(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 23 ارديبهشت 1389- شماره 19644

رايزني هاي سياسي در لندن براي تشكيل دولت آينده انگليس
ساختمان شماره10چه كسي وارد مي شود؟
نگاهي به اوضاع امنيتي آمريكا در قرن 21



رايزني هاي سياسي در لندن براي تشكيل دولت آينده انگليس
ساختمان شماره10چه كسي وارد مي شود؟

سيدياسر جبرائيلي
نظام هاي سياسي غرب معمولا نظامي دو حزبي اند با چند حزب كوچك هميشه در حاشيه؛ و مردم عادت كرده اند كه دوره اي، دهه اي شاهد حكومت يك جريان باشند و همچون نظام سنتزي هگل، وقتي حزبي به اوج ناكامي ها رسيد، حزب و جريان دوم به مثال يك «آنتي تز» ظاهر شود و رقيب را كنار نهد... و رفت و آمد «سنتز» اين احزاب است كه چرخه روزگار سياست را مي چرخاند.
انتخابات پارلماني روز ششم ماه مه 2010 در جزيره انگليس اما به وضعيتي منتهي شد كه چوب لاي اين «چرخه» گذاشت و شايد «گره سيستميك» عبارت مناسبي براي توصيف آن باشد. حزب حاكم در اوج ناكامي ها و فضاحت هايي كه در بيش از يك دهه حكومت به بار آورد، شكست خورد، اما برخلاف معمول، حزب رقيب نيز از پيروزي ناكام ماند. كليدي كه براي گشودن اين گره سيستميك تدارك ديده شده بود نيز نتوانست از عهده آن مهم برآيد و ائتلاف يكي از دو حزب اصلي با يك حزب كوچك حاشيه اي» براي گريز از انسداد نيز كارگر نيفتاد.
اين وضعيت بي سابقه در تاريخ انگليس، نيازمند موشكافي و ريشه يابي است. به منظور آشنايي بيشتر خوانندگان با بازيگران سياسي لندن، دو حزب اصلي «كارگر» (Labour) و «محافظه كار» (Conservative Or Tories) به صورتي موجز و كوتاه معرفي مي شوند.
حزب كارگر
اين حزب همانگونه كه از نام آن برمي آيد با هدف تأمين منافع و حمايت از طبقه كارگر تشكيل شد. اما اولين جمعي كه در پارلمان انگليس «كميته نمايندگان كارگران» نام گرفت، به هيچ رو منتخب طبقه كارگر و از ميان كارگران نبود و اين كميته در حقيقت به پيشنهاد «جيمز كي ير هارداي» تشكيل شد تا اعضاي آن، «ضمن اينكه گرايش هاي سياسي خود را حفظ مي كنند، براي همكاري با هر حزبي كه در راستاي منافع كارگران عمل مي كند، آماده باشند.» در انتخابات سال 1906 برخي اعضاي اين كميته كه تعدادشان به 29نفر مي رسيد، تصميم گرفتند رسما به عنوان «حزب كارگر» اعلام موجوديت كنند.
همانطوري كه مشهود است، حزب كارگر حزبي نبود كه ليستي از بنيه هاي فكري و استراتژيك اعضاي آن را گردهم آورده باشد و تنها حلقه اتصال اين 29 نفر، عنوان «كارگر» بود كه حتي نسبتي هم با صاحبان اصلي اين عنوان نداشتند. اين بود كه از همان سال هاي نخست، حزب دچار درگيري هاي داخلي شد. اولين كشمكش هم در جريان جنگ اول جهاني بروز كرد كه حزب به دو دسته طرفداران و مخالفان جنگ تقسيم شدند.
حزب، كم كم پر و بال گرفت و بر اعضايش افزوده شد تا پس از انتخابات پارلماني 1923 بتواند اولين دولت كارگر را تشكيل دهد. البته در اين دولت، حزب كارگر مستقل نبود و چون در انتخابات اكثريت لازم را حائز نشد، با حزب ليبرال دموكرات ائتلاف كرد. اما اين دولت ائتلافي 9ماه بيشتر دوام نياورد و اختلافات عديده باعث شد ليبرال دموكرات ها از ائتلاف خارج شده و دولت را به سقوط بكشاند. به دنبال سقوط دولت، انتخابات جديد برگزار شد و محافظه كارها با كسب اكثريت قاطع آرا روي كار آمدند.
گويا تقدير آن است كه مردم انگليس همواره بحران هاي اقتصادي را به پاي حزب كارگر بنويسند. دولت دوم حزب كارگر در سال 1929 بر سر كار آمد و در همين سال بود كه ركود بزرگ (Great Depression) از وال استريت آغاز شد و گريبان انگليس را
هم گرفت. اوضاع آشفته آن دوران «رامزي مك دونالد» نخست وزير و رهبر حزب كارگر را مجبور كرد دست به ائتلاف سه جانبه با محافظه كاران و ليبرال دموكرات ها زده و يك «دولت ملي» تشكيل دهد تا شايد تحمل بار فشار بحران برايش آسان تر شود. طبعا دولت ائتلافي نيازمند وزيران ائتلافي هم بود و وقتي مك دونالد عذر عده اي از وزيران حزب كارگر را خواست تا با اعضاي دو حزب موتلف جايشان را پركند، حزب كارگر جلسه اي بدون حضور وي تشكيل داد تا او و طرفدارانش را از حزب اخراج كند. اين اتفاق افتاد، دولت بازهم سقوط كرد و در انتخاباتي كه متعاقب آن برگزار شد، «دولت ملي» توانست پيروز شده و كابينه اي «ملي» تشكيل دهد.
