(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 12 ارديبهشت 1389- شماره 19634

حكايت ستارگان گزارشي از صد و نود و دومين برنامه شب خاطره
سفر به بهشت خون رزمنده ايراني در جام صدام!- قسمت چهارم



حكايت ستارگان گزارشي از صد و نود و دومين برنامه شب خاطره

عنبر اسلامي
سالن از جمعيت موج مي زند. نما هنگ زيبايي پخش مي شود كه همراه با پخش تصاويري از شهيدان 8سال دفاع مقدس بالاخص شهيد صيادشيرازي، شهيد لشگري، شهيد دخان چي است. (زماني كه شهيد دخان چي را براي خاطره گويي دعوت كرده بودند با آمبولانس و به حالت خوابيده از قم به تهران آورده بودند كساني كه خود زماني روايتگران جنگ بوده اند، حال خود روايت ديگران شده اند) كه حال و هواي بسيار معنوي و روحاني را به مخاطبين منتقل مي كنند. همه به احترام تصاوير شهدا سكوت مي كنند و بعضا صلوات مي فرستند.
¤¤¤
بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم
از آنان كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مصاف خطر كرده اند
بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم
هنوز يكي دوساعت مانده به شروع برنامه، محوطه حوزه هنري از جمعيت موج مي زند. براي من كه تقريبا سعي مي كنم در تمام برنامه شبهاي خاطره حضور پيدا كنم احساس مي كنم جمعيت هر ماهه بيشتر مي شود و جاي بسي اميد است كه نسل سوم بيشترين آمار را دارند.
شبهاي خاطره از دل جنگ شروع شد و در دل جنگ رشد كرد و اين برنامه مصادف با شب شهادت شهيد «مصطفي طياره» است. سابقه فعاليت او به زماني برمي گردد كه در سال 1357 سرباز بوده و به فرمان حضرت امام از پادگان فرار مي كند و پس از شروع جنگ از اصفهان به كردستان مي رود و بعد از 4 سال، به عنوان فرمانده سپاه پاسداران سنندج منصوب مي شود. وي مدتها با شهيد كاظمي و شهيد بروجردي در كردستان همرزم بوده است. از خانواده شهيد طياره هر 5 برادر درجبهه حضورداشتند و حتي پدر خانواده نيز در جبهه بوده است.
برنامه شبهاي خاطره اين ماه، يادواره اي است به مناسبت شهادت شهيد «مصطفي طياره» و شهيد «غلامعلي طياره».
¤¤¤
خاطره گوي اول كاك «ابراهيم ميكائيلي» از پيشمرگان كرد مسلمان و از ياران و دوستان نزديك مصطفي طياره است كه همواره در كنار ايشان بوده و در همه عمليات ها به همراه آن شهيد بزرگوار حضور داشته است. وي كه آن زمان نوجواني بيش نبوده و فرماندهي گردان «جندالله» را برعهده داشته است حال با لباس محلي خاص خطه كردستان به اين مراسم آمده بود. وي با لهجه كردي خاطراتش را اينطور بيان مي كند:
