(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 28 ارديبهشت 1389- شماره 19647
pdfنسخه

تورق بازديد رهبر انقلاب از بوستان كاغذي مصلاي تهران روز هشتم...
خشت اول
اتاق انتظار
بوي بارون
گردش گودري



تورق بازديد رهبر انقلاب از بوستان كاغذي مصلاي تهران روز هشتم...

محسن حدادي
دوستي مي گفت رهبر در يك جمع خصوصي گفته كه خيلي وقت است به خاطر برخي اقتضائات و ملاحظات نتوانسته در راسته كتاب فروشي ها قدم بزند و اي كاش مي شد... حالا من در ديباچه اين چند ستون روايت متن و حاشيه بازديد رهبر معظم انقلاب از 4راهروي نمايشگاه كتاب مي خواهم بنويسم كه اقتضائات كار حرفه اي و همچنين روزنامه، باعث مي شود خيلي چيزها مكتوم بماند و نشود گفت... اي كاش مي شد نوشت تا خيلي چيزها روشن شود از برخي اشكالات مديريتي و وضعيت فرهنگي گرفته تا داستان كتاب هايي كه بي جهت مجوز مي گيرند و كسي حواسش نيست! يا مثل داستاني كه باعث ناراحتي و تذكر رهبري به مسئولان نمايشگاه شد و زياد هم ربطي به ناشران و غرفه ها نداشت. يادمان باشد كه اين بازديدها نمادي است از اهتمام رهبري به حوزه فرهنگ و بويژه كتاب، چيزي كه گاه به شدت جاي خالي اش در ويترين برخي مديريت هاي فرهنگي حس مي شود، حالا در ساير بخش ها كه بماند... آنچه مي خوانيد باز هم بخشي از همه آن چيزي است كه اتفاق افتاد. راستي داستان ثبت و انتشار اين ديدارها و تذكرات و تأملات هم خود ماجرايي است... چرا تا به حال مشروح اين بازديدها به طور كامل منتشر و يا پخش نشده است؟
ورودي راهروهاي مورد نظر يعني 12 تا 16 كمي شلوغ است و چك كردن افراد براي ورود مقداري ازدحام درست كرده است. البته گير از خود ماست كه ازدحام درست مي شود بعلاوه اينكه همه كه عاشق رهبري نيستند، برخي هم هستند كه اصلا از دنده چپ از خواب بيدار شده اند، مثل مردي كه
مي گفت موبايلم را تحويل نمي دهم! مي گفت يكبار تحويل دادم و بعدش نبودند كه پس بگيرم! بعد هم وقتي گفتند ريموت كنترل ماشين را هم بايد تحويل بدهي انگار گفته اند تا خيابان بهشتي سينه خيز برو و برگرد... يكي با زنبيل نان بربري و فلاسك چاي آمده و آن يكي سبد پيك نيك دارد و ديگري كارتش را جا گذاشته و...دير و زود دارد اين ورود اما سوخت و سوز ندارد اگر البته جزء حاضرين باشي وگرنه يك بنده خدايي بود يك ساعتي مي رفت و مي آمد و مي گفت من خودم همه اين غرفه ها را علم كرده ام حالا نباشم؟! و چه صبري دارند اين محافظ هايي كه دم در و سر صبحي اينقدر قر و غمزه مي بينند!يكي از محافظ ها به آن يكي كه با همه جور لهجه اي كار ملت را راه مي انداخت، گفت: ديروز نبودي خوش به حالت! آبگوشت بود ناهار بيت...و رفيق همه زبانه مان هم نگاه غضب آلودي كرد و هيچ نگفت. آن يكي همينطور كه داشت مرا
مي گشت گفت: گربه بار گذاشته بودن...آبگوشت گرباش بود! و آن يكي سري تكان مي داد از آن سرتكان دادن ها...من از همه جا بي خبر گفتم، آبگوشت خيلي هم خوب است! مهم نخود و لوبياست كه...خشم اژدها
مي دانيد يعني چه؟ اين كلمه آبگوشت براي اين محافظ نوعي اسم رمز عمليات بود...باقيش بماند كه تا آخر مراسم چه بلايي سر آبگوشت و برادر محافظ و خودمان آورديم اجماعا!

بالاخره از مزاياي ناشر بودن و با جماعت نويسنده دم خور بودن
يكي اش همين حضور در نمايشگاه كتابي است كه مي تواند هيجان حضور مسئولان كشور و در راس همه ايشان، رهبر كتاب خوان و اهل فرهنگ مان باشد. اينطوري خيالت راحت است كه هم قدم زدن در راسته كتاب
فروشي هاي يك نمايشگاه آن هم پشت سر رهبري را تجربه مي كني و هم ديده ها و گفته ها و شنيده هاي ناشران با رهبر را ثبت و ضبط مي كني؛ گرچه تاريخ ثابت كرده، مسئولان در حضور رهبري گوش شنوايي دارند اما پس از رفتن ايشان حافظه خوبي ندارند! اين گشت و گذار با رهبري لذتي است در حد حلواي تن تناني كه بين خودمان باشد، علامه دهخدا معتقد است اين تن تناني يك غلط مصطلح است و اصلش حلواي تن تراني است.

