(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 16 ارديبهشت 1389- شماره 19638

عوامل سقوط
احمق غيرقابل اصلاح
ولايت فقيه ضد استبداد
تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي ادب؛ ارثي جاودانه براي فرزندان
موانع تقرب به خدا



عوامل سقوط

قال الصادق(ع) لثمالي: اياك و الرئاسه ، و اياك ان تطأ اعقاب الرجال
امام صادق(ع) به شخصي به نام ثمالي فرمود؛ (در مسير زندگي از دو چيز بترس) يكي از رياست طلبي، و ديگر اينكه دنباله رو شخصيتها باشي.(1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ)
1- بحارالانوار، ج2، ص38

 



احمق غيرقابل اصلاح

حضرت عيسي(ع) فرمود: من بيماران مختلف را مداوا كردم و به اذن خداوند آنها را درمان نمودم. كورهاي مادرزاد و افرادي را كه مبتلا به بيماري پيسي هستند به اذن خداوند شفا دادم، ولي نتوانستم احمق را معالجه كنم. در اين هنگام شخصي از آن حضرت پرسيد كه مقصود از احمقي كه قادر به علاج و اصلاح او نيستيد كيست؟ عيسي(ع) پاسخ داد: مقصودم كسي است كه گرفتار خودپسندي است و فقط نظريه و عقيده خود را قبول دارد، كسي كه در همه موارد برتري را براي خود مي بيند و هيچكس را بهتر از خود نمي داند، و كسي كه در همه جا حق را با خود مي داند و هيچ جا حقي را بر خود ايجاب نمي نمايد، چنين شخصي، احمقي است كه راهي براي معالجه و درمان او وجود ندارد.(1)
ـــــــــــــــــــــــ
1- ميزان الحكمه، ح4393

 



