرد آورده و آن روزي كه گناهان اهل گناه بر آنها احاطه كرده است مردم دوچهره هستند. يعني مردم را در دو چهره و در دو قيافه و از نظر كلي در دو گروه خواهي ديد. گو اين كه گروه صلحا خودشان دو گروه هستند: گروه سابقين و گروه اصحاب يمين، ولي از يك نظر كه حساب بكنيم گروه سعدا يك گروه اند و گروه اشقيا گروه ديگري؛ گروه مردود شده ها و شكست خورده ها و گروه موفق ها. اما درباره گروه اول مي فرمايد: وجوه يومئذ خاشعه چهره هايي سرافكنده، خاشع، شرمگين، شكست خورده. اينها چه كساني و چگونه هستند؟ عامله ناصيه آيا اينها عمل نكرده اند يا عمل كرده اند؟ عمل كرده اند اما چه عملي؟ عملهايي كرده اند كه جز نصب يعني تعب و رنج و خستگي چيزي به آنها نرسيده. نتيجه اعمالشان فرسوده كردن خودشان است. عامله ناصبه عمل كننده هايي ناصب، در تعب، فرسوده، رنج كشيده، خسته شده، دست خالي از نظر كار خير. تصلي ناراً حاميه اينها مي رسند يا مي رسانند خود را (كه باز همان تجسم اعمالشان است) به آتشي حامي، داغ. هر آتشي داغ است، ما آتش سرد نداريم، اما مي خواهد بگويد كه اگر آن آتش با آتشهاي ديگر مقايسه شود اين آتش هاي ديگر بايد گفت آتش نيست، اينها آتش سردند آن، آتش گرم است. تسقي من عين انيه . تشنه است، كه خداوند انسان را با فطرت سيري ناپذير آفريده است كه سيراب نمي شود مگر به معرفت خدا، وصال حق، ذكر خدا و ياد خدا. ولي چون آنچه كه آشاميده اند حقيقت نبوده بلكه باطل بوده است، در آنجا از چشمه اي جوشان نوشانيده مي شوند. ليس له طعام الا من ضريع.
تغذيه روحي انسان از عمل خود
به كمك روايات از يك جهت و دلايل علمي از جهت ديگر، اين مطلب مسلم شده است كه آنچه در آن جهان هست جز مكتسبات اين جهان چيزي نيست. مثلا در مورد غيبت چنين فرمود (ظاهراً حديث نبوي است): الغيبه ادام كلاب النار غيبت خورش سگان جهنم است؛ يعني آن كسي كه امروز روحش دارد از غيبت تغذيه مي كند ]الان به صورت يك سگ جهنمي درآمده و دارد از اين مردار مي خورد.[ اين خودش يك حقيقتي است: انسان با هر عملي از اعمال خودش به نوعي روحا تغذيه مي كند. وقتي كه انسان دارد غيبت مي كند خيال مي كند كه دارد حرف مي زند و فقط به مخاطب تحويل مي دهد، حساب آن را نمي كند كه بيش از مقداري كه ديگري تحويل مي گيرد خودش تحويل مي گيرد.
در ]تفسير[ آيه سوره مطففين گفتيم كه انسان نسبت به عمل خودش، هم عامل است هم معمول. آدم خيال مي كند وقتي عمل مي كند او عامل و عمل كننده است و عمل معمول است يعني اين فاعل است و او مفعول، اين علت است و او معلول. قرآن مي فرمايد انسان هر عملي كه مرتكب مي شود، در همان حال كه او علت است و عملش معلول، عملش هم علت است و خودش معلول. يعني اگر او عمل را مي سازد عمل هم او را مي سازد. انسان از عمل خودش واقعا به نوعي تغذيه مي كند، يعني حرف زدن براي انسان نوعي چيز خوردن است، گوش كردن نوع ديگر چيز خوردن است، نگاه كردن نوع ديگر چيز خوردن است، فكر كردن نوع ديگر چيز خوردن است. تمام اينها غذا مي شود ولي نه غذاي جسماني، غذاي غير جسماني براي روح انسان. آن كسي كه غيبت مي كند همين الان به صورت يك سگ درآمده است و دارد گوشت ديگران را مي خورد. اين كه فرمود غيبت خورش سگهاي جهنم است يعني شخص غيبت كننده همين الان كه اينجا هست ]اين گونه است[، الان به صورت يك سگ جهنمي درآمده است و دارد از اين مردار مي خورد (ولا يعتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً)(حجرات21) همين الان دارد مثل يك سگ كه روي يك مردار افتاده است گوشت مردار را مي خورد. در قيامت هم همين است.