آخرين باري كه حزب كارگر توانست كرسي هاي لازم در پارلمان را براي تشكيل دولت به دست آورد، انتخابات سال 1997 بود كه متعاقب آن، اين حزب در سال هاي 2001 و 2005 نيز با كسب حدنصاب كرسي ها، توانست كليد ساختمان شماره 10 داونينگ استريت (ساختمان نخست وزيري) را در دست رهبر خود يعني «توني بلر» نگه دارد.
دردسرهاي حزب كارگر در دوره جديد زماني آغاز شد كه بلر به همراه «جرج بوش» وارد جنگ ادعايي رئيس جمهور آمريكا عليه تروريسم شد. كشته شدن بيش از حد جوانان انگليسي در دو جنگ عراق و افغانستان از يك سو، و افشاي نقش احتمالي بلر درباره قتل مشكوك «افشاگر دروغ هاي دولت درباره جنگ عراق» از سوي ديگر، باعث شد حزب كارگر براي جبران افت موقعيت خود در ميان افكار عمومي، دست به يك تغيير تاكتيكي زده و «گوردون براون» را جانشين بلر كند. اما اين تاكتيك حاصلي نداشت. سال 2008 موج يك بحران اقتصادي بزرگ ديگر از وال استريت برخاست و باز، در سواحل اقتصادي و مالي لندن ويرانه هاي عظيمي برجاي گذاشت.
در همين دوران بود كه حزب كارگر علي رغم مخالفت مردم انگليس، پيمان ليسبون را در پارلمان تصويب كرد تا لندن عضوي از سازمان اتحاديه اروپا شده و بخشي از اختيارات ملي را به اين سازمان واگذار كند. نارضايتي عمومي به حدي افزايش يافت كه حزب رقيب محافظه كار وعده داد در صورت پيروزي در انتخابات سال 2010 درباره عضويت انگليس در پيمان مذكور، يك «رفراندوم» برگزار كند.
وضعيت اقتصادي انگليس در دولت فعلي حزب كارگر به هيچ وجه مناسب نيست. لندن هم اكنون 200 ميليارد دلار كسري بودجه دارد 18 درصد توليد ناخالص ملي آن است؛ بدهي دولت انگليس نيز برابر با آخرين آمار رسمي 1460 ميليارد پوند است با 53 درصد از توليد ناخالص ملي آن برابري مي كند.
حزب محافظه كار
ريشه هاي حزب محافظه كار را بايد در قرن هجدهم و در حزب «ويگ» ها جست وجو كرد. اعضاي اين حزب به رهبري فردي به نام «ويليام پيت» گردهم آمده بودند و بعد از او هم با عنوان «دوستداران پيت» و «ويگ هاي مستقل» به فعاليت خود ادامه دادند، اما نام «توري» را براي خود برگزيدند كه به يك جريان سياسي قديمي اشاره داشت. در سال 1834 بود كه عنوان «محافظه كار» رسما براي معرفي اين حزب برگزيده شد. «روبرت پيل» را بنيانگذار اين حزب معرفي مي كنند.
اين حزب برعكس حزب كارگر، از انسجام دروني بيشتري برخوردار بوده و البته به دليل سابقه طولاني ترش، نام آن، بيشتر از احزاب ديگر، با وحشي گري هاي قوم انگليسي در قتل عام بوئرها در جنوب آفريقا و غارت هند و چپاول ايران و مصر و افغانستان و تبت و چين عجين است.
مشهورترين نخست وزير برخاسته از پيروزي حزب محافظه كار در انتخابات پارلماني، «مارگارت تاچر» است كه در سال 1975 توانست در مقام رهبري حزب محافظه كار، در انتخابات پيروز شده و به كاخ نخست وزيري راه يابد. تاچر حزب خود را در سال 1979 نيز به پيروزي رساند. تاچر بنيانگذار يك جريان جديد سياسي با گرايش «راست جديد» شد كه هم اكنون به «تاچريسم» معروف است. تاچريسم اساس عقايد اقتصادي و سياسي خود را از اتاق فكرهاي آمريكايي مي گرفت. ليبراليسم اقتصادي و تجارت آزاد از سياست هاي او بود. به عقيده تاچر، بايد قدرت اتحاديه هاي كارگري كاهش مي يافت چرا كه با برگزاري اعتصابات پي درپي، دستمزدها را بي جهت بالا نگه مي دارند و از تعطيل شدن صنايع بي منفعت جلوگيري مي كنند. اين عقايد كه در راستاي تئوري جهاني سازي بود، در سازمان بيلدربرگ ريشه داشت كه اعضاي آن، پس از متعهد يافتن تاچر به اين سياست ها، تصميم گرفتند او را در راس حزب محافظه كار قرار داده و سپس به نخست وزيري برسانند. وي در جايي گفته بود افتخار مي كند كه بيلدربرگ او را سر كار آورده است. اما او نتوانست بر ليبراليسم آمريكايي مومن بماند و حمايتش از ملي گرايي انگليسي بود كه باعث شد بيلدربرگ او را مجبور به استعفا كند. تاچر البته به اين بركناري هم افتخار كرد.