ولايت فقيه ضد استبداد

پرسش: آيا ولايت فقيه را مي توان به معناي حكومت توتاليتر و ضدمردمي تفسير نمود؟
پاسخ:
بحث مفهومي
اگر واژه هاي «ولايت فقيه» و «توتاليتر» را مورد توجه قرار دهيم آنگاه اذعان خواهيم كرد كه نه تنها ولايت فقيه به حكم توتاليتر تفسير نخواهدشد كه برعكس دقيقا در راستاي مصالح عاليه مردم و در جهت حفظ منافع عموم نيز قرارخواهدگرفت. در فرهنگ سياسي توتاليتر به معناي كل گرا و يكه تاز و توتاليتاريسم به مفهوم حكومتي است كه مي خواهد همه جنبه هاي حكومت را در اختيار خويش قرار دهد. 1 دائره المعارف بين المللي علوم اجتماعي بعضي از ويژگي هاي حكومت توتاليتر را عبارت مي داند از غيرقابل پيش بيني بودن، تفسير دل بخواهي داشتن از ايدئولوژي رسمي، كاربرد گسترده خشونت سازمان يافته و اعمال زور براي به زير سلطه درآوردن مردم2. هدف رهبر توتاليتر سركوبي هرگونه نهادي دربرابر خود است و لذا هيچ گاه خود را مقيد به نهاد قانون نمي داند. يعني اساس نظام توتاليتر بر بي قانوني است. 3 درمقابل واژه ولايت كه به معناي به هم پيوستگي و اتصال براي نيل به هدفي واحد مي باشد،4 در نقطه مقابل توتاليتر قرار مي گيرد زيرا در واقع حاكم اصلي در نظام اسلامي خدا و قانون الهي است5 نه شخص فقيه. ولي فقيه تنها مجري احكام الهي است. خداوند خطاب به پيامبر(ص) مي فرمايد: «لتحكم بين الناس بما أراك الله»6 تو مبعوث شده اي تا در بين مردم حكومت كني ولي نه به ميل خود بلكه آن طوري كه خدا مي خواهد. وظيفه ولي فقيه تحكيم و تقويت جامعه اسلامي است و به چيزي جز تامين منافع و مصالح مردمي (نه شخص) در چارچوب قانون الهي نمي انديشد چيزي كه تجربه تاريخ آن را ثابت كرده است. وقايعي چون ماجراي تنباكو و فتواي ميرزاي شيرازي جريان انقلاب اسلامي و قطع شر اجانب از كشور و موارد بسيار ديگر در همين دهه هاي اخير شاهد بر اين مدعاست.
تضمين سلامت نظام ولايت فقيه
شايد سؤال شود كه، درست است تاكنون چنين بوده ولي از كجا معلوم كه اين وضع درآينده هم ادامه يابد يعني چه تضميني وجود دارد كه ولي فقيه به يك حاكم مستبد و توتاليتر تبديل نشود؟ در جواب گفته مي شود چنين فرضي دراين مسئله محال است زيرا ولايت فقيه تا زماني است كه به اين نقطه و مرز استبداد نرسيده باشد و الا مشروعيت و ولايت او خود بخود ساقط خواهدشد چون از جمله شرايط ولي فقيه، فقاهت، عدالت و داشتن مديريت لازم است. اساس فقاهت و عدالت در تضاد با استبداد است. اقتضاي فقاهت اين است كه فقيه اسلام شناس بوده و كشور را براساس احكام الهي اداره كند نه براساس آراء غيرخدايي (خواه رأي خود يا ديگران). عدالت سبب مي شود تا وي خواسته هاي نفساني خود را در اداره نظام اسلامي دخالت ندهد و در پي جاه طلبي و دنياگرايي نرود. درنظام اسلامي فقيه برخلاف يك حاكم توتاليتر، تافته اي جدابافته نيست كه فوق دين و قانون الهي باشد بلكه او تنها يك مجتهد توانمند دين است و هرچه را كه از مكتب وحي درك مي كند به جامعه اسلامي دستور مي دهد و خود نيز مكلف است به آن عمل كند و هرگاه حاكم اسلامي فاقد اين ويژگي ها شود ولايت او ساقط مي شود. 7 حضرت امام(ره) درسال 1358 ضمن رد شبهه خودكامه شدن حكومت با توجه به اصل ولايت فقيه و در پاسخ به كساني كه طرح اين اصل قانون اساسي را زمينه ساز انحصاري كردن حكومت و استبداد مي دانستند فرمودند: «ولايت فقيه چيزي است كه خداي تبارك و تعالي درست كرده است... شما از ولايت فقيه نترسيد، فقيه به مردم زورگويي نمي كند. اگر فقيهي بخواهد زورگويي كند ديگر ولايت نخواهد داشت... كار ولي فقيه نظارت بر دستگاهها و امور است...»8 علاوه بر اين ها طرق قانوني مختلفي هم براي جلوگيري از استبداد در قانون اساسي را پيش بيني شده است. كار مجلس خبرگان كه آحاد آن توسط مردم انتخاب مي شوند ناظر به وظايف رهبر است.9 به راستي اگر منصفانه قضاوت كنيم به راحتي مي توانيم آثار حاكميت ملي، آزادي و مردم سالاري ديني را چه در انتخاب و چه در عزل رهبر و ولي فقيه درنظام اسلامي مشاهده كنيم. قانون اساسي شرايط سخت و سنگيني براي مقام فقاهت در نظر گرفته كه در صورت سلب آنها، وي را از جايگاه ولايت ساقط نمايد. 01به اين ترتيب هرگز نبايد تصور كرد كه ولايت مطلقه فقيه به معناي ولايت بي قيد و شرط و بدون ضابطه فقيه است كه بخواهد بدون درنظرگرفتن معيارهاي مكتب اسلام و مصلحت عمومي كاري انجام دهد .اعمال و رفتار ولي فقيه برخلاف حاكم توتاليتر كه قابل پيش بيني نمي باشد، دقيقا در چارچوب قوانين و مقررات الهي است. او هرگز نمي تواند حكمي سليقه اي و از روي هوي و هوس صادر كند. ولي فقيه در جامعه اسلامي برخلاف حاكم توتاليتر قدرت و مشروعيتش را از خدا و رسول مي گيرد نه اين كه به سان يك حاكم توتاليتر، با زورگويي و خودكامگي به قدرت رسيده باشد و يا بخواهد با خشونت و اعمال زور، تحكم و تسلط خود را بر مردم حفظ نمايد. و اساساً چگونه مي توان ولي فقيه را با حاكم توتاليتر يكي دانست در حالي كه اصولا دين اسلام سدي دربرابر استبداد و خودكامگي است. اما ويژگي حاكم توتاليتر اين است كه او هيچ مركز مقاومتي را دربرابر خود برنمي تابد و لذا حكومت هاي توتاليتري در طول تاريخ نظير فاشيسم در ايتاليا و نازيسم در آلمان، سعي درتضعيف يا براندازي مذهب داشته اند.
پي نوشت ها:
1. توتاليتاريسم و سلطه گرايي، انتشارات پژوهشگاه علوم اسلامي، توس، ص01-9.
2- همان، ص03-21.
3-همان، ص04.
4-آيت الله خامنه اي، ولايت، دفتر حزب مركزي جمهوري اسلامي، ص51.
5-قانون اساسي، اصل45.
6- نساء/ 105
7-جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت، قم، نشر اسراء. .1378 ص482-480
8- صحيفه نور، ج01، ص72تا92.
9- رجوع شود به اصول 109، 111 و 142 قانون اساسي.
01- همان، اصل .111

 



تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي ادب؛ ارثي جاودانه براي فرزندان