ولي يك چيزهايي هست كه انسان وقتي كه با آنها تغذيه مي كند زماني كه بيرون مي رود واقعا احساس مي كند كه نيرو گرفت، پر و بال پيداكرد. انسان وقتي كه از يك معلم يك درس ياد مي گيرد، يك حقايقي را ياد مي گيرد، حكمت عملي را ياد مي گيرد، حكمت نظري را ياد مي گيرد، مطلبي را مي شنود كه قلب او را روشن مي كند، زماني كه از آن جا بيرون مي رود حالتش درست حالت آدمي است كه قبلا گرسنه بوده و رمق نداشته و بعد يك غذاي مقوي خورده است (مثل كسي كه روزه هفده ساعته را گرفته، بعد موقع افطار رسيده و يك غذاي مقوي حسابي خورده، حس مي كند كه نيرو گرفته). با شنيدن اين گونه حقايق و وارد شدن اين امور در روحش واقعاً نشاط پيدا مي كند. يا وقتي كه انسان يك كار نيكي انجام مي دهد: عبادتي مي كند، قرآني مي خواند، دعايي مي خواند، قدم خيري براي مردم برمي دارد، خدمتي مي كند براي رضاي خدا، احساني مي كند، بعد احساس سبك بالي مي كند.
برعكس، آدم وقتي كه مدتي مثلا دو ساعت غيبت مي كند، در وقتي كه غيبت مي كند يك نوع لذت نفرت آوري هم دارد و يك لذت نفرت آوري مي برد (مثل اين كه وقتي انسان يك شيء بدبو را دارد مي خورد، هم لذت مي برد هم از بويش متعفن است) ولي بعد از دو ساعت كه كارش تمام مي شود بيشتر احساس ناراحتي و اضطراب مي كند. آن شبه غذاست. از آن نظر كه انسان مي خورد غذاست، از آن نظر كه اگر تا قيامت هم بخورد سير نمي شود بلكه گرسنه تر مي شود شبه غذاست. يوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزيد(ق03) به جهنم مي گوييم پر شدي؟ مي گويد هنوز هم هست؟ بدهيد. در اين راه ها انسان اين جور مي شود؟ خودش تبديل مي شود به يك جهنم. اينها غذاست چون انسان مي خورد، شبه غذاست چون در انسان سيري ايجاد نمي كند، هرچه مي خورد انگار چيزي نخورده، بلكه گرسنه تر مي شود و رنج بيشتري نصيبش مي شود.
لهذا مي فرمايد براي اينها در آن جا هم طعامي نيست مگر از ضريع. ضرع و مضارع و مانند اينها به معني «مشابه» است. ضريع در اين جا يعني چيزي شبه غذا. در عربستان يك نوع خار بوده است كه تلخ و بدبو بوده كه حيوان اگر از اينها مي خورد هيچ تغذيه نمي كرد، به آن مي گفتند ضريع، يعني چيزي كه شباهت به گياه دارد ولي خاصيت گياه را ندارد. آنچه كه در آن دنيا هست چون در اين دنيا اسم و لغت ندارد، قهراً يك لغتي كه شبيه و نظير آن باشد مي آورند. آنها هم غذا و طعامي ندارند مگر از چيزي كه شبيه غذاست، هم خوردني است هم سير نكردني، چون بعد مي فرمايد: لايسمن ولايغني من جوع تا آخر دنيا هم كه از آن غذا بخوري نه يك ذره چاقت مي كند و نه يه ذره گرسنگي ات را رفع مي كند. اينها برخي چهره هاست.