بنده خاطراتي كه از شهيد بزرگوار «مصطفي طياره» دارم اين است كه اين برادرمان بسيار دلسوز و با ايمان، عاقل و انقلابي بود و سركشي به خانواده هاي مسلمان كرد و رسيدگي به مشكلات مردم محروم اين خطه را در اولويت قرار مي داد. يادم مي آيد در يكي از روستاها كه ضدانقلاب آن روستا را گرفته بود ساعت 12 شب بود كه به همراه شهيد «مصطفي طياره» وچند تن از پيشمرگان كرد مسلمان عمليات را شروع كرديم و رفتيم بالاي كوه در ارتفاعات قرار گرفتيم و ضدانقلاب هم در همانجا در كنار ما قرارگرفتند و ما چون لباس كردي تنمان بود و آنان نيز مانند ما لباس كردي تنشان بود آنها فكر كردند كه ما از خودشان هستيم كه در آنجا درگير شديم و 14 تن از آنها از بين رفتند و 9 نفر را به اسارت گرفتيم. شهر در شب دست ضدانقلاب بود و هوا كه تاريك مي شد عملا ترددي در شهر نبود. موقع عمليات ها شهيد طياره خودش اولين كسي بود كه پيشاپيش ديگران حركت مي كرد و ما هرچه مي گفتيم شما نياييد قبول نمي كرد و مي گفت: نه وجود شما بيشتر مورد نياز است. شما به همه جا آشنايي داريد و بومي اينجا هستيد بيشتر بايد مراقب باشيد. شب ساعت 12 همه پيشمرگان را با خود مي برد و زماني كه عمليات تمام مي شد همه پيشمرگان را يك به يك تا در منزلشان همراهي مي كرد تا خطري آنها را تهديد نكند. خوب يادم هست زماني كه من تازه عقد كرده بودم گفت امشب بايد به عمليات برويم من هم گفتم هرچه خدا بخواهد همان مي شود و آن شب من با جان و دل به همراه او به عمليات رفتم و بعد از 2 روز آمدم. او فردي انسان، نجيب، نجيب زاده، مسلمان بود.
در طول زماني كه «ميكائيلي» درباره شهداي كردستان صحبت مي كرد بغضي سنگين برگلويش مي نشست و لحظاتي مكث مي كرد.
¤¤¤
راوي بعدي خانم «آقايي» از شهر اصفهان است كه در دوران دفاع مقدس درجبهه حضور داشته و خاطراتي هرچند كوتاه از شهيد «مصطفي طياره» در ذهن او باقي مانده است كه با هم مي خوانيم:
البته من خودم را قابل نمي دانم كه از مقام شهدا صحبت كنم. ما و تعدادي از خواهران و برادران در اواخر سال 1359 از طرف هلال احمر اصفهان به سپاه باختران معرفي شديم. براي يك مأموريت سه ماهه به سنندج و از آنجا به سقز رفتيم. در آن زمان من جواني 22 ساله بودم. به همراه ما تعدادي از معلمان آموزش و پرورش هم به بيمارستان براي كمك به مجروحان آمده بودند. اولين برخورد من با شهيد «طياره» به اين صورت بود كه من خيلي سعادت نداشتم در حضور ايشان باشم و توانستم يك بار ايشان را ببينم و آن هم زماني بود كه وي فرمانده سپاه سنندج بودند و شنيده بودند كه تعدادي براي كمك به مجروحان به بيمارستان سقز آمده اند و ايشان مي خواستند از نزديك با پرسنل بيمارستان آشنا شوند و در ضمن گزارشي از وضعيت بيمارستان و مجروحان نيز داشته باشند. من تا آن زمان ايشان را نديده بودم ولي شنيده بودم كه فرمانده سپاه است و وقتي ايشان را ديدم بر اثر كار و بي خوابي و خستگي ناشي از كار سن ايشان به حدود چهل ساله مي نمود درحالي كه بعدها فهميدم سن ايشان خيلي كمتر از آن چيزي بود كه نشان مي داد. چيزي كه برايم خيلي زيبا بود آن بود كه ايشان در يكي دوساعتي كه من با ايشان صحبت