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
در بخش پيشين درباره محيط هايي كه انسان در آنها ساخته مي شود و رابطه ها در آن محيط ها محبتي است سخن گفته شد و اينكه غيرت هم از محبت نشأت مي گيرد و همان محبت موجب مي شود كه شخص غيور، چه نسبت به خودش، چه نسبت به آن كساني كه تحت نظر او در آن محيط هستند نقش سازندگي داشته باشد. همچنين گفته شد اولين محيط كه قوي ترين رابطه محبتي در آن است، محيط خانوادگي است و بالاترين رابطه هم، رابطه ميان پدر و مادر در ارتباط با فرزندان است كه نقش سازندگي دارد.
استاد اشاره اي داشتند به اينكه فرزند براي والدينش ميراث است و ادامه وجودي پدر و مادر در اين نشئه به شمار مي رود و بقاء والدين به بقاء اوست. ازطرفي هم فرزند امانتي الهي است. در دومين قسمت، استاد ادامه بحث مربوط به اهميت ادب در تربيت فرزند را پيگيري مي كنند كه با هم آن را ازنظر مي گذرانيم.
ادب، سازنده شاكله وجودي انسان
معمولاً وقتي ارثيه گفته مي شود، مي روند سراغ مال! حال اينكه اگر امر دائر بشود به اينكه در دست فرزند چيزي بماند و باقي باشد بهتر است يا مثل مال فاني؟ در اينكه اگر ارث فاني شود به درد نمي خورد، شبهه اي نيست. باقي باشد بهتر است. بقاء هم، نه به اين معنا كه تا در دنياست باقي بماند؛ بلكه در تمام نشئات وجودي- چه نشئه دنيا، چه نشئه برزخ و چه آخرت- باقي باشد. چيزي به او ارث بدهي و براي او بگذاري كه وسيله سير او در اين نشئات باشد. حضرت امام صادق(ع) در باب آنچه كه براي فرزند به ارث گذاشته مي شود فرمودند: «ان خير ما ورث الاباء لابنائهم الأدب لا المال فان المال يذهب و الأدب يبقي(كافي/8/150) «بهترين چيزي كه پدران براي فرزندان به ارث مي گذارند، ادب است نه مال. چراكه مال از بين مي رود و ادب باقي مي ماند.» امام صادق(ع) فرق مي گذارد بين مال و ادب. بهترين چيزي كه پدران براي فرزندان به ارث مي گذارند ادب است نه مال، بعد علت را هم خيلي روشن بيان مي فرمايند: مال از بين رفتني است، اما ادب از بين نمي رود.
چرا مال از بين رفتني است و ادب باقي مي ماند؟ زيرا ادب شاكله وجودي و روحي انسان را مي سازد و به آن شكل مي دهد. وجود برزخي ما هم تا قيامت، همان شاكله وجودي است.
شاكله وجودي هر فردي كه ظاهراً شبيه انسان است، ممكن است انسان نباشد. باطن او راكه تو نمي بيني! چشم برزخي تو باز نشده است تا بفهمي در باطن او چه هست! باطن هركس شكل خاص خودش را دارد.
ممكن است باطن انسان يك گرگ درنده اي باشد. البته با مرگ، چشم برزخي آدمي باز مي شود: «فبصرك اليوم حديد(ق/22)» امروز چشمت تيزبين شده است يعني حقيقت همه چيز را مي بيني. آن موقع است كه انسان مي بيند وضعش چگونه است. وقتي از اين عالم دارد مي رود مي فهمد انسان مي رود، يا يك حيوان مي رود. راجع به قيامت هم در قرآن مي فرمايد: «و اذا الوحوش حشرت(تكوير/5)» «و هنگامي كه حيوانات وحشي برانگيخته مي شوند.»
پس ادب شاكله وجودي هر انساني را مي سازد. حالا اگر تعبير مي كنم به انسان، مسامحه است. بايد بگويم هر شخص. اين ادب است كه موجب مي شود شخصي به شكل انساني الهي بشود. يعني ملكات الهي پيدا كند.
نقش پدر و مادر
در الهي شدن فرزند
در اينجا اين مسئله مطرح مي شود كه: نقش پدر و مادر در اين مسئله چيست؟ آن كساني كه پرورش دهنده انسان هستند- يعني والدين- چه نقشي در الهي شدن فرزند دارند؟ چون اولين محيط كه مي خواهد انسان را بسازد اينجاست. منشاء غيرت آنها محبت است و غيرتشان هم غيرت حيواني نيست. غيرت انساني و الهي است، بعد معنوي انسان است.