2. گروه سعدا
ولي چهره هاي ديگري نقطأ مقابل اينهاست: وجوه يومئذ ناعمه و چهره هايي در اين روز ناعم و نعمت زاست، نعمت و انعام و رحمت از اين چهره ها مي بارد. آن چهره ها هر مقدار سرشكسته و ناراضي و پشيمان بودند، اين چهره ها برعكس، راضي و خشنودند، لسعيها راضيه ولي به چه علت راضي است؟ اين رضايت از كجا پيدا شده؟ آيا قرعه به نامش اصابت كرده؟ نه، آنجا قرعه كشي نيست. آيا همين جور بي حساب، يك مرغ روي سرشان پرواز كرده، گفته اند روي سر هر كس نشست ]او غرق در نعمت مي شود و[ تصادفاً روي سر اين نشست؟ نه، اين حرفها نيست، بلكه لسعيها به دليل مساعي، به دليل اعمال، به دليل كوششهايي كه در دنيا كرده است (و ان ليس للانسان الا ما سعي (نجم 93) اين جا راضي و خشنود است، برعكس آن گروه اول كه عامله ناصبه بود. درباره اينها تعبير «سعي» كرده، درباره آنها تعبير «عمل». ولي آن جا مي گويد عمل ناصب، عملهاي خستگي آور و رنج آور. او هم عمل كرده ولي از عملش جز رنج نصيبش نشده، اين عمل كرده ولي از عمل خودش رضا و خشنودي نصيبش شده است. به اعمال خودش كه نگاه مي كند راضي و خشنود است كه ما وقت خودمان را تلف نكرديم، عمر خودمان را بيهوده صرف نكرديم.
اصل سعي و عمل
يكي از اصول قرآن مجيد اصل سعي و عمل است. آن آيه مي فرمايد: و ان ليس للانسان الا ما سعي. و ان سعيه سوف يري. از همه شايد واضح تر و روشن تر آيه سوره زلزله است كه مي فرمايد: يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم. فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره. و من يعمل مثقال ذره شرا يره (زلزله 8-6)
روزي كه مردم صدور مي يابند، صادر مي شوند، بيرون مي آيند، براي چه؟ براي اين كه اعمالشان به آنها ارائه داده شود. در نمايشگاه عمل، مردم احضار مي شوند. مي بينيد كه هرچندي يك بار نمايشگاهي تأسيس مي شود، مثلا نمايشگاه كتاب يا نمايشگاه آثار صنعتي تأسيس مي شود، مردم گروه گروه مي روند براي اينكه در اين نمايشگاه آثار ملت خودشان را ببينند يا در نمايشگاههاي بين المللي مي روند كه آثار ملتهاي ديگر را ببينند. گروه گروه مردم در آن نمايشگاه ها شركت مي كنند براي اينكه آثار و نتايج كارهاي ملتهاي مختلف را ببينند. قرآن مي فرمايد در آن نمايشگاه عمومي فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره. و من يعمل مثقال ذره شرا يره هر كسي به اندازه وزن يك ذره هم كار خير كرده در آن نمايشگاه مي بيند و هر كسي به اندازه وزن يك ذره هم كار بد كرده در آن جا مي بيند؛ ذره اي گم نمي شود.