مي كردم و اخبار و اطلاعاتي را در زمينه مجروحان و خود بيمارستان به وي مي دادم، «شهيد طياره» تمام وقت سرشان پايين بود و به حرفهاي من گوش مي دادند و اين حكايت از وقار و نجابت ايشان مي كرد. گذشت تا زماني كه من براي مرخصي به اصفهان رفتم و وقتي كه دوباره به سنندج آمدم شنيدم كه ايشان شهيد شده اند. شهيد «مصطفي طياره» به حق پشتوانه محكمي براي نيروهايشان و براي ما بودند. يكي از معلمان آموزش و پرورش براي ما تعريف مي كرد زماني كه مدارس شهر سقز بسته بوده ايشان چقدر تلاش كردند كه مدارس را دوباره بازگشايي كنند و هرجا كه كمبود معلمي حس مي شد ايشان خودشان در آن كلاسها حضور پيدا مي كردند و به بچه ها درس مي دادند و حتي نمي گذاشتند يك روز مدرسه اي بدون معلم باشد. ايشان يكي از بهترين بندگان خدا بودند كه پا روي خواسته هاي خود گذاشته بودند و آمده بودند تا به مردم محروم كردستان خدمت كنند. اين چهارسال براي من دانشگاهي بود كه بهترين لحظه هاي زندگيم را در آن دوران سپري كردم. اما خاطره ديگري كه از آن دوران برايم باقي است اين بود كه سرباز مجروحي را به بيمارستان آوردند كه گلوله به گلوي او خورده بود و حالش بسيار بد بود و پزشكان از او قطع اميد كرده بودند و فكر مي كردند كه او شهيد شود. به زور نفس مي كشيد. به خاطر وخامت حال او ما زياد به آن اتاق مي رفتيم جالب اينجا بود كه هركسي به آن اتاق مي رفت بوي خوشي در آن اتاق شنيده مي شد و همه پزشكان و پرستاران از يكديگر سؤال مي كردند كه تو عطر زده اي همه مي گفتند ما نزده ايم. براي لحظه اي كه براي خواندن نماز به بيرون اتاق رفتم وقتي برگشتم شنيدم كه آن جوان شفا يافته و بلندشده و روي تختش نشسته است. همه دور او جمع شديم هركسي چيزي مي پرسيد ولي او نمي توانست حرف بزند و زبانش بند آمده بود و فقط سرش را بلند مي كرد و مي گفت خدا. و بعد از دو سه روز هم دوباره به جبهه رفت.
¤¤¤
در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش
تا نبض مرا تند كند با ضربانش
تقويم ورق خورد و كسي از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام و نشانش
پيشاني او روشني آينه و آب
بوي نفس باغچه مي داد دهانش
با آن همه انگار غمي داشت
از وادي تند نگاه نگرانش
يك زلزله سخت تكانيش نمي داد
يك شعر ولي ولوله مي ريخت به جانش
در واشد و او رفت همانطور كه يك روز
در واشد و پاشيد نسيم هيجانش
¤¤¤
راوي بعدي «سردار رستگارپناه»، جانشين معاونت بسيج ستادكل نيروهاي مسلح كه در آن زمان يكي از همرزمان شهيد «مصطفي طياره» بودند، خاطراتشان را اينطور بازگو مي كنند:
در22 بهمن ماه 57 صداي انقلاب اسلامي كه به گوش جهانيان رسيد دشمنان انقلاب اولين سناريوي خود را كه بهره برداري از مهره هاي سرسپرده و عناصر وابسته خود را درمقابله با انقلاب شروع كردند و يكي از اين حوادث، حوادث غرب كشور بود.