اگر والدين مي خواهند فرزند از نظر باطن، صورتي الهي و انساني پيدا كند، بدانند اين امر از همان تربيتي كه آنها مي كنند، تحقق مي يابد. درباره نقش والدين تعبيراتي وجود دارد كه همه اينها برگرفته از معارف ماست مانند اينكه نقش والدين بسان نقش دهقان است. اما با تفاوت هايي! زارع هم بايد زمين را شخم بزند و آماده كند، هم بذر بپاشد يا نشا كند و بعد هم آبياري بكند تا آرام آرام، محصول برسد و ثمر دهد. والدين هم نقش زارع و دهقان را دارند اما به يك معنا خيلي آسان تر، شايد اين تعبير را تا به حال نشنيده باشيد كه تربيت براي والدين خيلي آسان تر است نسبت به كاري كه زارع و دهقان براي محصولش انجام مي دهد، نه سخت تر! زارع بايد سه كار بكند: هم بايد زمين را شخم بزند و آماده كند، هم بذر را بپاشد، هم آبياري كند. بعد بنشيند دستش را روي هم بگذارد ببيند ثمري مي گيرد يا نه. ولي درمورد تربيت طفل لازم نيست دو كار اول را بكني، يك كار بكن. چون ازنظر زمين، زمين آن طفل آماده است، هيچ شخم زدن نمي خواهد. در روايتي علي(ع) به اين مضمون فرمودند كه بچه اي كه تازه در دامن تو چشم باز كرده، صفحه روح او، قلب او، پاك است. هيچ سنگ و كلوخي در آن نيست. اتفاقاً سريع هم اثر مي گذارد. هم سريع است و هم عميق. هر دو در تعبير حضرت وجود دارد.
بذر هم لازم نيست تو بپاشي، بذر آن را خدا پاشيده است. بذرش همان عقل عملي است. تمام اموري كه از ديدگاه عقل ما حسن است يا قبيح، همه اينها را مي داند. اما به صورت بالقوه است، استعداد است. تو فقط اين را در طفل به فعليت برسان. يعني اينكه تو فقط بايد آبياري بكني. زمين آماده است، نشا را خدا كاشته است، بذر را پاشيده است. تو مي تواني خيانت نكني؟!! مي تواني جنايت نكني؟!!
ادب، آب حيات تربيت انسان
حرف اين است كه اي پدر و مادر! فقط آب بده! حال مي گويم كه آب دادن يعني چه. علي(ع) فرمودند: «ان بذوي العقول من الحاجه الي الأدب كما يطما الزرع الي المطر(غررالحكم/35)» «نياز ذوي العقول به ادب مانند نياز كشتزار است به باران.» اين عقل، عقل نظري نيست، عقل عملي است. همه انسانها احتياج به ادب دارند، اما مي داني ادب براي آنها مثل چه مي ماند؟ احتياجشان مثل اين است كه زرع احتياج به باران داشته باشد، نقش ادب مانند نقش باران و آب است.
والدين بايد فقط كاري كنند كه عقل عملي طفل، به فعليت برسد. به فعليت برسد يعني چه؟ يعني عقل عملي را كه جنبه استعدادي دارد و به صورت بالقوه است، شكوفا كنند.
ادب يعني شكوفايي عقل عملي
لذا در رواياتمان داريم كه والدين بايد به او شكل بدهند و در او ملكات ايجاد كنند. چگونه ملكه را براي او درست مي كنند؟ علي(ع) اين تعبير را مي فرمايد كه: «الادب صوره العقل (همان، ص247» «ادب صورت عقل است.»
مراد عقل عملي است. يعني آن بذرها بايد به فعليت برسد، ادب آنها را به فعليت مي رساند. ما در بحث هاي طلبگي خودمان مي گوييم فعليت شيء به صورت شيء است. نقش ادب اين است كه آن چيزهايي كه در مكنون طفل نهفته است را آشكار مي كند و به فعليت مي رساند. چه در بعد انساني او، چه در بعد الهي او. «كل مولود يولد علي الفطره » (بحار/3/972) «هر طفلي بر سرشت الهي بدنيا مي آيد.»
تربيت از دو طريق سمعي و بصري
بنابراين، تو اگر مي خواهي چيزي براي او به ارث بگذاري، يك چيزي را انتخاب كن كه در تمام نشئات وجودي اش از آن بهره بگيرد و آن تربيت است. تربيت مانند مسئله زراعت است. اما با اين تفاوت كه خيلي آسان تر از آن است. اين زمين شخم زدن نمي خواهد، بذر پاشيدن نمي خواهد، نشا كاشتن نمي خواهد. خدا كاشته است. تو خرابكاري نكن! فقط آن را آب بده! حالا با چه چيزي آب بدهي؟ تربيت از دو طريق سمعي و بصري است.
ملكات ما بر اثر تكرار ايجاد مي شود. هنگامي كه بچه به دنيا مي آيد، از نظر دروني اين گونه است كه يك قوه حافظه دارد (اتاق بايگاني). هرچه به او بگويي و هر چه ببيند، سريع مي برد و در اتاق بايگاني اش مي گذارد. سرعت گيرندگي اش زياد و عميق است. وقتي هم رفت آنجا، به اين زودي بيرون نمي آيد. وقتي كه اين كار تكرار شد، به صورت ملكه در مي آيد و شاكله او را تشكيل مي دهد.