حزب محافظه كار به شدت مخالف ادغام كامل انگليس در اتحاديه اروپاست و به عنوان مثال وقتي «جان ميجر» نخست وزير محافظه كار انگليس مي خواست پاي پيمان ماستريخت را امضا كند، از پذيرفتن پول واحد اروپايي كه يكي از بندهاي اين پيمان بود، خودداري كرد. هم اكنون نيز «ديويد كامرون» رهبر فعلي حزب اين سياست را دنبال مي كند و علي رغم اينكه دولت حزب كارگر پيمان ليسبون را امضا كرد، او وعده داد. در صورت پيروزي در انتخابات سال 2010 درباره آن رفراندوم برگزار كند.
در سياست خارجي البته اين حزب مانند حزب كارگر قايل به همكاري با آمريكاست و در صورتي كه اين حزب در دهه اخير بر سر كار بود، انگليس باز هم با بوش در جنگ هاي عراق و افغانستان همراه مي شد. حمايت اين حزب از ائتلاف عليه تروريسم شاهدي روشن بر اين مدعاست. فراتر از آن، اين «وينستون چرچيل» نخست وزير محافظه كار انگليس بود كه در دوران جنگ جهاني دوم با دولت آيزنهاور در آمريكا هم دوره شد تا در كنفرانس «يالتا» جهان را به حوزه هاي نفوذ استعمارگران جديد تقسيم كرده و بناي همكاري هاي دوجانبه بعدي را بگذارد.
نظام انتخاباتي انگليس
انگليس از جمله كشورهايي است كه نظام انتخاباتي يك مرحله اي با اكثريت ساده را براي گزينش نمايندگان پارلمان خود انتخاب كرده است. در اين نظام انتخاباتي كرسي هاي پارلمان نه براساس تناسب آراي احزاب مختلف بلكه براساس اكثريت ساده نامزدهاي هر حوزه انتخابيه به فرد پيروز اختصاص داده مي شود. ظاهرا هدف اين سيستم آن است كه نامزدهاي انتخاباتي قادر باشند با كمترين اختلاف راي (حتي يك راي) در مرحله اول برگزيده شوند.
اين نظام از شيوه هاي قديمي انتخاباتي است و براساس آن نخستين كسي كه در مقايسه با ديگران آراي بيشتري را كسب كند، پيروز انتخابات خواهد بود.
كارشناسان مهمترين اشكال اين شيوه انتخاباتي را ناعادلانه بودن آن مي دانند، به عنوان مثال اگر در حوزه اي 100 نفر راي بدهند و مثلا 9 نامزد نيز داوطلب انتخابات شده باشند، در صورتي كه يكي از نامزدها 20 راي و بقيه هر كدام 10 راي كسب كنند، نماينده اين حوزه تنها با 20 درصد كل آرا كرسي نمايندگي را به خود اختصاص خواهد داد.
براي حل اين مشكل بسياري از كشورها با پذيرش اصل نظام انتخابات اكثريتي كوشيده اند تا حد ممكن آن را اصلاح كنند، لذا نظام هاي انتخاباتي اكثريتي در انواع متعدد شكل گرفته كه مثلا يك داوطلب علاوه بر اينكه بايد نسبت به نامزدهاي ديگر راي بيشتري داشته باشد، بايد يك نسبت مشخص از كل آرا(نصف به علاوه يك، يك سوم و...) را نيز به خود اختصاص دهد تا در مرحله اول انتخاب شود ولي در انگليس اين اصلاحات انجام نشده و همان اكثريت ساده درمرحله اول اجرا مي شود.
اين امر باعث شده در بسياري از حوزه ها احزاب كارگر و محافظه كار به طور سنتي با يك اكثريت ساده بتوانند بيشترين تعداد كرسي هاي پارلمان را نسبت به احزاب ديگر به دست آورند. ساير احزاب به ويژه حزب ليبرال دموكرات نسبت به وضعيت به شدت معترض بود و خواهان اصلاح سيستم است تا قدرت از انحصار دو حزب كارگر ومحافظه كار خارج شود.
انتخابات 2010
حزب كارگر كه 13سال دولت لندن را دراختيار داشت، به دليل درگير كردن مردم انگليس در دو جنگ خانمان سوز، و نيز ناتواني درمقابله با بحران اقتصادي قرن 21، تقريبا مطمئن بود كه نه تنها 349 كرسي دوره كنوني را نمي تواند حفظ كند، بلكه از احراز 326 كرسي لازم براي تشكيل دولت نيز ناتوان است. به همين دليل با حزب ليبرال دموكرات وارد مذاكره شد تا بلكه درنهايت از طريق ائتلاف با آن بتواند آنچه را كه انگليسي ها «پارلمان معلق» مي خوانند، تشكيل داده و در قدرت باقي بماند.
حزب كارگر حتي دراقدامي تاكتيكي روزنامه پرتيراژ «گاردين» ارگان مطبوعاتي خود را دراختيار حزب ليبرال دموكرات قرارداد؛ اگر چه مسئولان گاردين سعي داشتند وانمود كنند روزنامه مستقلي هستند كه به يكباره تصميم گرفته اند دست از حمايت از حزب كارگر برداشته و تمام قد از ليبرال دموكرات ها پشتيباني كنند.