دقيقا بعداز پيروزي انقلاب اسلامي عصر روز 23 بهمن، حضرت امام فرماني را صادركردند كه هيچ كس مجاز به حمله به مراكزنظامي و امنيتي نيست و هركس كه سلاحي دارد بايد آن را تحويل بدهد. صبح حضرت امام پيام را دادند و فرداي آن روز، توسط حزب دمكرات به پادگان مهاباد حمله شد. تعدادي از افراد مقاومت كردند و گفتند رهبر انقلاب گفته اند كسي حق ندارد به مناطق نظامي حمله كند. البته در مركزيت هم گروههايي مانند مجاهدين خلق به جاي آنكه اسلحه هايشان را تحويل دهند به مراكز نظامي حمله مي كردند و سعي مي كردند اسلحه جمع آوري كنند و به جاي اين كه دست در دست رهبري و مردم بگذارند به پادگان ها و مراكز نظامي حمله مي كردند و اسلحه جمع آوري مي كردند. به مراكز نظامي و انتظامي در كردستان نيز حمله شد و تمام مراكز به استثناي چند نقطه كه مقاومت هاي شديدي در آنجا صورت گرفت ، ضدانقلاب نتوانستند آن مناطق را خلع سلاح كنند. چند نفر از افرادي كه از رژيم قبل در سيستم ارتش بودند در پادگان مهاباد قرارگذاشتند در آنجا جمع شوند و تشكيل جلسه بدهند. آنها قبلا نيروهاي خودشان را در آنجا آماده كرده بودند، اين چندنفر افراد نفوذي در پادگان را بستند و هركه را كه مقاومت مي كرد به شهادت مي رساندند و پادگان مهاباد را كاملا خلع سلاح كردند. تمامي سلاح و مهمات را بردند. در شهرهاي مختلف تعدادي از مردم و طرفداران انقلاب ايستادگي مي كردند در شرايطي كه درشهرهاي كردستان مردم مسلمان و حق طلبي كه رودر روي آنان مي ايستادند به بدترين نحو آنها را به شهادت مي رساندند. مقاومت ها ادامه پيدا كرد به گونه اي كه شهيد چمران آن موقع در شوراي عالي دفاع بود به منطقه آمد و در پادگان هاي مختلف از جمله پادگان سنندج كه مورد هجوم قرارگرفته بود آمد و موثرترين مدافع از پادگان سنندج شهيد «مصطفي طياره» بود. حركت در تمامي شهرها به گونه اي شروع شده بود كه مراكز نظامي، شهرباني و... يكي پس از ديگري سقوط كرده و فقط چند نقطه ثابت ماند. پادگان سنندج، پادگان سقز، پادگان بانه، قسمتي از ا پادگان اشنويه و پيرانشهر و قسمتي از پادگان اروميه ضدانقلاب نتوانستند به آنجا نفوذ كنند. تعدادي از پادگان ها كه سقوط كردند و به دست ضدانقلاب افتادند خبر به مركزيت رسيد و شهيد بروجردي وارد منطقه شد و همزمان تعدادي از نيروهاي اصفهان از جمله شهيد «صياد شيرازي» كه حوادث غرب كشور را شنيده بودند يك عده نيرو را آماده مي كنند براي اعزام به كرمانشاه و بعد كردستان. حركت آنها آنقدر سريع بود كه شهيد چمران و نيروهايش
تك تك شهرهاي كردستان را آزاد كردند و يك امنيت نسبي در شهرهاي غرب كشور بوجود مي آورند. ضد انقلاب در اينجا شكست بدي خورد. اين حادثه در زمان دولت بازرگان اتفاق مي افتد و درخواست هيئت حسن نيت را مي كنند. كه امام پيام مي دهند اين هيئت مجاز به نشست و مذاكره با گروههايي كه به مردم و پادگانها حمله كرده اند نيست. كه برخلاف سخنان حضرت امام اين هيئت با تمام گروهها مذاكره مي كنند كه امام مجدداً يك پيامي را به هيئت حسن نيت مي دهند كه جالب است كه در همين اسناد ارائه شده، شهيد طياره آن را امضا كرد و گزارش اعتراض آميزي به تهران مي دهد و مي گويد اين مذاكرات با حزب دمكرات كردستان انجام مي شود نه با مردم كه دراينجا مجدداً حضرت امام پيامي را به مردم