خودماني اگر بگويم راهروهاي انتخاب شده را مي توان «راهروهاي بي خطر» عنوان كرد؛ بيشتر كتب علمي و فقهي است و نوعي غرفه هاي تاييد شده در حوزه علوم انساني؛ از سياست و ادبيات داغ خبري نيست كه نيست. نكته جالب اينكه راهروهاي سياسي و ادبي را براي بازديد رييس جمهور گذاشتند!
ساعت كمي از 10 صبح گذشته بود كه صداي صلوات همه را متوجه ورود آقا كرد... وزير فرهنگ و معاون فرهنگي، رييس جديد حوزه هنري، رييس نهاد كتابخانه هاي عمومي، رييس دفتر رهبر انقلاب و مسئولان روابط عمومي بيت رهبري و وزارت فرهنگ، بعلاوه چندين نفر ديگر همراه رهبري هستند با فاصله هاي معين؛ مثلا وزير و معاون نزديك اند و سايرين عقب تر تا به محض نياز جلو بيايند و حرفي و نكته اي اگر باشد وگرنه كه يك «حاج آقا وحيد» به نمايندگي از همه در كنار آقا، كافي است...اين را بدانيد بد نيست كه قرار است 5 نفر همراه «آقا» باشند اما 45 نفر در راهروها دور مي زدند و من هم يكي شان! با اين تفاوت كه من يك كار مفيدي ـ انشاء الله ـ انجام مي دهم اما برخي...مثلا راهروي خلوت و آرامش سالن، باعث شده بود برخي عقب تر از رهبري با خيال راحت قدم بزنند و كتاب انتخاب كنند و بخرند چون مسئوليتي هم داشتند يا هديه مي گيرند و يا تخفيف حسابي! اين از بركات حضور رهبري در نمايشگاه براي برخي مسئولان است.
شاعر مي گويد: ما دلشدگان خسرو شيرين پناهيم / ما كشته آن مه رخ خورشيد كلاهيم...
بله صد درصد حق باشماست و لطفا فكرتان را سانسور نكنيد، اين بيت كاملا بي ربط از آن جهت با ربط است كه حضور برخي مسئولان در اين بازديد در كنار رهبري؛ از معاون مستعفي فلان وزير تا مشاور سابق بهمان وزارت خانه، از مسئول اداره ايكس تا مدير روابط عمومي نهاد ايگرگ!

غرفه «پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي» اولين غرفه بود و گويا با رهبر آشنا و ندار بودند! چند تايي كتاب معرفي كردند و گفتند اين ها تازه است اما آقا گفت: «اين ها را ديدم!» بعدا معلوم شد قبل از چاپ نسخه هاي جزوه گونه را فرستاده اند و ... اما بالاخره يكي دو تا كار نو پيدا كردند و نشان دادند. «رشد اخلاقي، اهداف دنيوي فقه، بررسي فقهي - حقوقي جرايم رايانه اي و فرهنگنامه اصول فقه...» كه آقا اين آخري را خوشش آمد و گفت: «كتاب خوبي است...»
غرفه دار كه خيلي به وجد آمده مي گويد اين كتاب را آقا خيلي خوششان آمد: «سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه» غرفه دار مرا كه مي بيند انگار تازه يادش آمده باشد به آن يكي همكارش مي گويد: اه...ديدي يادم رفت اينو نشون بدم! كتاب «درآمدي بر زي طلبگي» را مي گفت. نوشته محمد عالم زاده نوري.

پژوهشكده مطالعات راهبردي هم چند جلد كتاب هديه داد؛ «ممنوعيت شكنجه» برقراري نظم و قانون پس از منازعه، ناحيه گرايي در ايران از منظر جغرافياي سياسي و...

سرعت بازديد خيلي بالاست مگر اينكه آن غرفه آنقدر كتاب هاي جديد داشته باشد كه رهبري بماند و دقايقي كوتاه كتاب ها را تورق كند. نشر «پل» كه رسيدند، درباره قصه هاي هزارويك شب به مسئول غرفه گفتند: اين قصه ها را چرا جدا جدا منتشر كرديد؟
جواب واضح است ديگر، رهبري بهتر مي دانند كه امروزه روز ديگر كسي حوصله ندارد مثل ايشان يك 8 جلدي تاريخي را در قطار تهران - مشهد مطالعه كند، همه دنبال راه هاي زود رسيدن هستند! غرفه دار هم گفت: اينطوري هم ارزان تر در مي آيد و هم مخاطب مي تواند انتخاب كند از بين آن همه داستان...

غرفه دار «پيام عدالت» نخستين كسي بود كه يك كتاب هديه داد به نام «نزاع تاريخي بر سر الگوي مصرف» و چفيه آقا را گرفت! و اين داستان تا پايان بازديد حدود 10 بار تكرار شد و چه خوب كه همراهان چفيه به ميزان لازم(!) با خود آورده بود.

«پيام كليدر» غرفه اي بود كه شكار عكاسان شده بود، خانم ميان سالي با چهره اي شبيه به «دا» مادر نويسنده كتاب دا، اصلا در پوست خود
نمي گنجيد، به معناي واقعي
كلمه ها...آقا هم كه آمد، گفت «انتشارات براي همسرم است و اين ها هم كتاب هايش...»چفيه آقا را گرفت و في المجلس انداخت روي
شانه هايش. مانتو و مقنعه داشت خانم متصدي. آقا كه مي رفت من جا پاي ايشان قصه اصلي را دنبال مي كردم. به اين خانم كه رسيدم گفتم چه خبر؟ گفت: سلامتي. و با چنان شوقي تعريف كرد كه...«آقا دو تا از كتاب هاي شوهرمو دست كشيد...من خيلي دوستشون دارم...تازه گفتن سلام شوهرتان رو هم برسانيد...امروز بهترين روز من بوده...» ته لهجه جنوبي يا مشهدي داشت.

نويسنده قصد دارد اعتراف كند: بي فايده است خودم مي دانم؛ نوشتن نه طعم ديدن و شنيدن دارد و نه عرضه تصوير كردن؛ و اين البته به ضعف نويسنده هم مربوط است بعلاوه اينكه همه چيز نوشتني نيست! با اين حال مي نويسم و شما خود تصور كنيد و ادامه بدهيد لطفا!

«نشر پيكان» كتاب شعري رو كرد تا حال و هواي بازديد را عوض كند اما رودست خورد! غرفه دار توضيح مي داد كه براي اولين بار گزينه موضوعي اشعار فارسي را كتاب كرديم و ...آقا سريع كتاب را باز كرد و يك مرتبه انگار موضوعات را در حافظه خود مرور كرده باشد، گفت: براي آينه و موضوع «آينه» بايد به ديوان بيدل مراجعه
مي كردين...آينه سرتاسر آن ديوان را گرفته و چه بيت هايي دارد...