هدف اين تاكتيك جلوگيري از پيروزي حزب محافظه كار بود و «نيك كلگ» رهبر حزب ليبرال دموكرات دراين ماجرا كاملا با حزب كارگر همراه شد؛ تا جايي كه رسما در مناظرات تلويزيوني -كه براي اولين بار در انگليس برگزار شد- اعلام كرد با حزب كارگر ائتلاف مي كند، اما به شرطي كه «گوردون براون» از رهبري آن كنار رود. البته تغيير در راس هرم حزب نيز تاكتيك ديگري بود كه حزب كارگر يك بار با توسل به آن (آوردن گوردون براون به جاي توني بلر) توانست قدري موقعيت خود را در ميان مردم بهبود بخشد.
اما بايد ديد علت اين همراهي ليبرال دموكرات ها با حزب كارگر چه بود. همانگونه كه پيشتر اشاره شد، حزب ليبرال دموكرات به شدت از سيستم فعلي انتخاباتي ناراضي است و آنها اگر چه بابت اين ائتلاف وعده و وعيدهايي از حزب كارگر درباره سهيم شدن در قدرت و به دست آوردن چند كرسي وزارت گرفتند. اما اصلي ترين علت اين ائتلاف، موافقت حزب كارگر براي برگزاري رفراندوم درباره سيستم انتخاباتي بود.
همانگونه كه پيش بيني نيز شده بود، حزب كارگر شكست سنگيني در انتخابات ششم ماه مه خورد و با از دست دادن 93كرسي پارلمان، نتوانست 326 كرسي لازم براي تشكيل دولت را احراز كند. تاكتيك حزب كارگر عليه محافظه كاران با ميدان دادن به ليبرال دموكرات ها كارگر نيفتاد
«پيترهين» از سران حزب كارگر درمصاحبه با روزنامه اينديپندنت علنا از حاميان حزب كارگر خواست درحوزه هايي كه رقابت اصلي بين ليبرال دموكرات ها و محافظه كاران است و نامزد حزب كارگر شانسي براي پيروزي ندارد، هوشمندانه به حزب ليبرال دموكرات راي بدهند. اين بود كه حزب محافظه كار نيز نتوانست حداقل كرسي هاي لازم براي رسيدن به حكومت را كسب كند.
اما با اعلام شدن نتايج رسمي ونهايي انتخابات پارلماني انگليس، مشخص شد مجموع كرسي هاي احزاب ليبرال دموكرات و كارگر كمتر از 326 كرسي است و آنها حتي اگر ائتلاف كنند، قادر به تشكيل دولت نخواهند بود. دراين انتخابات حزب محافظه كار به رهبري «ديويد كامرون» 306 كرسي، حزب كارگر به رهبري «گوردون براون» 257 كرسي، حزب ليبرال دموكرات به رهبري «نيك كلگ» 57 كرسي واحزاب خرد (حزب ملي گراي اسكاتلند، حزب سبز و حزب ايرلند شمالي) مجموعا 29كرسي از 650كرسي پارلمان را كسب كردند.
با در نظر گرفتن اين نكته از قانون اساسي انگليس كه هر حزب براي تشكيل دولت حداقل بايد حائز 326كرسي پارلمان شود، روشن بود كه حزب محافظه كار نيز قادر به تشكيل دولت نخواهد بود.
پس از اين انسداد سيستميك، سناريويي مطرح شد با اين مضمون كه «گوردون براون» علاوه بر ائتلاف با حزب ليبرال دموكرات، با ديگر احزاب كوچك نيز ائتلاف كند، اما آنها حاضر به ائتلاف نشدند. رايزني هاي كامرون نيز براي جلب نظر احزاب كوچك براي ائتلاف با حزب محافظه كار ناكام ماند.
هم اكنون چندين سناريو درباره دولت آتي انگليس مطرح است كه اولي تشكيل يك دولت اقليت توسط حزب محافظه كار است. يعني اين حزب با همان 306 كرسي خود دولت را تشكيل دهد. اين امر اما محافظه كاران را با مشكلات عديده اي مواجه خواهد كرد؛ چرا كه براي تصويب هر لايحه اي يا بحث بر سر هر موضوعي در پارلمان بايد جداگانه به دنبال جلب نظر ديگر احزاب شوند و بي ثباتي حاصل از آن ارزش به دست گرفتن دولت را ندارد. سناريوي دوم ائتلاف حزب محافظه كار با ليبرال دموكرات ها و تشكيل دولت است كه در اين صورت كامرون بايد شرط اصلي حزب ليبرال دموكرات يعني همكاري براي تجديد نظر در سيستم انتخاباتي را بپذيرد. كامرون ساعت ها با نيك كلگ در اين باره مذاكره كرده و حتي رهبر حزب ليبرال دموكرات نصفه نيمه چراغ سبز خود را روشن كرده است.