كردستان مي دهند كه همين مسئله فشار مضاعفي را براي مردم كردستان بوجود مي آورد. در روستاهاي كردستان افرادي كه مقاومت مي كردند ضد انقلاب به آنها حمله مي كردند و آنها مجبور مي شدند خانه و كاشانه خود را ترك كنند و حتي ضدانقلاب نمي توانستند آنها را تحمل كنند و حتي خانه هاي آنان را به آتش مي كشيدند. حركت جديدي كه ايجاد شد دشمن با اسلحه هايي كه جمع آوري كرده بود، يك تجهيز قوايي را روي پادگان سنندج ايجاد كرد و عناصري همچون مصطفي طياره از پادگان كرمانشاه وارد سنندج شده بود مقاومت مي كردند و نمي گذاشتند پادگان سقوط كند و جالب است نيروهاي مسلمان كرد از پادگان دفاع مي كردند و اين حركت ادامه پيدا كرد و شهيد بروجردي در كرمانشاه آمد و مذاكرات كه داشت به نفع ضدانقلاب تمام مي شد، از پادگان كامياران شروع و تمام شهرهاي كردستان به تصرف نيروهاي ما درآمد. در باشگاه افسران سنندج، نيروهاي ما بيش از 22 روز درمحاصره كامل ضدانقلاب بودند. و ما در محل با نيروهاي شهيد صيادشيرازي و سرلشگر صفوي حركت كرديم و قبل از اينكه نيروها بخواهند از سنندج حركت كنند يك توافق نامه حسن نيت با گروههاي ضدانقلاب دمكرات و كومله نيز بسته شد مبتي بر حفاظت از يگاني كه براي تقويت بانه از ديواندره و واحدي از واحد تيپ قزوين و نيروي سپاه حركت مي كند اما در ورودي شهر سقز برخلاف آنچه گفته شده بود به آنها حمله مي شود و حدود 43 نفر از نيروهاي ما در آنجا به شهادت مي رسند ولي با مقاومت نيروهاي داخل پادگان روبرو مي شوند و وقتي جنازه اين عزيزان توسط ضدانقلاب جمع آوري مي شود همه جنازه ها مثله شده بودند. حركت شروع شد و شهرها يكي پس از ديگري توسط نيروهاي ما آزاد شدند.
كار عظيمي كه توسط شهيد بروجردي در كردستان صورت گرفت سازمان پيشمرگان كرد مسلمان بود و يكي از عناصر تشكيل دهنده اين سازمان شهيد «مصطفي طياره» بود. ايشان ارتباط بسيارخوبي با مردم كرد داشتند و به خانواده هاي آنان رسيدگي مي كردند و اكثر قريب به اتفاقات موثر ي كه در سازمان به وجود آمد بر اثر انديشه هاي بلند شهيد طياره بود كه نهايت تلاش خود را در سنندج انجام مي داد و سازماندهي بسيار خوبي در سنندج، سقز و ديگر شهرهاي كردستان انجام داد. توانمنديهاي ارزشي كه شهيد طياره داشت كه در همه عمليات ها پيشتاز بود و شجاعت و شهامت اين شهيد زبانزد خاص و عام بود و از نظر شجاعت و جسارت و ايمان الگوي بسيار خوبي براي نيروهايش بود كه همه مشتاقانه و عاشقانه در خدمت او بودند.
ايشان در زمينه مسائل فرهنگي نيز فعاليتهاي زيادي داشت. به طوري كه در كردستان چند دبيرستان بيشتر وجود نداشت كه با فعاليت مستمر ايشان امروزه ما در شهر سقز فقط 4 دانشگاه داريم كه اينها همه از فكر و انديشه والاي شهيد طياره حكايت مي كرد.
شهيد طياره و امثال او، خود را شناخته بودند، هدف را شناخته بودند و در اين راه و مسير جانشان را فداي رهبري و ميهن كردند. يكي از ويژگي هاي اين شهيد بزرگوار ايمان و اعتقاد به خدا وپرهيزكاري ايشان بود. انساني شب زنده دار كه درمنطقه غرب كشور كه سختي هاي خاص خود را دارد، شجاعت اين مرد ستودني بود. گاهي ديده مي شد كه ايشان سه روز خواب به چشمانشان نمي رفت و در تمام نمازهايش توفيق شهادت را از خداوند خواستار بود كه به خواسته اش كه همانا شهادت بود رسيد.