حتما از خود و من نويسنده مي پرسيد در اين بازديد نقش همراهان چه بوده است؟ زياد به خودتان زحمت ندهيد چرا كه در بحث كتاب، اصولا كسي مسلط تر از شخص ميهمان ويژه نمايشگاه كه در رده مسئولان عالي رتبه كشور باشد، پيدا نمي شود و خب چه كاري است وقتي يك قاضي القضات فرهنگي حي و حاضر است ديگران بي جهت معلق بازي كنند؟!

غرفه «خرد آذين» كتاب جالبي داشت كه توجه رهبري را به خود جلب كرد، «زندگي من» بررسي زندگي چارلي چاپلين به قلم خودش كه زير عنوان اصلي كتاب نوشته بود: چاپلين اصالتا ايراني بود...آقا دست گذاشت روي كتاب و با لبخند گفت: شوخي مي كنيد ديگر؟ و ناشر با قطعيت تمام گفت: نخير...شوخي در كار نيست...بعد سريع صفحه 135 كتاب را باز كرد و نشان داد: «چاپلين سلسله نسبش ...از نوادگان آرداوازخان ارمني ساكن محله درخونگاه تهران بود كه بعدها به انگليس مهاجرت كرد...» اين حرف ها را پرفسور حسنعلي خان مستوفي عضو آكادمي سوئد گفته است و در كتاب چاپ شده است...

بازديدها دارد داغ تر مي شود و حرف و بحث ها هم گل انداخته هم در حلقه اول و هم در حلقه هاي بعدي كه همراهان هستند. يكي از دوستان خبرنگار آمده بود براي حاشيه نويسي اما رسالت كاري را در يك آن گذاشته در كوزه و كمي بلند فرياد زد كه چفيه مي خواهد. و البته گرفت! معاون مطبوعاتي هم سروكله اش در وسط بازديد پيدا شد، همين جوري! امسال راستي خبري از 8 عدد ميكروفن به هم چسبيده نبود و يك ميكروفن وجود داشت با چند خروجي صوتي، خيلي شيك تر و حرفه اي تر از سال ها قبل. برخي حرف هاي ردوبدل شده هم در نوع خود بي نظير بود، مثل اين بخش:
«... درباره مشكلات حوزه كتاب حرفهايي شنيدم كه براي من بعضي تازه بود. ديدم اينها حرفهاي درستي است و ما هم شنيده ايم. به نظرم بايد دل داد به كساني كه حرفي دارند در زمينه كتاب، و مسائل كتاب را حل كرد... ما عقبيم، اگر اين وضعيت فعلي را مقايسه كنيم با زمان ما، بله هيچ قابل مقايسه نيست اما در عين حال خيلي عقبيم. ديگر تيراژ دوهزار و سه هزار جلد اصلا معني ندارد... از طرفي هم من قدري نگرانم كه كتاب خريدن تبديل به يك پز بشود، كتاب را بخرند و ببرند و بگذارند در ويترين! كاري بايد كرد كه كتاب خوانده شود...»

جوان داشت توضيح مي داد كه بله اين همان كتابي است كه شما گفتين اما به عربي.
- كي اين را عربي كرده؟
- شريعتمداري نامي بوده كه همراه ابوي بنده...
- ابوي شما؟
- دكتر غفاري...
- شما پسر دكتر غفاري هستين؟...خيلي خوب...خيلي خوب...آها...آشيخ محمد تقي شريعتمداري...خيلي خوب...
و غرفه دار را شما تصور كنيد كه تنها لبخند مي زند و تاييد مي كند...كمي آنطرف تر چنين صحنه اي تكرار شد، آقا درباره مترجم پرسيد و غرفه دار گفت: محمد مجلسي...آقا كمي مكث كرد و انگار بخواهد چيزي بگويد اما ترديد داشته باشد. مسير را ادامه دادند و يكباره رو به معاون وزير گفتند: من فريدون مجلسي را مي شناسم...خيلي از آثارش را هم خوانده ام، اين نبود...كارهاي آقاي مجلسي را من زياد خواندم...

«چي چاپ مي كنين؟...كتاب جديد چي دارين؟ ...مخاطب اين كتاب ها كيا هستن؟ فروش خوبي هم داره؟» اين سوالات عمده اي بود كه از بسياري از غرفه ها به تناسب آشنايي رهبر با آثارشان پرسيده مي شد...اگر نكته خاصي نبود آقا هم زود رد مي شد.
خانم غرفه دار ناگهان به ذهنش زد و گفت: ما رمان هندي چاپ كرديم. آقا گفت: ما تا حالا رمان هندي نخوانديم! غرفه دار انتشارت «دژ» مجموعه
4 جلدي «شوهر دلخواه من» را نشان داد و گفت: رمان هاي خوبي است مخصوص خانم ها...آقا البته پرسيده بود كه مخاطب شما كيا هستن و خانم هم گفته بود جوان ها. آقا هم به گفته خانم غرفه دار گفتند: به به!
وقتي آقا رفت، داشت به همكارش
مي گفت: چقدر باحال بود! من تا حالا آقا رو از نزديك نديده بودم! و من كه رسيدم گفت: اين رمان ها مثل فيلم هندي نيست و ارزش خواندن دارد لااقل براي خانم ها.