در صورتي كه اين سناريو به واقعيت بپيوندد، بي ترديد بايد منتظر برگزاري رفراندوم درباره نظام انتخاباتي انگليس بود. شبكه خبري بي بي سي در گزارشي كه درباره سيستم فعلي انتخابات منتشر كرد، يادآور شد در صورتي كه سيستم به شكل اكثريت ساده نبود، حزب ليبرال دموكرات در همين انتخابات مي توانست 149 كرسي را به دست آورد. اگر سيستم اصلاح شود و كرسي هاي ليبرال دموكرات در هر دوره مجلس ناگهان از حدود 50 كرسي به بالاي 150 كرسي برسد، قدرت از دست احزاب كارگر و محافظه كار خارج مي شود، اما بايد توجه داشت كه نظام سياسي انگليس بحراني تر از اين خواهد بود. علت نيز روشن است. با تغيير شرايط، از اين پس احتمال اينكه در دوره هاي آتي هيچ كدام از احزاب نتوانند به اكثريت كرسي هاي لازم براي تشكيل دولت دست يابند، بسيار بالا خواهد بود و در نتيجه در تمامي دوره ها احزاب مجبور مي شوند دست به تشكيل دولت ائتلافي بزنند. سابقه دولت هاي ائتلافي در انگليس هم سابقه درخشاني نيست. همان گونه كه در بخش معرفي حزب كارگر به يك نمونه اشاره شد، اين دولت ها همواره سايه تهديد به سقوط را بر سر خود دارند و ديديم كه ممكن است عمر دولت ائتلافي به يك سال هم نرسد!
در ثاني، باز در صورت تحقق سناريوي دوم، بعيد نيست حزب ليبرال دموكرات پس از تغيير نظام انتخاباتي با همكاري محافظه كاران، بلافاصله از ائتلاف خارج شده، دولت را ساقط كرده و خواستار برگزاري انتخابات زودهنگام شود.
سناريوي سوم آن است كه حزب كارگر كه هم اكنون دولت را در دست دارد، براي خروج از انسداد كنوني، دستور برگزاري رفراندوم درباره نظام انتخاباتي را صادر و متعاقب رفراندوم، مجددا انتخابات پارلماني برگزار كند. در اين صورت احتمالا دو حزب كارگر و ليبرال دموكرات ائتلاف كرده و دولت آتي را تشكيل خواهند داد.
در هر صورت، اتفاقي كه هم اكنون در عرصه سياسي انگليس رخ داده، خروج سيستم از ثبات چند دهه اي ناشي از انحصار قدرت در دست دو حزب كارگر و محافظه كار است. لندن به هر شكلي كه از بن بست فعلي خارج شود، بايد از كوچه «تغيير نظام انتخاباتي» بگذرد. همان طوري كه اشاره شد، با تغيير نظام انتخاباتي نيز نظام سنتزي دو حزبي پايان مي يابد و انگليس بايد در انتظار بي ثباتي سياسي محسوس و خطرناكي باشد.
اگر به نظام هاي پارلماني غربي در مقابل نظام هاي رياستي نگاهي بيفكنيم خواهيم ديد كشورهايي كه نظام پارلماني با سيستم چند حزبي دارند، دولت معمولا «ائتلافي» است و هر آن امكان سقوط آن در نتيجه خروج يك حزب از ائتلاف وجود دارد. نمونه اخير اين نوع سقوط، فروپاشي دولت ائتلافي بلژيك بود كه با خروج حزب «فلميش» از ائتلاف، دولت به راحتي ساقط شد. يا در ايتاليا «جانفرانكو فيني» كه حزبش با حزب «سيلويو برلوسكني » ائتلاف كرده، همواره نخست وزير را به خروج از ائتلاف و ساقط كردن دولت تهديد و از او باج گيري مي كند.
در انگليس تا زماني كه مردم به هر دو حزب كارگر و محافظه كار بي اعتماد نشده بودند، تقريبا ثبات سياسي نسبي حاكم بود، اما افت موقعيت هر دو حزب، به حزب سوم ليبرال دموكرات مجال داد تا ضمن آنكه خود را در ميان افكار عمومي مطرح تر از گذشته كند، داعيه تغيير نظام انتخاباتي را نيز داشته باشد. دور از انتظار نيست كه وجود يك دولت بي ثبات در انگليس، موقعيت آن در عرصه سياسي بين الملل را به شدت كاهش دهد.

 



نگاهي به اوضاع امنيتي آمريكا در قرن 21

محمد امين آبادي
دگرگوني در ظرفيت هاي داخلي و به دنبال آن تغيير در جايگاه بين المللي، ايالات متحده را در كمتر از سه قرن تبديل به نماد نظام سرمايه داري كرد. دغدغه اصلي آمريكا در قرن 19 عدم مداخله كشورهاي توسعه طلب اروپايي در امور داخلي و به تبع آن تداوم توسعه اقتصادي بود كه از آن به انزواگرايي يا نگاه به درون در سياست خارجي آمريكا ياد مي شود.
دور بودن از صحنه منازعات بين قدرت هاي برتر جهاني در قرن 19 و نيمه اول قرن 20 كه تضعيف امپرياليسم اروپا را به دنبال داشت به خصوص جنگ هاي اول و دوم جهاني كه كانون اصلي آن اروپا بود و كشورهاي مطرح اين قاره را ويران كرد و اين فرصت طلايي را براي آمريكا ايجاد كرد كه خود را به سرعت به رأس هرم توزيع قدرت جهاني برساند. اروپاي ويران از جنگ زمان زيادي نياز داشت تا خود را احيا كند.