 



سفر به بهشت خون رزمنده ايراني در جام صدام!- قسمت چهارم

جابر عظيمي
اشغال پادگان دژ و ساخت كاخ صدام
با اهداي 2000 شهيد و با تبديل خرمشهر به خونين شهر و شكستن مقاومت تن در مقابل تانك، چنگال هاي خون آلود دشمن در پادگان دژ فرو شد. در محوطه اي از پادگان چشم هاي مان به طرف يك بناي مخروبه بتني خيز گرفت. روايت گر حماسه دفاع 34 روزه جنگ با اشاره به اين بناي بتني روايت كرد: اينجا سنگري بتني، معروف به كاخ صدام بوده است. وقتي خبر سقوط پادگان دژ به صدام رسيد، نيروي هايش را از بازديد پادگان خبر داد. براي ورود صدام به پادگان، بلافاصله، ظرف چهار روز، سنگري بتني با تمام تأسيسات و تجهيزات و مبلمان خاص-كه به كاخ صدام معروف گشت- بنا گرديد. ساخت كاخ به اين صورت است كه سقف آن از پنچ لايه متشكل است. اولين لايه، تيرآهن هاي 24 سراسري با پوشش گوني است. در دريف دوم، تراورس هاي روسي كار شده است. رديف سوم آن را تيرآهن هاي 20 سراسري با پوشش گوني تشكيل داده است و به همين ترتيب تا پنج لايه ادامه مي يابد. اين سقف بر ستون هايي عريض از بتن قرار گرفته و داخل آن به مبلمان مخصوص صدام مزين گشته و تمام اموري كه مربوط به يك ساختمان مجهز است در آن تعبيه شده است. بر روي سقف اين بناي بتني، تل بزرگي درست مي شود با تجهيزاتي كه به كوي ذولفقاري مشرف است. كوي ذوالفقاري تا دژ را مسيري 25 كليومتري پر مي كند. اين گونه ، هر تهديدي از سوي كوي ذوالفقاري كنترل مي شود. محل استقرار صدام و اياديش در پادگان به گونه اي طراحي شده كه از هر طرف، تهديد هرگونه جنگ افزار مهار مي شود. صدام هر از چند به اين مكان آمد و شد داشته است. در اطراف اين كاخ، مسيري زير زميني كشف شد كه به كاخ صدام راه مي برد. اين مسيري پوششي تا كاخ بوده و در مواقع تهديد وخطر، راهي براي گريز. سرهنگ وافي مي افزايد: اين ساختمان كه اكنون اين چنين تخريب شده، به صورت دست نخورده و سالم، توسط شبكه اهواز در فيلمي بنام «تصاوير گمشده» به كارگرداني آقاي صابري، ثبت و ضبط و موجود است. راوي اين برنامه هم، من(جناب سرهنگ وافي) و آقاي حيدري هستيم. اين بنا بعد ها تخريب شد. بنده به عنوان يك ايراني به تخريب اين بنا معترض و متأسفم. بنايي كه بالاترين سند تجاوز عراق است نابود شده است. «جئنا لنقبي» يك نيروي عراقي است و روي ديوار اين ساختمان با دست خط خودش نوشته بود كه «ما آمده ايم كه بمانيم». يك پاسدار، نگهباني براي مراقبت از اين ديوار مي گمارد كه از تخريب آن جلوگيري شود. درود بر او كه به خاطر اين حركت هوشمندانه مورد احترام است. اين بنا به عنوان يك سند تجاوز فيلم برداري و در سازمان ملل پخش و به عنوان سند تجاوز، صدام شناخته شد. تا يك دهه پيش، مردم براي تماشاي اين كاخ در دژ گرد مي آمدند. بعد، نمي دانيم چرا و چگونه و از كجا خراب شد و همه تجهيزات آن به يغما رفت.