نشر «پيام مقدس» كتاب «ماموريت كورش كبير» را نشان داد و
مي خواست هديه بدهد بعلاوه چند كتاب جديد ديگر از جمله «حضرت علي اكبر(س) از تولد تا شهادت و حضرت زينب(س) از تولد تا شهادت». آقا روي كتاب مديريت كورش مكثي كرد و گفت: روي اين نام حرف زياد است و گويي از كتاب زياد خوشش نيامده باشد، كتابي كه دست بر قضا در چند غرفه ديگر هم بود و من ديدمش.
نويسنده مي خواهد كمي روضه بخواند: وضعيت نشر در كشور ما مانند تولد روشنفكري است، بيمار است و كسي هم به فكر درمان نيست. هر مديريتي كه مي آيد يك سرم تقويتي مي زند تا اين بيمار چند صباحي سرپا باشد و خلاص! ناشر داريم كه از كتاب تخصصي رياضيات گسسته تا قرآن حكيم و روانشناسي درد 2 ماه آخر بارداري همراه با داستان هاي پل استر و 102 كليد ثروتمندشدن را چاپ مي كند. كجاي دنيا چنين ناشر توانمندي وجود دارد جز ايران؟ همين مي شود كه همه چيزمان به همه چيزمان مي آيد و مهندسي كشاورزي مي شود معاون وزير فرهنگ و فارغ التحصيل شيمي مي شود سردبير خبرگزاري و ...علي لعنت الله قوم الظالمين! (پايان روضه)

نشر «درّ دانش بهمن» رمان 4جلدي داشت از استفني مه ير...رهبر كمي از كيفيت و چيستي رمان پرسيد و بعد گفت:«اين كار را سخت مي كند كه 4 جلد پيوسته بايد خوانده شود...» آخر غرفه دار مي گفت كه رمان ها به هم پيوسته است و 4 جلد را بايد كنار هم خواند.

در غرفه اي ،قرآني آوردند كوچك و حجيم با كاغذ نفيس و ضخيم؛ از همان ها كه مجموعه شعر چاپ
مي كنند باهاش. آقا دست گرفت و بوسيد و گذاشت روي ميز ناشر. بعد گفت: چرا اين كاغذ؟ اگر براي خواندن باشد سنگين مي شود ديگر...

« خادم الرضا» كتابي منتشر كرده بود به نام «همت مضاعف، كار مضاعف». آقا تا كتاب را ديد، لبخندي زد و گفت: همتي كردين اين كتاب را به اين سرعت درآوردين ها!

«دروغ پردازي ها عليه مقدسات» و چشمه هاي حكمت از ديدگاه اميرالمونين(ع) در غرفه پيام آزادي به رهبر معرفي شد...رهبر كه از غرفه اي مي رفت برخي محافظ ها و همراهان مي آمدند و دست مي گذاشتند روي همان كتابي كه اقا دست گذاشته بود، تورقي مي كردند و بعد اگر
مي پسنديدند، مي خريدند. كارت داشتند و معلوم بود كه كارت خوان ها هم الحمدلله دارند آبروداري مي كنند.

نشر تابان «قرآن حكيم» منتشر
مي كند و آقا هم از استقبال پرسيد و هم اشكالي كه قبلا گرفته بود. غرفه دار هم گفت: استقبال خيلي خوب است و فونت چاپي را هم عوض كرديم به نظر شما. قبلا عثمان طه بوده و حالا رايانه اي ني ريزي.

ناشري بود كه به زبان تركي مجموعه شعري را منتشر كرده بود، آقا از طرف كمي تركي پرسيد و بعد كه متوجه شد غرفه دار زياد اين كاره نيست، گفت: «زبان بيش از آنچه كه به واژه تكيه داشته باشد به »تركيب، جمله بندي و رابطه ميان جمله ها« وابسته است...ممكن است يك جمله بگوييم با تمام كلمات عربي اما يك عرب متوجه نشود، چون اساس كلام، رابطه بين جمله هاست...»

نشر رزق، از جمله كتاب هاي
روش هاي درمان و سلامتي و چگونه خوب تغذيه كنيم و ...داشت؛ آقا پرسيد: خودتان هم عمل مي كنيد به اين تجويزها يا نه؟ آنها هم جوابشان بالتبع «منفي» نبود ديگر. و اين سوال در چند غرفه ديگر هم تكرار شد با تغييراتي مثل اينكه « خودتان امتحان كردين ببينين جواب مي ده؟»
نويسنده باز هم منبر دارد: اصولا چند نكته اصلي، فصل مشترك تمام اين 30.2 دقيقه بازديد رهبري بود، مهمترينش دقت نظر ايشان در بحث كتاب هاي تجويزي ديني و البته پزشكي. از همين كتاب ها كه «صد راه جوان ماندن تا 73 روش فرار از فقر و 217 توصيه براي قبولي حاجات» دارد؛ آقا با تاكيد به غرفه داران و ناشران چنين آثاري مي گفتند: «شما خودتان امتحان كرديد؟ جواب گرفته ايد؟...»
تحليل نمي كنم ولي جامعه ما از لحاظ انتخاب و خريد كتاب هم كمي بيمار است. و اين به دليل نبود رسانه و البته بحث كتاب در رسانه هاي ماست، فرهنگ كه رسما چرخ پنجم درشكه در رسانه هاست، كتاب هم بعد از سينما و موسيقي و تئاتر...اگر جايي بود، حضور دارد. همين مي شود كه همه دنبال ميان بر هستند و بازار اين كتاب ها كه اغلب يك بازار محض هستند هم بدجوري داغ است. و نكته ديگري كه رهبري در اين بازديد تاكيد داشت، قيمت كتاب ها و همچنين مخاطب اصلي و ميزان استقبال بود؛ نكته اي كه در ديدار با دست اندركاران كتاب «دا» هم گفتند: «چاپ صدو دهم كتاب بد نيست ولي نهايت 300هزار نسخه، تعداد چاپ زياد مهم نيست، شمارگان فروش بايد ميليوني بشود...» خلاصه كه سودوكوي فرهنگي در مديريت فرهنگ شديدا نفوذ كرده و راه را براي تحليل اين آمار بسته است. به ادامه گزارش توجه فرماييد!
غرفه دار «نشر تاليا» در پاسخ به سوال آقا گفت: ما فلسفي و عرفاني چاپ
مي كنيم. آقا هم گفت: چي هست حالا اين فلسفي و عرفاني تون؟ غرفه دار هم كتاب «كافه چرا»را نشان داد بعلاوه «دخترم آريا». آقا نگاهي به كتاب كرد و گفت: اين نسيم آصفي كجايي است؟
- ايرانيه منتها توي امريكا زندمي كنه. اصل كتاب هم انگليسي بوده كه ترجمه اش كرديم.
- خيلي خب...موفق باشين!