تبديل آمريكا به يك قدرت اقتصادي و نظامي، استراتژي بين الملل گرايي در سياست خارجي اين كشور نهادينه كرد. تعريف وسيع از منافع ملي كه سرتاسر جهان را در قلمرو اين منافع تعريف مي كند و به دنبال آن تحول در خطراتي كه اين منافع ملي جهاني را تهديد مي كند، راهبرد امنيت ملي آمريكا و به دنبال آن سياست خارجي اين كشور را به شدت از خود متأثر كرد و مداخله براي تأمين منافع ملي در صحنه جهاني را گريز ناپذير ساخت.
آمريكاي بعد ا زجنگ دوم براي خود مرزهايي به وسعت تمام قاره ها منافع جهاني و امنيت جهاني و يك نقش بين المللي براي حفظ اين منافع و مقابله با تهديدات متوجه به آن قائل شد و فرقي نمي كرد قدرت سياسي در داخل كشور دست كدام حزب باشد، چارچوبي كه در آن راهبرد امنيت ملي و سياست خارجي آمريكا بعد از جنگ دوم طراحي شد به شدت توسعه طلب بوده و از الگوهاي خاصي پيروي مي كند.
در اين نوشتار ما به دنبال پاسخ به اين سؤال اساسي هستيم كه عملكرد ايالات متحده بعد از جنگ دوم جهاني و شروع جنگ سرد تا چه ميزان از امنيت را براي اين سرزمين و مردمانش به دنبال داشته است و آيا آمريكاي امروز امن تر از آمريكاي 1945 است؟
«سرويس خارجي»
اولين گروهي كه با شروع جنگ سرد نظريات منسجمي درمورد امنيت ملي ارائه كردند واقع گرايان بودند. در تعريف آنها هيچ تفاوتي بين امنيت ملي و امنيت نظامي وجود ندارد و از اين نظر كوشش دولت ها براي افزايش قدرت نظامي و تسليحاتي معنا پيدا مي كند. تهديداتي كه عليه امنيت ملي مي شود عمدتاً نظامي است و راهي جز افزايش قدرت نظامي براي حفظ امنيت و مقابله با تهديدات وجود ندارد. تهديد از درون لوله تفنگ بيرون مي آيد همين و بس. در دوره جنگ سرد رئاليسم تبديل به پارادايم غالب در نظام بين الملل شد و ايالات متحده آمريكا نيز همين برداشت محدود از امنيت را كه در بعد نظامي آن خلاصه مي شد، سرلوحه عملكرد خود قرار داد. تعهدات وسيع، بودجه نظامي فزاينده و مداخلات گسترده، عملكرد اين كشور را در دوره جنگ سرد تعريف مي كند. ايالات متحده طبق تعريف رئاليست ها از امنيت شروع به تسليح خود به انواع جنگ افزارهاي متعارف و نامتعارف كرد.
اين كشور كه يك بار طعم استفاده از بمب اتمي را در تسليم ژاپن و كشتن هزاران انسان بيگناه چشيده بود به سرعت شروع به تسليح خود به بمب هاي اتمي و هسته اي كرد. نسل هاي جديد اين نوع بمب ها توليد و زرادخانه ها پر شدند. طبق برآوردهايي كه شده است ميزان تسليحات هسته اي انبار شده در زرادخانه هاي آمريكا در اين دوره مي تواند بارها و بارها كل كره زمين را با همه موجودات زنده آن نابود كند يعني يك ناامني جهاني گسترده براي تمام بشريت. طبق اين برداشت محدود از امنيت آمريكا و شوروي ميلياردها دلار صرف توليد و انباشت سلاح هاي كشتار جمعي كردند. در ديگر مناطق جهان نيز به تبع اين دو ابرقدرت، مسابقات تسليحاتي شروع شد، كشوري امن تر است كه توان نظامي بيشتري داشته باشد، افزايش توان نظامي رقيب موجب ناامني مي شود پس بايد قوي شد، تقويت قواي نظامي، دشمن را نيز به تكاپو وامي دارد و برهم خوردن توازن نظامي او را نيز ناامن مي كند و اين چرخه ادامه پيدا مي كند چيزي كه از آن در نظام بين الملل به معماي امنيت نام برده مي شود.
اين سرمايه هاي هنگفت مادي به جاي آن كه صرف عمران و آباداني و گسترش رفاه، آموزش و بهداشت شود، صرف توليد و انباشت سلاح شد به اميد واهي تأمين و حفظ امنيت، در طول دوره جنگ سرد ايالات متحده اگرچه امنيت فيزيكي خود را حفظ كرد ولي دولتمردان اين كشور هميشه نگران حمله اتمي رقيب بودند. تأمين امنيت اين سلاح ها در درون خاك آمريكا و اخراج هزاران كارمندي كه اصول ايمني مربوط به حفظ و نگهداري اين سلاح ها را رعايت نكرده اند، مثل كابوس دائماً گريبانگير آمريكائي ها بوده است. در خليج خوك ها دو ابرقدرت تا آستانه جنگ اتمي پيش رفتند قدرت نظامي برتر آمريكا نتوانست اين كشور را در ويتنام به پيروزي برساند و استفاده از انواع سلاح هاي شيميايي و ميكروبي و كشتن هزاران ويتنامي كاري از پيش نبرد و آمريكا مجبور شد بعد از دادن تلفات سنگين نظامي و از بين رفتن حيثيت و آبرويش از ويتنام خارج شود.