در سوره مباركه اسراء مي فرمايد: من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا. و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا (اسراء 91 و 81)
هر كسي كه طالب فقط نقد باشد و بگويد ما اين حرفها را قبول نداريم، ما مي خواهيم چهار روزي اينجا بخوريم و بچريم و زندگي بكنيم، هر كسي كه فقط اين عاجل را بخواهد و آينده و دور را ناديده بگيرد ما قول نمي دهيم كه هر چه بخواهد حتما به او بدهيم ولي به هر كسي آن اندازه كه بخواهيم مي دهيم؛ دنيا را خواسته، ما هم روي حسابهايي براي هر كه بخواهيم هر اندازه بخواهيم مي دهيم؛ يعني اينجا قول قطعي نيست، اي بسا طالب دنيا كه به دنيايش هم نرسد. اما: و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا كسي كه عاقبت و آخرت را بخواهد (پس شرط اولش خواستن است) و سعي لها شرط دوم سعي و كوشش و عمل است آنهم حق سعي، آن اندازه كه بايد سعي و كوشش به خرج بدهد. شرط سوم هم ايمان است. اين سه تا اگر در شخص جمع شد خداي متعال تضمين كرده. اين جا ديگر نمي گويد ما نشاء لمن نريد بلكه مي گويد: اولئك كان سعيهم مشكورا تضمين مي كنيم و تخلف ندارد.
در بهشت، اشياء تابع اراده انسان است
حال اينجا مي فرمايد: لسعيها راضيه . في جنه عاليه در بهشتي عالي و بلند و بلندقدر، يعني چيزي كه براي شما قابل تصور نيست. لاتسمع فيها لاغيه در آنجا سخن بيهوده اي هرگز نمي شنوي (اين چهره ها نمي شنوند، يا تو نمي شنوي اي شنونده، اي مخاطب). از خصوصيات بهشت، گذشته از مسئله تجسم اعمال، اين است كه در آن جا خداي متعال به انسان يك اراده اي مي دهد و اشياء را تابع اراده انسان مي كند به گونه اي كه هر چه را كه بخواهد، برايش حاصل و موجود مي شود، يعني در آنجا با اراده خودش مي تواند اشياء را بيافريند.
حتي حديثي هست كه اين حديث در يك تعبيري است كه شايد براي بعضي اذهان سنگين باشد. نامه و خطاب مي رسد از خدا به اين بندگان به اين عبارت: از حي قيوم ناميرا به حي قيوم ناميرا، از خداي زنده اي كه قيوم است و آنچه اراده كند صورت مي گيرد و هرگز نمي ميرد، به انسان زنده ناميراي قيوم كه خدا به او اجازه داده كه هر چه بخواهد ايجاد شود، ايجاد بشود. تابع خواسته انسان است؛ آنچه را بخواهد از نعمت ها، ايجاد مي شود.
آنگاه آن نعمت هاي به اصطلاح شبيه نعمت هاي دنيايي را كه مردم در اينجا مي فهمند ذكر مي كند: در آنجا چشمه جاري، سريرهاي مرفوع: تخت هاي پوشيده (يا سرورآور و بهجت افزا) و بلندمرتبه يا بلند قرار داده شده، مقامات خيلي عالي و بالا، جام هاي نهاده شده (اكواب موضوعه) و مخده و بالش هاي رديف شده و فرش هاي گسترده شده، تمام اينها براي هر كه بخواهد موجود است.