شاكله وجودي، معنايش اين است كه ملكات، از دو راه سمعي و بصري شاكله وجودي و دروني انسان را تشكيل مي دهد.
ما در رواياتمان داريم كه بچه وقتي به دنيا آمد، مستحب است همان روز اول، در گوش راست او اذان گفته شود و در گوش چپ او اقامه. يعني اولين صورت و آهنگي كه از راه سمع و گوش به او مي رسد، توحيد و نبوت و... باشد. اين در روز اول مستحب است. مي گويند تا قبل از اينكه ناف او بيفتد كه معمولا حدود ده روز طول مي كشد اين كار مستحب است و اين از طريق سمع است.
روايتي از امام باقر(ع) و هم از امام صادق(ع) است كه فرمودند: «اذا بلغ الغلام ثلاث سنين يقال له سبع مرات قل: لااله الا الله ثم يترك (بحار/85/131). «بچه وقتي به سه سالگي رسيد به او هفت مرتبه اينگونه گفته شود كه: «بگو: لااله الاالله» سپس رها شود»
وقتي بچه به سن سه سالگي رسيد يعني دو سالش تمام شد، مي خواست وارد سه سال بشود و معمولا بچه زبان باز مي كند كه مي تواند كلمات را بگيرد و ادا كند- «بلغ» يعني مي رسد به اينجا- به او كلمه توحيد را بگو و هفت بار هم بگو. چرا هفت بار؟ براي اينكه اين كلام با تكرار، ملكه او بشود و يادش نرود.
تاثير مخرب صداهاي شيطاني بر تربيت كودكان
معارف ما اين است. انسان الهي بساز، از همان كوچكي، از روز اول، كلام الهي به گوشش بخورد. آهنگ الهي را بشنود نه آهنگ شيطاني را. واي به حال آن جامعه اي كه اطفال آن به آهنگ شيطاني معتاد بشوند. به خدا قسم اگر مي گفتند اين آهنگ هاي شيطاني استحباب دارد، اينگونه اصرار نمي بود. مي فهميد چه داريد مي كنيد؟ دشمنانتان دارند به اهدافشان مي رسند.
نقش اعمال ديداري
در تربيت فرزند
راجع به اقدامات ديداري، در روايات آمده كه وقتي كودك شش سالش تمام شد ومي خواهد وارد هفت سال بشود، اينجا مقتضي آموختن را دارد. قبل از هفت سالگي بحث گفتار بود، اينجا بحث اعمال است. در يك روايتي پيغمبر اكرم فرمودند: «علموا اولادكم الصلاه اذا بلغوا سبعا» فرزندتان را آنگاه كه به هفت سالگي وارد مي شوند نماز بياموزيد.
شس سال او كه تمام مي شود و وارد هفت سال مي شود، جنبه ديداري و رفتاري دارد. به پدر و مادر مي گويد: نماز را بخوان و به او اين عمل را بياموز! بحث آموزش رفتاري است نه گفتاري.
مي فرمايد بعد از آموزش عملي رهايش نكن، بيا سراغ آموزش گفتاري. ايستادي نماز خواندي، به او بگو: مرا نگاه كن! به اين مي گويند نماز. باباجان نماز مي خوانم، نگاه كن!
كم كم اين عمل تو را ياد مي گيرد. دراين سنين سريع ياد مي گيرد و گيرنده اش بسيار قوي، سريع و عميق است و فورا به حافظه مي برد. حافظه هم اتاق بايگاني است. آن را در اتاق بايگاني اش نگاه مي دارد. قشنگ عكسبرداري مي كند و فيلم مي گيرد.
تاثير تاكيد وتكرار با روشهاي صحيح در تربيت
اين عمل را كه آموزش دادي، باز هم رهايش نكن، دوباره بيا سراغ اقدامات گفتاري. يك روايت از علي(ع) است كه فرمود: «ادب صغار اهل بيتك بلسانك علي الصلاه والطهور» (مجموعه ورام/2/551) كودكان خانواده ات را با زبانت به نماز و وضو تربيت كن.
اگر مي خواهي بعد معنوي او را بسازي، بدان كه با تكرار ملكه مي شود. تربيت خيلي ظرافت دارد. برخلاف آنچه همه مي گويند اين مباحث خيلي مشكل نيست، ولي به نظر من از نظر مباحث علمي ظرافت دارد و ظرافتش اين است كه دراين سنين كه داري عملا به او آموزش مي دهي، و بعد هم لفظاً روي آن تاكيد مي كني، مواظب باش يك وقت روشي غيرالهي و غيرانساني به كار نگيري- نعوذبالله- با خشونت رفتار نكني! وگرنه بري مي شود از هرچه دين است. اگر به اين نحو باشد دلالت بر جهالت تو است.