غرفه دار نشر «تخت جمشيد» پكر است و هي سر تكان مي دهد. داستان را مي پرسم مي گويد: اصلا تو نخ چفيه نبودم از بس حواسم به كتابا بود...«بخاراي من ايل من» مرحوم بهمن بيگي را اين ناشر چاپ كرده و محافظ ها وقتي بي قراري اش را ديدند، رفتند و برايش چفيه گرفتند.

غرفه تهذيب هم كتاب هاي جالبي داشت؛ «رنج هاي حضرت زهرا(س) پاسخ به شبهات علامه فضل الله» را آقا نشان داد. غرفه دار گفت اين كتاب نوشته علامه مرتضي عاملي است. آقا هم گفت: هر دوشان از اولاد حضرت زهرا(س) هستند...

غرفه ترسيم هنرهاي زنانه را كتاب مي كرد. آقا با لبخند پرسيد حالا بايد ديد خياطي جزء هنرها محسوب مي شود يا نه؟! بعد هم دست گذاشت روي كتاب «راسته دوزي» و هيچ نگفت، غرفه دارها هم كه خانم بودند و داشتند تند تند در خصوص كتاب ها توضيح مي دادند، كتاب هاي خوبي داشت اين غرفه.

«نشر تهران» از آن جاهايي بود كه وزير فرهنگ جلو آمد و كتاب تازه محمد بقايي(ماكان) را معرفي كرد: «معناي زندگي از نگاه مولانا و اقبال». بعد هم آقا خودش كتاب
«حلاج و زار انالحق» را برداشت و درباره عطا ءالله تدين، آشنايي با او و آثارش سخن گفت.

در غرفه تمدن ايراني، دختري غرفه دار بود كه چند دقيقه بعد از رفتن رهبري همچنان داشت اشك مي ريخت، سوال پرسيدم اما انگار اينجا نباشد، همچنان در حال و هواي خودش بود! همسايه اش آمد و گفت اصلان
نمي تونه حرف بزنه ولي من مي گم: آقا به خاطر اينكه در حوزه هويت ايران كار مي كنن، تشويقشون كرد و اونم چفيه آقا را گرفت...
البته داستاني شده بود اين چفيه، همسايه ها بعد از رفتن آقا به هم
مي رسيدن و از هم سراغ مي گرفتن، كمي از ديالوگ هاي دخترانه برخي غرفه دارها را بخوانيد: «تو گرفتي؟... واي من يادم رفت...اصلا زبونم بند اومده بود...چقدر عالي بود...خوش به حالت كه چفيه رو گرفتي!»

غرفه تنديس، كتابي داشت به نام «پابرهنه» كه چشم آقا را گرفت، زندگي نامه شهيد رجايي بود به قلم حسن خادم...

انتشارات تيمورزاده با غرفه اي بزرگ خيلي خوشحال بود از ديدار رهبري. داستان هم از اين قرار بوده كه كتاب قطور «جامع سلامت خانواده» را نشان مي دهند و آقا هم خيلي خوشحال
مي شود و مي گويد: خيلي خوب است كه به فكر افزايش اطلاعات عمومي مردم در حوزه سلامت هستين. آنها هم گفتند: ما هم توليدات تخصصي داريم و هم عمومي كه هدفمان بالابردن اصلاعات پزشكي مردم است.

و ديالوگي جالب توجه در غرفه كتاب پنجره:
آقا: سلام عليكم.
عرفه دار: سلام...
- با اشاره به كتاب «اسب و پسربچه»... اين كتاب چيه؟
- ]بدون اشاره به كتاب مورد نظر آقا[ حضرت آقا، اوضاع حوزه نشر خيلي بده. تنگ نظري بيداد مي كنه، در مجوزها، در وزارت ارشاد و همه بخش هاش.
- درست مي شه انشاءالله، درست مي شه.
- مثلا همين كتاب ]اشاره به كتاب دايره المعارف تاريخ[ توش نوشته بود كه فنيقي ها زندگي شون با پرورش خوك مي گذشت. ارشاد گفت كه خوك بايد حذف بشه! آخه زندگي فنيقي ها چه ربطي به الان و اسلام و اينها داره؟
- بالاخره كج سليقگي هم هست...

نشر چابك انديش، «گنج رباعي» منتشر كرده كه مجموعه اي است بديع از رباعي هاي 10 شاعر برتر. وزير فرهنگ هم گفته ما كنگره اي در همدان داريم كه شاعران فقط رباعي خواني خواهند كرد، سفارش مي كنم از اين كتاب استفاده شود.(انشاء الله!)

رهبري از غرفه دار انتشارات حكمت به خاطر انتشار «تقريرات شرح المنظومه» شهيد مطهري تقدير كرد، 4 جلدي كه تا الان دو جلدش منتشر شده و كامل ترين شرح منظومه به زبان عربي است.

غرفه دار نشر دارالفكر هم از ديدار رهبري اينچنين گفت: آقا گفتند ما وقتي براي طلبگي رفتيم قم، اين موسسه بود. مرحوم پدرم را خوب
مي شناختند چرا كه از مبارزين فعال قبل از انقلاب بود و دوبار هم تا پاي
چوبه دار رفت...خاطرات آقا از جواني و قم بودنشان را زنده كرديم!

انتشارات خوارزمي هم مشابه همين غرفه شد، آقا گفته بود ما قديم ها خودمان مي رفتيم از اين انتشارات كتاب مي خريديم. خوارزمي سال 42 تاسيس شده و ناشر «سو و شون» است .