نظام اين عالم، دليل آنچه كه در آن عالم است
بعد كه اينها را ذكر مي فرمايد، گويي بعضي افرادي كه مي شنوند برايشان عجيب مي آيد كه آيا اين همه نعمت مي تواند وجود داشته باشد؟ مي گويد نگاهي به دنيا بكنيد، همين هايي كه در دنيا وجود دارد نشانه هاي قدرت الهي و خواست الهي است: افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت اينها به همين شتر دقت نمي كنند كه چگونه آفريده شده، در وجود اين موجود چه نظام ها، چه حكمت ها و چه حساب ها به كار رفته است؟ و الي السماء كيف رفعت به اين آسمان نگاه نمي كنند، آسمان برافراشته شده، چگونه به اين رفعت قرار داده شده؟ اين همه ستارگان، اين همه اشياء همه آثار خلقت خداست. كوه ها را نمي بينند چگونه نصب شده و قرار داده شده اند؟ زمين را نمي بينند چگونه گسترده شده است؟ همه اينها هم با يك نظم و نظام معين است كه اگر يك ذره حساب ها كم و زياد شود اصلا عالم از هم مي پاشد. پس نظام اين عالم را ببينيد و تدبير الهي و حكمت الهي و علم الهي و اراده الهي و خواست الهي را در اين اشياء ببينيد، وقتي كه در اينجا ببينيد، تصديق شما آنچه ]را[ كه در آنجا هست، ساده تر خواهد بود.
پيامبر تذكردهنده است
فذكر انما انت مذكر. از اين جا مخاطب پيغمبر است: اي پيغمبر وظيفه تو تذكر دادن، متنبه كردن، بيدار كردن است. مكرر گفته ايم كه قرآن براي انسان قائل به يك فطرت الهي است يعني قرآن هميشه بر اين مطلب تكيه دارد كه در نهاد همه انسان ها يك حس خدايي وجود دارد. به پيغمبر مي گويد كه تو آن حس خدايي را در مردم بيدار كن. فذكر انما انت مذكر وظيفه تو تذكر دادن است، لست عليهم بمصيطر تو مسلط بر آنها نيستي يعني وظيفه تو اين نيست كه مردم را ]با جبر و زور به سوي دين بياوري.[ اگر مردم گوش نكردند و اطاعت نكردند تو مسئوليت آنها را نداري، اختيار آنها را به تو نداده اند و تو مسئول آنها بيش از اين كه مذكر آنان باشي نيستي. يك وقت يك نفر را به شكلي مسئول قومي قرار مي دهند كه ]به او مي گويند[ تو بايد آنها را ]به سوي اين دين[ بياوري، به جبر هم كه شده بايد آنها را بياوري. مي گويد نه، مسئله دين مسئله جبر نيست، مسئله بيدار كردن است. تو بايد به آنها تذكر بدهي، هر كس گوش كرد، كرد و هر كس گوش نكرد، نكرد.
فذكر انما انت مذكر. لست عليهم بمصيطر. الا من تولي و كفر. فيعذبه الله العذاب الاكبر. «الا من تولي و كفر» اگر استثناء از «فذكر انما انت مذكر» باشد معنايش اين است كه تو يك مذكر هستي و مردم هم همه به اين تذكر تو متذكر مي شوند مگر كساني كه آفت زده هستند، كساني كه به جاي اين كه رويشان را به طرف تو بكنند پشتشان را به طرف تو كرده اند، كساني كه كافر شده اند و روي فطرت خودشان را پوشانده اند؛ تذكر تو نسبت به آنها فايده ندارد. و اما اگر استثناء از «لست عليهم بمصيطر» باشد معنايش اين است كه تو وظيفه نداري كه با مردم به جبر و عنف رفتار بكني مگر آنها كه كافر ماجرايي كنند كه آنگاه ما به تو در آينده اجازه جهاد خواهيم داد. فيعذبه الله العذاب الاكبر كه خدا اين جور پشت كنندگان و كافر ماجراها و پوشانندگان روي حقيقت را عذاب خواهد كرد به يك عذاب بزرگتر. ان الينا ايابهم. ثم ان علينا حسابهم بازگشت همه مردم به سوي ماست و حساب همه مردم هم بر عهده ماست. و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين.
باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...
پروردگارا دلهاي ما به نور ايمان منور بگردان، به ما صلاحيت تذكر و تنبه عنايت بفرما، توفيق دوري و تجنب از معاصي به همه ما كرامت بفرما، توفيق طاعت و عبادت و انجام وظايف خودت به همه ما كرامت بفرما. پروردگارا اموات ما مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14