با پايان ناگهاني جنگ سرد بحران فكري هم در ميان رئاليست ها رخ داد چرا كه رهيافت آنها نتوانسته بود فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد را پيش بيني كند، زيرا از نظر آنها موردي براي فروپاشي شوروي وجود نداشت چون اين كشور دائماً به دنبال تقويت توان نظامي و در نتيجه افزايش ضريب امنيت ملي خود بود، تأكيد بيش از اندازه به مؤلفه نظامي در تأمين امنيت ملي اجازه پيش بيني حوادث منتهي به سقوط شوروي و پايان جنگ سرد را به واقع گرايان نداد چرا كه آنها از ساير مؤلفه هاي امنيت ملي غفلت كرده بودند.
سقوط شوروي در 1991 از نظر آمريكائي ها بدان معنا بود كه ارزش هاي ليبرال در سرتاسر اروپا و غرب ماهيت نهادينه يافته اند و يكپارچگي ارزشي ايجاد شده است حال تلاش بر اين بود كه اين يكپارچگي ارزشي در ديگر نقاط جهان بالاخص در خاورميانه نيز تحقق يابد.
آمريكا در صدد بود ارزش ها و هنجارها خود را در سه حوزه اقتصاد، سياست و فرهنگ كه بازتاب تاريخ و تجارب تمدن مغرب زمين است به خاورميانه منتقل كند و از آن جايي كه اين ارزش ها هيچ سنخيتي با ساختارهاي سياسي اقتصادي و تجارب تاريخي كشورهاي منطقه خاورميانه را نداشت، اين كشور اشاعه ليبراليسم را با تكيه بر قدرت فيزيكي و سخت خود و اعمال آن از بيرون ضروري يافت.
پايان جنگ سرد فضايي بسيار متفاوت را در صحنه بين المللي شكل داد با از بين رفتن نظم دو قطبي، آمريكا وارد فضايي شد كه از آن به لحظه «تك قطبي شدن» نام برده مي شود. براي اولين بار دولتمردان آمريكا دچار اين توهم بزرگ شدند كه از اين فرصت مي توانند به جهاني سازي مؤلفه هاي شكل دهنده هويت خود و به عبارت ديگر راه و رسم زندگي آمريكايي در صحنه جهاني بپردازند. تصميم گيرندگان سياست خارجي آمريكا خواستار استفاده از اين فرصت و شكل دادن به نظمي شدند كه از ظهور رقباي همطراز در آينده جلوگيري كند و امنيت آسيب ناپذير و مطلقي را براي اين كشور به وجود بياورد. ايجاد نظم ليبرال در جهان خارج از غرب بهينه ترين و منطقي ترين چارچوب براي تحقق امنيت خدشه ناپذير و مطلق براي آمريكا تلقي شد. امنيت مطلق امكان پذير نيست اگر برخاسته از باور بر تداوم برتري نظامي براي هميشه باشد چرا كه دگرگوني هاي تكنولوژيك و تحولات اقتصادي اين فرصت را براي ساير بازيگران عرصه بين المللي فراهم مي آورد كه آنها نيز قابليت به چالش كشيدن توان نظامي آمريكا را به دست آورند. همان طور كه تاريخ نيز نشان داده است در مورد ظهور، صعود و سقوط امپراتوري ها، آمريكا از جايگاه كنوني كه داراست به لحاظ جبر تاريخ در آينده برخوردار نخواهد بود. سپس سعي بر اين شد كه از اين لحظه تك قطبي شدن به بهترين وجه استفاده شود، تا ارزش هاي مورد نظر اين كشور ماهيتي نهادينه در جهان پيدا كند تا در زمان فقدان قدرت نظامي، نفوذ آمريكا در گستره نظام بين الملل تداوم داشته باشد.
تلاش براي رسيدن به امنيت مطلق و توهم دست يابي به موفقيت تك قطب هزينه هاي گزاف مادي و معنوي را هم به مردم آمريكا و هم به مردمان ساير نقاط جهان و بويژه خاورميانه تحميل كرد.
آمريكاي سرمست از كنار رفتن رقيب جنگ سردي خود رهبري ائتلاف بين المللي را براي بيرون راندن صدام از كويت به عهده گرفت، هزاران تن بمب بر سر مردم عراق ريخته شد صدام عقب نشيني كرد و پايگاه هاي نظامي آمريكا در كويت، عربستان، قطر و بحرين مستقر شد. شيوخ فاسد و ديكتاتور عرب در نبرد مشروعيت داخلي امنيت و بقاي خود را به آمريكا گره زدند و لعن و نفرين مسلمانان منطقه را به جان خريدند. آمريكاي دهه 90 به دنبال يك دشمن جديد مي گشت تا استراتژي امنيت ملي خود را بر مبناي اين دشمن جديد پايه ريزي كند.