دفتر نشر معارف انقلاب هم با كتاب تازه آيت الله هاشمي رفسنجاني از رهبر ميزباني كرد. كتاب را گذاشتند جلوي آقا و آقا دست گذاشت زير اسم «عليرضا هاشمي» و پرسيد: ايشون كي هستن؟ و گفتن كه نوه آيت الله است و پسر محسن!

ساعت 12 بود كه تيم همراه يكباره به چپ چپ كرد و رفت انتهاي سالن و در غرفه «علمي و فرهنگي» جا خوش كرد...ما كه عقب تر بوديم از سروصداي خوش مزه اي فهميديم كه «پذيرايي» مفصلي به راه است و يك استكان كمرباريك چاي همراه با قند، منتظر همراهان رهبري است. آقا خيلي راحت عصا را تكيه داده به بغل صندلي و دارد استكان كمر باريك را با حبه قندهاي خيلي كوچك، ميل
مي كند...در حين ميل كردن هم باقي دوستان دارند توضيح مي دهند و
مي گويند چه شد و چه نشد و نمايشگاه ال است و مي خواست بل باشد و...امامي، خبرنگار واحد مركزي خبر كه همراه تيم رسانه اي است، نزديك مي شود تا سوالي بپرسد و آقا هم به مزاح مي گويد همان حرف هايي كه پري روز درباره «دا» گفتم!
باز هم بين خودمان بماند بعد از پخش آن گزارش و ديدار دست اندركاران «دا» با رهبري فروش اين كتاب كه از ابتداي نمايشگاه زياد خوب نبود، يك صعود عجيبي گرفت...و اين همان تاثير حمايت مسئولان از كتاب است...با عرض پوزش بايد بگويم كه غرفه سروش وابسته به صداوسيما پر از خالي بود و رهبري در گذر از راهروي اين غرفه طويل با محوطه اي خالي از سكنه روبرو شد!
و البته اين سخنان كوتاه كه از تلويزيون پخش شد: «خواندن كتاب جزء كارهاي اصلي ماست! بايد بفهميم و باور كنيم. اگر جزء كارهاي اصلي باشد خودش را در برنامه هاي اصلي زندگي جا مي دهد، كارهاي اصلي زندگي هم هيچ مانع نيست ... بايد با كتاب انس پيدا كرد».

بعد از رفتن آقا از هر غرفه، محافظ ها از غرفه داران هم تشكر مي كردند به خاطر اينكه وقتشان گرفته شده و هم عذرخواهي مي كردند اگر احيانا كمي اذيت شده اند. اين رسم ادب، تنها و تنها مختص محافظين آقاست و علت هم دارد؛ كه خواننده فهيم كيهان گرفت نويسنده چه مي خواهد بگويد.

ساعت 30. 12دقيقه بود... آقا از راهروهاي نمايشگاه كه خارج شدند، جمعيتي پشت صف ماشين ها ايستاده بودند و با ديدن رهبر انگار آمده اند حسينيه امام خميني(ره) براي ديدار...موج گرفتند و موج افشاني كردند...خوني كه در رگ ماست هديه به رهبر ماست... ابوالفضل علمدار، خامنه اي نگهدار... و اين صداي جمعيت بدرقه رهبر تا خروج از نمايشگاه بود.

بعدالتحرير:
نمايشگاه كتاب ما، فروشگاه است و همه مي دانند و گويي همه با نق زدن ها و نقد كردن ها به همين روند راضي هستند، مثل آن ناشري كه مي گفت به اندازه فروش يكسال در اين 10 روز فروش دارد. با اين همه دقت كنيد كه روزانه 5برابر جمعيت كامل استاديوم آزادي به اين محل رفت و آمد دارند و اصلا كنترل و حفاظت از اين جمعيت انصافا كار حضرت فيل است! به اينها اضافه كنيد كه فضاي مصلا امسال شايد به خاطر شعار سال، شديدا كاري شده بود! شايد در نگاه اول كسي باورش نشود كه نمايشگاهي در اين وسعت و با اين ميزان بازديد روزانه در اين محل در حال برگزاري است، خاصه آن سمتي كه 60 هزار متر مربع فضاي سرپوشيده براي ناشران خارجي درست كرده اند، بدون ستون و مقاوم در برابر باد و باران و...
سازه هايي كه كاملا نشان از هوش و خلاقيت ايراني دارد. يا پاركينگ جديدي كه امسال تعبيه شد و جواب داد، همه اينها يعني سختي مضاعف كار براي اجرايي ها. البته خدا قوت دارد اين همه كار سخت اما مي شود اين سختي را كه گاه براي مردم و شهروندان نارضايتي هايي هم دارد، با انتقال و ساخت وساز محلي دائمي براي نمايشگاه به يك رفتار مديريتي معقول تبديل كرد و نه فشار وحشتناك كاري در 10 روز.

 