دژ نمادي از خون خواري دشمن
حادثه اي در پادگان دژ واقع شده است كه مي توان آن را نمادي از خونخواري صدام محسوب كرد. جناب سرهنگ پوربزرگ مي گويد: صدام بعد از استقرار در دژ درخواست نوشابه ايراني مي كند.
آجودانش، نوشابه اي ايراني تهيه مي كند. صدام نوشابه را پس مي زند و مي گويد كه منظورم اين جنس نوشابه نبود. آجودان مي فهمد كه منظور فرمانده اش از نوشابه ايراني چيست و به سرعت خون سربازي مجروح درمنطقه را مي گيرد و داخل ليواني كرده وپيش كش صدام مي كند. صدام اين نوشابه - به تعبير خود ايراني - را لاجرعه سر مي كشد. اين صحنه، روايت اسراي شاهد اين منطقه بوده است. اين صحنه، دردآورترين صحنه از خون خواري يك دد دركسوت يك انسان است.
(صحنه، صحنه اي بس نمادين از خونخواري و زالو صفتي دشمن است. همچنانكه در نوشتار«سردار شهيد حسن باقري، اسطوره اي در انسانيت ورزي با دشمن گفته آمد،» حسن باقري اين خون را به دشمن مي بخشد؛ كه مي توان اين خون را در دل زندان ها و دخمه هاي مخوف زير زميني بر زمين ريخت، چنانكه استالين چنين كرد؛ و مي توان آن را لاجرعه نوشيد، آنچنانكه صدام چنان كرد؛ اما حسن باقري اين خون را به دشمن- هم آنجا كه درموقعيت اسارت بود و هم آنجا كه مجروح بود و حتي هم آنجا كه در ميدان نبرد مستقيم، مگسك سلاح هاي سبك و سنگينش را به طرف او نشانه رفته بود- بخشيد. اين است آنچه شلمچه و فكه و دهلاويه و طلائيه و... در خود نهان دارد و بايد استخراج شود).
صبحگاه دژ، زير چكمه هاي دژخيم
قدم در صبحگاه پادگان دژ گذارديم. منتظر بوديم تا روايت گر كوي عشق كه خود از عاشقان است قصه پر غصه اين صبحگاه را بگويد. جناب سرهنگ مي گويد؛ مكاني كه درآن ايستاده ايم ميدان صبحگاه پادگان دژ است. ميدان صبحگاهي كه صدام پس از سقوط دژ، درآن حاضر، و پرچم ايران پايين كشيده شده و متعاقب آن پرچم عراق بالا برده مي شود و مراسم صبحگاه تجاوز و خون خواري نيز درآن به انجام مي رسيد. سربازان و افسران ارتش بعث دراين جايگاه، در مقابل صدام رژه رفتند.
بعد از رژه، صدام سخنراني كرد و به افسرانش كلت و به سربازانش نيز ارتقا درجه هديه كرد. و فيلم آن نيز در سلسله برنامه هايي به نام «صوره من المعركه» توسط عراق در دنيا و درتمام كشورهاي عربي پخش شد. صدام به خاطر سقوط پادگان دژخرمشهر ميليون ها دلار ازكشورهاي عربي تشويقي و هديه دريافت كرد. آرزوي صدام اين بود كه پايش به خاك خرمشهر و پادگان دژ برسد و عقده هاي ديرين دشمني با اين دژ را بگشايد. وقتي كه دژ، با نثار شهدايي ديگر بازپس گرفته شد، نخستين دستور كار به پايين كشيدن پرچم عراق و اهتزاز پرچم ايران بود. مي گويند، صدام وقتي به صبحگاه نزديك مي شد درمحلي ساختمان هاي سازماني پرسنل پادگان را مشاهده كرد و پرسيد: اين ساختمان ها از آن كيست؟ گفتند كه اين ساختمان ها، ساختمان هاي مسكوني سازماني است كه متعلق به خانواده هاي نيروهاي كادر پادگان است.مي گويد: نبض پادگان دژ همين جاست و دستور تخريب آن را صادر كرد. طولي نكشيد كه تمام ساختمان ها با خاك يكسان شد.