11 سپتامبر فرصتي ايده آل
11 سپتامبر اين فرصت جديد را در اختيار
نئو محافظه كاران چكمه پوش كاخ سفيد قرارداد11. سپتامبر سياست خارجي آمريكا را در يافتن دشمن و تهديد جديد از سرگرداني خارج ساخت و از اين منظر اين اتفاق به طور قطع و يقين در جهت منافع ملي ايالات متحده رخ داده ست. و از اين نقطه نظر است كه عده اي از تحليلگران روابط بين الملل معتقدند 11 سپتامبر سناريويي از پيش طراحي شده توسط خود آمريكائي ها بود. شواهد و مستندات ميداني متعددي اين فرضيه را تقويت مي كند. بنيادگرايي اسلامي و تروريسم بين المللي منتج از آن به عنوان تهديد جديد امنيت ملي آمريكا تعريف شد، مرزبين خودي و غيرخودي مشخص شد «هر كه با ما نيست عليه ماست» استراتژي جنگ پيش دستانه طراحي شد «ما دشمنان آزادي را در هرجايي از جهان مستقر باشند تعقيب مي كنيم و قبل از آن كه دست به اقدامي بزنند، آنها را نابود خواهيم كرد.»
افغانستان در سال 2001 اشغال شد. امارت به اصطلاح اسلامي طالبان از بين رفت و ملاعمر و بن لادن هنوز كه هنوز است پيدا نشده اند. هزاران هزار افغاني كشته شدند. در حال حاضر هم نيروهاي ناتو به رهبري آمريكا مشغول جنايت در افغانستان هستند. مكان هاي احتمالي حضور نيروهاي طالبان والقاعده در افغانستان و قبايل مرزي پاكستان بمباران مي شوند. و روزي نيست كه عده اي بيگناه از زن و مرد و پيرو جوان در اين سرزمين مصيبت زده به خاك و خون كشيده نشوند. توليد مواد مخدر در افغانستان از زمان اشغال به بعد به صورت چشمگيري افزايش پيدا كرده است. طالبان نفوذ خود را بر بسياري از استان هاي افغانستان گسترش داده اند و معلوم نيست چه آينده اي در انتظار اين كشور است نفرت از آمريكا به خاطر جنايات بيشمارش در بين افغان ها موج مي زند.
جنگ عراق در سال 2003 شروع شد. طبق آمار «خانه شفاف سازي اطلاعات» از سال 2003 تاكنون يك ميليون و 336 هزار و 350 نفر عراقي در اين اشغال نظامي كشته شده اند به اين آمار هرروز افزوده مي شود.
همين مركز كشته شدگان ارتش آمريكا را بيش از 4 هزار نفر اعلام كرده است آمارهاي غيررسمي بسيار بيش از اينها را نشان مي دهد.
بيش از يك تريليون دلار، جنگ در افغانستان و عراق هزينه به ماليات دهندگان آمريكايي تحميل كرده است.
حال جاي پاسخ به اين سوال اساسي است آيا آمريكا امن تر از سال 2001 شده است. آيا مردم آمريكا احساس امنيت مي كنند يا هر روز نگران حملات شيميايي و ميكروبي و انتحاري هستند. آيا مردم اين كشور از عملكرد دولتشان در عراق، افغانستان، در ابوغريب و گوانتانامو احساس شرمندگي نمي كنند افزايش نرخ بيكاري، تورم توام با ركود، مصادره خانه هاي بيش از 3 ميليون آمريكايي توسط بانك هاي اين كشور به دليل نپرداختن قسط هاي بانكي ورشكستگي بانك ها و موسسات صنعتي يكي پس از ديگري و به تبع آن اخراج هزاران آمريكايي از كار و افزايش شمار خودكشي ها و بحران هاي رواني و اجتماعي در بين مردم آمريكا به دليل مشكلات گسترده اي كه ذكر آن رفت و اين تنها گوشه اي از بسيار بود همه و همه نشانه هاي وجود ناامني گسترده در درون آمريكاست. امنيت از درون لوله تفنگ بيرون نمي آيد و با لشكركشي و كشت و كشتار ميليون ها زن و مرد و پيرو جوان امنيتي براي مردم آمريكا حاصل نشده و نمي شود.
آيا زمان آن نرسيده است كه مردم آمريكا دولتمردان خود را به دليل ارتكاب اين جنايت هاي بشري و توليد نفرت فزاينده از آمريكا و مردمانش مورد بازخواست قرار دهند.
كريستف كلمب سياح ايتاليايي در سال 1492 از پادشاه كاستيل اسپانيا ماموريت يافت تا راهي از غرب به سوي هندوستان بيابد او با سه كشتي از عرض اقيانوس اطلس گذشت اما به جاي هندوستان سراز آمريكا در آورد.
سرزميني كه در 1500 ميلادي ساكنانش سرخپوستان و بومياني بودند كه آزارشان به خود و به ساير مردمان ساكن در ديگر نقاط دنيا نمي رسيد و در صلح و صفا زندگي مي كردند. مسئوليت كشتار ميليون ها انسان بيگناه و اعمال شيطاني در سرتاسر دنيا برعهده دولتمردان فاسدش است.
دولتمردان آمريكا از 1945 به بعد كه طبق تعريف بسيط از امنيت كه شامل امنيت اقتصادي، اجتماعي و رواني مردمان يك سرزمين نيز مي شود، نه تنها امنيتي ايجاد نكرده اند بلكه مسئوليت ايجاد ناامني جهاني نيز بر عهده آنها است. حال با اين اوصاف آيا نمي توان اين آرزو را كرد كه اي كاش كريستف كلمب در سوداي كشف هندوستان به آمريكا نمي رسيد.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14