خشت اول

پس كي عمل مي كني؟
...مبادا از زندگي خودمان پشيمان شده برگرديم. صريحا مي گويم به طور مثال اگر نصف عمر هر شخصي در ياد منعم حقيقي است و نصف ديگر در غفلت، نصف زندگي او حيات محسوب مي شود و نصف ديگر ممات او محسوب است؛ با اختلاف موت در اضرار به خويش و عدم نفع. خداشناس، مطيع خدا مي شود و سروكار با او دارد و آنچه مي داند موافق رضاي اوست، عمل مي نمايد و در آنچه نمي داند، توقف مي نمايد تا بداند. و آن به آن استعلام مي نمايد و عمل مي نمايد يا توقف مي نمايد. عملش از روي دليل و توقفش از روي عدم دليل است. آيا ممكن است بدون اينكه با سلاح اطاعت خداي قادر باشيم، قافله ما به سلامت از اين رهگذر پرخطر به مقصد برسد؟ ايا ممكن است وجود ما از خالق باشد و قوت ما از غير او باشد؟
... آقاياني كه طالب مواعظ هستند، از ايشان سوال مي شود آيا به مواعظي كه تا به حال شنيده ايد عمل كرده ايد يا نه؟ آيا مي دانيد كه هر كسي به معلومات خودش عمل كرد، خداوند مجهولات او را معلوم مي فرمايد. آيا اگر به معلومات اختيارا عمل ننمايد، شايسته است توقع زيادي معلومات؟
آيا جواب اين سوال ها از قرآن كريم«والذين جاهدوا لنهدينهم سبلنا» و از كلام معصوم « من عمل بما علم أورثه الله علم ما لا يعلم» و «و من عمل بما علم كفي ما لم يعلم» روشن نمي شود؟
خداوند توفيق مرحمت فرمايد كه آنچه را مي دانيم زير پا نگذاريم و در آنچه نمي دانيم توقف و احتياط نماييم تا معلوم شود. نباشيم از آنها كه گفته اند:
پي مصلحت مجلس آراستند/ نشستند و گفتند و برخاستند
... اگر عمل كرديم به آنچه كه مي دانيم و زير پا نگذاشتيم و چشممان را نپوشانديم ]كار درست مي شود[؛ ولي اگر چشم را پوشانديم و ]مثلاً[ دست روي چشم بگذاريم، قسم مي خوريم كه الآن روز را نمي بينيم! راست هم هست، دروغ نيست. كسي كه دستش را جلوي چشمش گذاشته روز و شب را نمي بيند، هيچ چيز ديگر را هم نمي بيند. عمل نكردن به «معلومات» هم همين طور است.
هر كسي به معلوماتش عمل كند، خداوند مجهولاتش را معلومات مي كند به همان دليلي كه همين معلوماتي را كه فعلاً دارد، در زمان صباوت و طفوليت نداشت.
... اي كسي كه عمل مي كني به معلومات، در فكر چيز ديگر نشو، بقيه امور با آنهاست. همانهائي كه همين مقدار را به شما اعلام كرده اند، زيادي بر اين مقدار را هم، آنها اعلام مي كنند. تو ديگر در فكر نباش، يعني غصه اش را نخور. كسي هست كه بگويد من تا به حال پاي وعظ هيچ واعظي ننشسته ام، از هيچ ناصحي چيزي نشنيده ام؟ دروغ مي گويد، بلي دروغ است اين مطلب. خوب شنيدي، آيا عمل كردي يا نكردي؛ اگر عمل كرده بودي، حالا روشن بودي، چرا؟ به جهت اينكه خودشان با همان عمل كردن شما، مجهولات را بر شما اعلام مي كنند، خاطرتان جمع باشد.
اما اگر عمل نكردي و بخواهي همش بشنوي و بشنوي و بشنوي، كي عمل مي كني؟ بعد از اينكه پرده برداشته شد آن وقت مي خواهي عمل بكني؟
بايد بدانيم اگر نصايح را زير پا گذاشتيم، نصيحت حالا و موعظه حالا را هم زير پا مي گذاريم، و اگر زير پا گذاشتيم، خاطر جمع باشيم خبري نيست... چون براي بازي كه اين ها را ياد نمي دهند! براي اينكه بنويسي و بگذاري كنار، ياد نمي دهند! مثل اينكه نسخه از طبيب گرفتيم، گذاشتيم توي جيب بغل ديگر كار نداريم براي اينكه توي جيب بغل ما باشد نسخه از طبيب گرفتيم، چه قدر خرج كرديم، پول داديم و ...نخير بايد عمل كني.
قهراً بايد بدانيم كه خودمان استاد خودمانيم، معلوماتمان را بياييم نگاه كنيم، مبادا زير پا مانده باشد. محال است كه عبوديت باشد، ترك معصيت باشد، آنوقت انسان بيچاره باشد و نداند چه بكند چه نكند، محال است. «ما خلقت الجن و الانس لا ليعبدون» براي اينكه عبوديت، ترك معصيت است در اعتقاد و در عمل. پس اگر كسي گفت: نمي دانم، متوقفم؛ چون از اين كارها خيلي كرده؛ معلومات را گذاشته زير پا و مي گويد: نمي دانم.
«كونوا دعاه لي الله بغير السنتكم»؛ با عملتان دعوت به سوي خدا بكنيد، نه با زباني كه آيا عمل بكني يا نكني. خود آن كسي كه مي گويد، معلوم نيست عمل بكند يا نكند... به آن كساني كه اعتقاد داريد، به عملشان نگاه كنيد، از عملشان سر مشق بگيريد.
پس بدانيد گير، سر خودمان است والا كار ما درست است، بلكه انسان متأمل، انسان عاقل، بد كارها را مي فهمد. نگاه مي كند امروز، فردا، پس فردا، چطور شكست مي خورند و هلاك مي شوند، پس معلوم مي شود بدي، هلاكت مي آورد. از بي ادبها هم آدم مي تواند ادب را ياد بگيرد، فضلاً از با ادبها.پس قهراً اشكال در كارهاي ما زياد است از جمله همين است كه ما با اينكه يقين داريم بي يقينيم، با يقينيم اما چنان يقين را كالعدمش كرده ايم كه گويي يقيني نداريم و لا اگر با يقين معامله يقين مي كرديم، با لا يقين معامله يقين مي كرديم، راحت بوديم. ولو يقين داشتيم به اينكه شهيد
مي شويم نه مگر شهيد شدن چيست؟ شهيد شدن شكست خوردن است؟ نه! سيد الشهداء عليه السلام شكست نخورد، غالب شد، حالا هم غالب است پيش اهل بصيرت.
يك زماني هم خواهد آمد كه نوع مردم، يقين پيدا خواهند كرد كه چه راه خلافي بود ما رفتيم، راه بدي بود ما رفتيم؛ هفتاد و چند سال با شيوعيت
] كمونيستي [ زندگي كردند، بر ضد دين تبليغات كردند، كارها ] كردند[ كشتند هر كه را كه با خودشان مي گفتند مخالف است، بعد فهميدند نه بابا آخرش چاه هلاكت است، آخرش هيچ نيست.
اين درندگي و توحش از اين است كه از همان روز اول خدا را فراموش كردند. خاطرتان جمع باشد، اينهاي ديگر هم، اينهاي ديگري كه حالا هستند با آن همه تشخصاتي كه دارند، آخرش پشيمان مي شوند؛ اما يك روزي كه پشيماني هم شايد به حالشان فايده ندارد.
آخرش محال است اين خانه هاي كاغذي، بقا، دوام و ثبات داشته باشد. با اين بادها، با اين بادهاي مخالف، محال است اينها بقاء داشته باشند.
همچنين بقايشان را كه مي بينيد چيست، درنده ها هم اين بقا را دارند. شب و روز مشغول فكر در اين هستند كه طرف را چه جوري هلاك كنند. به دين كسي هم كار ندارند، مگر آن مقداري كه مقدمه رياست خودشان و توسعه ملك خودشان است. اگر دين را بتوانند يك جوري كنند كه موافق با مقاصد سياسي خودشان باشد همه شان متدين مي شوند، همه شان مي روند تو كنيسه، همه شان مي روند عبادت مي كنند؛ خيلي خيلي متعبد مي شوند و فلان متعبدين را با خودشان قرار مي دهند...
خلاصه در فكر قول و مقال نباشيم، در فكر عمل باشيم. اگر در فكر عمل به معلومات باشيم ديگر خاطر جمع باشيم به اين كه شكست نخواهيم خورد و روز به روز روشن تر مي شويم.
آيت الله محمدتقي بهجت سلام الله عليه