 



موانع تقرب به خدا

¤ محسن حيدرزاده
تلاش انسان براي رهايي از كمبودها و متاله شدن، معنا و مفهومي جز تقرب الي الله ندارد. هر انساني با خودسازي و تزكيه نفس بر آن است تا از نواقص برهد و كمالي را درخود ايجاد كند. دراين راه همواره با مشكلاتي از درون و بيرون مواجه است كه اجازه نمي دهد به سادگي كمبودها را برداشته و رنگ خدايي بگيرد.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا موانع تقرب به خدا يعني علل وعواملي كه نمي گذارد تا انسان رنگ خدايي يافته و صفات الهي را در خود فعليت بخشد و درمقام عبوديت ربوبي قرارگيرد، بيان دارد و راهكارهاي رهايي از اين موانع را براساس آموزه هاي قرآني تبيين كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
چيستي تقرب
هر انساني مي كوشد تا از نقص رهايي يابد و به كمال دست يابد، زيرا هنگامي كه به خود مي نگرد موارد و مصاديق بسياري از كمبود را در خود مي يابد كه به وي اجازه كمتري براي حركت و عمل و يا بهره گيري از دنيا و مواهب و نعمت هايش مي دهد. اين كمبودها و نواقص از آن جايي كه دروني و ذاتي وي است، بسيار سخت تر است و ناراحتي آن دايمي تر مي باشد. از اين رو هرگاه به خود مي نگرد از ديدن آن رنج مي برد.شايد عامل بسياري از خودسري ها و افسردگي ها، همين ديده شدن نواقص و كمبودها و عدم امكان رهايي از آن به طور مطلق درنظر برخي از افراد باشد؛ زيرا شخص نسبت به نواقص دوگونه ممكن است واكنش منفي نشان دهد: يا به قول خودش بي خيال همه چيز شده و خود را با همه اين نواقص و ناتواني ها بپذيرد و حتي اين نواقص و كمبودها را كمال انسانيت بداند و درمسير آن گام بردارد و يا آن كه نواقص و كمبودها را نپذيرد و به سبب عدم شناخت درست از خود وتوانايي ها و سازوكارهاي سرشته در ذات براي رهايي از آن دست از تلاش و كوشش بردارد و در گوشه اي عزلت گيرد و دچار افسردگي و پوچي و درنهايت خودكشي دربرخي موارد شود.
اين درحالي است كه بسياري برخلاف اين دو گروه با شناخت خود و توانايي هاي سرشته در ذات خويش، واكنشي مثبت از خود بروز و ظهور مي دهند، تا اين گونه در حد توش و توان، به پوشاندن و يا از ميان بردن كمبودها و نواقص بپردازند. لذا بسياري از كمبودهاي خويش را جبران كرده و درمسير كمالي گام برمي دارند.
مؤمنان از جمله انسانهايي هستند كه به هستي و آفرينش، نگرش مثبتي داشته و بر اين باورند كه انسان ها نه تنها داراي نواقص و كمبودهايي هستند بلكه مي دانند كه داراي توانايي هايي نيز مي باشند كه مي تواند آنان را از اين نواقص و كمبودها برهاند و درمسير كمالي قرار دهد، به گونه اي كه پس از دستيابي به اين كمالات و رهايي ازاين نواقص، مي توانند به سعادت و خوشبختي با دو عنصر اساسي و كليدي آن يعني آسايش و آرامش دست يابند.
از نظر آنان، انسان نسخه اي از خداوند است كه همه نام ها و صفات كمالي او را در خود سرشته دارد و فقط بايد آنها را به فعليت رساند تا پس از فعليت يابي اين نام ها و صفات، همه نواقص و كمبودها را به طور مطلق از ذات خويش زدوده و كمال مطلق را در خود ظهور و بروز دهد.
به عبارت ديگر انسان با حركت در مسيري كه آن را مسير توحيد و راه مستقيم مي داند، مي تواند خداگونه شود و به عنوان خليفه الهي درهستي، ربوبيت و مديريت نمايد.از نظر مؤمنان مفهوم نقص و كمبود، معنايي جز تلاش و كوشش ندارد چنان كه رهايي از نقص و كمبود نيز معنايي جز تقرب به خدا از راه متاله شدن ندارد. براين اساس انسان مؤمن و خداباور بر اين اعتقاد است كه براي رهايي از كمبودها و نواقص بايد راهي را طي كند كه وي را به خدا نزديك كند و خود را به شكل و رنگ خدايي درآورد بنابراين كمال را جز در متاله شدن نمي يابد كه از آن در فرهنگ قرآني به صبغه الله و متاله و رباني شدن و يا تقرب ياد مي كند.به سخن ديگر در مفهوم قرآني هرگاه از تقرب سخن به ميان مي آيد به معناي نزديكي روحاني انسان به خدا از راه اتصاف خود به صفات كمالي و پاك كردن خويش از عيوب ونقايص است كه راه هاي مختلفي براي آن وجود دارد كه بهترين، كوتاه ترين و آسان ترين راه، اسلام است كه از آن به صراط مستقيم و راه راست ياد مي شود.
از آن جايي كه اسلام دين اعتدال و ميانه روي و دين فطرت است، به عقل بهايي بسيار مي دهد و همه احكام و قوانين عقلي را تاييد و امضا مي كند و حكم عقل را عين حكم شريعت بر مي شمارد، چنان كه حكم شريعت را عين حكم عقل دانسته و تبيين مي كند كه اگر كسي از عقل كامل برخوردار باشد و آن را به درستي براساس فطرت به كار گيرد به سادگي درمي يابد كه احكام شريعت مطابق احكام عقل و عين آن است و تنها به سبب عدم به كارگيري درست عقل است كه شريعت و آموزه هاي وحياني براي اكمال و اتمام عقل وارد صحنه شده است تا انسان بتواند به كمك دو پيامبر باطني (عقل) و پيامبر خارجي (وحي) گام به سوي تقريب و كمال بردارد و به مقصد متاله شدن و صبغه اللهي برسد.