مدفن دسته جمعي شهداي دژ
در 50متري ترابري پادگان دژ -همانجا كه گروه 19نفره مقاومت مي جنگيدند و حماسه مي آفريدند- يعني پشت ستاد
فرمان دهي پادگان، جناب سرهنگ به محلي اشاره كرد و مي گفت، اينجا مدفن دسته جمعي شهداي دژ است كه توسط دشمن دفن شده اند. مي گفت: من، براساس تحقيقاتم، هنوز بر اين باورم و به تفحص هم گفته ام و علائم را هم نشان داده ام كه پيكر پاك شهداي پادگان دژ - حتي تمام آن 19 نفر- اينجا دفن شده است. تفحص هم قول داد كه تا چند روز ديگر مي آيد و عمليات تفحص را شروع مي كند، كه نيامد.
روز دوم سفر:
راهنماي تيم
خورشيد روز دوم طلوع كرد در حاليكه آماده بوديم ردپاي تجاوز و دفاع را در جاده اهواز- خرمشهر تعقيب كنيم. خودروي گروه به طرف همين محور جهت گرفت. جناب سرهنگ عليرضا اسماعيلي راهنماي روز دوم سفر اين گروه خبري بود كه سن و جواني و طراوت و شادابي را در اين مناطق عملياتي فرسوده بود. پرانرژي، با كلامي نافذ، محكم و بي ترديد. آماده بوديم كه امروز نيز نقاط و مناطقي ديگر را كه شاهد درگيري هاي مرگبار بوده اند در كلام جناب سرهنگ جرعه جرعه ببينيم و بنوشيم و كوله هايمان را از حماسه هايي كه ارتش- به قول امام(ره) اين كلمه طيبه- خالق آن بوده است پر كنيم.
اشغال پادگان حميد
خودروهاي گروه با فشار بر پدال ترمز در پادگان حميد متوقف شد. به سرعت نگاهي بر گوشه و كنار آن انداختم. پادگان حميد، پادگان دژ را تداعي مي كرد. و تو حدس مي زدي كه اين پادگان نيز بايد از تبار پادگان دژ باشد و تمام حماسه هاي دژ را اين پادگان نيز در سوابق و اندوخته هاي خود داشته باشد. دوستان خبري گرد جناب سرهنگ اسماعيلي حلقه مي زنند. جناب سرهنگ مي گويد: در زمان گذشته ارتش در راستاي ماموريت خود يعني حفظ حدود و ثغور كشور در حاشيه مرزها پادگان هايي براي گردان هاي سوار زرهي احداث مي كند. پادگان حميد از جمله اين پادگان هاي مرزي است كه وظيفه شناسايي مداوم از منطقه را برعهده دارد. گردان مستقر در اين پادگان، گردان سوار زرهي 221 بود و هست. اين گردان، به محض شروع جنگ و فشار و پيش روي عراق، با همان سلاح هاي سازماني كه در اختيار يك گردان است، با انجام عمليات هاي تأخيري، حماسه هايي را رقم مي زند و به اين صورت هم از عراق تلفات مي گيرد و هم عمليات هاي عراق را كند و از دور تك مي اندازد و فرصتي مي سازد كه نيروهاي مقاومت جنگنده خود را به معركه دفاع برسانند.
اين پادگان به عنوان سمبل مقاومت مطرح است. گرداني كه در اين پادگان با دشمن وارد كارزار شده در برابر يك لشكر عراق ايستاده است و با خيل شهدايي كه تقديم كرده پيش روي دشمن را از سرعت انداخته است. در نهايت دشمن از سمت جفير ورود مي كند و پادگان حميد را تصرف كرده و وارد محور خرمشهر- اهواز مي شود. در اين مسير آب تيمور را پشت سر گذاشته تا 5 كيلومتري اهواز يعني دب حردان پيش مي آيد.
ادامه دارد

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14