 



اتاق انتظار

زهرا عبداللهي - منتظرانيم يا مدعيان؟ انتظار يعني چه؟ چشم به راه كسي بودن؟ زمينه ظهور را فراهم آوردن؟ يا... اصلا در اين آشفته بازار روزگار ما چه كساني نام منتظر را روي خودشان گذاشته اند؟
يك دسته كساني هستند كه حرف و عملشان يكي است، به خدا ، خلق خدا و خودشان ظلم نمي كنند، از احوال همسايه شان با خبرند، دروغ نمي گويند، حق و ناحق برايشان مهم است و خلاصه حرف به حرف انتظار در زندگيشان جاري است و ادعايي هم ندارند، و آقا با ديدنشان راضي مي شود و اميدوار... يك دسته ديگر آنهايي هستند كه فكر مي كنند بايد بنشينند و دست روي دست بگذارند تا ظلم عالم گير شود تا شايد منجي ظهور كند... اما دسته سوم كه از قضا خيلي هم فراوانند چه كساني هستند؟ آنها كه نمازشان اول وقت و حتما به جماعت خوانده مي شود و تا وقتي دعاي فرج را نخوانند از پاي سجاده بلند نمي شوند اما بعد از تكبير هاي پايان نماز آنقدر تن صدايشان را پايين مي آورند تا وقتي به شعار مرگ بر آمريكا و اسراييل رسيدند صدايشان قطع شده باشد، هم آنها كه نگاهشان روي صفحه اقتصادي روزنامه ها مي چرخد و ضربان قلبشان با تغييرات قيمت سكه و زمين بالا و پايين مي شود در حالي كه پلك هايشان براي ديدن صحنه جنايات آمريكا و اسراييل همواره سنگين است... مدعياني كه شب هاي قدر براي آمرزيده شدن گناهانشان اشك مي ريزند و براي ظهور حضرت دست به دعا بر مي دارند اما فردا كه شروع ساعت اداري ادارات 9 صبح است، ساعت 11 در محل كار خود حاضر مي شوند بي آنكه فكر كنند حق چند نفر را ضايع كرده اند.
آيا اين است معني انتظار؟ نه اين فقط توهم انتظار است كه وجودمان را گرفته؛ مي گوييم چشمانمان به راه است ولي دريغ كه چشم دلمان دنبال حقي است كه براي ما نيست. ادعا مي كنيم منتظريم، جمعه ها بي قراريم، بعد از نماز براي ظهورش خواهش و نيايش مي كنيم اما دردا كه نمي دانيم تا وقتي حرف و عملمان يكي نباشد اين انتظار معني ندارد...كاش مدعي نبوديم، كاش منتظر بوديم آخر آقا خوشان گفته اند »اگر هر كسي فقط به اندازه نوشيدن يك ليوان آب منتظر ما بود ظهور مي كرديم...»

 



بوي بارون

دارد دل و دين مي برد از شهر شميمي
افتاده نخ چادر او دست نسيمي
تسبيح دلم پاره شد آن دم كه شنيدم
با دست خودش داده اناري به يتيمي
حتي اثر وضعي تسبيح و دعا را
بخشيده به همسايه، چه قرآن كريمي!
در خانه ي زهرا(س) همه معراج نشينند
آنجا كه به جز چادر او نيست گليمي
اي كاش در اين بيت بسوزم كه شنيدم
مي سوخت حريم دل مولا چه حريمي!
آتش مزن آتش در و ديوار دلش را
جز فاطمه در قلب علي نيست مقيمي
¤
حالا نكند پنجره را وا بگذاريم
پرپر شود آن لاله زخمي به نسيمي

سيد حميدرضا برقعي

 



گردش گودري

تو كه نيستي
چشم ، زائده اي ست
براي به هر سو چرخيدن
نيافتن و افسوس خوردن
¤
دلم گرفته از اين سقف هاي بي روزن
كه عشق، ره گذر كوچه هاي باران است
¤
مشكل از سبك عراقي و خراساني نيست
همه با قافيه ي عشق مصيبت دارند...
¤
خداوند بهترين هاي خود را به كساني مي بخشد
كه حق انتخاب خود را به او مي سپارند...

 

(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14