موانع كمال يابي
با اين همه در مسير انسان، موانع بسياري است كه بايد از سر راه بردارد. به عنوان نمونه عقل با آن كه در سرشت آدمي نهادينه شده، ولي تا به فعليت نرسد و به كار گرفته نشود امكان ندارد تفسير درستي از هستي ارايه دهد و انسان را در مسير كمالي ياري نمايد. مشكل از آن جا پديد مي آيد كه عقل داراي رقيب جدي و سرسختي به نام هواهاي نفساني و كشش هاي غريزي است كه اجازه نمي دهد عقل، مديريت انسان را به دست گيرد و او را براساس اعتدال و به سوي كمال بكشاند.به سخن ديگر، عقل اگر مديريت انسان را در اختيار گيرد به سبب شناخت كمال و درست از خود و امكانات و ظرفيت ها مي كوشد تا همه قواي نفساني از جمله غرايز به درستي و به جا مورد بهره گيري قرار گيرد. براين اساس هرگز مبارزه با نفس به معناي نابودي اين غرايز نمي باشد، بلكه به معناي مديريت و مهار آن است كه به شكل تقوا خودنمايي مي كند.
عقل با بهره گيري درست و به هنگام غرايز، راه كمال آدمي را صاف و پاك مي كند با اين همه اجازه نمي دهد تا به سبب شرايط حضور در ماده و جاذبه و قدرت يابي نفس در اين شرايط، نفس آدمي در مسير هواهاي نفساني گام بردارد و برانسان مسلط شود.
در حقيقت عقل نمي خواهد تا حق و حقوق بخشي از انسان ناديده و يا نابود شود بلكه مي خواهد كه با مديريت درست و صحيح، حق هر بخشي به درستي و كمال ادا شود. از اين رو خردورزي را با اعتدال و ميانه روي يكي دانسته اند و حضور عقل را نيز به معناي حضور دين و حيا گرفته اند؛ زيرا عقل اصولا گرايش به عدالت، اعتدال و ميانه روي دارد و دين نيز جز آموزه هاي تبيين كننده كمالي و اتمامي عدالت و ميانه روي و اعتدال نيست. به سخن ديگر، مانع جدي در مسير كمالي و تقربي آدمي چيزي جز نابخردي انسان نيست. انسان هرگاه عقل خود را به كار نگيرد و يا به شكل ناقص از آن بهره گيرد، دچار طغيان هواهاي نفساني مي شود و همين طغيان و زياده خواهي و فزون طلبي نفس و هواهاي آن است كه انسان را از مسير عدالت و اعتدال و ميانه روي دور مي سازد و عقل در چنگال هواهاي نفساني اسير مي شود.
هنگامي كه عقل در چنگال هواهاي نفساني اسير شود، گاه خود عقل به عنوان بازيچه هواهاي نفس عمل مي كند و به شكل بسيار خطرناكي آدمي را به سوي بدختي و شقاوت مي كشاند.
در چنين شرايطي عقل اسير، خطرناك تر از هر زماني مي شود و آدمي شرارت ها و طغيان ها و فسادهاي شگفت تري انجام مي دهد كه از هيچ موجود ديگري برنمي آيد. انسان نابخرد، انساني است كه از عقل خويش بهره نمي گيرد و يا آن كه مديريت آن را به هواهاي نفس سپرده است. در اين زمان است كه آدمي با هر حركتي به جاي آن كه به سوي كمال و تقرب الي الله گام بردارد، در مسير شيطان و هواهاي نفساني حركت مي كند و آن را تغذيه مي نمايد.
خداوند در آيه 176 سوره اعراف به مساله مديريت هواهاي نفساني به جاي مديريت عقل اشاره مي كند. در اين آيه تحليل مي شود كه چگونه هواهاي نفساني و پيروي انسان از آن، مانع حركت آدمي به سوي خداوند مي شود.
هرچند كه آيه درباره شخصي است كه در روايات تفسيري از وي به نام بلعم باعورا ياد كرده اند، ولي در اين آيه تبيين مي شود كه چگونه انساني با آن كه در مسير كمالي قرار داشته به سبب پيروي از هواهاي نفساني و غلبه نفس بر وي، از رفعت و تقرب الي الله باز مي ماند و در مسير هبوط و سقوط قرار مي گيرد. (الميزان، علامه طباطبايي، ج 8، ص 333)
آثار پيروي از هواي نفس
پيروي از هواي نفساني به جاي عقل و وحي، موجب مي شود تا انسان به سوي شرك در عبادت و پرستش معبودان باطل برود و به جاي پذيرش ربوبيت مطلق خداوندي به ربوبيت و پروردگاري ديگراني كه خود عبدالله هستند روي آورد. اين گونه است كه شرك در آدمي خودنمايي و بروز مي كند و راه ديگري را در پيش مي گيرد كه خود مانع جدي در حركت آدمي به سوي تقرب الي الله و كمال يابي اوست.
عقل به آدمي نشان مي دهد تا نسبت درست خود و خدا را بيابد و هدف و فلسفه آفرينش هستي و انسان را بداند و ربوبيت و پروردگاري خداوند را در همه هستي درك كند. اما هنگامي كه خرد به كناري نهاده مي شود و هواهاي نفس، مديريت انسان را در اختيار مي گيرد، تحليل هاي نادرست از هستي و انسان و خدا ارائه مي دهد و امور ديگري را به جاي خدا مي نشاند و آنان را به عنوان پروردگار شايسته عبوديت و پرستش مي گذارد. در اين حالت، انسان درك نادرست و باطلي از هستي پيدا مي كند و به جاي خداوند، ديگران را مي پرستد و از خدا و تقرب به او دور مي شود و از كمال باز مي ماند. (زمر آيه 3 و نيز احقاف آيه 28)
نتيجه طبيعي دوري از عقل و شرك ورزي چيزي جز گناه كاري و انجام اعمالي بر خلاف فرمان الهي نيست؛ زيرا شخصي كه ديگري را به جاي خدا گرفته و ربوبيت و پرستش را از آن ديگري كرده است، به آموزه هاي الهي عمل نمي كند و به اموري كه خداوند از آن بازداشته مبادرت مي ورزد و كم كم از مسير الهي دور شده و از خداوند و كمالات باز مي ماند. (مطففين آيات 12 تا 15)
به طور طبيعي نتيجه پيروي از هواهاي نفساني و بركناري عقل از دايره مديريتي، چيزي جز دنياطلبي و دنياگرايي نيست؛ زيرا شخص بر اين باور است كه نيازهاي نفساني را بايد پاسخ دقيق و كمالي داد و از آن جايي كه هواهاي نفساني و خواسته ها و اميال آن چيزي جز دنيا نيست، گرايش به دنيا در وي تقويت مي شود و از آخرت غافل مي گردد و توجه و التفاتي به آن پيدا نمي كند. از اين رو خداوند در آيه 176 سوره اعراف دنياگرايي و دنياخواهي را نتيجه طبيعي پيروي از هواهاي نفساني برمي شمارد و به آدمي هشدار مي دهد كه چنين رويه اي جز هبوط و سقوط و بدبختي ابدي به سبب دوري از خداوند براي انسان ندارد.
پيروي از هواهاي نفساني نتيجه طبيعي ديگري نيز دارد كه همان تجاوزگري و افساد و طغيان است؛ زيرا هواهاي نفساني و خواسته ها و تمايلات آن بي حد و اندازه است. از اين رو ائمه فرموده اند: دو كس هرگز سيري ندارد خواهان دنيا و خواهان دانش(نهج البلاغه/ بخش حكمتها) انساني كه دنيا خواه شود، هرگز به چيزي سير نمي شود و مانند كسي است كه آب شوري را مي نوشد تا تشنگي وي برطرف شود ولي هرچه بيش تر مي خورد تشنه تر مي شود. دنيا نيز اين گونه است. كسي كه به جاي عقل، هواهاي نفساني را مدير زندگي خود كرده است، نفس، او را به سوي دنيا مي كشاند و از آن جايي كه دنيا چون آب شور است، هرچه بيشتر مي نوشد تشنه تر مي شود و لذا به آن چه در اختيار دارد بسنده نمي كند و به سوي تصاحب حق و حقوق ديگران مي رود. اين گونه است كه زياده خواهي و دنياگرايي وي موجب طغيان و تجاوزگري اش مي شود و او را به فساد و تباهي سوق مي دهد. (مطففين آيات 12و15)
اين جاست كه وحي و عقل اين دو پيامبر باطني و ظاهري از گردونه مديريتي انسان به طور كامل بيرون مي رود و زمام امور را نفس و هواهاي آن در اختيار مي گيرد و چون چنين شد، به هيچ هشدار بيروني و دروني توجهي نمي كند و از آيات الهي در هر شكل و صورتي اعراض مي كند. از مرگ و ذلت ديگران درس عبرت نمي گيرد و از تباهي وسقوط ديگران پندي برنمي دارد و به هشدارها و پيام هاي پيامبران بي توجهي مي كند.
به سخن ديگر، اعراض و خودداري از آيات و رويگرداني از آن، براي كساني كه عقل و خرد خويش را به كناري نهاده و هواهاي نفساني را به عنوان مدير جان و تن خويش برگزيدند، امري طبيعي است.
خداوند در آيه 175 و 176 سوره اعراف ضمن بيان اين مطلب، هشدار مي دهد كه حتي كساني كه گام هايي بلند تا بصيرت برداشته اند تا مقامات عالي انساني رفته و از كرامت و قدرت هايي خاص برخوردار گشته اند، هرآينه ممكن است به سبب پيروي از هواهاي نفساني و بي خردي، در دام شيطان افتند و از جاي بلند سقوط كنند.
نمونه اين افراد بلعم باعورا و سامري است كه توانسته بودند به مقامات عرفاني وكرامت و قدرت هاي برتر دست يابند ولي به سبب آن كه هوشياري خويش را از دست دادند و در دام غرور و تكبر افتادند، به سادگي به وسيله شيطان فريفته شدند و سقوط كردند.
خداوند در همين آيات تبيين مي كند كه پيروي از هواهاي نفساني و اوامر شيطاني موجب شده است تا انساني كه به مقامات عالي رسيده و به سادگي فريفته شود و سقوط كند. (مجمع البيان،طبرسي، ج3و4، ص768)
بنابراين هر انساني حتي اگر در مقام بلندي قرارگرفته و از كمالات بسياري سود برده باشد، نبايد مغرور وفريفته شود؛ زيرا تا زماني كه در دنياست، ابليس، دشمن قسم خورده مي كوشد تا با بيداركردن هواهاي نفساني و آتش زيرخاكستر، آدمي را به سقوط و هبوط بكشاند و از ادامه مسير بازدارد.
تنها راه رهايي آن است كه انسان در هر مقام و منزلت كمالي، توكل بر خدا داشته و امور خويش را به خدا تفويض كند و درمسير عقل و وحي گام بردارد و هرگز مغرور و فريفته توانايي و كمالات خويش نشود حتي اگر اهل كرامت و تصرفات باطني و خارق العاده باشد، زيرا هرگونه ناديده گرفتن عقل و وحي و دوري از توكل و تفويض موجب مي شود تا دشمن سوگند خورده، آتش زير خاكستر را به هم زده و با وسوسه، نفس را بيداركرده و شخص را از درون به نيستي و نابودي بكشاند.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14